الگوریتم کرم
=======
ته ماندههای غذایِ قاضیان
چشمک میزنند در سطلهای زباله
در نیمههای شب زیر نور ماه... چون کرمهای
شبتاب که میلولند به خاکِ کوره راه
بوی عفونت و عید باستانی... میپیچد در
هوای سرد خانه!
بزغالههای مهربان!
در فراموشی همافزایی گردِ منافع مشترک
قربانیِ تنازعِ بقاء شدن، یعنی:
"قدرتِ مرگ در
متنِ"معرکه" از زایندگی بیشتر است!"
که در این نبردِ نابرابر
بُز هم کتابم را نمیخورَد
چه رسد که به بهایِ علفی بخرد!
با این همه
عمرم پای سطلهای زباله
در جستجوی تهماندهی غذای قاضیان
هدر نشد!
هر چند یک نفس در میان گذشت...
این روزها
شیرتان با خوردن شاخ و برگ درختان این
باغ
به کامم تلخ است!
که روزها میخوابم پای درخت
و شبها بیدارم تا خواب به خواب نشوید
تا پایان بازیهایتان
پیش از جویدن ریشهها...
لقمهی کرم شبتاب نشوید!
میدانم که در آغلها علوفهای نیست
و باید گرد درخت چرید
تا میوهها...
و بست نشست و به آغلها پناه نبرد
و شاخ و برگ و ریشهی درختان را نخورد!
اینجا کتابی هست قطور
که میتوان ورق ورق کاغذهایش را
جوید و خورد و نمُرد!
...
گفتی: خودت را به رؤیای پروانهگی مچل
نکن
زنده زنده در پیله بمیر و ما را در هچل
نکن!
تا آخرین برگ یک شاخه، شیر بز را امید
هست
از ریشه نشخوار کن و امید کرم را کچل
نکن!
ورنه پیلهات را خواهند درید بهرِ
ابریشم!
...
من اما، انتظار میکشم
یک نفس در میان...
شاید کسی کتابم را بخرد
شاید کسی کتابم را بخورد!
تو اما از مترسک بترس و
دل به خوشهچین ببند!
تا آخرین برگ و آخرین نفس چیزی نمانده!
خیام ابراهیمی
29 بهمن 1398
No comments:
Post a Comment