Tuesday, December 17, 2019

تک تیرانداز

تک تیرانداز
شهرزاد:
تک تیرانداز تنهاست!
و نردِ عشق و نفرت می‌بازد در قمار زندگی
در ساحل دریاچه‌ای که بالا می‌آورد گل‌های پرپر را یکی یکی
بالای دیوارِ کاه‌گلیِ قلعه، نشسته شهید و هوای گریه دارد
تا آخرین جنازه ایستاده پرچمدار در هوای بازماندگانِ این آوار
و تا آخرین قواره‌ی کفن که می‌بُرند بزازها
حمایت می‌کند میان واژه‌ها قربانیان را...
اما یکی قلب نمی‌شود، برای تیرهای مژگان منتظران و
این جنازه هی بــاد می‌کند و هی بــالا می‌رود...
بـالا می‌رود، مثل بادکنکی
با نگــاهِ بخارشده
بالای جمجمه‌هایِ انارهای جوانِ ازهم‌پاشیده
که شتک زده عین پیچک از رویِ آسفالتِ ساحل‌ها تا تمام دیوارها ...
و قیمتِ سکه هی بالا می‌رود... تا آسمان... تا تصویری در ماه
و از سکه‌‌‌ی ماه پایین می‌افتد بهای پاداش تک‌تیراندازان تا تهِ آخرین چاه!
روی قرصِ نانی سرخ.
تک تیرانداز تنهاست!
هوای شهر، بد بویِ جنازه می‌دهد قانونی
و هیچ سربه‌داری
ذرّاتِ معلقِ این هوای مسموم را آزمایش نمی‌کند، از ترسِ غیرخودکشی.
خواب‌های بد می‌بیند تک‌اتیرانداز هر شب، درونِ قلعه
سکه را فروخته اما:
پولِ سیاهِ چنته‌اش میانِ کابوس‌ها
حتی به بهای کفنی برای گــورِ برادر هم نمی‌رسد!
قلب نمی‌شود! وحدت نمی‌کند تا آخرین جنازه پرچمدار
تا دلگرمیِ این همه نگاه‌ِ منتظر
تا گلستانی گردِ تک تیراندازانی که تنهایند در دامن مام میهن
او خواهرش بود
برادرش بود
پدرش بود
مادرش بود
او... خودش بود
که می‌رقصید به دف و کف و هلهله
و کف می‌کرد میان کرشمه‌ی ساز و نبضِ دُهُل... و محو می‌شد...
مثلِ موجی که غش می‌کند روی ماسه‌های ساحل... و محو می‌شود!
هیچ پرده‌داری بهای بلیط‌ تماشاچیان مغبون را پس نمی‌دهد
وقتی پرده فرومی‌افتد در صحنِ نمایش
تخمه...لواشک...بستنی...
و چراغِ سالن روشن می‌شود... یعنی تمام!
و اشکی می‌چکد از سقفِ واقعه
در گورستان قانونی
تا هزار و یک‌شب دیگر...
باید خوابید زیر پای جنازه‌هایی که از روی تو رَد می‌شوند پای‌کوبان
یک، دو، سه، چهار... یک، دو، سه، چهار...
چه فرقی می‌کند؟
100 شهید اجباری؟ یا 1000 جانفدای تکراری؟
چه فرقی می‌کند 72 با 110 و 304 و 1400؟
روی کدام عددِ این ساعت قانونی
احساس می‌شود بیداری؟
از خواب‌های زنجیره‌ای
از آن اتاقِ فکر تا هزار اتاق ذکر...
حالا هی بشمار داستان‌هایت را
از یک، دو، سه... تا چند میلیون سربازِ انتحاری...
برای وحدتِ این قطره‌ها در بارانِ بهاری
تا آخرین شهید، هنوز وقت هست!
در قانونِ ولنگاری و
این بازیِ سیاهکاری.
خیام ابراهیمی
25 آذرستان 98



No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...