Tuesday, May 1, 2018

مدارک کافی نیست


مدارک کافی نیست!
هیچ‌کس نخواهد فهمید
که کدام زندانیِ در بند و یا آزاده
از کدامین جامِ ساقی،... جرعه جرعه،... زنده‌ زنده می‌میرد!**
*واق واق:
چگونه دانه‌ای تنها
رگه‌‌هایِ خونین و خاکیِ دلِ سنگی را ز مهراب عشق مشوش کرده است؟
_ مدارک کافی نیست!
چگونه شهروندِ شهرِ مُردارها
میانِ جوششِ حباب‌هایِ کف‌آلود فاضلابِ مزرعه‌یِ "نان و سبزی"
نفس کشیده، سَدّ جوع کرده است؟
_ مدارک کافی نیست!
زهری آیا درونِ جیره‌یِ آبِ سدِ فَرَج
"مــــاه" را در جنونِ رقاص‌ها
گیج کرده؟ به دار کشیده است؟
_ مدارک کافی نیست!
کدام ماهیِ جوان، زِ تنگنایِ تُنگِ آبکی دِق کرده است؟
_ مدارک کافی نیست!
ریشِ درازِ یک ماهیِ چهل‌ساله در آکواریومِ کارخانه‌های غربی
آیا هنگامِ آفتاب‌گرفتنِ لاشه‌هایِ‌شرقی، رویِ امواجِ دریای جنوب
از کفِ‌ سواحلِ‌شمالی سپید شده‌است؟
_ مدارک کافی نیست!
چه کسی کمرِ ریشه‌هایِ از خاکِ بیرون‌رهیده‌یِ یک بلوطِ جوان را، خم و پیر کرده است؟
_ مدارک کافی نیست!
کـــدام اصلِ تنازعِ بقاء، هزاران جفت چشمِ سنگی را
درونِ جیبِ پر قیل‌و‌قالِ موشه‌دایان
رشته‌یِ تسبیحِ اقبالِ قبیله‌یِ موش‌هایِ انتظار کرده است؟
_ مدارک کافی نیست!
کدام اصلِ قانونِ برده‌گی، نظمِ سبزِ گلخانه‌ایِ حواشیِ جوهای شمال شهر را
پر از آهِ دارهای خشکِ خودرویِ جنوب کرده است؟
_ مدارک کافی است! اما:
میانِ چریدنِ رمه‌ها
در هُرمِ بویِ نفتِ بنفشه‌هایِ پلاستیکیِ لمیده بر دامنِ سبزِ مصنوعیِ چمن‌ها
تا دیـــارِ قدیس‌های هرجاییِ قومِ سرگردان
ناگزیری نگاهت را به خطّ زخمِ زنجیرِ اقتداء بر پایِ مقلدِ پسین بدوزی!
و به عقب برنگردی! چون دود خواهی شد!
که در صفِ امید به صندوقِ آبکشِ اعتماد
در همهمه‌یِ بع‌بعِ بیعتی با شبان... چون شعار سال مردود خواهی شد!
"مدارک" در جعبه‌ابزارِ تعمیرِ پمپِ بـــادهای فصلی و صنعتی است!
کلیدش در جیبِ شهردارِ خرابه‌هایِ مدرنِ شهرهایِ نو
در گریز و فرارِ اثباتِ جرمِ یکِ گلِ سنگی میانِ علف‌زارِ هرزه
در سیزده‌بدری میانِ سیزده‌بدرهایِ دربدری
جام از پیِ جام سر بکش برجام نافرجامِ من!
از این یلدا تا یلدایِ بعدی فرجی نیست، ای سرانجام من!
هر چند: مدارک کافی نیست!
هر چند، درونِ ذراتِ قرصِ مـــاهِ ضدبارداریِ فیلترشکن‌ام
برای صدورِ انقلابِ تناسلِ آدمک‌هایِ چلاقِ خودی به غیرخودی
ویروسِ بی‌ناموسی یک خوره‌ی روسی
جذام شده باشد
از صدرِ ماه تا قعر چاه
از شمال و جنوبِ یک وطنِ کاغذی
میان شرق و غربِ جبرِجغرافیایِ یک مانیتورِ آچمز میان کتاب‌هایِ تاریخِ پرده‌داری
میان وصیت‌نامه‌هایِ مجازیِ پاره پاره‌ و تکراری... در سایه‌سار بکرِ دماوندِ سیاه‌کاری.
رمقی در پاها نمانده از هجومِ اوهامِ واقعی
میانِ قلعه‌هایِ مقدسِ "اِم.اسی_اِس.اسی"
توطئه‌ای در کار است!
هر چند: مدارک کافی نیست!
اما بیماری قطعی است!
قوایِ سه‌گانه‌ی تنِ آچمزم
زیرِ هشتیِ بندِ زندانِ اصلِ 110 وطنِ زودپزم
به زنجیر کشیده شده
این‌جا مدارک کاملا کافی است!
خود را به چریدن نزن!
میانِ نسخه‌های سبز و بنفشِ رمُال‌ها... در این سالِ سگی!
آدرس را درست نشان بده!
به 110 زنگ بزن!
و قانونِ تجارتِ نسخه‌پیچی را عوض کن!
واق واق...
خیام ابراهیمی
سیزده‌بدر 1397
*آغاز اولین روزِ بیداری در سال سگ
از بیماری و بی‌کاری و بی‌عاری
در "سالِ سگ‌های نگهبان سرداری"
بر آزاده‌گانِ سربه‌داری، مبارک باد!
**به‌یاد #کامران_قادری سفیر #سفر_عشق با 40 درجه تب بدون امکان درمان در زندان تبریز و در غربت وطن.
پیام صوتی کامران را در بخش پیام‌ها بشنویم:
#freekamranghaderi
#protectkamranghaderi


شعار سال


مروری بر 30 سال بساطِ شعار با نی‌سحرآمیزِ اهلِ "عمل"
ماهیتِ شعارهای 24سال از 30سال گذشته، اقتصادی بوده و نتیجه: عذرخواهی شاعر از شعرش که دو هفته پس از شورش‌‌های خیابانی دشمن، به یاری آلزایمر ملی و‌ جبران مافات، زیرش زد!
دلیل: صدور خود به غیرخودی بی‌مجوز ملتِ زنده و از جیب او، طبق اختیارات قانون‌ نسلِ مرده
مقصر: قانون‌اساسی و پیروان مردمسوارش که در فقدان نظارت‌ملی، اختیار سرنوشت ملت را، حق یک‌ قادرمطلقه و ملتزمینش می‌دانند؛ که نهایتِ زورش همین کارنامه‌ مردودی با نمره 20 است!
اعتماد ملتی که قانونا بالای سر اموال و سرنوشتش نباشد، سنگی است در تاریکی!
انگار در یک دورهمی تفریحی و غیرمسئولانه، یکی شعار غیرپاسخگو می‌دهد و ملت هم تا انقلاب بعدی به خوش‌خیالی، همچون شمعی فروزان در جهل ناشی از عدم مکانیسم راستی‌آزمایی تشکیلاتی، با اعتماد سنتی و غیرتشکیلاتی و غیرمدنی به تار سیبیل دایی‌جان و قسم حضرتعباس خانعمو، گردِ پی‌سوز پرچمداران سبز و بنفشِ تدارکاتچی و شعبده‌باز و مکار، قطره قطره آب و تصفیه می‌شوند از این ستون تا ستون بعدی، از این نسل تا نسل بعدی... تا انتها!
اپوزیسیون کاسب و خودفروخته که کر و کوراست و فاقد بصیرت و جانسپار و چشم و گوش بسته‌ به قانونِ اساسیِ صندوق سوراخ رأی اربابی به حکم سلطان صاحبکران! و از همین حالا در حال یارگیری و در انتظار تعیین تیمِ پیمانکاری و ویژه‌خواری و بیعت با قانون گزمه‌های خودی در دور بعدیِ نمایش روحوضی برای تدارکِ سفری انقلابی به دیار قدس، بموجب سیاست‌های کلی نظامِ تک‌نفره است!
براستی برای که شعار می‌دهد مولا؟ شعار برای ملت صغیر، عمل برای امتِ بصیر و دلالان صدور انقلاب کبیر به غیرخویانِ جهانِ حقیر؟! نتیجه اما چیست؟ هفتاد میلیون مردمِ خفت شده و اسیر و وطن بینوای فقیر.
ملتی که بارها به صندوق سوراخ و شال سبز و بنفش چوپان و تدارکاتچی‌اش دل ببندد و اعتماد کند، کر است آقا جان! مقصر شما نیستی وکیل‌الله الاعظم. قانون اساسی بموجب بند یک اصل 110 و سایر اصول مرتبط، کل سرنوشت و منابع ملی مملکت را که ظاهرا مال خداست به شما داده و ریش و قیچی و پشم‌کنی از بزهای غیرخودی در یکتا ید مطلقه‌ی شماست!
گفتید فکر و بیان آزاد است؟! انتقاد از حاکمیت آزاد است؟ به باورم این گزاره یک نقض غرض و چاه نمایی است! من چگونه میتوانم به قانونی که قدرت مطلقه را با هر عقوبت فراملی به شما داده از صاحب اختیاری چون شما انتقاد کنم؟ شما هر چه بکنید و بگوئید، قانونا مختارید! انتقادی اگر هست به قانون است و اپوزیسیون، نه حاکمیت!
خب با چنین اختیار و چنان بی‌اختیاری، امید اپوزیسیونِ دریوزه و دلال و ساده‌دل به چیست؟ با همین فهم ساده اما سالهاست که اپوزیسیون گیج و یا عوامفریب باز به گزمه‌های سه قوا دل بسته و هی از ایشان ایراد می‌گیرند! براستی، اپوزیسیونی که نفهمد مشکل از ظرفیت کوزه است، نه از کوزه‌گر و کوزه فروش، به درد لای جرز کدام دیوار، جز دیوار سفارت پیر استمعار می‌خورد؟ که از کوزه همان برون تراود که دراوست!
الحق که کوزه‌خران لایق و مسحور نوای نی سحرآمیز همین کوزه فروشان چوپان یکبار مصرفند! مال مفت ملت یتیم و دل بی‌رحم!
یعنی شما باور می‌کنی که این اپوزیسیون کاذب و گیج هنوز این حقیقت قانونی را نفهمیده که هیچ مسئول درجه دوم و رئیس سه قوای غیرمنفک، قدرتی جز جاده صاف کنی سرنوشت تعیین شده برای ملت با سیاستهای کلی نظام قانونی را ندارد؟ و یا به حکم واقعیت نان و مبال، خود را به جهل‌العارفین و کری و کوری زده‌ است؟!
قانون سلطانی به کجای کار رعایا آمده است، جز نانِ بخور و نمیر؟ و یا نان نخور و بمیر؟ مگر گردیِ صندوق و رأی و کاندیداتور و قوای سه‌گانه‌ی پیوسته به قدرت مطلقه، در نظام سلطه و قانونیِ قادر مطلقه، همان گردوی نظام دموکراتیک با نظارت ملت متشکل و مستقل از قدرت است که این معانی را یکی گرفته‌اند و با پوستین این عبارات مدنی بر کالبدی عصرحجری، ملت را می‌فریبند؟ و ملت بینوا هم باور می‌کنند! چون در غیاب تشکیلات مردمی مثل بچه یتیم‌ها، روش‌های دیگر ابراز وجود از جمله نافرمانی مدنی و تحریم برای ساقط کردن اعتبار فراملی و خریدن اعتبار ملی، تا تغییر قانون به نفع حضور همه را بلد نیستند!
ای لعنت به عوامفریبی آنان که برای احمدی‌نژاد و روحانی استقلال رأی قائلند! و "برجام" و جام زهر و نرمش قهرمانانه را کار گزمه‌هایِ سه قوای خودی حقنه می‌کنند! چون از دهان غیرپاسخگویشان متن سناریوی سیاستهای کلی تک نفره؛ بیرون آمده است! تمام شمایان که در رسانه ها و تریبونهای وابسته به منابع قدرت، ملت را فریفتید مسئولید و باید پاسخگو باشید که در غیاب تشکیلات ملت مستقل، با کدام مغز نخودی برای ایشان استقلال رأی پاسخگو و قانونی قائلید که مثلا روحانی و ظریف دارای اختیاری مستقل از احمدی‌نژاد و لاریجانی بودند و هستند؟ اگر این یکی طبق سناریو و تکلیف انقلابی خمیر اربابی را چسباند، بدیهی است که آن خس و خاشاک، پیش‌تر باید با شلنگ تخته، تنور برجام را گرم می‌کرد! تا ملت به تب راضی شوند و با قانون ارباب بیعت کنند و برایش اعتبار بخرند تا تاکتیک شل کن سفت کن و کف و هورا و لعن و نفرین جهان استعمار در دام‌های هویج و چماق به نفع هزینه شدن منابع ملی کش پیدا کند! تا ارباب بومی در حوزه‌ی قانون تنش آفرین و دوگانه اندیش خودی و غیرخودی در نبرد با ارباب عالم بماند و منابع ملی را در دام‌های منطقه‌ای ایشان تخلیه کند! آن هم به سعی ماجور سیاستهای دوران قجری روسیه (که خود و سلفش از دوگانه‌های دلبخواه استعمار پیر تنش‌آفرین است) که همواره در معرکه‌های درِ باغ سبز، قطره قطره خون این ملت را به عنوان ناجیِ حاکمیت غیرمردمی، در رگ‌های خود تزریق کرده است! از بانک استقراضی به شاهان قجر برای عیاشی در اروپا تا مشاوره‌ی امنیتی و جاسوسان دوجانبه تا گروگانگیری و گروگان‌فروشی برای بازی‌های سرکوب و سلطه و القاء و توجیه استراتژی "هدف وسیله را توجیه می‌کند" با تن‌پوش "حفظ نظام از اوجب واجبات است"، تا تبدیل ایران به پایگاه نظامی در جنگ نیابتی در سوریه و ربودن حق ایران در دریای خزر به عنوان باج همراهی با ارباب بومی و ... این از شیوه‌های نرم استعمار نوین است که با شناسایی نقاط ضعف فرهنگی و عقیدتی صاحبان کاریزما در مستعمره‌ها، به مبانی دوگانه‌اندیشی ایدئولوژیک ایشان میدان می‌دهند تا از همان سوراخ امنیتی به بصیرت اربابان بومی در دامن دامپروری خویش میدان تاخت و تاز و غارت ملی را در دراز مدت بدهند؛ تا با سوار کردن برنامه و نقشه‌های خویش، مسلح به منطق‌های تئوریک بومی، چندین حرکت بعدی را در این شطرنج استعماری به نفع خود رقم زنند! و ارباب بومی هم همواره خوشنود باشد که در جنگ با دشمن، بصیر است! تا روزی ناگزیر به نوشیدن جام زهر و یا نرمش قهرمانانه شود! این است عقوبت ملت یتیم که اراده ملی او به عنوان برترین قدرت قابل عرضه اندام در جهان به عنوانِ عنصر هم‌افزایی ملی و همزیستی مسالمت‌آمیز و شکوفایی و توسعه، در قانون عقیم شده است! به همین دلیل است که قانونِ سلطه، با پوشش عوامفریبانه‌ی دموکراتیک به منظور موج‌سازی و موج‌سواری و موج‌شکنی، رمز ویرانی یک وطن می‌شود و در دام حرکت‌های پیش بینی نشده؛ شعارهای اولیه در انتها پرهزینه و پوچ و بی‌فایده از آب در می‌آیند!
به همین دلیلِ اقتصادی و کاسبکاری واقعگرایانه است که اگر عرفاء به این قانون سلطه براستی عارف باشند، به عنوانِ پیروان قانونِ اساسی معمار دزدِ اعتماد، و صاحبِ اختیارانِ اراده ملی، و یا همان پرچمدران مردمسواری دیمی، بی‌شرف‌تر از دزد سرگردنه‌ی معرکه‌یِ استحاله‌ی سلطانی در صدر انقلاب تفرقه و دوگانه‌اندیشند!
به همین دلیل است که اگر هم افزایی ملی قانونی بتواند عامل حرکت و توسعه‌ی ملی باشد، اما با پیشدستی برای سردمداران و پرچمدارانِ ایدئولوژی #دوگانه_اندیش میدان باز می‌کنند! و به همین دلیل است که هم ارباب استعمار جهانی و هم ارباب اسثتمار بومی هر دو در این نکته دارایِ اشتراک نظر علیه احقاق اراده ملی هستند!
با چنین معرفتی، چوپان‌های دروغگو در پی واریزِ اعتماد ملت در جیب امت خودند و ملت هم دنبال نخود سیاه! موضوع خیلی ساده است: سیاست‌های کلی نظام یعنی ریل‌گذاری اقتصادی-سیاسی-فرهنگی توسط قدرت مطلقه، برای پیشبرد اهداف صدور خودی به غیرخودی توسط تدارکاتچی‌های از پیش تعیین شده... بر این اساس سرنوشت ملت، قانونا ناشی از پیش‌فروش اختیار ملی توسط ملت مرده‌ی دیروزی به یک نفر ارباب مطلقه است! اربابی که طبق وسعت وجودی عقل و درایت و بصیرت محدود فردی خود حتی در هنگام زوال عقل پیری و بیماریهای جسمی و روحانی، بموجب قانون اساسی هر گِلی و گلُی به سر ملت بزند، مجاز است و قانونا جای اعتراض نیست! با چنین قانونی پرچمداران ملتزم به این قدرت مطلقه از خود اختیاری ندارند جز چوپانی و لکوموتیورانی به دیار قدس. پس وعده‌های فراولایی‌شان غیرقانونی بوده و جز فریبی بیش نیست! پس هم کلاهبرداران آگاه درجه دو و حتی مسئولین درجه چندمی هم که به این سازوکار آشنایند نیستند و حتی رهبر فعلی هم هیچ مسئولیت پاسخگویی نسبت به به ملت عقیم ندارند! رهبری که صاحب اختیار مطلقه‌ی قانونی موروثی است و بارها این حقیقت را صراحتا و صادقانه اعلام کرده که حضور ملت تنها بیعت با این قانون اساسی است، نه بیشتر!
خائنین به ملت، اپوزیسیون کاذبی هستند که بیرون از حاکمیت برای اربابانِ چنین قانونِ استعمارپسند و استثماری، بیعت می‌خرند و برای پیمانکاری و امنیت خویش، به مردم امید کاذب می‌دهند!
یعنی در عصر مدنیت، اگر یک چوپان عصرحجری برای گله‌ی بزها هر ساله اینهمه شعار و سیاست کلی اقتصادی واقعی (نه به تکلیف تقیه با صغیران) تعیین کرده بود، الان باید تمام دشت‌های وطن پر از علف سبز و بنفشه و رمه رمه گوسفندان پروار بود! پس معلوم است که شعارها و وعده‌های مردم‌پسند مسئولین درجه دو در قوای سه گانه وقتی فراتر از سیاستهای کلی قادر مطلقه باشد که کسی بدان اشراف ندارد، جز باد گلوی این سربازان انتحاری یکبار مصرف نیست! حالا هی شعار تکراری ناممکن بدهند و ملت ساده‌دل هم هی امید کاذب سبز و بنفش و سرخابی ببندند و دلالان هم در مطامع خویش در حوزه‌های انتخاباتی و عوامفریبی هی فعالیت کنند و در واقع هر کسی کار خودش بار خودش آتش به انبار خودش!
اما نگاهی بندازیم به شعارهای عقیم برای مردمِ قانونا عقیم:
سال .... شعار سال
1369
تاکید بر «تحول درونی و اصلاح امور» نتیجه: ازدیاد کلاهبردار و اختلاسگر و مقدمات پروژه‌ی اصلاحات فرمایشی-امنیتی، با اولویت توسعه‌ی اقتصادی بر توسعه سیاسی. این یعنی قدرت اقتصادی انحصاری خودیها، که تعیین کننده‌ی سیاستهای آتی و قبضه کردن قدرت در دست ویژه خواران است، در راه است!
1370
تاکید بر «صبح روشنی»: نتیجه: قتل‌های زنجیره‌ای و زندان و شکنجه و کهریزک در سالهای بعد.
1371
تاکید بر «تحکیم معنویت» : زورگیری عقیدتی با تقسیم قانونی ملت واحد به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی منجر به وحدت فرمایشی و چکشی و چماقداری و اسیدپاشی، شوکر الکتریکی و آبپاش ضد شورش و تهدید امنیت جانی و زندان و تجاوز و انواع شکنجه به نام تعزیر و حذف شهروندان شریک در خاک مشاع با تفتیش عقاید و تحمیل ایدئولوژی حکومتی و غصب قانونی آزادی اختیار و اعمال اراده.
1372
تاکید بر «عدالت اجتماعی»: ایجاد و تشدید شکاف طبقاتی توسط اقلیتِ غاصبِ قانونی و مسلح خودی، با نتیجه‌ی فقر و گورخوابی و فحشاء سازمان یافته و قاچاق
1373
تاکید بر «صرفه‌جویی»: حیف و میل منابع‌ملی مشترک توسط اقلیت خودی، با واگذاری اموال ملی به سربازان گمنام و قوم هزار فامیل سردار سازندگی و شرکاء ایدئولوژیک بدون مجوز ملت مستقل از قدرت!
1374
تاکید بر «وجدان کاری، انضباط اجتماعی، انضباط اقتصادی»: تشویق ریاکاری و دروغ ایدئولوژیک مبتنی بر بردگی جسم و جان منتهی به کسب قدرت رانتی و ترویج بی وجدانی و مدیریت دیمی و هیئتی و غیرعلمی و تاسیس فله‌ای مراکز زورگیری عقیدتی.
1375
تاکید بر «ضرورت پرهیز از اسراف و حفظ ثروت و منابع عمومی کشور»: فروش خاک و آب و دریا به اعراب و روسیه و بذل و بخشش افراط گرایانه‌ی منابع و اموال ملت به فلسطین و لبنان و اقصی نقاط عالم برای استخدام مزدور ایدئولوژیک و فعالیتهای اقتصادی غیر سیستماتیک و غیرعلمی توسط گزمه‌های بیسواد با سدسازی فله‌ای و روبنایی کارگزارانی و مقدمات خشک شدن دریاچه‌ها و تالابها و آغاز بحران منابع ملی و محیط زیست و انتقال منابع عمرانی به شرکتهای صوری خصولتی.
1376
تاکید بر «توجه به معنویات و فضایل اخلاقی»: ترورفرهیختگان و آزاده‌گان و قتلهای زنجیره‌ای و اقدامات غیرانسانی سعید امامی و سعید مرتضوی و سعید طوسی و دلالهای محبت و مراکز عفاف برای زوار عراقی و دنیای تشیع.
1377
تاکید بر «صرفه جویی و پرهیز از اسراف، قناعت و پایداری بر مواضع اسلامی و انقلابی» نتیجه: دزدی طرح گفتگوی تمدنها برای عوامفریبی دنیا و یک کیلومتر شعار پشت تریبونی و برای دیوارنویسی و قلع و قمع روزنامه‌های خودیهای یاغی و فعالیتهای نفتی فراملی که سالها بعد توانست دکلهای نفتی و شمشهای طلا و میلیاردها دلار اختلاس را غیب کند!
1378
امام خمینی (ره) = دارای معرفت تک‌گویی و خودمحوری و فتوای بالارفتن از دیوار سفارت به جای دیپلماسی حقوقی و صدور خود به غیرخودی و صاحب حکم تفخیذ و هوش سرشار سیاستی که عین دیانت تئوریزه شده به مصلحت حفظ قدرت بود برای خدعه و مکر با کارتر اجنبی تا غیرخودیان ملت و قاپ زدنِ اعتماد ملی با تغییر معنای کلمات چندمنظوره‌ی تطهیر شده با وضوی مصلحت سلطانی، به اتکاء و اقتداء صاحبانِ عباهای شکلاتی و قهوه‌ای و مشکی برای رسیدن به روزِ قلع و قمع آزادی بیان در روزنامه‌ها بواسطه یکی از هفت سعید انقلابی به دلیل ناتوانی ایدئولوژیک از پاسخگویی، به جرم پایگاه هر غیرِ من (دشمن).
1379
امام علی(ع)= نان و آبش را از چاه کنی در نخلستان مدینه تامین می‌کرد، نه چاپیدن ملت به نام حاکمیتِ خدا و خرج کردن چاههای نفت ملی بر اساس قانون منتسب به خدا و بدون مجوز ملت برای صدور انقلاب به دیار کفار و امریکای جنوبی و افریقا و کشورهای منطقه و جنگ نه برای دفاع سخت، بلکه برای حمله در مقابله با اندیشه به عنوان بدعتِ ویرانگرِ تسری مبانی جنگ سخت به جنگ نرمِ القاء شده توسط نظام دوگانه اندیشِ روسیه.
1380
اقتدارملی و اشتغال‌آفرینی: افزایش سالانه بر نرخ بیکاران و شغل‌های کاذب و دلالی با سیاستهای ضد دموکراتیک غیرپاسخگو که منجر به فرار سرمایه های ملی و جهانی شد.
1381
سال عزت و افتخار حسینی: نتیجه افتخار هفت تیرکش و عربده کش و رجزخوان‌ها
1382
خدمت‌گزاری. نتیجه: کارفرمایی بر ملت عقیم توسط پیمانکاران ویژه خوار ژن برتر دارای برد جهل العارفین.
1383
پاسخگویی. نتیجه: غیرپاسخگویی در طول 40 سال به ملت و حتی خبرنگاران مزدور با قلع و قمع رکن چهارم (رسانه‌های مستقل)
1384
سال همبستگی ملی و مشارکت عمومی: همبستگی فرمایشی با چماق و تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی و مؤمن و کافر عملا موجب شکاف بین اکثریت ملت بینوا زیر پوتین روسی اقلیت زورگیران عقیدتی و ایدئولوژیک.
1385
پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله): والله چه عرض کنم! نافرمانی عقیدتی دایه‌های مهربانتر از مادر از او که به حکم آیه نمیتوانست یک نفر را مؤمن کند و تنها مامور به انذار و بشارت بود!
1386
اتحاد ملی، انسجام اسلامی: اقدام برای خریدن مسلمانهای منطق و جهان از جیب ملت بدون مجوز ملت.
1387
نوآوری و شکوفایی: نوآوری در دور زدن سازمانهای بین‌المللی و فعالیت هسته‌ای یواشکی به قیمت تحریم و بدبختی مضاعف ملت حول هاله نور و جوکهای احمدی نژادی...
1388
حرکت به سمت اصلاح الگوی مصرف: بازم؟!! نان نخور! آب ننوش! اما سرت را بالا بگیر سردار!
1389
همت مضاعف، کار مضاعف: خسته شدند ملت از این همه بیگاری در سینه‌ی دیوار به تماشای قاچاقچیان و دلالان تحریم و تاخت و تاز دولت مهر.
1390
جهاد اقتصادی: جان؟!!! منظور فعالیت سپاه و زنجانی‌ها و احمدی نژادها در بندرهای قاچاق کالا از چین تا بورکینا فاسو بود.
1391
تولید ملى و حمایت از کار و سرمایه‌ ایرانى: تولید ملی که 6 سال بعد تکراری میشه! یاسین به گوش محمود خواند بود! اما بیگاری ملت بدون سرمایه به قیمت پینگ پنگ نابودی-آبادانی-نابودی سوریه و عراق و لبنان و اخیرا یمن...
1392
حماسه‌ی سیاسی و حماسه‌ی اقتصادی: حماسه سیاسی که برجام نافرجام شد و حماسه اقتصادی هم پدیده‌ی خیابانخوابی و گورخوابی و اعتیاد و فحشاء و درآمد حاصل از ده صیغه به مدت معلوم در یک روز و باز کالای چینیِ یکبار مصرف از قبیلِ چادر و حجاب برتر و مهر و سجاده و سنگ گور و تسبیح الکترونیکی و گل مصنوعی ... و البته مردمی شدن امنیتی ترین حقوقدان نظام و لبخندهای مردم کشِ یک شبه به سبک روحانی.
1393
اقتصاد و فرهنگ، با عزم ملی و مدیریت جهادی: ملی که حرام است اما عقوبت میلی‌اش همین ویرانه شده است!
1394
دولت و ملت، همدلی و همزبانی: فرمان همزبانی زبانها را برید و دلها را سنگ کرد.
1395
اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل: 40 سال است که ملت در حال عمل به مقاومت زیر بار متجاوزین به اعتماد و منابع ملی معمار و بنا و عمله و حضراتند.
1396
اقتصاد مقاومتی، تولید و اشتغال: بازم مقاومت؟ این تکراریه...
1397 "
حمایت از کالای ایرانی". نتیجه: مخاطب کیست؟ طبث کدام مکانیسم راستی آزمایی بدون نظارت ملی؟ حمایت توسط کی؟ و از کدام کالای قابل رقابت؟ رئیس ایران خودرو که خودش از سوار شدن در پراید می‌ترسد!
نتیجه: به عبرت 30 ساله، کالای ایرانی جز حرف مفت و شعار در باد و همت هیئتی و اعتماد سنتی-دیمی به تار سیبیل دایی جان و قسم حضرتعباس خانعمو نیست! بدون تضمین تشکیلات مردم مستقل و نظارت ملی بعد از تغییر قانون اساسی، این حرفهای هزینه‌بار روبنایی، به قیمت اتلاف منابع ملی و نابودی یک وطن تمام شده است!
بصیرت این است؟
خیام ابراهیمی
4
فروردین 1397



باز بهار می‌خندد

 بـــــاز بهار می‌خندد
به لاشه‌ی خروسی پیر و عقیم
در دهانِ توله‌سگی لاغر
به این‌پا و آن‌پا شدنِ پوتینِ پاره‌یِ پدر
پشتِ دروازه‌های پلاستیکیِ دریده‌ی یک دَر
در آخرین خانه‌تکانیِ ثانیه‌های زوالِ تحویلِ حال
میانِ دستانِ خالی و شسته رُفته‌ی محال
پشتِ شرمِ چند جفت نگاه در چادرهای سوراخ و بی‌مبال‌
پشتِ تپه‌های رفع حاجاتِ عروسی و روبوسی
زیر و روی خاکِ جنونِ ویرانگرِ ویروسی
بین کفر و ایمانِ لیاخوف‌الدین روسی
بر بلندی‌های جولانِ گرگ در ولایتِ کفتار تا شغال
تا رودلِ سگ و گربه‌‌یِ کال، در شکم‌های پربادِ موش‌های سانتیمانتال؛
بهار یعنی امید به تابستان تا پاییز و رویشِ زمستان
تا بهاری مشوش از هارهارِ چهار فصلِ گلخانه‌ای درونِ غار
امید یعنی برقِ چشمانِ هدهدی میانِ منقار
چاووشی که از آسمان غرمبید و نویدِ عشق باراند
بر سقفِ سوراخِ آرزوها تا کفِ امنیتِ خواب‌های خیس بر زیلوی خیمه‌ها...
یعنی عقلِ شانه‌به‌سری زیرِ کلاهِ شاپوی رحمانی
کلاهِ سیلندر و پوستِ روسی و خز دُمِ روباه بر سر گربه‌ی ایرانی
کلاه سرباز گمنامی زیر عمامه‌های خانی
حین آتش‌بازیِ باروت در آسمان رنگین‌کمانی
یعنی چکاوکی که قلبش چون کلاغ می‌تپد و... دزدکی می‌لرزد
حنجره‌اش همچو کبوتر و قناری می‌لرزد و دزدکی می‌تپد
بهار یعنی کامرانی مغبون زیر کرسی‌های آزادپریشی
که یک روز از نگاه عاشقی خصوصی گم شد
تا در عشقی عمومی پیدا شود در دشت لاله‌های وحشی
یعنی کامرانی که از بین گام‌های قادرش ناگهان ربوده شد به دست لاجانی
و بخاری شد میان دهان کلاغانی و گلویِ هدهدانی بر تخت سلیمانی
میان قصر ملکه‌ای‌ تا قلعه‌های سردارانی
که گم و گور می‌کنند امید را میانِ چار فصلِ گیج بر استیجِ لقمانی
تا کرم‌های ریزه‌خوار، زیرِ هر کلاهِ افلاکی
در خوابِ لزجِ پیله‌های سپید زیرخاکی
پرواز را نشخوار کنند برای من و تو، برای ما پشت مانیتورهای ربانی
در آغوش شاعران جورچینِ سفره‌یِ هفت‌سینِ باستانی
با نفوذِ چند زورگیر دور قاب‌چین زورچپانی
با میمِ ماهی مرده تا سین سکه‌ی زنده و قافِ سنگسار ایمان بر نیزه
که سکه کرده سناریویِ سلوک بی نان و آبِ نشخوارِ شعار سال را بر سفره‌ی سفالین محال
زیرِ سایه‌ی بلندِ تندیسِ درفش کاویانی
و سقوط کاوه‌ی آهنگر که ناجی نشد خود را
در پیچ و تابِ کورِ دل و روده‌ی بی زور و آرزوهای شور.
بهار یعنی کامرانی میان خواب‌های چهارفصل خون‌چکان از شمشیر هفت سر
که وقت دعایِ سحری
پریده است از بـامِ لام تا کام!
مرا چه کسی سین جیم می‌کند اکنون؟
شاه‌دزدِ "ما و من" بر سرِ گور؟
ماه‌دزدِ "من و ما" درونِ گور؟
و راه‌دزدِ "من و تو" زیرِ گور؟
وقتی عروسک‌های فرشته‌ی نجات و یا مجازات
لایِ ترک‌هایِ بُت چینی
چون فک‌های شکسته‌بسته لق می‌خورند میان چرخ فلک روحانی:
"پر برکت باد مهربارانِ بهاری نو در حیاتِ منگ‌تان!"
وقتی بارقه‌‌های نوری از روزنه‌هایِ سقف امنِ دیروز
بی‌دریغ و فراگیر و زاینده نغمه سر می‌دهند هر روز
پر برکت باد مهرباران بهاری نو در حیات سبزتان!
آینه در آینه
خرد و شکسته
در آوردگاهِ قلعه‌ها و چادرهایِ زلزله
میان آونگِ دو پای لختِ مادری و پدری
آویخته و رقصان بر عمودِ خیمه‌ی قذافی
نوروز پیروز!
بـــاز بهار می‌خندد
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1396
به یاد غربتِ #کامران_قادری پس از 8000 کیلومتر پیاده روی از سوئد تا زندانِ ایران
#protectkamranghaderi
#Kamaran_Ghaderi
به‌یاد تمامِ زندانیان ریز و درشتِ زیر و روی خاک
به‌یاد زخم‌های تاریخی تجاوز بر جسم و جان مام وطنِ عقیم
و به‌یاد جان و ما‌ل‌باخته‌گان اعتماد و کودکان و پدران و مادرانِ یتیم...


Show more reactions

جمهوری بدون جمهور


داعش که شاخ و دم ندارد!
رحیم پور ازغدی: ما کشته دادیم و سوار شدیم! شما هم کشته بدهید و انقلاب کنید!
(عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و نظریه پرداز و ایدئولوگ نظام)
صدایش از جای گرم بیرون می‌آید؟ یا زده به سیم آخر؟... به نظرم قانونا و در راستای سیاست‌های کلی نظام، هر دو... به هر حال بر خلاف آنها که با پنبه سر می‌برند، خوشبختانه این دار و دسته، بنا بر نقش بنیادی و قانونی شمشیر را از رو بسته‌اند و تکلیف را روشن کرده‌اند!
آنها به زور منابع ملیِ قانونا انحصاری، تکلیف اکثریت ملت غیرخودی را روشن کرده‌اند!
براستی میکروب‌های طاعونی و نفوذی روسی و پیر استعمار، به تن پاک وطن را کدام دارو درمان خواهد کرد، جز آتش؟
جمهوری بدون جمهور، پشم ریش چرک متجاوز زورگیر و دزدی چون تو هم نیست گنده‌گوخان‌بک!
اینها از کدام ژن برتر معلول عصرحجری و داعش‌مسلکند که علی‌رغم شعار کاذب و عوامفریبانه‌ی پرچم‌به‌نیزه‌های قانونمدار، به افتخار خدمتکاری و پیمانکاریِ ملتِ کارفرما، اگر قرار باشد ملت ایران بر ایران حاکم باشد، آنها قصد کرده‌اند که ایران را به ویرانه و زمین سوخته تبدیل کرده و تحویل صاحبانش بدهند!
براستی از این دیوانه‌های روانی کدام دیوانه‌های روانی حمایت می‌کنند که اینگونه اقتدار آتش به اختیاران متجاوزی چون خود را باور کرده‌اند، اما مقابله به مثل شریکان خاک مشترک را باور نکرده‌اند؟
چرا بازیگران و شریکان دزد و رفیق قافله و ژنهای برتر ویژه‌خوار سبز و بنفش، علیه این براندازان ملت اقدام جدی نمی‌کنند؟ تا ایشان در فراغ بال به تاکتیک نصر بالرعب دامن زنند؟
چرا پیروان مزدورِ اصلاح‌طلب که از خون ملت چاق شده‌اند، این وقتها در کنار شعارهای بادهوایی خود در میدان عمل در مقابل این بی شرف‌ها، سکوت اختیار کرده و شرف خود را فراموش کرده‌اند و صدایشان درنمی‌آید؟ و یا این زورگیر سرگردنه‌ی بیسواد رانتی را که مدرس دانشگاه هم هست را از مفتحوری از خون ملت باز نمی‌دارند؟
این بیسواد هیئتی که با زورگیری گوشتی، خود را به دانشگاه چپانده و خود را مدرس دانشگاه هم می‌داند، هنوز نمی‌داند که جمهوری بدون جمهور وجود خارجی ندارد!
پس افتخارش بدون جمهور به کدام باد هواست؟ به زورگیری؟ یعنی از زور ملت بالاتر هم داریم؟
آیا جهان نباید از توی گاومیش عصرحجری و غیرمدنی و غیرپاسخگو به نظارت ملی، اگر به بمب هسته‌ای مسلح باشی بترسد؟
اسلام که لقلقه‌یِ زبان ابوبکربغدادی و بن لادن هم بود بینوا...
براستی کدام قدرت مالیخولیایی و لاجان و بی‌دانشی از ترس براندازی جهل خود، به این فندوق مغزها میدان داده، جز قدرتِ مؤثرِ برآمده از قانون اساسی؟
در باد سلطه‌ی قانون اساسی متکی بر زورگیری عقیدتیِ استعماری است که چنین بی سر و پاهایی به حکم حکومتیِ #آتش به اختیاریِ زورگیرانه، در امنیت میلی، برای خود جواز ویرانی ایران را صادر کرده‌اند!
آیا کک هیچ آزاده‌ای با حضور یک لحظه‌ی این لمپن‌های مؤمن به راهزنی و زورگیری، گزیده می‌شود؟ یا باید زیر سبیلی در کرد تا روز فاجعه؟
آیا رئیس حکومت بنفش و مزدورانش، و اصلاح طلبان مرده، براستی مرده‌اند؟ و یا برای استمرار این حوزه امنیتی اکنون با دمشان گردو می‌شکنند!
از مصادیق تمایز ادعای مردمسالارانه و راستین از عوافریبانه این است که در غیاب نظارت ملی و تشکیلات مردم مستقل از قدرت، باید بصورت عملی (نه پنبه‌ی خونین حرافی و نه سکوتی که علامت رضاست) برادری خود را ثابت کرد!
امروز، سکوت مدعیان ملت، و بی‌اعتنائی در میدان عمل، جز خیانت نامی ندارد!
خیام ابراهیمی
25 اسفند 96



بزی که گله را گر کرد


بزی که گله را گر کرد!
ملتی که سرنوشت خود را در دست سلطانی صاحبکران، چون دستمال‌کاغذی مچاله پذیرفت، آنگاه مثل او کریه و بی‌قدر می‌شود! ملتی که احساس نکند خود مالک و ارباب وطن است، متعاقبا خدمتگزار و امانتدار حکومتش باید به توهمی مالکانه و خدعه‌یِ انقلابی‌مخملی، جای ملتِ کارفرما را با حکومتِ پیمانکار در قانون عوض کند!
داستانِ قذافی و مردمش، حکایتی گروتسک است: داستان پرمدعایی بینوا و دلقک‌مآب، عقده‌ای و ترحم‌برانگیز با سرگذشتی جنایتبار، حقارتبار و تراژیک؛ با پز عالی و جیب خالی در ابری از رجز و گنده‌گویی پوشالی و تیک‌های عصبی و عقده‌های اربابی تازه به‌دوران‌رسیده و برده‌هایی همواره دریوزه... تو گویی تلبس به ادا و اصولی دروغین و روبنایی بر چهره‌ی دردمند بیماری لاجان را به ادعای پهلوانی شاهدی که در سرزمین‌های عقب‌مانده، "مفتخر به پشم و باد و بود تاریخی" دچار توهمی مزمن و تکراری است و ارباب کل عالم هم با اماله و شل کن سفت کنی استعماری در جهاز هاضمه‌یِ ایمنی و امنیتِ این بیمار ورم کرده، هی در حباب و بادکنک او می‌دمد تا انفجار و ویرانی!
وقتی در فقدان تشکیلات مردمی، روح و روان جماعتی تک‌افتاده در هویتی جعلی و انفرادی، به غریزه‌ی لمپن‌های مست از باجِ قدرت مصادره شده، دریده می‌شود و شاخص اخلاقی و ارزش اجتماعی، مبتنی بر مبانیِ دریدن هیئتی راهزنانِ آتش‌به‌اختیار عصرحجری به امید غنیمت می‌شود، باید که آنقدر عقب‌مانده و پرت از واقعیت شود، که در غیاب مدنیت و خرد جمعی، ناگزیر‌ شود برای احساس هویت، مدام به جهل موروثی در پوستین باوری گنگ زیر کلاه و عمامه و تاج ملوکانه‌ی اجداد مرده متوسل شود و هی گریز افتخار بزند و هی بر بادش بدمد تا ترکیدن در سرابِ افقِ معاد و رستاخیزی دور از واقعیتِ همزیستی مسالمت‌آمیز مدنی و هم‌افزایی ملی امروزی، به‌جای جهان‌گستری به شمشیرِ متجاوزِ صحرانشینان عصر حجری دیروزی!
حکایت قذافی و داعش‌مسلکان عقب‌مانده، همچون گرامافون زنگ‌زده‌ای است که سوزنش گیر کرده و جماعتی کور را، با وِز وِز و جیغی مدام، کر نموده!
آیا کر بود و کور قذافی؟ و یا در عقده از هوسانه‌هایِ نابالغ، لجوجی بیمار با عرعر کودکی پیر و نُنور که با هر لگد محتضرانه، در مرداب عفن خود فروتر می‌رفت و ملتی را در چاه ویل خود فروتر می‌برد! باری آنقدر جان کند و جان گرفت و به کینِ نبود غیرخود، بود و بود تا ویرانی فراگیر لیبی را پس از 42 سال در خود شکست و ربود... که سرنوشت ملتی بدون قانون اساسی‌ مردمی، تنها به باد مغز و معده‌ی یک نفر بند بود!
حالا شده حکایت سرزمین‌های دریده، که ساختار ایمان سترگشان، بسته به تار و پود عنکبوتی است تاریخی که با هر نسیم مجازی شهروندانش، دچار تشویش اذهان عمومی طعمه‌ها و مگس‌های گرد شیرینی می‌شود و جزایش تجسس و تفتیش عقاید و تهدید و تطمیع و تجاوز به‌عنف و زورگیری عقیدتی و ترس و مرگ و شکنجه و جنایت و فساد به نام امنیت میلی... اصول و فروع چنین ایمانی به فوتی بر باد می‌رود و آنگاه برای حفظ ایمان آبکی و جبران مافات، مزدورانش با هیبتی حیوانی چون وحوش هار و رمیده، هی می‌درند و زور می‌زنند و نعره و عربده می‌کشند، در پشت تربیون و بلندگوهایِ دزدی و دامِ کرسی‌های آزادپریشی...!
چه زود تاریخ اثبات کرد که: آنان‌که روزی #قذافی را خبیث و دیوانه می‌خواندند حالا از او جانی‌تر و دیوانه‌تر و خبیث‌تر شده‌اند! چرا که ساختار ماهویِ رشدِ هر دوشان یکی بود و آن #دون_کیشوتِ دیوانه هم کیک زردِ عروسیِ داماد #روس را خورده بود و لگد به نمکدان کارفرمای اصلی یعنی مردم زده بود و بین موش و گربه‌بازی ارباب قلعه‌ها، موش آزمایشگاهی بازیگردانِ قلدر استعمار شده بود... و با این بینوایی همواره خود را ارباب مطلقه‌ای می‌دانست که سودای تصرف جهان داشت و صدور انقلاب خودی به غیرخودیِ مسخره‌اش به هستی و نفس‌هایِ یک امت فرمانبردار در مردابِ عفنش بند بود...
40 سال کار خودش را کرد و مدام زر خودش را زد و ملت هم به کار خود به نک و نال سنتی خود مشغول پنیردزدی و جویدن پوستِ خشکِ شهیدان وطن در گور... لعنت به تقلید کور...لعنت به گیج و گمی پامنبری‌ها و کسب و کار دلالان و پااندازان و مدعیان پرچمدار بزدلِ توده‌های مغبون و بور.
بدیهی است که وقتی یک بزِ گر با امنیت مطلقه از سوراخِ تمام موش‌ها رد شود، آنوقت گله‌ای را گر می‌کند و ملتی را مبتلا به طاعونی مسری از روحِ بیمارِ لاتِ اعظم! خیلِ مزدوران و گزمه‌های لمپن و سانتیمانتال هم مدام با آروغ‌های جهل و شبهه‌علمی هی برای نان‌خورهای خود اعتباری کاذب بخرند و هی بر طبل قانونِ اساسا ویرانگر قدرت فراملی یک ارباب بکوبند که وقتی عقلش به زوال پیری و آلزایمر، تنها تصمیم‌ساز سرنوشت ملتی شد، مفعولی را یارای مقابله با خنجر آخته و شمشیرِ هفت‌سرِ فاعلِ بدوی‌اش نباشد و... او هی از جیب ملت عقیم بچاپد و امنیتشان را ویران کند و گربه‌ی گرسنه و لاجان هم از ترس موش‌های چاق و چله (که گربه را درسته قورت می‌دهند) هی میو میو کند برای خودش و روبهان خوش خط و خالِ بنفش و سبز هم در حیاط خلوتِ قحط‌الرجال خودساخته هی لبخند عاقل اندر سفیه بزنند بر جماعت صغیر و خفت شده از سر نشئه‌گی و ویژه‌خواری و به نشخوارِ منویات ملکوکانه‌یِ معمار کبیر تفخیذیان، سفسطه کنند که: قبیله‌ی موش‌ها و رمه‌ی بره‌ها لیاقت آزادی ندارند و همواره نیازمند بصیرت و درایتِ شبانی چون منند به #مردمسواری_دیمی!
بی شک، اگر این مسخ‌شده‌ها به #توبه و #جبران_مافات و پیراستن جان و تن چرک خویش نجنبند، دیر یا زود، جای پرچمداران سبز و بنفش و سرخ و سیاه، بالای چوبه‌ی همان پرچم‌های افتخار میان خشم فروخورده‌ی وطنی میان بادهای موسمی است!
ویرانی زنده‌گی و سرنوشت ملتی یتیم و قانونا عقیم، پای دیوانه‌گی قذافی‌ها، تعارف ندارد! زنده‌گی است یا مرده‌گی در گور اختیار و اراده‌ی خفت شده در کنج چشم مور! در گورستانِ جنون و مالیخولیای پیران دیوانه و کر و کور!
دیگی که برای ملت مستقل از قدرت نجوشد، بگذار کله‌ی سگ در آن بجوشد!
تاسف باید خورد بر جماعتی که روز انتقام ویرانگرشان نزدیک است!
دون کیشوتِ دیوانه با وقاحت باز منبر رفته بود که صداها را می‌شنوم و دریوزگی‌ها را میان خون و جنایتِ سربازان انتحاری می‌بینم! اما همین خرِ لگدپرانی هستم که هستم! گویی که سوزن گرامافونش گیر کرده باشد، هنوز همان زوزه‌یِ 40 ساله را می‌کشید تا ویرانی کامل! این یعنی او در برندازی اراده‌ملی قانونِ خویش، یا مرتد از ملت است، و یا دچار جنون و دیوانه‌گی که هر دو جرم را به ریش ملت مستقل می‌بندد! روزگاری در #لیبی پرسیده می‌شد: آیا کسی هست که خود را و او را از این جنونِ ویرانگر رهایی بخشد؟
اما دیگر شرفی در قوم دریده نمانده بود...
خیام ابراهیمی
18 اسفند 1396
هیچ خانه‌ای امن‌تر از وحدت خودجوش بنیادی بر اساس زبان مشترک حقوق ملی و حداقل منافع مشترک بر اساس اولویت حق آب و گل طبیعی و اولیه، بر حق حصولی ایدئولوژی ثانویه نیست! که بدون احقاق اولی، دومی مقدور نیست!


Show more reactions

روز زن

روز زن در یلدای بدوی مرد، مبارک باد!
ابراز احساس و حمایتِ انسانی در پندار و گفتار و رفتار، بهترین هدیه به اراده و اختیارِ زن، به عنوان انسانی برابر با انسان است!
در یادروز مبارزه برای احقاق مدیریت مشترک اجتماعی زن و مرد بر نوع انسان؛ در مقابله با بیماری و ناهنجاری‌های روان پریشانه‌ و خودبرتربینی مرد بر زن، و در راستای اقدام برای ترمیم مناسبات زورگیرانه‌ی حقوقی و قدرتِ بَدَوی و غیرانسانی موروثی از دورانِ عصر حجری، تلاش کنیم در عصر مدنیت، و در فرصت عمر، با شکستن ساختارهای جزمی و کورِ موروثیِ مرده‌گان، انسانی آزاده، سلامت و زنده شویم؛ و اثبات کنیم با پاسداشت و احترام به قابلیت‌های جنسیتی در میدان عمل و در اجتماعیات و تلاش برای احقاق حقوق انسانی برابر، لایق شأن انسانی برابریم. تا فرصت هست، برای سلامت خویش از همین لحظه، از خود آغاز کنیم!
خیام ابراهیمی
17 اسفند 1396
8 مارس 1918
پیوست: نوشته‌ای از 3 سال پیش
روز "زن" بر "مرد و زن" مبارک باد!
این یک گفتگویِ خیالی، به عشقِ برابری و ایثار در خود است:


روز "زن" بر "مرد و زن" مبارک باد!این یک گفتگویِ خیالی، به عشقِ برابری و ایثار در خود است==================================
زن: عزیزم، روز زن مبارک! بازَم که دستت خالیه:)
مرد: ممنونم! آره درسته، دستم خالیه! چون 364 روز سال، کاری برات نکردم! خیال می‌کنی این یک روز چه معجزه‌ای از دستم برمیاد؟ به نظرم، بیش‌تر از شما زن‌ها ما مردها به یک روزِ خاص نیاز داریم!
زن: خب، مثل این‌که بدهکار هم شدم؟! مردِ حسابی! وقتی تمام روزها به مرد تعلق داره و به کامِ مرده، چرا چشمِ دیدنِ یک روز به نام "روز زن" رو نداری؟
مرد: کی گفته تو بدهکاری، عزیزِ من؟ این منم که بدهکارم؛ چون "مردِ حسابی" نیستم! "روزِ زن" در غیاب "روز مرد" یعنی: "زن" در این جامعه هنــــوز مستضعفه و وِل مُعَطله! و مرد ستمگرانه همچنان داره سقوط میکنه، چون نتونسته کاری برای این رابطه‌یِ نامتعادل بکنه! چون هیــــچ نامی، "خام‌خام" به‌کــــام نمی‌شه! نام‌گذاری و برجسته کردن یک روز به نام زن، وقتی در یک رابطه دوسویه مردی هم هست، در واقع به یک برتری و یک کاستی اشاره می‌کنه، که بیانگر نامتعادل بودن رابطه است! و باید به اون رابطه بصورتِ دوسویه و بنیادی پرداخته بشه، تا کاستی به نفعِ تعادل، برطرف بشه. یک دسته گل و یک هدیه در یک روز خاص چه تاثیری بر موقعیت زن میذاره؟ اگر اوضاعِ زن در 364 روز سال به کــــام بود، دیگه نیازی به نامِ یک روز نداشت؛ درست مثل مرد! که روزی به نامش نیست، چون تمام روزها ظاهرا به کامِشه.
زن: خب، حالا چرا ظاهرا؟ عملا به کامِشِه دیگه!
مرد: مشکل همین‌جاست! تو فکر می‌کنی چون تمام روزها به کامِ مرده، پس نیازی به توجه ویژه به نامِ او نیست! در حالی‌که، من اون 364 روز رو، کام‌روائی نمی‌دونم! کام‌خرابی می‌دونم! به نظرم شاید بهتر باشه که بگیم: "زن" در تمام روزهای سال، کنارِ مردِ کـــام‌خراب، گدایِ کــــام شده! درحالی‌که اگه تمام روزهای سال، به کامِ واقعیِ مرد باشه، نهایتا "مـــرد" باید اونقدر انســـان بشه که ستمی به زنِ ناکام نکنه، تا نیازی به یادآوری یک روز ویژه برای جبران و یا قدردانی یکجانبه از جنسیت و نقشِ "زن" باشه! این نامگذاریِ ویژه و جنسیتی، به تثبیت این وضعیتِ نامتعادل و غیرانسانی کمک میکنه! برای رسیدن به تعادل و سلامت، با توجه به نقشِ مکملِ مرد و زن، نگاه ما باید فراجنسیتی و انسانی باشه، نه صرفا جنسیتی. "روز زن" مثلِ "روز معلم" و یا "روز کارگر" که فراجنسیتیه نیست! مرد و زن پیش از جنسیت، انساند! ممکنه در نقشهایِ اجتماعی، "جنسیت" نقشهایی ویژه به اونها بده، اما این نباید در حقوق و اختیار و اراده‌یِ انسانی اونها دخالت کنه! اینکه مرد و زن چطور باید یکدیگر رو در پذیرش نقشها مجاب کنند به خودشون ربط داره، به تفاهم و اقناعی متقابل مرتبطه. اما نمیشه اونا رو از این تلاش محروم کرد.
برقرار بودن و تدوامِ "روز زن" بیانگرِ تدوامِ ستم تاریخی به جایگاهِ انسانی و اجتماعیِ زنه! و جبرانِ فقدانِ قدردانیِ سالانه و مُعَوّق‌مونده از یک جنسیت که بطور مستمر دیده نشده، از پاسداشتِ روبنائی در یک روزِ خاص برنمیاد! چرا که معتقدم تا این قــدر و منزلت انسانی، قانونی و نهادینه نشه، یعنی ستم و بهره‌کشی به دلیل سلطه‌یِ تاریخیِ مرد هنوز ادامه داره، و باید بیشتر به فکرِ به‌فنا رفتن انسانیتِ مردِ ستمگری بود که میلی به انسان بودن نداره، تا به فکر زن ستمدیده‌ای که میخواد جامعه انسانی باشه.
زن: قربون دهنت! حالا میگی چیکار کنیم؟ ظاهرا این فلسفه بافی به این معناست که گلی، هدیه‌ای، نگاه ویژه‌ای در کار نیست!
مرد: واقعا نگاه ویژه و هدیه‌یِ یک قلدرِ تاریخی در یک روز از 365 روز سال به چه دردِ تو میخوره؟ قلدری که 364 روز دیگه تو رو با قوانین و نگاهش میچزونه! این یک روز بیشتر شبیه یک باج و افیون و قرص خواب‌آور و زر ورقیه تزئین‌کننده که به درد نشئگی میخوره و بیشتر نقش صدا خفه کن داره. قبل از هر چیزی باید این نگاه ترمیم بشه و این مقدور نیست مگر با نظارت قانونی انسانی که اراده و اختیار رو از طرفین سلب نکنه، بلکه دنبال اقناع و تفاهم خود و جامعه باشه. ما برای احقاقِ این قانونِ تعادل‌بخش و انسانی چه کرده‌ایم؟
زن: راست میگی؟ خب پس کارنامه ی 364 روز دیگه‌ت رو رو کن، ببینم برام چه کردی؟
مرد: راستش، من رفوزه‌َم! باید تجدید دوره بشم. میتونیم امسال یه برنامه بریزیم برای سال بعد! هدیه‌یِ من به تو برای یک سال آینده می‌تونه این باشه: یک برنامه‌یِ دوجانبه برایِ تمرین انسان شدن، در خانه و در اجتماع.
زن: می‌خوای بگی چون مرد "مرد" نیست، "روز زن" نمودی مخرب داره؟!
مرد: می‌خوام بگم چون مرد هنوز به عادت، انسان بودن براش مبهمه و زیاد مهم نیست، و هنوز مثل دوران بربریت از زورگیری خودش خمار و ناراضی که نیست بلکه نشئه هم هست، همچنان داره با تکرارِ عُرفِ موروثی، بدونِ معرفتی متقابل، از انسان شدن دور میشه و الکی باد می‌کنه...حکایت زن و مرد مثلِ راندنِ یک دوچرخه با دو سرنشین و دو رکابه، هر چند با یک فرمان برای تعادل و یک فرمان برایِ تمرکز در هدایت ...و چاره‌ای نیست، یک‌جا باید مرد جلو بنشینه‌، یک جا زن... که ضمنا یک چرخش روحِ زنه و یک چرخش روحِ مرد. که یک چرخش پرباده و یک چرخِش پنچر! و از طرفی قدرتِ الزام آورِ ناظری هم نیست که بادِ هر دو چرخ رو تا تعادل و انسان شدن، میزان کنه. پس میانِ تمام لحظاتِ پرباد و پر زورِ مردانه، در پیشروی در جاده زندگی، بارِ زندگی و دوچرخه بیشتر به چرخی آسیب میزنه که لاستیکش پنچره، و اونو لِه و لَوَرده می‌کنه! حالا اینکه بعد از 364 روز رکاب زدن، در یک ایستگاه بایستیم و از چرخ زخمی تشکر کنیم و یا کمی بادش کنیم تا بگیم زن فراموش نشده، چه فایده‌ای به حال چرخی میکنه که شب نشده باز پنچره؟! پس مرد اگر در تمام طول راه مرد باشه، چه نیازی به پنچرگیری در روزِ زن هست؟! این برای مرد و زن موجب شرمساریه که هنوز یک روز به عنوان زن برای جامعه خیلی مهمه. به نظرم زن زیر بار این دوچرخه البته زنه (هر چند یه زن زخمی)، اما این مرده که مرد نیست!
به باورم، باید پیش از هر چیز، نگرانِ ویران شدن انسانیتِ مــرد بود.
زن: خُب، قبول! اما پیشنهادِ تو چیه؟
مرد: این‌که اگر قراره یک روز به عنوان یادآوری و پاسداشت از حریم انسانی زن داشته باشیم، به جایِ روز زن، روزِ "زن و مرد" داشته باشیم. تا در این روز، الزام مرد و زن به زندگی انسانی هر دو محک بخوره! مردِ ستمگر برنامه‌شو به زنِ ستمکش بده، و زن ستمکش برنامه‌شو به مرد ستمگر ارائه کنه! و با هم توافق کنن که برای سال آتی چه باید کرد؟ و سال بعد، زن و مرد یه گزارش به هم بدن، که ارزشِ یک هدیه‌یِ واقعی رو داشته باشه.
زن: ممنون از این هدیه!
مرد: این بوسه هم خط و نشون! تا سالِ بعد...
زن: پس روزمون مبارک!
مرد: حرفی نیست؛ مبارک!
اما برکت به کردارِ ماست
نه اشعارِ نغزِمان.
بال در بال
از فرش
تا عرش
مثل یک بوسه
از نایِ جان
تا پایِ جان
در فراز
در فرود.
-------------------------------------------------
خیام ابراهیمی
17
اسفند 1393
8
مارس 2015 (روز جهانی زن)
#زن #زنان #هشت‌_مارس #روز_زن
#روز_زن_مرد_انسان

رفراندوم، راه؟ یا چاه؟


#رفراندوم
 ، راه؟ یا چاه؟
نوشته‌ پیوست، پارسال در نقد انتخابات فرمایشی و نمایشی که صندوقش فاقد مکانیسم راستی آزمایی توسط ملت مستقل از قدرت است قلمی شد! صندوقی در مصادره‌ی بصیرتِ ذهنِ سلطانی صاحبکران و ملتزمین به قانونِ دراختیارش، که پیش‌تر هویتش اثبات شده بود! قانون و صندوقی منعطف در چارچوب استراتژی حفظ نظام از اوجب واجبات است! سیاستی فراملی و خارج از اختیار ملت، مبتنی بر ادبیاتی سوء‌تفاهم‌برانگیز و بی‌ثبات در چنبره‌ی تهدید و تطمیع و دام‌پروری و بازی‌های #دوگانه‌ اندیشی توسط روبهان استثمار و لابی‌های مستشار و گرگان استعمار، که بر اساس مشروعیتِ ژن برتر، پیوسته در جدال و تنشی دوسویه بین فاعل و مفعول و گروگانگیری ماسون‌ها و معمارانِ همیشه بیدار بوده، که در فقدان نظارت ملی، امنیت هرگونه مصلحتشان، قانونا تامین شده‌است! حالا باز در چنان بستر فرادستی، حکایت درخواست #رفراندوم مطرح است! البته که درخواست روبنایی رفراندوم، یک درخواست گیج و گم است که برخی با چشم بسته و یا باز آن را نفی می‌کنند و برخی نیز بر طبلش می‌کوبند! اما رفراندوم معنادار، به‌موقع و به‌جا و مطمئن و سازنده، یک مکانیسم سرنوشت‌ساز مبتنی بر آگاهی و مکانیسم راستی‌آزمایی و تفاهم ملی باید باشد؛ نه یک حربه‌ی کور بر استیج صاحب قدرت مطلقه‌ی مغرور، و به‌واسطه‌یِ چاه‌نمایانِ مامور، که در شتابی عوامفریبانه و سوء‌تفاهم‌برانگیز می‌تواند موجب سقوطی 40 ساله در چاه ویلِ احیانا مالیخولیا و اوهام یکی شود! بنابراین راه و چاه بودن رفراندوم، وابسته به هدف، و بستر امن و آگاهی توده‌ها با چشم بیناست!
شخصا در 22 بهمن امسال، پیش از آن‌که روحانی از دامِ #رفراندوم به عنوان گریزگاهی انحرافی، سخنی بگوید؛ با یک پرچم که آرم وسطش #رفراندوم بود، طرح راهپیمایی تک‌نفره و مستقل و عمود بر مسیر فرمایشی را مطرح کردم. هدف از آن طرح در بستر سلطه و زورگیری عقیدتی و قانونی، "تبدیل تهدید موج سواری و بیعت با زورگیر عقیدتی، به فرصت" در راستای معرفت به پندار و گفتار و رفتار مستقل شهروندی بود! چرا که نه شهروند بز است و نه در ساحت انسانی، هیچ چوپانی حافظ رمه‌هاست! اما حیاتِ جاریِ قدرت‌سازِ "صاحب قدرت" مبتنی بر فلسفه‌ی دوگانه اندیشی، همواره خواستار یک دامپروری انحصاری برای تولید و دوشیدن شیر قدرت از امواجِ جاهلانه است!
فرمول و ساختار سلطه یکی است: سلطه‌گر برای تنازعِ بقاء غیرپاسخگوی خود، همواره به یک رقیب قدرت و به یک دشمن نمایشی نیازمند است؛ تا با تکیه بر قدرت ژنِ برتر ایدئولوژی و ثروت و تکنولوژی، با مشروعیت کاذب و حقنه‌شده، از مستعمره شیره بدوشد! ارباب جهانی از ارباب بومی و ارباب بومی از ارباب محلی و ارباب محلی از اربابانِ خانه‌گی و ارباب خانه‌گی از رعیتی به نام زن و کودک بینوا که فرمانبر باشد و مطیع منویات و اوامرِ سلطانِ تمامیتخواه!
#رفراندوم در چنین بستر نا امن و نامطمئنی، به‌عنوان یک خواسته، تنها بهانه‌ای است برای این‌که به شرایط و موضوع احقاق آن بیندیشیم که "چه" می‌خواهیم؟ چه "باید" بخواهیم؟ و "چرا" باید بخواهیم؟ و "چگونه" باید بخواهیم؟
آیا بدون شناخت و فلسفه و استراتژی و تاکتیک می‌توان به "اهداف مشترک" دست یافت؟ و یا باید مثل یک رمه همواره در پی چوپان بود؟ و یا مثل یک برده از این ستون تا ستون بعدی، تنها برای قوتِ امروز نواله‌ای طلب کرد از ارباب؟
چهل سال است که سرنوشت این خاک‌ مشترک و شهروندانش در مرزهای معین و ساختار حقوقی وطن، قربانی ساختار گنگ و حقوقی و #دوگانه اندیش و تفرقه‌آمیزِ قانون‌اساسی شده و در مسیر اتلافِ منابع ملی مشترک در انحصار ذهنیت و تکدستِ سلطانی مطلقه، و در دام‌های زنجیره‌ای استعمار پیر و روسیه و ارباب عالم، در حال ویرانی است! امروز اما ضروری است که پس از 110 سال آزمون و خطا بعد از مشروطه بدانیم که هیچ پرچمدار و هیچ شعاری نمی‌تواند ملتی را از دام‌های استثمار سنتی و استعمار نوین نجات دهد! امروز باید دانست که نیاز بنیادی ما چیست؟ چه باید کرد؟ و چگونه و با چه زبان مشترکی باید به همزیستی مسالمت‌آمیز و "هم افزایی ملی" و وحدت خودجوش (نه فرمایشی و چکشی)، برای استقلال، آزادی و نجات ایران دست یافت؟
سالهاست که در بابِ ضرورتِ پیش‌نیاز و تعبیه‌یِ خشتِ اول فعالیت‌های اجتماعی، از #زبان_مشترکحقوقی و ملی، و اولویت "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه" نوشته‌ام! که بدون اولی دومی مقدور نیست! چرا که تمام ادبیات انتخابات، کاندیداتور، صندوق رای، قوای سه گانه ی منفک از هم و شرح وظایف و حوزه مسئولیت مدنی و پاسخگوی نمایندگان، تنها در بستری برای شهروندان مدنی معنادار است که قدرت اعمالِ نظارت ملی، بصورت قانونی در آن محقق شده باشد! بدیهی است که بدون تامینِ چنین خشت اولی، تمام ادبیات سیاسی، بر باد هوا بوده و فریبی بیش نخواهد بود!
در نوشتار "زبان و ادبیات #دوگانه‌ها" اشاره کردم که انقلاب‌های یک شبه، و شورش‌های کال و مشکوک بر موج خشم فروخورده و مطالبات تنلبارشده و آرمان‌های خامِ ایدئولوژیک، دامی از سوی سردمداران استعمار نوین عالم برای ایجاد بهانه و تنش و دوشیدن ملت‌های محروم و غیرخودی است! و چگونه باید در این دام ویرانگر که جهان سوم دیروز و خاورمیانه‌ی امروز را بلعیده، درنیفتاد؟
راز وحدت ملی برای در نیفتادن در دام استعمار، در اتخاذ زبان مشترک حقوقی و تمرین مدنیت و همزیستی‌مسالمت‌آمیز و هم‌افزایی ملی در شوراهای محلی و بومی، با پرهیز از #تفتیش_عقاید و #تجسسبرای تولید نمایندگان واقعی و میدانی از دل شوراها (و نه خرید ایشان از بازارهای مکاره‌ی یک روزه)، و پاپس‌کشیدن از جنگ‌های نیابتی حذفی و ادبیات خصمانه و تنش آفرینِ مورد دلخواه استعمار است!
در چنین موقعیت بحرانی و بحران‌زا که زاده‌ی قانون و خواسته‌ی قانونمداران سلطه است و سرنوشت ملتی وابسته به هیجانات و تیک‌های عصبیِ یک قدرتِ مطلقه است، براستی چه نسخه‌ای می‌تواند نجاتبخش قدرتِ بیمار و ملتی زخمی شود که تحملِ ترکش خشونت و تصفیه‌حساب‌ها و خشم‌های فروخورده در آب‌گل‌آلود و در تنشی خانمانسوز از توانش خارج است؟
به باورم در مقابل ملت ایران و حکومت، سه راه وحدتبخش و مطمئن و غیرقابل سوء تفاهم، پیش روی است:
1- انقلاب خونبن با عواقب دنباله دار
2- مبارزات منفی و نافرمانی مدنی تا خرید و تحمیلِ اعتبار ملی بر قانون، با درخواست تغییر قانون اساسی ( با حذف شکافِ ویرانگرِ مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی) و تشکیل شوراهای فراگیر برای حضور تمام مردم با دستورکارِ تمرین کارگاهی و میدانیِ همزیستی مسالمت آمیز و هم افزایی ملی، و نظارت ملت مستقل از قدرت ایدئولوژیک بر قوای سه گانه، با پرهیز از تفتیش عقاید و تجسس، با اولویت حق آب و گل بر هر حق ثانوی.
3- اصلاحات بنیادی توسط حکومت و صاحب اختیارات قدرت مطلقه در قانون.
مدتی پیش از فرمانی ده ماده‌ای یاد کردم که می‌تواند چنین افقی را برای سعادت ملتی باز کند که نمی‌خواهد سوختِ کارخانه‌های آدمسوزی استعمار عالم و برادرکشیِ مزدوران و جیره‌بگیران داخل و خارج شود!
توجه: بدیهی است که پیش از تامین امنیت قانونی حضور تمام ملت برای نظارت ملی بر منابع ملی و تعیین سرنوشت خویش، هرگونه مشارکتی در معرکه‌های قانونی و حکومتی از سوی مردم، در راه حفظ نظام که از اوجب واجبات است، قابل انحراف و مصادره به مطلوب از سوی صاحبان قدرت مطلقه و خودیهای حاکم است!
خیام ابراهیمی
16 اسفند 1396

اِستیج و شویِ انتخاباتیِ بیعت با قانونِ سلطه
========================
مدتی قانونِ لندن، کرده "مـــا" را "من" و "تو" ... تفرقه بنیادِ استعمار و نامش "من‌وتو"
"
من" خودش باشدو "تو" هر خودی و غیرخودی... یا که ابزارِ وِای یـــــــــا که فدایِ "من‌و‌تو"
یا که قربانِ دو چشمِ دین و قانونِ وِایم ... یا که قربانیِ کین و فتنه‌زارِ "من" و "تو"
"
من‌وتو" غاصبِ چشمانِ خمارِ "من" و "تو" ... "دزد" بی مــــا نَشوَد زنده سوارِ من و تو
صحنه‌پردازیِ مــــوجِ دل‌ و مکر است و سراب ... صحنه‌یِ موج‌سواری و شکارِ "من" و "تو"
"
من‌وتو" رمزِ فریب و انتخاب و خوانش است ... وانهادن به شعورِ شـــــــــهسوارِ من و تو
صحنه‌یِ بازیِ با رأیِ من و تو: پیشِ چشم ... پشتِ صحنه رأی خـوانَـد: در غبارِ من و تو
کسی‌از رأیِ من و تو خَبَرش نیست جز او ... نقشِ خرسِ وسطِ معرکه، کارِ من و تو
"
داوران و وکلاء" بنده‌یِ فتوایِ خفا ... قادرِ مطلقه خواهد "مرده‌خوارِ" من و تو
"
من‌وتو" نشئه‌یِ بازی، رویِ موجِ "صد و ده" ... خارج از این مـــوج، مُرتَدّیم و خاریم من ‌و تو
جایِ آن هست که دل را نبریم بر اِستیج ... "من‌وتو" بی من و توست شکرگزارِ "من" و "تو"
شعرِ ما را نَخَرند مزدبگیرانِ هنر ... چون هنر وقف شده ضدِ عیارِ من و تو
صحنه در چنبره‌یِ غاصبِ دین است و هنر ... "انتخابات" نقیــــضِ اعتبارِ من و تو
وَرنَه حکمِ قاضی‌ُالقضاتِ اِستیجِ قضــــــا ... کی شود با رأیِ مردم، همقطارِ من و تو
گر که ما معتبریم، قاضیِ میدان بهرِ چیست؟ ... گر که قاضی حُکم رانَد، پس چه جایِ من و تو؟
بابک و شهرام و بهرام و رضا: منصوبِ شــــاه ... جمله‌گی افسارِ شاهند و، ســـوارِ من و تو
رأیِ تو "بیعتِ تو" داغ کند صحنه‌یِ او ... تا بگوید با مَنَند و رهسپارِ "من‌وتو"
وَرنَه بینِ گزمه‌هایِ یک سپاه فرقی نیست ... جز فریب و خنده بر رأی و شعارِ من و تو
شویِ یک قادر مطلق حقِ قانونی اوست ... مشکل از قانونِ اشک‌اَست بر مزارِ من‌ و تو
"
صحنه‌گردان" خوب داند فضل و آدابِ هنر... چون "رهــا" کرده سُمَش را بر تبــارِ من و تو
حکمت:
من و تو زنده از آنیم که "خود" رأی باشیــم ... خود برانیم بخت خویش‌و "مــا" شویم با من و تو
گر که قانونِ بُتی، خرج کند ثروتِ مــــــــــا ... جمله‌گی برده‌یِ اوئیم‌و نه مایِ "من و تو"
وحدتِ صد "من" و "تو" با هوسِ یک صیّـاد ... وحدتِ ما نیست با خویش‌و به‌کامِ من و تو.
حَقِ آب و گل و شهروندیِ یک مِلکِ مشــاع... نکند "حــــــــذف" کسی را زِ حقوقِ من و تو
صحنه‌یِ مُلک و حقوق و شهروند و اختیـــار... نیست در بندِ دل و دیـــن و علـــــومِ من و تو
"
حقِ شهروندی" فرا از هنر و علم و عباست... "سفسطه" رأیِ من و بیعت و حذفِ "من" و "تو"
خیام ابراهیمی
11
اسفند 1395

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...