Thursday, April 4, 2019

آگهی فروش خون نوشته


آگهی فروشِ "خون‌نوشته‌های فیسبوکی"، وقتی کارد از استخوان می‌گذرد!
کمِدی وحشتناک و گروتسک
(
آزمونِ انسانی از آریاییان‌مسلمانزده، و مؤمنان ایران‌زُدا)
به یاورانِ هفت‌سَرِ اپوزیسیون و پوزیسیون؛ و ایران‌یاران توانا.
ما در دوران طلایی و نوینِ استعمار پیر، به‌واسطه‌ نظام‌های دوقطبیِ ایدئولوژیک علیه اراده مردم به‌سر می‌بریم.
1) مارکس گفت: به‌قول هگل، تاریخ و شخصیت‌هایش دو بار #تکرار می‌‌شوند؛ و خود افزود: البته نخست به‌صورت تراژدی و دوم به‌صورت کمِدی. "ژیژک" تاکید می‌کند که این تکرارِ کمیک، حتی می‌تواند وحشتنا‌ک‌تر از تراژدی اولیه باشد! به گمانم: در تکوین این فانتزی تاریخی، کمدی جنایتبار با سُسِ لذیذ خودزنی، ماهیتی "گروتسک" پیدا کرده است.
احوالِ دون‌کیشوتِ لت‌وپاری را در نظر بگیرید که در بازگشت از نبرد تک نفره و مفتضحانه با سپاه کفر مسلح به توپخانه با شمشیری زنگ زده و شکسته در کنار خرِ لنگش همچو ابلوموف لحاف را روی سرش می‌کشد تا به تکه‌های مثله شده‌اش وحدت بخشد، و همچنان با رجزهای خونین در دخمه‌ای، ضمن اینکه نان آمیخته به خونِ دشمنِ غیرخودی را زیر ناخن‌هایش با ناخن می‌جَوَد، در انتظار غرش انفجاری مهیب خود را به خواب می‌زند! و در ملغمه‌ای از خوابهای آسمانی و زمینی میانِ قهقهه به ریشِ هر غیرخودیِ خزنده، ناگهان در تنهایی میانِ خودی‌های درنده، هق‌هق می‌گرید! گاهی در حال اوج گرفتن و بالارفتن عمودی در آسمان... گاهی هنگام سقوط از آسمان... گاهی بر فراز شهر بصورت افقی در آسمان (گاه ایستاده چون ربات و گاه میان بال‌ها چون پرندگان، با سرعت و رو به جلو در بی‌زمان و بی‌مکان)... گاه معلق و لنگ در هوا در آسمان... و گاه هم بین زمین و آسمان در حال رد شدن از دیوار و هر مانعی، چون ابری روان... این یعنی امید و آرزوهای واقعی و مجاری نسل گذشته تا اکنون، که جز وَهمی در خوابی شیرین غرقه نیست. توهمی که قانونِ یک دیوانه برای میلیون‌ها انسان رقم می‌زند تا یکدیگر را با واژه‌های نیک در روز نو بدرقه کنند و برای شکر این رستگاریِ دریده از شوق بر جنازه‌های یکدیگر اشک بریزند و در مجالس یکدیگر بالایِ جنازه‌های خود تخمه بشکنند و خدمت کنند! بی‌آنکه قلبشان لرزیده باشد از این "آرزو واژه" تا واژه‌هایِ بعدی.
در نظر بگیرید که نام این دریده‌جانِ خزنده، با وصله پینه؛ یک #زامبی دروغگو و ریاکار و خونسرد در سنگر گهواره تا گور، با خشمی درونی و تاریخی و آواره روی ایر باشد به‌نامِ دور از جان #ایرانستان که خیلی خودمانی و خلاصه، #ایرون می‌نامندش!
.
2) فروش 30 پست از فیسبوک با پیام‌هایش:
در آستانه‌ی بهاری دیگر، مخاطبم شمائید، نه دوستانِ جان و نه مردمِ بی‌پناهی که همواره مشمولِ جان‌نثاری هستی این ناچیزک بوده‌اند! شما کارفرمایان و پیمانکارانِ عافیت‌نشین و دلالانِ گردِ دربارِ قانونِ نرون بر بالای شهر سوخته، که با تیزهوشی، دغدغه‌ی تولید مهر و کیفیت حیات انسان آزاده را به دریدنِ نانِ خونین در صفِ درنده‌گی نازل‌کرده و آلوده‌اید و در ساحل امن آسوده‌اید و ظاهرا نباید اینجا باشید، مگر به حکمِ ناف!... که آرزوی مهربارانِ بهاری نو در حیات سبز شهروندان، چون شعار مفت شما نقاشان، شعری بی‌مایه و فطیر است. می‌خواهم در کنار کسب و کار مجازی و اینترنتیِ تِستِرمسترها و لیدی‌فودها و کاباره‌ها و کازینوها و حمالانِ ایرانشهر تا ایرانستانِ لاکچری‌تان، 30 نوشته‌ی اخیرم را با پیام‌های مهمتر از متن‌اَش به‌شما بفروشم، تا شاید امیدوار شوم که برای نجات خودتان از شرّ ویروس درونِ سرهایتان در وطن، آیا گوش شنوایی دارید یا نه؟ و آیا می‌توان به نقشه‌ی‌راه هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز امیدوار بود؟ و یا باید برای امنیت این تن پاره پاره و فاسد در آچمز قانونی و سیستماتیکتان، به جنگ یا گریز دلخواه خودتان با شمایان به نبردی خونین تن داد؟
حالا دیگر، تپش نبض سبزِ رو به زردی را، در قلب پاک و شریفِ شریکانِ محروم از حق زندگی برابر، از این راه دور بخوبی حس می‌کنم؛ میانِ سفره‌ها‌ی خالی، و سستی گام‌های مادران و پدران و خواهران و برادرانی را که پشت درب‌ها، این پا و آن پا می‌کنند تا ناامیدی خویش را از دست‌های خالی به خانه‌ها‌ی امیدوار و چشم انتظار نبرند... در میان گیسوان سیاه و بلند این یلدای خونین، حالا دیگر جوشش ته‌مانده‌ی خون را در رگ‌های بی‌رمقم حس می‌کنم.
.
3) چرا کتاب مجازی را نباید خرید؟
16
سال است که در انزوایِ این فضای مجازیِ پرت‌شده در واقعیت، 8 سالش را یک ریز و یک‌نفس و شبانه روز از زبان استعماره تا واقعیت می‌نویسم، و در چنبره‌ی قوانین و قواعدِ انسان‌کشتان، به ناگزیر خشت خشتِ دسترنجِ این غار و خانه را فروخته و نان و آب کرده‌ام در جان قربانیان، تا مگر نقشه‌ی راهی مسالمت‌آمیز را برای تقسیم آب و خاک مشترک به هوشِ وجدانِ نزدیکتر از رگ گردنتان برسانم تا نجات دهیم خود را. تا از رازِ قربانی نشدن حق برابر، زیر دست و پای راهزنان و ناجیانِ درنده‌خوی حق‌به‌جانب از دوگانه‌های درنده بنویسم؛ و به چشم رمه‌هایی خیره شوم که به دعوتِ دلالانِ زر و زور و تزویر، در صفِ بافتنِ طنابی در پای دار خویش خودفروشی و بیعت می‌کنند و نگاهشان به قانونِ آن بالاست و خیال می‌کنند هر گردی گردوست، و لابد قانون گرگ در پوستین، از بی‌قانونی بهتر است! تا هیچ‌گاه از خود نپرسند: چرا بی‌قانونی؟ بدونِ اینِ قانون؟ و چرا باید همواره بین دو گانه‌های آری یا نه، بین ارباب و رعیت و سلطان و بنده و خودی و غیرخودی و مؤمن و کافر و دوست و دشمن، غافل از راه سوم (که همانا مکانیزمِ تمرین یگانگی حقوق برابر در عین کثرت در شوراهاست)، سلاخی شوند؟ از قانون صلح و هجوم نور به تاریکی با مهر، در شوراهای تمرینِ هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز از محله تا میهن و جهان که قوی‌تر از هر اتوریته‌ی چکشی است، نوشتم و یادآور شدم که: تاریکی با شلیک تاریکی در جنگی نابرابر محو نمی‌شود! بلکه به قربانی شدن حق حیات مردم آگاه منجر می‌شود! اما شمایان همچنان و به #تکرار، در کیش‌ِشخصیتِ کور، به گفتگوی تمدن بتخانه‌هایتان کاسب شدید و خون توده‌های بینوا و تک‌افتاده و قانونا عقیم را در رگ تریبون‌های تاریک اپوزیسیون جعلی تزریق کردید و در خرس‌وسط‌بازی میان پوزیسیون و اپوزیسیون و قلدران جهان، بین ویژه‌خواران، با حق حیات و زندگی مردمان محروم، مخمور شدید! و غافل ماندید که در نشئه‌گی این بازی، آب به آسیابِ جنایتی گروتسک ریخته‌اید که فرعون را با روغن زندگی مردم مومیایی می‌کنید و تا ابد مدیونید از این خوشه‌چینی و خوش‌چرانیِ ژن‌های تیز و بُز!
4) و اما کمدی وحشتناک و گروتسک این آگهی:
وجوهی که به این کارت بانکی، پای فقیرترین هقت‌سین آچمز و بدهکار این سال‌ها می‌ریزید، به‌معنای این است که این 30 نوشته‌ی اخیر را با پیام‌های پیوستش، که میوه‌ی 16 سال غارنشینی است، چقدر می‌خرید و قبضش را در کجای ساحل این رودی که چرک‌ها را می‌شوید و با خود می‌بَرَد، قاب می‌کنید؟ و یا هنوز کاسبکارانه منتظرید که ایزد در بیابانتان دهد باز؟ اگر قدرِ ویرگول‌ها را دانستید و این کتاب مجازی را به قیمتی درخور و در توان خریدید، مبارکتان باد. آنگاه اگر این قلم نشکند، شاید باز هم بتواند بنویسد تا غیرخود را نشکند! وگرنه عاقبتِ شما زیر تمام کتاب‌هایِ بالای طاقچه، به خیر و روزگارتان شیرین و اَمن باد!
این نیز بگذرد! از تنگ‌نایِ آچمزی در باد... به تنگنایِ آچمزی دگر در خاک...
تا نفسی دیگر، این آخرین نفس است: من و ما و شما بین دنیای مجازی و واقعی و حقیقی، همواره میان همین آزمون‌های واقعی همینیم که هستیم! در زمین دیگری و در باد دانه نمی‌کاریم تا غبن بچینیم. هر چه می‌کاریم در جانِ خود می‌کاریم و درو می‌کنیم. به همین نقدی... این آخرین نفس بود! بی منتی... نوشتان باد!
ای شهروند آگاه و همیشه در صحنه، ای ایرانیار!
آیا تاکنون کتابی خریده‌ای بی منّتی بر فروشنده برای محتوا... و آیا تاکنون کالبد کتابی را دکور و قاب کرده‌ای در بتخانه‌ها؟ این آزمونی است برای آنکه اگر بت‌پرستی، لااقل خود را بشناسی و لافِ معرفت اندر جماعت نزنی که تو در اندیشه‌ی خود هستی!
ندان که تو با خرید اعتبار و پر کردنِ حجمی و وزنی خیالی در درون، و با یاری رنگ و حماقتِ دیگران، در واقع تنها با امکان رشدِ حیاتِ خود بازی کرده‌ای! ندان تا خلق روزگار از انتقامت در امان باشند!
این نوشته یک آزمون است، تا بفهمیم چرا باید #صادق_هدایت را مفت مفت دوست داشت و به او افتخار کرد و با نمایش کتاب‌هایش برای خود اعتبار خرید؟ تا بدانیم فرق مجتبی مینوی در بنگاه سخن پراکنی بی.بی.سی با پنبه‌ی لای درب و پنجره‌هایِ آشپزخانه‌یِ #صادق_هدایت در پاریس چیست؟
.
5) تمایز گدایی با فروشِ #ارزش_افزوده
این آگهی فروش، طلب یاری از شهروندان برای خریدن خانه توسط یک انسان بی‌خانه و آواره همچون #شهرنوش_پارسی_پور در غربت نیست! بینوا شهروندان فرهیخته!
این فروشِ یک کتاب مجازی است که با پرینت گرفتن شما، مادی می‌شود! کتابی که تا آخرین نفس نویسنده، مفت بوده است و قابلیتِ فروش به دیگری را ندارد... چون شماره‌ی مجوز چاپش در دفترخانه‌ی آقایِ شما زحمتکشانِ تیزهوش، ثبت نشده است.
این کتاب از جنسِ همان کتابی که بارها بی‌منت خریده‌ای، بی آنکه نویسنده‌اش را دیده باشی و یا نگاهش را خوانده باشی، نیست!
انتشار نتایج این آزمون، به خریدِ شما بستگی دارد! نتیجه ما را به این نکته امیدوار می‌کند، که من و ما لایقِ کدام عقوبتیم؟ آیا باید کماکان منتظر غارتِ فروشگاههای سپاه و محتوایِ خاندانِ غاصبانشان و اموالِ دلالان و زورگیران به نام مردم باشیم؟ و یا نه! جهنم همینجاست... همین ایرانشهرِ پنهان و شارلاتان و درغگو در پوستینِ آریایی-اسلامی ... و نه جای دیگری در پشت کوه بلند.
تمامی این هفت سین فانی، فدای وجود بی شیله پیله‌تان، که جاودانه و باقی است... که: با هفت هــــزارساله‌گان سر به‌سریم.
خیام ابراهیمی
27
اسفند 1397
پی نوشت:
نگاهی به تولید صنعتیِ علف‌های هرز در 10 سال پروژه‌ی اپوزیسیون صادراتی خوابزده از محل شیر رگ‌های خشک پستان مادران ماتمزده:
تریبون‌های ثابتِ هرزه‌های سیاسی گروگان، با پمپاژ خون ملت، به هزار واسطه‌ از سربازان گمنام گاردِ جاویدان #انتحاری گرفته تا کاسبانِ حوالی شکم ، میانِ میلیاردها دلار بی‌زبان به دلالی و بازیگریِ بازیگردان‌های تئاتر بسیج سایبری، بر بالِ #سیمرغ پادشاهی‌خواهان #رستاخیزی و ملی‌گرایان ایرانگرای دوست و دشمن و آشنای #فرشگردی و ایرانشهریانِ ایران‌گرای ملی‌زده و مسلمانزاده‌های ملی‌گرای ایران‌زده در قفایِ اعلیحضرت همایونی شاهنشاه سلیمانی، بزرگ آرتشتاران زرتشتخواه و فروَهرمدار و اهورا نیسان آریاشهری (سلام علیه) در ایران بزرگ از قم تا شام و بلکه تا رم، تا خواهران کوروش‌نهاد و برادران میترامنش و هخامنش‌بنیادِ مُسلم و ایران‌یارانِ بیت‌المالِ رستم فرخزاد و شاه رضا (علیه السلام)... باید بی نانِ خشکی در غربتی درونِ وطن مُرد و نفله شد، تا میان کرم‌ها و زالوهای شاهراه نجات، در کوره راه از چاله تا چاه گم شد، تا: نه از تاک مانَد نشان و نه از تاکنشان.


No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...