Thursday, April 4, 2019

آخرین قطره


آخرین قطره!
=======
سال‌ها با ثانیه‌هایش
به غاری پنــــاه بَری
که یکی چشمه را میـــانِ چهار فصلِ هر دم و بازدم
آن‌قـــدر ابر و باران و تگرگ و برف کند
تا میانِ زمین و آسمان‌ِ محال
قطره قطره، آن‌قـــدر بچکد از قندیل‌های سقف بر خاکِ پاک
تا به سفره‌هایِ زیرزمینیِ عصرِحجری نفوذ کند و
در قنات‌هایِ آهکی عصرِصفوی تبخیر شود و
در قهوه‌های تلخِ عصرِقجری همچو فالی تقریر شود و
در کافه‌هایِ تقدیر و بده‌بستانِ عصرِ پدر و پسری، پینه ببندد و تعبیر شود...
تا در دخمه‌های عصرِ حشری، با نشتری تفسیر شود
مثله‌ مثله... میان پاره پوره‌ها!
تا چشمه بخشکد و
سفره خالی از آب و نان و خیالِ شراب شود و
دستی به دستی و پایی نرسد و
دست از پا کوتاهتر
چون جنینی مچاله و پنهان شوی در آغوش جنون و
از گهواره تا گور بخار شوی و
برنخیزی در بُخـــورِ خویش...
تا برگی از برگی نجنبد و
سار از درخت بپرد و
میانِ چَه‌چَهِ چلچله‌ها و
جیـــغِ پرستوها و سرودِ رهاییِ خفاش‌ها...
و زمزمه‌یِ مگس‌هایی که از سگ باوفاترند به جنازه‌...
آن‌قـــدر مهرِ فروزان‌ات را در تکرار تاریکیِ یلدایِ نفرت، بلغور کنند
و در دوری باطل و مسلسل‌وار به پوکه‌های کین، گلوله‌های خشمِ آتشین شلیک کنند عین هالوها
و هرگز در نیابند که برای محوِ تاریکی، هجومِ نور کافی است
و سیاهی با پرتابِ سیاهی، سیه‌چاله می‌شود تا تباهی...
تا نیمه شبی... در بسترِ کویریِ روایتِ تاریخیِ سوادِ آنِ سیاهه مُرداب
از غصه دِقّ کنی، در جشنِ موریانه‌ها در فلک الافلاک...
میان ریشه‌هایِ زخمی و ضخیمِ خس و خاشاک...
و کاغذِ مجازیِ قصه‌های آب و خاکت را
هیچ بُزِ کوهیِ خوشه‌چینی هم نجَوَد در فراقِ گل‌بوته‌ها...
و در غارِ کهف، آسوده بخوابی
که قدرِ این آخرین قطره بر آخرین پشیزِ زیرخاکی را
کاوشگران آینده دانند!
...
ورق بزن قرطاس و کفنِ جنازه‌ها را
این رسمِ تاریخِ کرم‌ها میان زالوهاست
که سکه‌ها را نمی‌جَوَند
و بی دست و پا
اکسیرِ هیچ آغوشی را
نه می‌بخشند
و نه می‌نوشند.
خیام ابراهیمی
27
بهمن 1397


گروتسک شکستعلیشاه


#گروتسک
 شکستعلیشاه، و ماجرای "بدا به حال روس!" در عصرِ سوخته‌ی #22_بهمن.
پیروِ رجزخوانیِ امروزِ صداوسیما برای امریکای جلاد، تکرارِ "روزِ سـلامِ" قجری، از وطن دور باد!
1) به‌میمنتِ این روز فرخنده و به‌نیتِ خوشه‌چینیِ تاریخی، یادی کنیم از نعمات و غنائمِ فتوحاتِ پرشکوهِ خروس‌جنگیِ چلاق‌ و پرکنده "خان‌باباخانِ جهانبانی" که بلافاصله پس از فتوحاتِ واقعیِ آغامحمدخانِ بی‌احساس که با عِرقِ و کین و عقده و خشم و عزمی سترگ، ایرانِ خوانین یاغی را به ضربِ شمشیر و زورِ چماق، متحد ساخته بود و به‌رسمِ نظام سلطنتی بالاجبار برادرزاده‌ی ذکورش "خان‌باباخان" جانشین او شده بود؛ چنان شد که ولیعهدی که عمری در لایِ پرقو خیا‌ل بافته بود، اینک زیر بار سنگینِ هیبت پادشاه، و برای کم نیاوردن از هیبتِ شخصیتِ واقعی عموی غدّار خویش، به جبرانِ مافات و برای لاپوشانی ناتوانی روان لاغرِ خویش، بر خود نام هنریِ "فتح‌علی‌شاه قاجار" نهاد و با استمداد و تکیه بر قدرتِ فضایی ملایان شیعه، پازلِ اطمینان قلبی خود را در قالبِ قدرت مطلقه، جورچین و تکمیل نمود! تا متعاقبا بخش بزرگی از خاکِ وطن را پـاک بر باد دهد! چرا که #بصیرت نداشت که #بصیرت محتوایی است در قالب و ساختاری روزآمد، که از قواعد سنتی در نبردی نابرابر پیروی نمی‌کند! هر چند مُسلّح به مکر و تقیه و مباهته و رجز و تهدید و سیاستی باشی که عین دیانت توست! و در این روزگار نوین با پیش‌فرضِ "نبردی نابرابر" راه از نبرد وجنگ در #عملیات_مرصاد نمی‌گذرد! راه از وحدتِ چکشی به هزار مصلحت و خدعه نمی‌گذرد! راه از صلح با خود و آزاد کردنِ خودجوش و سیستماتیک و زاینده‌ی پتانسیل اراده ملتی آگاه می‌گذرد که فرصت آگاهی را در آزمون و خطای طبیعی و در توسعه‌ی متوازن#سیاسی_اقتصادی به کف آورد! و اولویت با اقتصاد سنتی و تولید گرز و یراق نیست! اولویت حتی با آزادی یک شبه‌ی توده‌های لاغر و بُراق نیست! اولویت با حق مشترک در آب و خاک مشترک است و شکوفایی اراده ملی بصورت سیستماتیک در بسترِ قانونیِ توسعه‌ای متوازن! که تنها دو اصل همزیستی مسالمت‌آمیز و هم‌افزایی گروهی را در فرصتی برابر، تمرین کند! راه از رقابت برای کسبِ ارزش بنیادیِ هم‌افزایی می‌گذرد! نه تنها قدرت مادی، و نه تنها قدرت معنوی، و نه حتی درآمیختن و مونتاژ زوری این دو از بالا به پایین! که معنا از جنس هم‌افزایی حقوق برابر ابتدایی است؛ نه حقوق ثانویه از جنس ایدئولوژی! پس "قدرت" دارای ماهیتی نسبی و اکتسابی است و مطلقه نیست، تا قدرت شاهنشاهِ سرنوشت‌سازی که می‌تواند بادکنکی سوراخ شود، "مطلقه" باشد! شاهی اگر باید، آن "ملت" است! نه مولایِ امت! این است فرق بنیادی غرب و شرق در نبردی نابرابر که یکی را نشئه و دیگری را خمارِ آلتِ ثباتِ دیگری می‌کند در دوری باطل از دوران قجر تا کنون!
نه هر آنکس که عمامه کج نهاد و تند نشست... کلاهــــداری و آئیـنِ سروری داند!
هـــــــــزار نکته‌ی باریکتر زِ مو این‌جاست... نه هر که سر بتراشـد قلنـدری داند!
اما چرا نباید عبرت و عبارتِ #خون_باید_گریست را، به آلزایمر تاریخی سپرد؟!
.
 .
2) جنگهای ایران و روس و قراردادهای ترکمانچای و گلستان
گویند: صدا و سیمای امت اسلام، امروز بدجوری برای نابودی ایالات‌متحده‌‌امریکا توسط موشک‌های قاره پیما، با فعالیتهای درون و برون مرزی سربازان گمنام نفوذی سیاسی و اقتصادی، به شیوه‌های عصرحجری و قجری، با سرنای مجیز، بر طبل جنگ و رَجز کوفته است!
در مثل مناقشه نیست؛ اما باز هم گویند: در زمان جنگ ایران و روس پیش ازعهد‌نامه‌ ننگین ترکمانچای که ورژنی از نرمش شیرین قهرمانانه با از دست دادن 3 ایالت و کشته‌های بسیار بود و به تلخی جام زهر معاهده‌ی گلستان برای از دست دادن 14 ایالت و ولایت بی‌مقدار با نوامیسش نبود، جملگی در آچمزی ناهنگام و مبهوت و ناگزیر، به تکدست مسیحایی ومطلقه‌ی شاهنشاه اعلیحضرت خورشید رأیت، پادشاهِ دارا شوکتِ ممالک محروسه‌یِ ایران، خان‌باباخانِ مفلوک در پوستینِ "فتح‌علی‌شاه"، محض مسالمت و صدقه‌سرِ اهل بیت، به توشیح ملوکانه رسید! فلذا هرچند پس از گذشت حدود 100 سال، با وقوعِ انقلاب اکتبر روسیه عهدنامه‌‌ی استعماری از جمله توافنامه‌یِ 1907 بین روسیه و بریتانیا در مورد نفوذ در شمال و جونب ایران، به لطف "لنین کبیر" لغو شد و الزاما باید پس از بازپسگیری حق کشتیرانی در دریای#کاسپین (خزر) و لغو حق کاپیتالسیون و خروج ارتش روس از ایران (بموجب عهدنامه‌های گلستان و ترکانچای) همچنین سرزمین‌های متصرفه گردِ دریای برباد رفته‌ی #خزر ، به ایران مسترد می‌شد، اما بنا بر امر و حکم حکومتیِ بریتانیای کبیرتر، این بخشش روسانه، با تعلل دولت ایران، کاملا پی‌گیری و محقق نشد که نشد!
حالا لنین کبیر و انقلابی چه آتویی و یا بدهی انقلابی نزد بریتانیای کبیرتر داشت، شاید باید از نیکلایِ دوم (آخرین تزار روس) پرسید که دستش از دنیا کوتاه است! به هرحال آخرین شاه قاجار و تاریخ داند و صدالبته والله اعلم!
یعنی شاه(لنین) بخشید، اما شاهقلی(اربابِ لنین) نبخشید! قدرت مطلقه‌ی کوچولویی چون احمد شاه (آخرین نواده‌ی شکستعلیشاه) هم که میان آنهمه مشغله در اینسوی و آنسوی عالم بلوغ نوجوانی، اصلا میان عروسک‌هایش وقت خالی نداشت که بخواهد پی‌گیری کند! مملکت هم که ارث پدرِ پدرجدش فتحعلی‌شاه نبود! وی به‌واسطه و با دلالی چند دست، مملکت را مفت از آغامحمدخان تحویل گرفته بود که او هم تنها یک عمویِ بزرگ برایِ تمامِ شاهان مفتخور قاجار بود! پس مال مفت و دل بی‌رحم! در نظر بگیرید یکی چون خان‌باباخان تا دیروز در دامغان (حوالی سمنان) زیر بال و پر کریمخان زند ول می‌چرخیده، یکهو یکی مملکت را با تمام نوامیسش بدهد دستش. 17 ایالت اطراف #خزر که سهل است؛ برای بقای حکومتش یک روستا اطراف مشهد و یا حوض‌سلطانِ قم را هم به او بدهند، باقی مملکت را خواهد فروخت!
.
3) تقابل سنت و مدرنیته:
اگر درایتِ آغامحمدخان طبق روش‌های سنتی توانست ایالات و ولایات و استانهای ایران را متحد کند، به این دلیل بود که تمایز بین خان‌ها و آغامحدخان تنها در عِدّه و عُدّه و نفرات و تجهیزاتِ مشابه بود و نیز استعداد و شهامت فردیِ یک فرمانده. اما دو جنگ بین ایران و روس، جنگ نظام ایلاتی و عشیره‌ای در ساختار سنتی ارتش و مدیریت کشور بود، با ساختار و ابزار مدرنیته‌ای که درست در زمانی که امتِ ایران در خواب آسمانیِ ولایت بود، در همان زمان ملتِ اروپا در حالِ تحولی زمینی و شگرف بود! و اگر همت و هوشِ قائم مقام فراهانی و رشادت و سختکوشی عباس میرزا (ولیعهد و فرزند فتحعلی شاه) و اندکی بخت و تصادف نبود، شاید اینک از همین ایران فعلی هم اثری نبود! چون تنها در یکی از یورش‌های عافلگیرکننده که توسط عباس میرزا دفع شد، ممکن بود تهران و ایرانِ سنتی در مقابل نظام ناشناس و مدرن و تجهیزات و سازماندهی روسیه در دامن بریتانیا سقوط کند!
هر چند با اقداماتی ناچیز از سوی قائم مقام فراهانی برای تحولات ساختاری و اداری و نظامی، در بین دو جنگ منتهی به معاهده‌های جنگی ترکمانچای و گلستان، و با تدوام این تحولات توسط امیرکبیر در سالهای بعد، زور دانشمندان وارداتی مدرن به عالمان سنتی نرسید...تا همین حالا!
.
4) تحولات ساختاری و برزخ
شکست در جنگ اول با قرارداد (گلستان) هشداری بود برای بیداری و زخمی که بر تن خواب آلوده که باید کاری کرد! اما شکست در جنگ دوم که با تصرف تبریز و واکنش و شورش و مقاومت مردم همراه بود، با معاهده‌ی (ترکمانچای) در واقع زنگ خطری جدی بود برای هوشیاری دولت ایران، که قائم مقام فراهانی تحولات جدی را با تغییر ساختار نهاد حاکمیت و ارتباطات آغاز کرد! در واقع نقطع ی غطف روشنگری برای کسب علم نوین و اعزام ایرانیان به اروپا از همین دوران آغاز شد!
با چنین نقطه ی آغازی برای توسعه اما ما هنوز در همان دوران برزخیم.
چون از آن زمان تاکنون، هنوز در مرحله ی توسعه ی اقتصادی درجا می‌زنیم و موفق به توسعه ی سیاسی نشده‌ایم.
.
حالا با گذشت حدود 100 سال پس از فضولیِ بریتانیا در کار بین لنین و ایران، باز پای همان بریتانیای کبیر در میان است و ظاهرا امریکا در این سکانس تاریخی نقش روسیه را باز می‌کند و از دستِ روس‌ و پوتین (شما بخوان راسپوتین) هم کاری بر نمی‌آید! هر چند در آن روزگار از یدُ بیضاء و تپلِ ملاهای شیعه که همواره از زمان فتحعلی تا محمدعلی، مشاور و یاورِ عضلاتِ فکریِ شاهان قاجار بودند، کاری جز رفاقت با لیاخوف روسی که مجلس را به توپ بست بر نیامد؛ اما امید که امروز اهورا مزدای آریایی، عقوبت مام میهن را به جبرانِ مافات، ختم به خیر کناد! چون باز همان آش است و همان کاسه! بلکه آش و کاسه یکی است!
و اما بپردازیم به معنایِ شعار زیبا و پرتقالیِ "جنگ جنگ تا پیروزی" (البته با جیب خالی و پز عالی) که هنگام فتوحاتِ مرصادی، شعارِ سردارِ رشید و جان بر کف و بی‌جنبه‌ای چون "عباس میرزا" بود، که وقتی امپراتوریِ تزاری روسیه بدلیل مشغله در جنگی با فرانسه؛ تقاضای صلح کرد، او بدون برآورد توان خود غیر واقع‌بینانه نپذیرفت و برای بازپسگیری مناطق از دست داده در معاهده گلستان اقدام کرد... تا جنگ ایران و عراق و عدم پذیرش صلح پس از فتح خرمشهر... و تا امروز که قرار است ایران، اسرائیل و امریکا را با خاک یک‌سانت کند، چون زادگاه شیعیان را لبنان میداند و ضمنا فلسطین اهل سنت را که چشم دیدن ایرانیان را ندارند و دولت انگلیس آن منطقه را از دولت عثمانی جدا کرد را بانضمام اسرائیل به آنهایی بدهد که خودشان به وضعیت امروزشان راضی‌اند! یعنی اینجا هم شاه(فلسطین) بخشیده اما شاه‌قلی(ایران) نمی‌بخشد!...
.
5) "روزِ سلام" و روزِ "بدا به حال روس"
باز برمی‌گردیم به حدود 200 سال پیش، نزد باباخان یا فتح‌علی‌شاه خودمان که بعدها با طنزیِ دردناک معروف به شکستعلیشاه قاجار شد! حال این شکست به قیمت جان چند نفر و از دست دادن چه سرزمینهایی تمام شده بماند! و اینکه اروپا در همین ایام (یعنی انیمه اول قرن نوزدهم مشغول پیشرفت‌های صنعتی بود هم بماند).
در جریان جنگ دوم ایران و روس ، هنگامی كه قوای روسیه وارد تبریز شدند و بنا داشتند به سوی "میانه" پیشروی کنند و تمام منطقه آذربایجان را به تصرف خود در آورند و منزل به منزل پیشروی می‌كردند، دولت ایران مجبور شد شرایط صلحی كه دولت روسیه تحمیل می‌كرد را به شرط حمایت از سلطنت آتی "عباس میرزای ناکام" كاملا بپذیرد! بدین منظور فتحعلی‌شاه، برای خاتمه جنگ و انعقاد پیمان صلح ، روز معینی را مشخص و به بزرگان و اكابر و اعاظم قوم و درباریان و اشراف و نمایندگان اقشار مختلف مردم بارعام داد. برای اینكه مراسم "روز سلام" به خیر و خوشی برگزار گردد، درباریان تمهیداتی اندیشیدند و دستوراتی صادر گردید راجع به اینكه در مقابل هر جمله از فرمایشات شاه، چه پاسخی باید داده شود!
در وقت مقرر و ساعت معهود ، شاه آمد و بر تخت سلطنتی جلوس كرد و فرمود: "اگر ما امر كنیم كه ایالات جنوب و ایالات شمال همراهی كنند و یك مرتبه به روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این اقوام بی‌ایمان در بیاورند، چه پیش خواهد آمد؟ اهل بیت تعظیم سجده مانندی كرده و گفتند: بدا به‌حال روس! بدا به‌حال روس!... شاه مجددا گفت : اگر فرمان قضا،‌ شرف صدور یابد كه قشون خراسان با قشون آذربایجان یكی شود و توأمان به این گروه بی‌دین و ملحد، حمله كنند، چه خواهد شد؟ جملگی عرض كردند : بدا به‌حال روس! بدا به‌حال روس!
خلاصه چندین فقره از این قماش تعارفات و اگرهای دیگر ردو بدل شد و شاه بادی در غبغب نمود و با قدرت گفت: بدا به‌حال روس! بدا به‌حال روس!
در همین حال و هوای عرفانی-ملکوتی، دو نفر از درباریان متملق كه در سمت چپ و راست شاه ایستاده بودند، خود را به روی پایِ قبله‌ی عالم انداخته و گفتند: قربان! مكش! مكش! كه عالم زیر و رو خواهد شد!
شاه كه تا این لحظه بر روی تخت نشسته و به دو عدد متكای مروارید دوزی شده و الماس‌نشان، پشت داده بود، از التماسِ مشتی درباری ونزدیكان مافنگی خود به‌هیجان آمده و تحریک شد و ناگهان روی دو زانو برخاست و شمشیرِ به كمر بسته را به قدرِ نیم وجب از غلاف بیرون كشید و این شعر را با صدایی غرّا خواند:
كشم شمشیر مینایی كه شیر از بیشه بگریزد... زنم بر فرق «پاسكویچ» كه دود از «پطر» برخیزد!
دو نفر از درباریان ذوب در ولایت كه در سمت چپ و راست شاه ایستاده بودند فی‌الفور خود را به روی پای قبله‌عالم انداخته و گفتند:
قربان! مكش! مكش! كه عالم زیر و رو شود! شاه قاجار پس از لحظه‌ای درنگ، گفت : حالا كه این طور صلاح می‌دانید ما هم دستوری می‌دهیم که بااین قوم بی‌ایمان كار را به مسالمت ختم كنند!... و مجددا شمشیر را غلاف كرد!
باز این حضرات از شوق پیروزی به خاك افتادند و تشكرات قلبی خود را از طرف بنی نوع انسان كه اعلیحضرت بر آنها رحم آورده و تیغ خود را از نیام بیرون نكشیده بود، تقدیم خاك‌پای اقدس ملوکانه‌ی قبله‌عالم كردند!
و بدین سیاق، پیروِ مجاهدات دلیرانه و رَجزخوانانه‌یِ پادشاه اسلام پناه، 3 ایالت از خانات ایروان و نخجوان و تالش، علاوه بر جدایی 14 ایالت در معاهده‌ی گلستان، از تنِ وطن کنده شد و حدود 250 هزار کیلومتر مربع ناقابل، تنها به دلیل باد مقدس در سر و تکبر و رجزخوانی و طمع سرداران اسلام به غنائم، به خاکِ روسیه افزوده‌ شد!
وزان پس سرداران سپاه اسلام در کتب تاریخی چنین خواندند:
چو ایران نباشد تن من مباد...بدین بوم و بر زنده یک تن مباد!
خیام ابراهیمی
22 بهمن 1397
...................
پ.ن:
1- فتحعلی شاه پس از به قدرت رسیدن با نزدیک شدن به علمای شیعه و مجتهدین تلاش زیادی کرد تا پایه‌های مشروعیت قدرت نوپای قاجار را در میان مجتهدینی که هنوز در آرزوی دوران صفوی بودند محکم کند؛ و تا حدود زیادی نیز موفق شد. وی توانست در جنگ‌های ایران و روس از حمایت علما در ترغیب مردم به‌جهاد بهره‌مند گردد و 250 هزارکیلومتر از خاک پاک ایران و ناموس و مردمانش را یکجا به روسیه تزاری واگذارد! خوشا به سعادت نمی‌دانم که...؟!
لابد آن روزها، مشاورین و ملایان عالم شیعی و مسلح به علم لدّنی، مدام در گوش سلطان صاحبکران خوانده بودند و به ایشان دل شیر تزریق کرده بودند که: نصرُ من الله و فتحُ غریب.
ننگ به‌هر خائنِ مردم‌فریب!
2- با از دست رفتنِ فرصت تاریخی برای مانور نرمِ اعتبار در روز 22 بهمن، در راستای درخواست#تجدید_رفراندوم_58 (با نظارت ملی)، با فراخوان و اعتبارِ حضور اکثریتی برای وزن کشی و احیانا از سکه انداختن مشروعیت قانونی بصورت مسالمت‌آمیز، شب و روز اپوزیسیونِ جنگاور و آتش‌بیارِ آتش‌به‌اختیاران، با جیب خالی و پز عالی، به خیر و شادی باد!... تا سوختنِ فرصتی دیگر! ایام به کام!

برای مشارکت در یک امر ملی چه باید کرد



برای مشارکت در یک امر ملی چه باید کرد؟
علت شکست در سرزمین شوراها (در اتحاد جماهیر شوروی)، نه بعلتِ بد بودن اصل شورا (که به معنای احترام به اراده و اختیار شهروندان است) بلکه به علتِ کاستن از شأن اراده و اختیار انسانی در شاهراهی خارج از اختیار و اراده ی شهروندان است! داستان مثل این است که به کسی بگویند برای کندن گورخودت میتوانی و یا باید بصورت دموکراتیک با دیگران بیل بزنی. این به معنای مشارکت سربازان برای توجیه و عملیاتی کردن امری از پیش مقدر است! در واقع مشارکت در جنگ بنیادی با پذیرفتن تمام الزامات و ملزوماتش، با سرمایه‌داری و امپریالیسم در اتحاد جماهیر شوروی، و یا جاده صاف کنی برای سیاستها ی کلانِ قدرت مطلقه ( مثل جنگ با اسرائیل و یا امریکا) در نظام جمهوری اسلامی، عملا از شهروند مختار، یک سرباز مطیع و یک ابزار برای نظام ایدئولوژیک و یا ولایی می‌سازد.
تن دادن به وفاق ملی نیازمند شریکانی مبادی آداب با تضمین حقوق ابتدایی است! نیازمند بستری امن است! نیازمند مناسبات قدرت شفاف است. آنچه کار شورایی را در بستری بدون تضمین امنیت اراده و اختیار، پرهزینه و عملا بدون نتیجه‌ی مطلوب می‌کند، این است که تصمیمات اکثریت مطلق و یا قاطع، ممکن است هویت و منافع و موقعیت مشارکت کنندگان را به خطر بیندازد، بی آنکه مکانیسمی تعریف شده در سیستمی مطمئن و قانونی موظف باشد از امنیت ایشان در نتایج حاصل از تغییر در مناسبات قدرت حمایت کند!
هماهنگی در شورا برای اخذ تصمیم واحد برای جماعتی که تعادلشان وابسته به مناسبات قدرت حاکمه است، و یا معتاد به زورمداری و زورگیری و یا تسلیم به زوربرترند، بس سخت و گاه ناممکن است! و در راه پیشرفت امور، از سرعتِ تصمیم‌سازی برای وفاق عمومی و تضمین لازم و کافی در اجراء و عمل می‌کاهد!
به همین دلیل است که مشارکت با صاحبان اندیشه های متنوع در بستری بدون ساختار حقوقی ناممکن است! و افراد تمایل دارند تنها با هم‌اندیشانی همگروه شوند که برای اهداف ایدئولوژیک با چارچوبی معین متعهدند!
اینکه در قانون تجارت تاکید میشود که برای تاسیس یک شرکت سهامی حتما باید موضوع فعالیت مشخص باشد به همین دلیل است که فعالیت سویه دار بتواند بصورت متمرکز به اهدافی معین و کیفی منتهی شود تا از پریشانی هدف و اتلاف منابع مالی و حقوق شریکان، پیشگیری کند!
به همین دلیل است که تا وقتی هدف از تاسیس یک شرکت(شورا)، معین نشود، نمیتوان به هر مشارکتی تن داد!
از این بابت میتوان به اصرار سکولار دموکراتها برای طرد برخی از گروهها پی برد!
هدف ایشان تصمیم سازی برای چگونگی بازپسگیری اراده‌ی ملی توسط تمام شریکان آب و خاک مشترک نیست!
هدف ایشان اعمال اراده در چارچوب تعریف شده از پیش، در حقوق ملی است!
یعنی ایشان دایره ی تصمیم سازی را برای شریکان حق تابعیت، تنگ کرده‌اند!
یعنی ایشان از پیش حقی برای مشارکت همگان بر اساس حق تابعیت ندارند!
و این یعنی اعتقاد به حذف برای منافع بخشی از جامعه.
و این همان اولین گام یک دیکتاتور است.
این نتیجه گیری نه برای محکوم کردن سکولار دموکراسی به دیکتاتوری است! بلکه این نتیجه گیری برای این است که ثابت کند این گروه از سکولاردموکراتها برای مشارکت در امری ملی، دچار خطای بنیادی در ایدئولوژی هستند! صحبت بر سر تنها این گروه است، نه نفی ذاتِ باورمندان به سکولار دموکراسی.
یک سکولار دموکرات میتواند با یک دیکتاتور در مالکیت یک ملک مشاع، شریک باشد! او ناگزیر است برای مشارکت با شریکان خود در مکانیسم تصمیم سازی، به فکر طراحی ساختار و سیستمی متعادل در وزن کشی باشد که اجحافی بر کسی نشود و کسی به جرزنی متوسل نشود. مشکل در اعتماد به اجرای عدالت در مکانیسم توزیع قدرت، میان شریکان حقی معین، در وزن کشی است!
من شخصا آنسوی ماجرا را، قانون اساسی میدانم، نه مسئولین و قانونمداران.
وقتی شما آنسوی ماجرا را مسئولین نظام بگیرید، در واقع مشکلتان با قانون نیست بلکه با قانونمداران است! و در این صورت حق با شماست، چون به قانون اساسی باور دارید و مسئولین را ناقض قانون میدانید!
مسئله را ساده کنیم: ملت قانونا به نظام مجوز عملی را داده که نظام میتواند بر اساس اختیارات قانونی آن را عبادت بداند! هر چند مردم آن را اختلاس و دزدی و جنایت بدانند! این مهم نیست که نظام به برخی از این اعمال را با خوانش مردم دزدی یا اختلاس و یا جنایت بداند یا نداند (مثل قتلهای زنجیره ای و یا صدور سرمایه به خارج توسط مامورین خود) این وابسته به موج مردمی است که مصلحت چه باشد! واکنش نظام نسبت به رویدادهای خود در آنجاهایی که اطلاعات به دلیل خودخواسته و یا ناخواسته لو میرود، وابسته به موجهای پیش بینی نشده و یا عمدی است! به این ترتیب هر کاری که نظام بکند درست است! چون قانون این محوز را به او داده است! و اکثریت مردم به این قانون اعتبار داده اند!
از سویی مشارکت مردم در انتخابات در هر دوره بیانگر این است که این مردم به قانون باور دارند! یعنی به قانونی باور دارند که به قانونمدار اجازه داده است برای حفظ نظام جزء و یا کل قوانین خود را معطل و یا معوق گذارده و با حق داشته باشد با تفسیر به رأی، هر چه خواست بکند!
حقیقت قانون اساسی فعلی این است که "ولایت مطلقه فقیه" دارای چنین اختیار مطلقه ای است که قدرتش بر اساس بیعت حداکثری امیدواران به این قانون، برای او این مجوز را صادر کرده است!
بنابراین: شکل برخورد با چنین نظامی، ابتدا عدم بیعت با قانون است که باید به شکلی اثبات شود!
اما از سویی شکل اثبات عدم بیعت با قانون اساسی از طریق صندوق رای ممکن نیست! چون خوانش آن به دروغ، به دلیل اختیار و قدرت اعمال مصلحت نظام، با قانونمدار است!
و از سوی دیگر با بیعت با چنین قانونی خود کرده را تدبیر نیست!
پس یک راه باقی میماند که از متن قانون نمیگذرد و اساسا نمیتوان به قانونمداران چنین اختیارات قانونی اعتماد کرد! مشارکت در انتخابات به معنای اعتماد به هر تصمیم قانونمداران است! هر چند مشارکت کنندگان قانون را بد فهمیده و یا اساسا نفهمیده باشند!
داستان شبیه این است که شما خانه ای را اجاره کنید و به موجر اجازه دهید هر وقت خواست آن خانه را بر سر مستاجر خراب کند و هر گونه تصرفی را بدون خبر به او اعمال کند! حالا اگر موجر آب را قطع کرد! شما نمیتوانید اعتراض کنید!
قانون اساسی چنین قانون پلیدی است که بنایش بر غبن و فریب شهروندان است. و این همان رویکرد معمار انقلاب با صغیران و یا غیرخودیها به عنوان دشمن و مانع بر سر منویات خودش است. پس حالا که متن قانون و قانونمداران بن بست است چه باید کرد جز حضور در حاشیه.
اما حاشیه کجاست؟
1) حاشیه یعنی محلی امن یا نامن، برای اظهار و ابراز هر گونه رفتار و گفتاری که خواستار تغییر قانون به نفع حضور تمام مردم باشد!
محل امن، جایی است که به دعوت نظام، مجوز حضور مردمی دارد!
محل ناامن، جایی است که به دلیل عدم صدور مجوز حضور، مانع قانونی دارد و به عنوان جرم پیگیرد قانونی دارد! محل ناامن علاوه بر تظاهرات میدانی، متوجه ابراز دیدگاه و گفتار در فضای مجازی و واقعی و در رسانه ها هم میشود!
2) نتیجه:
بنابراین تمام رفتارهای مسئولین نظام( آنچه من و شما جنایت میدانیم) از سویی میتواند برای حفظ نظام و بنا بر اختیارات قانونی ولایت مطلقه فقیه و ملتزمین به او، قانونی باشد.
چه باید کرد؟
در چنین موقعیتی باید تهدید را به فرصت تبدیل کرد!
یعنی باید مشروعیت این قانون را با حضور اکثریتی از سکه انداخت.
یکی از راههای از مشروعیت انداختن قانون، حضور در نمایشهای دارای مجوز اقلیت و بیان خواسته بر اساس ادبیات مسالمت آمیز است که بهانه ای برای سرکوب به دست قانونمدار ندهد!
وقتی شما تهمت میزنید! وقتی شما فحش میدهید! وقتی شما شعار مرک میدهید! با اینکه نظام تهمت میزند! انگ میزند! پرونده سازی میکند! و به همین دلایل زندان و شکنجه(تعزیر با حکم سفید) میکند و حتی مرگ را عملی میکند و میکشد! اما شما کاری غیرقانونی مرتکب شده و نظام کاری قانونی.
کار متفکرین و مبارزین برای استقرار آزادی این است که با پندار و گفتار و رفتارهای مبارزانی خود، این معنا را ترویج دهند که ملت ما راهی ندارد جز اینکه با فهم قانون اساسی راهی را برگزیند که علاوه بر اینکه میگوید چه نمیخواهد، اما ضمنا بداند و بگوید چه میخواهد!
بنابراین: تنها کار مطمئنی که از دست مبارزین بر می‌آید این است که: از راهی که اکثریت بر اساس جهل رفته است و برای قانون و نظام مشروعیت خریده است، برگردند!
و این یعنی#تجدید_رفراندوم_آری_یا_نه با نظارت ملی. نظارت ملی هم ساختاری مورد اعتماد تمام مردم میخواهد و مسلما مجری آن ذینفعی به نام نظام نباید باشد! چون نظام بر اساس این قانون اساسی به هیچ عنوان قابل اعتماد نیست! در واقع ابتدا به ساکن، ملت باید با حضوری اکثریتی از رای و فهم سابق خود نسبت به قانون اساسی توبه کند! و خواست جدید خود را بیان کند!
اولین گام اثبات اکثریت در کنار اقلیت و سپس برگزاری رفراندمی برای عدم بیعت با قانون قبلی است. تازه بعد از آن است که این اکثریت باید راجع به اینکه چه میخواهد توسط نمایندگان راستین خود تصمیم بسازد.
به باورم تغییر قانون اساسی فعلی به قانون اساسی مردمی، با آن شریاط گام به گامی که در مرامنامه عرض کردم، این راه را باز میکند! اما برای این حضور نیاز به یک فراخوان ملی است. که این کار بر عهده ستاد مشترک اپوزیسیون با اهمان ادبیات ملی بر اساس رفتاری ایجابی و جذبی و عاری از خشونت به صورت مسالمت آمیز است تا بهانه ای برای سرکوب به دست نظام ندهد و بر این خواسته بایستند و حتی به تحصن بنشیند و برنخیزد و پایداری کند و تکرار کند تا نتیجه!

گفتمان ملی یا میلی


گفتمان ملی یا میلی؟
گفتمان زائیده ی موقعیت است! گفتمان تحصصی بر سر پادشاهیخواهی و با جمهورخواهی نیازمند ایجاد یک بستر مشترک است! آنچه این بستر را فراهم می آورد خاک وطن است که در دست بخشی از شریکان خاک مشترک است.
گفتمان و ادبیاتِ ملی، در دوران پیشاآزادی، تنها باید بر اساس "حق آب و خاک" باشد و بس!
برای یک گفتمان ملی یک شرط بس است:
حق تابعیت ایران.
این مهم نیست که یک سکولار دموکرات و یا یک دیکتاتور در این گفتمان چه خواهد گفت!
این مهم این است که ابتدا به ساکن برای هر نوع تصمیم گیری، باید این بستر مشترک فراهم آید.
اما برای بسترسازی لازم است که:
ادبیات مؤسسین (علی رغم باورهای شخصی) عاری از ادبیات ایدئولوژیک باشد! در اپوزیسیون فعلی ما شاهد دو نوع ادبیات هستیم.
.
1) ادبیات "سلبی و حذفی" که با نفی و با بدگویی و فحش به باور دیگران سروکار دارد!
توجه بفرمائید در ادبیات بخشی از اپوزیسیون که یکی درمیان به دین و خرافات فحش میدهند! آیا اصولا ضرورتی دارد برای اثبات خویش به دیگر شهروندان ( گیریم بیمار و آلوده به خرافات) فحش داد و ایشان را نفی کرد؟
روح ادبیات سلبی و حذفی جنگ است نه صلح.
متاسفانه اثبات خود با نفی دیگری، بزرگترین ضعف ادبیات حاکم بر سکولاردموکراتها و جمهوریخواهان و پادشاهی‌خواهان و سایر مدعیان مبارزات ملی است! بنابراین بر تلاش مبارزین فعلی نمیتوان نام مبارزات ملی نهاد بلکه باید بگوئیم "مبارزات میلی".
.
2) ادبیات "ایجابی و جذبی" که باید بر مشترکات اشاره کند تا همه را جذب کند!
ادبیات ایجابی و جذبی اما تنها با حق تابعیت شهروندان سروکار دارد!
باید تمام شهروندان را دعوت کرد و بر سر اینکه چگونه باید این خانه ی تصرفی را به صاحبانش پس داد هم اندیشی کرد و تصمیم سازی کرد!
روح ادبیات ایجابی و جذبی، بر صلح است!
اگر صلح در ایران و جهان را میخواهیم برای تصمیم سازی برای "چه باید کرد" لازم است ابتدا بستری بسازیم تا همه امکان حضور داشته باشند!
پس از این مرحله است که هر ایرانی و هر گروه باید "آلترناتیوهای خود را رو کند و یا بر سر مکانیسم آلترناتیوسازی، بحث کند و راجع به آن بر اساس یک عزم اکثریتی تصمیمی ملی بگیرد.
به همین دلیل است که پیش از هر اجماعی، باید انقلابی در ادبیات اپوزیسیون صورت بگیرد.

بیماری و تب اعتماد ملی


بیماری و تب اعتماد ملی
سیاستشان عین دیانتشان است: مکر و خدعه با هر غیرخودی که تسلیمشان نیست!
اعتیاد ملی به فرهنگ و مکانیسم اعتماد غیرتشکیاتی، ریشه در سازوکار تاریخی مناسبات اجتماعی دارد! در سازوکار چنین ساختاری، باورهای ملت، گوشی و چشمی است و برگرفته از ادعای شخصیتهای حقیقی و پرچمداران، نه برآمده از مکانیسم شناخت علمی و گروهی. چنین اعتمادی بر اساس اعتیاد به اعتبار اجتماعی است، نه استدلال علمی! در چنین اجتماعی، اعتبار اجتماعی شخصی چون خمینی، تنها ادعا و سوابق روبنایی او بر اساس وابستگی طبقاتی اوست، نه شناخت و فهمِ علمی باورهای ایدئولوژیک او.
کسی باور نداشت که واژگان بین لبهای یک مبارزی که بهای تبعید و زندان را پرداخته و سمبول عدالت عدل همان علی است که از دید برخی از چپها و اکثریت خرده بورژواها یک سوسیالیست عدالتخواه بوده است و از دید راستها سمبولی برای اوج انسانیت! خمینی از این ابر باورهای روبنایی و دیمی و غیرعلمی بیرون آمد! آن هم در دورانی که ملت زیر باور زورگیری عقیدتی سنتی و حکومتی و جو پلیسی، میلی درونی به آزادی و آزادگی داشت!
باید بپذیریم که هنوز که هنوز است ملت ما دچار این عادت و بیماری تاریخی است:
مکانیسم سنتی اعتماد به تار سیبیل دایی جان ناپلئون و قسم حضرتعباس خانعمو دون کیشوت.
خمینی یک واکسن بود در مکانیسم اعتماد سنتی ملی که با جریان واکنشهای هیجانی پیش از 57، بواسطه ی مدعیان روشنفکری و مبارزین آزادیخواه، مایه کوبی شد! و متاسفانه این تب هنوز ادامه دارد! هنوز عقل مردم به واژگان نشسته بر چشم و گوششان است! به همین دلیل است که ناتوان از مفاهمه و اتحاد ملی است! این را میتوان هنوز در پیروانِ مدعیان مبارزات آزادیخوانه مشاهده کرد!
خردگرایی بر اساس واژه‌های آزادزیخواهنی که بها و هزینه داده‌اند! همین! بها و هزینه! بی آنکه شناختشان مبتنی بر نگاه علمی و یک منطق معنادار و ممکن و مقدور و معطوف به اهداف قابل دسترس باشد!
به همین دلیل چنین اعتمادی اصولا نمیتواند، بنای شناخت را بر ذات تقیه و خدعه و مکر با غیرخودی بگذارد! چون باور نمیکند اگر تسلیم نباشد خود غیرخودی است! چون باور نمیکند: هدف وسیله را توجیه میکند! چون به فکرش خطور نمیکند حفظ خود(نظام) از اوجب واجبات است، یعنی اعتماد او میتواند ابزاری برای رسیدن به یک هدف باشد!
این به این معنا نیست که کارتر و سیستم اطلاعاتی بریتانیا و امریکا و روسیه این حقیقت را نمیدانستند که معنای سیاست ما عین دیانت ماست، چیست؟! آنها هم شیخ فضل الله نوری و هم مدرس و هم کاشانی و هم خمینی را میشناختند! این ملت پراکنده و غیرتشکیلاتی و دیمی ما بود که اینها را نمیشناخت! که تقسیم جهان به خودی و غیرخودی در ساختار مؤمن و کافر، ممکن است کار را به کجا بکشاند! این اصل همان موادی بود که در طول تاریخ اثبات شده است که بریتانیا و امریکا و روسیه همواره به آن نیازمند بوده اند!

شادی مجازی


شادی مجازی پس از "تحریم سلبی و حذفی" در مخفی‌گاه
به جای "تحریم ایجابی و جذبی" در میدان و آوردگاه
والاحضرتا!... امام زمانی در داخل یافت نشد که گروه‌های پراکنده را که 40 سال است یکی یکی از هم پاشیده می‌شوند را متمرکز کند و از ایشان میدانی میلیونی بسازد! لطفا آسوده بخوابید... زیرا که ما تا ویرانی ایران بیداریم! و نیازی به خوشه چین نداریم!
1) برای رفع کسالتِ پرچمداران و دلالان و پیمانکارانِ مبارزی که به سواحل آنتالیا و شمال به سورچرانی، بار خویش بستند و یا در کنج خانه با خشم انقلابی نشستند تا با قهر و کینی مجازی و منفعلانه و ویرانگر، تحریم کنند و به میدان نیامدند تا تحریم خود را بصورت واقعی فریاد کنند و خواستِ اکثریتی خویش را بر اقلیت در مقابل چشمِ تاریخ اثبات کنند و برای خویش مقبولیت و اعتباری واقعی بخرند تا مشروعیت اقلیت را در مقابل چشم تاریخ از سکه بیندازند! البته که توقع شاه‌نشینان از ملت بدون تشکیلات، بدون هیچ فراخوانی، شبیه امید به نخود سیاه است! این یعنی گم کردن مردم و هدیه دادن یک "بلیط یک طرفه" به سمت #ایرانستان
One Way Ticket
از مردم پراکنده و غیرتشکیلاتی توقعی نیست! اما از مدعیان و صاحبان تریبون و پرچمداران، البته توقع است که یک سوزن به خود بزنند و یک جوالدوز به مردم! مردمی پراکنده و خفت شده و چشم انتظار چگونه باید در عزمی عمومی یکدیگر را پیدا کنند که شمایان نمی‌توانید این عزم را تمرکز بخشید و از تکه‌ تکه‌های ایشان متوقعید؟! این توقعِ سر به تاق کوبی آیا مسخره نیست؟ مگر به اندازه‌ی کافی مردم در طول این چهل سال در گروه‌های چند نفره و جداجدا لت و پار نشدند؟ آن چه به این گروهها انسجام می‌دهد کجاست؟ امام زمان است؟
.
2) کرگدن پوستش کلفت است! شاخش را بالا گرفته و با چشم بسته به سمت دیوار می‌دود و همان بلیط یکطرفه‌ی 40‌ساله را به مخالفین خود نیز فروخته است!
دمِ تمام سیاستمداران عافیت‌نشین گرم که با شعار #براندازی با جیب خالی و پز عالی در بیرونِ گود، خیمه‌شب‌بازی و موج سواری نظام را در دی 1396 در 110 شهر باور و شعارِ برساخته‌ی رضا شاه روحت شادِ سربازان گمنام را حقنه می‌کنند و بصورتِ زنجیره‌ای در هوای پشت سنگر امن، فرمانِ #میدان_میلیونی صادر می‌کنند که: لنگش کن! و عملا با فحش و شعار مفت و با تحریکِ مجازیِ مردم بینوا در بن‌بستِ کوچه پس کوچه‌هایِ بدون مجوز سرکوبِ مطالبات روبنایی، و مصادره‌ی آن به حسابِ خودسرانه‌ی مطالبات بنیادی، از وزن‌کشی واقعی در هراسند و در راه کرگدن گام برمی‌دارند، تا به هزار بهانه‌ی غیرقانونی از روی مخاطبینشان رد شود... شاید ایشان در خواب خوش خویش، به سعی مأجورِ ترامپ، خوشه‌چینِ ویرانیِ ایران شوند، این فرقه‌ی مصلحت‌اندیشِ همیشه عاقل!... زهی خیال باطل! به قول دیکتاتور: شتر در خواب بیند پنبه دانه... گهی لپ‌لپ، گهی هم دانه دانه.
و صد البته دمِ لسان‌الغیب حافظِ شیرازی هم گرم!
یحتمل حافظ هم از راه دور، این بیت را برای #ترامپ سروده است:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند ... آیا بوَد که گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟

سیاست چرچیلی

چه باید کرد؟
سیاست چرچیلی مبتنی بر "خریدن اقلیت خائن علیه اکثریت مغبون و جاهل" به معنای گروگانگیری اراده ملی در دست یک ارباب بومی است، که با گروگان گرفتن ارباب بومی توسط اربابان زورمندتر، عملا ملتی گروگان استعمارگران نوین جهانی خواهند شد!
به همین دلیل ضروری است که از "تشدید تضاهای درونی" پیشگیری کرد و با انقلابی در ادبیات اپوزیسیون راستین تهدید تفرقه بینداز حکومت کن را را به "فرصت وحدت ملی حول زبان مشترک حقوقی ملی" تبدیل کرد! و این مقدور نخواهد شد جز اینکه الیت اپوزیسیون مستقل، با فراخوان عمومی، اکثریت را با مهرورزی و بصورت مسالمت آمیز، از تاکتیک حضور میلیونی در یک زمان و یک مکان امن با یک زبان واحد، بهره ببرد! تا با درآغوش گرفتن اقلیت برای بازپسگیری اراده ملی، با اولویت دادن حق مشترک آب و خاک طبیعی و اولیه بر هر حق ثانویه از قبیل ایدئولوژی دوقطبی(خودی-غیرخودی و مؤمن-کافر) نظام سلطه و ارباب بومی و جهانی را یکجا خلع سلاح کند و برای خود اعتبار بخرد تا بتواند مشروعیت اقلیت را از سکه بیندازد!
که تمامیت ویترینِ مشروعیت و اعتبار نظام در شعار، تنها بر اساس مشارکت عددی اکثریت مطلقه در انتخابات (فارغ از مهره ها و کاندیداتورها) است!
این اصل کتمان ناپذیر است که با قدرت مطلقه ی نهادینه در قانون اساسی (بموجب بند یک اصل 110 قانون اساسی و سایر بنده و اصول و مخلفات قانونی)، بنیاد غصب اراده ملی در دو قطبی مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی است! دوقطبی کردن جامعه از اصول بینادی استعمار جهانی (بر اساس حق ثانویه ی مالکیت و سرمایه و تکنولوژی) و استثمار بومی (بر اساس حق ثانویه ی ایدئولوژی) است!
باید استراتژی و تاکتیکهای متبوعه برای مبارزین راه آزادی و استقلال، با اولویت بخشی به حق آب و خاک طبیعی و اولیه (حق انسانیت) بر هر حق حصولی و ثانویه، در هر میدان، در پندار و گفتار و رفتار اپوزیسیون مشترک میدانی شود. و چنین تحولی نیازمند انقلابی در ابیات اپوزیسیون است که از تشدید تضادهای درونی پرهیز کند! باید دیالوگ ملی را از واژه های خشونتبار و دارای بار منفی کاست و به جای کلیشه ی سنتی "سلبی-حذفی" از الگوی مدرن "ایجابی-جذبی" بهره برد!
حال که استعمار نوین به جای استفاده از کشتیهای توپدار قرن هیجدهی از کارگزاری نارنجک ویرانگر جنگی و حذفی درون نارنج استقلال و آزادی بهره میبرد، باید پاتکی نرم در ادبیات خود زد تا این تضادها را تشدید نکرد!
به همین منظور وقتی دست اکثریت در متن قانون بسته است، به ناگزیر باید حواشی تمام میدانهای امن دارای مجوز مردمی را که در آن اقلیت حضور دارد با ادبیات مهرورزی به تصرف درآورد و برای خود اعتبار و مقبولیت خرید تا مشروعیت اقلیتی که با خون اکثریت خریده شده و به استخدام درآمده از سکه بیفتد و از این ویترین کاذب نظام سلطه در راه تثبیت ادبیات اربابان جهان برای خون آشامی از ملتها، رونمایی شود!
پایداری و ایستادن و نشستن در حواشی تمام میادین دارای مجوز یعنی تبدیل تهدید به فرصت با ادبیات ایجابی جذب اکثریتی به جای ادبیات سلبی حذف اقلیتی.
خواسته: #تجدید_رفراندوم_آری_یا_نه_58 با نظارت ملی، برای احیاء امید و بالندگی نسل زنده و جدید که قربانی و میرثدار جهل نسل گذشته اند!
سرنوشت هر نسلی باید به دست خودش باشد!
ایران برای تمام ایرانیان با انتقال قدرت سرنوشت ساز در تعیین سیاستهای کلان اقتصادی،سیاسی،فرهنگی،نظامی تک نفره به برآیند تمام صاحبان حق و مردم.
مردم آگاه و زنده صغیر نیستند و ولی قهریه نمی‌خواهند! که بیعت اکثریت مردم با ولی قهریه، قانونا راه هرگونه اعترضات بعدی را بر ملت می‌بندد!

4 خ و 4 ق


کشف استراتژی نجاتِ "کودکی سیاسی" میانِ "4خ و 4ف"
نفرت یا مهر؟... اندیشه یا حق؟
شیرینی و تلخیِ حقیقتِ پاسخ، بستگی به باطنِ مخاطب دارد!
باز هم فرصتی سوخت و فردا #22_بهمن است و #اپوزیسیون تهدیدِ بیعت را به فرصتِ اعتبار خود تبدیل نکرد! چون دچار تبِ واکسنِ اعتماد دیمی به تار سیبیل "دایی‌جان ناپلئون" و قسم حضرتعباسِ "خانعمو دون‌کیشوت" است! واکسنی که هنوز افاقه نکرده تا از سرماخوردگی انقلابی رها شود و بتواند معنایِ تحولات بنیادی مسالمت‌آمیز را دریابد، تا پندار و گفتار و رفتار خود را بالغانه بر اساس آن تنظیم کند!
پس از 40 سال، اپوزیسیون، چون نوزادِ اژدهای7سری در دام اختاپوس8پای انقلابی، هنوز تاتی تاتی و تته پته می‌کند و انگار که قادر نیست از تاریخ عبرت بگیرد؛ و هنوز نیاموخته که سیاست به زعم ملایان تنها به‌معنای مکر و مباهته و دروغ و تقیه و عملیات مرصاد و شکستن پیمان در صلح حدیبیه نیست و نیازی به زورگیری عقیدتی و گروگانگیری ملت صغیر برای تبدیلش به امت فرمانبردار نیست و نیازی به لاپوشانی حقیقت ندارد! لذا نمی‌داند چگونه باید تهدید را به فرصت تبدیل کند و کاری کند کارستان! چون بعد از 113 سال بس از مشروطیت، سرماخوردگی مزمن او در یک شب یلدای تاریخی، از نقطه‌ی عطفِ زمستان 57، همچنان تاکنون ادامه دارد! از سویی او دچار #سندروم_استکهلم است و تعادل و جانش به زندانبان خودش وابسته است؛ و از سوی دگر او دچار #سندروم_مرغابی است و زیر پوستین شور و نشاطِ کاذبِ انقلابی‌اش، افسرده و پژمرده است و در فکر خودکشی است! چرا که از بابِ تئوری، جیب او خالی و پزِ او عالی است! و به همین دلیل ماهوی و بنیادی، برای شعارهایش هیچ نقشه‌ی راهی نمی‌یابد و تنها بصورت هوایی شعار شلیک می‌کند! چون هیچ فلسفه و استراتژی و تاکتیک معناداری ندارد و اوجِ شعارهایش پارادوکسیکال است: #براندازی_مسالمت_آمیز_فرقه_تبهکار
یعنی حتی در ادبیاتِ سمبولیکِ شعارش به‌عنوان پرچم مبارزه، توجه ندارد که وقتی در برابر دشمنِ مسلحِ مایه‌دار و ایدئولوژیک که چون گرگی گرسنه منتظر دریدن است، طاووس‌وار پرهای رنگین و ملون و متناقضش را باز می‌کند، آنگاه گوشت صورتیِ بدنش معلوم می‌شود و با این شعار متناقضِ سنگرساز، چشم دشمنش را تیز می‌کند: که گوشت آبداری است! بگذار پروارَش کنیم تا فرصت مقتضی.
.
ایراد فنی اپوزیسیون در عدم سلامت و رشد و بلوغ کافی برای دستیابی به آزادی اراده و اختیار، در دو میکروبِ استراتژیک بنیادی و آتشین نهفته است؛ که اپوزیسیون جعلی و صادراتی، به عنوانِ آتشبیارانی برای آتش‌به‌اختیارانِ ارباب بومی و جهانی، پیوسته بر آن دو شعله می‌دمند و از توانش می‌کاهند:
اپوزیسیون بیمار: 1- نفرت(جنگ). 2- اندیشه(ایدئولوژی).
حال آنکه استقلال و آزادی وابسته به این دو اصل است:
اپوزیسیون سالم: 1- مهر(صلح). 2- حق تابعیت(حق شهروندی).
نمود میدانی اپوزیسیون بیمار، در ادبیاتِ سلبی و حذفی و در جنگی نابرابر، بدون پشتیباتی لازم و کافی و آس و پاس است! این یعنی نقض غرض و تف سربالا. این یعنی همان رفتار دون کیشوت‌وار در میدانی مجازی! اپوزیسیونی که پروژه ای مسالمت آمیز ندارد تا با استفاده از پتانسیل موجود بتواند صد نفر را در یک میدان امن گرد هم آورد و باور کرده است که آن نارنجکی که نظام در دی 96 به حسابش واریز کرده، اثرِ دعاهایِ فضاییِ خودش است!
در چنین بستری، تا ادبیات اپوزیسیون فعلی از ادبیاتِ سلبی و حذفی، به دو اصل بنیادی "ایجابی و جذبی" تغییر نیابد، امیدی به نجات مام میهن نیست!
ادبیات سلبی و حذفی، بنایش بر #براندازی و جنگ و زندان است!
ادبیات ایجابی و جذبی، بنایش بر هم‌افزایی و صلح و آزادی است!
البته ممکن است ادبیات "ایجابی و جذبی" هم با جرزنی ارباب کارش به جنگ و زندان بکشد، اما چنین عقوبتی دیگر یک بازخورد منطقی و محتوم نیست! بلکه یک استثناء است! اما در ابیات "سلبی و حذفی"، جنگ و زندان یک عقوبتِ محتوم است! و گزینش چنین عقوبتی منطقی و عقلانی نیست!
.
مانعی که بر سر راه این نظریه‌ی صلح‌آمیز قرار می‌گیرد و بر آن غالب می‌شود خشم انقلابی است: پرچمداران و پیروان اپوزیسیون بیمار، از قبل آلوده به ویروس انقلابی نظام سلطه شده‌اند و بنابراین بدون تهییج و فروخواباندن خشم فروخورده‌ی خویش، از لحاظ روانی تخلیه نمی‌شوند! آنها همچون ارباب سلطه، معتقدند که: مردم آمادگی صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز و هم‌افزایی ملی را ندارند! بنابراین باید برای نجات ملت ناآگاه، در هیئتِ یک ناجی و قهرمان ملی چون سواری از پشت کوه، وارد میدان شد!
وقتی به احوال مردم خسته می نگری متوجه میشوی که تلقی ایشان تا حدودی درست است! اما هیچگاه نیندیشیده‌اند که چگونه می‌توان این مردم خسته و ترسیده از خطر ناامنی و منتظر معجره را به حرکت به‌سویِ میدان امنی مشتاق کرد و نوشدارو را پیش از مرگ سهراب در آنجا جست؟
نتیجه‌ی تحقیقات میدانی بیانگر آن است که ناتوانی اپوزیسیون و "اراده ملی" ناشی از این است که بنا بر زخم‌های مزمن تاریخی در جبر جغرافیایی، در عقوبت و سرنوشتی کاهنده و ویرانگر خفت شده است، اما پیوسته در پی فرصتی است که این خشم فروخورده‌ی تاریخی، خارج از اراده و عقلانیت منفجر شود! این یعنی: مردم برای به کرسی نشاندن خواستهای ابتدایی خود، مشتاق یک کیسه بوکس هستند! و بدون آن انگیزشی برای حرکتی بنیادی برای نجات خویش از این مخمصه ندارند!
این یعنی برای مردم انقلابی ایران، هنوز یک "خلخالی" به پشتوانه‌ خمینی، معنادار است، نه یک گاندی و نلسون ماندلا. چرا که کسی حوصله‌ی شنیدن ادبیات مهرورزانه و نرم و سوسول‌بازیِ امثال "گاندی" را ندارد!
خفت شدن اراده ملی میان 4 خ و 4 ف،
اما چرا خلخالی هنوز سمبولِ هم اپوزیسیون و هم پوزیسیون است؟ و تکلیف مردم در این میانه چیست؟ برای پاسخ به این پرسش می‌توان به آنالیز شخصیت‌های بارز و مصادیق پوزیسیون و اپوزیسیون نظر کرد:
الف) پوزیسیون(4خ): 1- خمینی، 2- خوئینی‌ها، 3- خامنه‌ای، و 4- خاتمی
ب) اپوزیسیون(4ف): 1-فرح پهلوی، 2-فرخ نگهدار، 3- فخرآور، و 4- فَروَهَر
آنچه از پرسه زدن ملت میان این دو طیف نصیب می‌شود، جز تاریکی و گیجی و بلاتکلیفی و ابهام و پریشانی نیست! ملت ترسیده و نیز آماده‌ی انفجار، نمی‌فهمد راهش از کدام میدان امن می‌گذرد تا با هزینه‌ی کمتر به نتیجه‌ای مطمئن برسد؟ او با حفظِ نفرت و خشم در درون خود، نیازمند یک کیسه بوکس معین است! وگرنه به خودکشی و دیگرکشی متوسل می‌شود! مطمئن باشید با تاباندن #نور در #تاریکی، روشنایی و امنیت خاطر زاده می‌شود، و با احساس این امنیت و مهر است که شهامت زاده میشود و این خشم خودبخود تا حدود زیادی تخلیه می‌شود! مردم یک راه جدید یاد می‌گیرند! و به علت کسبِ قدرتِ همدلی و همزبانی، به این راه امن و فزاینده عادت می‌کنند! راهی که منتهی به جرمی برخلاف قانون نیست! اما روزنه‌ی امیدی به رهایی است! امیدی که تازه زاده شده و در عرضِ مدت کوتاهی، به خاطر مطالبات تلنبارشده رشد می‌کند!
و در شوراهای محلی و بومی تا ملی "همزیستی مسالمت آمیز" و "هم‌افزایی ملی" را آنقدر تمرین می‌کند، تا لایقِ فعالیت در ان.جی.او ها و سازمان‌ها و احزاب سیاسی و سپس اندیشه شود.
پرسش: کدامیک از دو گزینه‌ی ذیل، زاینده‌ی وحدت ملی در راستای استرداد و استقرار اراده‌ی ملی با کمترین هزینه است؟
1) نفرت و اندیشه؟
2) مهر و حق مشترک؟
نفرت و اندیشه چالش برانگیز و تنش‌آفرین است و برای تعادل نیازمند تمرین ملی است! وگرمه ویرانگر و دارای ریسک در امنیت است!
انتخاب من اما گزیده‌ی مسالمت‌آمیز برای ابراز "مهر" بر اساسِ "حق شهروندی" برای استرداد اراده ملی است!
شیرینی و یا تلخیِ حقیقتِ این پاسخ بستگی به ذائقه‌ی مخاطب دارد!
سالهاست که در فرصتهای قانونی اجماع عمومی، برای ثبت خواست ملی، حضور در حاشیه را مناسب دیده‌ام! از حاشیه‌یِ امنِ مقابل صفِ صندوق رأی در نمایش انتخابات گرفته، تا حضور در حواشیِ نماز جمعه، تا حضور مستقل از شعارهای بلندگوها به موازات راهپیمایی‌های دارای مجوز حضور با شعاری بنیادی و واحد و مستقل. وقتی تمام راههای مسالمت‌آمیز از درون متن قانون به بن‌بست منتهی میشود، گریزی نیست که در حاشیه و بصورت مسالمت‌آمیز، خواستِ اکثریت را در کنار اقلیت، و در منظر تاریخ ثبت کرد! تا برای خود اعتباری خرید و مشروعیت ناعادلانه و تاریخ منقضیِ اقلیت را از سکه انداخت و اراده ملی را روزآمد کرد!
چنین حضوری البته نیازمند #فراخوان عمومی، توسط شخصیت‌های حقیقی و حقوقی و دارای کاریزما و یا یک #ستاد_مشترک_اپوزیسیون جدی است! اما فصل‌ها و سال‌ها از پی هم می‌آید و سپری می‌شود و هم چشم کم سوتر و هم قلم الکن‌تر می‌شود! تا کی این #زبان_مشترک حقوقی این قلم را به قدم تبدیل کند!
باز هم فرصتی سوخت و فردا 22 بهمن است و اپوزیسیون کاری نکرد کارستان!
جوری که نه سیخ بسوزد و نه کبابی... اما شادی وحدت ملی و امید به آغاز پروسه‌ی استرداد اراده ملی با تحول و تغییرات بنیادی قانون اساسی و از طریق گام اولِ #تجدید_رفراندوم_آری_یا_نه_58 (با نظارت ملی ملت مستقل از ایدئولوژی) برای نسل فعلی، به کام ایرانی برای تمام ایرانیان و مام میهن شود!
در باب تشکیل #ستاد_مشترک_اپوزیسیون پس از امضاء #مرامنامه‌_ملی، به‌منظور تدوین یک#نقشه‌_راه مبتنی بر فلسفه‌ای وحدتبخش، متکی بر #استراتژی و #تاکتیکی زاینده و میدانی، پیشتر در همین صفحه قلم زده‌ام به امیدِ قدم...
بیش از اینم توانی نیست، که یک دست صدا ندارد! که سال‌ها از نایِ جان به تنهایی خورده‌ام و... جانم به لب آمده اینک در تنهایی و از دست و پای ناتوانِ این زبانِ الکن در بن‌بستی که دیگر چراغش به پت‌پت افتاده و نفتی در آن نمی‌سوزد!
#ایران من! نمی‌خواهم میان این ملتِ تکه تکه، که فخر و شرمشان توآمان "ادبیات" است، #ایرانستان را ببینم!
تو گویی این قوم آریایی موریانه‌زده، به راه راست که نزدیکترین راههاست، باور ندارند! و بر اساس آموزه‌های تاریخی_جغرافیایی، آموخته‌است که برای رسیدن به #استقلال و #آزادی، باید با خشم و انگ و تهمت و تمسخر و دریدن و فحش و دروغ و تهدید و خشونت و گروگانگیری از آبروی هم و گروگانفروشی، از در و دیوار یکدیگر بالا روند و اعتبار اجتماعی بخرند! تمام این سیاهه‌ی تاریکی‌ها، ویژگی‌های تحول #بهمن_57 بود که همچنان در زمستانی زنجیره‌ای جاری است...
غافل از اینکه: با تاریکی نمی‌توان به جنگ تاریکی رفت تا به صلح رسید... برای صلح تنها یکی تابش نور مهر بر تاریکی کافی است! آنجاست که همه همه را پیدا خواهند کرد و برای اولین بار شادی همدلی و همزبانی را تجربه خواهند نمود!
اولین گام هر تحول بنیادی، شکستن بیعت اکثریتی و قدیمی، با بیعتی اکثریتی و جدید در یک میدان قابل ثبت است! بر اساس فرض و گمان و پیش‌داوری و آمار تخمینی، نمی‌توان به تحولی بنیادی بصورت مسالمت‌آمیز دل بست! سزاست که آنان که در کنج عافیت حتی از کیش شخصیت حاضر به پرداخت هزینه نیستند، به رایگان از خون مردم بینوای قانونا عقیم، برای اعتبار تریبون‌های خویش، خرج نکنند!
یاری اندر کس نمی‌بینم، یاران را چه شد؟
خیام ابراهیمی
21 بهمن 1397
پ.ن: مخاطب این نوشته مردم نیست! این نوشته دعوتنامه و اعلانیه نیست!
1- لینک سال پیش:
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1979464005646760&set=a.1374823816110785&type=3&permPage=1
2- لینک امسال:
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/posts/2227390774187414

No photo description available.

راهکار طبرزدی: تظاهرات برای سرکوب

چرا طبرزدی در دقیقه 90 وارد میدان می‌شود؟!
نوشداروی پس از مرگ سهراب.
آیا در دقیقه‌ی 90؟
اونم راهکار #طبرزی ؟!!!!!!!
1) هر چند مهم نیست که بارها این طرح را پیشنهاد کردم و به روی مبارک نیاوردید!
با این حال تیتر زدید#راهکار_طبرزی ؟... خیر! شما اولین نفر نبودید! اما هم مهم نیست و هم هست! مهم نیست چون مهم نتیجه است و اعتبار نام نیست! اما مهمه چون کسی که بتونه در دقیقه 90 با ادبیات تنش آفرین، یک طرح مشالمت آمیز رو به نام خودش بکنه، اونم با ادبیاتی که بیشتر آتشبیاریه برای آتش به اختیاران، در واقع باید از عقوبتش ترسید! اون داره جا پای خودش رو برای روز مبادا که باید ازش ترسید سفت میکنه! ایکاش این طرح مشالمت آمیز رو نابودش نکنند!
2)  اما به تاریخ این طرح در عکس در سال گذشته و لینکهای مکرر ذیل متن، و طرحهای مشابه مسالمت آمیز چنین طرحی در انتخابات 96 و پیشتر عنایت کنید...!
آیا تریبون‌ها خفت شده‌اند؟ و یا هوش سیاسی اپوزیسیون همینقدر است؟!
حالا باز هم دیر نشده!
به جای کشاندن ملت در بن بست بدون مجوز کوچه پس کوچه های سرکوب، نظام از مردم برای حضور در نماز جمعه ها دعوت میکند میتوان بصورت مسالمت آمیز به حواشی همین نماز جمعه های امن و دارای مجوز در تمام شهرستانها مراجعه کرد و مثل یک شهروند متمدن بدون خشونت و فحش و شعار مرگ، برای کم شدن بار 80 میلیون فر بر دوش یک نفر، تقاضای انتقال قدرت تصمیم سازی سرنوشت 80 میلیون توسط یک نفر را به تمام مردم، طلب کرد!
تا کی ملت باید از مجوز نسل گذشته، مفتخوری کند!
یکی سرنوشت بسازد و بار سنگین مسئولیتش را متقبل شود و سرکوفتش را نظام تحمل کند؟!
مردم خود باید دست از مفتخوری بردارند و خود بخواهند که حاکم شرنوشت خویش باشند!
و راه بیان آن بصورت پراکنده نیست که امنیت مملکت از هم بپاشد و عده ای قربانی شوند!
نظام خدمتگزار که همواره از شعارهای مردم میگوید و خود را پیرو مردم میداند، حتما اگر این تقاضاهای بنیادی بصورت مدنی بیان شود از آن استقبال خواهد کرد!
اما متاسفانه بعلت سرماخوردگی مزمن، عزمی از سوی اپوزیسیون انقلابی و پرخاشجو و نفرت پراکن نیست! میتوان با آغوش مهر تغییرات بنیادی را طلب کرد و در کنار اقلیت در میدانهای امن برای اکثریت خود اعتبار و مقبولیت خرید...مشروعیت اقلیت تنها در کنار مقوبلیت اکثریت معندار میشود...
اپوزیسیون پیش از هر فتنه گری، نیاز به انقلابی در ادبیات خود دارد!
مسئولین نظام بر اساس اختیارات ناشی از بیعت اکثریت مردم، از اختیارات قانونی خود بهره میبرند و اگر ایرادی هست در قانون است نه قانونمدارانی که هر در بحران برای مصلحت هر کاری بکنند قانونی است!
ایرادی اگر هست در قانون است و بیعت اکثریت مردم در آخرین انتخابات.
اگر این فهم حاصل شود آنوقت راهش وجود دارد!
آیا هوشی در اپوزیسیون هست که بداند با چه ادبیاتی باید وارد میدان شود؟
هست؟ یا میخواهد همچنان آتشبیاری رایگان برای آتش به اختیاران باشد؟!
هیهات

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...