Thursday, April 4, 2019

اتوریته مؤثر، حلقه مفقوده اپوزیسیون سنتی


اتوریته مؤثر، حلقه مفقوده اپوزیسیون سنتی
سال نو و حال نو در بهار نو، بر تمام یاران مبارک باد! (به دلیل پستِ قبلی، شاید این آخرین نوشته باشد!)
چرا باید به حالِ اپوزیسیون و مردمِ مبارز ایران خون گریست؟
به نظر شما، اتوریته و کاریزمای انسانی کدام پرچمدار مردمی در ایران، بر اساس حق آب و خاک مشترک (و نه ایدئولوژی امت خودشان، علیه ملتِ غیرخودی) بیشتر از سایرین است؟ بدیهی است که پاسخ به این پرسش نیازمند فهم اتوریته و کاریزمای انسانی بر اساس آگاهی(و نه جهل) مردم، و نه زورگیریِ عقیدتی و قانون آن است.
چرا باید به حالِ اپوزیسیون و مردم مبارز ایران خون گریست؟ چون با کمال تاسف، اکثرا بصورت سنتی و مذبوحانه در میدان پوزیسیون بازی می‌کنند و همواره بانیِ اتلافِ خون بخشی از مردم می‌شوند! هر چند مبارزات آزادیخواهانه و تاریخی می‌تواند به عبرتی مؤثر در ادبیات سیاسی مبارزات مردمی منجر شود، اما متاسفانه به شهادت 113 سال پس از مشروطیت، عدم نگاه علمی و واقع‌بینانه‌ توسط پرچمداران اپوزیسیون، و نیز به ناگزیر عدم تشکل مستمر نیروهای مردمی، عملا مانع از انتقال تجربیات اپوزیسیون راستین، به نسل‌های آینده شده است.
اپوزیسیون تاکنون نتوانسته اتوریته و اقتدار خود را بر فرمانبری و پیروی اقشار جامعه محک بزند!
اگر اتوریته را اقتدار مادی و معنوی بر گروه و یا جامعه بدانیم، واقعیت این است که در قیاس بین پوزیسیون و اپوزیسیون، شفافیت نسبی با نظام است. این به این معنا نیست که اپوزیسیون قابلیت چنین اقتدار شفافی را ندارد. وقتی از شفافیت اتوریته سخن میگوئیم به این معناست که باید دارای مصداقی معین در یک میدان واقعی باشیم. تا زمانی‌که این پتانسیل آزاد نشود نمی‌توان به تحولی بنیادی در ساختار حاکمیت دل بست و منتظر واکنش خودجوش مردم شد! چنین انتظاری 40 سال طول کشیده!
نظام به هر زور و ضربی می‌تواند هر وقت خواست اقلیتی را برای راهپیمایی‌ها و یا ماموریتهای میدانی بسیج کند. اما چنین قدرتی در دستان اپوزیسیون نیست و تاکنون در بخش درون نظام به جز همایشی(بر اساسِ ادبیات انقلابی) در دوران بنی‌صدر به همراه مجاهدین خلق در دانشگاه، این تنها موسوی است که توانسته مردم را در راستای هدفی معین (هرچند با روشی نادرست و ناکارآمد و عقیم) بسیج کند! این هدف و شکل بسیج و به میدان کشیدن، عملا موجب این شد که در نبردی نابرابر، آن پتانسیل برتر و اکثریتی، بین دو اتوریته‌ی بالفعل و انحصاری و البته قانونی درون نظام، پیروزی صوری عملا با نظام باشد.
اینکه بدانی اکثریت مردم معترضند و حق مسلمشان در قانون سلب شده، و نظام از هر روشی بهره می‌برد تا خلاف واقع، سلطه و اتوریته‌ی مادی و معنوی خود را مشروع و قانونی و غالب نشان دهد، دلیل نمی‌شود که هر تظاهرات روبنایی را مصادره کرده و به حساب موجهی برای #تکرار شعار #براندازیبگذاری.
بنابراین همانطور که موسوی و خاتمی را به دلایل بنیادی در مخالفت با حق مسلم مردم( با التزام به قانون اساسی سلطه) نمیتوان #اپوزیسیون خوان به باورم نیروهای مخالف نظام را هم به دلیل پریشانی در تفکر و روش مبارزه نمی‌توان اپوزیسیون راستین و واقعی خواند! چرا که آنها بیشتر از آنکه بتوانند اثبات کنند که براستی یک اپوزیسیون واقعی با روشی علمی و مدرن هستند با رفتارهای خود عملا در میدان حاکمیت و پوزیسیون بازی میکنند!
مثلا در هیاهوی ساختگی و تظاهرات دی 96، این اپوزیسیون نبود که مردم را به میدان کشید! این نظام بود که آغازگر آن بود و سپس بر امواج نارضایتی‌های ناشی از مطالبات روبنایی، شعارهای مورد دلخواه براندازانه‌ی خود را به حساب اپوزیسیون تزریق کرد! دلیلش واضح است: ایجاد یک دامچاله برای سرکوب بخشی از مردم بازیچه‌ی شعارهای براندازانه‌ی تزریقی و اوج گرفتن توقع انقلاب از سوی اپوزیسیون خارج نشین و سپس رخوت و سکوتی چند ماهه که نتیجه به مغبون شدن و سرخوردگی مردم منجر شد! مع الوصف این اپوزیسیون بود که این تظاهرات حکومتی را مصادره کرد و آن‌را سرمایه‌ی اصالت وجودی خود گرفت و بر اساس آن اوج گرفت و بعد کم‌کم از شور اعمال‌شده فرو افتاد! در واقع این هندوانه‌ای بود که نظام بواسطه ی اپوزیسیون صادراتی و عناصر نفوذی، زیر بغل اپوزیسیون واقعی ناآگاه گذاشت. این نظام بود که با استفاده از اتوریته‌ی مادی در کل کشور و اتوریته‌ی معنوی بر فرمانبران و آتش‌به‌اختیاران انگشت‌شمار خویش، پتانسیل نارضایتی را آزاد و مهار کرد و آن را بصورت مصنوعی در اختیار اپوزیسیون گذارد تا با پمپاژی دروغین و صنعتی، بادکنک اتوریته‌ی کاذب و متوهمانه‌ی اپوزیسیون را باد کند.
وقتی شما بادکنکی را خود باد می‌کنید، آنگاه ترکاندن آن هم در دست خود شماست.
اپوزیسیون تاکنون نتوانسته اتوریته‌ی خود را در جامعه اعمال کند و وزن خود را محک بزند. چون دارای وحدت متمرکز و آزمون و خطایی واقعی بر اساس فراخوانی شفاف و پی گیر و مستمر نیست!
بدیهی است که برای تحقق چنین امر ضروری، در گام اول نیازمند اتحاد است. و برای این گام اول نیازمند فلسفه، استراتژی و تاکتیکی بر اساس یک نقشه ی راه گام به گام و مسالمت آمیز است.
از سوی دیگر اپوزیسیون به دلیل فعالیت پراکنده و غیرتشکیلاتی آن هم بر اساس منابع مالی تزریقی توسط نظام سلطه به تریبونهایِ ناشی که دارای ادبیات مناسبی برای بهره وری از پتانسیلهای موجود نبوده و روشی برای اثبات اتوریته‌ی لازم و کافی و مردمی ندارند، و بواسطه ی عناصر صادراتی با حمایت‌های غیرمستقیم از راه دور، دارای پایگاهی متزلزل است. او اگر نتواند به آن هویتی واقعی ببخشد عملا با رفتار خود مانعی بر سر راه مطالبات بنیادی و مردمی خواهد شد. همچنانکه در 113 سال پس از مشروطیت همواره از همین سوراخ گزیده شده است!
اپوزیسیون هیچگاه قادر نبوده که زبان مشترک حقوقی و غیرقابل کتمان را با استفاده از پتانسیل درون کشور شناسایی کند! چون دارای روشی علمی نیست. چون ادبیاتش بهانه ای است برای سرکوب و با این حال بنایش بر تکرار انقلاب نیست، بلکه خواستش استفاده از روشهای مسالمت‌آمیز است.
اپوزیسیون هنوز نتوانسته متوجه شود که روش مسالمت‌آمیز، ذاتا نمیتواند همراه با شعارهای سلبی و حذفی باشد. این به این معنا نیست که در صورت اتخاذ ادبیات ایجابی-جذبی اپوزیسیون ناگزیر است دل به اصلاحاتی در درون ساختار قانون اساسی فعلی بدهد و با نظام همکاری کند!
به همین دلیل وقتی سخن از مبارزات مسالمت آمیز میشود او دچار تناقض در تئوری و عمل می‌شود.
متاسفانه اپوزیسیون دارای مغز متفکری برای برنامه‌نویسی پس از شناخت سیستماتیک موقعیت موجود نیست، و رفتارش احساسی و پراکنده و ضد وحدت و روبنایی و سنتی است. و دقیقا به همین دلیل، ناتوان از ترسیم نقشه‌ی راه علمی است!
بر اساس چنین شخصیت احساسی و متزلزلی است، که به حال این مردم و اپوزیسیونش #باید_خون_گریست! اپوزیسیونی که نتواند موقعیت تاریخی را در دوران پیشاآزادی و با وجود نظامی توتالیتر و بسته بر اساس ادبیاتی عوافریبانه و پارادوکسیکال تشخیص دهد، مسلما نخواهد توانست بر اساس یک ادبیات مشترک بر اساس حق ( نه ایدئولوژی) موفق به تحولات بنیادی برای حاکمیت یک نظام دموکراتیک و انسانی_مردمی شود! بدیهی است که حکومت مردم بر مردم تنها با قید مناسبات انسانی قابلیت ایجاد ثبات پایدار است! بنابراین نقش اپوزیسیون تنها کسب اتوریته ی مردمی نیست! پس از شناخت موقعیت و مناسبات قدرت و قانون اساسی و ابیدت حاکم بر آن، آنگاه است که برای پالودن سوء تفاهمان واژگانی از ادبیات حقوقی، آنگاه با سوق دادن مردم بر بستر یک حق بنیادی (غیرقابل کتمان و فراگیر) براسای ادبیاتِ انسان‌مدار (نه ایدئولوژیک) قادر خواهد شد با آزاد کردن پتانسیل‌های بالقوه بین مردم و نظام حاکمه و ستاد مشترک اپوزیسیون، عملا موجب تحولات بنیادی به نفع مردمی اگاه شود! وگرنه موج سواری بر مطالبات شعارگونه از قبیل براندازی، جز چاه نمایی‌های تاریخی و درافتادن به چاه ویلی دیگر، ثمری نخواهد داشت!
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1397
پ.ن: 30 پست اخیر با پیام‌های پیوست و مهمتر از متنش، تقدیم به تمام ایرانیان محروم و تنگدست و مستقل و در حالِ نابودی باد! با آرزوی سلامتی ایران و پیراستنش از دروغ.
#قضاوت_تاریخ


آگهی فروش خون نوشته


آگهی فروشِ "خون‌نوشته‌های فیسبوکی"، وقتی کارد از استخوان می‌گذرد!
کمِدی وحشتناک و گروتسک
(
آزمونِ انسانی از آریاییان‌مسلمانزده، و مؤمنان ایران‌زُدا)
به یاورانِ هفت‌سَرِ اپوزیسیون و پوزیسیون؛ و ایران‌یاران توانا.
ما در دوران طلایی و نوینِ استعمار پیر، به‌واسطه‌ نظام‌های دوقطبیِ ایدئولوژیک علیه اراده مردم به‌سر می‌بریم.
1) مارکس گفت: به‌قول هگل، تاریخ و شخصیت‌هایش دو بار #تکرار می‌‌شوند؛ و خود افزود: البته نخست به‌صورت تراژدی و دوم به‌صورت کمِدی. "ژیژک" تاکید می‌کند که این تکرارِ کمیک، حتی می‌تواند وحشتنا‌ک‌تر از تراژدی اولیه باشد! به گمانم: در تکوین این فانتزی تاریخی، کمدی جنایتبار با سُسِ لذیذ خودزنی، ماهیتی "گروتسک" پیدا کرده است.
احوالِ دون‌کیشوتِ لت‌وپاری را در نظر بگیرید که در بازگشت از نبرد تک نفره و مفتضحانه با سپاه کفر مسلح به توپخانه با شمشیری زنگ زده و شکسته در کنار خرِ لنگش همچو ابلوموف لحاف را روی سرش می‌کشد تا به تکه‌های مثله شده‌اش وحدت بخشد، و همچنان با رجزهای خونین در دخمه‌ای، ضمن اینکه نان آمیخته به خونِ دشمنِ غیرخودی را زیر ناخن‌هایش با ناخن می‌جَوَد، در انتظار غرش انفجاری مهیب خود را به خواب می‌زند! و در ملغمه‌ای از خوابهای آسمانی و زمینی میانِ قهقهه به ریشِ هر غیرخودیِ خزنده، ناگهان در تنهایی میانِ خودی‌های درنده، هق‌هق می‌گرید! گاهی در حال اوج گرفتن و بالارفتن عمودی در آسمان... گاهی هنگام سقوط از آسمان... گاهی بر فراز شهر بصورت افقی در آسمان (گاه ایستاده چون ربات و گاه میان بال‌ها چون پرندگان، با سرعت و رو به جلو در بی‌زمان و بی‌مکان)... گاه معلق و لنگ در هوا در آسمان... و گاه هم بین زمین و آسمان در حال رد شدن از دیوار و هر مانعی، چون ابری روان... این یعنی امید و آرزوهای واقعی و مجاری نسل گذشته تا اکنون، که جز وَهمی در خوابی شیرین غرقه نیست. توهمی که قانونِ یک دیوانه برای میلیون‌ها انسان رقم می‌زند تا یکدیگر را با واژه‌های نیک در روز نو بدرقه کنند و برای شکر این رستگاریِ دریده از شوق بر جنازه‌های یکدیگر اشک بریزند و در مجالس یکدیگر بالایِ جنازه‌های خود تخمه بشکنند و خدمت کنند! بی‌آنکه قلبشان لرزیده باشد از این "آرزو واژه" تا واژه‌هایِ بعدی.
در نظر بگیرید که نام این دریده‌جانِ خزنده، با وصله پینه؛ یک #زامبی دروغگو و ریاکار و خونسرد در سنگر گهواره تا گور، با خشمی درونی و تاریخی و آواره روی ایر باشد به‌نامِ دور از جان #ایرانستان که خیلی خودمانی و خلاصه، #ایرون می‌نامندش!
.
2) فروش 30 پست از فیسبوک با پیام‌هایش:
در آستانه‌ی بهاری دیگر، مخاطبم شمائید، نه دوستانِ جان و نه مردمِ بی‌پناهی که همواره مشمولِ جان‌نثاری هستی این ناچیزک بوده‌اند! شما کارفرمایان و پیمانکارانِ عافیت‌نشین و دلالانِ گردِ دربارِ قانونِ نرون بر بالای شهر سوخته، که با تیزهوشی، دغدغه‌ی تولید مهر و کیفیت حیات انسان آزاده را به دریدنِ نانِ خونین در صفِ درنده‌گی نازل‌کرده و آلوده‌اید و در ساحل امن آسوده‌اید و ظاهرا نباید اینجا باشید، مگر به حکمِ ناف!... که آرزوی مهربارانِ بهاری نو در حیات سبز شهروندان، چون شعار مفت شما نقاشان، شعری بی‌مایه و فطیر است. می‌خواهم در کنار کسب و کار مجازی و اینترنتیِ تِستِرمسترها و لیدی‌فودها و کاباره‌ها و کازینوها و حمالانِ ایرانشهر تا ایرانستانِ لاکچری‌تان، 30 نوشته‌ی اخیرم را با پیام‌های مهمتر از متن‌اَش به‌شما بفروشم، تا شاید امیدوار شوم که برای نجات خودتان از شرّ ویروس درونِ سرهایتان در وطن، آیا گوش شنوایی دارید یا نه؟ و آیا می‌توان به نقشه‌ی‌راه هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز امیدوار بود؟ و یا باید برای امنیت این تن پاره پاره و فاسد در آچمز قانونی و سیستماتیکتان، به جنگ یا گریز دلخواه خودتان با شمایان به نبردی خونین تن داد؟
حالا دیگر، تپش نبض سبزِ رو به زردی را، در قلب پاک و شریفِ شریکانِ محروم از حق زندگی برابر، از این راه دور بخوبی حس می‌کنم؛ میانِ سفره‌ها‌ی خالی، و سستی گام‌های مادران و پدران و خواهران و برادرانی را که پشت درب‌ها، این پا و آن پا می‌کنند تا ناامیدی خویش را از دست‌های خالی به خانه‌ها‌ی امیدوار و چشم انتظار نبرند... در میان گیسوان سیاه و بلند این یلدای خونین، حالا دیگر جوشش ته‌مانده‌ی خون را در رگ‌های بی‌رمقم حس می‌کنم.
.
3) چرا کتاب مجازی را نباید خرید؟
16
سال است که در انزوایِ این فضای مجازیِ پرت‌شده در واقعیت، 8 سالش را یک ریز و یک‌نفس و شبانه روز از زبان استعماره تا واقعیت می‌نویسم، و در چنبره‌ی قوانین و قواعدِ انسان‌کشتان، به ناگزیر خشت خشتِ دسترنجِ این غار و خانه را فروخته و نان و آب کرده‌ام در جان قربانیان، تا مگر نقشه‌ی راهی مسالمت‌آمیز را برای تقسیم آب و خاک مشترک به هوشِ وجدانِ نزدیکتر از رگ گردنتان برسانم تا نجات دهیم خود را. تا از رازِ قربانی نشدن حق برابر، زیر دست و پای راهزنان و ناجیانِ درنده‌خوی حق‌به‌جانب از دوگانه‌های درنده بنویسم؛ و به چشم رمه‌هایی خیره شوم که به دعوتِ دلالانِ زر و زور و تزویر، در صفِ بافتنِ طنابی در پای دار خویش خودفروشی و بیعت می‌کنند و نگاهشان به قانونِ آن بالاست و خیال می‌کنند هر گردی گردوست، و لابد قانون گرگ در پوستین، از بی‌قانونی بهتر است! تا هیچ‌گاه از خود نپرسند: چرا بی‌قانونی؟ بدونِ اینِ قانون؟ و چرا باید همواره بین دو گانه‌های آری یا نه، بین ارباب و رعیت و سلطان و بنده و خودی و غیرخودی و مؤمن و کافر و دوست و دشمن، غافل از راه سوم (که همانا مکانیزمِ تمرین یگانگی حقوق برابر در عین کثرت در شوراهاست)، سلاخی شوند؟ از قانون صلح و هجوم نور به تاریکی با مهر، در شوراهای تمرینِ هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز از محله تا میهن و جهان که قوی‌تر از هر اتوریته‌ی چکشی است، نوشتم و یادآور شدم که: تاریکی با شلیک تاریکی در جنگی نابرابر محو نمی‌شود! بلکه به قربانی شدن حق حیات مردم آگاه منجر می‌شود! اما شمایان همچنان و به #تکرار، در کیش‌ِشخصیتِ کور، به گفتگوی تمدن بتخانه‌هایتان کاسب شدید و خون توده‌های بینوا و تک‌افتاده و قانونا عقیم را در رگ تریبون‌های تاریک اپوزیسیون جعلی تزریق کردید و در خرس‌وسط‌بازی میان پوزیسیون و اپوزیسیون و قلدران جهان، بین ویژه‌خواران، با حق حیات و زندگی مردمان محروم، مخمور شدید! و غافل ماندید که در نشئه‌گی این بازی، آب به آسیابِ جنایتی گروتسک ریخته‌اید که فرعون را با روغن زندگی مردم مومیایی می‌کنید و تا ابد مدیونید از این خوشه‌چینی و خوش‌چرانیِ ژن‌های تیز و بُز!
4) و اما کمدی وحشتناک و گروتسک این آگهی:
وجوهی که به این کارت بانکی، پای فقیرترین هقت‌سین آچمز و بدهکار این سال‌ها می‌ریزید، به‌معنای این است که این 30 نوشته‌ی اخیر را با پیام‌های پیوستش، که میوه‌ی 16 سال غارنشینی است، چقدر می‌خرید و قبضش را در کجای ساحل این رودی که چرک‌ها را می‌شوید و با خود می‌بَرَد، قاب می‌کنید؟ و یا هنوز کاسبکارانه منتظرید که ایزد در بیابانتان دهد باز؟ اگر قدرِ ویرگول‌ها را دانستید و این کتاب مجازی را به قیمتی درخور و در توان خریدید، مبارکتان باد. آنگاه اگر این قلم نشکند، شاید باز هم بتواند بنویسد تا غیرخود را نشکند! وگرنه عاقبتِ شما زیر تمام کتاب‌هایِ بالای طاقچه، به خیر و روزگارتان شیرین و اَمن باد!
این نیز بگذرد! از تنگ‌نایِ آچمزی در باد... به تنگنایِ آچمزی دگر در خاک...
تا نفسی دیگر، این آخرین نفس است: من و ما و شما بین دنیای مجازی و واقعی و حقیقی، همواره میان همین آزمون‌های واقعی همینیم که هستیم! در زمین دیگری و در باد دانه نمی‌کاریم تا غبن بچینیم. هر چه می‌کاریم در جانِ خود می‌کاریم و درو می‌کنیم. به همین نقدی... این آخرین نفس بود! بی منتی... نوشتان باد!
ای شهروند آگاه و همیشه در صحنه، ای ایرانیار!
آیا تاکنون کتابی خریده‌ای بی منّتی بر فروشنده برای محتوا... و آیا تاکنون کالبد کتابی را دکور و قاب کرده‌ای در بتخانه‌ها؟ این آزمونی است برای آنکه اگر بت‌پرستی، لااقل خود را بشناسی و لافِ معرفت اندر جماعت نزنی که تو در اندیشه‌ی خود هستی!
ندان که تو با خرید اعتبار و پر کردنِ حجمی و وزنی خیالی در درون، و با یاری رنگ و حماقتِ دیگران، در واقع تنها با امکان رشدِ حیاتِ خود بازی کرده‌ای! ندان تا خلق روزگار از انتقامت در امان باشند!
این نوشته یک آزمون است، تا بفهمیم چرا باید #صادق_هدایت را مفت مفت دوست داشت و به او افتخار کرد و با نمایش کتاب‌هایش برای خود اعتبار خرید؟ تا بدانیم فرق مجتبی مینوی در بنگاه سخن پراکنی بی.بی.سی با پنبه‌ی لای درب و پنجره‌هایِ آشپزخانه‌یِ #صادق_هدایت در پاریس چیست؟
.
5) تمایز گدایی با فروشِ #ارزش_افزوده
این آگهی فروش، طلب یاری از شهروندان برای خریدن خانه توسط یک انسان بی‌خانه و آواره همچون #شهرنوش_پارسی_پور در غربت نیست! بینوا شهروندان فرهیخته!
این فروشِ یک کتاب مجازی است که با پرینت گرفتن شما، مادی می‌شود! کتابی که تا آخرین نفس نویسنده، مفت بوده است و قابلیتِ فروش به دیگری را ندارد... چون شماره‌ی مجوز چاپش در دفترخانه‌ی آقایِ شما زحمتکشانِ تیزهوش، ثبت نشده است.
این کتاب از جنسِ همان کتابی که بارها بی‌منت خریده‌ای، بی آنکه نویسنده‌اش را دیده باشی و یا نگاهش را خوانده باشی، نیست!
انتشار نتایج این آزمون، به خریدِ شما بستگی دارد! نتیجه ما را به این نکته امیدوار می‌کند، که من و ما لایقِ کدام عقوبتیم؟ آیا باید کماکان منتظر غارتِ فروشگاههای سپاه و محتوایِ خاندانِ غاصبانشان و اموالِ دلالان و زورگیران به نام مردم باشیم؟ و یا نه! جهنم همینجاست... همین ایرانشهرِ پنهان و شارلاتان و درغگو در پوستینِ آریایی-اسلامی ... و نه جای دیگری در پشت کوه بلند.
تمامی این هفت سین فانی، فدای وجود بی شیله پیله‌تان، که جاودانه و باقی است... که: با هفت هــــزارساله‌گان سر به‌سریم.
خیام ابراهیمی
27
اسفند 1397
پی نوشت:
نگاهی به تولید صنعتیِ علف‌های هرز در 10 سال پروژه‌ی اپوزیسیون صادراتی خوابزده از محل شیر رگ‌های خشک پستان مادران ماتمزده:
تریبون‌های ثابتِ هرزه‌های سیاسی گروگان، با پمپاژ خون ملت، به هزار واسطه‌ از سربازان گمنام گاردِ جاویدان #انتحاری گرفته تا کاسبانِ حوالی شکم ، میانِ میلیاردها دلار بی‌زبان به دلالی و بازیگریِ بازیگردان‌های تئاتر بسیج سایبری، بر بالِ #سیمرغ پادشاهی‌خواهان #رستاخیزی و ملی‌گرایان ایرانگرای دوست و دشمن و آشنای #فرشگردی و ایرانشهریانِ ایران‌گرای ملی‌زده و مسلمانزاده‌های ملی‌گرای ایران‌زده در قفایِ اعلیحضرت همایونی شاهنشاه سلیمانی، بزرگ آرتشتاران زرتشتخواه و فروَهرمدار و اهورا نیسان آریاشهری (سلام علیه) در ایران بزرگ از قم تا شام و بلکه تا رم، تا خواهران کوروش‌نهاد و برادران میترامنش و هخامنش‌بنیادِ مُسلم و ایران‌یارانِ بیت‌المالِ رستم فرخزاد و شاه رضا (علیه السلام)... باید بی نانِ خشکی در غربتی درونِ وطن مُرد و نفله شد، تا میان کرم‌ها و زالوهای شاهراه نجات، در کوره راه از چاله تا چاه گم شد، تا: نه از تاک مانَد نشان و نه از تاکنشان.


گیاه نیستم که در بهار شکوفه بزنم


گیاه نیستم که در بهار شکوفه بزنم.
اگر آقازاده‌ها و خانم زاده‌ها با آقایان و خانم‌های درنده‌شان بموقع(نه فردا) توبه نکنند، جملگی به عنوان شریکان دزد و رفیقان قاتل قافله، باید تمام هزینه‌های دیرکردِ اقدام عاجلِ خود را جبران کنند و بپردازند!
البته از خواب بهمنی‌شان پیداست که احتمالا فرصت نشود و دیر یا زود دریده شوند! فعلا قرص خواب مصلحت خورده‌اند و هر لحظه بر بدهیشان برای عوافریبی و سلاخی مردم افزوده میشود!
متاسفانه، امروز شاهد بودم که این غم نجیبِ ریاکار زامبی‌های آدمفروش، کم کم دارد به انفجار یک خشم فروخورده مبدل می‌شود. خشمی که دستار از سر آدمخوارها خواهد درید و دلالان و واسطه‌ها و پااندازان جپ و راست و میانه را که زیرپوستی فعلا در پستویِ ویلاهای 2500 متری عین موش لمیده و لال مرده‌اند و جبران مافات نمی‌کنند و برای حفظ سیستمِ زورگیری عقیدتی منتظر حماسه ای دیگر از پشت کوهِ دماوندند و نیز مخالف دموکراسی هستند را، شقه شقه خواهد کرد...صدالبته با عرض تاسف!... که با دمادم نفسهای گرمشان به حسابِ بدهکارِ دارایی، بر بستانکاری خویش خواهند افزود! چون هر حساب در دفتر کل، در دو سو ثبت می‌شود!
البته هر سوراخ موشی هم آدرسی دارد!
دیر بجنبی نه از تاک ماند نشان و نه از تاکنشان.
فردا دیر است!


Image may contain: meme and text

گوشت قربانی


#ایران
 گوشت قربانی روسیه و انگلیس به یاری ملایانِ نفوذی و آدمفروش و آدمکش (دور از جان ملایان دگراندیش‌کش و کافرکش)
#نسل_کشی ایرانیان غیرخودی با قانون اساسی حرامخوارانی چون #خاتمی و #موسوی که از قانون زورگیری عقیدتی توبه نمی‌کنند تا ویژه‌خوار باقی بمانند و به آن امیدوارند، محقق می‌شود!
.
سه تکه گوشت ماهی یخ زده کمتر از یک کیلو = 000 146 تومان. تکه ای حدود 50 هزار تومان.
یعنی هر تکه کمتر از یارانه‌ی یک ماه.
خیلی مایلم که در اولین فرصت خاتمی را خلع لباس کنم و لباسش را بر تن موسوی کنم و در گرد شهر بگردانم.
آرامش یک غم، کم کم به خشم تبدیل میشود.
و این همان محاسبه‌ای است که کا.گ.ب بر اساس آموزشهای تاریخی ام.آی.سیکس، به اتاق فکر سربازان گمنام آموخته است.
آنها هیچ رگ غیرتی به حفظ کرامتِ انسان ندارند!
آنچه در ایران فراوان است، آزادیخواهان دلال و دروغگو و ریاکاری است که برای پااندازی قدرت نوبرند! این نتیجه‌ی جبرجغرافیایی در منطقه ی کویری به مرکزیت #قم است!
.
*اشتباه نشود! فکر نکنیم که مشکل از اصلاح‌طلبان لاشه‌خوار و اصولگرایان سلاخ، و میان‌مایه‌گان معتدل مکار است! خیر! مشکل از #قانون_اساسی و #بیعت_اکثریت_مردم با این قانون آدمخوار در انتصخابات است!
و حل این مشکل تنها با توبه و عدم بیعت اکثریت مردم در یک میدان امن، حول اقلیت مقدور است!


Image may contain: food


از معرکه تا تئاتر روحوضی و مبارزات چریکی


از معرکه تا تئاتر روحوضی و مبارزات چریکی...
آنها و اکثر مردم به دلایل پایگاه طبقاتی و ایدئولوژیک از این نفرت پرند! امیدوارم این نفرت در میدان عمل به مهر تبدیل شود. فکر کردم میدانِ اثبات آن به خویش، این مطلب باشد!
برای آنچه میگیریم چقدر ارزش قائلیم؟ تا این را ندانیم و با تک تک سلولهای خویش حس نکنیم که زایندگی در چیست، مبارزه تنها علیه انسانیت خویش است.
دوست بزرگواری نوشت: میخواهم به شما کمک کنم. عرض کردم: من به گدایی نیامده‌ام... متاعی را آورده ام به جمعه بازاری که شما از آن می‌گذرید! اگر مایلید بخرید... وگرنه تماشا مجانی است! اما بهای خواندش امروز این حال و روز ماست! نهایتا اینجا برای دوستانی که براستی ندارند و ملتمس دعایند، ایستگاه صلواتی است.
فکر نمی‌کنم این معانی را نظام سلطه درک کند! اما امیدوارم مبارزین درک کنند!
یک روز در یک جنگ چریکی گلوله دارند و به شاه شلیک میکنند...یک روز با قمه کسروی را جلوی کاخ دادگستری آش و لاش می‌کنند... یک روز هم به خود نارنجک می بندند و میان جمع نمازگزاران میروند... دست آخر هم یک روز وقتی به هر دلیل از جمله تمام شدن مهمات آچمز میشوند، یک سیانور بالا می اندازند و خود را خلاص میکنند تا رفقایشان در امان بمانند... خب شاید اگر مهمات و نفراتشان بیشتر باشد کار به آنجا نکشد...
ابوالقاسم حالت، نویسنده ی طناز دوران پهلوی در روزنامه ای یک ستون پاورقی داشت که عنوان یک نوشته‌اش این بود: مفتخوانی! داستان کسانی بود که به روزنامه ی دیگری سرک می‌کشند. البته چه خوب که سرک می‌کشند... چون چیزی به چیزی افزوده میشود... اما یک وقتی میرسد که روزنامه خوان حرفه ای دیگر آهی در بساط ندارد که روزنامه بخرد و برای مفتخوان هم مهم نیست...میتواند به دیوار نگاه کند... و یا به روزنامه ی دیگری سرک بکشد... و یا نهایتا ببیند معتاد شده و حالا باید خودش روزنامه بخرد...تا دیگری سرک بکشد. موضوع این است که:... حالِ دوران یکسان نماند!
.
به هر حال معامله ای رسمی در کار نیست! موضوع رفتار انسانی است! و پیام هر موقعیت معلوم است مثل همینجا که پیام درون متن و تصویر بسیار واضح است! هدف افزودن بر نفرت نیست!
پندار و گفتار و رفتار با یک شهروند، به قدر وسع، و به اندازه‌ی ارزشی است که کسب می‌کنیم!...ماجرای کسی است که به مراسم عزاداری میرود تا قیمه‌ای نسیبش شود... یا به تئاتری میرود و بلیطی می‌خرد... و یا از کنار یک معرکه می‌گذرد سرکی میکشد و رد میشود و یا دشتی به مرشد می‌دهد تا غذای مرشد و بچه مرشد و مار درون جعبه‌اش شود تا بماند و مردم را در تحیری کاذب تخلیه و آرام کند و یا همینجوری بی دلیل فکر میکند باید به هر مطالبه ای پاسخی بدهد تا بدون فکر تعادل خودش را حفظ کند .. تا بی‌نگاهی ختثی نگذرد.. یکی هم می ایستد و از بازی لوطی و عنترهایش می‌خندد و وولوولک درونش را میخواباند و شاد می‌شود و بهای خنده را می‌پردازد... یکی هم سیاهی جماعتی را می‌بیند و نمی‌بیند و بی آنکه بداند موضوع چیست توی دالان خودش رَد می‌شود تا به مقصد برسد یا نرسد...
موضوع این است... برای محو تاریکی در محیط چه باید کرد؟ آیا می‌توان با تاریکی به جنگ تاریکی رفت؟... یا باید بهایی دیگر پرداخت که نه سیخ بسوزد نه کباب؟
آیا باید معامله کرد؟ یعنی یکی داد و یکی گرفت؟ و یا باید باری را از دوش به رودخانه سپرد...
و یا نه...
داستان نوازنده‌ای است که کلاهی گذاشته در پیاده رو... یکی در آن سکه‌ای پرت میکند...یک خم می‌شود پشیزی در آن می‌نهند و رد میشود بی‌آنکه گوش فرا دهد...یکی هم با دقت گوش فرامیدهد و بهای احساسی که در او زنده شده است را به نوازنده می پردازد، تا نقش خود را در این بده بستان احساسی در جامعه‌ای که او هم بدان متعلق است ادا کرده باشد... تا خودش عادل و با ارزش شده باشد...
یکی هم یک لگدی به کلاه میزند که گوش ما را بردی آدمک!... خفه کن این مزقون لعنتی را...
تولید مهر و یا نفرت های زنجیره‌ای در جامعه بستگی به احساس و توان خود ما دارد... وگرنه رهگذر و مدعیان مبارزه بسیارند... قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری.
به قولِ معروف: هر کسی کارِ خودش، بارِ خودش، آتش به انبار خودش.
هر کس به هر نسبت بهای خود و محیط انسانی‌اش را بداند، به همان نسبت لایق آزادی است... اینکه گاهی شریک سفره‌ی دیگری بشود... گیریم سفره‌ی مزقونجی واسطه‌ای برای سفره‌ی دیگران باشد بی آنکه کسی بداند... یا گاهی دیگران را شریک سفره‌ی خویش کند تا بر سفره ی دیگرانی بیفزاید که بر سفره‌ی دیگران می‌افزایند... چون تا توانسته به هر دلیل درست یا نادرست تمام سکه هایش را در طبق اخلاص گذاشته تا روزی سکه‌ای برای خریدن تکه نانی هم در جیب نداشته باشد.. شاید این روز دوم نتیجه‌ی افراط و تفریط و یا حتی رفتار درست در آن روز اول باشد.... مع الوصف ماجرای امروز این است...سناریوی دادگاه امروز مشکلی از کسی حل نمی‌کند... چون موضوع این نیست که چه کاری درست بوده چه کاری نادرست... موضوع امروز این است که: از کوزه همان برون تراود که دراوست.
و یک من ماست، بر فرض محال، نهایتا یک من کره می‌دهد... نه بیشتر.


-0:00
4

سلطان سیب‌زمینی


#سلطان_سیب_زمینی
 و پیاز زیر عبای سلطان بزرگ قانونی در راه است!
حفظ نظام قانون مرده‌خواران، با چلاندن مردم به راه است.
نان و آب به قیمت خون
سیب زمینی و پیاز به قیمت موز
سیاست کلان حفظ نظام تک نفره = چلاندن مردم لای پای اعراب سوریه و عراق برای برده‌سازی
1) دو روز است سیب‌زمینی و پیاز شده حدود کیلویی 8000 تومان.
چرا؟ چون کاسبها برای تبدیل ریال به دلار آن را به عراق صادر می‌کنند! عراق همانجاست که برادران سپاهِ عرب، مشتاق زیارتِ تایلند در مشهدمان شده‌اند
زن گفت: دلمان خوش بود در این فقر روزافزون به بچه‌ها هر روز سیب زمینی میخوراندیم. یک روز آن را کباب میکردیم و یک روز با آن سالار اولویه(بدون مرغ) درست میکردیم... یاد دوران جنگ حهانی دوم و سیاستهای کلانِ دیوانه‌ای چون هیتلر و آلمان افتادم وکه قوت لایموت مردم سیب زمینی بود! در محله‌ی ما سگها گله‌ای حرکت می‌کنند! یکی باید گوشت سگهای انفرادی را حلال کند!
.
2) آب منطقه انواع گچ سمنان تا نجف را یکجا دارد! و کلیه هایی که باید همین روزها فروختشان، متاسفانه گچ قبول نمی‌کنند! همین یک باکس آب (6 بطری به قیمت 12000تومان)+ یک نان بربری که روز به روز لاغرتر می‌شود(چون نانوایی بدون سهمیه آرد آزادپز شده و نباید بمیرد) جمعا 14000هزارتومان.
فروشگاه امیران(وابسته به قبیله‌ای از سپاه) یک باکس آب را نصف قیمت فروشگاه کوروش(وابسته به قبیله‌ی دیگری از سپاه) عرضه می‌کند!
چرا؟...چون مخ یک نفر از استاندارد خارج باشد کل مملکت از استاندارد خارج خواهد شد! چون حکومت حسینقلی‌خانی قانونی است و حتی به سیاق عصر بدویت هم نیست که تکلیفت معلوم باشد! حالا چنین دریده‌سرای تاریخی، افتاده دستِ یک مشت لمپن‌های تازه به دوران رسیده گرد قلدر لاجان مسلح با قلبی ایدئولوژیک که سنگ را هم آب میکند... که اگر مغزش پیر شود و از پیش بیشتر قاطی کند، آنگاه قانونا سرنوشت میلیونها انسان به چرکِ ناخنِ صاحبِ خرِ پدرجدش هم نیست! چون برای پوست کندن از ملت با هم رقابت دارند و یا با هم هماهنگ نیستند و یا هستند...کسی چه بداند؟!
.
3) یک آخوند نفوذی (از قبیله‌ی سعید امامی که نفوذی صهیونیستها بود) با یک لمپن بی پدر و مادر زناپیشه، با لپ گلگون وارد سبزی فروشی شد!
زن از قصد گفت: ریدم به کله ی پدر و مادرِ هر کس که باعث و بانی این وضعیت شد. آخوند نفوذی گفت خواهرم عفت کلام را...که زن رخصت نداد هر چه فحش آبدار بود نثار جد و آبائش کرد! مردک لمپن خواست به زن حمله کند... که دستم ناخودآگاه در رفت و تصادفی طرف پرت شد روی جعبه‌ی خالی از سیب زمینی و میوه‌ها ... یکی دو جوان ریختند وسط و غوغایی شد! دستار آخوند پاره شد. موبایل لمپن شکست. شیشه‌ی ماشین لکسوز آخوند خرد شد!
یکی چاقو درآورد لاستیکهای ماشین را پاره کرد...
5 دقیقه بعد کسی نمانده بود جز سبزی فروش و آخوند و لمپن که عین مرغ سربریده بالا و پایین می پریدند و هی زنگ میزدند اینور و آنور...
هوا خیلی سرد بود... فکر کنم هوا برفی است... و دیگی که برای صاحب حق نپزد، باید کله ی سگ در آن بپزد... گیریم براداران عرب خیلی خیلی مشتاق تایلند ایران باشند...این آغاز ماجراست!


Image may contain: food

آلت نشو


آلَت نشو، ایرانی!
شریکِ دزدِ هار و رفیقِ مرده‌خوار و قاتل ملتِ بیمار نشو، ایرانی!
#سعید_جلیلی: مردم برای #قسط قیام کنند! (دامچاله)
سکانس سوم #سناریوی_بنفش : #کودتای نمایشی برای تثبیت قانون ضد مردمی است.
سگ زرد برادر شغال است! مشکل ملت از همایش بیعت اکثریت با #قانون_اساسی_سلطه در صف#نمایش_انتخابات_جعلی است! مشکل از نقش‌‌های زنجیره‌ای بازیگرانِ یک کارگردان نیست! مشکل از#سندروم_استکهلم و #سندروم_مرغابی رعایای معتاد به معجزتِ عصایِ موریانه‌زده‌ی سلیمانی است.
من با جیب خالی و پزعالی میان چپ و راست، نه خودفروشی و نه قیام نمی‌کنم، تا مرغ عروسی و عزا و آتش‌بیاری برای آتش‌به‌اختیاریِ فرمانده سربازانِ انتحاری همچو #جلیلی و #خاتمی و #روحانی نشوم! مگر به #فراخوانی برای نشستن و برنخاستن مسالمت‌آمیز از گردِ اقلیتِ حرامخوار... و تا میلیونی و اکثریت نشوم و تا مشروعیت اقلیت را علنا از سکه نیندازم و اعتباری غیرقابل کتمان برای خود ثبت نکنم، برنخیزم! برای واگذاری حکومت به 100درصد مردمِ آگاه (با #تجدید_رفراندوم_58 و با نظارت مردم، نه گزمه‌ها) تا سهم خویش از ایران را پیش از ویرانی به تمامِ ایرانیان واگذارند! که تن‌فروشی به عقوبتِ 40 سال دستمالی شدن بین چپ و راست گزمه‌های میان‌مایه، حماقت است!
#نه ! به سیاست‌های کلان قانونی و سرنوشتی تک‌نفره برای 80 میلیون در اقتصاد و سیاست و فرهنگ و امور نظامی(جنگ افروزی) و تداوم #تحریم و ویژه‌خواری از محلِ خون مردم!
#آری ! به حکومت انسانی(از #شوراهای_محلی_بومی تا ملی و میهنی) برای صلح تمام مردم با تمام مردم و با جهان، و برای استقرارِ امنیت تمام مردم در میهن مشترک (فارغ از اصلِ تفرقه و پریشانی و پاره پاره شدن ایرانی واحد بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی)
ویژه‌خواران چپ و راست، جملگی حرامخوار و ضد اراده و حکومتِ انسانی‌اَند و قانونا به مردم ملتزم نیستند! بلکه به سرنوشت‌سازی و حکم حکومتی یک نفر آلتند!
با این مردم غیرتشکیلاتی، شریکِ هیچ قیامی از سویِ هیچ پرچمداری بویژه سرداران انتحاری چون #جلیلی که مؤمن به قانونِ دزدی از اعتمادِ مردم است و "قاتلِ اراده‌ ملی" نمی‌شوم!
با تاکتیک #تبدیل_تهدید_به_فرصت، و تصاحبِ همایش کاذب تظاهرات ویژه‌خوارانی چون جلیلی، با حضور مسالمت‌آمیز در حواشی میادین امن(دارای مجوز قانونی) از نمازجمعه تا هر همایش امن اقلیت، که قابلیتِ حضور فراگیر حولِ اقلیت مشروع دارد، آلتِ کودتا در #گام_دوم دامچاله‌ی تغییرات روبنایی(موسوم به تحولات ساحتاری) نمی‌شوم!
#نه، به چاه‌نمایی "قیام به قسط" از سوی سرباز انتحاری نظام سلطه
#آری، به استرداد اراده مردمی، با تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام مردم با درخواست#تجدید_رفراندوم_آری_یا_نه_58 با نظارت مردم مستقل از ایدئولوژی، بر اساس اولویتِ حق آب‌وخاک مشترک و طبیعی و اولیه، بر هر حقِ ثانویه از قبیل ایدئولوژی و مالکیت و نژاد و زبان و قومیت ...
تا #وحدت_اپوزیسیون در #ستاد_مشترک_بازپسگیری_وطن با ادبیاتِ ایجابی-جذبی به‌جای ادبیات سلبی-حذفی و تا فراخوانی عمومی: ایران برای تمام ایرانیان.
به‌جای لبیک و بیعت با #فراخوان_قیام_سعید_جلیلی ، همایش همراهی با#فراخوان_نشستن_برنخاستن_میلیونی تا #تجدید_رفراندوم با حضور اکثریت گردِ اقلیت در هر میدان، تا نتیجه.
خیام ابراهیمی
25 اسفند 1397
پیوستِ تکمیلی این نوشته در بخشِ پیام‌ها:
1) نقض‌غرضِ اپوزیسیون
2) تکوین مدنیت
evolution
3) #اتحاد / چرا مجاهدین و #اپوزیسیون_برانداز از #اتحاد ناتوانند؟
4) فلسفه نور و تاریکی
5) اتوریته مؤثر
6) #اپوزیسیون_عقیم

امید هالوها ناامید باد


امید هالوها ناامید باد!
آفتاب آمد دلیل آفتاب
وقتی هزار بار هشدار داده شد که قانون اساسی به اندازه ی بز هم برای ملت ارزش قائل نیست و همه را امت "کت بسته" میخواهد و خاتمی و موسوی و روحانی و تمام مسئولین قوای 3 گانه در حد آبدارچی قطار صدور انقلاب هم نیستند، باز به رگ غیرت حصرپرستان و اصلاح‌جلبهای ساده لوح برمی‌خورد!
بمیرید از این غرور موروثی و ویرانگر، تا پرچمداران چاه نمایی با #تکرار عوامفریبی و بندگی، باز هم توبه نکنند از قانون زورگیران سرگردنه و امید ببندید به گزمه‌های بی‌اختیار در صفهای تن فروشی... و مقابل صفهای صندوق بندگی صف نبندید برای تغییر قانون استثمار سیستماتیک و نهایتا قهر کنید و در خانه بنشینید!
چون فکر میکنید تن فروشی در صف بیعت، بهتر از خانه نشنینی است...حال آنکه یک صف هم میتوان مقابل صف دریده شدن بست و برای احقاق حق مسلم در آب و خاک مشترک، مطالبات بنیادی خود را داشت و حق مسروقه را علنا مطالبه کرد...
در اظهارات ذیل، سفسطه‌ی این بابای دستار به سر این است که القاء میکند تصمیم سازی با خبرگان (گزمه های ارباب) است. حال آنکه ایشان پیمانکار و مجری تصمیمات تک نفره در ساختار ارباب و برده هایش هستند و اصولا انتخاب هالوها در گل یا پوچ یک شعبده باز بی معناست!


Image may contain: 2 people

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...