#سلطان_سیب_زمینی و پیاز زیر عبای سلطان بزرگ قانونی در راه است!
حفظ نظام قانون مردهخواران، با چلاندن مردم به راه است.
نان و آب به قیمت خون
سیب زمینی و پیاز به قیمت موز
سیاست کلان حفظ نظام تک نفره = چلاندن مردم لای پای اعراب سوریه و عراق برای بردهسازی
1) دو روز است سیبزمینی و پیاز شده حدود کیلویی 8000 تومان.
چرا؟ چون کاسبها برای تبدیل ریال به دلار آن را به عراق صادر میکنند! عراق همانجاست که برادران سپاهِ عرب، مشتاق زیارتِ تایلند در مشهدمان شدهاند
زن گفت: دلمان خوش بود در این فقر روزافزون به بچهها هر روز سیب زمینی میخوراندیم. یک روز آن را کباب میکردیم و یک روز با آن سالار اولویه(بدون مرغ) درست میکردیم... یاد دوران جنگ حهانی دوم و سیاستهای کلانِ دیوانهای چون هیتلر و آلمان افتادم وکه قوت لایموت مردم سیب زمینی بود! در محلهی ما سگها گلهای حرکت میکنند! یکی باید گوشت سگهای انفرادی را حلال کند!
.
2) آب منطقه انواع گچ سمنان تا نجف را یکجا دارد! و کلیه هایی که باید همین روزها فروختشان، متاسفانه گچ قبول نمیکنند! همین یک باکس آب (6 بطری به قیمت 12000تومان)+ یک نان بربری که روز به روز لاغرتر میشود(چون نانوایی بدون سهمیه آرد آزادپز شده و نباید بمیرد) جمعا 14000هزارتومان.
فروشگاه امیران(وابسته به قبیلهای از سپاه) یک باکس آب را نصف قیمت فروشگاه کوروش(وابسته به قبیلهی دیگری از سپاه) عرضه میکند!
چرا؟...چون مخ یک نفر از استاندارد خارج باشد کل مملکت از استاندارد خارج خواهد شد! چون حکومت حسینقلیخانی قانونی است و حتی به سیاق عصر بدویت هم نیست که تکلیفت معلوم باشد! حالا چنین دریدهسرای تاریخی، افتاده دستِ یک مشت لمپنهای تازه به دوران رسیده گرد قلدر لاجان مسلح با قلبی ایدئولوژیک که سنگ را هم آب میکند... که اگر مغزش پیر شود و از پیش بیشتر قاطی کند، آنگاه قانونا سرنوشت میلیونها انسان به چرکِ ناخنِ صاحبِ خرِ پدرجدش هم نیست! چون برای پوست کندن از ملت با هم رقابت دارند و یا با هم هماهنگ نیستند و یا هستند...کسی چه بداند؟!
.
3) یک آخوند نفوذی (از قبیلهی سعید امامی که نفوذی صهیونیستها بود) با یک لمپن بی پدر و مادر زناپیشه، با لپ گلگون وارد سبزی فروشی شد!
زن از قصد گفت: ریدم به کله ی پدر و مادرِ هر کس که باعث و بانی این وضعیت شد. آخوند نفوذی گفت خواهرم عفت کلام را...که زن رخصت نداد هر چه فحش آبدار بود نثار جد و آبائش کرد! مردک لمپن خواست به زن حمله کند... که دستم ناخودآگاه در رفت و تصادفی طرف پرت شد روی جعبهی خالی از سیب زمینی و میوهها ... یکی دو جوان ریختند وسط و غوغایی شد! دستار آخوند پاره شد. موبایل لمپن شکست. شیشهی ماشین لکسوز آخوند خرد شد!
یکی چاقو درآورد لاستیکهای ماشین را پاره کرد...
5 دقیقه بعد کسی نمانده بود جز سبزی فروش و آخوند و لمپن که عین مرغ سربریده بالا و پایین می پریدند و هی زنگ میزدند اینور و آنور...
هوا خیلی سرد بود... فکر کنم هوا برفی است... و دیگی که برای صاحب حق نپزد، باید کله ی سگ در آن بپزد... گیریم براداران عرب خیلی خیلی مشتاق تایلند ایران باشند...این آغاز ماجراست!
No comments:
Post a Comment