گل و زنبور و انسان
اگر زخمِ نیشاَت بهدل همچو تیغ بود
به آن دلخوشم: "شیرهی جانِ چون من
به کندو عسل گشت و درمانِ هر تن"
تو امــــا در این شیوهی مهرورزی
زدی زخمی و پر زدی کنجِ درزی
بســازی بهیــاریِ صدهــــا ستمگر
هزاران هـزار لانه با رنجِ کـارگـر
تو عیّــــار بــودیومن عشقِ عطــــار
نه کسبِ تو سِکه، نه ایثارِ منرا قرار
ز جانم ربودی و جـــانت شدم من
به جانت عسل شد، فدایِ هزار تن
من آزادهی دشـتِ بی ســـقف بــــودم
و زندانیِ آبوخاکی که در آن غنودم
تو آزاده درخــاک و در آســـمانی
به زندان و کندویِ خود در امانی
چو شهدم درآمیــخت با جــانِ چون تو
عسل دادی و جان گرفت "آناَم" از تو
هم"آنی" که از خاک و آبی اثر داشت
به نور و هوایی، زِ "دانی" ثمر داشت؛
همه تن به تن جان سـپردنـــــد بر من
که تســــلیم گـردم به تقدیـــــرِ یک تن.
در این درگـــهِ عاشقی جان فـــدا شد
که "جانی به جانی رَوَد"؛ آن ادا شد!
چو هستی به جانها دهد جانِ رایگان
همه هدیه کردنــــد جان را به انسان
گرفتند و بر آن فزودنــــــد جــــانی
که تا اُسوه باشد: "زِ مهر، قدردانی"
که تا جانِ آخر، دهد جان به جانان
نگیرد جهانی به خـــــونِ اسیران!
گرفتند و کشتند و ســوختند و بردند
نداشتند "مهری" کـزآن زنده مردند!
به خدعه، دلِ زندگان را رُبــــودند
به گفتار و رفتار، چو پندار نبودند
چو با وعدههـا، شرّ و شور را خریدند
چو "موجی" شرر شد، زِ آتش پریدند
به وعده، از اوّل چو روبــــاه بودند
که آتش اساسو قرارها چو دودند
دَمِ کـدخـدا دیــده، میــــهن دریدند
به جز بردگیو اطـــاعت ندیــدند
که انسان به قانونِشـــــان بندگی بود
صغیر و گروگان شدن، مردگی بود
به حکمی گروگان گرفته، وطن را
به حکمی فروختند این ما و من را
نه نور و نه خاک و نه آب و هوا را
نه زنبور و گل، نه عسل نه شفا را
ندیــدند این چـرخه بهرِ چه بودهاست؟
که انسان، بدیلی زِ مهرِ که بودهاست؟
چو خوردند عسل را و کندو شکستند
فراموششان شد که عهد با که بستند!
که این جانِ شیرین و عــــهدِ اََلَستی
چو کندو زِ مهرِ وطن بود و هستی
که قانـــــونِ هستی، به صــندوق نگنجد
بصیرت به جمع است! به فندوق نگنجد!
چو هستیِ انسان به قانـونِ "من" شد
گدایِ قریشی، خودش یک وطن شد!
بدین قاعده، بندگی در جنـــــون شد
خدا بنده و آن عسل همچو خون شد!
چو آئینِ مهر، مسخِ قانــــون کین شد
نیســـتان در آتشگهِ روس و چین شد
مبـادا که ایرانمــان، منفعل بـاد!
به قانـونِ آتشبیار، مشتعل بــاد!
زِ دامان مام وطن، شعلههـــا دور!
به آئین مهر و عسل، شـهدها نور!
29 آذرستان 98
خیام ابراهیمی
No comments:
Post a Comment