به لاشهی خروسی پیر و عقیم
در دهانِ تولهسگی لاغر
به اینپا و آنپا شدنِ پوتینِ پارهیِ پدر
پشتِ دروازههای پلاستیکیِ دریدهی یک دَر
در آخرین خانهتکانیِ ثانیههای زوالِ تحویلِ حال
میانِ دستانِ خالی و شسته رُفتهی محال
پشتِ شرمِ چند جفت نگاه در چادرهای سوراخ و بیمبال
پشتِ تپههای رفع حاجاتِ عروسی و روبوسی
زیر و روی خاکِ جنونِ ویرانگرِ ویروسی
بین کفر و ایمانِ لیاخوفالدین روسی
بر بلندیهای جولانِ گرگ در ولایتِ کفتار تا شغال
تا رودلِ سگ و گربهیِ کال، در شکمهای پربادِ موشهای سانتیمانتال؛
بهار یعنی امید به تابستان تا پاییز و رویشِ زمستان
تا بهاری مشوش از هارهارِ چهار فصلِ گلخانهای درونِ غار
امید یعنی برقِ چشمانِ هدهدی میانِ منقار
چاووشی که از آسمان غرمبید و نویدِ عشق باراند
بر سقفِ سوراخِ آرزوها تا کفِ امنیتِ خوابهای خیس بر زیلوی خیمهها...
یعنی عقلِ شانهبهسری زیرِ کلاهِ شاپوی رحمانی
کلاهِ سیلندر و پوستِ روسی و خز دُمِ روباه بر سر گربهی ایرانی
کلاه سرباز گمنامی زیر عمامههای خانی
حین آتشبازیِ باروت در آسمان رنگینکمانی
یعنی چکاوکی که قلبش چون کلاغ میتپد و... دزدکی میلرزد
حنجرهاش همچو کبوتر و قناری میلرزد و دزدکی میتپد
بهار یعنی کامرانی مغبون زیر کرسیهای آزادپریشی
که یک روز از نگاه عاشقی خصوصی گم شد
تا در عشقی عمومی پیدا شود در دشت لالههای وحشی
یعنی کامرانی که از بین گامهای قادرش ناگهان ربوده شد به دست لاجانی
و بخاری شد میان دهان کلاغانی و گلویِ هدهدانی بر تخت سلیمانی
میان قصر ملکهای تا قلعههای سردارانی
که گم و گور میکنند امید را میانِ چار فصلِ گیج بر استیجِ لقمانی
تا کرمهای ریزهخوار، زیرِ هر کلاهِ افلاکی
در خوابِ لزجِ پیلههای سپید زیرخاکی
پرواز را نشخوار کنند برای من و تو، برای ما پشت مانیتورهای ربانی
در آغوش شاعران جورچینِ سفرهیِ هفتسینِ باستانی
با نفوذِ چند زورگیر دور قابچین زورچپانی
با میمِ ماهی مرده تا سین سکهی زنده و قافِ سنگسار ایمان بر نیزه
که سکه کرده سناریویِ سلوک بی نان و آبِ نشخوارِ شعار سال را بر سفرهی سفالین محال
زیرِ سایهی بلندِ تندیسِ درفش کاویانی
و سقوط کاوهی آهنگر که ناجی نشد خود را
در پیچ و تابِ کورِ دل و رودهی بی زور و آرزوهای شور.
بهار یعنی کامرانی میان خوابهای چهارفصل خونچکان از شمشیر هفت سر
که وقت دعایِ سحری
پریده است از بـامِ لام تا کام!
مرا چه کسی سین جیم میکند اکنون؟
شاهدزدِ "ما و من" بر سرِ گور؟
ماهدزدِ "من و ما" درونِ گور؟
و راهدزدِ "من و تو" زیرِ گور؟
وقتی عروسکهای فرشتهی نجات و یا مجازات
لایِ ترکهایِ بُت چینی
چون فکهای شکستهبسته لق میخورند میان چرخ فلک روحانی:
"پر برکت باد مهربارانِ بهاری نو در حیاتِ منگتان!"
وقتی بارقههای نوری از روزنههایِ سقف امنِ دیروز
بیدریغ و فراگیر و زاینده نغمه سر میدهند هر روز
پر برکت باد مهرباران بهاری نو در حیات سبزتان!
آینه در آینه
خرد و شکسته
در آوردگاهِ قلعهها و چادرهایِ زلزله
میان آونگِ دو پای لختِ مادری و پدری
آویخته و رقصان بر عمودِ خیمهی قذافی
نوروز پیروز!
بـــاز بهار میخندد
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1396
به یاد غربتِ #کامران_قادری پس از 8000 کیلومتر پیاده روی از سوئد تا زندانِ ایران
#protectkamranghaderi
#Kamaran_Ghaderi
بهیاد تمامِ زندانیان ریز و درشتِ زیر و روی خاک
بهیاد زخمهای تاریخی تجاوز بر جسم و جان مام وطنِ عقیم
و بهیاد جان و مالباختهگان اعتماد و کودکان و پدران و مادرانِ یتیم...
در دهانِ تولهسگی لاغر
به اینپا و آنپا شدنِ پوتینِ پارهیِ پدر
پشتِ دروازههای پلاستیکیِ دریدهی یک دَر
در آخرین خانهتکانیِ ثانیههای زوالِ تحویلِ حال
میانِ دستانِ خالی و شسته رُفتهی محال
پشتِ شرمِ چند جفت نگاه در چادرهای سوراخ و بیمبال
پشتِ تپههای رفع حاجاتِ عروسی و روبوسی
زیر و روی خاکِ جنونِ ویرانگرِ ویروسی
بین کفر و ایمانِ لیاخوفالدین روسی
بر بلندیهای جولانِ گرگ در ولایتِ کفتار تا شغال
تا رودلِ سگ و گربهیِ کال، در شکمهای پربادِ موشهای سانتیمانتال؛
بهار یعنی امید به تابستان تا پاییز و رویشِ زمستان
تا بهاری مشوش از هارهارِ چهار فصلِ گلخانهای درونِ غار
امید یعنی برقِ چشمانِ هدهدی میانِ منقار
چاووشی که از آسمان غرمبید و نویدِ عشق باراند
بر سقفِ سوراخِ آرزوها تا کفِ امنیتِ خوابهای خیس بر زیلوی خیمهها...
یعنی عقلِ شانهبهسری زیرِ کلاهِ شاپوی رحمانی
کلاهِ سیلندر و پوستِ روسی و خز دُمِ روباه بر سر گربهی ایرانی
کلاه سرباز گمنامی زیر عمامههای خانی
حین آتشبازیِ باروت در آسمان رنگینکمانی
یعنی چکاوکی که قلبش چون کلاغ میتپد و... دزدکی میلرزد
حنجرهاش همچو کبوتر و قناری میلرزد و دزدکی میتپد
بهار یعنی کامرانی مغبون زیر کرسیهای آزادپریشی
که یک روز از نگاه عاشقی خصوصی گم شد
تا در عشقی عمومی پیدا شود در دشت لالههای وحشی
یعنی کامرانی که از بین گامهای قادرش ناگهان ربوده شد به دست لاجانی
و بخاری شد میان دهان کلاغانی و گلویِ هدهدانی بر تخت سلیمانی
میان قصر ملکهای تا قلعههای سردارانی
که گم و گور میکنند امید را میانِ چار فصلِ گیج بر استیجِ لقمانی
تا کرمهای ریزهخوار، زیرِ هر کلاهِ افلاکی
در خوابِ لزجِ پیلههای سپید زیرخاکی
پرواز را نشخوار کنند برای من و تو، برای ما پشت مانیتورهای ربانی
در آغوش شاعران جورچینِ سفرهیِ هفتسینِ باستانی
با نفوذِ چند زورگیر دور قابچین زورچپانی
با میمِ ماهی مرده تا سین سکهی زنده و قافِ سنگسار ایمان بر نیزه
که سکه کرده سناریویِ سلوک بی نان و آبِ نشخوارِ شعار سال را بر سفرهی سفالین محال
زیرِ سایهی بلندِ تندیسِ درفش کاویانی
و سقوط کاوهی آهنگر که ناجی نشد خود را
در پیچ و تابِ کورِ دل و رودهی بی زور و آرزوهای شور.
بهار یعنی کامرانی میان خوابهای چهارفصل خونچکان از شمشیر هفت سر
که وقت دعایِ سحری
پریده است از بـامِ لام تا کام!
مرا چه کسی سین جیم میکند اکنون؟
شاهدزدِ "ما و من" بر سرِ گور؟
ماهدزدِ "من و ما" درونِ گور؟
و راهدزدِ "من و تو" زیرِ گور؟
وقتی عروسکهای فرشتهی نجات و یا مجازات
لایِ ترکهایِ بُت چینی
چون فکهای شکستهبسته لق میخورند میان چرخ فلک روحانی:
"پر برکت باد مهربارانِ بهاری نو در حیاتِ منگتان!"
وقتی بارقههای نوری از روزنههایِ سقف امنِ دیروز
بیدریغ و فراگیر و زاینده نغمه سر میدهند هر روز
پر برکت باد مهرباران بهاری نو در حیات سبزتان!
آینه در آینه
خرد و شکسته
در آوردگاهِ قلعهها و چادرهایِ زلزله
میان آونگِ دو پای لختِ مادری و پدری
آویخته و رقصان بر عمودِ خیمهی قذافی
نوروز پیروز!
بـــاز بهار میخندد
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1396
به یاد غربتِ #کامران_قادری پس از 8000 کیلومتر پیاده روی از سوئد تا زندانِ ایران
#protectkamranghaderi
#Kamaran_Ghaderi
بهیاد تمامِ زندانیان ریز و درشتِ زیر و روی خاک
بهیاد زخمهای تاریخی تجاوز بر جسم و جان مام وطنِ عقیم
و بهیاد جان و مالباختهگان اعتماد و کودکان و پدران و مادرانِ یتیم...
No comments:
Post a Comment