Friday, January 12, 2018

قانون هولوکاست ملی


"فهرستِ شیندلر"* و قانونِ هولوکاست* ملی
"لبنان" سرنوشتِ قانونِ فراملی و گوشتِ کاذب روی پوست و استخوانِ ایران است! می‌توانی بی‌صدا سرت را برگردانی و قانونا به آن افتخار کنی، و یا با فریادی در چاهِ تنهایی از آن برائت جویی و از این شرک و خودفروشی و خودکشی و غیرخودکشی خلاص شوی!
تا به قانونِ خودنوشته‌ و بشریِ تقسیم "انسان" به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و قطارِ جنگ با غیرخودی و صدورِ انقلاب به ناکجا باور داری، سرنوشتِ مبهم‌ات به دستِ سوزنبان است! امید بستن به لوکوموتیوران روی ریل آهنی که یک مقصد دارد، رؤیای سبز و بنفش است!
کارفرمایان و پیمانکاران و کارگران وکارگزارانِ قانونِ فراملی، فضای مجازی و واقعی را تصرف کرده‌اند و زوزه‌ی گورخواب‌هایِ مالباخته و عقیم جهنم به گوش اهالیِ قانونیِ بهشت نمی‌رسد. آنها مشغولِ خرج کردنِ سکه‌هایِ قانونی خودند و با سرخوشیِ امنیتی موقتی، غافلند که گرسنگانِ از حالا برای آرامششان در حالِ نقشه کشیدنند! همچون گرسنگانِ روسیه در شورشِ اکتبر... هر خیال و باوری عقوبتی دارد! دیر بجنبی و همین امروز از این قانون توبه نکنی، فردا شاید دیر باشد!
بدا به حالِ کارگزارانِ این قانون و هوچی‌گرانش که امیدِ بقایشان را در مناسباتِ قدرت و قانونِ کوره‌های آدمسوزی می‌جویند، که خروجیِ آن تلی از استخوانِ سوخته توسط کارگران اجیر به دست سربازانِ فرمانبر است!
به باور شما مسئله‌ی اصلی کدام است؟
1- امید به قانون کوره و دمیدن در آن؟
2- درخواستِ خاموشیِ قانونِ کوره، پیش از سوختن؟
مبانیِ ارزشی ما کجایِ متن و حاشیه‌یِ "فهرست شیندلر" پنهان است؟
شکی نیست که اصلاح‌طلبان در خوانشِ ویژه‌خواریِ قانونِ فراملی واقع‌گرایند!
و البته به قول یک چریکِ صاحب‌برندِ دیروزیِ امیدوار به خاتمی و موسویِ پناهنده در انگلیس، واقع‌بینی در تشخیصِ مصلحت و اهمیت رویکردِ "بهره وری بهینه از منابع" در امور فردی و اجتماعی قابل دستیابی است و میتواند تئوریزه و تکثیر شود! اما موضوع این است که چه در فردیات و چه در اجتماعیات، پروسه‌ی رشد انسان، علاوه بر مؤثر بودن عوامل ناشناخته، به وسعت وجودی متنوعِ شهروندان وابسته است و نیز به مناسباتِ قدرت در سیستم‌های محیطی (بیرونی) و محاطی (درونی) که جملگی در میزانِ توان بشری و مهارت او در دستیابی به اهداف شخصی و اجتماعی، عواملی تاثیرگذارند!
.
فکر می‌کنم، توفیق یا عدم توفیق در زندگی فردی و اجتماعی و برقراریِ روابط عمومی مفید و مؤثر و سازنده، ماهیتی کیفی است نه کمی. به همین دلیل بین نوع انسان، "انگیزه‌ی حرکت" معنا پیدا می‌کند! وگرنه الگوریتم پندار و گفتار و رفتار، نه از عهده‌‌ی مارکس(س) برآمد، و نه محمد(ص) مدعیِ آن بود... چرا که زندگی یک پروژه نیست!...بلکه یک پروسه است که در آن مؤلفه‌هایِ هزارتویِ غیرقابلِ احصائی دخیل است و هر موجود زنده با گذراندن 120 واحد درسی، الزاما آدم نمی‌شود که بتوان برایش نسخه‌یِ توفیق پیچید!
به همین دلیل است که یکی مثل داستایوفسکی باید با هزار بیماری مادرزادی و توان و استعداد فکریِ فرا ارادی و امکان شغل نان و آبدار، با درکِ زخمها و معرفتهای اکتسابی در بستر مناسباتِ زورگیرانه و نامتعادل و بیمار توزیعِ قدرت دورانِ خود، با لباسی مندرس در سرمای گزنده‌ی روسیه، نان ساندویچ نیمه خورده‌یِ یک فاحشه را از سطل زباله بجورد و سقّ بزند تا از گرسنگی نمیرد و بتواند کتاب خود را به پایان برساند و فرصت زندگی خود را که همواره در دردِ جسم و جان جامعه پیچده را ثبت کند و بفروشد، به یکی که کنار شومینه در قصری کوهستانی در دامنه‌ای برف‌گیر در لوزان سوئیس، همچنانکه از پشت شیشه‌ای قدی و سیکوریت در زمینه‌ی یکدست سپیدِ منظره‌ی شیب کوهستان میان درختان بلند سرو و کاج به اسکی کردن فرزندش می‌نگرد، در یک دست قهوه‌اش را بنوشد و در یک دست کتابِ قمارباز داستایوفسکی را بخواند و از فهم پیچیدگی موقعیت انسانی لذت ببرد و هم زمان تبسم بر لب به‌یاد خاطرهات شیرینِ دوران دانشجویی بیفتد که چطور این کتاب را با زرنگی مادرزادی از یک دست‌فروش کش رفته و با هم کلاسی‌ها کلی خندیده!
فراموش نکنیم که شمعی که در دست عابری در پیاده روست از پی و چربیِ آدم هم می‌تواند باشد و "فرصت زندگی" دارای قواعدِ کارخانه‌ی سوسیس و کالباس نیست که از سیستم کنترل کیفت رد شود و یا رفوزه شود و به چرخه‌ی تولید بازگردد!
هر کسی کار خودش، بار خودش، آتش به انبار خودش.
گاه، آن فیلسوفِ دیوانه‌ای که کنار پیاده رو خوابیده، با تمام حقارتی که بر چهره‌ی شهر نقش زده، به فرصت حیات عابرانِ تنبل و زرنگ، امکانِ دستیابی به محبتی را می‌فروشد که با هیچ قدرتی قابل خریدن نیست!
در مدنیت و اجتماعیات، دستیابی به زبانِ مشترک قابل مفاهمه توسط نوع بشر، تنها با تعهد والتزام عمومی به "حداقل منافع مشترک طبیعی" ممکن است؛ وگرنه باید به غــار پناه برد!
تا وقتی این مقدور نیست، گفتگو با زبان‌هایِ حقوقی انحصاری و متنوع، جز بر گرِه‌ کور کردنِ عقده‌ی سوء‌تفاهمات طبقاتی، نخواهد افزود!
زندگیِ اجتماعی یک حداقلی از مبانی حقوقی بین دارا و ندار (زرنگ و تنبل) از لحاظ کیفیتِ ژن و استعداد ذاتی (که افتخاری ندارد) لازم دارد، تا مدنیت معنا یابد! وگرنه شبیه همان کوره‌های انسانسوزی خواهد شد که افسر اس.اس‌اَش در "گتو" برای گشایشِ خلقِ تنگش لازم دارد تا به عابری پیاده که فقط پیرزنی یهودی است و در پیاده‌رو از دیگران به او نزیدکتر است، گلوله‌ای شلیک کند تا مزاجش متعادل شود! او حتما در ذهن خود دلایلی منطقی مونتاژ کرده است که می‌تواند با اعتمادبه‌نفسی خرکی، کیفور و مست و پاتیل سرش را بالا بگیرد و آدامسش را بجود و سیگارش را دود کند و با نیشخندی به بی‌عرضه‌گیِ کولبرهایِ پا در گلِ محرومیتی تاریخی-جغرافیایی و به تیرِ غیب در خون، عاروقش را بزند! آیا شیندلر از ابتدا یک انسان کامل بود؟ آیا در انتها که زار زار می‌گرید که چرا این اتومبیل لوکس و این حلقه‌یِ انگشتر طلا را هنوز در انگشت دارد و با آن‌ها جانِ چند نفر بیشتر را نجات نداده، انسان کاملی شده؟ آیا همه باید شیندلر باشند؟ و یا مجازند یک دستشان در جیب هیتلر گرم شود و دست دیگرشان در جیبِ شیندلر یخ نزند؟ فراموش نکنیم که بدون افسر اس.اس در ساختار نازیسم، فهرستی نبود تا شیندلری باشد! زندگی یعنی همین! افتخار هم، ربطی به ستاره‌های روی سینه و دوش هیچ افسر نازی ندارد که همسرش او را در یک میهمانیِ خانوادگی ودوستانه در حریم خصوصی خانه با عنوان "فرمانده" بخواند، و یا بگوید "آدولف جان"!
زندگی با تلاش معرفتبار و یا جاهلانه و دست و پا زدن و بالیدن میان همین مناسبات و رگ و ریشه‌هاست که معنا می‌گیرد! چه بپسندیم! چه نخواهیم بپسندیم! ارزش بین همین فروتنی و گردنفرازی و افتخارها شکل می‌گیرد! جوری که شیندلر در انتها با اینکه آخرین سکه‌هایش را خرج کرده بود، میان تشویق و اشک یهودیان نجات یافته، وقتی در حال فرار از عقوبت محاکمه در ساختار نازیسم بود، باز خود را بازنده می‌دانست! نه به دلیل اینکه با حماقت چوب دوسرباخت شده بود! بلکه به این دلیل که چشمانِ فرزندی بی پدر و مادر مانده بود و او هنوز حلقه در انگشت داشت!
امروز اگر با صدایِ بلند از قانونِ بردگی مطلقه توبه نکنی، فردا خیلی دیر است!
خیام ابراهیمی
20 آبان 96
پی نوشت:
*فیلمی آمریکایی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، محصول سال ۱۹۹۳ است. "فهرست شیندلر" بر پایه زندگی واقعی اسکار شیندلر، صنعتگر آلمانی ساخته شده، که در جنگ جهانی دوم و در جریان پاکسازی قومی یهودیان (هولوکاست) توسط هیتلر، جان بیش از هزار لهستانی یهودی را نجات داد.

Image may contain: one or more people and outdoor

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...