Sunday, August 4, 2019

آچمز بین پرفورمنس انفعال و سیمولیشن انقیاد

آچمز بین پرفورمنس انفعال و سیمولیشن انقیاد
چوبِ دو سر سوخته یعنی ملتی پراکنده و بدونِ استقلال و آزادی که چه منفعل باشد و چه فعال، نهایتا در تک‌افتادگی و پریشانی، از موقعیت انسانی ساقط است؛ مگر اینکه قدرت ناشی از وحدتش، سیستماتیک و بنیادی باشد، نه ائتلافی.

1) پرفورمنس ریتم صفر در سال 1974 مارینا آبراموویچ پرفورمنسی را به‌نام "ریتم صفر" برگزار کرد که طی آن در کنار 72 شی‌ء متنوع، مدت 6 ساعت مثل عروسک ایستاد و از تماشاچیان خواست که هر کاری می‌خواهند با او بکنند. رفتار تماشاگران از تقدیم گل تا بوسه و آزار جنسی و نیمچه تجاوز و ایجاد زخم بر بدن و مکیدن خون او تکوین یافت و در پایان پرفورمنس که او حرکت کرد، همه فرار کردند! او در آینه دید که در این 6 ساعت بعلت فشار انفعال، بخشی از موهایش کاملا سپید شده. این عقوبت فرد منفعلی در محیط بود، که نهایتا از او یک مفعول و قربانی ساخت و تماشاچیان را تحریک کرد به اعمال زور و تجاوزی خشونتبار. مارينا به ما آموخت كه وقتي منفعل باشيد هم خودتان نابود مي‌شويد و هم میل ویرانگری را در محیط بيدار مي‌كنيد و دیگران به وحوشی تبدیل میشوند که اخلاق و شأن انساني شما را محترم نمي‌شمرند!
نکته: عقوبتِ قوانینی که بندگی منفعلانه به قدرت مطلقه را نهادینه کند، جامعه‌ای است وحشی با زورگیری عقیدتی از کودکان، از گهواره تا گور! و این یعنی آچمز شدن بین سمیولیشن انقیادی بدوی، و پرفورمنس انفعال شهروندان، بین دریدن و دریده شدن. موقعیت زورگیری-انفعال، مردم را هم قربانی و هم وحشی می‌کند. در چنین سازوکاری هر شهروند با ضیف‌تر از خود فاعل و وحشی و درنده، و با قوی‌تر از خود مفعول و قربانی و شکاری دریده است. و این همه ناشی از پراکندگی قدرت مردمی است که آلوده به ادبیاتی سلبی-حذفی‌اند! به دلیل همین مناسبات قانونی زورگیرانه است که با نابودی استقلال و آزادی، تشکیلات راستین مردمی ناممکن است و تشکیلات نمایشی هم مستقل و آزاد نیست.
.

2) عقوبتِ انفعال و فعالیتِ انفرادی و پراکنده

113
سال است که شاهدیم شخصیت‌های حقیقی و حقوقی اپوزیسیون در مقابل حاکمیتی با قدرت مطلقه، بصورت پراکنده از جامعه وحدتی فعال می‌طلبند تا قدرت تصمیم‌سازی از فرد به تمام مردمی منتقل شود که البته نمی‌شود و نهایتا بین انفعال و افتعال، یا شریک دزد و رفیق قافله می‌شوند، و یا به دامن امن اربابی بزرگتر می‌گریزند؛ و نهایتا آنها که دارای شخصیتی با قوامند، ناگهان مثل صادق هدایت و یا غلامحسین ساعدی پیر شده و از پرلاشز سر در می‌آورند، و یا وحشتزده از جنایت گریخته و در انزوای دخمه‌ها کم‌کم می‌پوسند!
نکته: آنچه موجب تسری این درندگی و دریدگی می‌شود، پراکندگی ناشی از زورگیری تاریخی و قانونی است، که ائتلافش غیرقابل اعتماد و ناپایدار است.
.
3) شناخت مسئله
بدون شناخت درستِ مسئله و مناسبات قدرت در جامعه، راه حلی متصور نیست.
در نظام سلطه چه از نوع ایدئولوژیک و دو قطبی خودی-غیرخودی نئولیبرالیسم استعماری(ارباب جهانی) و چه در شکل ایدئولوژیک و دو قطبی مؤمن-کافر ایسم‌های استثماری(ارباب بومی)، بموجب واکنشی تکراری و سنتی، شخصیت‌های حقیقی و حقوقی فعال حقوق بشری که پراکنده و جدا جدا فعالیت می‌کنند و گاه از اتحاد و پیوندی روبنایی با هم قدرتی بزرگتر می‌سازند، عملا به دلیل رفتار متمرکز نظام سلطه در اتاق‌های فکر، در نبردی نابرابر و در زمین دشمن بازی می‌خورند و در یک بازی کشدار با انحراف در مسیر دامچاله‌ها همچون قربانیانی مغبون و شکست‌خورده، سرخورده و منزوی می‌شوند!
4) پرسش:
چرا در روش‌های غیرعلمی مبارزه توسط پرچمداران حتی در پوستین علم، و یا سپرِ جهل و تسلیم به قدرت حاکمه، مردم چوب دو سر سوخته‌اند؟!
پاسخ: چون خشت ابتدایی و مبانی ساختمان وحدت، ابتدا‌به‌ساکن بصورت علمی کارگزاری نشده است. خطا در شناخت مناسبات قدرت و قائل شدن حق برتری است که انسان و نوزاد و نسل نیامده را از پیش آلت مناسبات قدرت مطلقگرا و برتر خود می‌خواهد. حال آنکه حق آزمون و خطا بر بستر حق مشترک آب و خاک، از مفاهیم بنیادی بالندگی انسان مستقل و آزاد است، اما هر دو سیستم انسان را آدمک و برده می‌خواهد. یکی با زنجیری بسته به قفسی کوچک؛ و یکی بدون زنجیر در قفسی بزرگتر.
.
5) نتیجه: هم افزایی بنیادی، به‌جای ائتلاف روبنایی
خطای سیستماتیک مبارزین سنتی چه در پوشش شعار علمی و روبنایی و چه در پوشش جهل و باوری موروثی، در تاکتیکِ وحدت میان اقشار مختلف، اقدام برای ائتلاف است! آن هم بدون کشف فلسفه‌ی بنیادی و پایدار وحدت، که همانا احقاق منافع مشترک همچون آب و خاک مادی است! چون بنای وحدت بر ائتلاف ایدئولوژیک است، نه وحدت ناشی از حق مشترک. ائتلاف از مفاهیم جامعه‌ای سکولار دموکرات در دوران #پساآزادی است و علت ناکامی مبارزین در راه استقلال و آزادی ، پندار و گفتار و رفتاری مناسبِ ساختار پساآزادی، اما در دوران پیشاآزادی است؛ و چنین روشی در چنبره‌ی قدرت متمرکز حاکمیت، بین حق برترِ علم جعلی و متافیزیکی و یا ایدئولوژی مادی و معنوی اربابان بومی استثمار از یکسو، و حق علم ودانش طبیعتگرا و حق برتر تکنولوژیک و حق ژن برتر و سرمایه و مالکیت از سوی دیگر، بازوان خود را از دهکده‌ای در جهان سوم گرفته تا دهکده‌ای در کل جهان، گردِ بردگانی بگیرد که انسانیتشان قربانیِ طولِ زنجیر است، نه استقلال و آزادی.
به همین دلیل است که بدون تاسیس ساختاری که بنایش بر تضمین تصمیم‌سازی مبتنی بر استقلال و آزادی انسان نباشد، هیچ مبارزاتی به ثمر نخواهد نشست!
خیام ابراهیمی
12
مرداد 1398


Tuesday, July 30, 2019

جذب یا حذف

جذب یا حذف؟
مسئله این است!


جذب یا حذف؟ مسئله این است!
انگیزشِ حرکت با جذب و هم‌افزایی انسانی؟ یا حذف رقیب در نبردی نابرابر و حیوانی؟ این یعنی کسب قدرت با بخشش و خلق؟ و یا مصرف‌گرایی و استعمار و استثمار؟ استعمار یعنی برده‌سازی و سطه با ابزار آبادانی، و استثمار یعنی بنده پروری با ابزار تخریب. نتیجه‌ی هر دو بهره‌کشی از انسان با 2 روش آدمکسازی است!

#هم_افزایی حلقه‌ی مفقوده در توسعه‌ی پایدار و حرکت معنادار به‌جای حرکت ناشی از تضاد ایدئولوژی خونخوار است. در این بازی انسانسوز، اربابان بومی و استثمارگران در شرق و خاورمیانه (از استالین تا قذافی و صدام و خمینی) خواه ناخواه کوسه‌های اربابان استعمار غربی و نئولیبرالیسمند. کوسه‌هایی که برای بقاء به جان ماهیان خودی و غیرخودی می‌افتند، تا با ارتزاق از گوشتشان، آنها را با فریب و تهدید و ترس، تحریک و ترغیب به حرکت و مقابله و ستیر و یا گریز ‌کنند و نهایتا در ساحلی دورتر از حوزه‌ی امنیتی خویش، به کام اربابان استعمار تعارف و تقدیم نمایند! سوخت این انگیزش را یک ایدئولوژی دوقطبی بین مؤمن و خودی، و کافر و غیرخودی، فراهم می‌کند! این تضاد در کمیته‌های انقلابی و بلشویکی و در شوراهای فرمانبری تبدیل به گروهانهای پادگانی میشود که باید قادر باشند برای صاحبان ژن برتر ایدئولوژیک سربازگیری کنند! معنای شورا در نظام ایدئولوژیک کارگاههای آدممکسازی است که شهروند را از ماهیت انسانی که برای کسب معرفت نیازمند اختیار و آزادی با آزمون و خطا برای هم‌افزایی است خارج میکند و شیره‌ی جان او را برای تزریق به ستاد فرماندهی و ازمابهتران می‌مکد! و سازوکار و معنای شوراهای محلی و بومی تا ملی-میهنی، تولید حس هم افزایی بر اساس وسعت وجودی خاص، اما سهام برابر در یک شرکت سهامی عام نیست. بدیهی است که چنینسازوکاری از سرعت توسعه میکاهد اما آن عقب ماندگی تاریخی را بتدریج و سریع جبران می‌کند! شکاف‌های طبقاتی را کم کم پر می‌کند و مناسبات اجتماعی را انسانی می‌کند! این یعنی تولید نور مهرورزی در خورشید جامعه. حال آنکه سازمانهای ایدئولوژیک که از پیش سرنوشت انسان را نوشته‌اند شبیه سیه‌چاله‌اند و ستاره ها را می‌بلعند و تبدیل به ماده‌ی تاریک می‌کنند! به همین دلیل است که بر اساس تجربه‌ای تاریخی در جبرجغرافیایی کویری ایران که شهروند را در قلعه‌هایی جداجدا از هم نگاه داشته، روابط زاینده‌ی انسانی تبدیل به روابط ارباب و رعیتی تبدیل شده است. زالوها باید به کرم‌ها که تنها مصرف میکنند خون برسانند. زالوها خود مصرف کننده‌اند! و امر مبارزه در دوران تسلط کرکس‌ها بر جنازه‌ی انسانها، ناممکن میشود! چون مناسبات قدرت به هیچ عنوان همچون دوران پسازآزادی که کبوتران دسته دسته در آسمان اوج می‌گیرند امن نیست!
.
علت اصلی عدم سامان مبارزات ملی-میهنی هم عدم تشحیص دو موقعیت #پیشاآزادی و #پساآزادی و ادبیات ناشی از دستگاه مختصاتی مربوطه، در چنبره‌ی نظام سلطه و در آوردگاهی نابرابر، توسط مبارزین است.
سلاخی انسان به بهانه‌ی عدالت برای آدمکهای جامعه، وجه مشترک استعمار و استثمار است. چه کسی پاسخگوی قربانیان هیروشیما تا سیبری و گورستان خاوران است؟
کماکان ادبیات سنتی و "سلبی-حذفی" بر مناسبات قدرت در ایران و جهانی حاکم است و هنوز مردم را در تضاد منافعی بین مؤمنین خودی و کفارِ غیرخودی تقسیم کرده و می‌درند! حال آنکه تضادی بنیادی بین منافع مشترک انسان نیست، تاعامل حرکت برای جنگی ایدئولوژیک با غیرخودی گردد! ایدئولوژی سازوکاری جعلی و صنعتی است، نه طبیعی. ایدئولوژی سازکار توسعه‌ی تباهی و انرژی تاریکی است.
در فلسفه‌ی نور دیگر نیازی برای جنگ با ابزار تاریکی در سیاه‌چاله‌های تاریکی نیست! هیچ تاریکی با تاریکی محو نمی‌گردد! برای رفع تاریکی، کافی است بر آن نور بتابد!
علی‌رغم شعارهای ایده‌آلیستی، حتی جهان سکولاردموکراسی هنوز عمیقا مذهبی است. برای سکولاردموکرات بودن لازم نیست که مذاهب بنده‌سازِ ابراهیمی را نفی کنی! بلکه کافی است انسان باشی و به‌جای دریدن، تنها پرده از خوانشِ سنتی و مذهبی دین موروثی برداری، تا حقیقتِ دین عین آزادی و استقلال از قدرت جزمی بت‌های دیروزی باشد! ایدئولوژی در اجتماعیات مدعی است جهان ناشناخته را از ازل تا ابد می‌شناسد! و این در حالی است که هنوز شکاف تاریکی (انرژی و ماده تاریک) در اولین لحظاتِ بیگ‌بنگ بدون هیچ توضیحی چون جهلی در دل ایمان دانشمندان و عالمان وجود دارد! کشف قوانین و مناسبات مادی و فیزیکی در هستی به هیچ وجه نتوانسته علت اصلیِ انگیزش حرکت در انسان را برای زندگی شرح دهد! حتی وابسته کردن انگیزش تحرک انسان به مناسبات فیزیکی، بنا نهادن مبانی علوم اجتماعی بر نظریات علمی است و فرضیه و نظریه عین حقیقت نیست.
آیا برای سنتز باید تزی در مقابل آنتی تز قائل بود؟ آیا این فرض می‌تواند انسان را به بلوغ و شکوفایی و امنیت برساند؟ آیا تضاد و جنگ می‌تواند موجب زایندگی انسان شود؟ بر این مبنا آیا زن و مرد با هم در نبردند؟! و یا در پی همیاری برای هم افزایی با رها شدن از فراغ و دردند؟ و براستی بنیاد این هم افزایی برای خلق انسانی دیگر چیست؟ جز مهرورزی و تابش نور در تاریکی برای شناخت مناسبات قدرت و توسعه‌ی خود با همدلی و همیاری، به جای سلطه و برده‌سازی و مغبون کردن با زور.

جنگ یا صلح؟ حذف یا جذب؟
به عبرت تاریخ، همواره بشر عقوبت قربانی شدن انسان را در تنازع بقاء و جنگ به علت تضاد منافع، چشیده است! آیا چنان فرضیات و نظریاتی که بنایش بر تضاد منافع است، می‌تواند کماکان با هستی انسان به نام علمی که بر فرضیات بنا شده بازی کند؟ در حالی که انسان به علت محاط بودن در محیط هنوز جاهل به توضیح ماده‌ی تاریک پس از مهبانگ(بیگ بنگ) است! پس منطقی است که بنای حرکت انسان تلاش برای شناختی بیشتر مبتنی بر اصل عدم قطعیت باشد تا بر اساس قانونی شبهه برانگیز در حق انسان جنایت نکند و بنای توسعه را بر قطعیتی شبهه‌علمی قرار ننهد که منطقش بر رخنه‌ای تاریک و ناشناخته در خلاء بنا شده است! بدیهی است که آن قطعیتی که بنایش بر فرضیات و یا ایمان و باوری غیرقابل اثبات باشد متزلزل است و چه منتسب به علوم طبیعی باشد و چه منتسب به علوم ماوراء طبیعی هر دو به صدور حکم حکومتی و قطعیت و ویرانگری منتهی خواهد شد! چه پرچمدار این قطعیت(بت پرستی) ترامپ و امپریالیسم امریکا باشد، و چه استالین و کمونیسم، و چه داعش‌مسلکی چون خمینی و جمهوری اسلامی.
حال اگر حتی پرچم آزادی در دست سکولاردموکراتهایی باشد که برای دفاع از آزادی انسان از سلطه، با قطعیت و به نام علم حکم صادر کند، در واقع پیرو همان راه سلطه خواهد بود! چون برای سرکوب یک بت خرافی از بتواره‌های جعلی دیگری بهره برده که قطعی‌گراست؛ نه نسبی‌گرا و لاادری.
چون دین آزادگی و استقلال از بت و بت‌پرستی، که ماهیتی فرازمانی مکانی دارد، نتوانسته اثبات کند که مناسبات قدرت و قواعدِ حقوقی و شرعی و مذهبی در مکان دیروزی، زمان منقضی نیست و فرازمانی است! باید بتوانی پوستین مناسبات مرده و موروثی را از مناسبات زنده‌ی امروزی برکنی. این یعنی رهایی از حق برتر مذهبِ تکنولوژی و مالکیت و سرمایه و ایدئولوژی که نسل زنده و نوزادان نیامده را در گورستان و چنبره‌ی ژن برتر دیروزیان زندانی کرده.
تغییر الگوی تنازع بقاء از جهان‌بینی مطلقگرای نئولیبرالیستی به روش‌های نسبی انسانی ضروری است. ما میان محیط، محاطیم و نیازمندِ عدم قطعیتیم؛ نه قطعیت در جدالی جاودانه بین جهان‌بینی‌ها. که جهان‌بینی از کمونیسم گرفته تا لیبرالیسم تا اسلامیسم، بر دو قطبی جنگ با غیرخودی استوار است. بکش تا زنده بمانی!
و این یعنی جنگ جنگ تا فتح جهان! با حذف غیرخودی.
اما چنین قطعیتی هرگز به صلح منتهی نخواهد شد! چون انسان آدمک نیست! و برای انسان ماندن نیازمند استقلال و آزادی توأمان بر اساس عدم قطعیت است.
این یعنی اصالت حیات نه متکی بر قطعیت اومانیسم است و نه قطعیت سوسیالیسم! این یعنی هم اومانیسم مهم است هم سوسیالیسم. و بشر ناگزیر از فراهم آوردن بستری برای آمیزش این دو است. تا از آمیختن این دو نوزادی سالم به بار آید که در روشنایی و امنیتی آزاد بتواند به جای جنگ و دریدن غیرخودی در تاریکی، در راه شناخت روشهای نو به نوی صلح و هم افزایی و همزیستی مسالمت آمیز، به همنوع خود مهر بورزد.
.
داستان پیشرفت ژاپنی‌ها را می‌توان با خواندن تصویر متن پیوست دوره کرد که آنها چگونه پس از خلع سلاح شدن در جنگ جهانی خود را در کورس رقابت اقتصادی و توسعه در جهان مطرح کردند. نه ژاپن و نه کره جنوبی نمی‌توانند الگوی آبادانی ایران فردا قرار گیرند! بنابراین نباید از ترس آلت و گزمه‌ی کدخدای دهکده‌ی جهانی، به رادیکالیسم و بنیادگرایی مذهبی و ایدئولوژیک پناه برد و لت و پار شد. فرمول ویرانگر داعش‌مسلکی بلشویکی تولیدی نظام استعمار است! بنابراین نباید سوریه و روسیه و کره‌شمالی شد!
ژاپنی‌ها هر بن‌بستی را با راهکاری نوین در عرصه‌ی کورس رقابت و تنازع بقاء در تجارت جهانی که نئولیبرالیسم جلوی پایشان گذارده بود با سعی و تلاشی چشمگیر باز کردند. آنها با پرهیز از فریز کردن ماهی و برای تازه نگاه داشتن طعم ماهیان صیدشده از عمق اقیانوس تا ساحل که روزها طول می‌کشید، نهایتا با انداختن کوسه میان حوض‌های کوچک آب در کشتی‌های صید ماهی، ماهیان را به تلاش و ورجه وورجه وامی‌دارند.
مطمئنا همین ژاپنی‌ها مدتی دیگر طعم تلغ هراس ناشی از کورس رقابت برای تنازع بقاء و دریده شدن لای دندان کوسه را هم درخواهند یافت که با گوشت ماهی‌های با‌نشاط فرق می‌کند، آنگاه شاید دریابند باید مبنای رقابت و حرکت از سر ترس ناشی از حذف و نابودی را به نشاط ناشی از هم افزایی و مهرورزی تبدیل کنند!
آنجاست که شاید گامی بردارند برخلافِ الگوی اربابان استعمار جهانی با یاری اربابان استثمار بومی و کوسه‌ها، تا شاید به قیمت هراس دیگران از مردن، طعم نشاط و امنیت زندگی را تنها برای خود نخواهند!
مطمئنا اگر زود نجنبد روزی نه‌چندان دور دوباره در این تنازع بقاء هراس‌انگیز، دور از هم افزایی، بلعیده خواهند شد؛ چون کدخدا همان زور برترِ کارتلها و تراستها و بانکهای بریتانیایی است که برای توسعه قادر است مردم خاورمیانه و افریقا و جهان پیرامونی را موش آزمایشگاهی خود کند.
#هم_افزایی مقدور است، اگر بنا را بر تمرین همزیستی مسالمت آمیز شریکان و سهامداران یک #شرکت_سهامی_عام بگذاریم. این الگو می‌تواند از انتخاب اپوزیسیون و حتی پوزیسیون از ایران آغاز شود، اگر بخواهیم!
شخصا به مبانی چنین راهی برای پیشگیری از ویرانی و امید به آبادانی در #مرامنامه پرداخته‌ام. نقشه‌ی راهی که امید را از تمرین هم افزایی از شوراهای بومی-محلی تا ملی-میهنی هموار و بارور می‌کند. راهی که بر زبان مشترک مبتنی بر حق آب و خاک مشترک استوار است و بر ادبیات #ایجابی_جذبی تاکید دارد نه ادبیات #سلبی_حذفی.
#خیام_ابراهیمی
8 مرداد 1398

با سپاس از جناب امیر سهی.

Monday, July 29, 2019

تحریم ایجابی در میدان


تحریم ایجابی در میدان، نه تحریم سلبی در لانه موش
رهبری بارها صادقانه گفته است:
" مهم نیست به چه کسی رأی میدهیم. مهم این است که همه بیایند!"
و خاتمی بارها با عوامفریبی مردم را به #بیعت با مردمسواری دیمی یک سالار دعوت می‌کند!


رهبر نظام به‌عنوان شریکی برابر با هزاران کودک خیابانخواب در آب‌وخاک مشترک، بارها صادقانه گفته: " مهم نیست به چه کسی رأی می‌دهیم. مهم این‌است که همه بیایند؛ حتی مخالفین، حتی آن شریک گورخوابِ قانونا غیرخودی و محذوف از نظام تصمیم‌سازی در سرنوشت مشترک که فرزند خود را به عنوان شریک رهبری در جوی آب رها کرده!" و لابد هر دو شب راحت خوابشان برده...یکی در گور و دیگری در تخت پادشاهی.

و خاتمی بارها عوامفریبانه مردم را به #بیعت با مردمسواری دیمی یک سالار قانونا مطلق‌العنان و همه‌کاره دعوت کرده.
1) چون موضوع فقط بیعت است و اساسا مسئولین 3 قوا، بموجب بند یک اصل 110 اختیاری ندارد جز نقش یک بازیگر پاانداز و لمپن و یا سانتیمانتال در سناریوهای فراملی سلطان صاحبکران قانونی، به نسبت استعداد ذاتی.
چون مهم نیست، حتی اگر هیچکس هم نیاید. یک میلیون جیره‌خوار کافی است برای خالی نبودن عریضه، سوار بر حق مشترک گورخوابها و خیابانخوابها. آنچه مهم است خوانش حداکثری صندوق سوراخ است که الحمدلله منه، این از تکالیف منصوبین ذوب در ولایتی چون جنتی و کدخدایی است.
پس، مخالفین می‌توانند در یک مکان و زمان از این فرصت حضور بهره برده و با یک صدا به این دعوتِ شبان‌رمه‌گی پاسخ دهند و در میهمانی ارباب، صراحتا اعلام کنند که: مخالفت ما با شما نیست! مشکل از #قانون_اساسی نسل مرده‌ای است که به مشت بسته‌ی خمینی اعتماد کرد و نفهمید شما را با قدرت مطلقه تبدیل به خدا کرد و بر جبینِ امتِ اقلیت مُهرِ مؤمن خودی و بر پیشانی اکثریت مخالفین داغ کافر غیرخودی زد. حال ما عزم کرد‌ه‌ایم که قانون را به نفع تمام شریکان خاک مشترک تجدید کنیم، و چون این خواست با عزم منصوبین و ملتزمین به قانونِ خدایی شما ممکن نیست، لذا اینک فرمان می‌دهیم که برای احیاء این نسل، رفراندومی با نظارت مردم برگزار شود تا تکلیف این مشروعیت مزمن و شبهه‌دار مشخص شود.
می‌توان بصورت مسالمت‌آمیز به حواشی این میدان امن رفت و در نظر داشت که با توجه به اینکه حفظ نظام از اوجب واجبات است و مکر و تقلب با غیرخودی از ملزومات انتخابات نظام است، بنابراین مهم این است که اکثریت انگشت‌سپیدان چگونه همایشِ خود را در مقابل همایش اقلیت مشروع، به نمایش بگذارد و قانون اساسیِ ویرانگر را از سکه بیندازد و برای خود مقبولیت و اعتباری غیرقابل کتمان برای تجدید و تدوین قانون اساسی نوین بخرد!
.
2) از تله‌های مجازی ناامن، تا مبارزات واقعی و امن، موش‌ها در تله موش دارای استقلال تصمیم سازی پاسخگو نیستند!
برای هدایت اراده مردم، ملت نیازمند به دلگرمی از وحدت اپوزیسیون با یک فراخوان عمومی است تا بصورت فراگیر به میدان آید! چون فراخوان انفرادی از #شاهزاده تا شاهقلی، فراگیر نیست!
در نظام ایدئولوژیک روسی، کار به جایی می‌کشید که زن شوهرش را به نظام سلطه می‌فروخت! بنابراین توقع واکنش مؤثر از سوی ملت به فراخوان‌ها گرد یک مشت گروگان که در وقت مقتضی فریفته و آلوده و متفرق و سرکوب شوند و یا از میانشان سردار الماسی بیرون بیاید که همه را از سر چشمه تنشه برگرداند و یا از ایشان پرونده‌ی فسادی برای شکستن اعتماد مردم رو شود و یا با جرزنی کار را به تنش و سرکوب بکشد، بزرگترین خطای تاکتیکی اپوزیسیون برای بازی در میدان دشمن است!
این به‌معنای انگ‌زدن به 14 تن نیست! این به‌معنای بازی در میدان ناامن دشمنی است که قادر است بازی را به هزار دلیل منحرف و آب را گل آلود کند تا ماهی خود را بگیرد.
برای تسلط بر سرنوشت خویش، باید در فکر تشکیل یک #ستاد_مشترک در اپوزیسیون خارج‌نشین و در مکانی امن برای تصمیم‌سازی بود، تا هم کسی گروگان نشود و هم اراده‌ی تصمیم‌سازی در دست افراد مستقل و قابل اعتماد ملت باشد تا مورد چالش و پاسخگویی تشکیلاتی قرار بگیرند و دارای یک سخنگوی کاریزماتیک باشند!
راه تشکیل چنین ستاد مقبولی که تنها بر حق مشترک تاکید کند(نه ایدئولوژی) را پیشتر در #مرامنامه بیان کرده‌ام که به باورم، بهینه‌ترین راه مسالمت‌آمیز و مطمئن برای تحولات بنیادی و قطعی بر اساس واکنش آگاهانه‌ی اکثریت مردم، در کوتاه‌مدت است.

راهی که امید را از تمرین هم افزایی از شوراهای بومی-محلی تا ملی-میهنی هموار و بارور می‌کند!
خیام ابراهیمی
7 تیر 1398

Saturday, July 27, 2019

انتخاب و انتخابات

انتخاب و انتخابات
سوارکاری با اسب چوبی

انتخابات در نظام سلطه، سوارکاری با اسب چوبی است، که نتایج اخلاقی و عبرت اجتماعی آن منتهی به لذت بردن از مردمسواری دیمی است!
کودک که بودیم بچه ها یک تکه چوب را اسب خود میکردند و به تاخت و تاز روی خاکها گردوخاک میکردند و از غبارها احساس مؤثر بودن میکردند و در واقع ادای سوارکاری در می‌آوردند و گاهی دو لشکر می‌شدند به جنگ و گاه با هم مسابقه هم می‌دادند و گاهی در این بازی گریبان هم را هم می‌گرفتند!
و اینگونه شد که ما دلقکهایی حرفه‌ای شدیم که روی گوری که مرده ای در آن نبود هی گریه کردیم و دستمال کاغذی به هم تعارف کردیم و پاره کردیم.
حالا حکایت ماست و ادای دموکراسی و موضوع انتخابات و رعایت قواعد بازی بروکراتیک در نظام تصمیم سازی... و خلاصه اینکه وقتی تصمیم سازیهای کلان (سرنوشت ملت) در ید مطلقه حصر است و در دست مردم نیست، لذا مکانیسم انتخابات از پایه نامطمئن و مخدوش است!
چرا که مردم بر سرنوشت خویش نظارت ندارند! از صندوق انتخابات گرفته تا نماینده‌ای که معلوم نیست انتخاب ایشان است؟ یا مصلحت قدرت مطلقه؟ برای بازی در پارادایم همرنگی با سیاستهای کلان تک نفره که بر میلیونها انسان بار است و همه باید ارزش خود را با آن وزن کنند و به حساب شخصیتِ خودشان بگذارند!
در چنین سیستمی همه ادای پارلمانتاریسم را در می‌آورند تا بردگی خود را با تقدیر از بالا به پایین تطبیق دهند تا دارای قدرت و اعتباری اجتماعی گردند! حال آنکه این بازی باید از پایین به بالا رقم بخورد! کاری که بس سخت است! چون ذهن ما عادت کرده که مفتخوری کند! مسئله را دیگری بشناسد و دیگری حل کند! و طبق وسعت وجودی و استعداد خود نهایتا یا کرمی شود به جان مرده‌‌ی یک زالو... و یا زالویی شود به جان زنده‌گان بی‌اختیار.
به همین دلیل است که جای کارفرما و پیمانکار تغییر کرده و نظام ارباب رعیتی در پوستین نمایشهای دموکراتیک بازآفرینی شده است تا به چشمان بازیچه‌هایی که شیفته و مفتون مدرنیته شده است القاء کند و آنها را بفریبد که تو هم بازیگری .
در واقع نام سازوکار انتخابات در چنین نظامی را باید گذارد:
تلاش برای بیعت در انتخابات زیر عبای وحدتِ کفتاری در لباس کفتر
چالش انتخابات در نظام سلطه، تنها گردوخاکی کودکانه است برای همسازی با قدرت فراملی قدرت سلطه، نه بیشتر.
رای گیری در یک نظام سالم ، یعنی "قدرت تصمیم سازی گروهی" برای نوشتن سرنوشتی گروهی بر اساس اصل هم افزایی در بستری امن.
حال آنکه رای گیری در نظام سلطه، به معنای تلاش برای تطبیق با سرنوشتی است که دیگری می‌نویسد و تو اگر تن نفروشی در آن ناامنی! و تمام فاجعه در این نمایش عمومی گروتسک است که هنوز ادامه دارد!
اصلا رأی و رای گیری یعنی چه؟ و چگونه به حال رأی دهنده مفید و مضر خواهد بود؟
بدیهی است که تا مدعیان و مردم نفهمند که مکانیسم راستی آزمایی در رای چگونه باید باشد و برای چه باید رای دهند و یا تحریم کنند و چگونه باید آن رای و این تحریم را فعال و ایجابی کنند تا روشهای ایجابی و سلبی حول "رای" را معنادار و قابل اندازه گیری کنند، مشکل انتخابات در این مملکت حل نخواهد شد.
امنیت و بالندگی و زایندگی در یک جامعه‌ی مدرن و سالم، تنها در پروسه‌ی کشف مسئله تا حل آن بصورت گروهی رقم می‌خورد تا هم‌افزایی و بلوغ بین معلولانی که در معلولیت تاریخی و تحمیلی خویش مقصر نبوده‌اند، تضمین شود!
قدرت در بستر دو پارادایم، میوه میدهد: یکی تلخ و خشک و دیگری شیرین و آبدار:
1- رقابت نابرابر برای حذف رقیب مبتنی بر ادبیات سلبی-حذفی (با نفرت و فحش و تحقیر و تهدید و تحمیل و حل مسئله‌ی خود به دیگری با رجزخوانی و مهرطلبی با زور و زر و تزویر)
2- رقابت برای جذب رقیب مبتنی بر ادبیات ایجابی-جذبی ( یاری و مهرورزی برای شناخت مسئله و حل آن با شکوفایی استعدادها بر اساس وسعت وجودی و ایجاد امنیت برای دیگری)
.
موضوع این نیست که کاندیداتورها ممکن است کرمو از آب درآیند و با التزام به حکم حکومتی تعهدات خود را به مردم فراموش کنند! چون ایشان اصولا و قانونا برآیند تصمیم سازی شوراهای محلی و بومی و احیانا احزب و گروههای مردمی نیستند و تبعا به مردمی که وجود ندارد هم خود را پاسخگو نمیدانند... چون از سویی قانونا ملتزم به فرمانبری و سرسپردگی به سیاستهای کلان قادر مطلقه اند که همانا سرنوشت یک ملت است که از بالا به پایین تدوین و ابلاغ میگردد و همه ملتزم به همخوانی با آنند! موضوع این است که چنین نمایندگانی نه به دلیل اطمینان از اعتماد مردم در سازوکاری انتخاباتی، بلکه به دلیل تن سپردن قانونی به نظام سلطه ناگزیر از بی هویتی و بی شخصیتی هستند... چرا که اولا حتی اگر نلسون ماندلا هم کاندیدا شود، شما مطمئن نخواهید بود که آیا اسمش از صندوق بیرون می آید یا نه! گذشته از این اگر ناگزیر شوند بر اساس استقبال عمومی نامش را از صندوق بیرون بیاورند، معلوم نیست که برای تعدیل بین چپ و راست و کم نشان دادن شکاف راستین، تعداد را درست اعلام کنند یا نه؟ و اگر هم هر دو بر حسب بخت و اقبال و یا مصلحت درست باشد، معلوم نیست که اصلا قانونا اختیاراتش قابلیت اعمال اراده داشته باشد یا نداشته نباشد... و اگر دارای اختیار هم باشد، معلوم نیست که قدرت مافوق تاب آن را داشته باشد یا نداشته باشد و اساس به مصلحتی بزرگتر پاسخگو باشد یا نباشد! بنابراین می بینیم که فرآیند انتخابات در این نظام ماهیتا یک نمایش روحوضی است و اصالت ندارد... هر چند روایت آن بسیار هنرمندان باشد اما اصالت ندارد!
در واقع تا ساده دلان و فرهیختگان و دانشمندان آبدیده شوند دل مام میهن آب شود.
نتیجه: در یک سازوکار کلاهبرداری بدوی، تنها تعداد فیزیکی و میدانی که دیده شود به چشم می‌آید و مردم باور میکنند که "مـــــار" چیست؟ وگرنه برای قومی که به قدرت مناسبات قانونی اشراف ندارد بنویس کفتار و بخوان کفتر و یا بالعکس. نتیجه چیزی جز سرسپردگی و مچل شدن نیست!
همچنانکه 40 سال گرد همین صندوقهای بیعت زیر عبای شکلاتی و یا دستبند عوافریبانه و بی خاصیت سبز و سرخ و سیاه مچل شده است.
یعنی باید به موازات صف اقلیت صفی از اکثریت بست و صراحتا گفت قانون اساسی باید به نفع حضور تمام مردم باری نوشتن سرنوشت تغییر یابد و این اکثریت اثبات میکند که اقلیت حاکم نامشروع است.
در واقع باید عدم بیعت را در میدان ثابت کرد! چون مکانیسم راستی آزمایی با نظارت مردم مستقل وجود ندارد که بفهمیم یا نفهمیم به طرف دو تا را چهار تا نشمرده باشد و هزار تا را دو تا... و ضمنا شوراهای مردمی قابلیت ردیابی و نظارت بر نمایندگان را ندارد که بتواند ایشان را پاسخگو کند... مردم بصورت انفرادی میتوانند وقت بگیرند و خدمت نماینده‌ی ملتزم به ارباب برسند... همین! یعنی مکانیسم پاسخگویی وابسته به قدرت اجماع مردمی و امری بروکراتیک نیست...
بنابراین اگر کسی هنوز فکر کند که با مشارکت در انتخابات، با برگزیدن چوبی که اسب نیست، توانسته سوارکاری کند و یا تاثیری آگاهانه در سرنوشت خود داشته باشد باید در عقل او شک کرد (چون نمیتواند اثبات کند که آیا اصولا در دو مشت ارباب "گلی" هست یا نیست؟)
و اگر کسی فکر کند که با قهر و تحریم سلبی و مخفی شدن در خانه میتواند کاری مؤثر کرده باشد نیز باید در منطق خود تجدید نظر کند! چرا که چه تو بیایی و چه نیایی او مشارکت کنندگان را بالای 50 درصد اعلام کرده و بر مشروعیت قانون اساسی و قدرت فراملی و مطلقه ی خود که حاکم بر نمایندگان پشمکی مردم است مهری جدید خواهد زد!
بنابراین تنها راه مؤثر یک فراخوان عمومی است که مردم را به صورت مسالمت آمیز به میدانی به موازات در صف بیعت ایستادگان بکشاند، تا همه با هم در منظر تاریخ و دوربینها ببینند که تعداد کدام صف بیشتر است.
این یعنی "رفراندوم کیلویی" برای قومی در حال فرو رفتن بیشتر در گرداب بازیهای کودکانه به نام انتخاباتی که واقعی و راستین نیست و تنها ادا درآوردن است!
البته، تا ادبیات حاکم بر فضای سیاسی مملکت ارباب و رعیتی باشد، کسی نمی شنود که: نه هر آنکس که سر تراشد قلندری دادند...در واقع ملت در بازی انتخابات و تبعیت از دموکراسی تنها ادای ناقض و پوشالی اش را در می آورند و متاسفانه آنکه این جماعت را روی زبان خود نرم و لطیف و خوش می‌رقصاند اصلاح جلبانند ( گیریم به نیت خیر). چون اصولگرایان شمشیر را از رو بسته و اساسا رقصی جز رقص شمشیر بلد نیستند( البته به نیت خیر)!
خیام ابراهیمی
3مرداد 1398

Thursday, July 25, 2019

جبران خسارت دو قادسیه


هشدار جدی به غارتگران جنگ قادسیه اول و دوم
کبکتان خروس نخواند! دور نیست، دیر نیست روز رستاخیز مردم ایران!



دین و ایمانتان محترم! اما شما تا 100 سال پیش ولایتی در حکومت عثمانی بودید! انگلیس با انگولک امپراتوری اتریش-مجارستان و صربستان و روسیه و آلمان، به نیت نفت و با آلت جنگ جهانی اول، شما را مستقل و علیه ملت اسیر ما، شاخ کرد!
شاختان با شاخساز خواهد شکست... در امید معجزه نتوان نشست!
درست که خمینی ارتش‌تان را به قیام علیه صدام انگولک کرد تا سیلی اول را او بزند و قانونا محکوم شود! برخلاف حالا که #ترامپ با زبلی سیلی اول را نمی‌زند و در فکر انتقام از گزکِ در نمک خوابانده‌ی بالا رفتن از دیوار سفارت و گروگانگیری به‌جای رفتاری دیپلماتیک است. اما تئوری راهزنی و گروگانگیری را شما با تجاوز و شمشیر به این ملت تحمیل کردید! و حالا با پنبه سر می‌برید! لطفا شرتان را کم و ایران را با سالارتان ترک کنید! تجاوز بس است ای مردمسواران هیئتی و قبیله‌ای و دیمی در کسوتِ قهوه‌ای مردمسالاری پارادوکسیکلِ دینی.ای بت‌پرستان مکتبِ التقاتی نجف!
آن سرنوشت و جنایتی که در حق ملت ایران و در اتاق فکر ناشناس و غیرپاسخگوی نظام سلطه رقم می‌خورد، فاجعه‌بارتر از حدّ تصور ماست که بخواهیم به فلسفه‌ی انتظار و امید به پرچمداران گروگان دل بسپاریم. از سویی قومی سرگردان و پراکنده و بازیچه و ناچاریم و واجب‌تر از نان شب نیازمند اتحاد و اطمینان از مکانیسم تصمیم‌سازی گروهی و نظارت بر سرنوشتی عمومی هستیم که به‌دست قدرتی مطلقه، آتش می‌زند بر هستی و #هم_افزایی خانمانسوزِ امنیتمان. بدیهی است آن میراثخواران سلطنت فرد بر جمع، که دست و پای زنجیر در #کیش_شخصیت، از شتاب برای #وحدت معنادار با تمام مردم پرهیز می‌کنند و در عافیت از چنین حس انسانی عاری‌اند، هنوز خبر از عمق فاجعه ندارند که دیر یا زود بت‌ها روزی خواهند شکست!
حالا که دور دورِ چپاولگری مردم بینوا و قانونا عقیم و یتیم ایران است و مردم شریف ایران به دریوزگی و سقّ‌زدنِ نانِ خشک و سرخی رخ با خون دل درافتاده‌اند، روی جنازه‌ی مردم ستمدیده و خفت‌شده و دریده‌ی ایران، غارتگران عرب و انیرانی، در جای جای ایران، #خانه و #زن و #زمین می‌خرند و به ریش ایرانیان محصور و عقیم می‌خندند! چون #سلطان_بصیرت به پشتوانه‌ی #بیعت_امت_مفلوک، برای ملتِ قانونا صغیر، جز خودفروشی و خودکشی و گریز و واگذاردن خانه‌ی مشترک به‌دست غرایز بدوی و با هدایت زیرپوستی و پشت پرده‌ی دستان استعماری، راهی باقی نگذاشته‌ است! دستان استعمار یعنی قدرت #انگلیس و #امریکا با یاری آلتی چون #روس که خوب می‌دانند که چگونه از جهان غیرخودی تا آخرین سکه و قطره‌ی خون خسارت بگیرند!
خسارات #جنگ_قادسیه_دوم را با سودش باید پس دهید و جبران مافات کنید! شاید ناگزیر باشید سرزمین خود را خرج کنید و آسیب‌های این تجاوز زنجیره‌ای به حیثیت ایرانیان را جبران کنید. هر چند آب رفته‌ی اولی به جوی باز نمی‌گردد!
.
اینجا شبیه سرزمین #کنعان نیست!
در یک سیمولیشن و بازآفرینی نامانوس و قیاسِ مع‌الفارق، همانگونه که پس از جنگ جهانی اول، سرکردگان انگلیسی قوم سرگردان یهود، زمین‌های اعراب و فلسطینی‌ها را خریدند تا یهودیان پراکنده و مورد آزار در عالم را به سرزمین تاریخیشان برگردانند و سپس با اخذ تائیدیه از سازمان ملل به آن مشروعیت بخشند، اینک سرکردگان عرب‌های عراقی و سوری و جنوب لبنانی هم با همان الگوی #انگلیسی با یاری زالوهای عرب‌زده و سکوت کرم‌های غرب و شرق‌زده، مشغول خریدن زمین‌های ایرانیانند. چرا که به قول #حسن_نصرالله به یمن وجود و تاخت و تاز سلاطینِ عرب در حاکمیت ایران، دار و ندار ایرانیان از آنِ قوم و قبیله‌ی ایشان است! براستی اگر تشکیل کشور اسرائیل لااقل موضوعیتی تاریخی داشت و تائید اکثریت نمایندگان در جهان را مال خود کرد، موضوعیت تاریخی خرید سرزمین ایران توسط اعراب شیعی چیست که با اولویت بخشیدن به حق ایدئولوژی ثانویه، حق بنیادی آب و خاک مشترک را از اولویت خارج کرده و به زیر می‌کشد و ثانویه می‌کند؟! آیا بنای این جابجایی حقوق اولیه و ثانویه ریشه در رویکرد سرکردگان استعمار و استثمار ندارد تا قادر شوند برای یک ملت در پشت صحنه سرنوشت بنویسند و حقانیتش را منبعث از اختیارات فراملی و قانونی بموجب بند یک اصل 110 بداند که دارای اختیار مطلقه در تعیین سیاست‌های کلان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و در یک کلام رقم زدن سرنوشت ملی-میهنی است؟ بر این اساس است که جذب مشارکت اکثریت مردم در نمایش انتخاباتی، با نشان دادن شکلات توسط عباشکلاتی‌ها میتواند به معنای #بیعت و توافق مردم با هر سرنوشتی باشد! (حتی اگر با کالبد و پوستین یک روباه بنفش و یا یک نلسون ماندلا و گاندی بدون اختیار، کادوپیچ شده باشد!) به همین دلیل است که واکنش ملت به این دامچاله سرنوشت‌ساز است! و واکنش مؤثر یعنی تبدیل تهدید به فرصت برای قابل اندازه‌گیری کردن خواست اکثریت مردم در یک میدان واقعی در حواشی صندوق‌های سوراخ؛ نه اعتمادی کور و سنتی به خوانشِ مصلحتی رأی در صندوق‌های مجازی که مکانیسم راستی‌آزمایی آن در دست مردم مستقل نیست! استقلال و امنیتی تضمین شده در قانون که از تبعیت کورکورانه و تکلیف تسلیم در مقابل حکم حکومتی توسط یک گروگان، با هر نتیجه‌ای حراست می‌کند! با تن‌فروشی به چنین سازوکاری است که سرسپردگی یک ملت در چنبره‌ی یک #گروگان با اختیارات مطلقه و فراملی، می‌تواند ملتی را گروگان مطامع استثماری خویش و گروگانگیران استعمار کند!
.
بنگاه وطن‌فروشی
مدتی است که به اذن سرکرده‌ی غارتگران ، #سربازان_صدام برای غارت ایران، از شمال تا مرکز و جنوب و شرق و غرب، سکنی داده شده و با خرید زمین و ویلا و آپارتمان با تبدیل قیمتِ دلار دستوری به ریال لت‌وپار مخموری، به عیش و نوش از صیغه‌سرای مشهد گرفته تا سواحل شمال و اینک در لوکس‌ترین برج‌های سپاه سربازان قادسیه در حواشی شمالغرب تهران تا جنوب مرقد، مشغول تصرف ایرانند!
مطمئن باشید، فرزندان پاک‌سرشت #مام_میهن، در ازای خساراتِ جنگ #قادسیه_صدام، زمین‌های متصرفه و غصب شده را از حلقوم متجاوزان درنده باز پس خواهند گرفت و انیران آنچه پرداخته‌اند را برجای خواهند گذارد و خواهند گریخت!
تنها می‌ماند تسویه حساب با دلالان و سرکردگانِ بانک‌هایی که از خون ملت ایران و روی جنازه‌ی کودکان در چادرهای سیل و زلزله، به ایشان اعتبار و وام‌های سنگین پرداخته و امنیت هموطنان خویش را در آب و خاک مشترک به اجنبی می‌فروشند تا اسکوندش را در رگِ اهلِ بیت خویش تزریق کنند و نشئه شوند!
باید به ایشان اخطار داد که با بازپرداخت خسارات دو جنگ قادسیه از صدرِ تاریخ تجاوز تا اکنون، هر چه زودتر این سرزمین غارت شده را ترک کنند!
پااندازان و دلالان و پیمانکاران و ویژه‌خواران و شریکان دزد و رفیقانِ قاتل قافله، در جناح راست و چپ و میانه، از جمله فرقه‌ی اصلاح‌جلبان که دوقلوی داعشیانند به هوش باشند که خونشان را از غارتِ صاحبان حق، هر چه زودتر پاک کنند و به شوقِ استمرارِ حق دلالی، با راه انداختن کارناوالِ عوامفریبانه برای دعوت به همایشِ #بیعت در صندوق سوراخِ #انتخابات خودفروشی، بیش از پیش شریک جرم و جنایتی سیستماتیک نشوند که روز واقعه دور نیست!
#خیام_ابراهیمی
2 مرداد 1398
رونوشت جهت اقدام به، جاهل‌العارفین:
#لاریجانی #خاتمی #موسوی #کروبی #احمدی_نژاد #روحانی #موسوی_خوئینی‌ها #حجاریان و تمام سرداران گمنام و خوشنام و بدنام و یاران #معمار_خدعه از #عسگراولادی گرفته تا #اهل_بیت_ندبه ، بویژه کلیدداران #وال_استریت و پرده داران #در_پیت و کفشداران آل پوتین در #اتاق_فکر_لندن ... و ...

Wednesday, July 24, 2019

شاهزاده گرامی

#شاهزاده گرامی!

حیف نیست که در دامان مام میهن، لقمه‌ی چپ مرصادیان حکومتی با نارنجکِ سلطنت‌نمایانِ صادراتی شوید؟
سلطان گروگان نظام پیران، در 40 سالگی ویرانی ایران، نویدِ تغییرات ساختاری با #دولت_جوان را داد! این رهنمود روسی دستِ پیشی بود برای تداوم نقشه‌ی راه #راکفلر که شاه غافل از #هم_افزایی ملت را برد و خمینی را با امت زورگیرش آورد! نظامی که با قربانی کردن مهره‌های قدیمی و انتقال دلارها با پوشش اختلاس به بانک‌های بریتانیا، با یک تیر دو نشان می‌زند!
امروز #بوریس_جانسون برادر دوقلوی #ترامپ و رفیق #روحانی_انقلابی ، به‌جای #ترزا_می روی کار آمد!
راکفلر مُرد! اما #راه_امام تا آخرین قطره خون ایران، با شل‌کن سفت‌کن از چپ و راست ویژه‌خواران، ادامه دارد!
آیا وقت آن نیست که شاهزاده با تاسیس یک #ستاد_مشترک_اپوزیسیون به‌عنوان سخنگوی این شورا موجب وحدتی شود که مردم پراکنده را دلگرم ومتحد کند تا با یک شاخه گل سرخ، در میدانی میلیونی به میهمانی ارباب رود تا "قدرت" بصورت مسالمت آمیز به نسل زنده و واقعی منتقل شود؟ پیش از آنکه نظام در جنونی بنیادی خود را با واکنش قطعی ارباب عالم مواجه کند، تا منابع ملی به غارت رود و مردم را به کشتن دهد؟
خدای‌تان مُـــرد ای ناخدایان!
کامپیوترم میان دزدان دریادار سوخت و حرفی تازه نمانده ای کدخدایان!
دیشب که خرناسه می‌کشیدید در آغوش خوابِ خوشِ جهانتان
قهوه‌ام تمام شد و آب و برقم قطع شد و چون ظریف نواله‌خوار در ونزوئلای بی آب و برق و دارو، ولگردِ کوچه‌ها شدم... او برای تهدیدِ غیرخود و من از تحدیدِ دم و بازدم خود بی‌هوا شدم.
این عقوبت فردای شماست ای همه ساحل‌نشینان
خانه‌ها بر سرم ویران و قدم به قدم بیابانگردِ هقت خیابان شدم
کجا دانند حال ما سبکبالان ساحل‌ها؟
کدامتان در قلعه‌هایتان
در قبیله‌ای میان قوم تبهکار و بیت آقاهایتان
کنار کاسه‌ها‌ی گداییِ توالتِ طلای ترامپتان
شب از درد شریکان خاک، میان زباله‌ها خوابتان می‌برد و صبح بی‌دردید؟
آیا در شرکت سهامی عام ایران در صرافت تصاحب سهامی خاصید؟
و یا در بصیرت نابرابری انسان، از پایه و اساسید؟
کدامتان چون مادر عاریه‌ای آوانگاردتان "آنجلا مرکل"
از بقالی سر محله‌تان، بی گزمه و بادیگارد خرید می‌کنید؟
بادیگاردِ کدامتان چون ترامپ دست‌های مصنوعی‌اش را نشان می‌دهد و
دستان واقعی‌اش زیر عبا آماده‌ی شلیک است؟
کدامتان برای رهایی از وحدت با بینوایان
وقتی به خلق‌های جهان لبخند می‌زنید، در ذهن خود طناب دار غیرخود را نمی‌بافید؟
کدامتان آفتابه دارِ بیت مکرمید؟
من اهل کوچه باغ‌های امنِ شمایان نیستیم و هرگز برای معشوقی درون غزل‌ها نگریستم در عافیت و حرفی از جنس زمان نشنیدم
جانم به لب آمد و کس مرامنامه‌ام نخرید و خوش‌خوشان خرامید و رفت
یکایکشان از توبره‌ی شریکان آب و خاک مشترک، حال خودش را خرید و به شعاری غیرخود را درید، تا متحد نشود!
با هر فحش و رجز که در خاک مشترک می‌سرایی ای شاعرالشعرا
خشتی طلا از خون ما به قصر ترامپ و برج ناخدایان می‌بری از بیت‌الفقراء
حالیا باز هم شعار بده و #تکرار ‌کن دامچاله‌ی 2 خرداد را
و یا #براندازی کن با جیب خالی و پُزِ عالی، 25 یا 28 مرداد را
هیچ می‌دانی آیا:
اگر به پشتگرمی تریبون‌های هم متحد نشوید
و یکصدا میدان میلیونی را فتح نکنید و در شوراهای هم افزایی پاسدارِ مخالف خود نشوید... آنگاه کارتان تمام است؟!
پس چرا متحد نمی‌شوید ای صاحبان سرقفلی و کیش شخصیت؟
تا کی باید طعمه‌ی مرصادیان و سرداران الماس شوید؟
نکند شما هم گروگانید؟!
خیام ابراهیمی
1 مرداد 1398


Monday, July 22, 2019

مام میهن

#مام_میهن
به: سایروس خانِ کبیر!(پیرو نامه به #شاهزاده_رضا_پهلوی در2 پست قبلی)
85 متر بلندا، یعنی 2 برابر مجسمه آزادی در امریکا!

"مام میهن" نام مجسمه‌ای است زندانی و باشکوه در استالینگرادِ روسیه‌ای که قرنهاست فاسقِ نیمه‌راهِ بیوه‌های خاکِ ما شده، به‌یاد فرزندان شهید در جنگ جهانی دوم. "مام میهن" اما آنقدر بلندبالاست که همچون زن باباهای حکومتی دست قربانیان استالین در سیبری به دامانش نمی‌رسد! بالاخره باید فرقی باشد بینِ سربازان و ته‌بازانِ بیمار تا گمنام و ناچار و تکه‌پاره شده در خط مقدم جنگ با آلمان و یا در دفاع مقابل تجاوز رهبر فرزانه‌شان #آقا_استالین ! این است تقدیر مرگ به دست خودی و یا غیرخودی. یکی در بهشت اولیاء و ازمابهتران، یکی هم در جهنم اشقیا و نامرادان؛ از باختران گرفته تا خاواران.
مام میهن با آن قد و بالای رعنا، در مقابل مجسمه‌ی آزادی امریکا، یکجور رجزخوانی رهبرانه و عقده‌گشایی مادرانه برای پرکردن خلاء و جبران‌مافات دوران کودکی و استالینی است، که البته چه جان بدری و چه جان بکنی، اما جبران نمی‌شود! دنیا را هم جرّ بدهی، روسیه "امریکا" نمی‌شود! انگلیس این راز را خوب می‌داند که چرا همواره فرانسه دایه‌ی مهربان‌تر از مادری برای دعوای زن و شوهری این رفقا نمی‌شود؟ زن و شوهر دعوی کنند، گوسفندان قربانی باور کنند!
.
سیروس خان!
این روزها تکلیف شده که تمام سلبریتی‌ها از #رامبد_جوان تا علیجانی همه از #گوبلز آلمانی بنویسند! تاکتیک بمباران اطلاعاتی برای پریشانی بیشتر این قوم تبهکار تا دریوزگی و عدم وحدت غیرخودی و وحدت ذیل چکش خودی.
وقتی از #وحدت می‌گویم، از مقلدین شیخ گرفته تا جان نثارانِ پادشاه همه کهیر می‌زنند و جان جد و آبائشان در این گور تاریخی می‌لرزد! باز هم از باختران تا خاورن.
.
1) نیم‌ساعت پیش در خانه به شما فکر می‌کردم که چرا کسی شما را درک نمی‌کند؟!
داشتم در ذهنم شعری زمزمه می‌کردم که از برقِ نشئه‌گی و از شوق آن نیاز به عشقی راستین بنویسم که در چشمانتان موج می‌زد، وقتی در شب تولد فلان فرزند 40 ساله و مادر مهربانش براستی شاد بودید. همان شادی که کودکانی که در نوزادی والدینشان اعدام شده‌اند نچشیده‌اند و هیچ پرچمداری هم غمشان را نخورده! و ضمنا برای التیام خودم، دریده‌ترین فحش را نثار آن سمبول بت‌پرستی کنم در این دیار پربلا و #قوم_تبهکار خفت‌شده در جبرجغرافیا... که دیدم میان این‌همه بت‌بچه‌ی آریایی که با پتکِ بت‌بچه‌های حشری عرب بیابانگرد، هزار تکه شده‌اند و آینه در آینه گویی نفرتی مکرر و ابدی و پر شرر شده‌اند، چگونه می‌توان و باید دنبال مقصر گشت... تا شکمش را دوتایی سفره کنیم؟
یکی دو بیت در ذهنم سرودم و آمدم بنویسم که یکهو بر اساس تاکتیکی سیستماتیک، بفرموده برقِ حاشیه‌ی شهرِ لاکچری رفت... دنبال خودکار گشتم و آن را در جیب پیراهنم یافتم و دیدم مثل تهوع شهوانیِ #معمار_کبیر_تفخیذ با طفلِ صغیر شش‌ماهه، جوهر پس داده در قنداقِ جیبم... یاد کتاب #تهوع_سارتر افتادم و رفتم با آب و صابون و وایتکس بشویمش که فهمیدم آب نیست!... علتش را هر رهبر بابصیرتی خوب می‌داند: چون برق نیست! و پمپ آب بینوا هم حتی اگر بخواهد، نمی‌تواند آبی را که نیست اماله کند به نیاز طبقات بالایی این و آن، چه رسد به طبقاتِ زیر زمین یک آپارتمان!... رفتم یک بطری آب ذخیره بیاورم که دیدم در این رفت و آمد، رنگ پیراهن ماسیده به شلوار سپید و آن را هم جوهری کرده‌... دیدم ریده شد به اوضاع این غزل نورسیده و رها کردم غزالِ عشق و ماجرا را... زخمی و خشمگین از اینهمه بمبی که شبانه روز بر انسجامِ دقایقمان می‌بارد، گوشه‌ی پیراهنم به دستگیره‌ی درِ اتاق گیر کرد و آن را به عمد کشیدم تا جررّر بخورد و کمی آرام بگیرم!
در این هیر و ویر، آن دو بیتِ مقفای احوالِ شما هم کلا از یادم پرید و نشست روی درختِ بالای سرم (که ناپیداست)... این‌همه از عطشِ نیاز به "بود و نبودِ" عشقی ضروری و حیاتی است که عین دم و بازدم هم هست و هم نیست. عشقی که بتوانی در مسیلش جاری شوی تا جان دادن و غرقه شدن در دریا، تا در چاله چوله‌ها جان نکنی و نگندی در مرداب... وقتی نمی‌یابی‌اش، دوست داری به آغوش مآمنی پناه بری، تا آن امنیت بربادرفته مگر یکجور جبران شود. نامش را می‌گذاری مام میهن... و این همان است که هیچ‌گاه از گهواره تا گورهای بین راه در دامنِ امنش نیاسوده‌ای و از آغوشش محروم بوده‌ای... همانکه بی‌دریغ است و فراگیر و رایگان و حیاتبخش... مثل نور و هوا و آب و خاک مشترک... در راه همین عشق است که یکی از ناداری جرّ می‌دهد دیگری را و... یکی از بینوایی جرّ می‌دهد خود را.
.
2) به شوقِ نوشیدن قهوه‌ای تلخ و با امید به اینکه که گاز اجاق به قیمت خون به راه است و هنوز انگیزه‌ای برای حرکت از این دم تا بازدم، راهی برای گشودن قفلِ ذهنت هست. پس اجاق را روشن میکنی و قهوه جوش را برمیداری و می‌بینی که قهوه ته کشیده و حتی یک قاشق چای خشک هم در چنته نداری!... عشق سیری چند؟
3) عشق
یاد "جک استراو" افتادم که گفت عاشق خاتمی و موسوی و روحانی است... شاید عشقی از جنس عشق به لواشکِ زردآلو... به‌یاد کتابش افتادم به نام "کار کار انگلیس‌هاست" که از قوم تبهکار ایرانی می‌گوید که چرا میان اینهمه قشنگی مشنگند؟! و چرا این جماعت مفلوک همواره نیازمند یک قیم و آقا و عاشق یک دستِ هونگند؟... چون وقتِ مانورِ "دور همی" از فرط حرص به قدرتِ مفقوده، حسابی گیج و منگند، که حالا با این زورِ جمعی زیاد، به جبران مافاتِ عقده‌های اجتماعی، چه کسی را باید خفت کنند و به ریشش بخندند و جررّر دهند تا در غیبت کبرای خردجمعی، پیروز میدانی در دخمه باشند؟ با خودم فکر کردم میان "جک استراو" و خاتمی و خمینی و نوچه‌ها و گنده‌‌لاتهای نخودی تا لات و منات بزرگ، کدامیک از این بتها و بت بچه‌ها دیوانه‌ترند؟... دیدم از شاه گرفته تا شیخ، جملگی با قدرت هم افزایی این قوم فلک‌زده انگار بیگانه‌اند...هر کسی مشغول جر دادن ضعیف‌تر از خودش از گهواره تا گور دماغش را بالا گرفته تا شاخی شود برای غیرخود... نه برای بلوغ این قوم سرگردان، بلکه برای دریدن و وصله پینه کردنِ جورچین این ملت لت و پار و پریشان و تبدیلش به هیئت و امت خویش... شبیه یکجور اوراق کردن و دوباره سوار کردن ژیان تصادفی در تعمیرگاه به شکل مرسدس بنز. همه استاد صنعتِ خردکردن و مونتاژ تکه پاره‌ها به امید خلق مخلوقی به حکم بخت و اقبال و به هیئتِ شترگاوپلنگ که همه چیز هست جز آنچه به کار آید... پس استاد پریشان در پی شکستهای زنجیره‌ای، دوباره مخلوق خویش را باید جررّر ‌دهد!
انگار همه غافلند که این بشر برای انسان شدن نیازمند فیلسوفی مطلقگرا نیست! چرا که او فیلسوفی لاادری می‌خواهد که پروسه‌ی بلوغ را با امکان آزمون و خطای شهروندان مدنی میدان دهد؛ نه آنکه در کارخانه، بشر را تبدیل به آدمک کند و به خیالِ انسان افتخار کند!... تا به قول شیخ انصاری چاله میدانِ خراسان، در حال نشئه‌گیِ عرفانی، با صدای لاتی و کشدار بگوید: "خـــدا به جبرئیل گفت: گل آدم را بچــاق و او چاقید!" پس: تبارک الله احسن الخالقین! پس لابد ما هم آدمیم! پس شکر از حکمتت یا لات و منات! برویم سراغ کسب حلال و مخ زدن از پامنبریان و اشک چکاندن از خزعبلات و الهی به امید تو: امتی کیش و مات!
پنداری که خمره‌ی رنگرزی دارد این پرده‌دار بتخانه!... اصلا مایِ معلول را چه به علت و کار عشق و عاشقی در راه محرومان؟ ما تشنه‌ی مهریم و مصرف افیون فرزانگی و کیش شخصیت گدایمان... نه مهرورزی و ایثار و برپاکردن امنیتی برای بینوایان شهرمان.
هر کسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش
.
4) جهنم
اینجا شبانه روز جان و روانمان را به 1400 بهانه مسلسل‌وار بمباران میکنند تا هنگام تکه تکه شدن به امنیت رسند و کلی حال کنند! از بختیاری ماست که لامذهبها دائم‌الصلاتند و چپ و راست با آپرکات برای نفس‌کشی مجالمان نمی‌دهند! وگرنه باید روزی 5 نوبت قاتل هم می‌شدیم و به زحمت می‌افتادیم. آموخته‌ایم که وقتی دور هم جمع می‌شویم خودمان خودمان را منفجر کنیم و جرّرر دهیم تا خود را لایق ترحم و رحمت مکرر کنیم... تا بار سنگین از دوش مدعی کم کنیم و زود رفع زحمت کنیم....با اینهمه اما کسی زنده زنده نمی‌میرد... مرده‌ها یک عمر زنده‌اند و مرگ تنها با گواهی پزشک قانونی اثبات می‌شود که خود بالفعل قاتلِ زنجیره‌ای بالقوه است! بمب‌های خوشه‌ای از بیکاری و بی‌پولی و بدهکاری تا بی آبی و بی برقی و تهدید مامور شهرداری برای قطع گاز به علت بدهی عوارض شهرآزاری که باجش را نپرداخته‌ای، تو را چون جسدی محترم و بی‌آزار می‌کند! نارنجکی درون نارنج خوشبوی امامرود و شهسوار می‌کند!
چون در واقع تو چون همان فیلسوف لاادری موصوف شاهزاده‌ بی مصرفی و دیگر هیچ بمب خوشه‌ای هم میان کرمها و زالوهای نرمتن اصلا اثر نمیکند و این صبوری بیمارگونه‌ی بمب‌های متحرک تنها ما را می‌کشد، که در غار خویش پناهنده‌ایم و چشممان به شاهزاده‌ای آویزان است که او هم در غار خودش پنهان است... شاید هم زیرِ کار و بار سنگین خود و غیرخودش به دست فیلسوفی حرفه‌ای گروگان است...زیر این بمباران گوبلزی کسی نمی‌داند!... من چه بدانم؟
...
5) بالاخره در میان عرقریزان برق آمد...انگار تمام چشمه‌های بدنت اشکریزان باشد خیس خیس میشوی... شیر آب را که باز کردم دیدم جوهر خودکار روی پیراهنم حسابی ماسیده و مثل داغ پیشانی یک مؤمنِ خودی پاک نمی‌شود...
.
6) خلاصه اینکه خواه ناخواه ما گروگان یک سیستم مافیایی در کوره‌های آدمسوزی شده‌ایم و راه برگشتی هم نداریم جز آنکه یکی ما را نجات دهد که بداند چگونه باید با هم افزایی و ادبیات ایجابی-جذبی، و نه مردم آزاری و ادبیات سلبی-حذفی، با دیگران متحد شد... جوری که نه سیخ بسوزد نه کباب؟
در استاتوس قبلی نوشتم که چگونه "نوشته‌ام" توسط دوستان جاسوسم ریپورت و حذف شد و آنرا چگونه احیاء و زنده کردم. باز برمی‌گردم به همان جمله‌ی بالای استاتوسِ شهید قبلی‌ام در باب #قاتل_نجفی (به اقرار خودش) که با مباشرت دوستان چپ و راست از باختران تا خاوران، به دست زاکر برگ در فیسبوک به قتل رسید و من زنده‌اش کرده‌ام:
"از لبخند نجفی پس از ادعای جنایت گرفته تا اشک "ترزا می" در شکاف برگزیت، تا ضرورتِ وحدت اپوزیسیون با فراخوان‌عمومی جهت استرداد اراده‌ملی در میدانی امن، بین دو ارباب جهانی و بومی، چگونه باید قربانی موج‌سازیِ موج‌سواران سنگدل نشد؟
القصه: به قول جک استراو، کار کارِ انگلیس‌هاست(دایی‌جان ناپلئون)... چون بت‌بچه‌ها همه خود یک‌پا دون‌کیشوت‌اند! (خودم)
.
7) درس اخلاقی: امر مقدسِ قتل‌های زنجیره‌ای و توسعه‌ی گورستانهای باخترانی و خاورانی، ریشه در تصرف ایران توسط روسیه و انگلیس از شمال تا جنوب دارد!
مرده شور هم کسی نیست جز فرانسه. این وسط #امریکا رجزخوانی بیش نیست! او همواره شوهرننه‌ای تمرینی برای #مام‌_میهن است! می‌توانی سوسیالیست باشی اما به او عشق بورزی و نجنگی! که عشق معجزه می‌کند! چون با عشق دیگر نیازی به تجاوز به‌‌عنف و پزشک قانونی روسی و عاقد غیرقانونی انگلیسی و مرده شور آنارشیستِ فرانسوی نداری و خودکفایی! و بدین‌گونه به وجود محلّلان ویژه‌خوار غلمانی و آسمانی هم نیازی نیست تا معجزه کنند! معجزه از ذات زاینده‌ی مهرورزی و عشق است! آنگاه: چون که صد آمد نود هم نزد ماست.
#خیام_ابراهیمی

30 تیر 1398

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...