Friday, January 12, 2018

قانون هولوکاست ملی


"فهرستِ شیندلر"* و قانونِ هولوکاست* ملی
"لبنان" سرنوشتِ قانونِ فراملی و گوشتِ کاذب روی پوست و استخوانِ ایران است! می‌توانی بی‌صدا سرت را برگردانی و قانونا به آن افتخار کنی، و یا با فریادی در چاهِ تنهایی از آن برائت جویی و از این شرک و خودفروشی و خودکشی و غیرخودکشی خلاص شوی!
تا به قانونِ خودنوشته‌ و بشریِ تقسیم "انسان" به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و قطارِ جنگ با غیرخودی و صدورِ انقلاب به ناکجا باور داری، سرنوشتِ مبهم‌ات به دستِ سوزنبان است! امید بستن به لوکوموتیوران روی ریل آهنی که یک مقصد دارد، رؤیای سبز و بنفش است!
کارفرمایان و پیمانکاران و کارگران وکارگزارانِ قانونِ فراملی، فضای مجازی و واقعی را تصرف کرده‌اند و زوزه‌ی گورخواب‌هایِ مالباخته و عقیم جهنم به گوش اهالیِ قانونیِ بهشت نمی‌رسد. آنها مشغولِ خرج کردنِ سکه‌هایِ قانونی خودند و با سرخوشیِ امنیتی موقتی، غافلند که گرسنگانِ از حالا برای آرامششان در حالِ نقشه کشیدنند! همچون گرسنگانِ روسیه در شورشِ اکتبر... هر خیال و باوری عقوبتی دارد! دیر بجنبی و همین امروز از این قانون توبه نکنی، فردا شاید دیر باشد!
بدا به حالِ کارگزارانِ این قانون و هوچی‌گرانش که امیدِ بقایشان را در مناسباتِ قدرت و قانونِ کوره‌های آدمسوزی می‌جویند، که خروجیِ آن تلی از استخوانِ سوخته توسط کارگران اجیر به دست سربازانِ فرمانبر است!
به باور شما مسئله‌ی اصلی کدام است؟
1- امید به قانون کوره و دمیدن در آن؟
2- درخواستِ خاموشیِ قانونِ کوره، پیش از سوختن؟
مبانیِ ارزشی ما کجایِ متن و حاشیه‌یِ "فهرست شیندلر" پنهان است؟
شکی نیست که اصلاح‌طلبان در خوانشِ ویژه‌خواریِ قانونِ فراملی واقع‌گرایند!
و البته به قول یک چریکِ صاحب‌برندِ دیروزیِ امیدوار به خاتمی و موسویِ پناهنده در انگلیس، واقع‌بینی در تشخیصِ مصلحت و اهمیت رویکردِ "بهره وری بهینه از منابع" در امور فردی و اجتماعی قابل دستیابی است و میتواند تئوریزه و تکثیر شود! اما موضوع این است که چه در فردیات و چه در اجتماعیات، پروسه‌ی رشد انسان، علاوه بر مؤثر بودن عوامل ناشناخته، به وسعت وجودی متنوعِ شهروندان وابسته است و نیز به مناسباتِ قدرت در سیستم‌های محیطی (بیرونی) و محاطی (درونی) که جملگی در میزانِ توان بشری و مهارت او در دستیابی به اهداف شخصی و اجتماعی، عواملی تاثیرگذارند!
.
فکر می‌کنم، توفیق یا عدم توفیق در زندگی فردی و اجتماعی و برقراریِ روابط عمومی مفید و مؤثر و سازنده، ماهیتی کیفی است نه کمی. به همین دلیل بین نوع انسان، "انگیزه‌ی حرکت" معنا پیدا می‌کند! وگرنه الگوریتم پندار و گفتار و رفتار، نه از عهده‌‌ی مارکس(س) برآمد، و نه محمد(ص) مدعیِ آن بود... چرا که زندگی یک پروژه نیست!...بلکه یک پروسه است که در آن مؤلفه‌هایِ هزارتویِ غیرقابلِ احصائی دخیل است و هر موجود زنده با گذراندن 120 واحد درسی، الزاما آدم نمی‌شود که بتوان برایش نسخه‌یِ توفیق پیچید!
به همین دلیل است که یکی مثل داستایوفسکی باید با هزار بیماری مادرزادی و توان و استعداد فکریِ فرا ارادی و امکان شغل نان و آبدار، با درکِ زخمها و معرفتهای اکتسابی در بستر مناسباتِ زورگیرانه و نامتعادل و بیمار توزیعِ قدرت دورانِ خود، با لباسی مندرس در سرمای گزنده‌ی روسیه، نان ساندویچ نیمه خورده‌یِ یک فاحشه را از سطل زباله بجورد و سقّ بزند تا از گرسنگی نمیرد و بتواند کتاب خود را به پایان برساند و فرصت زندگی خود را که همواره در دردِ جسم و جان جامعه پیچده را ثبت کند و بفروشد، به یکی که کنار شومینه در قصری کوهستانی در دامنه‌ای برف‌گیر در لوزان سوئیس، همچنانکه از پشت شیشه‌ای قدی و سیکوریت در زمینه‌ی یکدست سپیدِ منظره‌ی شیب کوهستان میان درختان بلند سرو و کاج به اسکی کردن فرزندش می‌نگرد، در یک دست قهوه‌اش را بنوشد و در یک دست کتابِ قمارباز داستایوفسکی را بخواند و از فهم پیچیدگی موقعیت انسانی لذت ببرد و هم زمان تبسم بر لب به‌یاد خاطرهات شیرینِ دوران دانشجویی بیفتد که چطور این کتاب را با زرنگی مادرزادی از یک دست‌فروش کش رفته و با هم کلاسی‌ها کلی خندیده!
فراموش نکنیم که شمعی که در دست عابری در پیاده روست از پی و چربیِ آدم هم می‌تواند باشد و "فرصت زندگی" دارای قواعدِ کارخانه‌ی سوسیس و کالباس نیست که از سیستم کنترل کیفت رد شود و یا رفوزه شود و به چرخه‌ی تولید بازگردد!
هر کسی کار خودش، بار خودش، آتش به انبار خودش.
گاه، آن فیلسوفِ دیوانه‌ای که کنار پیاده رو خوابیده، با تمام حقارتی که بر چهره‌ی شهر نقش زده، به فرصت حیات عابرانِ تنبل و زرنگ، امکانِ دستیابی به محبتی را می‌فروشد که با هیچ قدرتی قابل خریدن نیست!
در مدنیت و اجتماعیات، دستیابی به زبانِ مشترک قابل مفاهمه توسط نوع بشر، تنها با تعهد والتزام عمومی به "حداقل منافع مشترک طبیعی" ممکن است؛ وگرنه باید به غــار پناه برد!
تا وقتی این مقدور نیست، گفتگو با زبان‌هایِ حقوقی انحصاری و متنوع، جز بر گرِه‌ کور کردنِ عقده‌ی سوء‌تفاهمات طبقاتی، نخواهد افزود!
زندگیِ اجتماعی یک حداقلی از مبانی حقوقی بین دارا و ندار (زرنگ و تنبل) از لحاظ کیفیتِ ژن و استعداد ذاتی (که افتخاری ندارد) لازم دارد، تا مدنیت معنا یابد! وگرنه شبیه همان کوره‌های انسانسوزی خواهد شد که افسر اس.اس‌اَش در "گتو" برای گشایشِ خلقِ تنگش لازم دارد تا به عابری پیاده که فقط پیرزنی یهودی است و در پیاده‌رو از دیگران به او نزیدکتر است، گلوله‌ای شلیک کند تا مزاجش متعادل شود! او حتما در ذهن خود دلایلی منطقی مونتاژ کرده است که می‌تواند با اعتمادبه‌نفسی خرکی، کیفور و مست و پاتیل سرش را بالا بگیرد و آدامسش را بجود و سیگارش را دود کند و با نیشخندی به بی‌عرضه‌گیِ کولبرهایِ پا در گلِ محرومیتی تاریخی-جغرافیایی و به تیرِ غیب در خون، عاروقش را بزند! آیا شیندلر از ابتدا یک انسان کامل بود؟ آیا در انتها که زار زار می‌گرید که چرا این اتومبیل لوکس و این حلقه‌یِ انگشتر طلا را هنوز در انگشت دارد و با آن‌ها جانِ چند نفر بیشتر را نجات نداده، انسان کاملی شده؟ آیا همه باید شیندلر باشند؟ و یا مجازند یک دستشان در جیب هیتلر گرم شود و دست دیگرشان در جیبِ شیندلر یخ نزند؟ فراموش نکنیم که بدون افسر اس.اس در ساختار نازیسم، فهرستی نبود تا شیندلری باشد! زندگی یعنی همین! افتخار هم، ربطی به ستاره‌های روی سینه و دوش هیچ افسر نازی ندارد که همسرش او را در یک میهمانیِ خانوادگی ودوستانه در حریم خصوصی خانه با عنوان "فرمانده" بخواند، و یا بگوید "آدولف جان"!
زندگی با تلاش معرفتبار و یا جاهلانه و دست و پا زدن و بالیدن میان همین مناسبات و رگ و ریشه‌هاست که معنا می‌گیرد! چه بپسندیم! چه نخواهیم بپسندیم! ارزش بین همین فروتنی و گردنفرازی و افتخارها شکل می‌گیرد! جوری که شیندلر در انتها با اینکه آخرین سکه‌هایش را خرج کرده بود، میان تشویق و اشک یهودیان نجات یافته، وقتی در حال فرار از عقوبت محاکمه در ساختار نازیسم بود، باز خود را بازنده می‌دانست! نه به دلیل اینکه با حماقت چوب دوسرباخت شده بود! بلکه به این دلیل که چشمانِ فرزندی بی پدر و مادر مانده بود و او هنوز حلقه در انگشت داشت!
امروز اگر با صدایِ بلند از قانونِ بردگی مطلقه توبه نکنی، فردا خیلی دیر است!
خیام ابراهیمی
20 آبان 96
پی نوشت:
*فیلمی آمریکایی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، محصول سال ۱۹۹۳ است. "فهرست شیندلر" بر پایه زندگی واقعی اسکار شیندلر، صنعتگر آلمانی ساخته شده، که در جنگ جهانی دوم و در جریان پاکسازی قومی یهودیان (هولوکاست) توسط هیتلر، جان بیش از هزار لهستانی یهودی را نجات داد.

Image may contain: one or more people and outdoor

قدرتِ یک من

پول و قدرت‌پرستی یک "من" پس از 40 سال
نقدِ قانون و پندار و گفتار و رفتار پرچمداران، ضدیت کین‌ورزانه با ایشان نیست! حقِ خودشناسیِ ملی است!
1) خمینی به شاه در سال 1343:
فقط 10-15 سال به‌ما فرصت بدهید و یک وزارت فرهنگ و اوقاف به ما بدهید، ما با شمشیر مالیات اسلامی بگیریم، آنوقت ما همه‌ فقرای ایران را غنی خواهیم کرد! "من" برای شما راه می‌سازم و حتی برای شما کشتی هم می‌خرم 
:( اگر نخریدم ما را بیرون کنید! :(
برخلاف اظهاراتِ زاهدانه در روزهای پیش از سرنگونی رژیم شاه در سال 57 (به یاری انگلیس، فرانسه و امریکا)، خمینی از دیرباز در سال 43، خودِ "من‌اَش" را سلطانِ یک "ما" می‌دانست!
2) در یک هولوکاست ملی، پس از 40 سال، به‌جایِ دیپلماسی اخلاقی و حقوقی و رفتار مدنی و هم‌افزایی ملی و مهر و همزیستی مسالمت‌آمیز و شکوفایی و رشد و توسعه، تنها ادبیاتِ انقلابی و ضداخلاقِ فحش و کین و خشم و خشونت و شعار مرگ و از دیوارِ این‌وآن بالارفتن و گروگان‌گیری و تحریم و دلالی و گروگان‌فروشی و صدورِ خود به غیرخودی و تنش و جنگ و ناامنیِ سیاسی-فرهنگی و بی‌ثباتی اقتصادی و تهدیدِ حریم خصوصی و تجسس و آتش به اختیاری و خودسری و قتل‌های زنجیره‌ای و غیرخودکشی و آوارگی و فقر و فحشاء و اعتیاد و بیکاری و رانتخواری و اختلاس و فساد بنیادیِ ویژه‌خواریِ قانونی و مال‌باختگی و زندان و شکنجه و رعب و وحشت و آدمفروشی، نصیب دشمن یا همان ملتِ غیرخودی و ایرانی شد! و وحدت ملی تنها در مقابلِ نفرت و فتنه و جنگ، به جای وحدت در زمان صلح مستقر شد!
3) حسن نصرالله (رهبر حزب الله لبنان) با خنده: "تا در ایران پول هست، اینجا هم پول هست! ما خیلی صریح می‌گوئیم و شاید چنین چیزی در جهان وجود نداشته باشد: بودجه و هزینه و خرج خورد و خوراک و سلاح و موشک‌های حزب الله از جمهوری اسلامی می‌رسد! 
:( در ایران چیزی به نام پارسی و یا تمدن و فرهنگ پارسی وجود ندارد! تمام مسئولین نظام ایران سید و عربند!"
براستی این فرد خارجی، این جسارت را از کجا آورده که منابع مالی ملتی را بدون مجوز "صاحبانِ حق مسلم" همچو میهمانی نمک‌نشناس می‌خورد و علیه صاحبخانه دهان باز می‌کند و در این میان هیچ روباه ایرانی هم رگ غیرتش ورم نمی‌کند؟!
لینک سخنان نصرالله را (با خنده‌هایش) در مورد پول ایرانیان در جیب لبنان ببینیم که حتی محرومین و فقراء ایرانی که صاحب حق مسلمند و آن را به او نبخشیده‌‌اند، خود سهمی از آن ندارند:
https://www.youtube.com/watch?v=Xzh5io06xcM
آن‌کس که می‌خواست با پولِ من برایم کشتی بخرد، قانونی مستقر کرد که منِ ایرانیِ غیرخودی را حذف کرد! همان قانونی که "خاتمی" درخواستِ تغییر آن به نفع تمام ملت را، براندازی دانست! بدون آنکه توضیح دهد: مگر در قید "تمام ملت" براندازی هم جای دارد؟... این حرف او تاکید بر این حقیقت دارد که ملت، قدرت مطلقه را در دست یک‌نفر و ملتزمینش نمی‌خواهد! براستی ترسِ او از براندازی کدام قدرتِ غیرملی است؟!
#توبه_از_قانون_اساسی مبتنی بر تقسیم ملتی واحد به مؤمن‌وکافر و خودی‌وغیرخودی تا درخواست و احقاق #تغییر_قانون_اساسی به نفع تمام ایرانیان برای نظارت ملی و مدیریت منابع ملی توسط نمایندگان واقعی ملت مستقل از قدرت، در ملک مشاعی به‌نام وطن، پیش از ویرانی و عقوبت لیبی و سوریه و عراق و افغانستان؛ برای "وحدتِ ملت با ملت" و احقاق اراده ملی به‌عنوان برترین قدرت در مقابل اربابان استعماری داخلی و خارجی، با "زبان مشترکِ حقوقی ملی" و با اولویت‌دهی به "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه"... که بدون اولی، دومی مقدور نیست!
خیام ابراهیمی
17 آبان 1396

توبه از قانون قذّافی

 توبه از قانون قذّافی
توبه از قانون فتنه، #توبه_از_قانون_حصر
قانونی که اختیارِ تصمیم‌سازیِ سرنوشت را از یک ملت بگیرد و به تکدستِ یک قدرت‌مطلقه بدهد، و پیوسته برای جاده صاف‌کن‌هایِ ملتزم به سیاست‌هایِ کلی او، کارگزار انتخاب کند و با او بیعت کند، آن قانون، جز حصر اراده ملی در زندانِ یک‌نفر نامی ندارد (چنین ملت خوش‌حال و پرچمدارانش چه نام دارند؟)
براستی: از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟ به قذافی در لیبی نگاه کنیم! از امید و بیعت با قانونِ قطاری که برای صدورِ خودی به غیرخودی منعقد شده، تا استقرارِ قانونِ "همزیستی‌مسالمت‌آمیز" چقدر راه است؟ از قانون سلطانی که از همان اولین‌گام، برای الگو‌سازی فرهنگِ انقلابی با بوق و کرنا و فحش و رجز و شعارِ مرگ و از دیوارِ این‌وآن بالارفتن و آتش و جنگ و تنشی مالیخولیایی ناشی از زوال عقل (به‌جایِ رفتار قانونی) خود را معرفی می‌کند، تا توبه از قانونِ حصر و تحریم قانون فتنه و جدایی و تقسیم ملت و جهان به خودی و غیرخودی، تا قانونِ همزیستی‌مسالمت‌آمیز و هم‌افزایی و مهرورزی و صلح، یک قدم فاصله بیش نیست: انتخابِ تغییر قانونِ کوره‌راهِ دروغ و خدعه و مصلحت و ریاکاری و فتنه‌ی یک نفره، به قانونِ راه راست و مستقیم صداقتِ وحدتِ همگانی؟ اما چرا پرچمدارانِ ویژه‌خوارِ سبز و بنفش، از آن قانون جدایی، به این قانون همدلی توبه نمی‌کنند؟ چون به ویژه‌خواری خود دلشادند! همین! فهمش سخت نیست! سرت را از زیر برف بیرون بیاور و به جای تعارف بر مبلغ بیفزای! دروغ بس است! ملت لیبی دارند در این فسادِ ویژه‌خواریِ قانونی جان می‌کنند!
دوست خیرخواهی فرمود: هیچ‌گاه خود را با شاخ گاو درنینداز! که با جفتکِ "خرانِ‌علف‌ در دهان از بالا" و "کاه در پالانِ حوالیِ شکم در پایین"، مواجه خواهی شد! پند او به من این بود که: آسته برو، آسته بیا، که گربه شاخت نزنه! و برایم خواند:
گاویـست در آسمان و نامش پروین
یک گــاوِ دگر نهفته در زیر زمین؛
چشمِ خِردَت بــاز کن از رویِ یقین
زیر و زبرِ دو گاو، مشتی خر بین! (خیام)
عرض کردم: این شعر آن خیامِ شاعر بود در "دستگاهِ مختصاتِ قانونِ ریاضیِ ارباب و رعیتی"، اما خیام این روزگار نه شاعر است و نه ریاضی‌دان و در دوران مدنیت می‌گوید: بیرون از دستگاه مختصاتِ قانونِ جنگ هم عالمی دارد که مجبور نیستی با تن‌فروشی به ادبیاتِ انسانسوزِ پرخاش و خشونت و جدایی، مدام در حصری قانونی جان بکنی و همواره درون دامِ سیاست‌های کلیِ ضدیت با غیرخودی محصور باشی و صید شوی! هر وقت از سوختن و ساختن و سوزاندن و حرکت در دور باطل سرگیجه در چرخ فلکی گرد یک محور که رو به جلو ندارد بصورت آهسته و شکسته بسته، به دروغ و ریا و ویژه‌خواری به قیمت خون محذوفان و محرومانِ عقیمِ این قانونِ استعماری خسته شدی، لطفا بعد از توبه از چنین قانونی، کمی کنار جوی آبِ معرفت در حاشیه بنشین! و نه در متنِ دستگاهِ قانونیِ قذافی، معمار کبیرِ صدور انقلابِ لیبی به جهان بر روی جنازه‌یِ برده‌ها، که عامل تروریسم و جنگ و فتنه و دیوانگی و زوال عقل پیری بود و توانِ تدبیرِ ملتی به بصیرت او نمی‌رسید!آن‌گاه با فریادِ توبه از ابزار شدن برایِ قانونِ ویرانی، به قانونِ هم‌افزاییِ ملی و همزیستی‌مسالمت‌آمیز و وحدتِ ملت با ملت و صلح در داخل و خارج روی آور و، شعار مفتِ گفتگویِ تمدن‌هایِ وحشی با مدنی را کنار بگذار و بشنو:
دوشیدنِ هر دو گـاو چون شـــد هدفی
پس خوردنِ شیرِ هر دو خواهد علفی
سی سال علف خوردنِ گــاوِ بی شیر
پـروار نمـوده گاو و یـــــابو به صفی
عــــادت شده این دورِ عبث با غمبــــاد
کـار از خر و خوردنش زِ یــابــو علفی
این زیـر و زِبـَر قاعده‌یِ هستی نیست
شعر است و شعار، نه از شعورِ حنفی
گر قاعده حکمِ سرمدی داشت، بت را
ابریشـــم هر پیــله نبـــــود جـز کنفی
گـاوان و خـران را کـه کند حـاکمِ دَهـر؟
جز سـاکنِ فرش و غاصبِ عرشِ خفی؟
از فرش به عرش، توبه‌کار حُرّ شد و او:
"مختـــــــــار"... پسرِ :ابی‌عبیده ثقفی"
بـــاری! نه من آن حُرّم و نه این مختار
لیکن نخـــــورم شیرِ هــــــوی با شعفی
گر مِی نخـــوری طعنه مَـزن مستــــان را
"همـــــراه" مشو! که گم شوی همچو کفی
چشم خِردَت بـــــــاز کن و توبه نما
چون دام شود تهی، خـرانند و رَفی.
بی توبه زِ قـانــونِ خــرِ قــذّافــــی
هم فتنه و حصری به قضایِ سلفی.
ارادت: خیام ابراهیمی
16 آبان 1396


امید من


اُمیـــدِ من!
دورَت بگردم!
قبایلِ گرسنه‌ای در من مُــرد
پرپر از شعرِ پروانه‌گی
قبایلِ گرسنه‌ای در تو جان‌ کند و جان گرفت و جان سـپُرد
در هوایِ آئینِ زندگی
بین آزادی و وادادن و بندگی
سال‌هــــاست که راهزنانِ قبیله را کشته‌ام در خویش
در ترس و درماندگی
دم به دم آب شده‌ام تا قطره‌ای
نشسته بر پوستِ نازکِ بادکنکی
که روز به روز متورم‌تر می‌شود و
شب به شب پژمرده‌تر و چروک‌تر
و مائیم و...
غم و شادی و حسرت و... فریبِ همراهی
میل و بی‌میلی و... هورت کشیدنِ چای و
جنگ و صلح و ســــوراخِ مــوش...
و گورستانی خموش
و سنگِ قبری میانِ رودی در خروش
که صیقل می‌خورَد مـــــدام و شکسته می‌شود
و به دریــــا نمی‌رسد
میـــانِ جنونِ سیل و جنازه‌هایِ زخمی
و یک لوبیایِ سحر آمیــز
خفته بر ماسه‌هایِ کــرانه‌ها‌یِ مسیل
میـــانِ ابر و باد و مَه و مِـه
بر نگاهی گسیل‌و در چشمی فسیل....
دورَت بگردم!
گِـردِ چاله‌ها و قله‌هایِ فرصت
در تَرَک‌هایِ پوستت از دانه در خاک تــا میوه
تا چین‌هایِ اخم و خنده
به دستانت گاهِ سقوط
به نگاهت گـــاهِ پـــرواز
در فــــرود و در فـــــراز
به برقِ کینه و خشمت
به نـــورِ نی‌نیِ چشمت
در فصل‌ها و وصــل‌ها
در فاصله‌یِ آغاز تا انجــــامِ رسالتِ یک تیرِخلاص
در روئیدنِ یک بوسه
در چشمه‌یِ قلب تا سِپَــرِ سینه
بینِ گلوله تا لب‌هایِ تشنه
برایِ نوشیدنِ طعمِ بخشنده‌ی مهر از باران
که حقِ توست با من
که حقِ من است با تو...
به تعداد دم و بازدم‌هایمان...چقدر درمانده‌ایم
مثل شمعی روشن... پت پت کنان
آچمز... به درگاه کوره‌هایِ آدمسوزی...
مِهرَت تابان
ایــــرانِ من!
از من گذشتی و رَد شدی
چون مه از لایِ شاخ و برگِ یکی درخت در فلق
بگذار از تو بگذرم
چون مهی از لایِ عطرِ گیسوانت بر بالِ نسیم در شفق
و بنشینم چو شبنمی
گــــاه که خسته‌ام
بر شکوفه‌یِ سپیدِ سیبی
بر ترکه‌یِ سبزی
یا بر خاکِ خیس و داغ و سرخی.
آوندهایِ دستم همیشه نیمه‌بــاز برایِ اجتماعِ انگشتانت
از پاییــن و از بـــالا
در اشتیاق ...
...
حماقت نیست باختن
فخری ندارد بُردن
حماقت یعنی
شعرِ نهی به وحی مفتخر باشد و
شعـــار به اَمرِ شاعرِ گورستان به مرده‌شور
بینِ خدایی در ناکجا و
منی در خدا و
بی‌خدایی در من،
وقتی کتاب از ریزگردهایِ هوا در یورشی حروف‌چینی می‌شود و
به سایه‌یِ دستِ سواری ویرایش و چاپ و تکثیر
و بُزی نشخوار می‌کند
که هستی بی او ناقص است و
منی با او کــامل
بـازنده... یـا بـرنده!
و برگ برگِ این کتاب، چو پنجه‌یِ خشکِ برگی
چنگالی بر چنگی ترانه می‌شود
بین مارشِ جنگ و لالایی
...
امیدِ من!
دورَت بگردم...
امـــان از عُمرِ نوزادِ دستــانِ ما
که در آغوشِ کرم‌هایِ شادخوار
رسیده و خشک و عقیم
نارَس و لزج و زاینده
شهیدِ ناکامِ راهِ شهدی‌اَند کامروا
چو شاهدانی بی‌نـــوا
مصلوب و مثله
میــانِ گرسنگیِ قبیله‌ها
در جستجویِ شهیدانِ قدّیسِ دیروز و
امروز به نشخوارِ فردا.
قبایلِ گرسنه‌ای در ما مُـــرد و زنده شد
جان کند...جان داد و ... جان گرفت
دورَت بگردم
امیـــــــدِ من
اما تو هستی هنــوز
چون دم و بازدم
در نفس‌هایِ مرده و زنده
بی دریغ، فراگیر، حیاتبخش...
خیام ابراهیمی
14 شهریور 1396
#استراتژی_عقیم_سازی_شرف
#استراتژی_تکثیر_کرم_زالو
.
امید و زمستان(شعری از اخوان ثالث):
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/posts/1923080604618434

.

اتاق تاریک


تقدیم به: جورج اوروِل
وَ قانونِ اساسیِ گـــوربه‌گــــورشده‌هایِ قلعه‌یِ حیوانات
===============================
اتــاق تاریک‌و... آب باریک‌و... بــرقِ‌چشمِ‌رَعنایی، به‌فانوسِ بدونِ‌نفت‌و...
راهی در هزارتویِ شبی خامــــوش، در کــــوخِ شبستانی‌و...گورستانِ شهری پُر دروغ
سَـرا نورانی‌و... بَختَک به‌پیشانی‌و... نفت در چــــاه‌و...چشمانی به‌راهی در هزارتویِ شبی خاموش، در کاخِ گلستانی‌و... آتشگاهِ شعری بی‌فروغ
کمی نفتم بده اِی بخت
که این فانوس خاموش است
از این قانون به‌جز شاه‌و ملیجک‌هایِ درگاه‌و خَس و خاشاک‌و موش‌و مور و مار و عقرب‌و اَنتَر نمی‌زاید!
خیام ابراهیمی
آولین شبِ اسفند 1395
---------------------
#روزه_انتخاباتی تـــا تغییرِ قانون به‌حُکمِ ثبتِ اکثریتِ مطلقِ جنازه‌ها در دفترِ گورستانِ تاریخی
به نفعِ حضورِ گوربه‌گورشده‌ها، در قوایِ سه‌گانه
LikeShow more reactions
Comment

مسافران قطارِ قانونی صدور انقلاب

مسافران قطارِ قانونی صدور انقلاب
39 سال است که مجریانِ "قانون اساسی" از محل منابع ملی، با غیرخودیان داخلی و جهان در حال جنگند برای صدور انقلاب! این یک تکلیف قانونی در اختیار قادر مطلقه است و هیچ رئیس جمهوری نمی‌تواند از زیر بار آن شانه خالی کند!
حسن نصرالله اقرار کرد که تمام حیثیت و وجودشان وابسته به پول ایران است و ایشان بدون ایران هیچند! و در ایران چیزی به نام پارس و فرهنگِ پارسی نیست و مسئولینِ نظام ایران سید و عربند!
دیروز سعد حریری نخست وزیر لبنان بعد از دیدار با ولایتی (نماینده رهبری)، به علت خطر جانی و ترس از ویرانگری نظام ایران در لبنان و سوریه و منطقه خاومیانه از مقام خود استعفاء داد!
براستی 39 سال است که منابع ملی ایرانیان، به مجوز چه قدرتی در منطقه هزینه می‌شوند جز اختیارات قانونی؟ باید از پرچمداران اصلاحات و پیروانشان که به این قانون امیدوارند پرسید: صدور انقلاب یعنی چه؟
جنگ افروزی و تنش و صدور انقلاب ربطی به محمود و حسن و حسین ندارد که مدام به این مدعی و آن مدعی دل می‌بندند! ریشه‌اش در قانونی است که جملگی ملتزم به تصمیم سازی قدرت مطلقه در آنند!
حقیقت این است: مقصد دیار قدس است، سوار شوید!
واقعیت این است: دعوای اصلاح طلبان و اصولگرایان بر سرِ انتخابِ لکوموتیوران قطاری است به مقصدِ دیار قدس! تا پیمانکاران و بهره‌مندان منابع ملی برای خدمات رسانی به مسافرین این قطار، هم‌قطارانِ خودشان باشند! آن هم از جیب ملت پیاده و محروم! موضوع ربایشِ جیب و جبینِ ملت پیاده، برای اهدافِ انقلابی است، نه بیشتر!
دوست اصلاح طلب و دوآتشه‌ای که نمی‌خواهد غبن خویش را باور کند، ناراحت شده است که چرا من پیشنهاد کرده‌ام که خاتمی و موسوی از قانون اساسی توبه کند؟ و با این حساب مردم از انتخابات ناامید شده و میدان برای جناح رقیب باز می‌ماند و سر ایشان بی کلاه! او معتقداست که اصولگرایان آرزو دارند که اصلاح‌طلبان از انتخابات دلسرد شوند! پرسش اینجاست که: خب! گیریم که شما بر خلافِ مقتدایتان میرحسین موسوی از مکانیسم راستی آزمایی صندوق رأی مطمئن باشید! اما این دعوا برای پیمانکاریِ جنگ و رسیدن به دیار قدس چه ربطی به ملتِ بینوا دارد که نه سر پیاز است نه ته پیاز؟
البته که شما پیوسته می‌توانید در هر انتخاباتی شرکت کنید!
آنقدر شرکت کنید تا این قانون شما را با لکوموتیورانیِ رؤسایِ برگزیده‌ی غیرملتزم به ملت و کارگزاران مجلسیشان، به دیار قدس برساند! و در این معرکه یکی در میان حرف بی بنیادِ "مردم مردم" بزنند و بعد به مصلحت از حرف خود توبه کنند و شما برای چندمین بار استدلال و سفسطه‌ی سربه تاق کوبیدن اعتماد مردمی را باور کنید و باز به روی مبارک نیاورید! و باز ایشان از شعارهایِ غیرحقوقی و غیرقانونی و ناممکن خود توبه کنند، اما از قانونِ بی‌اختیاری و بردگی و ویرانی اعتماد ملی توبه نکنند!
باور کردن شعار بدونِ تضمین، که داستان همان روباه است و زاغ... اما چرا تو باز از بازی در این دام شادی؟
دشمن ما جهل است هموطن! جهل به اینکه قطار انقلاب، قانونا تنها یک سوزنبان و یک مسیر بیشتر ندارد! و پرسش حیاتی این است که: زور زدن برای انتخاب لکوموتیوران و داغ کردن این بازی دوسرسوخت، آیا اساسا کار عاقلانه‌ای است یا جاهلانه؟
قطار پر باشد یا خالی در هر دو حالت معنا دار است!... پس چرا از معنایِ خالی بودنش، تو می‌ترسی؟
پرسش ماهوی این است: امید به صدور انقلاب با خودی‌ها مهم تر است و یا پا پس کشیدن از آن با مشارکت تمام مردم که در نظام تصمیم سازی هیچند؟
اگر کتمان کردن این حقیقتِ قانونی از سوی مدعیان مردم، که ملت قانونا در نوشتنِ ایجابیِ سرنوشت خویش عقیمند و جز نوشتن آن با رفتار سلبی راهی ندارند، خیانت نام نداشته باشد، پس چه نام دارد؟!
.
خیانت یا آگاهانه است یا جاهلانه... اما ندیدن این منطق شفاف و صریح که انتخابات تنها یک دام بیعت برای امید به قانونی است که سرنوشت یک ملت را تنها یک‌نفر می‌نویسد نه تمام مردم، و با تثبیت این امید، تو نمی‌توانی علیه مقاصد او قیام کنی و راهی هم نداری جز تن دادن به بازیگران همین سرنوشت از کربلا تا قدس... حالا هی شما در ذهن خود امیدوار باش و دل به مقصد این قطار ببند و به پیش برو... فقط به خطای خود اقرار نکن تا حرف مرد یک کلام بماند! 
:(
پرچمداران گمراهی حتما پیروانی دارند که با شعار دروغین همه را به قانون خویش امیدوار نگاه دارند... از کوزه همان برون تراود که دراوست! از این قانون جز تقسیم ملت به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی در جنگ جنگ تا پیروزی بیرون نمی‌آید!
موضوع حتی غرور ویرانگر نیست که "حرف مرد یکی است"، بلکه موضوع جریزه و شهامت است و پذیرفتن خطای استراتژیک نهادینه در قانون اساسی، که شهامت می‌خواهد و در چنته نیست! گیریم به قیمت ویرانی یک ملت.
بله! لازم است و باید به معرکه‌ی انتخابات بین خودیانِ قانون اساسی امیدوار بود، تا نرخ حضورِ اصلاح طلبان را از بالای 75 درصد در سال 76، در سال 92 و 96 به 52 درصد تعدیل شود تا تحولخواهان باور کنند که تنها 4 درصد با اصولگرایان فاصله دارند؟
آیا وقتی دشمنان اراده‌ی ملی، کیفیت و کمیتِ حضورت را خود شمارش و تعدیل می‌کنند و تو نمی‌توانی اثبات کنی که چند درصدی؟ و باور می‌کنی که تنها 4 درصد با اصولگراین تفاوت داری را میخواهی باور کنی و مواد اولیه در اختیار جمع بیعت کنندگان با قانونی که تو را عقیم کرده بگذاری، به معنای این است که فهمش مشکل است که چگونه میشود بازیچه‌ی امید به قانونی شد که تنها به تعداد امیدواران به قانون نیاز دارد نه این و آن...، و روحانی تنها یک وسیله است که در وقت مقتضی چرخشی می‌کند که تو حیران بمانی و کاری ازدستت ساخته نباشد!
آیا فهمش مشکل است؟
این ملت نیازی به غول چراغ جادو ندارد ...این ملت را تعصب و "حرف مرد یک کلام است" نابود خواهد کرد!
با حرص و ولع می‌خواهید سوار قطاری بشوید که شما را ببرد به جنگ با اسرائیل و امریکا و هر چه غیرخودی است؟ بسم الله... اما چرا از جیب ملت؟
آیا جز این است که عشق شما به شعارهایِ غیرقانونی خاتمی، تنها این قطار را پر از مسافر می‌کند؟!
پیاده نمی‌شوید؟! مبارکتان باشد! اما چرا روی جهل مردم به کارکرد قانون موج سواری می کنید؟ چرا مقصد واقعی و قانونی این قطار را لاپوشانی می‌کنید؟ گیریم که توی مسیر به جای ساندیس و کیک به مسافرین چلوکباب دادند! اما چرا نمی‌گوئید در مقصد هر چه خورده‌اند از دماغشان بیرون خواهد آمد؟
چه اصراری دارید ذغال سنگ به کوره‌ی موتور این قانونِ سنتی بریزید؟ جز مامورخریدی و پیمانکاری تامین ذغال سنگ و سوخت قطار چه امیدی هست؟
گیریم که به جای "محمود"، حسن و یا حسین لکوموتیوران این قطار شد!
آیا ایشان دارای اختیاراتِ قادر مطلقه طبق بند یک اصل 110 هستند که سرنوشت و مقصد قطار را به سفارش ملت تعیین کنند؟! مسئولین جز جاده صاف کنی برای این قطار انقلاب که باید به ناکجا صادر شود، چه کار فوق العاده‌ای می‌توانند بکنند که شما بدان امیدوارید؟
اصلاح طلبان گرامی!
چرا بصورت زنجیره‌ای و روبنایی به این سخنران و آن سخنرانِ بی‌اختیارتر از روز پیش، دل بسته‌اید و از رای خود در صندوق‌ها دلشادید؟ چرا از درخواست توبه‌ی خاتمی و پرچمداران اصلاح طلب از قانون حصر و جنگ روی برمی‌گردانید؟ و یا شاید بصورتِ زیربنایی از حصر یک ملت پیاده، خوشحالید و ما نمی‌دانیم!
به کجای این قانون و ملتزمین به سیاستهای کلی نظام دل‌بسته‌اید؟ با استدلال توضیح دهید تا ما پیاده‌ها هم با شما همدل شویم و سوار قطار صدور انقلاب شویم.
اختیار لکوموتیوران سرسبز شما برای تغییر مسیر طبق سفارش شما، چقدر است؟
این اختیار چقدر است که زور کارگزاران مجلس هم بدان نمی‌رسد؟
واقعا قرار است تا کی سر زیر برف داشت و امیدوار بود؟
آیا پاسخی هست؟
خیام ابراهیمی
14 آبان 1396

سناریویِ بنفش

سناریویِ بنفش
***
هِله اِی یـارِ قدیمی! شاد باش*! ... کـاش این شادی نبود در بـــاد، کاش!
شـــادیِ تو، شادیِ شب تا سحر ... چون سحر شد: "خانه‌مان شد بی‌پدر"
شب دراز است و قلندر روزه دار ... تا هزار و چـــارصد، پـاسَم بِــدار!
صبحِ دولت تا دَمَد از قعرِ چاه ... از دماوند، رأیِ تـــو، تکرارِ کــــاه
عزمِ تو در نُهِ دی ویرانه شد ... چون "خیالی" حصر در کاشانه شد
پَرچَمَت گیرند به دست و شاخ‌تر ... می‌برند از خاوران تا باختر
آفرین سربازِ گمنامِ عدو ... *"تینک تنکِ" تو، مرا کرده بَـبـوُ
آن اُتـــاقِ فکرِ استعماری‌اَت ... کرده ملّت: اُمّتِ اقماری‌اَت
...
هِله اِی یارِ دبستانیِ من ... با تو گویم راز رأیِ این وطن
داستانِ تو به‌دستِ گزمه‌هاست ... پَرچَمَت در دستِ گرگِ رمه‌هاست
داســتانِ ناخدایِ بی‌کسان ... ماجرایِ فرعون و خار و خَسان
می‌کند محمود را دشنامِ خویش ... تا تو را باور شود برجامِ خویش
مـــوج می‌سازد به حرف و صد شعار ... حرفِ مفت از او و کار از بهرِ یار
می‌دهد پرچم به‌دستِ یارِ غار ... تا که بیعت را کند او اعتبار
باز هم "بیعت" شده درمانِ بُت ... انتخابات است و قانون جانِ بُت
سنگرِ داعش شده سبزِ مجاز ... در تلگرام، فیس‌بوک، نبضِ حجاز
چون "حَسَن" تهدید را فرصت نمود ... باز هم در این سفر رخصت نمود
وَر نه صندوق را همان پیمانه بود ... میرِتان توبه نکرد، در خانه بود!
ماجرایِ میرِتان چون شاخ شد ... لرزه بر سلطانیِ یک کــــاخ شد
گفت سلطان چاکران را: چُوُن کنم؟ ... با بصیرت این وطن افسون کنم!
شیخِ دانا و حقوقدانِ اَمین ... گفت: سلطانا، منم چاره‌یِ کین!
جنگِ میدان را میانِ خود بریم ... مردمان را گر ربائیم سروَریم
از میانِ تیر خلاص‌زن‌هایِ خود ... چند نفر را می‌کنی غوغایِ خود
یک نفر "سُرنــــــای" با مردُم زَنَد ... یک نفر طبلِ سَرانِ قُم زَنَد
یک نفر قصدِ دیــــارِ رُم کند ... یک نفر مقصودِ او را گُم کند
جمله‌یِ یارانِ تو در حکمِ تو ... هر یکی بازیگرِ یک حکمِ تو
رأیِ مردم سرشماری می‌کنیم ... جمله‌گی را بنده‌یِ رِی می‌کنیم
با زبانِ خود زنیم حرفِ عَدو ... سیلی و تدبیرِ کـــــار را تا بگو
گفت سلطان: مرحبا بر تو حَسَن! ... راهکارِ تو بُوَد خیلی خَفَن
عقلِ جِنِّ مصلحت سربارِ ما ... جِنّ تویی، مجنون تویی در کارِ ما
پس سَرِ آن جِنّ پیر در زیرِ آب ... هر که "جز ما را" بگو: راحت بخواب!
گفت سلطان: رأیِ ما رأیِ خداست ... مکر با کفار و ملت با شماست
عبرتِ هشتادوهشت این شد پسر ... بی‌شکستن موج را ساحل ببر!
سبز و زرد و سرخِ این ملّت بخر ... پرچمی برساز و اُمّت را نِگر
رویشی افسرده را در خون بِزَن ... تا بنفش زایَد تو را با ما "حَسَن!"
چون‌که قانون کرده ملّت را دو شَقّ ... باطلان را دربیامیزیم به حقّ
گر شود موجی بسازیم از طلَب ... بی‌خودی‌ها را سواریم تا حلَب
پرچمِ غیرخودی را با شعار ... می دهیم در دستِ استــــادِ هَـوار
تا توانی وعده‌یِ بیهوده دِه! ... تو هویج و من چماق، در ابر و مِه
گیج سازیم دشمنان را بین خویش ... تا که چرب سازیم سیبیل را همچو ریش
یک نفر را می‌کنیم دشنامِ تو ... یک نفر دلداده‌یِ ناکامِ تو
در میانِ دامِ تو بـــا دامِ ما ... مردمند با بیعتی در کــامِ ما
بعد از این رأیِ من و مَکرِ شما ... با وضو، یا بی وضو، خانیم ما.
...
هِله اِی یــارِ عزیزِ شادِ من ... شادیِ تو: خــــون در غمبــادِ من
رأی را از بهرِ بیعت می‌خرند ... می‌فروشندش به شور و می‌دَرَند
آن‌چه تو رأیِ خودَت پنداشتی ... کی شود سبز آن‌چه در دل کاشتی؟
حالیا این رأی و این میدانِ تو ... شب بخوابی یا نخوابی آنِ تو!
جمله‌گی کرّوبیــانند این کســــــان ... خوابشـــان بی‌خوابیِ دلواپســـــان
باز هم شب شد، چه تَکرارِ بَدی ... شادی و غم قبضه‌ در دستِ دَدی
از علی‌آبـــاد تــا وَنکُوِر است ... صندوقِ مولا زِ رأی هنگ‌اُوِر است
می‌شمارید دانه دانه رأیِ‌تان ... تا بپنداری که اوست آقایتان
قلبِ ما در مُشتِ مولا می‌پَرَد ... جوهرِ انگشت را خون می‌خَرَد
صندوق است و الکن است و گنگ و کور ... حکمِ اربابِ قضا را تو بجور!
حکمِ اربابِ قضــــا پوشیده بــاد ... "کدخدایی" داند آن‌را چون جهــــاد
دوسـتـان رأیِ شما رأیِ وِی اَست ... موجِ مولا نـــرم در رأی‌اَت نشست
جنگِ نرم است و خودی‌ها یکه‌تـاز ... التقاطِ خنجر و وِرد و نـمـاز
نیک و بد را در هم و برهم کنند ... تا که چاهی را به راه مرهم کنند
او که دانَد ترسِتان از بهرِ چیست ... ترس می‌کـــــارَد میانِ هست و نیست
او که استادِ سواری بر شماست ... رأی می‌چیند زِ کشک و دوغ و ماست
صحنه‌یِ بتخانه را آزین کند ... یک به یک بت‌هایِ خود را هین کند!
پرده‌دار است و بُتِ اعظم خداست ... مکر او تکلیف، نه از رویِ ریاست
پرده‌یِ صحنه چو بـــالا می‌رَوَد ... نقشِ هر یک تا ثریــــا می‌رَوَد
بت‌شکن را می‌کند مامورِ ترس ... بچه‌بُت را عاملِ اُمّید و چَرس
بچه‌بُت اَمن و اَمین و مَحرم است ... بت‌شکن بازیگرِ نامَحرَم است
چون نمایش می‌شود آغاز بـــاز ... هر یکی خوانَد خودش را صحنه‌ساز
می‌کند تحریـــک با بُغضِ بَدان ... تا که یاران گُل شوند، هم خارِتان
یک سفر گل می‌شود در دستِ تو ... یک سَفَر خاری شود در هَستِ تو
این سَفَر "شادی" است سهمِ نامِتان ... ناخـــــدا و بیعت و تـَکــرارتــــان
یک سفر شهد است در خردادها ... یک سفر زهر است در مُردادها
بـــاز لبخند و شعار و، کـــار هیچ ... رسمِ قانـونِ دوقطبی: "مـارپیـچ"
پیـــــچِ رگلاژِ اســــــیرانِ هوی ... منطق و سفسطه و زخم و شفا
جمله‌گی در جعبه‌یِ شعبده‌بــاز ... تعبیه در موسم و وقت نیـــــــاز
"انتخابات" صحنه‌یِ یک صنعت است ... پوستینی در هوایِ خلعت است!
این که سلطان را چه باشد احتیاج ... رأیِ تو شیری شود روبَه مزاج
این سَفَر از ابتدا مقصود بود ... "راه" مقصد بــــود و رأی مَـردود بود
ظاهرا پیروزِ میدان حسن است ... او زَنَد "حرفی" که خیلی خَفَن است!
گر نشد! لابد که وقتش مقتضی است ... رأیِ ارباب در دلِ او منجزی است
انتخابات صحنه‌ی تعدیلِ ماست ... امنیت در چینشِ قندیلِ ماست!
یا که باید شاد باشیم یا غمین ... یا که باید هار باشیم یــا امین!
اینکه ملت را دوایِ درد چیست؟ ... با من و تو نیست با امرِ ولی است!
این نه از لقلقه‌یِ ذهنِ من است ... "حکمِ قانون" سرنوشتِ وطن است
بندِ یک، "اصلِ صد و ده" را ببین ... سرنوشت‌ِ خود، از آن بـــوتــه بـچـیـن
پس تو را یـــاوه نگویم که که‌ای! ... تو همانی که زِ "قـــانـون" مُرده‌ای
هست هشتاد و نَوَد "درصدِتان" ... می‌کنَد پنجاه و چل، تعدیلتان!
می‌رَوید از غـزّه تا شــــام و عـــــراق ... با دلِ خوش، موشک و چنگ و یَراق
با تو کردم من بنفش را تجزیه ... تا بخوانی متن را در حاشیه
آن‌چه پنداشتی: بنفش و سبز نیست ... مشکی است و رمز آن دانی که چیست؟
تـــا بگــــوید: "من گرفتم بیعتی" ... آن‌که پیروز شد مَنَم، نه ملتی!
بــاز این گوی و همان میدان و راه ... دولتِ جنّتی و جنــگ و ســـپاه
فرصتی بــــود به دستی لغزان ... "تو" خیالی! واقعی من را بخوان!
آنکه تو "یــــــارِ" خودَت پنداشتی ... "یـــارِ من" بود و تو خود انگاشتی!
"قفل" قــانون و، "کلید" در دستِ یـار ... یـــار در تدبیر و اُمّیــد و "ســوار"
حسن و محمود و ابراهیم مَنَم! ... آن سه حرفند!، "من" سَرَم؛ من بَدَنم!
این بصیرت را به گـــــوش آویز و دان: ... سرمه بر چشم من‌و، "تو سرمه‌دان"!
حـــال خوش‌بـــاش! چون شبِ هشتادوهشت ... در هزار و چارصد صحرا و دشت!
خیام ابراهیمی
30 اردیبهشت 96
ساعت سه بامداد
تا چهار سالِ دیگر و... تا تدبیرِ امیدیِ دیگر در این پهنه
مبارک باد بصیرتِ این بیعت بر اُمّتِ آگــاه و همیشه در صحنه.
---------------------------
پی‌نوشت:
* 1) عرضِ تبریک:
پارادوکسِ غمِ 88 و شادیِ 92 در 96 تا 1400؟! روایتی گروتسک است!
این نوشته را تقدیم می‌کنم به دوستِ اصلاح‌طلبم، که سه روز است مرا به خاطر تحریمِ نرم، سخت تحریمِ کرده؛ چرا که سَروَرِ قانونیِ دشمنِ مکار و مشترکمان را که به قانونِ زورگیریِ عقیدتی باور دارد، تحریم کردم.
برایش نوشتم تا مگر با یک غیرخودی که او را غیرخودی نمی‌داند آشتی کند.
و اگر خدا(یت) می‌خواست، آنان شرک نمی‌آوردند! و ما تو را بر ایشان نگهبان نکرده‌ایم!
و تو وکیل آنان نیستی!... و تو وکیل آنان نیستی!... و تو وکیل آنان نیستی! (107)
تو برایِ هشدار و مژده‌ای... همین!
پس گریبان چاک مده، ای پیام‌رسان!
...
** 2) تینک تنک:
درس لیلای لیلی به فرزندِ ده ساله اش یاشار:
"تینک تنک" چه باشد؟ پسرم!
Think Tank!
بنگاه فكر!
(اتاق فكر و مخزن فكر و انديشكده و اينها ... اينها
Brand هستند روي عملكرد واقعي ... )
در جامعه‌ي سرمايه‌داري از
Human Right Watch تا والمارت، همه بنگاه‌هاي مختلفي هستند كه اجناس مختلفي مي فروشند. فراموش نكن!


نترسید


نترسید!
از مخالفت و انتقاد و دفاعِ معرفتبار در مقابل تخاصمِ قانونی که ضدِ هویتِ انسانی شماست نترسید!
نترسید از انتقاد به قانون اساسی و کارگذار و کارگزارانش، که شما را از آغوش مهربار مامِ وطن حذف کرده!
چرا می‌ترسید از انتقاد شفاف؟ وقتی کارگذار اعظم و قادرِ مطلقه‌یِ قانونی از آن استقبال کرده است!
تا زمانی که شما نتوانید قانونا اهدافِ سرمایه‌یِ ملی خود را مدیریت کنید، خوابِ هرشب‌تان می‌تواند ترسناک باشد.
تصور من این است که منظور قادر مطلقه از تشویق شهروندان به انتقاد، تنها مجاز بودن "انتقاد از شیوه‌یِ خودکشی" نباشد، بلکه انتقاد از "نفس خودکشی" هم باشد!
بنابراین نباید نترسید که انتقاد از قانون اساسی می‌تواند به معنای براندازی باشد! وقتیکه انتقاد از مسئولین به معنای نقد شیوه‌های خودکشی و ملت کشی به زبان قانونی است که ملت را به خودی و غیرخودی تقسیم کرده و بنای استحاله و یا حذفِ جسم و جانِ غیرخودی‌ها را در کالبد و روانِ خودیها دارد! به باورم اگر راه از دورن قانون بن‌بست باشد اما هنوز راهی برای هم افزایی ملی به جای ویژه‌خواری قانونی هست! تنها باید هر چه زودتر از دروغ به خویش و جامعه نجات یافت! و بنایِ تنها فرصت زندگی بالنده‌ و معرفتبار خود را از خطرهای پنهان در تاریکیِ جهل و ریاکاری و فتنه، علیهِ سلامتِ امنیتِ خود رهاند!
اگر به زندگی در ترس معتادید، تنها از تداومِ ناله‌ها، و اعتراضات و دروغِ بازیهایِ روبنایی و تاخیری در حیاط خلوتِ مقامِ سلطانِ صاحبکرانی بترسید که به برای روشن ماندن موتورش به سوختِ جهل شما نیازمند است! پس باید برای رهایی از دروغ ترسِ مستمر هر چه زودتر اقدام کنید! به باورم در شرایطی که هنوز کسی بصورت مستقیم به شما تجاوز نکرده، بهترین و زیباترین روش، روش نرم و مستدلِ انتقاد از خویش و روشهای خویش و ساختار برده سازی است که شما را علیه حکمِ فطرت زنده و وجدانتان به بیگاری می‌کشد و در خود مستحیل میکند! مطمئن باشید که هیچ مسئولِ صادقی از انتقاد مصلحانه آن هم توسط واژه‌هایِ لال مجازی، نخواهد ترسید! مگر اینکه ابتدا به ساکن از سوی شما، با تخاصم، تهمت، تحقیر، فحش، انکار و نفی و تبلیغِ آن‌چه نمی‌دانید، استوار باشد! ما راهی جز دانش به حق خویش در فرصت زندگی نداریم! آیا باید کماکان لباسِ شادِ یک دلقکِ غمگین را بپوشیم و فرزندان خود را به یک دلقک درغگوی متظاهر تبدیل کنیم و شاد باشیم که توانسته ایم او را در واقعیتِ چاله میدان زندگی به یک قاتلِ زنجیره‌ای تبدیل کنیم؟ قاتلی که اولین قتلش، آزادگیِ انسانیت خود میان هوسهای دیگری است و پس از آن آنقدر سنگدل خواهد شد که در کمال خونسردی به هر قتلِ دیگری میتواند تن دهد و چون امنیتی‌ترین حقوقدانِ جهان لبخند زند!
.
1) دلیل ترسِ من و دلیلِ امید شما:
آیا براستی خود را شریکِ خاک وطن می‌دانید؟ چقدر نسبت به اقدام برای امنیت و حفظ اموال خود حساسید؟
مطمئنا هم شما و هم مسئولینِ نظام به مقوله‌یِ امنیت اهمیت می‌دهید! و هیچیک قصد تشویش ذهن خویش و دیگری را ندارید! اما آیا قانون طوری تهیه شده است که بتواند موجب تشویش اذهان عمومی از جمله شما نشود؟!
به باورم خیر! انتقاد من به قانون اساسی است که می‌تواند موجب تشویش اذهان عمومی و ناامنی شما( در تمام جوانب زندگی) خارج از اراده‌یِ صاحبانِ اصلی حق که شمائید، شود!
مگر اینکه کسی قائل باشد که چون طبق قانون اساسی مالک اصلی خداست و امانتدار و وکیل او شما نیستید، و شما تنها برده‌ای هستید زرخرید او و بدونِ اراده‌یِ مؤثر خود، هر بلایی برسرتان آمد، حق اوست و شما اعتراضی ندارید!
نترسید! اما طبق استنباط من، قانون اساسی، شهروندان ایرانی را چنین برده‌ای قلمداد کرده است! می‌گوید اینگونه نیست؟ خب سر این موضوع می‌توان بحث کرد! من دلیلی ندارم که جز این است و بیشتر توضیح می‌دهم! پس فعلا ذهنتان مشوش نشود! شما می‌توانید برای من دلیل بیاورید و مرا از تشویش نجات دهید! و من منتظرِ دلایل شما هستم.
.
2) سهم شما از وطن چیست؟ دستمزد؟ و یا سود ناشی از مدیریتِ منابع مشترک؟
یعنی آیا شما در این شرکت سهامی کارگرید و مزد بگیر؟ و یا صاحبِ سرمایه‌اید و مؤسس و امیدوار به سوددهی بر اساس لیاقت و برنامه‌ریزی خودتان؟
آیا شما براحتی از کسی که به خانه‌تان تعرض کرده می‌گذرید؟ آیا در خانه را باز می‌گذارید تا هر کس خواست به آن وارد شود؟ پس چرا نسبت به سهم خود در مدیریت منابع ملی خود بی‌تفاوتید و تنها به فکر حقوق پیش پا افتاده‌اید؟ مگر عاقبت بانکهایی را که از محل اصل سرمایه، سودی کاذب به سپرده‌گذاران می‌دادند تا نهایتا ورشکست شدند را ندیدید؟
آیا نسبت به سهیم بودن در تصمیم سازی و مدیریت منابع ملی خود حساسید؟ پس چرا به کسی که قانونا به شما ملتزم نیست، بلکه بدوا به یک ارباب مطلقه ملتزم است، اعتماد می‌کنید و حق خویش را با هر عقوبتی به او می‌سپرید؟
اگر یکبار قانون را بخوانید درخواهید یافت که قانونا، تمام مسئولین بدوا به شما به عنوانِ صاحبان اصلی و کارفرمای کشور ملتزم نیستند! بلکه به سیاستهای کلانِ یک قادر مطلقِ تک نفره ملتزمند! به حکم کدام فهم از قانون اساسی به شعارهای لفظی مدعیان اعتماد می‌کنید، وقتی ایشان نمی‌توانند از لحاظ قانونی و حقوقی از شما هیچ سفارشی را بپذیرند و وعده‌هایشان قانونا غیرحقوقی و غیرقابل تضمین است! شما چگونه و در کدام ساختار و تشکیلاتی ایشان را راستی آزمایی میکنید جوری که حیثیت و اعتبار و تداومِ حقوقشان وابسته به شما باشد؟ میدانید چرا رؤسایِ جمهور ککشان از شما صاحبان وطن نمی‌گزد؟ چون قانونا خود را به شما ملتزم نمیدانند! چون ایشان قانونا به آن قدرت فراملی ملتزمند که او بصورتِ سیستماتیک و مستقیم به شما ملتزم و پاسخگو نیست! در واقع او قانونا اگر خودش بخواهد باید به برگزیدگان خودش پاسخ دهد! و کدام چاقو دسته‌ی خودش را خواهد برید؟
شاید بپرسید چرا نمایندگان شما قانونا قادر به اجرایِ خواسته‌های شما بعنوان کارفرما نیستند؟
عرض می‌کنم: به دلیل اختیارات ناشی از بند یک اصل 110 قانون اساسی که تمام مسئولین نظام را مکلف کرده در چارچوب سیاستهای کلان تک نفره‌، تنها جاده صاف کن باشند، نه خارج از آن! و نسل گذشته این اختیار مطلقه را به یک نفر واگذار کرده است که اگر نخواهد میتواند آن را به دیگری واگذار نکند! چون آنها که بر او نظارت دارند برگزیدکان منصوبین خودش هستند!
.
3) سیاستهایِ کلان تک نفره:
بند یک اصل 110 میگوید که تدوینِ این سیاستهای کلان دست ملت نیست؟ با اینهمه آیا می‌دانید این سیاستهای کلان از کجا سر در می‌آورد؟ آیا می‌دانید سهم شما از رفاه عمومی تحت شعاعِ همین سیاست‌هایی است که در دستِ شما یا نمایندگانِ شما نیست، و می‌تواند به علت اینکه صاحبانِ اصلی سرمایه (شهروندانِ وطن) در آن دخل و تصرف ندارند، و حتی در صورت قبول داشتن آن، به دلیل اینکه کارشناسان محاسب مستخدم شما نیستند، لذا میتواند به علت نقص فنی و یا عدم عِرق ملی، محقق نشود؟ پس چطور میتوانید شب در خانه راحت بخوابید، بی آنکه مطمئن باشید که بر اساس درایت خود آیا تا صبح به علت این سیاستهای فراملی، امنیت دارید که زنده بمانید یا نه؟
.
4) تنش‌زایی و صدور انقلاب و جنگ و اقتصاد مقاومتی؟ یا همزیستی مسالمت‌آمیز و رفـاه؟
خب اگر نمی‌دانید باید بدانید که وقتی ممکن است صبح که از خواب بیدار میشوید یکهو متوجه شوید که بر اساس عواقب بند یک و اختیار کامل بند 5 همان اصل 110، باید تا ظهر خود را به پادگان معرفی کنید و با یک کشور خارجی بجنگید (برای پیش دستی حمله کنید و یا دفاع کنید)، بی آنکه نمایندگان شما از طرف شما چنین مجوز قانونی داشته باشند که به آن تصمیم رأی دهند، آنوقت فکر کنید که پس چه باید کرد که بتوانید خود و یا نماینده‌تان در تعیین سیاستهای کلان جنگ افروزی و یا مصالحه و یا همزیستی با جهان، و یا تعیین سیاستهای اقتصادیِ اولویت کشاورزی بر صنعت و یا بالعکس، و یا قربانی شدن هر دو پایِ اهداف انقلابی صدور انقلاب به همسایه ونزوئلا و یا سوریه، کدامیک مهم‌تر است؟ اگر شما نتوانید جلوی فحشِ دادن فرزند خود را به رهگذران و یا بالارفتن او از دیوار خانه ی این و آن را بگیرید مسلم است که باید تاوان و هزینه های بعدی آن را بپردازید! آیا شما برای چنین فرزندی برنامه‌ای ندارید؟ اگر کسی از داخلِ حیاطِ خانه‌ی شما نقبی بزند به خانه‌ی همسایه آیا شما جلوی او را نخواهید گرفت؟ اگر کسی هر روز از درون خانه ی شما به خانه‌ی همسایه سنگ پرتاب کند آیا جلوی او را نخواهید گرفت؟
پس چطور بموجب قانون اساسی، مملکت خود را سپرده‌اید به دست یک نفر( قدرت مطلقه) که هر کار که خواست، بدون نیاز به نظر و تائید شما، می‌تواند با سرنوشت و عقوبت شما و فرزندانتان انجام دهد و شما هزینه‌اش را بپردازید؟ پاسخ را میتوانید در بند بعدی بخوانید:
.
5) فرمانبری از سلطان صاحبکران؟ و یا دموکراسی؟ و حلال و حرام...
شاید بگوئید شما آگاهانه و اطمینان قلب، سرنوشت خود را به یک نفر پیش فروش کرده‌اید! خب این شد حرفی...
اما اگر فکر می‌کنید که نماینده‌یِ شما قادر است این سرنوشت را عوض کند، باید بدانید که قانون اساسی چنین مجوزی را به کسی نداده است. چون بر اساس همان اصل 110 قانونی، نسل پیشین شما، تمام اختیار را داده در دستِ یک قدرتِ مطلقه.
ممکن است من و شما به چنین قدرتی اعتماد داشته باشیم! خب پس همسایه‌ی مخالفِ شما با این پیش فروش سرنوشت چه کند که ناراضی است؟ آیا شما نگرانِ آلوده شدنِ نانِ سفره‌ی خویش با حقِ مشترکِ او نیستید؟!
در هر حالت اگر نگرانِ میزانِ سبدِ رفاه خود از منابع ملی خود، و یا پاکی سفره‌ی خود باشید، درهر حالت باید آگاه باشید که این قانون اساسی چگونه راجع به حقوق شما و همسایه‌تان تصمیماتی می‌سازد که عقوبتش بر گردن شماست!
.
6) مخالفتِ شهروندانِ باشرف، یک حق زاینده است! تخاصمِ کــور نادان، کاهنده و عاملِ ویرانی است.
ابرازِ مخالفت لزوما به معنایِ جنگیدن و شعار مرگ و فحش و توهین نیست! شهروندان می‌توانند به عنوان کارفرمای وطن، به‌جای مطالبه‌ی دستمزد و یا یارانه و یا باج و یا حق سیبیل و حق سکوت و مرفین آن هم بصورتِ روبنایی و زودگذر از این و آن مسئول بی‌اختیار، بصورتِ منطقی و با استدلال با آنچه حقوقشان را به عنوان صاحب حق مسلم، پایمال کرده مخالفت کنند؛ و اگر بتوانند بفهمند که مسئولینِ حکومتی تمام کارهایش قانونی است، آنوقت دیگر طرفِ حساب ملت، قانون است نه مسئولین مکلف به قانون. موضوع این است که هیچ اربابِ قانونی نمی‌تواند به شهروند سعادت بدهد؛ البته او می‌تواند به شهروندان از محل اصل سرمایه‌ی فناپذیرشان بدون سازوکارِ اقتصادیِ سودآور، مبلغی بدهد... اما چنین رفاهی بدون اینکه بدانید از محل سود است و یا دارید از مایه می‌خورید، چه ارزشی برای شما می‌تواند داشته باشد؟ جز غفلت از عقوبتی نامعلوم و البته بی ثبات؟ خب ممکن است بگوئید بر فرض محال، مسئولینِ حقوقدان و امنیتیِ فعلی، به دلیلِ موروثی بودن قانون اساسی طراحی شده توسط نسلِ آگاهِ قبلی، دیگر تا این حد به عواقبِ سلطه در این قانون اساسی اشراف ندارند و خودشان هم جاهلند، چون اگر آگاه بودند، لابد در طول این 39 سال هر روزه برای فهم قانون اساسی یک برنامه از رسانه های عمومی تهیه میکردند تا ملت آگاه و همیشه در صحنه با مسما باشد نه جاهل به حقوق خود! در اینصورت آیا این وظیفه‌ی شماست که ایشان را مطلع کنید؟ و یا باید خودشان به بخت و اقبال مطلع شوند؟ خب طبیعی است که یک شهروند مسئول و باشرف و باوجدان، خودش باید به نفع تمام شریکانِ خاک مشاع، از جمله برای عاقبت‌به‌خیریِ مسئولین ناآگاه و پالودن سفره‌ی نانشانِ از حقوق گرسنگان محذوف از نظام تصمیم سازی در اموال عمومی مشترک، آستین بالا بزند و این موضوعِ خطیر را به ایشان گوشزد کند! اما وقتی دست شهروند از زمین و آسمان کوتاه است چگونه باید این کار را بکند؟ اینجاست که قادر مطلقه و رهبر قانونی، بر شهروندان تکلیف کرده است که انتقاد کنید! حالا آتش به اختیار نه! اما مصلحانه و بدون تصرف در امورِ جاریِ مسئولین حین عملیات.
.
7) روشِ انتقاد مستدل و منطقی بدون ترس.
دوستان از انتقاد معرفتبار نترسید! (بویژه که قادر مطلقه سالهاست که مجوز آن را صادر کرده است) اگر بترسید شریک قانون سلطه‌گر و خطایِ محاسباتیِ سلطان و مجریانِ آن که انسانند هستید و هر عقوبتی را بر خود روا داشته‌اید! از ناله کردن باید دست برداشت! باید یکدله شد تا از تفرقه ونفاق و سوء تفاهم ملی پیشگیری کرد! یکی باید به طریق مسالمت آمیز (نه خصمانه) پای پیش بگذارد! برای خصومتِ گرانبار و ویرانگر، به اندازه‌ی مکفی و به اندازه ی یک واکسنِ ضدِ میکروبِ انواعِ بیمارهای ناشی از جهل، حدودِ 39 سال تمرین شده است! پیش از اینکه طبق سنوات قبل در دوران پهلوی و مشروطه، این نسل تجربیات و عبرت تاریخی خود را زیر خاک ببرد باید اقدام کرد! باید از بیماریِ آلزای
lر حافظه‌ی تاریخی ملت و عدمِ انتقال تجربیات معرفتبار نسلها عبرت گرفت! پیش از هر چیز این ملت ناگزیر است برای پیشگیری از سوء تفاهمات گیج کننده‌ی تکراری و تاریخی و پیش از کوفته شدن زیر بار مشت و لگد بلایا و فشار و پیچ و تاب جسم و روان در رکودِ اقتصادی و ترس و تهدید و ناامنی روانی و بی‌ثباتیِ اجتماعی، از وانهادن حقوق خود پیشگیری کند و به زبان حقوقی مشترک مفاهمه مسلح شود! اما به دلایل عدیده، از جمله تقسیم ملت به خودی و غیرخودی و تعریف انحصاری آن به دستِ منصوبینِ قدرتِ فراملیِ مطلقه، قانون اساسی این امکان را از نسل حاضر و ملتِ زنده دریغ کرده است، و مسئولینِ نظام هم در این ورطه بی‌تقصیرند و هیچ اهرم الزام آوری برای احساس مسئولیت به ملت در قانون تعبیه نشده است، چرا که قانون به قدرت مطلقه و ملتزمین به ایشان (بنا بر بند یک اصل 110) مجوز هر رفتارِ غیرپاسخگو را با ملت داده است! چون جملگی مکلف به رفتار قانونی در چارچوب حدود سیاستهای کلانِ یک نفره هستند و بدون اعلام خواسته هیچ حجتی در دست ندارند تا به تغییر قانون اساسی به نفع وحدت ملی زاینده اقدام کنند! مگر آنکه خواسته و دلایل و انتقادها را بشنوند و بدون دلیل و مجاب کردن بر خلاف ادعای خود عمل کنند!
.
8)ناامیدی از ابهامِ اصلاح طلبیِ سوء‌تفاهم برانگیز و البته ناممکن در چارچوب قانون اساسی.
به دلایل عدیده‌ی مسبوق، به سرانِ اصلاح‌طلب و مدعیانِ قانونمدار و مدعیانِ حقوقِ ملی و ملت امیدی نیست! ایشان یکبار در سال 76 پس از یک وقفه ی 18 ساله ناشی از جنگ و دوران سازندگی امید به باز شدن فضای باز سیاسی دادند، که خوشبختانه معلوم شد که با این قانون اساسی و تغییرات سال 68 که بر تمرکز قدرت افزود، چنین وعده‌ای به خواست ملت ممکن نیست! در واقع بر اساس این قانون ملت غیرخودی (حتی با اکثریت مطلق) اگر برده ذهنی نباشد عملا از نظام تصمیم سازی منابع ملی خود حذف است. اما از سویی: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! پس چه باید کرد؟ چرا ملتِ مستقل از قدرت حاکمه، بر اساس حق آب و گل، از قوای سه گانه حذف است؟ آیا خوانندگان این نوشته جزو همین غیرخودیهای دردمند هستند؟ اگر همدردیم، باید بفهمیم چرا با داشتن حق تابعیت از نظام تصمیم‌سازی حذفیم؟ و چگونه می‌توانیم به حقوق یغما شده توسط قانون، بدونِ تعارض با آن دست یابیم؟ باید به یک راه مسالمت آمیز و مصلحانه دست یابیم.
.
9) ویژه‌خواری و رانت عقیده و قدرت (ژنِ سلطه)
ویژه خواران حکومتی (اصلاح طلب و اصولگرا)، مانعِ اصلیِ طرحِ مطالبات و انتقاداتات بنیادی از سوی ملت هستند! چون در علائقِ ذهنی و منافع واقعی خویش گیر کرده اند و سعی دارند که آن را به هر طریق و هر توجیه غیربی حفظ کنند! انتقاد برای تغییر قوانینی که مانع هم‌افزایی و احقاق اراده ملی هستند. انتقاد به قانون اساسی یک وطنِ مشترک و درخواست تغییر آن به نفع همه، حق مسلمِ یک ملت زنده است! وگرنه در گور خطاهایِ نسل گذشته مرده است! و ملتی که تنها در بحرانهای واقعی و ساختگی و مصنوعی، و در تعارضات بنیادی، تنها در جنگ و ویژه خواری ناشی از خودی و غیرخودی قانونی متحد شود (نه در هنگامِ صلح و نه برای هم افزاییِ تمام ملت) رو به زوال است!
تخاصم و جنگ هرگز!... انتقاد سازنده برای همزیستی مسالمت آمیز و وحدت ملت با ملت، در هر فرصت.
انتقاد سازنده وقتی در متن قانون ممکن نشود، نمیتوان آن را در حاشیه بیان و ثبت نکرد!
می‌توان بدون توهین و تعرض، حقوق ملی خویش را بصورت پیوسته درخواست کرد!
با فهم قانون اساسی، باید موانع بنیادی این حقوق را با استدلال اثبات کرد!
و به طریق مسالمت آمیز، تغییر قانون را برای احقاق این مطالبات، درخواست و پی‌گیری کرد!
انفجار خشم فروخورده، و رفتارهای پنهانکارانه و ریاکارانه‌ی زیرزمینی، به نفع هیچکس نیست! چه دزد اعتماد و چه مالباخته!
.
10) مجوز انتقاد از مسئولین و رهبری و قانون
رهبرِ قانونی (قادر مطلقه) در سال 88:
"خیال نکنید من از شنیدن این جور حرفها ناراحت میشم! نه من از اینکه این حرفها زده نشه ناراحت میشم. بنده توی جلسات گاهی دانشجویی، دانشگاهی که اینجا هستند، گاهی که ببینم حالا بعضی روی ملاحظه، روی احترام روی هر چه، بعضی از این حرفها رو که خیال میکنند من خوشم نمیاد نمی زنن، از نگفتنش ناراحت میشم. از گفتنش مطلقا ناراحت نمی شم.
اینی هم که گفتن از رهبری انتقاد نمی کنند! خب شما برید بگید انتقاد کنند. ما که حرفی نداریم. من از انتقاد استقبال میکنم!... بنده هم میگیرم، دریافت میکنم، می فهمم، انتقادها رو."
من به قانون اساسی انتقاد دارد!
قانونی که یک ملت واحد دارای حق برابر برای مشارکت در مدیریت منابع ملی و مشارکت در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری و قوای سه گانه را، برای تعیین سیاستهای کلان حال و آینده، با تقسیم به مؤمن و کافر، و خودی و غیرخودی تقسیم کرده است و تنها یک قشر بر سرنوشت منابع ملی تصرف دارد!
به باورم، این قانون ایراد بنیادی و ماهوی دارد و نسل گذشته نمیتوانسته برای نسل بعدیِ یک سرنوشت ابدی بنویسد!
.
11) توبه نصوح از ادبیاتِ ویژه خواری و انتقادِ سازنده با "زبان مشترک حقوقی ملی"
آیا فصلِ "توبه‌ی نصوح" اصلاح طلبان و اصولگرایان از قانونِ استعماری از راه می‌رسد؟
فصلِ برگزیدنِ "زبان مشترکِ حقوقی" با اولویت "حق آب و گل اولیه و طبیعی" بر "حق ایدئولوژی ثانویه و حصولی".
من با انتقاد به قانون اساسی و اعلام صریح خواسته‌ام برای تغییر، کماکان تا تغییر قانون اساسی به نفع تمام ملت، در هیچ انتخابات ویژه خواران حکومتی که بخش عمده ای از ملت را حذف کرده‌اند مشارکت نخواهم کرد و به ایشان امید ندارم. در این راه به هیچ فعالیت تشکیلاتی و گروهی در شرایط امنیتی اعتماد نخواهم کرد. بدون تضمینِ نظارت ملت مستقل ( نه دستچین حکومت) بر قوای سه گانه، به هیچ پندار و گفتار و رفتار دولتی که بنایش بر تقیه باشد و غیرپاسخگو اعتماد ندارم.
بدون امکان برقراری امنیت برای اعمال اراده ملی، بدون امکان مشارکت در نظام تصمیم سازی، تا آن زمان بموجب مجوز قادر مطلقه، صراحتا از قوانین بد و سیاستهای ضد منافع ملی، به تنهایی انتقاد خواهم کرد و هیچکس را نیز به این چالش دعوت نخواهم کرد.
چون امنیت فعالیتهای گروهی دراین وطن قانونا تضمین نشده است!
مخاطب اصلی من سران اصلاح طلب و شورای عالی اصلاحات و شخص آقای روحانی به عنوان شاعر شعارهای غیرحقوقی و غیرقانونی و بی بنیاد است! شعارهایی که یک حقوقدان به اجرای آن مطمئن نباشد ارزنی نمی ارزد و جز دامچاله و فریب برای بیعت با قانون بد، نام ندارد!
من مخالف اصول ضد اراده ملی قانون اساسی هستم. اما به رفتار غیرقانونی تن نخواهم داد!
و به همین دلیل جز انزوا و انتقاد چاره‌ای ندارم.
مگر صداقتِ مدعیان اثبات شود!
پیش از همه از آقای موسوی و خاتمی و اصلاح طلبان می‌خواهم که به نفع حضور بدون قید و شرط تمام ملت، از تمامی اصول قانون اساسی که مانع این حق مسلم است توبه کنند!
بدون در دست داشتن مکانیسم راستی آزمایی در قانون، و بدون تضمینِ امنیت اعتماد تشکیلاتی برای پاسخگویی مدعیان، هیچ سخن و وعده و قولی قابل اعتماد نیست!
تا وقتی دادستان و بازپرس و قاضی و ضابط قضایی و هیئت منصفه همه فرمانبر یک قدرت باشند، اصولا هیچ مسئولی نمیتواند به من به عنوان یک شهروند جامعه مدنی ملتزم باشد!
.
12) خواسته‌ها و مطالبات ملی من:
1/12- تغییر قانون اساسی به نفع تمام ملت، با اولویت "حق آب و گلِ اولیه و طبیعی" بر "حقِ عقیده ثانویه ی حصولی.
2/12- تضمین مشارکت تمام شریکان خاکِ مشاع در مدیریت نظام و قوای سه گانه.
3/12- حق سرنوشت سازی وطن و تعیین سیاست‌های کلان کشور، توسط تمام ملت با انتقالِ اختیاراتِ مطلقه‌یِ اصل 110 به تمامِ ملت، که صاحب حق مسلمِ تعیینِ سرنوشت، و حقِ شراکت در منابع ملی مشترک هستند.
4/12- تضمینِ همزیستی‌ِمسالمت‌آمیز تمام ملت در کنار هم، برای نائل آمدن به وحدتِ ملت با ملت، به جای وحدت ملت با یک نفر، با یک قدرت، و با یک عقیده... برایِ هم‌افزاییِ ملی به جایِ تقسیم ملت به خودی (مؤمنان و رحماءِ قدرت) و غیرخودی (محرومین از قدرت)، و پیشگیری از ویژه‌خواری حکومتی، تفرقه، نفاق، تقیه، دروغ، فتنه، زورگیری عقیدتی (از مدرسه تا دانشگاه و ادارات و دفتر ثبت ازدواج و طلاق و ...)، تفتیش عقاید، تجسس امنیتی پنهانی و بدونِ حکمِ قوه قضائیه‌ی انسان‌مدار (نه عقیدتی).
5/12- تدوین قوانین و مناسباتِ مدنی امروزی توسط تمام ملت بموجب حق تابعیت (فارغ از عقیده، نژاد، زبان، دین، قومیت) به جای قوانین ناشی از احکام مناسبات خاصِ دیروزی و بدَوی و سنتی و مرده، توسط خواص و برگزیدگانِ ضدِ اراده‌یِ ملتِ زنده.
تا آن زمان، کماکان در هیچیک ازمعرکه‌هایِ انتخاباتیِ این قانونِ سلطه‌گر و استعماری، بیعت نخواهم کرد... هر چند بر ضدِ آن هم قیام نخواهم کرد و کسی را هم به خود دعوت نخواهم کرد!
6/12- این نوشته به پیشنهاد قادر مطلقه‌ی قانونی، تنها برای انتقاد صریح و مفاهمه و ارشاد خودم توسط دوستان و هموطنان دلسوز نوشته شده است و برایِ درخواستِ تغییرِ ضدیتِ قانون با هویتِ معرفتبارِ و اختیارِ انسانی.
رهبر(قادر مطلقه) در سال 88:
خیال نکنید من از شنیدن این جور حرفها ناراحت میشم! نه من از اینکه این حرفها زده نشه ناراحت میشم. بنده توی جلسات گاهی دانشجویی، دانشگاهی که اینجا هستند، گاهی که ببینم حالا بعضی روی ملاحظه، روی احترام روی هر چه، بعضی از این حرفها رو که خیال میکنند من خوشم نمیاد نمی زنن، از نگفتنش ناراحت میشم. از گفتنش مطلقا ناراحت نمی شم.
اینی هم که گفتن از رهبری انتقاد نمی کنند! خب شما برید بگید انتقاد کنند. ما که حرفی نداریم. من از انتقاد استقبال میکنم!... بنده هم میگیرم، دریافت میکنم، می فهمم، انتقادها رو.
.
برایِ مجاب شدن به #بیعت_زوری، آیا کسی هست بتواند خود را یاری کند؟
با احترام:
خیام ابراهیمی
4 شهریور 1396

چالش امید به جنگ و فروپاشی


چالشِ "امید" به جنگ و فروپاشی، یا صلح و هم‌افزایی؟
هر که طاووسِ سرنوشت و امید خواهد، جور قانونِ هندوستانِ مستقل کشد!
من امیدوارم به قدم‌های خود، حتی اگر قانونا سرنوشت و اختیار و آزادی‌ام در قلمِ یک دست در بن‌بست باشد! او مرا گلوله بنویسد، من اما گلوله نخواهم شد، و خود را بین گریز و یا سیبل خواهم نوشت! او مرا سیبل بنویسد، من خود را بین گریز و گلوله خواهم نوشت! هر چه او مرا به جبرِ سلطه بنویسد، من از آزادی و استقلالِ خویش دفاع خواهم کرد تا همچو قانونِ او متجاوز و درنده و جنگ‌افروز نشوم! تا در راه راست خویش به پیش، سوارِ چرخ فلک او نشوم! سرگیجه بماند برایِ مشتاقان.
به باورم، زندگی یک فرد زنده و مستقل، اگر خالی از امید راستین و آکنده از امید کاذب باشد، لابد پندار و گفتار و رفتارش با هم ناهمخوان است! چرا که او امیدِ کاذبش را با واقعیتِ وجودِ حقیقیِ خود پیوند زده است! او احساس می‌کند بر سرنوشتِ خود مسلط نیست، چون گفتار و یا رفتار و پندارش را به گفتار و رفتار و پندارِ دیگری پیوند زده است که بنایش بر سلطه است نه آزادی و اختیار معرفتبار! در نوشتن سرنوشت، تو یا باید بردگیِ کورِ خود را به قدرت برتر بپذیری، و یا فردی آزاده باشی. بر این اساس من امیدوارم. امید هر کس وابسته به همخوانی عناصر وجود محاطش در قدرتِ هستی محیط شکل می‌گیرد!
کافی است که من، سرنوشت و امید خود را به توهم و یا دروغ و یا قدرت و زورِ جزمیِ دیگری که به حریم و حرمتِ آزادی و اختیار معرفتبار من ملتزم نیست، پیوند نزنم.
من در ملکِ مشترک و مشاعی به نام وطن، تشنه‌ی همزیستی مسالمت‌آمیز و مشارکت با تمام هموطنانم هستم! اما قانون اساسی مرا از چنین حقی محروم کرده است! و من نمیخواهم که امیدوار باشم که با آلودن خود به مناسباتِ قدرت سلطه در این قانون زورگیر، نانم را در خون محرومین و مالباختگان بزنم. شاید دیگری به هزار مصلحت و تقیه و مکر امیدوار باشد! شاید ناگزیر باشد! اما دروغ و یا راستِ این ناگزیری در خلوت‌ها خودنمایی می‌کند و هیچ‌کس بهتر از خود به نیاتِ خود مطلع نیست! میزان آلودگی وابسته یه جسارت و جربزه‌ی وجودی است! گاه بهای کسی یک دروغ مفت و یک لبخند روحانی است، گاه یک طالبی است و گاه یک دکل و یا سه هزار میلیارد... و گاه یک ملت.
قانون اساسی با تقسیم ملت و جهان به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی بر دشمنی و جنگ با غیرخودی بنا نهاده شده است و قدرت مطلقه را به یک نفر داده است! در چنین شرایطی کافی است که من توسط قدرت برتر و ملتزمین به ایشان، غیرخودی محسوب گردم. در چنین شرایطی که قانون تنها به خودیهای ملتزم به قدرت مطلقه میدان میدهد، چه باید کرد؟ آیا باید خود را به این قدرت سپرد؟ در چنین شرایطی که سیاست گذاری و سرنوشت من و کل منابع ملی در دست یک قدرت مطلقه حصر است، با امید برای نوشتن سرنوشت خود چه باید کرد؟
به باورم، قانون فراملی، ضامنِ امید و ثبات امنیتی و توسعه و رشد اقتصادی و فرهنگی و سیاسی نیست!
وقتی مقصد توزیع و مصارفِ منابع ملی، صدور انقلاب به دیار قدس باشد، هم خاتمی و روحانی و هم احمدی نژاد و لاریجانی و هر ملتزم قانونمدار دیگری باید برای آن مقصود انجام وظیفه کنند و ملت را در این راه تجهیز کنند! تمام منابع ملی باید در خدمت سیاستهای کلان قانونی و نظامی باشد که قدرتِ نوشتنِ سرنوشت یک ملت را در دستان یک قدرت حصر کرده است!
براستی شخصا هیچ مطالبه‌ای از مسئولینِ درجه دومِ بی‌اختیار ندارم، جز شنیدن درخواستِ تغییر قانون اساسی و انتقال آن به قادر مطلقه (و نه هیچ ارگانِ بی‌اختیار دیگر) بصورتِ نرم! و به خروجیِ هیچ کار تشکیلاتی و گروهی و تظاهرات و معرکه‌های انتخاباتی در چارچوبِ قانونِ امنیتیِ قدرت مطلقه، اعتماد و باور ندارم. چون قانون از من تنها التزام به سرنوشتی را می‌خواهد که یک قدرت آن را ساخته و نوشتن این سرنوشت در دست من نیست و خروجی این سرنوشت‌نویسی تک نفره اصولا و قانونا و اساسا، نمی‌تواند به درخواست من به عنوان یک شهروند اعتناء کند!
این سرنوشت محتوم، 39 سال است که قانونا ادامه داشته و بهایش را ملت آزاده و مستقل پرداخته‌اند و کماکان با چنین قانونی ادامه داشته و خواهد داشت. پس چه امیدی؟ نظام قانونی طالب روابط بین‌المللی است که آن را غیرخودی میداند و ضمنا از تحریم بیزار است! این تناقض بنیادی ملتی را از هم دریده است! سرمایه گذاران فریب قصه‌های حسین کرد شبستری روحانی و امثالهم را نمی‌خورند. آنها باهوشند و می‌دانند که سرمایه گذاری بدون تضمین قانونی ملت، ارزنی نمی‌ارزد و همواره درگیر رجز خوانی اربابانِ قدرت جهانی و داخلی و لابی‌های پشت صحنه‌ی ایشان است! مگر اینکه همچون "توتال" خود ابزار و اهرم ارباب کل باشند؛ که هر وقت خواستند برای تزریقِ اطمینانی کاذب پا در میدان بگذارند و هر وقت خواستند برای خالی کردن بره تودلی‌ها پا پس کشند! این داستان یک‌جایی باید قطع شود و گرنه عمر ملت و توان ملی باید هزینه‌ی این بازی تا آخرین نفس شود. این حکم قانون است و ربطی به وعظ و لبخند ملیح خاتمی و روحانی و احمدی‌نژاد و رسانه‌های جاده صاف‌کن و مزدبگیر ندارد!
کار فرهیختگان و مدعیان مردمی است که آدرس را اشتباهی نشان ندهند!
مشکل از مسئولین نیست! 
مشکل این نیست که به کدام ملتزم به قانون باید اعتماد کرد!
مشکل این است که قانون چنین مکانیسم راستی آزمایی را از توان ملی و ملت مصادره کرده است!
مشکل از قانون است نه مسئولین مکلف و ملتزم به قادر مطلقه.
خانه از پای بست ویران است.
باید در پی راهی بود که بتوان بر گام‌های خود اطمینان و اعتماد کرد! چنین راهی در چارچوب و ساختار قدرت در قانون ناممکن است! چنین راهی در حاشیه ممکن است نه در متن؛ و در گام نخست، درخواست تغییر قانون اساسی به نفع حضور "تمام ملت" است، نه به نفعِ تکالیفِ فراملیِ مکلفین و برگزیدگان ملتزم به قدرت یک نفر.
برای چنین هدفی مردم نمی‌توانند مخاطب قرار گیرند! مخاطب اصلی اصلاح طلبان و اعتدالگرایانی هستند که مدعیان اصلی مردمند! پندار و گفتار و رفتار ایشان با قانون ناهمخوان است و من در تعارض وجودی ایشان نا امیدم، اما در استقلالِ خویش امیدوارم! هر چند چنین رویه‌ای مرا از ویژه‌خواری از حقوق محصور و قانونی شهروندی محروم کرده باشد! هر چند مرا تا سرحد مرگی بکشاند که دیر یا زود سراغ همه خواهد آمد!
من از ایشان خواستارم برای #توبه از قانونِ حصر و جنگ و تفرقه، و اعلامِ درخواستِ تغییر قانون وحدت ملی به نفع همه، اقدام کنند! اگر اندکی صداقت و شرف در خود سراغ دارند! دیگران در نوشتن سرنوشت خویش مختارند!
خیام ابراهیمی
11 آبان 1396

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...