خانه از پای بست ویران است!
مناسبات قدرت موروثی بر حق شهروندی استوار نیست...بلکه بر تبعیت از اربابِ قدرت برای زنده موندن استواره... لبخند و آغوش و محبت مال کسیه که بتونه به جهل ایدئولوژیک پدر و مادر و جامعه تن بفروشه. یعنی تعادل عاطفی یک انسان از روز اول بر دور زدن صداقت استواره... این شده هوای زندگی میان قلعه ها... البته خساست طبیعت هم نقش داره... سرزمین خشک و کویری با رودهای فصلی و ناپایدار و انبارهای قله در قلعه های دور از هم و کارگزاران نان و آب گرد قلدران در طول هزاران سال...
این یعنی جای خالی صنعتی شدن و منافع مشترک صنفی و کارگروهی که گرد رودخانه ها و زمینهای مساعد پدید میاد... این یعنی تعادل اجتماعی با مزدوری و ملیجک شده برای ارباب قدرت که زور و جسارتش از همه بیشتره و میتونه مثل آغامحمدخان تمام یاغی ها را در اقصی نقاط ممالک محروسه سرجای خودشون بنشونه...
تا فرهیختگان وحشت نکنند که چطور تونستند از گهواره تا گور( از مدرسه تا دانشگاه و دفتر ثبت ازدواج و محل کار) تن به دروغ و زورگیری عقیدتی بدن تا از مزایای شهروندی برخوردار باشن و باز به روبناها اشاره کنن همین آش است و همین کاسه.
برای مثال سخنان استاد احمد بخارایی
احمد بخارایی از کرونای تقلب در انتخابات میگوید:
باز هم تهمت بدون سند؟!!!!
یه کرونای فرهیختگی هم هست و اون دور باطل گزیده شدن از یک سوراخه!
مثال: نقش غرضی مثل #موسوی که از تهمت 88 توبه نکرد اما در 92 و 96 باز برای همون ناظران ملتزم به حکم حکومتی #بیعت خرید، و اصلا از قانون اساسی خدعه و مکر و تقیه توبه نکرد!
یعنی چاه نمایی کرد!... چرا؟!
البته فتنهی اصلی کرونا، قانون اساسی و اختیارات ناشی از اونه... اما فتانه ها فرهیختگانی هستند که آدرس و راه تغییر بنیادی اون رو نشون نمیدن. که وقتی فتنه درونیه باید از حاشیه اونو ریشه کن کرد نه از سیستم فتنه پرور.
اما مشکل اینجاست که دم و بازدم فرهیختگان شاغل بسته به قانونمداران همین قانونه... پس ذاتا نمیتونن آدرس رو درست نشون بدن... و تا وقتی مسئله درست شناسایی نشه راه حلی هم براش نیست.
این حرف دهها ساله ی این حقیر رو هنوز به روی مبارک نمیارن و فکر میکنن با دستگاه کروناساز میشه کنار اومد.
پس همچنان، هنوز مکانیسم اعتماد به تار سیبیل دایی جان ناپلئون و قسم حضرتعباس خانعمو دون کیشوت برقراره و مکانیسم راستی آزمایی دارای مراتب علمی مستقر در قوانین و مناسبات قدرت نیست. علت این موضوع در اولویت حق ایدئولوژی و ژن برتر، بر حق آب و خاک مشترکه.
حق آب و خاک مشترک نیازمند هم افزایی معلولین با همه... اما کی خودشو معلول میدونه؟
نکته اینجاست که معلول تنها یک فلج مادرزاد نیست... جامعه حاضر نیست با نابینا همراه بشه...
من فکر میکنم نسخه ی کسب ارزشهای اجتماعی بر اساس اصل منافع مشترک و تمرین هم افزایی در یک شرکت سهامی عام بتونه از شوراهای محلی و بومی تا ملی میهنی و مردمی نسخه ی عقب ماندگی تاریخی و فرهنگی ما باشه...جز این باید باز مزدور حق برتر قدرتهای موروثی بود تا تشدید شکاف طبقاتی و فرهنگی و خلقیاتش با این حکایت همچنان ادامه داشته باشد.
خیام ابراهیمی
6 اسفند 98
6 اسفند 98