شرکت سهامی عام مردم
************
ما به گرانی نان و آب و شیر مرغ و بنزین، چه اعتراضی میتوانیم داشته باشیم؟
وقتی پیشتر و قانونا پیش فروش شدهایم؟
از کوزه همان برون تراود که دراوست!
ما به میراثِ قانونِ هپروتی یک "من" اعتراض داریم!
ما خواستار کل زمین و کوه و رود و دریاییم...
نه آب و خاک گل آلوده در لولههای خونین آزمایشگاه
این تنها راه رستگاری است:
فروکاستنِ امر معنوی از هپروتِ یک "من"
به انگیزش مادی در ناسوت یک "ما"
که بین ذرات نور با هر سلول
یک راه بیشتر نیست!
راه عروج معنویت انسان با همافزایی گندم
در شرکت سهامی عام مردم
بسیج مردمی از شوراهای محلی و بومی
تا میهنی که بزرگتر از زمین خواهد شد روزی
"هم افزاییِ مهر" پس از کسوف بسیج آلاتِ نظامی
با لولهی توپی بین دو چرخ و چهار دست و پا
در زیرزمین جنایتگاهها
زیر کلاهِ عبادتگاهها...
خبرهایی از آسمان پشت خاکریزها باریده
"بشر از انسان شدن بریده"
از خاک ما خورشیدی روئیده
از نوید همافزایی منها در هالهی یک "ما" امیدی دمیده
و فصلی دیگر در سرنوشت ما میانِ لولههای توپ هزاران "من" رقم خورده
فرصت برای سلبریتیهای قدرت تنگ است
آخرین خریدهای شانزه لیزه، به کار روغن کاری لولههای توپ نخواهد آمد، ای دلقکِ روستایی!
تو رعیتی بیش نبودی در کسوتِ اربابی
و "سیمولیشنِ اربابی" بابی بود بر استیج معرکهی بوزینهها که از راهروهایی میان دخمههایی میگذشت که شباهتی با خیابانهای شهر نداشت
چراغ قرمز راهنمایی پلی بود بین دو نهر خون که جوی سیمانی نبود
در دوسوی خط عابران پیادهای که همواره پشت چراغی سبز ایستاده انتظار میکشند.
گرد جعبهی مارگیری معرکه گیرانی
که تنها انگشتانت را در متنی سیاه، سرخ کردند.
فردا دیر است!
همین امشب دستانت را با اشکِ چشمهای تماشاچیان بشوی، ای دلقک!
گریزی نیست!
اگر میخواهی بخندانی و به ریش رهگذران بخندی؛ پس برای آخرین بار بخند!
پیش از اشکهای پشیمانی...
پس از موج سواری بر دریای اشک حسرت
میان زهرخندهایی که کارشان سکه بود.
دیگر هیچ سنگری تو را پنهان نمیکند!
تو گاو پیشانی سپیدی میان خاک و خون
خاکریزها با خاک یکسان خواهد شد!
و یک دشت باقی میماند میان گلها
زیر رسالتِ ناکامِ پوتینهایی در گلمانده
که از جنگ جهانی اول و دوم باقی مانده
میان پوکههای اجارهای و جعلی
که اصلِ اصل بود!
هم افزایی جهنم تو خواهد شد
اگر پیشتر
بهشتش نکنی...
این تنها راه رستگاری است!
دلارها و روبلها از سکه خواهند افتاد!
و خاکِ ما، خوشههای طلا خواهد شد
شمشهای طلا، خاک...!
اگر با ما بیایی...
خیام ابراهیمی
9 آذر 1398
************
ما به گرانی نان و آب و شیر مرغ و بنزین، چه اعتراضی میتوانیم داشته باشیم؟
وقتی پیشتر و قانونا پیش فروش شدهایم؟
از کوزه همان برون تراود که دراوست!
ما به میراثِ قانونِ هپروتی یک "من" اعتراض داریم!
ما خواستار کل زمین و کوه و رود و دریاییم...
نه آب و خاک گل آلوده در لولههای خونین آزمایشگاه
این تنها راه رستگاری است:
فروکاستنِ امر معنوی از هپروتِ یک "من"
به انگیزش مادی در ناسوت یک "ما"
که بین ذرات نور با هر سلول
یک راه بیشتر نیست!
راه عروج معنویت انسان با همافزایی گندم
در شرکت سهامی عام مردم
بسیج مردمی از شوراهای محلی و بومی
تا میهنی که بزرگتر از زمین خواهد شد روزی
"هم افزاییِ مهر" پس از کسوف بسیج آلاتِ نظامی
با لولهی توپی بین دو چرخ و چهار دست و پا
در زیرزمین جنایتگاهها
زیر کلاهِ عبادتگاهها...
خبرهایی از آسمان پشت خاکریزها باریده
"بشر از انسان شدن بریده"
از خاک ما خورشیدی روئیده
از نوید همافزایی منها در هالهی یک "ما" امیدی دمیده
و فصلی دیگر در سرنوشت ما میانِ لولههای توپ هزاران "من" رقم خورده
فرصت برای سلبریتیهای قدرت تنگ است
آخرین خریدهای شانزه لیزه، به کار روغن کاری لولههای توپ نخواهد آمد، ای دلقکِ روستایی!
تو رعیتی بیش نبودی در کسوتِ اربابی
و "سیمولیشنِ اربابی" بابی بود بر استیج معرکهی بوزینهها که از راهروهایی میان دخمههایی میگذشت که شباهتی با خیابانهای شهر نداشت
چراغ قرمز راهنمایی پلی بود بین دو نهر خون که جوی سیمانی نبود
در دوسوی خط عابران پیادهای که همواره پشت چراغی سبز ایستاده انتظار میکشند.
گرد جعبهی مارگیری معرکه گیرانی
که تنها انگشتانت را در متنی سیاه، سرخ کردند.
فردا دیر است!
همین امشب دستانت را با اشکِ چشمهای تماشاچیان بشوی، ای دلقک!
گریزی نیست!
اگر میخواهی بخندانی و به ریش رهگذران بخندی؛ پس برای آخرین بار بخند!
پیش از اشکهای پشیمانی...
پس از موج سواری بر دریای اشک حسرت
میان زهرخندهایی که کارشان سکه بود.
دیگر هیچ سنگری تو را پنهان نمیکند!
تو گاو پیشانی سپیدی میان خاک و خون
خاکریزها با خاک یکسان خواهد شد!
و یک دشت باقی میماند میان گلها
زیر رسالتِ ناکامِ پوتینهایی در گلمانده
که از جنگ جهانی اول و دوم باقی مانده
میان پوکههای اجارهای و جعلی
که اصلِ اصل بود!
هم افزایی جهنم تو خواهد شد
اگر پیشتر
بهشتش نکنی...
این تنها راه رستگاری است!
دلارها و روبلها از سکه خواهند افتاد!
و خاکِ ما، خوشههای طلا خواهد شد
شمشهای طلا، خاک...!
اگر با ما بیایی...
خیام ابراهیمی
9 آذر 1398
No comments:
Post a Comment