Thursday, July 27, 2017

آتِنا نحوی‌پور و زورِ گــوَزن‌

 آتِنا نحوی‌پور* و زورِ گــوَزن‌ (1)
***
مویه چه می‌کنی ای کاسبِ دروغ؟
که اولین زخــــم از تیرِ مژگانِ تو بود
بر عصمتِ نگاه کودکی پیش از بلوغ
که جز تسلیمش چاره نبـــود
در داد و ستدِ مهر و امنیت و پنـــاه...
بینِ نی‌نیِ زلالِ چشمی ز گور رهیده و
تیک‌تاکِ قلبی که در گورِ مشتی جای می‌شد
بین ایمان و کفرِ زورِ تو... ای پدر!
ای ضعیف‌کشِ "مهربان با سلطه‌یِ خویش"
ای خیانت‌پیشه‌ در امانت!
که پاره نکردی به میراثِ عجز
زنجیرِ پایِ اعتبار
از سرقفلیِ زنجیره‌یِ پایِ هم‌بندانِ قبیله
از: زندانِ قاموسِ بصیرتِ چشمِ صد ابوبکرِ بغدادی
که میانِ حقِ خضری بی‌ حکم و محکمه
گردنِ طفلِ مردمی را به خنجری بُـریــد و گریخت
تــــا: حقِ موسایی که به فهمِ "لن تستطیعَ مَعیَ صبرا"*
زِ گمراهیِ پیروی از راهبری، بُــریــد و گریخت (2)
تا: حقِ شرعیِ تفخیذِ* پیرِ صد ساله‌ای (3)
با دخترکانِ شیرخواره، که به نرخِ ولی
خرید و چال کرد زنده را در چـاهِ خویش
همچو گنجی به گوری دگر.
موسا نبودی، پــدر!
الله اکبر!
...
آب هم که باشی، بی‌دریغ و بی‌رنگ
می‌نوشند تو را به آزادی
از حیاتِ سرشار و زلالِ سرچشمه‌ها
قی می‌کنند لجنی سبز را به زورِ یکی مزدورِ قبیله‌ها
زهرت می‌کنند در جامی به نرمشی
ذبحت می‌کنند به پایِ حیاتِ بتی
و آن‌قـــــــدر خاک بر سرت می‌پاشند
که تپه‌ای شوی از بغضِ خــدایی که در نفس‌ها پخش است!
تا بلندایِ برجِ اهوراییِ فرعونی بی‌عصا
تا بلندایِ کوهِ یک آتشفشانِ خاموش و بی‌ندا
که گدازه‌های انقلابش
سنگ شود لابلایِ قندیل‌هایِ یک بهار در زمستان
کجایی قهرمان؟
الله اکبر!
...
سنگ هم که باشی، سخت و ساکت و صبور
می‌تراشند تو را در سکوت
در هیئتِ مجسمه‌ای
قامتت را زِ کـــوه می‌درند و به جایِ پُر و خالی‌اَت پنــاه می‌برند
زندانی برایت می‌سازند، در ولایتِ دلالانِ مُحَلّل
رویِ زندانت پرده‌ای مقدس می‌کشند
پرده‌دارَت می‌شوند
پرده‌برداری‌اَت می‌کنند
پرده‌اَت می‌درند!
کجایی پهلوان؟
الله اکبر!
...
مجسمه‌ هم که باشی
بر سکویِ بلندِ میدانِ شهر پرچمت می‌کنند
گِردَت می‌چرخند با اَرّابه‌های جنگی به سماع
و از دور تو را با انگشتِ سبابه‌ی جوهری به هم نشان می‌دهند
تا نشانی شوی... گم نشوی
پیدا باشی در دامنِ سنگتراشِ شهر و خیابان‌های منتهی به میدان
و در موزه‌ها
برایِ وصالت بلیط می‌فروشند
و در حاشیه‌یِ یک صلاتِ ظهر
رویِ دیوارِ غارهایِ پارینه‌سنگی
تصویر چهار آهو می‌کشند با یک گوزن...
و بعد کنارِ آهوان یادگاری می‌نویسند...
و بعدتر به پتکِ بت‌شکنی می‌شکنند متن‌اَت را
خُردَت می‌کنند
هر تکه‌ات را به دستی می‌فروشند به سنگسار
به زخمِ دو قربانیِ اختیار در حال و آینده،
شریکت می‌کنند در بساطِ جگرفروشان
تکه تکه‌ات می‌‌کنند... به سیخت می‌کشند
در منقلِ اعتمادِ پرنده...‌ کبابت می‌کنند
در فاصله‌یِ ترکه‌یِ تَـرِ مکتبِ ایمان
تا شاخه‌یِ خشک و زغال و آتش طور و خاکستر
و فوتت می‌کنند در هوایِ حوالیِ نانِ خشکی
که نیمه‌شب سَقّ می‌زنی در‌سایه‌یِ بلندِ سطلِ زباله‌یِ همسایه
و تُف می‌کنی کپَکش را رویِ استخوانِ "مُشتی" بی رگ و پی
میانِ فضله‌ها‌یِ اُمیدِ موش‌هایِ کورِ ویژه‌خوار
با نگاهِ حیرتِ یک مُردارِ نواندیش در حالِ احتضار
به حدقه‌یِ خونالودِ چشم و بناگوشِ افتاده از تدبیرِ منقارِ کلاغی هنگام شعار...
در تفسیرِ حُکمِ قـــار قـــار
کمین‌کرده لایِ شاخ و برگ درختِ زقوم انتظار
کجایی سردار؟
الله اکبر!
...
درخت هم که باشی!
رویِ پوستت به نیشِ خنجری
نقشِ قلبِ یک عاصی از زورگیریِ معرفت را در مترویِ شهر ری حکّ می‌کنند
با نقشِ پیکانی و قطره خونی
چکیده رویِ سنگفرشِ مُنَقّش به نقشِ گوزن و آهویِ رمیده از قابِ دیوارِ غاری
کجایی شهریار؟
الله اکبر!
...
آهو هم که باشی
قلبت را نشانه می‌رود به تیرِ بهرامِ گورِ دخمه‌ها
قیمه قیمه‌ات می‌کند به قمه‌ها با نرمشی، قهرمان
در خیمه‌یِ اَمنِ آزادیِ ایمان
در دشتِ لاله‌ها لگدمالَت می‌کند
زیرِ پایِ اسکندری ... بر سینه‌یِ چاک چاکِ فَروَهری
چون کویرِ تفتیده از عطش... پر تَرَک
که باران را نبلعیده سیل می‌کند بر خویش
کجایی بیدار؟
الله اکبر !
...
آن‌ها با تو فاصله دارند
دورَند... همچو لعنتِ ابلیس...
"خدایِ من"!
نخواب در گنبدِ مُطلّایِ حرمِ اَمن و مطهرِ مقبره‌ها
بی یـــادِ دستِ بریده‌ از النگویِ طلایِ آتنا
و رگِ بریده‌یِ گردنی نزدیکتر از نبضِ تو در عاشورا
میان سیم و زر و زوری
که به جنگ زرگری آب شد و
بغ بغوی صلح شد بالای گلدسته‌ها...
ای از رگِ گردن‌هایِ نبریده‌یِ نزدیک‌تر از من به تو
ای وجدانِ بیدارِ قلبِ من!
سنگ نباش! مجسمه نباش! آب و هوا و خاکِ یکی دانه تا درخت نباش! گوزن نباش!
که شریعتِ نحرِ شتر در حوالیِ خیمه‌ها
در گـــورِ تو مُجَسّم شده
در قواعدِ مدنیتِ پارکینگِ شتر
در آپارتمانِ خوک‌هایِ گشنه و... گرگ‌هایِ تشنه...
به دلِ شکافته‌ی سنگ پناه ببر!
به غـــارِ عدم
شاید زنده باشد کسی آن‌جا
تا دریابی
که در این گفتگویِ خفت‌شده میانِ دستارها
زنده‌ای؟
یا مرده‌؟...
آن‌گـــاه
در گرد و خاکِ معرکه‌یِ راهزنانِ اعتماد
باز بیعت کن!
با آدمک‌هایِ یک خیمه‌شب‌باز
که تو را فروخته‌اند به آتش
پیش از خریدنِ بلیطی یکسره
پیش از اِکرانِ نمایشِ گوزن‌ها
پیش از آنکه سبابه رنگین کنی به خون!
ای شریکِ دزد و رفیقِ قافله!
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟
تو به تقصیرِ خود افتادی از این دَر محروم! (4)
پایِ روضه‌یِ خودت گریه نکن! (5)
خیام ابراهیمی
2 مرداد 1396
----------------
پی‌نوشت:
1- *آتنا اصلانی (دخترکِ هفت ساله‌ی پارس‌آبادی که ماه پیش توسط مردی مسلمان‌زاده، متاهل و 40 ساله با دو فرزند از همسر دومش، قربانی تجاوز و قتل فجیع با شکستن پا و کمر برای جای گرفتن در بشکه‌ی سرکه شد)
*اصغر نحوی پور، فرد عصیانگری که هفته‌ی پیش در واکنش به زورگیری عقیدتی (موسوم به امر به معروف) توسط یک روحانی در متروی شهر ری، دچارِ انفجار بغض و "آتش به اختیاری" شد و در زد و خوردی با اطرافیانِ فردِ معمم، با استفاده از تیغ موکت‌بُری یک دستفروش (چون پدر آتنا) به او حمله کرد و در تک و پاتکی دو طرفه، نهایتا موردِ اصابتِ مستقیم گلوله‌ی کلاشنیکف از فاصله‌ی یک متری به سینه‌اش قرار گرفت و جان سپرد! او هنگام تیرخوردن با ناله‌ای در آخرین نفس‌ها فریاد زد: "جـانـم فدای ایران".
.
2- *"لن تستطیع معی صبرا" (عمرا نتوانی با من صبر کنی!) آیه‌ای از قرآن (سوره کهف)، در روایتِ داستان همراهی موسی با خضر.
هشدار خضر به موسایی که اصرار داشت از او پیروی کند تا به علم لَـدُنی دست یابد! خضر از ابتدا به او گفت: تو استطاعت و توان آن را نداری که با من همراهی و صبر کنی! با اصرار موسا و بیان "انشاء الله" (اگر خدا بخواهد، چه؟) خضر به او اجازه داد، با او همراه شود؛ به شرط آنکه در این رهروی و پیروی و همراهی، به هیچ کردار او اعتراض نکند... اما موسا به سه عمل خضر اعتراض کرد (که یکی از آنها سربریدنِ کودکی در بندرگاه بود).. اما نهایتا پذیرفت که چون بر حکمت کارهایِ خضر اشراف ندارد، پس نه توانایی هضم امور و تبعیت از او را دارد، و نه حجتی از سویِ خدا در دست دارد که تبعیت یعنی: گام در گامِ "رهبری خودخواسته" گذاردن! ... لذا راهش را با او جدا کرد!
توجه: به نظر می‌آید که این داستانِ قرآنی اشاره بر این نکته دارد که امر تبعیت و پیروی از ولی خدا، آن هم بصورت خودخواسته، آن هم در تمام امور، در توانِ موسا که شیفته‌ی علم لدنی و الهی بود، نیست! بلکه منظور کلی از تبعیت و پیروی از ولی خدایی که به دریافتِ فردی و نه ادعای بیرونی گزیده میشود، نه در امور زندگی، که تنها در پذیرفتن این بشارت به فرد برای استقلال از هر بت انسانی و رابطه‌ی مستقیم با وجدان بیدار (فطرت حنیف) خود فرد است! که رشد و تربیت تنها از آن قادر مطلقِ حکیم و خالقی است جاری در طبیعت فرد! که وسعت وجودی هر فرد با دیگری فرق میکند و تربیت و رشد بشر وابسته به توانایی خود و هدایتِ مستقیم خدا و استقلال از دیگران است! لایکلف الله نفسا الا وسعها (نیست تکلیفی بر کسی جز به اندازه ی وسعت وجودی و توان هر فرد و صیرورتی شخصی است). هر چند بت پرستان در پیروی از این نصیحت پیامبران، در عمل اثبات می‌کنند که علی رغم ادعای زبانی، به توانِ خدای زنده‌ای که بتوانند هدایتهای او را در زندگی روزمره درک کنند باور ندارند! هر چند این آیه را خوانده باشند: ادعونی استجب لکم (بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را)... لذا با دعوت هر مدعی تحتِ تاثیر قدرت اجتماعی او و بدون علم و متکی بر جهل و ترس و نیازهای خویش، روی به تقلیدی کور می‌آورند و کم کم قدرتِ رابطه با وجدان بیدار زنده‌ی خود را از دست میدهند و به مقلدینی سنگدل و جاهل تبدیل می‌شوند.
در این آیه نیز اشاره دارد به اینکه در صورت لزوم به یک راهنما، تبیعت از یک فرد عالم را خدا به دل بنده وحی می‌کند! وگرنه یک جاهل چگونه میتواند درستیِ علمِ یک عالم را از یک کلاهبردار و یا شیطان و جاهل دیگر را تشخیص دهد؟ و چنانچه هر مدعی ربوبیت و الوهیت بدون اذن ادعای تفقه و فهم دین کند، کارش به وسوسه‌ی ابلیس، امری شیطانی است! چرا که قدرتی بالاتر از قدرت خدای زنده نیست که "حی القیوم" است (زنده ی پای برجا) و چنین قادر مطلقی به هیچ کس (حتی پیام آوران) مجوزِ وکالت را نداده است! که بتوان او را کشف کرد و به جاهلان حقنه و تحمیل کرد! و هر که چنین کند گمراه و یا شیاد است!
.
3- حقِ مسلمِ تفخیذ (نوعی معاشقه -در گوگل جستجو کنید-) با نوزاد شیرخواره، به فتوای آقای خمینی.
با عرض شرمندگی از مخالفین آقای خمینی و رعایت ادب به تاسی از مداحِ اهل بیت رهبری آقای داکتر #میثم_مطیعی:
مسئله 12 از کتابِ نکاح، تحریرالوسیله (آقایِ روح‌الله خمینی):
کسی‌که زوجه‌ای کمتر از نه سال دارد، وطی برای وی جایز نیست؛ چه اینکه زورجه‌ی دائمی باشد، و چه منقطع؛ اما سایر کام‌گیری‌ها از قبیل لمس به‌شهوت و آغوش‌گرفتن و تفخیذ اشکال ندارد، هر چند شیرخواره باشد. یعنی:
1-3) دختر شیرخواره به رای ولی می‌تواند (ناگزیر است) همسر عروسکی و دائمی و یا منقطع (صیغه) یک مرد باشد، بی آنکه بر تکالیفِ این همسری آگاه باشد.
2-3) کام‌گیری و لمس به‌شهوت و درآغوش گرفتن و تفخیذ توسطِ زوج(مرد) از زوجه(زن) شیرخواره مجاز است.
3-3) اختیار و اراده‌ی کودکِ دختر و شیرخواره برای زوجیت با مردی که به شیوه‌یِ آقای خمینی مسلمان است، در دستِ ولیِ اوست. یعنی پدر و یا پدربزرگ و ولی نوزادِ دختر مجاز و مختار است دختر شیرخواره‌اش را به عقد مردی صد ساله‌ی دارای شهوت جنسی درآورد و آن مرد مجاز است با همسر شیرخواره‌اش روابط جنسیِ بدونِ دخول داشته باشد!
.
4-* شعری از حافظ:
ای مگس! حضرتِ سیمرغ، نه جولانگهِ توست... عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری!
تــــو به تقصیرِ خود افتادی از این دَر محــــروم... از کــه می‌نـــالی و فریــــاد چرا می‌داری؟
.
5- ترانه قیصر (داریوش):
این روزا گوزن‌رو سَر نمی‌بُرَن... می‌شکنن شاخشو میفرستن تو باغ
این روزا طافو نمی‌ریزن سرش... سَرِ گله‌شونو میکوبن به طاق
آخرِ نمایشــا، بد شده... همه نقش همو بازی می‌کنن
اونایی که چشمشون به قدرته... هم پیاله‌هاشو راضی می کنن
نمی‌دونم اگه برگردیم عقب... دلِ طوقی‌ واسه کی پر میزنه
اگه فرمونو یه شب دوره کنن... چند تا چاقو پشتِ قیصر می‌زنه؟
نمی‌دونم اگه برگردیم عقب... داش آکل به عشقِ کی سر می کنه؟
اگه رستمو ببینه رویِ خاک... پشتشو بازم به خنجر می‌کنه؟
پای روضه‌یِ خودت گریه نکن!... وقتی گریه ننگِ مردونگیه
دوره‌ای که عاقلاش زنجیری‌اَن... سوته‌دل شدن یه دیوونگیه
این روزا دوره‌یِ غیرت‌کشیه... کی می‌دونه قیصر این روزا کجاست؟!
بکشی و نکشی می‌کشنِت... این‌جا بازارچه‌یِ آب‌منگلیاست.
https://www.youtube.com/watch?v=-RehR-MXUfY



LikeShow more reactions
Comment

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...