آری یا نه؟
سکوتی سرد از شهرخورشید تا بعلبک
بر فرازِ ویرانههای آبادی
بین خدایِ زندهیِ بتهای درمانده
تا بتِ مردهیِ خدایانِ سلطه
مینوازد سمفونیِ آئین مهر و ماه و سیاهچاله را...
در حال و هوای کرمها و زالوها و موریانهها... تا پروانهها
به زور میچپانی نعلِ بعلِ خود را لابلای انزوای مقدس ذراتِ روح خدا
در دالانها...از چالهها تا چاهها...در پایِ ستونها و منارهها و دارها:
"اشهد اَنّ قانونِ حکم پردهدارِ رَدا"
هنوز مهر از آسمان بر کارزارِ بعلها
بر سرِ پاره پارههای آزادِ خدا در زمینِ دریده میتابد.
هوا را آلودهای به دم و بازدمِ پیرِ هوی
که پیامدارِ وجدانِ زندهی بردگان نیست!
مردهای و هنوز داغ از #آتش_به_اختیاری
شیمیایی شدهای در جنگِ عواملِ ایدئولوژیکِ شین.میم.ر
و زندانی در سازهیِ بتنی قانونِ پرستشگاه
در جستجوی مشکِ آبی بین دورودان خشکِ گلو و
به تنِ شمر ذیالجوشن لباسِ سبزِ بیعت پوشاندهای در کربلای وطن
و تولیدِ صنعتیِ خنجر در مسلخِ تمامیِ دخمههایِ هیچ سعیدِ قاتلِ شهیدی
از پروانهها تا فریدون و #خاشقجی
یک قطره آب را متحد نمیکند بین اکسیژن و هیدروژن در جدولِ مندلیف
که حوزههایِ علمِ جعلیِ سگپروری
آزمایشگاهی برای سیمولیشنِ گزمههای فرعوناند
در جستجوی صیدِ قوم سرگردان.
.
دیگر از سزارینِ هیچ رودابهای نه رستمی زاده میشود، نه سزاری...
که در هستیِ زندهی خدا
زایش طبیعی رستگاری، عین عبادت است!
کرباسِ کفنِ کهنهی نمدار بابک خرمدین را میکشی بر سر بتهای بتخانه
چون کافری که چال میکند ذرات نور را در دخمههای تو در توی یک خمخانه
آزین میکنی الله را به زخرفِ عبایِ فرزانهگی در تاریکی
هار شدهای و بازی میکنی با حق مسلم تیلهی نگاه سرد نوزادی یخزده از زلزلهی سرپل صراط
تا چشمانِ آتشینِ سگهای بعلبک
میان بیمارستانهای پرخون خُتنی
تا تیمارستانهای بیخونِ وطنی
که تاخت و تاز بر جنازههای نو به نو
خودکشان ارادهی خداست در زندانهای ریز و درشت
نمی شنوی...نمیبینی...نمیفهمی... هنوز داغی...
چون گُهِ تازهی سگی زنجیری زیر علم
در کام مخلوقی که ساکتند و خنجر خورده و سوخته در پستوها
در صندوقِ عقبِ ماشینهای رأی بیعت،
نگاه میکنند به تو از چشمانِ زندهی یک خدا.
ویران کن تن میهن را
جدا کن رآس الوطن را
میان عوعوی سگان
در همایش سپاهیان کفر
از کوفه تا شام
در بعلبک
و به تماشا بنشین
قربانیان خیمههای سوخته را
که چگونه کل میکشند میان شیون
در بندگیِ مذهبِ مردهی بتخانهها
سکوت سردِ زندگی را در گریز از بیعتِ نمایشِ قانونی:
آزاده باش!
که دینِ وجدانِ زنده
مذهبِ هیچ خدایِ مرده نیست!
و سکوتی گرم از شهرِ آئینِ مهر
تا خرابههای بعلبک وطن جاری است.
نفس بکش!... بشنو!... نگاه کن!... و لمس کن!
و بهیاد آور و ایمان بیاب
و توبه کن!
که هنوز فرصتی باقی است
در مهلتِ ایدئولوژیکِ شیطانکهای ابلیس
در ردایِ خدایانِ سواره در هلیوپولیس!
در این سکوت خونبار
بین مرگ و زندگی
شهر را به شهروندان بسپار
ای سردار!
از تسلیمِ نادانی غوره در صفِ بردگی به یک "آری"
در متنِ صندوقهای شرابِ زهر نرون
تا داناییِ آگاهیِ مویز به یک "نه"
در حواشی صندوقهای آبغورهیِ فرعون
مرزی است بین سکوتِ شراکت تا فریاد برائت در خون.
آری یا نه؟!
خیام ابراهیمی
8آبان79
*قطعه "سکوت" در بخش پیامها
No comments:
Post a Comment