Sunday, January 5, 2020

شرکت سهامی عام مردم

شرکت سهامی عام مردم
************
ما به گرانی نان و آب و شیر مرغ و بنزین، چه اعتراضی می‌توانیم داشته باشیم؟
وقتی پیشتر و قانونا پیش فروش شده‌ایم؟
از کوزه همان برون تراود که دراوست!
ما به میراثِ قانونِ هپروتی یک "من" اعتراض داریم!
ما خواستار کل زمین و کوه و رود و دریاییم...
نه آب و خاک گل آلوده در لوله‌های خونین آزمایشگاه
این تنها راه رستگاری است:
فروکاستنِ امر معنوی از هپروتِ یک "من"
به انگیزش مادی در ناسوت یک "ما"
که بین ذرات نور با هر سلول
یک راه بیشتر نیست!
راه عروج معنویت انسان با هم‌افزایی گندم
در شرکت سهامی عام مردم
بسیج مردمی از شوراهای محلی و بومی
تا میهنی که بزرگ‌تر از زمین خواهد شد روزی
"هم افزاییِ مهر" پس از کسوف بسیج آلاتِ نظامی
با لوله‌ی توپی بین دو چرخ و چهار دست و پا
در زیرزمین جنایتگاهها
زیر کلاهِ عبادتگاهها...
خبرهایی از آسمان پشت خاکریزها باریده
"بشر از انسان شدن بریده"
از خاک ما خورشیدی روئیده
از نوید هم‌افزایی من‌ها در هاله‌ی یک "ما" امیدی دمیده
و فصلی دیگر در سرنوشت ما میانِ لوله‌های توپ هزاران "من" رقم خورده
فرصت برای سلبریتی‌های قدرت تنگ است
آخرین خریدهای شانزه لیزه، به کار روغن کاری لوله‌های توپ نخواهد آمد، ای دلقکِ روستایی!
تو رعیتی بیش نبودی در کسوتِ اربابی
و "سیمولیشنِ اربابی" بابی بود بر استیج معرکه‌ی بوزینه‌ها که از راهروهایی میان دخمه‌هایی می‌گذشت که شباهتی با خیابانهای شهر نداشت
چراغ قرمز راهنمایی پلی بود بین دو نهر خون که جوی سیمانی نبود
در دوسوی خط عابران پیاده‌ای که همواره پشت چراغی سبز ایستاده انتظار می‌کشند.
گرد جعبه‌ی مارگیری معرکه گیرانی
که تنها انگشتانت را در متنی سیاه، سرخ کردند.
فردا دیر است!
همین امشب دستانت را با اشکِ چشم‌های تماشاچیان بشوی، ای دلقک!
گریزی نیست!
اگر می‌خواهی بخندانی و به ریش رهگذران بخندی؛ پس برای آخرین بار بخند!
پیش از اشک‌های پشیمانی...
پس از موج سواری بر دریای اشک‌ حسرت
میان زهرخندهایی که کارشان سکه بود.
دیگر هیچ سنگری تو را پنهان نمی‌کند!
تو گاو پیشانی سپیدی میان خاک و خون
خاکریزها با خاک یکسان خواهد شد!
و یک دشت باقی می‌ماند میان گل‌ها
زیر رسالتِ ناکامِ پوتین‌هایی در گل‌مانده
که از جنگ جهانی اول و دوم باقی مانده
میان پوکه‌های اجاره‌ای و جعلی
که اصلِ اصل بود!
هم افزایی جهنم تو خواهد شد
اگر پیش‌تر
بهشتش نکنی...
این تنها راه رستگاری است!
دلارها و روبل‌ها از سکه خواهند افتاد!
و خاکِ ما، خوشه‌های طلا خواهد شد
شمش‌های طلا، خاک...!
اگر با ما بیایی...
خیام ابراهیمی
9 آذر 1398

Saturday, December 28, 2019

سند


سند
***
بیرون باران لطیفی می‌بارد
تا شاید فردا صبح، سیل شود در آغل‌ها...
زیر همین باران لطیف
در آخرین لحظه‌های فرصتم
"
یکی" پشت پنجره
"
یکی" میان ابرها
ثانیه شماری می‌کند
تا برگردم
تا ببیند
با آخرین اثر انگشتم روی سندها چه کرده‌ام
اثر انگشتی بر روی کاغذها...روی اشیاء و جسم‌ها ... روی روان‌ها...
...
ساعتی پیش‌
یک زندانی در اهواز آزاد شد
و بلافاصله خود را با یک گلوله کشت!
بی آنکه فرصت جبران مافات داشته باشد!
شاید هم‌اکنون
جنازه‌های دیگری هم زیر باران...لای نی‌زارها پنهان باشند
و چشمانی در دو سوی پنجره‌ها
و پشت ابرها...
که به شستشوی اثر انگشتی می‌نگرند!
...
تک تیرانداز!
فرض کن
پدرت سند مزرعه را به نام فرمانده زده باشد
تا شال و کلاه و عینک و کفش‌ها و عصای تو را به ارث برده باشد
و تو هم سالی دو بار... پای آن سند... انگشتت را رنگی کرده باشی
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری!
فرض کن
فرمانده نان را از سفره‌ی شریک گندمزارت که گوسفندی 45 ساله است برباید
و سه بره‌یِ گرسنه را در آغل، منتظرِ نان بگذارد
و در کام توله سگ‌های نازش نهد... که در خوابِ شیرینند
و شریک تو به اعتراض بع بع کند
و خواب توله سگ‌ها را برآشوبد
و تو بفرموده و با انگشتِ بنفش سبابه
با لرزشی انسانی به پای او شلیک کنی
با گلوله‌ای اجاره‌ای که از آن تفنگ تو هست یا نیست
تا نه قلبش را متلاشی کنی و نه سرش را از هم فروبپاشی...
و تو
به‌جای پاداشِ سکه، جریمه شوی
و جزایت این باشد:
که شریک زخمی گندمزار را... برای مجازات به دخمه بری
و به جبران مافات به او تجاوز کنی و
گوسفندِ درهم‌شکسته را در بیابان رها کنی...
تا گربه‌ها یکی یکی موش شوند
و او خود را با یک گلوله بکشد
و بره‌های گرسنه هیچ سندی نداشته باشند
تا ثابت کنند پدرشان شریک گندمزار بوده
و تو سکه‌ات را بگیری
و در بازار آزاد آب کنی
تا برای نامزدت حلقه و نان بخری
و ندانی که شریک حجله‌ات
یکی از بره‌ها بوده
که همچون تو شریک گندمزار است
و مثل تو سندی ندارد
و نمی‌تواند مثل فرمانده فرمان دهد
تا نان را به بهای خون شریک به شریک هدیه ندهد!
تا عبادت، جنایت نشود!
اما تو
همچنان در تملک فرمانده باشی
و مهتاب شبی
از کوچه‌ی معشوق بگریزی
و معشوقِ داغدارت
برای تو در پای پنجره
با دلتنگی آواز بخواند:
آیا آن بیرون هم باران می‌بارد؟ عشق من!
برگرد، عزیز من!
آیا تو هم مثل من خیس شده‌ای؟
و تو در دل زمزمه کنی
که دیگر برنمی‌گردی!
و نمی‌خواهی به یاد آوری
بیرون باران لطیفی می‌بارد...
خیام ابراهیمی
7
دی 1398
...
https://www.youtube.com/watch?v=OBjKWHahJ3k



Friday, December 27, 2019

پنج دی و رؤیای معجزه

#پنج_دی و رؤیای معجزه‌ی براندازی در خیال کنیزکان و غلامان قجری
چون ندانی دانش آهنگری... ریش و مو سوزد، چون آنجا بگذری! مولانا
امیدوارم پوزشم را بابت این نوشته که با خشمی‌فروخورده گویای حقیقتی تلخ از شعر مولاناست، بپذیرید! در مثل مناقشه نیست! فحوای کلام مهم است!
چرا #شاهزاده و اپوزیسیون چپ و راست، خمینی نیستند؟!


این خیالات هپروتی از خوابِ خوشِ #براندازی هیچ نقشه‌‌ی‌راه واقعی وعلمی و میدانی ندارد جز امید به سیمولیشنِ خاطراتِ فیلم سینمایی انقلاب 57 که تهیه کننده و کارگردانش، آن‌را در گوادلوپ کلید زدند و بازیگردان مکارش خمینی و بازیگرانش یعنی چریک‌های فلسطینی و ایرانی، در معیتِ چند خائن گروگان درباری و ساواکی و ارتشیِ خفت شده از سوی اربابان عالم، آن پروژه را روی موج هیجانات کور مردمی، عملی و میدانی کردند! مردمی که مهمترین تمایلشان این بود که رعیت یک ارباب با قدرتی مطلقه نباشند! حالا آن تماشاچی هپروتی مثل ابلوموف توی رختخوابش لمیده و وسط خروپف خوابهایش، یکی در میان تصاویر کابوسی را میان هذیانهایش مدام نشخوار می‌کند: براندازی براندازی براندازی... حال این‌ که این براندازیِ ارباب مطلقه‌ی قانونی سوار بر ادعای بیعت اکثریت مردم در آخرین انتخابات، بدون زنده شدن احساس مالکیت شهروندان و انگیزشِ سهامداری در یک #شرکت_سهامی_عام به نام ایران، به چه کار برخی از مدعیان مبارزه می‌آید، لابد یک مشت ارباب مشنگ با جیب خالی و پز عالی می‌دانند و صاحب تریبون‌هایشان که این شعار ارباب‌پسند را بصورت کور، باز روی همان هیجانات کور مردم، پروموت می‌کنند! چنین رویکردی تنها ریشه در هوش منطقی نازل شاعرانش ندارد! بلکه بیانگر هوش هیجانیِ ناهنجاری نیز هست که وقتی تهییج می‌شود سر از پا گم می‌کند و دوغ و دوشاب را در هم می‌آمیزد و شعارهایش هم می‌شود پارادوکسیکال!
براندازی بدون یک مکانیسم تصمیم سازی علمی، بدون یک فلسفه و استراتژی و تاکتیک معنادار، تنها برای حذف یک نظام ایدئولوژیکِ هار و تا دندان مسلح آن هم بدون هدایت ستادی و سربازانی جان برکف در صف، و با جیب خالی و پز عالی، آن هم میان دو ارتش و نیروی انتظامی حرفه‌ای و دهها نیروی ضد شورش زمینی و هوایی و زیرزمینی و مزدوران و چریک‌های چند ملیتی در خدمت یک اتاق فکر در نظام سلطه، در سکوت اروپای تاجرپیشه و انکارِ موگرینیِ نمک‌پرورده از کشتگان و روی استیجِ موش و گربه‌بازی ترامپ و مافیای کاسب شیادی چون روسیه که آبرو و قدرت ارباب بومی و گزمه‌هایش در گروگان اوست، و جملگی به خرس وسط با ملت بینوا مشغولند چه معنای واقعگرایانه‌ای دارد؟ آن هم وقتی که بلیط این نمایش خونین را در پیوندی گنگ میان لابی‌ها و بوقچی‌های اپوزیسیون و دلالان نظام، به مردم پریشان و پراکنده می‌فروشند، تا هر بوقچی از پشت هر مانیتور هی فریادی از ناکجای خود در ‌دهد: #براندازی براندازی... تا پس از هر واقعه‌ی خونین، باز لحاف را روی سر بکشد و باز تا حادثه‌ای دیگر بخوابد... از این ستون تا ستون بعدی.... می‌پرسی کمی از برنامه و #نقشه_راه و تصویر براندازی بگو... مثلا گام به گام قرار است چه ‌شود؟! عین خرِ دون کیشوت در گل وامی‌ماند که چه بگوید... اما به تحریک دلالان پااندازی در شهرنوی مبارزات کیبوردی و تریبونی و مانیتوری، باز میان عاروق‌هایش تکرار می‌کند: #براندازی #براندازی! و غافل است که این تخم لق ماورایی را خود سلطان توی دهانش انداخته... چون در #اتاق_فکر خوب می‌داند که سیمولیشن و بازآفرینی آن نمایش پنجاه و هفتی و همایش کذایی بدون تمهیدات و اکسسوار و پشتیبانی و سرمایه گذاری، توسط مجریانِ اتاق‌هایِ ذکر بصورت پراکنده، ناممکن است و تنها فایده‌اش بهانه‌ی سرکوب است!
از تکرار این بلاهت، آنجا خشمگین‌تر می‌شوم که هلویی نارس بگوید: هنوز میوه‌های این درخت نرسیده‌اند و باید انتظار کشید تا لابد پس ازگندیدن روزی خودشان خشک شوند و از درخت بیفتند! مردم دسته دسته در حال نفله شدند، آقازاده می‌گویند هنوز این میوه نرسیده است! چون هشتاد میلیون نفر، یکصدا ایشان را فریاد نمی‌کشند و حاضر نیستند برای ایشان جان فدا کنند! البته ایشان گفتند که تا آخرین جنازه از مردم حمایت می‌کنند و کفن به اندازه‌ی کافی مهیاست! چرا چنین است؟
چون تمام تصویر ذهنیشان از انقلاب، الگوبرداری از شخصیتی ناهنجار همچون خمینی است! پس تا رسیدن میوه باید بصورت مسالمت‌آمیز بگویی: براندازی و عین برگ درخت فروریزی!
.
می‌گویی نمی‌شود بدون در کردن این صدا راضی شوی به تبدیل تهدید به فرصت و با هدف استقرار اراده مردمی و با تاکتیکِ آچمز کردن اقلیت توسط اکثریت میلیونی گل‌به‌دست در حواشی یک میدان امن، خواستار تجدید رفراندوم 58 با نظارت مردم و اپوزیسیون و سازمانهای بین‌المللی شوی تا بصورت مسالمت‌آمیز، این دوره‌ی انتقال طی شود و مشروعیت اقلیت از سکه بیفتد و اکثریت در یک میدان امن که بهانه‌ی سرکوب ندارد، دارای مقبولیت و اعتباری کتمان ناپذیر در منظر تاریخ و جهان شود؟
دردمند است و چون عقلش به این حرف‌ها قد نمی‌دهد، عین بچه سرتق‌هایی که آب دماغشان را ه افتاده هی عرّ می‌زند: نه من #براندازی می‌خواهم! فقط #براندازی...
دانشمندانشان هم همینطور دیمی می‌گویند، آن روش وحدتبخش و مسالمت‌آمیز پاسخ نمی‌دهد! اما نمی‌گویند از شعارِ ضدخشونت مورد اشاره‌شان قرار است چه معجزه‌ای بیرون بیاید؟ و اصلا توجه ندارند که تظاهرات بدون مجوز عده‌ای که تعداد اکثریتشان زیر سؤال است ، آن هم با عزم سرنگونی و با خشم و تهمت زدن و فحاشی، همواره در بطن خود بهانه‌ی خشونت و سرکوب قانونی را دارد! و منطقا تو ناگزیری یکجوری در حواشی میادین قانونی در میهمانی ارباب حاضر شوی و با گرفتن بهانه‌های قانونی از دست سلطان، و با بیان یک خواسته‌ی بنیادی و معقول و شفاف که زخمی لای استخوان نداشته باشد، صراحتا به وسط سیبل بزنی و کاری کنی کارستان.
اما با آن چند بهانه‌ی قانونی برای سرکوب، میان ابری از مطالباتِ روبنایی و بنیادی و سرنگونی؛ عملا مبارزات ضدخشونت مورد ادعا چه معنایی دارد؟ و این دامچاله جلوی پای ملت برای چیست؟!
و ضمنا وقتی هنوز خواست اکثریت ثابت نشده، اقلیت چگونه می‌تواند خواستار براندازی باشد؟ مگر فراموش کرده‌اید که در آخرین نمایش انتخابات، به ادعای ارباب، اکثریت مردم با بیعت خود و امید به قانون اساسی او، برای قانون سلطه مشروعیت خریدند؟... باز نمی‌فهمد و یا خود را به جهل‌العارفین می‌زند! چون او تنها معنای معجزه را می‌فهمد! و اصلا طاقت و حوصله‌ی تدوینِ یک نقشه‌ی راه چالش برانگیز را با سایر شریکان آب و خاک مشترک ندارد! اما خوب می‌داند که چگونه جرزنی کند! چون همواره قدرت برتر با زیردستان جرزنی کرده است!
خب...عقوبت چنین روش‌های هیئتی با ادبیات تنش‌آفرین و غیرمنطقی و کور و دیمی چه باید بشود؟!
...
به قول مولانا ایشان غافل از دانش آهنگری، هم ریش و موی مردم را خواهد سوزاند و هم ریشه‌ی خود را خواهد زد!
این وسط هم بواسطه یک بچه هلوی هالو گیرآورده‌اند که عین بادکنک هی تویش باد می‌کنند به امید حضور میلیونی جان‌فداها از بهشت زهرا تا برزخِ بی‌بی‌سکینه تا بعد از گذر از جهنم خون دیگران به وصالِ براندازی نائل آیند... حالا در بهشت سکینه قرار است چه چیزی براندازی شود؟ بماند!... حالا #براندازی اصلا چه شکلی هست؟ بماند!... ایشان نیازی به استقرار اراده مردم ندارند! بلکه ابتدا یک براندازی خونین می‌خواهند که جنایتکاران را قلع و قمع کند! چون عرّ زدن برای شعار براندازی، با خود گلوله‌هایی در پی دارد که از جنس گلوله‌های اشک چشمان مهربان شاهنشاه نیست واحیانا بدون نابودی جانیان به نتیجه نخواهد رسید و تازه قرار نیست خونش را ایشان از پشت مانیتور و ماهواره بدهند... مردم دلیر در میدانند! با اینحال اما فتح قلعه با #اسب_تراوا بموجب یک #مرامنامه که همه را ملتزم به یک ادبیات ایجابی-جذبی قابل مفاهمه و وحدتبخش و حق‌مدار و غیرایدئولوژیک و فراگیر می‌کند، ممکن است با ایجاد بستری امن برای طرفین، بصورت مسالمت‌آمیز به نتیجه برسد و این فیلم سینمایی سریالی، زودتر تمام شود و بساط کاسبان جمع شود و زندگی از هیجان تهی شود. چون شور و هیجان اصلی در شعارهای پارادوکسیکالی چون براندازی مسالمت‌آمیز و خشونت‌پرهیز فرقه تبهکار است! نه استرداد اراده مردمی!
پس این شعار تحمیلی موذیانه، بصورت ساده لوحانه و هپروتی، هر چند پر از تناقض نباید از دهان بیفتد.
و از آنجایی که ساده دلان تنها آرزو می‌کنند و بصورت دیمی و سنتی هی دست و پا می‌زنند و مدام آرزوهایشان را در هر دامچاله‌ای فریاد می‌زنند، لذا باید با تهییچ مردم بینوا آرامش همه را جوری زایل کرد که در بلبشوی احتمالی راه برای حفظ امنیت کشور با یک حکومت نظامی موقت و با مدت نامحدود باقی بماند، و هزینه روی دست مردم باقی بماند و اگر این سناریو به سامان نرسید براحتی خود را کنار بکشند و البته ککشان هم نگزد! دیگی که برای من نجوشد بگذار کله‌ی سگ در آن بجوشد!
آنها به این بزم لاکچری دوسر برد، روی موج هیجانات هالوها نیازمندند!
هالوهایی که بلد نیستند چگونه باید متحد شوند و هی عرّ بزنند: هر چند ما پیرو مردمیم، اما برای شروع اول مردم با ما متحد شوند!
بی‌شرف‌ها!
شما که بلد نیستید با هم متحد شوید عسل می‌خورید همینطوری روی ایر و بدون سازماندهی و رعایت مکانیسم تصمیم‌سازی عام و مردمی و فراگیر، بصورت اختصاصی از مردم اتحاد می‌طلبید و همه را سرکار می‌گذارید!
#شاهزاده اگر کاریزمای خود را فدای مردم و نمایندگانشان در یک #شرکت_سهامی_عام نوبنیاد که بر اساس مراتب علمی تاسیس شده است نکند، چه معجونی برای شفای مردم می‌تواند باشد؟! جز یک دست‌انداز تفرقه‌برانگیز و منتظر وحدتی از سر عجز به قصد خوشه‌چینی که قرار است به سرداران جنایتکار اعتماد کند، اما به اپوزیسیونی که می‌تواند نمایندگان همین مردم باشند و چشم‌های پراکنده را متمرکز و دلهای مردد و سرخورده و سرد را دلگرم و متحد کند، اعتماد نکند! در چنین دورانی که وطن نه به دار است و نه به بار، یک سردار مردمی اگر خیلی هنر دارد، باید بتواند بر اساس یک روش علمی با اپوزیسیون متحد شود و سخنگویشان شود، و نه حتی ائتلاف کند و رهبری تکتاز شود و ضمنا برای وحدت مردم پریشان و در حال نابودی با خودش تا ابد وقت داشته باشد... ملت طعم رهبرانی که همواره قابلیتِ گروگان شدن دارند و یا از جزیزه موریس سر در می‌آورند و یا از مکزیک و مصر را چشیده‌اند!
لعنت به هر دانشمندی که این اصل ساده را نمی‌فهمد و ملت را با هیجانات خودش همخوان و میزان می‌خواهد و همه را دور کیش شخصیت علمی خود مچل کرده است و خیال می‌کند میتواند با تکیه بر علم ریاضی، تمام مردم را بصورت علمی متحد و رهبری کند؛ از سکولار دموکراتش بگیر که فقط خودش خودش را می‌شناسد، تا سلطنت‌طلب و جمهوریخواه و هر سرباز گمنام چپ و راستِ دیگری که بنایش را بر اعتماد سنتی نوکران خودش گذاشته است، نه بر مکانیسم تصمیم‌سازی در یک شورای چالش برانگیز عام که طی مراتبی دموکراتیک توسط تمام اقشار مردم بنا شده باشد و موجب وحدت گردد!
چون در دوران #پیشاآزادی وقتی تکیه‌ات بر تمام مردم است(نه اربابان)، راه منطقی حکم میکند که اول باید خانه را بازپس‌گرفت و بعدا در بستری امن از نوع حکومت حرف زد؛ نه برعکس! چرا که دیگر دوران آغامحمدخان و رضاخان گذشته است!
اما کار این کاسب عصبی همواره برعکس است و تا چنین است، پس همین آش است و همین کاسه.
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست...عرض خود می‌یری و زحمت ما می‌داری.
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم...از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟
خوش‌خیال اما خیال می‌کند که اگر به دروغ بگوید مادربزرگ بختیاری خودش مراسم را برگزار می‌کند، و یا بختیاری‌ها از شهرستان‌ها به سمت میدان آزادی تهران راه افتاده‌اند، ملت هشتادمیلیونی فریب خواهند خورد و این فریب مقدس موجب حضوری میلیونی شده و در تکرار مراسم اربعینی و گورستانی، آن هم بر اساس ادبیات سلبی-حذفی عصر قجری به روش سنتی آن هم با جیب خالی و پز عالی، کاری می‌کند کارستان... مثلا یک پاسگاه را می‌گیرد و رادیو تلویزیون را تصرف می‌کند و انشاء الله که سربازان انتحاری سلطان هم مثل سربازان شاه از یک قره‌باغی به نام #سلیمانی دستور می‌گیرند که تفنگ‌ها را زمین بگذارید و لطفا کشور را به شاهزاده بازتحویل دهید! مملکت از اول مالِ ما نبود! "مال" مالِ شاهنشاه است و مالِ بد بیخ ریش صاحبش! مردم هم لابد جزو قاذوراتند و اگر با ما باشد مردمند!
وگرنه سری را که درد نمی‌کند، چرا باید دستمال بست؟
برای کسی بمیر، که برایت تب کند!
آیا این است معنای وطن‌دوستی و بهای مام میهن؟!
خیام ابراهیمی
5 دی 1398

Friday, December 20, 2019

گل و زنبور و انسان

گل و زنبور و انسان

اگر عطرِ جــانم همه بی دریـــــغ بود
اگر زخمِ نیش‌اَت به‌دل همچو تیغ بود
به آن دلخوشم: "شیره‌ی جانِ چون من
به کندو عسل گشت و درمانِ هر تن"
تو امــــا در این شیوه‌ی مهرورزی
زدی زخمی و پر زدی کنجِ درزی
بســازی به‌یــاریِ صدهــــا ستمگر
هزاران هـزار لانه‌ با رنجِ کـارگـر
تو عیّــــار بــودی‌ومن عشقِ عطــــار
نه کسبِ تو سِکه، نه ایثارِ من‌را قرار
ز جانم ربودی و جـــانت شدم من
به جانت عسل شد، فدایِ هزار تن
من آزاده‌ی دشـتِ بی ســـقف بــــودم
و زندانیِ آب‌وخاکی که در آن غنودم
تو آزاده‌ در‌خــاک و در آســـمانی
به زندان و کندویِ خود در امانی
چو شهدم درآمیــخت با جــانِ چون تو
عسل دادی و جان گرفت "آن‌اَم" از تو
هم‌"آنی" که از خاک و آبی اثر داشت
به نور و هوایی، زِ "دانی" ثمر داشت؛
همه تن به تن جان سـپردنـــــد بر من
که تســــلیم گـردم به تقدیـــــرِ یک تن.
در این درگـــهِ عاشقی جان فـــدا شد
که "جانی به جانی رَوَد"؛ آن ادا شد!
چو هستی به جان‌ها دهد جانِ رایگان
همه هدیه کردنــــد جان را به انسان
گرفتند و بر آن فزودنــــــد جــــانی
که تا اُسوه باشد: "زِ مهر، قدردانی"
که تا جانِ آخر، دهد جان به جانان
نگیرد جهانی به خـــــونِ اسیران!
گرفتند و کشتند و ســوختند و بردند
نداشتند "مهری" کـزآن زنده مردند!
به خدعه، دلِ زندگان را رُبــــودند
به گفتار و رفتار، چو پندار نبودند
چو با وعده‌هـا، شرّ و شور را خریدند
چو "موجی" شرر شد، زِ آتش پریدند
به وعده، از اوّل چو روبــــاه بودند
که آتش اساس‌و قرارها چو دودند
دَمِ کـدخـدا دیــده، میــــهن دریدند
به جز بردگی‌و اطـــاعت ندیــدند
که انسان به قانونِشـــــان بندگی بود
صغیر و گروگان شدن، مردگی بود
به حکمی گروگان گرفته، وطن را
به حکمی فروختند این ما و من را
نه نور و نه خاک و نه آب و هوا را
نه زنبور و گل، نه عسل نه شفا را
ندیــدند این چـرخه بهرِ چه بوده‌است؟
که انسان، بدیلی زِ مهرِ که بوده‌است؟
چو خوردند عسل را و کندو شکستند
فراموششان شد که عهد با که بستند!
که این جانِ شیرین و عــــهدِ اََلَستی
چو کندو زِ مهرِ وطن بود و هستی
که قانـــــونِ هستی، به صــندوق نگنجد
بصیرت به جمع است! به فندوق نگنجد!
چو هستیِ انسان به قانـونِ "من" شد
گدایِ قریشی، خودش یک وطن شد!
بدین قاعده، بندگی در جنـــــون شد
خدا بنده و آن عسل همچو خون شد!
چو آئینِ مهر، مسخِ قانــــون کین شد
نیســـتان در آتشگهِ روس و چین شد
مبـادا که ایرانمــان، منفعل بـاد!
به قانـونِ آتشبیار، مشتعل بــاد!
زِ دامان مام وطن، شعله‌هـــا دور!
به آئین مهر و عسل، شـهدها نور!
29 آذرستان 98

خیام ابراهیمی

Thursday, December 19, 2019

یا بمباران فوتونی از لایه‌ی اُزونی


یا بختِ نورانی اندر جنایت قانونی! یا بمباران فوتونی!
در این سه هفته‌ی پیش‌روی و سرنوشت‌ساز، مددی و همتی از سوراخِ لایه‌ی اُزونی
چرا که هر مدعی در مسیر کیش شخصیت، همه را گرد خویش متحد می‌خواهد نه گرد همه...
یاری اندر کس نمی‌بینم یاران را چه شد؟... دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
آب حیوان تیره گون شد، خضرِ فرخ‌پی کجاست؟... خون چکید از شاخ گل، بادِ بهاران را چه شد؟
کس نمی‌گوید که یاری داشت حقِ دوستی... حق‌شناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟
لعلی از کانِ مُرُوّت بر نیامد؛ سالهاست:... تابشِ خورشید و سعیِ باد و باران را چه شد؟
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار... مهربانی کی سرآمد؟ شهریاران را چه شد؟
گویِ توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند...کس به میدان در نمی‌آید، سواران را چه شد؟
صد هزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست... عندلیبان را چه پیش آمد؟ هزاران را چه شد؟
زهره‌‌سازی خوش نمی‌سازد، مگر عودش بسوخت... کس ندارد ذوق مستی، میگسازان را چه شد؟
حافظ! اسرارِ الهی کس نمی‌داند؛ خموش!...از که می‌پرسی که دورِ روزگاران را چه شد؟!
(حافظ)
...
آغاز سه هفته سرنوشت‌ساز از 19 تا 25 دسامبر پشت سر هم تعاملات مهم داریم:
1) 19 دسامبر 2019 : مارس در عقرب در هارمونی با سَتِرن در کپریکورن: یعنی زمان این چیزهاست: انجام کارهای مدیریتی ، بیزینسی ، اقدام برای آغاز پروژه های بزرگ مالی بخصوص مشخص کردن شراکت‌ها
2) 20 دسامبر 2019 : ونوس وارد آکواریوس می شود. مرکوری و نپتون در چالش برای اینکه تمرکز را از ذهن به‌روی شهود و الهام بیاوریم و به ذهن استراحت دهیم.
قابلیت دیدن جزئیات نیست و احتمال مخدوش شدن سفرها می‌باشد!
3) 21 دسامبر 2019 : یلدا مبارک! خورشید وارد نشان کپریکورن می‌شود. تقویم ایرانی بر اساس حرکت سیارات است. به تقویم‌مان ببالیم :)
4) 22 دسامبر 2019 : تعامل چالشی ونوس در آکواریوس با اورانوس در تارِس. شوک های مالی - رابطه‌ای
5) 23 دسامبر 2019 : مارس سکستایل پلوتو اراده! باید کاری کرد! وگرنه...
6) 24 دسامبر خورشید تراین اورانوس
7) 25 و 26 دسامبر 2019 : خورشید گرفتگی
26 دسامبر 2019 : خورشید با ژوپیتر پیوند
دوستانی که می پرسید کدوم مدیتیشن هوروسکوپ فارسی با این انرژی سازگار هست باید بگم مانتراها و فرکانس موزیک و متن مدیتیشن " رهایی و صعود" با این انرژی‌ها همخوانی دارد. و همینطور مدیتیشن " تقویت اراده و قدرت درون "
راشِل آسترولوژ/ 19 دسامبر2019
...
پی نوشت:
ریال‌هایی که دلار شد و در باد رفت تا مرگ و یاغی ماند در یغمای آبرو... و دلارهایی که ریال شد و زندگی باقی ماند در سودای پیش‌رو...
بیش‌تر گزافه است و سخنی نمانده، جز جنگِ دلار و ریال بر سَرِ مال و منال.
یا مهر و تلاش و جذبه و وحدت و اتوریته و تصرف و آغاز دولتِ مردم و ملت.
یا نفرت و انتظار و حذف و تفرقه و حقارت و جنایت در ولایت و حکایت امت...
که تقدیر ذلّت است و خِفّت و بساطِ مدام رحلت... و به دیگرسخن: سرنوشتِ دریوزگی و خواری و پیوسته مرگ و البته دور باطلِ نکبت.
ما که بریدیم و مردیم از لاجانی، در این حجامت.
خیام ابراهیمی
27 آذرستان 1398
https://www.facebook.com/watch/?v=994107337620630

انتخابات یعنی بیعت با قانون سلطه

بیعتِ کاسبان و بردگان بی‌اختیار با قدرت فراملی قانونی یعنی چه؟

ذیل سیاست‌های کلان اصل110 قانون‌اساسی قانونی تک‌نفره
این قطره‌ی خون، از بدن مام میهن، هنوز حجامت نشده
بیعت پای صندوق رأی نمایش بازیگران و بردگان بی‌اختیاری
آیا رضایت به کاسبی و شراکت در خونخواری است؟
آیا سهم این سهامدار ملک‌مشاع در دامن مام‌میهن
 برابر با سهم بندگانِ رهبری است؟
در دور باطل این جنایت سیستماتیک که قانونا عبادت است و با حضور اکثریت مردم در نمایش انتخابات مستمسک و مجوزی است در دست نظام سلطه، با عنوان رضایت و بیعت مردم با سرکوب هر غیرخودی به خوانش قانونمداران، چه باید کرد؟
خیام ابراهیمی
27 آذرستان 1398

Tuesday, December 17, 2019

تک تیرانداز

تک تیرانداز
شهرزاد:
تک تیرانداز تنهاست!
و نردِ عشق و نفرت می‌بازد در قمار زندگی
در ساحل دریاچه‌ای که بالا می‌آورد گل‌های پرپر را یکی یکی
بالای دیوارِ کاه‌گلیِ قلعه، نشسته شهید و هوای گریه دارد
تا آخرین جنازه ایستاده پرچمدار در هوای بازماندگانِ این آوار
و تا آخرین قواره‌ی کفن که می‌بُرند بزازها
حمایت می‌کند میان واژه‌ها قربانیان را...
اما یکی قلب نمی‌شود، برای تیرهای مژگان منتظران و
این جنازه هی بــاد می‌کند و هی بــالا می‌رود...
بـالا می‌رود، مثل بادکنکی
با نگــاهِ بخارشده
بالای جمجمه‌هایِ انارهای جوانِ ازهم‌پاشیده
که شتک زده عین پیچک از رویِ آسفالتِ ساحل‌ها تا تمام دیوارها ...
و قیمتِ سکه هی بالا می‌رود... تا آسمان... تا تصویری در ماه
و از سکه‌‌‌ی ماه پایین می‌افتد بهای پاداش تک‌تیراندازان تا تهِ آخرین چاه!
روی قرصِ نانی سرخ.
تک تیرانداز تنهاست!
هوای شهر، بد بویِ جنازه می‌دهد قانونی
و هیچ سربه‌داری
ذرّاتِ معلقِ این هوای مسموم را آزمایش نمی‌کند، از ترسِ غیرخودکشی.
خواب‌های بد می‌بیند تک‌اتیرانداز هر شب، درونِ قلعه
سکه را فروخته اما:
پولِ سیاهِ چنته‌اش میانِ کابوس‌ها
حتی به بهای کفنی برای گــورِ برادر هم نمی‌رسد!
قلب نمی‌شود! وحدت نمی‌کند تا آخرین جنازه پرچمدار
تا دلگرمیِ این همه نگاه‌ِ منتظر
تا گلستانی گردِ تک تیراندازانی که تنهایند در دامن مام میهن
او خواهرش بود
برادرش بود
پدرش بود
مادرش بود
او... خودش بود
که می‌رقصید به دف و کف و هلهله
و کف می‌کرد میان کرشمه‌ی ساز و نبضِ دُهُل... و محو می‌شد...
مثلِ موجی که غش می‌کند روی ماسه‌های ساحل... و محو می‌شود!
هیچ پرده‌داری بهای بلیط‌ تماشاچیان مغبون را پس نمی‌دهد
وقتی پرده فرومی‌افتد در صحنِ نمایش
تخمه...لواشک...بستنی...
و چراغِ سالن روشن می‌شود... یعنی تمام!
و اشکی می‌چکد از سقفِ واقعه
در گورستان قانونی
تا هزار و یک‌شب دیگر...
باید خوابید زیر پای جنازه‌هایی که از روی تو رَد می‌شوند پای‌کوبان
یک، دو، سه، چهار... یک، دو، سه، چهار...
چه فرقی می‌کند؟
100 شهید اجباری؟ یا 1000 جانفدای تکراری؟
چه فرقی می‌کند 72 با 110 و 304 و 1400؟
روی کدام عددِ این ساعت قانونی
احساس می‌شود بیداری؟
از خواب‌های زنجیره‌ای
از آن اتاقِ فکر تا هزار اتاق ذکر...
حالا هی بشمار داستان‌هایت را
از یک، دو، سه... تا چند میلیون سربازِ انتحاری...
برای وحدتِ این قطره‌ها در بارانِ بهاری
تا آخرین شهید، هنوز وقت هست!
در قانونِ ولنگاری و
این بازیِ سیاهکاری.
خیام ابراهیمی
25 آذرستان 98



Friday, December 13, 2019

تعبیر خواب من در باب تجدید رفراندوم 98 و جنایت و خیانت و تعلل

جنایت سازماندهی شده با مردم
اولا که این خواب بنده در باب طرح درخواست #تجدید_رفراندوم_58 بصورت مسالمت‌آمیز با بهره‌گیری از پتانسیل حواشی و متنِ بسترهای قانونی نظام که در نوشته‌های قبلی اشاره شد، با این اپوزیسیونی که خود را به مصلحت به خواب زده تعبیر نخواهد شد! با این وصف در پیشنهادم عرض کردم که سزاست این پیشنهاد پیش از روز موعود در نماز جمعه‌ها صورت گیرد که البته بدون فراخوان یک اپوزیسیون متحد میدانی نخواهد شد!
براستی اگر اپوزیسیون متوجه می‌شد که هر لحظه تعلل در یافتن روش مبارزه با چنین نظام جنایتکاری خیانتی جبران ناپذیر به وطن است، شاید بارقه ای امیدبخش به چشم می‌خورد.
اما هیهات
جنایتِ کثیف‌ترین مافیای روی زمین این است که انسان را به زامبی تبدیل میکند!
عمل دزدی که علنا از دیوار بالا می‌رود شرف دارد به عمل قانونمداران قانون اساسی حاکم بر ایران.
مکر و خدعه و دریدن باور صاحبان حق، جنایتبارتر از شلیک به جمجمه و مثله کردن آدمهاست!
ساده‌ترین نمود جنایات بدوی صحرانشنیان، خونریزی با شمشیر نیست! بلکه تقیه و مکر راهزنان با اعتماد عمومی است. عمق استراتژیک این جنایت در شلیک مستقیم وسازماندهی شده به جمجمه‌ و قلب جوانان معترض نیست! بلکه در سازماندهی فریب برای دریدن و سرکوب هر اختیار و اراده از صاحبان حق با فریب ایشان توسط اشرار اجاره‌ای توسط خودشان است.
در آرام ترین وضعیت، ایشان خطرناکترین مافیا برای تسلط بر تمام جوارح مادی و معنوی و جان انسانند!
خطر این نظام انسانکش در این است که به پلیدترین شیوه‌ها، اخلاقیات و روان شهروند ایرانی را به صلابه‌ی دروغی ایدئولوژیک کشیده‌اند!
بقای ایشان به حذف اراده و اختیار از انسان برای تبدیل ایشان به کرم و زالوست. مهارت ایشان در ادبیات سلبی-حذفی است! این نقطه‌ی قوت ایشان در سیاهکاری است! اما نقطه ی ضعفشان در راستی است!
آنها در موقعیت تورم بر قیمت نمی افزایند، بلکه از کمیت و کیفیت میکاهند!
آنها برای لمس کردن مردم ممکن است با دروغین کردن استانداردها، از سلامت عمومی بکاهند! حتی سم و ویروس و میکروب، در خاک و آب و هوا و غذا منتشر کنند و محققین را سر به نیست کنند!
برای پیشبرد راهبردهای خویش، انسان را در بن بست‌هایی قرار میدهند که زامبی شود.
دروغ خشت بنیادی کسب قدرت در سازوکار تنازع بقاء ایشان است!
تمام تاکتیکهایشان کثیف ترین تاکتیکهای مافیایی برای تغییر فرهنک مدنیت به بدویت و صحرانشینی به شیوه ی هیئتی و دیمی و غیرپاسخگوست!
این یک ادعای کین‌ورزانه نیست! و برای تمام این سیاستهای کثیفشان، آنقدر مصادیق عینی وجود دارد که از شمار خارج است و باید برای آن کتابی جداگانه برای ثبت در تارخ نوشت!
دست بردن در مطالب کتابهای آموزشی با رویکرد تسلیم به جای تعقل به دانش آموزان، و القاء خزعبلات به جای آموزش مطالب ارزشمند که موجب پروش ذهن تحلیلگر میشود، کم فاجعه ای نیست!
وقایع اخیر نشان داد که مردم ساده دل و غیرتشکیلاتی و پراکنده و پریشان، همواره قربانی روشهای سیستماتیک ایشانند!
به همین دلیلهاست... که برخورد با ادبیات سلبی-حذفی که تخصص ایشان است، چاره کار مردم نیست! و باز به همین دلیل است که منابع مالی را به هزار واسطه به تریبونهای مخالفی که تنش آفرینند و دارای کیش شخصیت هستند، تزریق میکنند!
آنها میدانند که در این میدان همواره برنده اند! حتی به قیمت نابودی تمام مردم.
و دقیقا به همین دلیل است که تنها سلاح ملت شریف ایران، ادبیات ایجابی-جذبی است.
و دقیقا به همین دلیل است که ما ابتدا در اپوزیسیون نیازمند جایگزین کردن نیروهایی هستیم که بتوانند موجب وحدت در شرایط امن و قابل چالش و پاسخگو باشند که تنها در همیاری شورایی بصورت عام(نه خاص) محقق خواهد شد!
جامعه ی ایرانی و زیست بوم ما بصورت زیرپوستی توسط این فرقه تبهکار و مافیای ایدئولوژیک شیاد در حال نابودی است!
و ضروری است که اپوزیسیون دلسوز و صادق، با ابزاری وارد میدان شود که با قواعد این نظام جنایت پیشه که به زور و زر و تزویر مسلح است، بازی نکند!
این نکته مهمترین رویکرد استراتژیک اپوزیسیون میتواند باشد!
#مرامنامه_استقلال_آزادی 
بصورت بنیادی و علمی از تحقق چنین رویکرد میدانی سخن میگوید! و تنها راه نجات مام میهن از دست این شیادان است.
نفسم گرفت از اینهمه پلیدی که عادی شده، در این غربت بی یاور
خیام ابراهیمی
آذرستان 1398

کوکان سیاسی و راز ویرانی ایران


راز ویرانی ایران
سلطان جانی، چگونه با اسباب بازی تریبون، با کودکان سیاسی بازی میکند؟!
فعلا که اپوزیسیون در زمین دشمن مسلح به زر و زور و تزویر بازی میکند!
و بنیاد بقای دشمن، بر جنگ و تنش و تفرقه با ادبیات سلبی-حذفی و تضاد با غیرخودی است!
و اپوزیسیون چون کودکی خرج و مهمات این آتش بازی را با دمیدن بر شعله های برافروخته توسط نظام سلطه مهیا میکند و پیوسته در میدانی نابرابر بازی میخورد.
نظام سلطه با ستم مضاعف و جرزنی و دروغ و ستم، مخالفین خود را به جنون میکشاند و در این جنون جنایت میکند تا همه را آتشبیار بازی خود کند!
بدون سند می چزاند تا اولین سیلی غیرقانونی و مستند را مخالف بزند.
در چنین شطرنجی ما در اپوزیسیون دارای بلوغ نیستیم تا تهدید را به فرصت تبدیل کنیم.
فهم تضاد بنیادی و نارنجک کارگذاری شده میان شعار استقلال و آزادی در قانون اساسی سخت نیست!
اما منابع مالی در تصاحب حکومت، به هزار واسطه و دلال و نفوذی وابسته به سرمایه داران کا.گ.ب، تنها تریبونهای کودکان سیاسی را که آتشبیار این آتش بازی برای آتش به اختیاراند را تامین میکند!
در چنین زمین بازی مهمتر از یک هدف مشترک؛ مسیر راه دستیابی به قله است و چنین مسیری نیازمند وحدت است.
وحدت گرد واژه های سوء تفاهم برانگیز و ایدئولوژی ممکن نیست. اما گرد حق مشترک ممکن است.
کودکان سیاسی آنانند که موقعیت دوران پیشاآزادی و هویت ذاتی نظام را برای تعیین استراتژی و تاکتیکها نادیده میگیرند و بصورت هیئتی و دیمی و هیجانی رفتار میکنند.
هیجانات طبیعی از جمله خشم ناشی از ستم هیجاناتی انسانی هستند و از سوی انسانهای طبیعی پذیرفتنی هستند. اما کار پرچمداران این است که بتواند این بازی را با قواعد خود مهار کند نه اینکه بر مظاهر تضاد دلخواه نظام سلطه بیفزاید و در این نبرد نابرابر از مردم عادی قربانی بگیرد.
مرامنامه در باب مبانی شناخت مسئله و روش حل آن سخن میگوید!
اما تریبونها برای بقاء نیازمند ادبیات دلخوان نظام سلطه اند...پس از کودکان سیاسی بهره میبرند.
حل مسئله پس از شناخت آن در عرض یکی دو ماه قابل حل است.
اما با حل مسئله شاغلین در تریبونها از سکه می افتند و بیکار میشوند! موجسواری بر این جهل و ناآگاهی، بسیار آگاهانه است و اساتید آن افسران کا.گ.ب هستند که از این آب و گل آلود ماهی خود را میگیرند و با گروگان گرفتن رهبران نظام استراتژی تضاد منافع، خویش را بر ادبیات سلبی-حذفی پیش میبرند.
ما به عنوان یک استراتژی راهی نداریم که دندان بر جگر بفشاریم و این ادبیات کاهنده را به ادبیات ایجابی-جذبی تبدیل کنیم.
آنگاه میتوانیم با کمترین هزینه شاهد آزادی را در آغوش کشیم.
این راه سهل و ممتنع است. فهم آن سهل است اما کیش شخصیت کودکان سیاسی بزرگترین مانع بر سر آن است!

خیام ابراهیمی
آذرستان 98

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...