Monday, March 25, 2019

اتحاد میهنی




اتحاد میهنی و ائتلاف ملی؟
وقتی در فقدانِ رفتار تشکیلاتی و ساختاری و شرح وظایف سازمانیِ پاسخگو در دنیای واقعی، گاه فریب به قیمت مرگ تمام میشود، حساب دنیای مجازی پیداست!
ببین چه می‌گوید! نبین که می‌گوید! شاید گزمه‌های ارباب در لابلای اهداف رعیت، داس و نارنجک کار گذاشته باشند! مگر قانون اساسی برآمده از تحولات قدرت مطلقه در سال 57 چنین نبود؟
...
"ائتلاف سراسری" خود یک نقشه ی راه واقع بینانه میخواهد!
دوران گذار باید تعریف شود و نتیجه به بخت و اقبال محول نگردد!
راه رسیدن به یک تحول بنیادی کدام است؟ آیا باید از روشهای سنتی تبعیت کرد؟ روشهای سنتی که راه مبارزه با آن توسط صاحبان قدرت، به روز شده است و از اصول سنتی تبعیت نمیکند>
نقشه‌ی راه یک مبداء مشترک و یک مقصد و هدف مشترک میخواهد ... و یک فلسفه ی بنیادی مشترک، با زبان حقوقی غیرقابل سوء تفاهم فراگیر، مبتنی بر یک استراتژی شفاف و تاکتیک ممکن میخواهد!
براندازی قید و صفت و تعریف میخواهد! براندازی سخت؟ و یا براندازی نرم و مسالمت آمیز؟
آیا براندازی به معنای انقلاب خونین است؟ و یا انقلاب مخملی؟ مع الوصف با اتخاذ هر یک از این باید پاسخ داد که هر یک چگونه و با کدام نقشه ی راه و کدام ملزومات و با طی کردن کدام ایستگاهها ممکن است؟
برخورد سهل انگارانه و مبهم با پرسشهای اساسی و عمده، جز پریشانی ثمری ندارد!
بنابراین فهم پرسش اصلی و اتفاق بر سر آن بسیار حیاتی و مهم است.
نقشه ی راه باید گام به گام مسیر را تعریف کند!
ستاد فرماندهی کجاست...تشکیلات صف در میدان چگونه اند؟...
آیا جز #براندازی و انقلاب سخت و نرم، راه سومی هم هست؟
آیا با استمرار و بست نشستن اکثریت ملت بر سر یک شعار "درخواست اراده ملی براندازی شده" در یک زمان و در یک مکان میتوان مشروعیت اقلیت را از سکه انداخت تا برای خود مقبولیت مؤثر و غیرقابل کتمان خرید؟
متاسفانه اپوزیسیون خارج نشین بدون پاسخ دادن به تمام پرسشهای ماهوی مشغول تعریف روبنایی #آلترناتیو برای دوران گذاری خیالی است!
تعیین نقاط عطف ضروری، بدون تعریف دقیق تاکتیک رسیده به هدف ناممکن است.
متاسفانه اپوزیسیون حتی دارای ویژگیهای مؤثر در الگوی جابجایی قدرت مطلقه در سال 57 هم نیست:
1- حمایت و خواست و اراده اربابان عالم
2-مجاب کردن ضمانبتار خیانتکاران به نظام سلطه در ارتش
3- وجود و تصرف پایگاههای فراگیر مثل مساجد
4-کاریزمای راستین و یا کاذب یک رهبر فراگیر که در میدان واقعی آزموده شده است.
5- فقان زبان مشترک حقوقی که غیرقابل سوء تفاهم و مورد وفاق ملی باشد.
...
پیشنهاد:
هر دیالوگ گروهی نیازمند یک زبان قابل مفاهمه است تا موجب پریشانی و تفرقه و اتلاف توان ملی نشود. برای اتخاذ یک زبان حقوقی مشترک باید مطابق زمان و مکان دیالوگ و طرفین دیالوگ را شناخت.
قابل توجه است که حتی ذکر شعار #براندازی و تجریک مردم به اعتراض و نافرمانی مدنی در کوچه پس کوچه های سرکوب، ضمن اینکه کافی نیست بلکه موجب ایجاد سنگر و تنش و خونریزی و از هم پاشیدن وحدت ملی خواهد شد و ضمنا نتایج آن میتواند سرخوردگی باشد!
بنابراین چنین تحریکی با شعار مسالمت آمیز، شعاری پارادوکسیکال و شبیه یک دام است که بدون اطمینان از نتیجه تنها بر اساس دعوت پراکنده و افتراق اپوزیسیون از هزار طرف، گویا تنها قصد ریسک بالارفتن از خون مردم را دارد بدون آنکه خود هزینه بدهد!
پرسش این است:
مردم غیرتشکیلاتی ایران با کدان ادبیات دارای وحدتی اکثریتی برای تحولات بنیادی خواهند شد؟
دیالوگ ملی بدون تعریف حروف الفبای حقوقی دارای زبان مشترک حقوقی نخواهد شد.
فلسفه بنیادی و زمان و زبان مشترک: ما در دوران #پیشاآزادی هستیم. بنابراین نباید با زبان ایدئولوژیک دوران #پساآزادی سخن گفت. در زمان پیشاآزادی باید بر حقوق بنیادی و طبیعی و اولیه تکیه کرد! نه بر حقق ثانویه ی ایدئولوژیک. پس باید از طرح نوع حکومت و ساختار آن در این زمان که مجوب پراکندگی و تفرقه است پرهیز کرد. این زبان تنها باید با اولویت حق آب و خاک مشترک و طبیعی و اولیه بر هر حق ثانویه و حصولی از طرح ایدئولوژی و نوع حکومت برای پیمودن گام اول وصال آزادی پرهیز کند!
چون که صد آمد نود هم نزد ماست.
یعنی ابتدا باید به استقرار آزادی و نقشه ی راه با امکان وحدت اکثریتی بر اساس روش مسالمت آمیز و با زبان مشترک حقوقی قابل مفاهمه توسط تمام مردم اندیشید و اینکه چگونه و با چه مطالباتی و با چه ادبیاتی و در چه زمان و در چه مکانی، یکصدا و با یک زبان و یک خواسته باید آنرا محقق کرد و بر سر آن نشست و برنخاست؟
در این باره که چگونه میتوان با پاسداشت نکات برشمرده و حفظ وحدت ملی، در طول مدتی یکی دو ماهه، به استقرار اراده ملی دست یافت نوشته ام. البته که نظام قانونی هرگونه رفتار غیرقانونی را بر نمیتابد. البته که از درون قانون اساسی اصلاحاتی ممکن نیست. البته که نظام بن بست کامل است. اما با این همه میتواند با مدیریت مطالبات بنیادی( نه روبنایی) در یک زمان و در یک مکان شاهد وصال آزادی شد. وقتی که بتوانید در یک مکان امن که حضور در آن دارای مجوز است در حواشی نمایش اقلیت حاضر شوید و با اکثریت اقلیت را در آغوش گیرید... و دارای مطالبات بنیادی مسالمت آمیز باشید! بر سر این مطالبات بنشینید و برنخیزید تا با از سکه انداختن مشروعیت قانونی اقلیت...برای خواست ملی اکثریت ( بدون تحریک ایدئولوژیستها و تنها بر اساس حقوق مشترک آب و خاک و مشارکت در سرنوشت عمومی و ملی برای تمام ملت اعتبار بخرید و تا نتیجه از جای خود برنخیزید...آنگاه در مقابل چشم تاریخ و جهانی که به دوربین مدار بسته مجهز است: چون که صد آمد...نود هم نزد ماست.


Image may contain: one or more people and people sitting


اصلاح‌جلبانِ لال و کر و کور


چرا #خاتمی لال شده است؟ #موسوی کر و #روحانی کور؟!
خاتمی هرازگاهی از پستو بیرون می آید و سخنی می‌گوید و دوباره محو می‌شود!
پیش از ضرورت #تکرار #بیعت با ق انون اساسی در انتخابات نمایشی 96، خودسرانه گفته بود که: مردم ما دموکراسی نمی‌خواهند (یعنی: نباید برای نوشتن سرنوشت مشترک در ملک مشاع، خود را یک شریک برابر بدانند و نظری فراولایی دهند!)! گفته بود: مردم ما مردمسالاری دینی می‌خواهند ( یعنی باید ملتزم به حکم حکومتی ولایت مطلقه فقیه باشند!
تازگیها هم از سنگر بیرون آمده که این تظاهرات کنندگان براندازند! پیام این مجیز هرازگاهی به قادر مطلقه این است که: نگران نباشید ما با شمائیم نه با شریکان خاک مشترک که خواستار تغییر قانون اساسی هستند! در واقع او خواست اکثریتی را که در چنبره ی قانون اقلیت خفت شده است را براندازی میداند و لابد میدانید حکم براندازی می‌تواند تا اعدام هم رقم بخورد!
شخصیت واقعی خاتمی همین لقمه دادن به دست قادر مطلقه و آدمفروشی و ملت‌فروشی در راه حاکمیت امت خودش و همگنان خودش است، نه بیشتر. چون خوب میداند که اگر از تخت سلطنت پایین آمد دیگر مردم برایش تره هم خرد نخواهند کرد و ممکن است ویلای 2500 متری را از کف بدهد!
این عین واقعیت است! نامگذاری چنین حرکتی به عنوان مصلحت ملت صغیر که صلاح خود را نمیداند و باید یک ولی بالای سرش باشد، سفسطه‌ای بیش برای استمرار ویژه‌خواری نیست. وگرنه چرا باید مردم را از لولوی دموکراسی بترساند! دموکراسی چیست جز ضرورت مدیریت کشور بر اساس تصمیم سازی شوراهای مردمی(صاحبان حق) بر اساس حق برابر آب و خاک مشترک؟
او به عنوان یک آخوند قجری با تغییر ویرتین و عبای شکلاتی و عطر و اودکلن برند اروپایی، چون اسلافش(شیخ فضل‌الله نوری و خمینی) از حربه‌ی تقیه و سفسطه و دروغ استفاده می‌کند تا افسار مردم را جهت چپاندن ایشان در بهشت فرضی در دست داشته باشد تا این شغل آسمانی را برای خودش محفوظ دارد مبادا صاحبان حق بخواهند خودشان برای خودشان سرنوشت بنویسند!
.
حضرت دوست می‌گوید: هیهات از #خاتمی و #روحانی و #موسوی که در مصاف اراده‌ی قانونا عقیم ملت بینوا و ارباب و سلطان صاحبکران امت خودشان، میان شعارهای بادهوایی غیرپاسخگو، همچون تف سربالایند و صراحتا از قانون اساسی توبه نمیکنند و تکلیف مردم را شفاف نمیکنند و برای اثبات مقبولیتِ حق اکثریت عددی ملت در مقابل مشروعیتِ اقلیت قانونی، مردم را به تحصن در میدانِ امن نماز جمعه و راهپییمایی های موازی در همایشهای دارای مجوز قانونی نمیکشند تا با درخواست تغییر قانون اساسی مقدمات استقرار اراده ملی را فراهم آورند و چرا آدرس را درست نشان نمیدهند و این روزهای خطیر "صم بکم" لال مرده‌اند تا دامی دیگر؟!
براستی بر ملت ساده دل و مهربان حرجی نیست! هر چه هست از شرّ مدعیان آگاهی و عوامفریبان عالم و و خائن به باور ملی است! وگرنه ملت فرهیخته کجا و فهم قانون اساسی کجا؟!
البته چیزی که عیان است...چه حاجت به بیان است؟! که از امنیتی ترین حقوقدان امینِ قادر مطلقه در طول 40 سال به عنوان یک استراتژیست خدعه با غیرخودی در تمام عرصه های پشت صحنه و تمام قراردادهای سرنوشت ساز، نباید بیش از این انتظار میبود که برای حفظ نظام با مردم جاهل و صغیر که قانونا اختیارشان بیشتر از بیعت عددی نیست، خدعه کند! چون حضرات سلامت ملت را در دامان ولایت شائقند و گیریم که این طفل صغیر برای آب نبات چوبی زندگی دو روزه چند بار هم عر بکشد و یا نق بزند!
مشکل از روباه مکار نیست! مشکل از ساده اندیشی زاغ بالای درخت است که در عصر مدرنیته و مدنیت، هنوز بصورت سنتی بنای اعتمادش را بر اعتماد به تار سیبیل دایی جان و قسم حضرتعباس خانعمو میگذارد و در صف بیعت قانونی برای اثبات بردگی اراده و اختیار، با اراده و اختیار خودش را تسلیم قانون نخوانده میکند که وقتی بموجب بند یک اصل 110 تمام قدرت تعیین سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی با یک قدرت مطلقه( مطلقه نسبی نیست) با یکی است آنوقت تمام مسئولین 3 قوا جز مجری و رهرو و تدارکاتچی و آبدراچی و نهایتا لکوموتیوران قطار صدور انقلاب زورگیری عقیدتی به دیار قدس روی دو ریل ثابت چپ و راست نیستند و انحراف از ریل به معنای مرگ است!
وقتی در صف ایستادن به معنای بیعت عددی با قانونِ قدرت فراملی و حکم حکومتی پیدا و پنهان و تصمیمات سرنوشت ساز تک نفره برای یک ملت هشتاد میلیونی باشد، آنگاه تنها در مقابل این صف ایستادن میتواند چنین مشروعیتی را از سکه بیندازد و به نفع مطالبات ملی مؤثر باشد!
وگرنه کدام مرجع ملت مستقل میتواند اثبات کند که همین خوانش بیعت وار عددی 18 یا 24 میلیون که اختلاف دو جناح بازیگر را هر بار کمتر و کمتر میکند تا باورپذیری شکاف کمتر شود درست است یا مکری است برای حفظ نظام سلطه؟
امان از این دل ساده که نسل به نسل از دنیا رخت برمی بندد و فقدان تشکیلات ملی این تجربه را به نسل بعدی منتقل نمیکند... تا در دوری باطل و جاودانه بره ها لقمه ی گرگ شوند...
تا این گوساله گاو شود... دل مادرش آب شود!
داستان روباه و زاغ تنها یک قصه ی خیالی پای کرسی های آزادپریشی در شب چله ی وطن نیست... چو نیک بنگری جای جای در طبیعت میهن پیداست!


Image may contain: text


Image may contain: text

روش مبارزه و راه رسیدن به هدف


#روش_مبارزه
 و رسیدن به هدف
راهکار نجات مسالمت‌آمیز، برای #اپوزیسیون و ملت قربانیِ ارباب‌مطلقه:
"
بست نشستن و همایشِ اکثریت، در نمایشِ اقلیت، با ادبیات مشترکِ ایجابی(نه سلبی)، تا تغییر قانون اساسی به نفعِ استقرار اراده ملی از شوراهای محلی و بومی تا ملی."
برای هر تحول مردمی، اکثریت ملت باید تاوان بیعت اکثریتی پیشین خود را در باوری آگاهانه یا ناخودآگاه به قانون اساسی، را هم بپردازند و هم باور امروز خود را اثبات کنند! و این در دایره ی بسته ی قانون اساسی ممکن نیست! و بنابراین راهی نیست جز فهم عمومی از حقوق خویش و مناسبات قدرت در قانون اساسی و اثبات آن در یک میدان واقعی (نه مجازی و بر اساس تخمین و گمان و برآورد نخبگان)! آنچه مهم است آخرین بیعت اکثریتی مردم با مشارکت در انتخابات است! آیا مردم به این قانون باور دارند، یا نه؟ این باید بصورت مسالمت آمیز اثبات شود! و این مقدور نیست جز رفتار بر اساس یک نقشه‌ی راه مسالمت‌آمیز که هم موجب تشویش اذهان عمومی نشود، و هم غیرقانونی نباشد تا بهانه ی سرکوب به حکومت بدهد! آیا چنین گزینه‌ای ممکن است؟
به باورم، آری! نقشه ی راه باید با زدودن شبهات و سوء تفاهمات واژگانی، برای مردم شفاف و روشن باشد تا این همدلی پدید آید! وقتی حکومت چنین میدانی را فاهم نمی آورد، کار نخبگان و دلسوزان راستین وطن چیست؟
برای پاسخ به این پرسش باید بتوانیم موقعیت فعلی و رابطه‌ی معنادار مردم با حکومت و اپوزیسیون را درست شناسایی کنیم، تا قادر شویم به یک راهکار مسالمت آمیز و نقشه‌ی‌راه و روش استرداد و استقرار اراده ملی بر اساس خواست اکثریتی (نه تنها خواست سران اپوزیسیون) نائل آئیم!
شناسایی موقعیت:
در دوران پیشاآزادی، بارزترین نقطه ضعف و وجه اختلاف اپوزیسیون ایرانی، اهداف نامشترک ایدئولوژیک و تنوعِ مطالبات ایشان نیست! بلکه مشکل در روش دستیابی به هدفی واحد بر بستر واقعیات و مناسبات قدرت اجتماعی است! یعنی این مهم نیست که شما در کنار متحدان خویش، نظامی سکولار دموکرات بخواهی و یا خواستار استقرار نظام سوسیالیستی و یا جمهوری و یا پادشاهی باشی! بلکه مهم این است که برای دستیابی به یک خواسته‌ی فراگیر و ملی که بر اساس حق آب و خاک مشترک، منافع تمام اقشار ملت را بصورت برابر تامین کند، از چه راهی و با چه ادبیاتی و در چه ایستگاههایی و چگونه باید بدان دست یابی؟
اپوزیسیون ایرانی مرا به‌یاد روایت آن صاحب کوزه‌ی روغنی می‌اندازد که در توهم بلندمدت فروش یک کوزه روغن و خرید یک گوسفند نسیه و دامداری تا چند گله و افزودن بر ثروت، ناگهان کوزه‌اش میان هیجان ناشی از خیال و روؤیای زیبا شکستhttps://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/tcb/1/16/1f641.png:( https://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/t4c/1/16/1f642.png:)
پرسش این است که منافع کل یک ملت، چگونه باید بیان و تامین و تضمین ‌شود که مورد وفاق ملی قرار گیرد؟ آیا منافع ملی با واگذاری اختیار تصمیم‌سازی برای سرنوشت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یک ملت، به یک قدرت غیرپاسخگوی حزبی و یا گروهی و یا فردی (همچون ولی مطلقه فقیه و منصوبین و ملتزمین به اختیارات و قدرت او) تأمین می‌شود؟ و یا چنین منافعی با تضمین نظارت قدرت تمام ملت و شریکان خاک مشترک بر سرنوشت ملی و منابع ملی و مدیریت کشور تامین می‌شود؟
بدیهی است که بدون نظارت تمامی شریکان خاک مشترک، حفظ و حراست از منافع ملی و قدرت و توسعه‌ی ملی، قابل تضمین نیست! چون همواره تمرکز قوا در دستِ فرمانده‌ی بخشی از تمام ملت، قابلیت این را دارد که با توزیع ناعادلانه بین خودی‌ها، به انحصار و ستم قدرت حاکمه و فساد منتهی شود!
قانون اساسی نسل گذشته اما این اختیار ملی را از مردم به یک نفر (ولی مطلقه فقیه) سپرده تا به‌یاری پیروان و جیره‌بگیرانش قادر باشد سیاست‌های انحصاری خودش را پیش ببرد! این یعنی تمام سرنوشت ملی در دستان یک نفر محصور شده است! بنابراین طبیعی است که با وجود چنین قدرت فراملی و قانونی، فعالیت بخش خصوصی و حقوق شهروندان، اصولا تضمینی مطمئن و علمی برای برآورد و رشد و توسعه و امنیت نداشته باشد! چرا که اعمال سیاست‌های فراملی توسط قدرت مطلقه، عملا بر فعالیت‌های بخشِ خصوصی و حتی بخش تعاونی و عمومی و نیز بر منافعِ کلِ شهروندان اولویت و برتری دارد! و این یعنی عدم امنیت ملی. یعنی ابهام در امید به آینده! به دلیل همین قدرت فراملی است که سرمایه گذاری و امنیت سرمایه و برآورد و برنامه‌ریزی اقتصادی نیز شعاری بیش در راه اتلاف منابع ملی تا ویرانی کامل نیست! و این یعنی مرگ هرگونه امید به فردای بهتر و بالنده! و به همین دلیل اقتصاددانهایی که با اختفاء این سوراخِ ضد امنیتی در سدّ، برای تلنبار شدن آب رودخانه‌ها در سدّ سوراخ، در روزی‌نامه‌های اقتصاد کاسبی، تحلیل امیدبخش می‌نویسند و برای برنامه‌های بلندمدتِ چشم‌انداز اقتصادِ غیرپاسخگوی تک نفره، اعتبار می‌خرند، خیانتکاران به مردم در راه نفله شدن منابع ملی و کشور از محلِ خون ملتند!
.
روش مبارزه و نیل به هدف:
این‌که در یک بلبشوی سوء‌تفاهم‌ برانگیز ملی در دوران مدرنیته، به روش‌های سنتی و واکنش‌های عصرحجری بخواهی با اقلیتی آزمایشگاهی و بدونِ نقشه‌ی راه و آلترناتیوی فراگیر و بدون اطمینان از خواست و مطالبات مشترک ملی، با فحش و گارد و مشت و لگدهای سنگرساز در لشکرِ قدرتِ مسلحِ حاکمه، با خون مردمِ بینوا انقلاب کنی، تکرار داستان ناقص همین خمینی عوامفریب است که به‌یاری ارباب استعمار و لابی دلال‌های محبت و خیانت نظامی‌ها و زنجیره‌ی سنتی پایگاه‌های مساجد در هر کوچه پس کوچه، لااقل دارای پتانسیل یک کاریزمای متوهمانه و بیمارگونه در اذهان ناآگاهِ عمومی بود (که نمی‌دانستند به تئوریسین #تفخیذ و چماقِ نامقدسِ #زورگیری_عقیدتی به نام کاذبِ آزادی، اقتداء می‌کنند)، که آن را آزاد کرد و تو هیچیک را هم در چنته نداری؛ ای #اپوزیسیون گیج و بینوا!
آنقدر در امیال و مطامع شخصی، دردمند و حریصی که حتی نمی‌خواهی بدانی که با این کیش شخصیتِ تاریخیِ میلیون‌ها دیکتاتور کوچک، راه همدلی و وحدت‌ملی ملتی که به واژه‌هایی از قبیل #سکولاریسم و کمونیسم آلرژی دارند، چه می‌تواند باشد؟ چون محبوس در امنیتِ ادبیاتِ تجربی و منطق قراردادی خویش تنها شبیه یک بلندگوی یکطرفه‌ای و نه گوشی؛ و هنوز به ادبیاتِ حقوقِ بنیادی توده‌ها ناآشنایی! و نمی‌دانی که توده‌ها بیشتر از هر معنای قراردادی ایدئولوژیک، معنای اشتراک در حق مالکیت را می‌فهمند و تو از این غافلی و به همین دلیل در یک تک‌گویی یکطرفه، نه طاقت گفتگو به زبانِ مشترکِ توده‌ها را داری و نه توان همراهی را؛ و هنوز در تدبیر و بصیرت یک نادر و یا اسکندر تاریخی و یا یک لنین و رضاشاه و حتی یک دون کیشوت قرن نوزدهمی هستی! و غافلی که دیالوگ ملی با ادبیات ایدئولوژیک حتی اگر دربردارنده‌ی همان حقوق مورد اعتنای مردمی باشد، نهایتا منجر به واکنشی کور خواهد شد! و حتی حاضر نیستی به جای عبارت "حق برابر مشارکت عمومی بر اساس حق مالکیت مشترک" از عبارات و اصطلاحاتِ ایدئولوژیک استفاده نکنی! و ضروری می‌دانی که حتما دو تا فحش هم نثار باورهای شخصی کنی تا ابلهانه برای خود سنگر بسازی! و سنگر یعنی جنگ نیروهای نابرابر...یعنی خون مردم بینوا! براستی چه ضرورتی دارد که در دیالوگ ملی اینقدر اصرار داری به جای پرداختن به طعم آب، از فلسفه و منطق علمی H2O بگویی؟!
اما براستی، در این کویر همدلی و میانِ این همه مطالبات صنفی و گروهیِ درهم و پراکنده‌ی روبنایی تا انقلابی، راه چه می‌تواند باشد؟ ادبیات ملی و زبان مشترک وحدت آفرین و قابل فهم چیست؟ راه باید بتواند تمام همین ملت سنتی را حولِ یک خواسته‌ی مشترک قابلِ درکِ عمومی که شفاف و غیرسمبولیک و غیرایدئولوژیک و بر اساس حق مسلمِ آب و خاک مشترک و نیز بی‌خطر و مسالمت‌آمیز باشد، گرد هم آورد؛ وگرنه معلوم نیست میان اصطلاحاتِ ناآشنا و یا دارای بار منفی تاریخی در ذائقه‌ی عمومی، قافیه را چه کسی خواهد برد و باخت! حماقتی کامل است که با زبان و ادبیاتِ #پساآزادی فکر کنی که در قرن بیست‌ویکم، انقلاب خونین بر اساس ادبیات سمبولیک و قراردادی خودت، و یا خواب‌نما شدن ارباب برای اعاده‌‌یِ قدرت ملی به رعایا با اقدام خشونتبارِ این گروه رادیکال لاجان و آن گروهِ کاسبکار دور از آتش و میدان، از طریقِ شوراهای ناممکنِ محلی تا ملی (بدون اثباتِ مطالبات بنیادی)، ممکن و مقدور است! پس راه باید دارای این ویژگی‌ها باشد:
با احقاقِ #یک_زبان غیرقابل سوء‌تفاهمِ مشترک حقوقی و بنیادی (نه روبنایی)، در #یک_زمان و در#یک_مکان و برنخاستن تا حصول نتیجه. پس ابتدا باید پرسید که آن مطالبه‌ی غیرقابل سوء‌تفاهم برانگیز و مشترک در دوران #پیشاآزادی چیست که نباید هیچ عنصر و واژه‌ی آلرژیک‌زا آن را منحرف کند؟ آن خواسته‌ی بنیادی چیزی جز شراکتِ تمام ملت در نوشتن سرنوشت خویش بر اساس حق مشترک آب و خاک، در سرنوشت عمومی نیست! و این همان حقی است که #قانون_اساسی سلطه‌یِ دیروز آن را از اختیار و اراده‌ی امروزیان و فردای یک ملت، دریغ کرده است! پس آن را بدون پیوندِ صفات ایدئولوژیک، برجسته کن! چون که صد آمد، نوَد هم پیشِ ماست!
1)
وقتی راه ملت مستقل و پراکنده و پاره پاره از ایدئولوژی سلطه، بین کافر و مؤمن و غیرخودی و خودی برگزیده، از درون و متنِ قانونی ساختار سلطه نمی‌گذرد؛ آنگاه ملت ناگزیر است به دو روش سنتیِ پرخاش با دشمن قانونی، و یا روشِ مسالمت آمیزِ مهرورزی با تمام شریکان خاک مشترک، صراحتا یک خواست ملی را به اثبات برساند (چون صندوق‌های رأی در حصرِ خوانش مصلحتِ نظام اربابی، جز بیعت با اختیاراتِ مطلقه‌یِ قدرت فراملی که بموجب بند یک اصل 110 قادر است سرنوشت ملتی را تک‌نفره بنویسد، اعتبار و ثمری قابل اثبات ندارد) آنگاه:
2)
اثباتِ حضور اکثریتِ ملت برای خریدن اعتبار و مقبولیت، می‌تواند مشروعیت قانونِ اقلیت را به نفع اکثریت از سکه بیندازد و مقدمات تغییرات بنیادی را بصورت #مسالمت_آمیز فراهم آورد!
3)
مکانی که چنین اکثریتی می‌تواند خواستِ بنیادی‌اش را به کرسی بنشاند، حواشی امنِ راهپیمایی‌های حکومتی، و همایشها و نمایشهای نماز جماعتها برای حضور تمام مردم است (که علتِ سرکوبِ مردم در بن‌بستِ کوچه پس کوچه‌های تفرقه، به دلیل عدم مجوز قانونیِ تظاهرات و انگ ضد امنیتی، بهانه‌ای جدی برای نفله کردن مطالبات بنیادی نیست)!
4)
زمانی که می‌تواند چنین اکثریتی بصورتِ فراگیر و کوبنده عمل کند، علاوه بر حضور در موازاتِ مستقلِ همایشها و راهپیمایی‌های حکومتی، حواشیِ نماز جمعه‌ها در تمام شهرها و در منظر تاریخ و جهانی است که به دوربین‌های مداربسته مجهز است و قابل کتمان نیست!
5)
زبانی که می‌تواند ملت را به وحدتی شفاف و بدون تفسیر و انحراف برساند، زبان مشترکِ حقوقی شراکت برابر در آب و خاک مشاع (وطن) است که زبانی #پیشاآزادی و غیرایدئولوژیک و بر اساس اولویتِ حق آب و خاک طبیعی و اولیه و حق تابعیت، بر هر حق ثانویه و حصولی از قبیل ایدئولوژی و سرمایه و قدرت تکنولوژی است.
6)
قانونی که باید تغییر کند، قانون اساسی و انتقال اختیارات مطلقه‌ی تک نفره به تمام ملت در شوراها، برای نوشتن سرنوشت یک ملت با سیاستهای کلان سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی است که فعلا در دست مردم و مسئولین سه قوا نیست و تمام مسئولین مکلف و بازیگر آنند و تمام شعارهای مستقل و عوامفریبانه‌ی ایشان ابتر است! و این یعنی یک ملت می‌تواند سوختِ قطار صدور انقلاب به دیار قدس باشد و مسئولین سه قوایش تدارکاتچی و آبدارچی و لکوموتیوران روی دو ریل ثابت چپ و راست!
7)
دریافت بخشی از مطالباتِ صنفی و قطره‌چکانی و رعیت‌وار از ارباب مطلقه‌ی غیرپاسخگوی قانونی، در چارچوب مصلحت نظام، هیچ تضمین و تداومی ندارد و جز اتلاف توان ملی 40 ساله و ویرانی روزافزون از این ستون تا ستون بعدی، ثمری ندارد! 40 سال بحران‌سازی و ناامنی در دور باطل با فحش و رجزخوانی و بالارفتن از دیوار این و آن و گروگانگیری و گروگانفروشی و تهدید و تطمیع و تحریم و لابی و توافق و جرزنی و تنش و ... و 30 سال شعار اقتصادی تک نفره، مصداق این ناامنی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی شهروندان و ویرانی زنجیره‌ای منابع ملی و مدنیت در راه سرنوشت فراملی است! براستی چرا مردم با قانون اساسی که این قدرت فراملی سرنوشت ساز را در خود نهادینه کرده است، در انتخابات بیعت می‌کنند و متعاقبا بدان اعتراض دارند؟! آیا دور باطل چنین مازوخیسم کوری تف سربالایی نیست که پرچمداران سبز و بنفش و سرخ و سیاه و رنگین دستان خود را به خون مردم آلوده‌اند و کماکان بر آن اصرار دارند؟ پاسخ معلوم است: چون در جهل ملی، پرچمداران ویژه‌خوار اصلاح طلب و اصولگرا و اپوزیسیون مزدور و وابسته به منابع مالی خاص، آدرس را درست نشان نمی‌دهند!
رو به میهنِ نسلِ زنده! پشت به قانونِ نسلِ مرده!
خیام ابراهیمی
2
آذر 97
1)
مقاله‌ی مصادیق و شواهد 112 سال در جازدن و پرهیز از آزادی به دلیل منطق ارباب پسندِ "صغیر بودن ملت" در بخش پیام‌ها قابل دسترسی است!
2)
سرنوشت ملی در دست تمام ملت، بزرگترین قدرت ناشی از #هم_افزایی_ملی و استقرار اراده ملی و امید، به جای تسلیم به سرنوشت تک نفره است!
3)
قتل دکتر #فرشید_هکی در سالروز قتل‌های زنجیره‌ای نامقدس، مصداق این حقیقت است که: تغییرات روبنایی، تنها قرص مسکنی خواب‌آور است!

نفس‌های آخر


نفس‌های آخر
مست از فلسفه‌یِ خونخواری از غیرخودی و ولنگاری
پاک لمس و بی‌حس شده‌ای از تجاوزِ مکرر و نرمتنی و سنگدلی و بی‌عاری
ای عروسکِ مکتبِ زامبی‌های زورگیر در زمین و... اِی دزدِ هر چه آسمان!
در آسمانِ خود، نامقدس بمان! اما چرا سهمِ زمینِ مرا غصب کرده‌ای؟ بی‌وجدان!
تک‌افتاده و بی‌یاوری، در دلِ کتابِ جبرِجغرافیایِ تاریخ، در خانه‌ی امنِ کویری بینِ سرابِ دو دریا لمیده‌ای، که یکهو قوم یأجوج و مأجوج با عربده و زبانی که نمی‌فهمی به کاشانه‌‍اَت یورش می‌آورند و به تجاوز می‌درند و هستی‌اَت را به‌ یغما می‌برند و اختیار و اراده‌ات را به آتش می‌کشند! و از آنجا که تئوریزه کردن درندگیِ بدَوی، ناشی از شترق خوردن است (یعنی شراب طهورایِ طبیعی را با عرقِ دست‌سازِ بومی بت‌ها، قاطی خوردن و قاطی کردن) پس خود بین زمین و آسمان به اعتیادی قجری لنگ درهوا، از این هرزه‌گیِ جسم و جان باکیشان نیست! و چون تو توانی برای معلق‌ماندن و میانه‌ای با دریدن نداری، تا مدتی در برزخ به رویِ مبارک نمی‌آوری، تا شاید مستی از سر داغشان بپرد! اما می‌بینی فصل‌ها گذشت و مستی از بصیرتِ متجاوزشان نپرید و جا خوش کرد! حتی نم نم برایش فلسفه‌ای مقدس هم بافتند و در قیلوله بین زمین و آسمان، عالم و دانشمند هم تولید کردند! و کم کم جایِ شراب از خون مالباختگان آمیخته با عرق جبینشان سرمست شدند و جایِ نان و خرما، با اشتهایی تحریک شده، کلِ خاک را بلعیدند و جای آب قنات، تمام ابرهای آسمانِ را مال خود کردند و از این سرمستیِ غاصبانه و عالمانه، نشئه هم شدند و برای تخلیه‌‌ی شهوت فوران کرده، چون یابو علفی رم کردند و جفتکی هم به گور جد و آبائت انداختند و دریوزگان عافیت هم برای قرص نانی کپک‌زده بر سرت سنگ باراندند.
آن‌وقت دیگر می‌فهمی که این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست! که این‌ فرقه، پاک دیوانه و هار و بیمارند و محتاجِ تیمار و باید کاری کرد کارستان. چرا که یک بزِ گر، گله‌ای را گر کرده و این گله‌ی هار به خودیِ خود درمان نمی‌شود و در چنین اپیدمی ویرانگری، دیگر نه راه پس مانده، نه راه پیش.
در هوای سنگ به‌شکم بستن‌ها، ناگهان یک وقت‌هایی کارد به استخوانت می‌رسد و اگر چون قطبِ دزدانِ زورگیر، حفظ امنیتِ نظامِ غرایز مکتبِ عصر حجری و اصولِ مقدس‌ِ دریدنِ هر سایه، عبادتت نشده باشد، آنگاه در بن‌بست قواعدِ این چرخ‌فلکِ هپروتی و فضایی، وقتی مشتریانِ گیج و دریده، هنوز به ایستادن در صف قانون راهزنان متجاوز و درنده امیدوار سهم خویش از خون تواَند و پرچمداران رنگین هم ملتزم به قانون رئیس قبیله‌ی کذایی کماکان تنورداغ‌کن و جیره‌خوار و رجزخوانِ قواعد همین معرکه‌اند، آن‌گاه می‌فهمی که یا باید هنگام تجاوز از حریم و هستی خود با چنگ و دندان دفاع کنی، و یا همچون شریکان دزد و رفیقان قافله از تجاوز به عنف لذت ببری و تا آخرین نفس برای امنیتِ آدمفروشی و رزق حلالِ هر تیرخلاص به غیرخودی، درصدی شتیل باج دهی... چون گروگانی!
وقتی دومی در توانت نباشد، آن‌گاه تنها یک راه باقی می‌ماند:
1- تسویه‌حساب با پرچمدارانِ #سلبریتی و شریک دزدِ خون و رفیقِ مالباختگان
2- تسویه حساب با قانونِ زورگیری عقیدتی قلدرانِ سرگردنه و گزمه‌هایشان
و این همان واکنشِ خونین و دلبخواه اربابِ قلعه‌هاست: "که ظاهرا از آن گریزی نیست! چون میان چنبره‌ی این ساختارِ هرزه‌پرور بدجوری خفت شده‌ای و راهی جز عملیاتِ انفجاری نمانده. پس باید کاری کرد؛ وگرنه دیوثی! و زندگی ارزش این خفّتِ زنجیره‌ای را ندارد."
حضرتِ دیوانه!
حال‌ که تو بر قانونِ زورگیری باور و حقِ تجاوز به حق شریک اصرار داری و به هیچ قیمتی به راه نمی‌آیی؛ وقتی همسایه به حکم حوالیِ شکم، پااندازِ تو و نوچه‌های تو شده و از این دیوثی قانونی باکیش نیست؛ آنگاه به ناگزیر در این لنجزارِ مکتب دزدانِ زمین و آسمان، تنها "یکی" باید نفس بکشد!
هیچ مصلحتی بالاتر از شرافت زندگی نیست! این را تک تکِ سلول‌های هرزه‌ی تنِ یک وطنِ پاره پاره کتمان کرده‌اند و گواهی داده‌اند: تو چون معمارِ قلعه‌ات لمس و بی‌حسی!
آب و خاک فدایِ استقلال و آزادیِ احساسِ تو.
خیام ابراهیمی
22 آبان 1397


ناشنوا


ناشنوا در همهمه
چه می‌شنوی؟
جز ولوله‌ی گنگِ مرگ و هیاهویِ زندگی در آنارشی یک باتلاق
مثلِ سکوت... مثلِ هوای فراگیر
لغزان در آوندهایِ علف‌هایِ هرز... تا سیب... تا کرم... تا پروانه...
مثلِ ضیافتِ مرگ و جنازه در حیاتِ حشرات.
آهی از تو در ماست ای زندگی
که آتش زده
خورشید را در نیلوفرانِ اسیر مرداب...
چه گرمایِ مطبوعی می‌دمد در متن... از حواشیِ سوختن
بسوزان وقتِ فرو رفتن
وقتِ بالا آوردنِ دلشوره با حباب‌های خودکامه... وقتِ تعالیِ آهِ آهو... طبقِ آئین‌نامه
وقتی هوایِ محصورِ طبیعت در سینه‌ها با حباب‌ها پر پر می‌زنند
هنگامِ غرقه شدن در اشتیاق آسمانِ بارانی
وقتی سقفِ دخمه چکه می‌کند
و خاطره‌ای در تناسخ
در آخرین نفس‌های حبس
در همهمه‌ی ایستگاهِ خالیِ مترو
رویِ یک لنگه دمپایی که جامانده از روز
بر ترک‌های پرلجنِ کفِ موزائیکیِ شکسته‌ در دلِ شب
وقتی قطارها در دالانِ نیمه‌شب
خوابِ فردا می‌بینند
و به مقصد رسیده‌اند حباب‌های ترک خورده
...
از روی چند نفر رد نشدی؟
و واماندی در وفورِ خیالِ آب در خاکِ لعنتیِ مرده‌یِ مشترک
در آخرین گامِ اول
در دوراهی‌های رؤیایی شک...
سبقت بگیر اِی نگاه گنگ...
وقتی بـــــاز هم آچمزی
میان چهار راه...
کار را تمام نکن!
باتلاق هم عینِ زندگی به شوره می‌نشیند!
وآنگــــــاه
بر سرِ شوقِ وزوزِ مگس‌ها
چه می‌آید؟!
رویِ خیالِ شیرینِ لب‌های نمکین تو
که دیگر نیستی
و هم هستی...
آیا می‌شنوی؟
خیام ابراهیمی
13
آبان 97
Beethoven's Silence
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/videos/2169583123301513/

سکوت



"
سکوت"
از تسلیمِ نادانیِ غوره در صف‌ِ بردگی به یک "آری"
در متنِ صندوق‌های شرابِ زهر نرون
تا داناییِ آگاهیِ مویز به یک "نه"
در حواشی صندوق‌های آبغوره‌یِ فرعون
مرزی است بین سکوتِ شراکت تا فریاد برائت در خون.
که سکته‌ی سکوت، بینِ #فرخزاد تا #خاشقجی
مرا به یادِ آلودگی مذهبِ عواملِ "ش.م.ر" می‌اندازد
وقتی "ایدئولوژی" با تعریف زندگی برای نسل نیامده
اختیار اراده و وجدان زنده را می‌خورد در مکعبِ گورِ یک بتخانه
که گردِ آن می‌چرخد بازیچه به رقاصی، همه‌ساله چون بوزینه
و هار می‌شود چون ربات به قانونِ راهزنانِ مرده‌خواری چون آکله
به نجاستِ آب وضویِ عبادتِ هرزه‌های نامقدس در مساجد ضرار...
شیمیایی شده‌ از دامانِ عروسِ هزار دامادِ تفسیرِ سامری، مادرت!
از احوالِ جنون هرزه‌گی
که اهدافِ قاموسِ روسی، توجیه می‌کند هر وسیله را در ناموسِ هر آب و خاک!
پس:
بی‌ناموسی را تاب می‌آوری به حکم حفظ ناموسِ سلطانِ سلیطه
و قطره قطره خونِ مطهرِ کاروان را نحر می‌کنی در نهر
تا آب لوله‌کشیِ وضو در قطاری به ناسو!
که حفظ نظام خیمه‌ی قذافی از اوجبِ واجبات است، یه یمنِ ابن‌سعود یساری!
اگر توبه نکنی به فریاد از خونی که از قانونِ کثیفِ ولایتِ مردارها خورده‌ای همه عمر و
اینک آسوده‌ای به لبخندی الکی کنار الک‌های آویخته از سیلوهایِ آردِ بیخته از پودر استخوان
در گوشه‌ای از دخمه‌های پرده‌دارِ زبان‌بازیِ موش با پستانِ خشکِ مردارِ گربه‌!
وقتی شهامت یعنی رونمایی از وقاحتِ جنایت در قانون جنیانِ جنون در گورستان
وقتِ آن است که مُهرِ جنازه زنی بر آن حرامیِ دربار
که از روی باد معده قتلِ پزشک را به دست بیمار خودکشی اعلام می‌کند
و با حروفِ متقاطعِ "ب" و "ر" و "ف" عین برفِ بهمن ماه آدم برفی می‌سازد
و تبادلِ معنا را عینِ جنگ مجازی به خنجرهایِ حقیقی به معراج می‌برد
وقتی قانون اساسی دریدن
ملتی را به مؤمنانِ خودی و کافرانِ غیرخودی پاره پاره می‌کند
و جهانی را بین دوست و دشمن می‌درد
تا سخن از صلح با هستی را عین جنگ در نیستی بداند
آنگاه چون هوایِ رجز در شین.میم.ر
حروف رابطه را شیمیایی و میکروبی و رادیواکتیوی نفس می‌کشد..می‌دمد
بی آنکه آوای حزینِ نان، خوردنی باشد!
آنگاه حروف را چون کودکی فرتوت به هم می‌چسباند تا شمر سردار سپاه دین شود
و چون شهید شاهدِ شهادت
همچو خضری در هوای مسمومِ آزادگی
بیعت کند با ایمان به جنونِ راهزنانِ حجازی...
در چنین حال و هوایی
از مهر سرودن زمزمه‌ای فانتزی است بین خواب و بیداری
از خوابِ بدن خنجرآجین #فریدون_فرخزاد
تا خوابِ تکه‌تکه‌های پروانه گرد فروهر
تا خوابِ قتل‌های زنجیره‌ای... تا #سعید_زینالی... تا #فرشید_هکی... ادامه در پیوست

آری یانه


آری یا نه؟
سکوتی سرد از شهرخورشید تا بعلبک
بر فرازِ ویرانه‌های آبادی
بین خدایِ زنده‌یِ بت‌های درمانده
تا بتِ مرده‌یِ خدایانِ سلطه
می‌نوازد سمفونیِ آئین مهر و ماه و سیاه‌چاله را...
در حال و هوای کرم‌ها و زالوها و موریانه‌ها... تا پروانه‌ها
به زور می‌چپانی نعلِ بعلِ خود را لابلای انزوای مقدس ذراتِ روح خدا
در دالان‌ها...از چاله‌ها تا چاه‌ها...در پایِ ستون‌ها و مناره‌ها و دارها:
"اشهد اَنّ قانونِ حکم پرده‌دارِ رَدا"
هنوز مهر از آسمان بر کارزارِ بعل‌ها
بر سرِ پاره‌ پاره‌های آزادِ خدا در زمینِ دریده می‌تابد.
هوا را آلوده‌ای به دم و بازدمِ پیرِ هوی
که پیام‌دارِ وجدانِ زنده‌ی بردگان نیست!
مرده‌ای و هنوز داغ از #آتش_به_اختیاری
شیمیایی شده‌ای در جنگِ عواملِ ایدئولوژیکِ شین.میم.ر
و زندانی در سازه‌یِ بتنی قانونِ پرستشگاه
در جستجوی مشکِ آبی بین دورودان خشکِ گلو و
به تنِ شمر ذی‌الجوشن لباسِ سبزِ بیعت پوشانده‌ای در کربلای وطن
و تولیدِ صنعتیِ خنجر در مسلخِ تمامیِ دخمه‌هایِ هیچ سعیدِ قاتلِ شهیدی
از پروانه‌ها تا فریدون و #خاشقجی
یک قطره آب را متحد نمی‌کند بین اکسیژن و هیدروژن در جدولِ مندلیف
که حوزه‌هایِ علمِ جعلیِ سگ‌پروری
آزمایشگاهی برای سیمولیشنِ گزمه‌های فرعون‌اند
در جستجوی صیدِ قوم سرگردان.
.
دیگر از سزارینِ هیچ رودابه‌ای نه رستمی زاده می‌شود، نه سزاری...
که در هستیِ زنده‌ی خدا
زایش طبیعی رستگاری، عین عبادت است!
کرباسِ کفنِ کهنه‌ی نمدار بابک خرمدین را می‌کشی بر سر بت‌های بتخانه
چون کافری که چال می‌کند ذرات نور را در دخمه‌های تو در توی یک خمخانه
آزین می‌کنی الله را به زخرفِ عبایِ فرزانه‌گی در تاریکی
هار شده‌ای و بازی می‌کنی با حق مسلم تیله‌ی نگاه سرد نوزادی یخ‌زده از زلزله‌ی سرپل صراط
تا چشمانِ آتشینِ سگ‌های بعلبک
میان بیمارستان‌های پرخون خُتنی
تا تیمارستان‌های بی‌خونِ وطنی
که تاخت و تاز بر جنازه‌های نو به نو
خودکشان اراده‌ی خداست در زندان‌های ریز و درشت
نمی شنوی...نمی‌بینی...نمی‌فهمی... هنوز داغی...
چون گُهِ تازه‌ی سگی زنجیری زیر علم
در کام مخلوقی که ساکتند و خنجر خورده و سوخته در پستوها
در صندوقِ عقبِ ماشین‌های رأی بیعت،
نگاه می‌کنند به تو از چشمانِ زنده‌ی یک خدا.
ویران کن تن میهن را
جدا کن رآس الوطن را
میان عوعوی سگان
در همایش سپاهیان کفر
از کوفه تا شام
در بعلبک
و به تماشا بنشین
قربانیان خیمه‌های سوخته را
که چگونه کل می‌کشند میان شیون
در بندگیِ مذهبِ مرده‌ی بتخانه‌ها
سکوت سردِ زندگی را در گریز از بیعتِ نمایشِ قانونی:
آزاده باش!
که دینِ وجدانِ زنده
مذهبِ هیچ خدایِ مرده نیست!
و سکوتی گرم از شهرِ آئینِ مهر
تا خرابه‌های بعلبک وطن جاری است.
نفس بکش!... بشنو!... نگاه کن!... و لمس کن!
و به‌یاد آور و ایمان بیاب
و توبه کن!
که هنوز فرصتی باقی است
در مهلتِ ایدئولوژیکِ شیطانک‌های ابلیس
در ردایِ خدایانِ سواره در هلیوپولیس!
در این سکوت خونبار
بین مرگ و زندگی
شهر را به شهروندان بسپار
ای سردار!
از تسلیمِ نادانی غوره در صف‌ِ بردگی به یک "آری"
در متنِ صندوق‌های شرابِ زهر نرون
تا داناییِ آگاهیِ مویز به یک "نه"
در حواشی صندوق‌های آبغوره‌یِ فرعون
مرزی است بین سکوتِ شراکت تا فریاد برائت در خون.
آری یا نه؟!
خیام ابراهیمی
8آبان79
*قطعه "سکوت" در بخش پیام‌ها



مهرگان



"مهرگان" تمرین #مهرورزی و هم‌افزایی تا وحدت ملی
مهربانا مهرگان آمد؛ به مهروَرزی بکوش... رحمت و رحمانیت را یاد کن؛ با ما بجوش!
از کتابِ مهربانی خوانده‌ای: "کین و عدو... جایِ مهر و صلح و نورِ سحری، اوهامِ دوش"
گفته بودی نقد بر رفتار و گفتارت سزاست!... تا که پندارَت شود نیکو به پیغامِ سروش
چون‌که در احوالِ حقِ‌مالکیت، قبض بود؛... حــالِ ابلیسِ عبادت را، غرور کر کرده گوش
ازچه‌رو با کین‌ونفرت، قفل شد بختِ وطن؟... کن رها این من من‌اَت را، اندکی در ما بکوش!
قفل در قانونِ ابلیس است، با نامِ خدا... کی شود باز از کلیدِ این‌وآن شیطان و موش؟!
کی وطن فرمان تورا داد: "حمله کن تا جُلجَتا؟... رختِ صلح و عافیت برکن! لباسِ رزم پوش!"
با رَجزخوانی چرا باید وطن را مثله کرد؟.... این وطن هشتاد میلیون مدعی دارد، به هوش!
صاحبانِ این وطن، هشتاد میلیون شهروند... کی بسیجِ صدهزار گُشنه، ‌وطن را شد رُتوُش؟
گشنه‌گان را با غنیمت وعده‌دادن، مهر نیست!... غصبِ اموالِ شریکِ خاک، نباشد رمزِ هوش
آمـــدی با بیرقِ آزادی از بندِ شهان... بردگان را حَصــر کردی در بتی‌دیگر خموش
عقلِ یک ملت ربودی از شهی، با حکمِ خویش... این چه قانونِ بلا شُد در زبان و چشم و گوش؟
گفته بودی سرنوشتِ نسلِ ما با زنده‌هاست... زنده‌ را کشتی، چرا ترسی ز گــورِ داریوش؟
شهوتِ فرماندهی را کن رها، فرمان ببر!... سینه‌ی ملت رها کن، شیره‌ی خود را بدوش!
چون پدر پنجاه سال است کرده ما را زَرخرید... بشکن این جامِ بلورین، زهــر را با ما بنوش!
گزمه‌هایت سکه‌ها از خونِ ملت می‌زنند... "نانِ خشک" با ما بخور، این لُـنگ را با ما بپوش!
گفته‌ای جانت نحیف و آبرویت "بیعت" است... آبرویم رفت بر باد، بیعتت کو؟ هان! به‌هوش!
آنچه بیعت خواندی‌اَش در انتخاباتِ کذا... کربلا بود اُسوه‌اَش: "یا با منی! یا در خروش!"
گربه‌ها بالایِ دیوارِ سفارت مرده‌اَند... شیر و یوزَت کرده پُف در کنجِ عزلت همچو موش
یا حلالیت بخواه و کن خلاص #تحریم را... یا به‌رسمِ #مهرِگان، پیمان وفا کن، شو خموش!
...
ملتی در پای دیوارش کثافت می‌خورند... جای تمرینِ وفا، با نیشِ نفرت می‌دَرَند
مهربانا، مهرگان آمد، وطن را پس بده!... حق ما در دامِ دشمن، دستِ هر ناکس نده!
دشمنم در خانه است و خانه در چنگِ یکی... گرچه قانون داده باشد این سند را مفتکی
این سند ملک مشاع را کی کند ملکِ شهی؟... حقِ غبن و اختیارم را، که باشد مدعی؟
آن وکیلانِ حرامی را زبان در کـام نیست... کـامِ آلوده گروگانی به جز در دام نیست
بی‌کسیم؟ آری! ولی مزدورِ دزدان نیستیم!... سنگ می‌بندیم شکم را، مورِ خاقان نیستیم!
غیرتی گر بایدت، از خونِ ملت دست بکش... کن رها ویرانه، دست از سلطه در بن‌بست بکش!
جای ترمیم وطن با آب و خاکِ زنده‌گان... آجرِ هر کــوخ را در کاخِ سرداران ندان!
تا کجا بر کین و نفرت نشئه از جهلِ تنی؟... تو بدهکار من و ایـــــران و مامِ وطنی
مهربانا مهرگان آمد، وفا را پیشه کن!... عهد خود را با جماعت وصلِ این اندیشه کن:
صاحبــانِ خاک را هشتاد میلیون مدعی است!... صلح کن! با ملتی و با جهانی که یکی است!
حق آب‌وخاک را بر ملتی کن اصلِ خویش... اصل قانونِ خطا بَرکن زِ بطنِ نسلِ خویش!
وَرنَه حقِ ملتی در خون و زهدانِ سران ... می‌کند مام وطن را مثله در ایمانتان
سرنوشتِ زنده‌گان را واگذار و در گذر... وَرنَه فرصت را به آخر می‌رساند این سفر
این سفر با سلطه‌ی قانونِ نسلِ منقضی... کی شود زندان و گورستان وطن را منجزی
از طلا گشتن پشیمان گشته‌ایم، ای مهربان... مرحمت فرموده ما را مس کنید، در این زمان!
رمزِ این قانونِ بد، "تفخیذ" بود با کودکان... شهوتِ زورگیری از ایمان، صغیران، مردمان
چله بستیم و چهل سال است بالغ مرده‌ایم... ما صغیران نیستیم، پس‌دِه وطن را، زنده‌ایم!
مهرگان را با گل و شیرینی لبخند و شعر... بیعتی کن با وطن، ای مـــاهِ نورانی زِ مهر!
خیام ابراهیمی
12 مهر 1397


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...