Monday, March 25, 2019

مزدورخوانی و براندازی و نقشه‌راه


بازی در میدان دشمن
یکدیگر را #مزدور و #جاسوس و #نفوذی نخوانیم، اما به روش مبارزه و نقشه‌ی راه تا رسیدن هدف، بصورت واقع‌بینانه دقت کنیم تا به وحدتی مؤثر دست یابیم!
مزدور خواندن یک ایرانی (بویژه مبارز، چه واقعی چه کاذب) بمب و مینی زیر پای تمام ایرانیان است! ما نیازی به بدگمانی و حذف نداریم! چون موضوع ما پیروی کور از یک پرچمدار به روش عصر حجری نیست! نیاز ملت ایران به دانش و فهم یک راه مشترک وحدتبخش برای دستیابی به امنیت فراگیر است! در امنیت است که عشق زاده میشود! و مهرورزی ضروری ترین نیاز جامعه ی زخمی ماست!
حتما حرکت کنیم، اما نه در بادیه! نشستن معرفتبار برای رسیدن به نقشه ی راه بهتر از در بادیه گم شدن است! چون توان ملی بیش از این نباید در راههای بیهوده و در پی سرداران الماس تلف شود!
‌چرا تمام بازیگران و سربازان گمنام و قربانیانشان، با جیب خالی و پزعالی براندازند؟!
چرا به جای #براندازی تنش آفرین و ویرانگر، نباید بصورت اکثریتی و در یک میدان میلیونی در فکر بازپسگیری اراده ملی براندازی شده بود؟! که اولی سوء تفاهم برانگیز و تنش آفرین و ویرانگر است و دومی وحدتبخش و معرفتبار و معطوف به نتیجه. چرا که چنین نگرشی بصورت ایجابی تعیین میکند که دقیقا باید به جای حذف و ضعیف شدن، در فکر به دست آوردن چه قدرت فراگیر بود؟
با چنین مطالبه ای که به تمام مردم امنیت بدهد: آنگاه چون که صد آمد، نود هم نزد ماست!
مگر مطالبات بنیادی اکثریت در یک میدان میلیونی امن با یک زبان و در یک زمان با درخواست استقرار اراده ملی و تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت برای انتقال قدرت تک نفره به تمام مردم چه ایرادی دارد که با نادیده گرفتنش تنها بر این اسم رمز سرکوب و نارنجک سوء تفاهم برانگیز میان نارنج تاکید میشود؟ آن هم با تکیه بر مطالبات روبنایی؟ این همه تناقض در پندار و گفتار و رفتار برای چیست؟
هر چند انگ مزدوری در راستای سیاستهای نظام سلطه است و باید از آن پرهیز کرد و از شخصیت شاعران و شعارهای متناقضشان گذر کرد و تنها به روشِ مبارزه‌ی ایشان نظر کرد، که قرار است این ره به کدام نتیجه و احیانا ترکستان ختم شود؟! حکایت آنانی که تنها بر اساس شعار براندازی بر آلترناتیو تکیه میکنند، مرا به یاد کوزه ی روغن آن روستایی می اندازند که در حین نقشه کشیدن برای فروش روغن و خرید یک گوسفند و توسعه اش تا یک گله و ثروت کلان، کوزه را شکست!

مگر میشود بدون نقشه‌ی راه و تنها با شعار و فراخواندن مردم پراکنده که در فکر مطالبات روبنایی هستند تا ابد به انتظار تغییرات بنیادی بود؟ براستی چرا ایشان با تاکید بر طبل توخالی سناریوی انقلاب دیماه 96 در 80 شهر و به تازگی تا 160 شهر می کوبند و یکبار به این پرسش پاسخ نمیدهند کدام تشکیلات منسجم بین مردم توانست شعار تظاهرکنندگان در این شهرها را بصورت سیستماتیک یکی کند؟ که زنده باد رضا شاه! چرا فکر نمیکنند که این وحدت رَویّه، کارِ سرداران الماس بوده است؟ کجا سراغ دارند که مردم یک کوچه بدون تشکیلات به یک شعار وحدتبخش دست یابند که این همه شهر به یکباره بدون رهبری به این مهم دست یافتند؟ براستی که برایم جای شک باقی نمی ماند که آنان که این موضوع را لاپوشانی میکنند یا متوهمند و فریب خورده و یا یک سرباز گمنام که توسط سرداران الماس هدایت میشوند و خود را به جهل العارفین زده اند! البته که میان ایشان طیفی از آگاهان و ناآگاهان به چشم میخورد. اما چرا ایشان با این تاکید خود را به حماقت زده‌اند و رگ گردن کلفت میکنند؟
درآمیختن مطالبات روبنایی راست با مطالبات بنیادی دروغین و ناممکن و بدون نقشه، البته و براستی در نهایت حقیقت را در دروغ کارگذاری شده در هدفی روبنایی لوث و ویران می‌کند! یعنی شما میخواهید نظام را براندازی کنید اما تظاهرات نخود و لوبیا را تشویق میکنید! بدیهی است که در این پراکندگی پرتناقض، مردم غیرتشکیلاتی همواره باید در هر نارنجی، از بودن یا نبودن یک نارنجک مطمئن شوند!
اینکه بازیگران و هنرپیشه‌گان و عوامل اپوزیسیون صادراتی و نفوذی، برای خریدن اعتبار میان مردم ناراضی و اپوزیسیون واقعی، با دو تا فحش آبدار به نظام، کاسه ی داغ تر از آش میشوند و ملت پراکنده را با تشویق به مطالبات روبنایی و با روشهای تنش آفرین و خونبار و تحریک آمیز به براندازی با جیب خالی و پزعالی به روش ولرم و یا همان انقلاب مسالمت آمیز (؟!) ترغیب میکنند، براستی کدام استراتژی شفاف را بدون نقشه ی راه با رویکرد اتلاف توان ملی در راه تثبیت نظام سلطه پیش میبرند؟
به یکی از ایشان که یحتمل گروگان است و مامور و معذورعرض کردم:
آنکه شما را به گروگان گرفته و اقتاع کرده که برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است باید این مردم جاهل را با نفوذ و مال خود گردن هیجانات کور حفاظت کرد، خیلی چیزهای دیگر را به شما نگفته! البته این تاکتیک ایشان است که: پرچم غیرخودی را با شعار...میدهند در دست استاد هوار.
لطفا آدرس را درست نشان دهید و آتشبیارِ آتش‌به‌اختیاران نشوید!
کافی است با کشف منافع مشترک ملی، وحدت ملی را با زبان مشترک حقوقی، در یک میدان امن و در یک زمان تقویت کرد و امکان ظهور و بروز داد.
روشهای تنش آفرین با نفرت پراکنی و شعارهای پارادوکسیکال ( مثل جنک مسالمت آمیز و یا براندازی قوم تبهکار بصورت مسالمت آمیز ؟!   ) ، یکی از تاکتیکهای القایی توسط سرداران امنیتی درون نظام به عنوان از ولایت بریده ها به اپوزیسیون خارج است!
لطفا خط مقدم این سیاست ستادی نباشید!
هیچگاه "وحدت ملی" با انتقام و مبارزات سخت به نتیجه نخواهد رسید و ایران را ایرانستان خواهد کرد! اگر براستی صادقید مطمئن باشید راه سومی هم وجود دارد! اما میخانه ساقی صاحب نظری ندارد! از بت پرستی پرهیز کنیم و به‌عنوان مبارزی که گروگان است به هر بازی عوامفریبانه تن ندهیم و شریک دزد و رفیق قافله نشویم... که در مقابل خون مردم بینوا و نفله شدن منابع ملی و انسانی مسئولیم!
وقتی هر گونه اصلاحات از درون نظام ناممکن است! تنها راه انقلاب سخت با شعارِ براندازی کورِ مسالمت آمیز با جیب خالی و پز عالی نیست! به جای آب ریختن در آسیاب تفرقه و تنش، بر وحدت منافع مشترک در آب و خاک مشترک، در یک میدان امن میلیونی بیندیشیم. که این میدان میلیونی در کوچه پس کوچه های سرکوب و میادین ناامنِ تنش آفرین بر امواج خیال محال به مقصد نخواهد رسید! پندار و گفتار و رفتار را یکی کنیم و در پی احقاق وحدت معنایی باشیم که کتمان ناپذیر و قطعی است.
چنین راه سومی با هدفی معنادار، با یک نقشه راه واقعی و گام به گام ممکن است! بیهوده در لای زرورق و پر قو، از دریای خون دیگران به ترکستان نزنیم... که در عصر مدرن، به روشهای سنتی دیگر مرده خواری بر امواج هیجانات کور عوامانه، پاسخ نمیدهد!
آنها که با سردار الماس به لب چشمه رفتند و تشنه برگشتند، هیچگاه به روش مقدور و علمی رسیدن به هدف واقعی نیندیشدند! مخاطب آنهایی نیستند که با او یار بودند و سیراب برگشتند!
به راه بنیدیشیم نه رهرو. راه مشترک پیروز است! و ایران هشتاد میلیون شهروند با منافع مشترک دارد.
با حضور اکثریت، نیازی به فحاشی و حذف پیش از استقرار آزادی نیست! چرا که در صورت حضور تمام مردم: چون که صد آمد، نود هم نزد ماست!
کافی است این را بخواهیم.

#براندازان
 بدون نقشه‌ی راه و با نقشه‌ی راه
محمدرضا مدحی#سردار_الماس ) هم با جیب خالی و پزعالی و با یک نقشه ی راه متوهمانه و مجازی و دروغین، شعار براندازی میداد و توانست جمعی از اپوزیسیون صادراتی و واقعی را بفریبد و گرد خود گردآورد و لب چشمه ببرد و تشنه برگرداند! طیف براندازان نوین که حتی نقشه ی راه درست درمانی هم در چنته ندارند! پس وای به حال پیروان!
آیا فرماندهی براندازان جدید از سوی سرداران الماس جدید پشتبانی نمیشوند؟
دربهار سال 1387 نامبرده به جهت گرفتن ارتباط با چند تن از چهره های مشهور اپوزیسیون در بانکوک و امارات و همچنین رهگیری
تلاش برای عودت سه تن از افسران ارشد معاونت اطلاعات سپاه پاسداران که در کشور تایلند تقاضای پناهندگی سیاسی نموده بودند از سوی وزارت اطلاعات ماموریت میگردد . سه پاسدار فوق که دارای اطلاعات ارزشمندی بودند و از سفارت آمریکا در بانکوک تقاضای پناهندگی سیاسی نموده بودند بصورت فوق العاده امر پناهندگی و انتقالشان به یک کشور امن در دستور کار کمیته نجات قرار گرفته که گزارش می شود محمد رضا مدحی بهمراه چهار ایرانی و دو تبعه پاکستان در محل اقامت آن سه پناهجو بصورت شبانه روزی در کمین می باشند ، موضوع به سازمان اطلاعات و امنیت تایلند گزارش و نامبرده و اعضای همراهش بازداشت گردیدند ، متاسفانه تلاشهای خاموش دولت آمریکا برای تحویل گرفتن این تیم تروریستی با توجه به لابی دولت ایران و تایلند و احتمالا دادن امتیازاتی به تایلند به نتیجه نرسیده . اما کشف میگردد که نامبرده که دارای دو همسر بنامهای ف . آغازی و ب . میر حسینی می باشد که ظاهرا در عملیاتهای برون مرزی خویش از همراهی آنها نیز استفاده می نماید طبق اطلاعات دریافتی از اوراق بازجویی وی و همچنین تصاویر پاسپورت وی که در همین مجال نیز گوشه هایی از آنها آمده است ، نامبرده ابتدائا به دوبی رفته و پس از آن در به تایلند رفته است و در آخر نیز در تاریخ پانزدهم جولای 2008 به ایران بازگشته است . نامبرده در بانکوک با ساختن سناریویی تصمیم داشته که دو تن از اعضای تیم خویشرا بنامهای هادی میرکریمی و ناصر غلامی (از اعضای وزارت اطلاعات ) را به عنوان پناهنده و دارای اطلاعات ارزشمندی درباره مسائل هسته ای ایران به سفارت آمریکا و اسرائیل در بانکوک معرفی نماید که با هوشیاری هر دو سفارت نامبرده به تصمیمش نمی رسد . در رابطه با وی و دیدارهایش در شهرهای استانبول و دوبی و بانکوک با افراد شاخص در اپوزیسیون ایران موارد بی شماری است که متاسفانه مجاز به افشای آنها نمی باشم اما موضوع در بخش ضد ترورسیم و خرابکاری دادستانی فدرال آمریکا در حال پیگیری است . نکته حائز اهمیت دیگر آن است که محمدرضا مدحی همان چهره سانسور شده در عکسها می باشد که به همراه وزیر وقت علوم دولت احمدی نژاد در کنفرانس سزامی
۲۰۰۸ کشوراردن شرکت کرده و با وزیر علوم کشور اسراییل رالب (راغب) مجادله، گفت وگو کرده است . اقدام سایت آینده در جهت تطهیر وی و الغای این مطلب که محمدرضا مدحی بمدت دوسال است در خارج از کشور بسر می برد در حالی است که عکسهای نامبرده در مراسم تودیع و معارفه روسای سابق و جدید قوه قضائیه هم اکنون در سایتهای خبری کشور موجود می باشد!
آیا پس و پشتِ طرف حساب شما یک سردار الماس جدید نیست؟

خیام ابراهیمی


Image may contain: 1 person, standing, beard and indoor

شب یلدا

حیوانِ گرامی!
قصدم تار کردن عادتِ یلدا در تکرارِ سوروساتِ شعرِ نوروز نیست! یلدای خیالی در سوراخ غریزه‌ی موش، واقعا حرامت باد! ای‌کاش شادی سنتی، مدرن و کارناوالی بود تا یتیمان هم در نوزاییِ خورشید وطن سهیم شوند! مبارکبادِ زبانی کجا و برکتِ میدانی کجا؟ ای گرگ در پوستین! ای مزدورِ پیمانکارو دلالِ قانونیِ سیاست‌هایِ کلانِ تک‌نفره‌‌ی اقتصادی‌وسیاسی‌وفرهنگی‌ونظامی‌ در سرنوشتِ هشتادمیلیون عقیم ویرانی! سپیدنمایی خیانت است در درازترین شبِ سیاه سورچرانی. آیا می‌دانی؟ که "نوجوان ایذه‌ای، به دلیل بی‌نانی، خود را کشت
!"
مخاطبم انسانِ مدنی نیست! اما آیا تو اساسا گرسنگیِ جسمی و روانیِ یک نوجوانِ درحال بلوغ را که در اوج نیاز جسمانی و بحرانِ روانی در دورانِ رشدِ خود است را درک می‌کنی که چرا زیرِ بار شلاقِ زورگیریِ حقوقِ عقیدتی تو، به حسّ خودکشی می‌رسد؟ اگر نه، پس با کدام توانایی ولایتِ آنچه را که از درک و حس آن چلاقی را بر عهده گرفته‌ای، جانورِ فندوق‌مغز صحرایی؟ مگر بشر مواد اولیه‌ی کارخانه‌یِ آدمکسازی توست؟
اصلا به من بگو: این خبر(درست یا نادرست) تا چه حدّ وجدانِ لمسِ تو را تکان می‌دهد و بیدار می‌کند؟ آیا دیگر ترنّمی از عواطف انسانی در تو مانده؟ برای راستی‌آزمایی به شدت و میزان لرزشِ عواطفت مراجعه کن! به خودت پاسخ بده: براستی از حالِ مادر داغدیده در این شب بلند چقدر متاثر می‌شوی؟ آیا به همان اندازه‌ی کشته‌گان و قربانیان جاهلِ راه سیاستهای راهزنی برای تداوم امنیت حرامخواری خویش و ارباب خویش متاثر می‌شوی؟ پاسخ تو تنها در آینه نهفته که بر تو چه رفته که تا این حد لمس و سنگ و پلشت شده‌ای؟ و چرا لااقل برای انسان شدن خودت کاری نمی‌کنی و به پشیزی در راه راهزنی تن می‌فروشی به قانونِ اساسیِ گرگ گله در میان سگانِ خائن به این رمه‌ی مغبون از واداده‌گی به قانونِ معمارِ عوامفریبِ تفخیذ؟
گیریم که این خبر شایعه باشد، با چپ و راستِ اخبار واقعی چه می‌کنی؟ با کشتن فرزندان گرسنه به دست پدر و مادر برای رهایی؟ به خودکشی دخترکان و زنان و مردان وامانده در باتلاقِ هوس‌هایِ عارفانه‌ات! با اینهمه سیاهی پیدا و پنهان که ناشی از زورگیری توست، آیا باز باید صورت مسئله را حذف کرد و سرخورده در دامچاله‌های خبریِ مزدوران مکارِ سایبری، سَرِ منگ را در آخور زورگیرانه‌ی خود فرو برد؟! و یا باید در چنین شبی در کنار هم فکری کرد تا کاری کارستان؟ که ریشه از کجاست که این خودکشان زنجیره‌ای، دیگر هیچ شهروند و مسئولی را متاثر نمی‌کند و می‌شنوند و به روزمرگی و امید سبز به قانونِ بنفش و چاه‌نمایی پرچمدارانِ لال‌مرده بین دو صندوقِ رأی و بیعت بسنده می‌کنند! کجاست آن سیدِ خندان سرمست و تدارکاتچیِ قدرت مطلقه در قطار جنگیِ صدورِ خودی به غیرخودی تا دیار قدس، میانِ هیاهوهای پوچ و کف و سوت‌های گوش کرکُن از محلّ حقوق یغمارفته‌ی ملی در قانون؟ از عقوبت همان موش و گربه‌بازی از خیانتِ پشت کوه دماوند تا امنیتِ ویلای 2500 متری است که در این وانفسای فقر و مرگ و فساد، رئیس حرامخوارِ قانونیِ مجلسِ نامردمی، همین امروز فک جنبانده که: در ایران امنیت و آزادی، واقعیتی عینی است! قانون اگر مردمی بود باید به خاطر این سپید‌نمایی رذیلانه، به حکم جزایی تا ابد در کویر بیل میزد تا شاید کویر دلش به جبران مافات کمی سبز و آباد شود! این امنیت زندانی و گورستانی و پادگانی ارزانی قبیله‌ی هار و متجاوزت، ای حرامخوار سنگدل! با واژه‌ها بازی می‌کنی؟ داعش‌وار ملتی را از لولوی سرخرمنِ داعشِ ناچیز و برساخته می‌ترسانی، که مردمانی زخمدیده و زورگیری‌شده و غارت شده به شمشیرِ بدویان صحرانشین، همواره صلح طلبند و با کسی سر جنگ ندارند؟ جنگ و فحش و بالارفتن از دیوار و گروگانگیری و گروگانفروشی و تنش‌آفرینی و گل آلوده کردن آب برای گرفتن ماهی از بحران، حیاتِ سیاهِ تحمیلی زالوهایی چون توست، نه ملتی صلح‌جو! برای تداوم خونخواری از رگِ محرومان، دربرج عاج، سفسطه می‌بافی که چه؟
اگر هر چه زودتر به جبران مافات، از این قانون استثماری توبه نکنی و برای تغییرش به نفع حضور صاحبان حق، مصلحانه قیام نکنی، دیر یا زود تو را آواره‌ی کوی و برزن می‌بینم که به اسیران امروزی به خونخواهی گرد شهر می‌چرخانند! که هیچ قلعه‌ای از انتقام روزگار در امان نیست! که ملتی را به قانونِ نامقدسِ دزدان اعتماد و کلاهبرداران در روز روشن، آواره کرده‌ای! حال باور نکن این عقوبت را! که خون‌های ریخته بر خاک مشترک، به خونخواهی تو را بو می‌کشند شب و روز!
این است میوه‌ی شجره‌ی طیبه: یا به قانون و قانونمدارِ سالارِ غاصب سواری بده، یا از این ولایتِ فاسد گمشو و خود را بکش! براستی جز نالیدن و فحش و شعارِ زنجیره‌ای و حمله به ارباب قلعه‌ها در کوچه پس کوچه‌ها، نقشه‌ی راه مالباخته‌ها برای نجات از دامچاله های روبنایی نان خشک و آب قطره چکانی در این مرگِ تدریجی و قانونی چیست؟ جز درخواست یکصدایِ تغییر قانون اساسی به نفع همه! ننگ به قانونتان! ننگ به چاه نمایی‌‌های اصلاح‌طلبانه در بن‌بست قانون اصلاح ناپذیرتان! که بی تغییر قانون اساسی، اساس راهی برای نجاتِ توده‌های بینوا نیست! ننگتان باد! ای لشکرِ غارتگرانِ قانونِ سالارِ سوار بر مردمِ بیمار!
وقتی خودکشی نوجوان ایذه‌ای، بدلیل عدم #تکرارِ نانِ خشک
ککِ تریشِ قبای عالمانِ دربارِ ابلیس را در لباسِ غصبیِ خداوندگار نَگزَد
یعنی: جنتی‌یانِ فسیل، آسوده بچرید!
که سپاه کفارِ بی رگِ عماریونِ حرامخوار
دلخوش و مؤمن به‌ قانونِ یارِ بی‌عارِ و پرده‌دارِ پنهان درون غار
مجاهدینِ غارتِ نامقدسِ‌اند و جانسپار هر دیار
که برای امنیت میلی اهلِ بیت غاصبِ مرده‌خوار
در دولت شام و عراق از علی‌آباد تا میامنمار
در قتل‌عامِ صاحبان حقِ مسلمِ حیات مشترک و زندگیِ ملتِ‌ زار و سرِکار
همواره هارند و خونخوارند و آتش‌به‌اختیار
چه بر سر عواطف و غیرت نامردمانِ حرامخوار آمده که سر در لاکِ خونخوارِ بیت خویش، در این شب یلدای سرماکش، از حق مسلم شریکان آب و خاک مشترک می‌نوشند و می‌لبمانند و دیگر ککشان از ناامنی یتیمان وطن نمی‌گزد؟ خاک بر سر ایمان شیطانی‌اَت، حیوان! که ذره‌ای نمی‌اندیشی که با شیره‌ی چشیده از اقتداء پشت سر ابلیس در لباس خدا نباید سر خود را در مستراحِ بافته‌های شاعرانِ هپروتیِ زنجیره‌ای فروکنی و خود را به تقلیدی کور و بت‌پرستانه بفریبی و ندایِ وجدان بیدار و زنده‌ی نزدیکتر از رگ گردن را در نطفه خاموش کنی و خود را راحت و رستگار بپنداری! تو مسئولی که به یک مویز و دو نخود، آزاده باشی و بوزینه و عنتر لوطی نباشی! ناسلامتی انسانی، حیوان!
چرا تا وقتی با بیعت تو با قانون اساسی سلطه در صف‌هایِ رأی بردگی، چنین جنایتی بر ملت می‌رود، صراحتا و در روز روشن با فریاد از آن توبه نمی‌کنی و خواستار تغییر آن نیستی؟! چطور خود را شریک دزد و رفیق قافله نمی‌دانی، تا شبها در بالین نرم و گرم خوابت ببرد؟ بیدار شو! تو انسانی! مگذار که نم نم حیوان شوی و در نشئه‌گی شطرنجِ ایمانِ بتهایِ جعلی بمیری و در گورِ امنیت گورستانی میانِ خون شریکان آب و خاک مشترک، همچو جنازه‌ی دزدانِ سرگردنه در غربتِ خاک بپوسی... آن هم برای هیچ!
گرد سفره‌ی پرمهرِ این شب بلند، فکری کن به حالِ آلوده و پالودنِ خویش!
قصدم کوفت کردن سورچرانی و شادی‍ات کنار عزیزان در گریز از این ماتم‌سرا نبود و نیست! قصدم به برکتِ این شب عزیز، نجات توست! که در نجات ماست! میان خنده و لیچار و پای کرسی‌های آزادپریشی در این شب تار، با هم پیاله‌ها فکری کن به حالِ تسویه حساب با این ملتِ تبدار! تا فرصت هست...
خیام ابراهیمی
30 آذر 1397

رویکرد میدانی و مدنی و جمع جبری غم و شادی


غم و شادی
زندگی مدنی، جمع جبری غم و شادی میانِ هم‌سایه هاست و هر دو در معرفت زندگی جمعی بین زمین و آسمان واقعی معنادار است... نه در دخمه‌های مجازی و ایزوله.
متاسفانه علی رغم منطقِ هر مناسبتی، وقتی مرگ عزیزی همزمان با جشنی میشود، غم از دست دادن عزیز بر شادی جشن غلبه میکند! بدیهی است که سالها شلیک به عواطف مردم، حساسیت ملت را نسبت به واکنشهای عاطفی کم کرده است، تا جایی که شاهد شدت و حدت غیرطبیعی عواطف مردم (بویژه در مناسبتهای غم و شادی اجتماعی) هستیم.
به همین دلیل جدای برخی از همیشه خوشحالان و بی غمان، برخی از هموطنان تنها به یک بعد ملی در مبارزه با نظام ستمگر نظر می‌اندازند!
اما براستی اگر حتی قرار است از دید مبارزه ی ملی به این مناسبتها بنگریم، چه نیک که به آن رویکرد اجتماعی بدهیم و تغییری در سنت زندگی قبیله‌ای از دخمه ها به میادین عمومی پدید آوریم.
این اتفاق در برخی از جوامع سکولار اتفاق افتاده تا جایی که در کشوری چون هلند، بسیاری از جشنها را از جمله جشنهایی که با خوردن همراه است را به میادین شهر میکشانند و شادی عمومی را با هم تقسیم میکنند! این روش یک خوبی دارد که به هم افزایی ملی و روابط اجتماعی و اراده ی ملی فرصت احساس مشترک و قدرت میدهد!
و این همان عنصری است که برای نظام توتالیتر خطر است: یعنی عدم احساس قدرت ناشی از همدلی گروه برای شاد کردن همه. به همین دلیل است که نظام بر همایشهای غمبار و کاهنده تاکید دارد نه بر شادیها...
بدیهی است که در پرتو 40 سال تحریم ناشی از تنش آفرینی و 30 سال شعارهای اقتصادی غیربنیادی و متوهمانه، و با وجود عقوبتِ فراگیر فقر و فساد و نابسامانی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، به میدان عمومی کشیدن همایشهای ملی میتواند، روشی باشد برای ترویجِ مطالبات فراگیر ملی و بنیادی، به‌جای مطالبات پراکنده‌ی صنفی و روبنایی.
اما متاسفانه حتی در این موارد پرچمدارانی که دارای کاریزما هستند و از جمله اپوزیسیون، دارای ابتکار و هوش مؤثر نیستند و همواره به تکرار روشها و عادات موروثی و سنت تحمیلی در جبر جغرافیا تن میدهند و به همین دلیل بصورت پراکنده و مبهم منتظر معجزه از سوی ملت غیرتشکیلاتی تنها به شعارهای فاقد قدرت بالندگی بسنده میکنند!
مثلا مردم را به مبارزات مسالمت آمیز دعوت میکنند اما خود به فحش و انتقام و برانگیختن احساسات پارادوکسیکال برخلاف دعوت اولیه اقدام میکنند! و از خود نمی پرسند که چگونه مبارزات مسالمت آمیز میتواند با فحش و خشونت و تحریک به انتقام به نابودی حاکم به سنگرسازی و خشونت نگراید؟ در حالی که یک رهبر باید دارای رفتاری متمایز از مردم برای جهت دادن در راستای اهداف مقدور باشد.
مناسبتها و جشن‌های ملی هم به عنوان یک پتانسیل اجتماعی، از تبار همان رفتارهای سنتی هستند که بیشتر به عنوان یک عادت دیرینه کم کم به شکلِ حوائج تحمیلی اربابان و سلاطین درآمده و همچون یک سورچرانی و واکنش کور که بیانگر پارادوکسی در پندار و رفتار و گفتار است، بصورت قبیله ای در دخمه های جدا از هم عمل میکنند و علی‌رغم معانی بلند اجتماعی آن، فاقد حداقل رویکرد و ابتکار اجتماعی برای به روز کردن و تاثیر فراگیر آنها در مناسبات جامعه است.
این همان بلای بزرگ جوامع بت پرست و معتاد به مناسبات ارباب و رعیتی است که همواره با حضور یک سردار ایدئولوژیک که به جای ایشان فکر کند اما رفاه بدهد آرام و قرار میگیرند تا خود ناگزیر به تفکر و به دست گرفتن ابتکار نباشند! یکی از مهمترین رفتارهای پراکنده ی مردم در این بلبشو، فقدان ان.جی.او.ها و اجتماعات متنوع است که فرصت تبادل افکار را از ملت گرفته. در باب پارادوکس عواطف آسیبدیده و حقوق ملی سنتی و غیرروزآمد مؤثر در پندار و گفتار و رفتار جامعه، حرف بسیار است...
به امید روزهای امن برای تمرین همزیستی مسالمت آمیز و هم افزایی ملی در مناسبتهای ملی...
خیام ابراهیمی


No photo description available.
4

پسته خندان و #ایران_اینترنشنال


چرا آن پسته‌ی سبزِ خندانِ دهان‌بسته و لال‌مرده، که باغِ اصلاحاتش صنار نمی‌ارزد، در این هرزه‌ بازارِ مکاره، کیلویی نیم میلیون‌تومان خریدار دارد؟ "که" می‌فروشد؟ "که" می‌خرد؟!
شرم‌آور است که در بحرانِ ویرانگرِ اقتصادی و در بن‌بستِ سیاسی-فرهنگی-نظامیِ ناشی از بیعت مزدوران ماله‌کش و ملت‌کش در صندوق رأی مارگیریِ قانون سلطه، ویژه‌خوارانِ سبز با بیعت با حکمِ سرنوشت‌ساز و سیاستهای کلانِ تک‌نفره و فراملی قانونی، برای ملتی صغیر و 80 میلیونی (که برای نوشتنِ سرنوشت به‌دست نسل امروزِ خودش قانونا رشید نیست)، لال مرده‌اند و خمار از امیدهای سبز به تداوم حرامخواری و مستی و ویژه‌خواری، در ویلاهای 2500 متری قانونی لم داده و جیکشان درنمی‌آید! چرا به‌جایِ وِر زدن مفت و چاه‌نمایی روبنایی، از قانون اساسیِ آدمکساز و آدمسوز توبه نمی‌کنند و به‌جای آدرس بنیادی تغییر قانون به نفع تمام ملت، عوامفریبانه آدرس‌های روبناییِ لاستیک و نخود و لوبیا و حقوق معوقه را در کوچه‌پس‌کوچه‌های سرکوب و سرخوردگی تا اتلاف توان ملی، چاه‌نمایی می‌کنند؟!
هر چند از ابتدا، از هیچیک از مسئولین قانونا مفعول و ملتزم به قدرت مطلقه، از جمله از حبابِ فاحشه‌ی بنفشی که در هر شرایطی با خونسردی به ریش یک ملت میخندد توقعی نبود! چرا که با بیعت اکثریتِ فریب‌خوردگان ساده‌دل با قانون سلطه، مشکل از مجریانِ قانون سلطه نیست! وقتی توسط مفعولین قانونی، فعل سرنوشت به فاعل مطلقه تسلیم شده، نالیدن و اعتراض کردن یعنی جرزنی و غلط کردن زیادی! باید مناسبات قدرت به نفع تمام ملت در قانون تغییر کند! نه اینکه یکی را سالار خود کنی و بعد او را پیمانکار خود بخواهی. مشکل از قانون است! فهمش زیاد مشکل نیست!
.
فعلا که تلویزیون (#ایران_اینترنشنال ) خودآگاه در کنار رسانه‌های ولایی و اپوزیسیون و شاهزاده (احیانا ناخودآگاه)، جملگی در میدانِ تاکتیک‌هایِ ارباب سرنوشت‌ساز بازی می‌کنند و با انحراف اذهان‌عمومی، از امکانِ وحدتِ مطالبات بنیادی به روش مسالمت‌آمیز در یک‌زمان و یک مکان امن و با یک زبان مشترک حقوقی (بدونِ خشونت کلامی)، عملا با رفتار و گفتار پارادوکسیکال، در راه پراکندگی و نفله شدن مردم بینوا گام برمی‌دارند! چرا که ادعایِ مسالمت‌آمیزشان با چاشنی فحش و شعار براندازی که منجر به سنگرسازی و سرکوب است، عملا تفی سربالاست! شترسواری که دولا دولا نمی‌شود! چرا مردمسواریِ دیمی می‌کنید؟
من هنوز نمی‌دانم #براندازی_مسالمت_آمیز با فحشِ سنگرساز و با عقوبتِ سرکوب یعنی چه؟ و فرقش با#انقلاب_خونین چیست؟ چرا در #روش_مبارزه نباید با ادبیاتِ پیشاآزادی و #زبان_مشترک_حقوقی بر اساس اولویت حق ابتدایی آب‌وخاک طبیعی و مشترک بر هر حق ثانویه‌ی ایدئولوژیک، صراحتا از درخواستِ فراگیر و دفعتیِ تغییر قانون‌اساسی به نفعِ حضورِ تمام ملت و اراده ملی براندازی‌شده در قانون حرفی زد، تا با نشستن و تحصنِ #اکثریت گردِ همایشِ #اقلیت در #یک_زمان و در #یک_مکان_امن و دارای مجوز حضور، بر هدفی غیرقابل کتمان و قابل مفاهمه توسط تمام مردم پای فشرد؟ شاید چون موجب وحدت ملی و خریدن اعتبار اکثریت و از سکه انداختن مشروعیت اقلیت می‌شود! چون ممکن‌است با استمرار حضور نرم در میادین امن، بتوان قدرت را به صورت نرم به مردم بازگرداند و موجب سلطه‌ی قدرت مطلقه‌ای دیگر، پس از سرکوب و #کودتا برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است نشد!
با خوردن پسته‌ی اقتصاد مقاومتی و ولایی، کیلویی نیم میلیون تومان، یا پسته‌خور، خَرمَسته... یا جانورِ چماقدار خیلی پسته.
وقتی پس از 30 سال چاه‌نماییِ شعار سال اقتصادی، اوضاع چنین است، با فرمایشِ یک دقیقه‌ای امروز به گزمه‌ی بانک‌مرکزی که: "ارزش تومان را بالا ببرید!"، باید تناسب بست که: اوضاع مملکت بدون نظارت ملی، روی جنازه‌ی میلیونها موش بی‌ارزش غیرولایی و ملتِ غیرخودی، قرار است چه شود؟!
کجایند آن جانورانی که به تار مویی تحریک می‌شوند و رهگذران را می‌درند، اما با سنگی که به شکم بسته‌اند با دیدن طلای پسته پشت ویترین آجیل فروشی کنار زباله‌خورها، و در حال سگ‌لرز کنار ایستگاه اتوبوس، با دیدن اتومبیل‌های لاکچری پیمانکاران و دلالان سلطه، تحریک نمی‌شوند و روی سوژه مرتکبِ عملیات انتحاری نمی‌شوند؟! چرا مطالبات ملی حوالیِ ناف ملت می‌چرخد و به مغز راهی ندارد؟
اگر در اقدام انقلابی آتشبیاران متجاوزِ مکتبی، موی زن مقصر است، مگر پسته و چلوکباب بختیاری و اتومبیل لاکچری و آپارتمانهای لوکس خالی و لانه‌های سگهای نگهبان ویلایِ خاتمی و روحانی و بت اعظم در کنار چادر زلزله‌یِ گورخواب‌ها، چه کم از تار مو دارد؟
فکر کنم سگ‌های هار بیابانی تنها در سر گردنه‌های سیاستهای کلان زورگیری حضرت والا چون سگ هار گرد کاخها آماده‌ی دریدنند و در بن‌بستِ کوچه‌پس‌کوچه‌های سرکوب کوخ‌نشینان، برای حفظ نظام سلطه‌ی حضرت که می‌رسند، چون سگِ کتک خورده‌ی درگاه، کاملا عقیم و خانگی‌اند!
ای انقلابیونِ بت‌پرست! در لت‌وپار شدن زنجیره‌ای و 40 ساله‌ی ملت قانونا قربانی، چرا آدرس را درست نشان نمی‌دهید و از قانونِ اساسی زورگیری، یکصدا توبه نمی‌کنید؟ این جان شیرین مگر چقدر طعمِ گه می‌دهد؟
خیام ابراهیمی
20
آذر 1397


گاندی و نلسون ماندلا هم در قانون سلطه عقیمند


توی این هیرو و ویر دروغهای معنویِ #روحانی، حالا عده‌ای فیلشان یاد هندوستان و هوای محمود احمدی نژاد را کرده است! انگار قانونا از دست بندگان انتحاری قرار است کاری بربیاید!
در بهترین حالت، اگر این پرچم توسط نوچه‎ها و کاسبان بیعت بلند نشده باشد، چنین مطالباتی نتیجه‌ی جهل به مناسبات قدرت در قانون اساسی و حماقت است!
عقب مانده‌گی ذهنی آزادیخواهان پفکی؟ یا عقب ماندگی تاریخی؟
گاندی و نلسون ماندلا هم از گور به نجات احمقها ظاهر شوند، قانونا باید به یکی سواری بدهند و با تغییر نوبه ای پالون، معجزه ای درکار نخواهد بود!
فهم این موضوع در هاله‌ی نور توهمات هالوهای بت پرست، سختتر از شکستن بت کیش شخصیت فرعون زمان است!
بدون تغییر قانون ملت زوری برای نظارت ملی ندارد! و از گزمه ها و تیرخلاص زنها برای نجات قربانی کاری بر نمی آید!
بدبختی از این نیست که ذیل سایه آلزایمر عقب ماندگان، تا انقلاب بعدی دجال، برای تنوع خرگرم کنی، هی پالون را عوض کنند، تا ویژه خواری خرسواران دیمی و زورگیران بت پرست تا آخرین قطره ی خون رعایا، #تکرار شود! گیریم پشت کوه دماند و یا زیر پل سیدخندان.
بدبختی از امید و شاد شدن احمقهایی است که بین گزمه های یک ارباب زورگیر، دست به دست میشوند و خیال میکنند چون رعیتند، قانونا تنها نجاتشان به دست یک ارباب و ماله کشان و تدارکاتچیان و آبدارچیان و تیرخلاص زنهای دیروز دلقکان امروز است.
بفرموده: بنا بر حکم حکومتی قانونی به دلگرمی بیعت کنندگان در انتصخابات، حرکت از نو!
در غعیاب نظارت ملی و تنهاخوری لمپنهای هیئتی ژن برتر، کی به کیه؟
تا بینوایان همینطور الکی به شعار مفت دل بسته اند و قدرت فهم مناسبات قدرت در قانون اساسی را ندارند...وطن قربانی جهل صاحبان حقی است که به جهل العارفین معتادند و میمیرند اگر صراختا از قانون اساسی توبه کنند و حتی قدرت انتخاب نوع مرگ خویش را بین گیوتین یا طناب دار ندارند!
حقیقت تلخ است و امید الکی زالوها و کرمها به مرده خواری بهتر از ناامیدی از گوری است که داخلش مرده نیست!


Image may contain: 48 people, people smiling, crowd

ذبحِ ذبیح رحیمی و پرسش از خاتمی و موسوی


#خاتمی
 #موسوی !
بنا بر بند یک اصل 110 قانون اساسی نوشتن سرنوشت و سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی و رهنگی و نظامی برای صدور انقلاب به دیار قدس با ولایت مطلقه فقیه و قادر مطلق العنانی است که قانونا دستی بالای دستش نیست، و تمام مسئولین و اکثریت یک ملت هشتادمیلیونی با بیعت در انتخابات باید تسلیم و ملتزم به او باشند! بر این اساس شما نمیتوانید امنیت مصلحت نظام را برای تعطیل و تغییر و تعویق حقوق اساسی ملی شرایط بحرانی را تعریف کنید! شما نمیتوانید سیاست و سرنوشت ملت را تعیین کنید! چون شما با پذیرش قانون باید به قدرت مطلقه ای تمکین کنید که او مختار است تنها نقد را بشوند اما تصمیم را خودش بگیرد و کار خودش را بکند! او میتواند بر اساس این قانون حتی با تکیه بر اختیارات قانونی قدرت مطلقه، گزینش منتقدین و مسئولین سه قوا را بنا بر مصلحت نظام توسط مسئولینی که خودش برگزیده و از او سفارش میگیرند(نه مردم) هر کاری بکند! حتی برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است هر واجبی را که برای شما محترم است را بنا بر قدرت ولایی خود تغییر دهد!
بنابراین با این قانون مولایتان معمارکبیر، با هر بیعت اکثریتی، اختیار یک ملت برای نوشتن سرنوشت کشک است! چون قانون سالار را یک نفر تعیین کرده و ملت تنها حق دارند یا با سالار خود در انتخابات بیعت کنند و یا نکنند! بنابراین وقتی حضور یعنی بیعت و عدم حضور یعنی عدم بیعت، چرا علیه اراده ی خود و ملت باید تف سربالا شوید و توان ملی را با شعارها و چاه نمایی ها و حرفهای مفت روبنایی تلف و ملتی هشتادمیلیونی را مچل کنید؟ شما با دعوت خود برای بیعت با نظام در واقع آلت مرگِ سلایق ملت و فرمان مدنی هستید!
در گرگ و میشِ فقدانِ قانونی نظارت ملی توسط ملت مستقل از ایدئولوژی، هر چه زودتر از قانون اساسی سلطه توبه کنید و در راه جان گرفتن از مردم قانونا عقیم، اینقدر جان نکنید و برای قانون ذبح اراده ملی، اعتبار و بیعت نخرید! و تا فرصت دارید جبران مافات کنید!
تعیین نرخ وسط دعوی یعنی بدون سند و مدرک سعید امامی را مامور اسرائیل بدانی، اما بر قبرش نام #شهید حک کنی! و تف سربالا شود آن شهروندی که نتوانسته اثبات کند تهدید او سیستماتیک بوده است آغاز دور جدیدِ جرمی به نامِ "تشویش اذهان عمومی"
#ذبیح_رحیمی با دستان بسته آیا ذبح شد و سپس در آتش سوخت؟


Image may contain: 1 person


تف سربالا


تف سربالا

وقتی موسوی در 92 و 96، تف سربالای 88 شد... چرا هیچ هوشمندی به روی مبارک نیاورد؟!
هیچ باهوشی از این گروگان قانون زورگیری عقیدتی نپرسید که چگونه صندوقی که مکانیزم راستی آزمایی اش در 88 دست ملت مستقل و نظارت ملی نبود و تقلب شد میتواند بدون تغییر قانون اساس برای نظارت ملی بر سرنوشت خود در سال 92 و 96 معجزه وار سالم شود؟
سناریو این بود که پاره های ملت پشت سر دو جناح چپ و راست برای ریلهای قطار صدور انقلاب به دیار قدس بیعت بخرند!
دستمریزاد به موسوی و خاتمی که خیانت خود را در تاریخ ثبت کردند! و آفرین به ملت همیشه در صحنه که برای گریز از انفعال آب در آسیاب دشمن قانونی ریختند و در مقابل آن صف نبستند تا ثابت کنند اکثریت میتواند با رفتار معنادار مشروعیت اقلیت را از سکه بیندازد تا بیعت عددی به معنای پذیرفتن قدرت مطلقه ی فراملی یک ابوبکر بغدادی برای نوشتن سرنوشت هشتاد میلیون نباشد تا با امید به قانون اساسی سلطه تف سربالا نشوند!
منطق آن سفسطه این بود که به جای انفعال و نشستن باطل در منزل باید بین بد و بدتر به بیابان زد! حال آنکه نه راه بین این دو بود و نه بد و بدتر در بستر غیردموکراتیک و خوانش صندوق اربابی معنادار بود! همواره راه سومی هم بود! و آن صف بستن در یک میدان امن و دارای محوز حضور مردمی بود، نه چاه‌نمایی در کوچه پس کوچه های سرکوب. یعنی حتی برای حضور بدون مجوز مردم هم، همایش حضور در حواشی نماز جمعه و یا به موازات و برخلاف مسیر و شعارهای رسمی راهپیمایی های حکومتی را انتخاب نکرد و صراحتا تغییر قانون اساسی پارادوکسیکال را به نف حصور تمام ملت در نوشتن سرنوشت خود طلب نکرد تا در این میدانهای امن، اکثریتی اگر هست بتواند اقلیت را در آغوش بگیرد و وطن را برای تمام شریکان بخواهد... تا جهانی که به دوربینهای مدار بسته مجهز است این قیاس اکثریت و اقلیت غیرتعدیل شده در صندوق اربابی را به چشم خود ببیند و زورگیری رهبر اقلیت را در تمام شهرستانها در دفتر ساناد رسمی تاریخ به ثبت برساند!.
هنوز که هنوز است اپوزیسیون مایل است با فحش و خشونت در کوچه پس کوچه ها سرکوب شود و آب و به آسیاب یک انقلاب یا کودتای ناگزیر بریزد!
امان از هوش ملی و این اپوزیسیون دانشمند.
از کوزه همان برون تراود که دراوست!
هنوز هم آقای طبرزدی با اعلام حضور در میادین بدون مجوز آب به آسیاب سرکوب می ریزد تا انقلابِ ویرانگری دیگر... گیریم ملت همیشه زخمی و دریده به جبر جغرافیای و تاریخ، راه دیگری برای مهرورزی ملی بلد نیستند، اما رهبران و روشنفکران اپوزیسیون چرا خود را به جهل العارفین زده‌اند؟
خیام ابراهیمی

Edit or delete this
No photo description available.



ملت دوغی، رهبر بوقی


ملت دوغی، رهبر بوقی
ملت داریم تا ملت...رهبر داریم تا رهبر...قانون داریم تا قانون...میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است! نه هر آنکس که سر تراشد قلندری داند! نه هرکه طُرفِ کلَه کج‌نهاد و تندنشست؛ کلاهداری و آیینِ سروری داند.
وصیتی از یک قربانیِ نسلِ بازیافتی داعش در اپوزیسیونِ موصل تا رَقّه:
بنام خداوندِ یکتایِ پرپر، در رگ‌ِ گردنِ مخلوقاتِ رهبر
من "عبدالحشر تکریتی"، این یادداشت را برای ثبت در تاریخ و عبرتِ دلدادگان و #براندازانِ دولت اسلامی عراق تا شام می‌نویسم:
هرازگاهی بوقی به‌صدا درمی‌آورَد و دوغی متلاطم می‌شود و دیگر هیچ! این است سرنوشتِ هدایت و رهبری موج‌ساز و موج‌سوار و ملتی پریشان که واکنشش چون امتی است پراکنده و زیرآب‌زن و آدمفروش و "گره در پیچ" که به خودزنی میانِ امواجِ برساخته در توهم وحدتِ ملی، در دوری باطل قفل است...
وقتی یک ابوبکر بغدادی که آب از سر جنایاتش گذشته، به حکم قانون ابلیس در لباس خدا، دچار جنونِ ناشی از مالیخولیا، و زوال عقل متوهم به اولیاء، کور و کر و هار می‌شود و به‌روی هر صاحب حق مسلمِ غیرخودی شمشیر از رو می‌بندد و سوزن اوهامش روی سندِ چشم‌اندازِ بلندمدتِ حرامخواری و غیرخودکشی، گیر می‌کند و هرازگاهی زنگِ ناقوس #قتل‌های_زنجیره‌ای را برای یادآوری بصدا در می‌آورد و جنازه‌ی مبارزی را از بالای برج فرعون وگلدسته‌ها تا بیابانها تا ته دره‌ با آتش به اختیاری از حیات زنده ساقط می‌کند، یعنی خودسرانه کمر به قتل خود و پااندازان خود و ایل و تبار خود و یک جهان و یک وطن و ملت بی‌خود بسته است!
در قوم و قبیله‌ی عقب‌مانده‌ی داعش‌پرور ما، متلی هست به این مضمون: "تا رهبر داعش، آروغی از گازِ دوغ می‌زند، امتِ جان‌پرپرش به‌اقتداء و بیهوده هی بوق می‌زند!"
یعنی علائم حیاتی در خونخوارانِ داعشیِ قوم ما، وابسته به تیکِ عصبی_عضلانی و فشارِ خونِ جام زهرِ رهبرِ زورگیرِ قانونی‌شان است! این یعنی مبارز راه آزادی مفت مفت از راه دور انقلاب می‌کند به شرط آنکه خونِ خودی یا غیرخودی رویِ بند کفشش شتک نزند! این یعنی نیاز اجتماعی برای تنظیم باد در ساختار عرضه و تقاضا، با تاکتیک فشارِ استراتژیک از بالا، برای شنیدنِ صدای گیج همهمه از پایین و گرفتن ماهی از میان امواج گل‌آلود... یعنی هیچ شهروندی بصورت اصولی در فکر بازپس‌گیری سرنوشت خود و اختیارِ منابع ملی خود، از تکدستِ غاصبانِ سرنوشت عمومی به روش‌هایِ امنِ مصلحانه نیست! و همه چون مفعولان تاریخی، همواره قربانیِ ویارِ معجزه‌ی بهشت توسط یک سوارِ همه‌کاره و اربابِ قدر قدرت، از پشت کوهند! و در ملک مشترکِ خویش، راضی‌اند به تسلیم حیات و ناموس خود به دست یک فاعل سوپراستار و گزمه‌هایش. چون خود را بعنوان رعیتی صغیر و دون‌عقل، لایق و مالک آب و خاک مشترک نمی‌دانند! و نرانِ این قبیله تنها ملکِ بلامنازع خود را زنِ عاجز و فرزند صغیر می‌دانند و به باجِ حکومتی برای زورگیری نرسالارانه از مایملکِ حیوانیِ خود، به همراهی قضاتِ هیز و متجاوز، تطمیع و نشئه و هار می‌شوند! و اصلا طاقتِ تحمل ذره‌ای حقوق انسانی و اختیار و اراده‌ برای عهد و عیال صغیر خود را ندارند! لذا از لحاظ روانی خود را نیز، به حکمِ تقدیر هپروتی، عهد و عیالِ خفت‌شده‌ی اربابِ فاعل می‌دانند و برای بیعت با قدرتِ مطلقه‌ی او در صفِ صندوقِ بیعتِ اربابی هم می‌ایستند تا برایش اعتبار زورگیری عقیدتی بخرند و بعد بر اثر عقوبتِ سیاست‌هایِ خشونتبار و زورگیرانه‌ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامیِ کلان او، منفعلانه چون بوق ناله کنند و احیانا برای افزایش وعده‌ی آب و یونجه، دو تا لگد هم بپراکنند! و به جایِ طلبِ کل دریا بصورت یکصدا در یک زمان و در یک مکان و با یک زبان مشترک، بصورت پراکنده در کوچه پس کوچه‌های ناامن و بدون مجوزِ سرکوب، مفت مفت شهیدِ راه قطراتِ خونِ یکدیگر شوند!
این روزها دومین رهبر رجزخوان و پریشان‌احوال و پراکنده‌‌گوی ما، به اقتداءِ روش‌های جاهلانه و چاله میدانی عهد بوق، و به تأسی از معمار کبیر داعش "ابوبکر بغدادی(ره)"، باز بینِ نشئه‌گی و خماری و فشار ناشی از پریودِ یُبسی و تعصب و اشداء و آتش‌به‌اختیاری با غیرخودیان و اسهال و تسامح رحماء با بندگان ، نیمه شب مخش بوقیده و دم صبحی وِر زده که ما با توکل به روح پرفتوحِ معمار کبیر ابوبکر بغدادی(ره)، تا چهار سال و سه ماه و دو ساعت و یک دقیقه‌ی دیگر، با جیب خالی و پز عالی، شیطان بزرگ را سوسک و پودر می‌کنیم... فوت کردنش با شما امّتِ خرافه‌پرستِ همیشه خرفت! تو گویی که در قرنی که قدرتمندان توانایی‌های تکنولوژیکشان را رو نمی‌کنند، جهان چاله میدانِ لاتهای آس و پاس است که جز رجز پشیزی در چنته ندارند و به های و هو، دلِ رهگذران را خالی می‌کنند! بینوا در باغ نیست که دوران این لافها و حرفهای مفتِ میدان شوشی و سرگذر لوطی مموشی و تعارفات آبدوغ خیاری لات سرچشمه برای بچه لاتِ سه راه سیروس گذشته و باید بر مبلغ افزود! من تویِ دهنت میزنم! بعد یک مشت توی شکمت میزنم! این هم شد وجناتِ یک رهبر اهل کرامات؟!... و در جهانی که کسی قدرتش را جار نمی‌زند و از روی تدبیر و بصیرت به فکر افزودنِ قدرت اراده‌ی ملی خویش است، او شیره‌ی ملت خود را میکشد تا به بوق و کرنا، هوار و عربده‌ای بکشد و نوچه‌های گنده لات گذر لوطی صالح را بترساند که تو لاتی؟ یا شکلاتی؟!... تعدادیِ مزدور و خونخوارِ عصرحجر و لمپنِ بیسواد و پامنقلی و عربده‌کش و عقب‌مانده هم که به رسم سنتی دلشان به حرف و لیچار و متلک و قپی آمدنِ پای دیوار بیکاری و بی عاری در محله و سر هر سرگذر خوش است و اعتیادی سنتی به شغلِ تیرخلاص‌زنی و قمه‌کشی تا حذف شریک مزاحم مفتخرند، بلافاصله شعار داده‌اند: الموت لامریکا! با صابون و یک ریکا. یا برای سوزاندن آنجای کل اصغر هجویده‌اند که: برو رَدّ کارِت جینگیلی... تا نخوردمتِ فینگیلی!... رهبر هم کلی به ریش امت خندیده و فرموده: جزائما خیرا مع الشیخ الطوسی حشیشی...البته در پرانتز زیرِ کرسی‌های آزادپریشی.
الحمدالله مِنّه، مملکت گل و بلبلی داریم که از گل تا بلبلش در نوشتنِ سرنوشت خود دخیلند، هر چند منافعِ خود را در گرو منافع غیرخود نگیرند! یعنی هر یک به فکر تنبان خودند و شریکِ مخالفگوی خود را با کش زیرشلوار طرف به‌دار می‌کشند! یعنی نه اینکه نخواهند بفهمند، بلکه مدام عقلشان دمِ مشکشان است و رهگذارِ عشوه‌های ملیح و شامورتی‌بازی قبیح هر رهگذر سرسبز و لب شتری و فک بنفش و همیشه خندانند که بر خلاف تاکتیکِ دلالان اشک و گریه، عین هرزه‌هایِ مکتبی مصلحت، در عزا و عروسی هرهر به ریش پامنبری‌ها می‌خندد و مخاطبین هم از خنده ریسه می‌روند و نهایتا فی‌الجمله به پای هم غش می‌کنند! یعنی این جماعت مشنگ، تا یکی با یک جوکِ ناموسی، حوالیِ دل و دینشان را قلقلک دهد، ناموس خود را هم در راه او شَقّه شَقّه و نفله می‌کنند! مملکتی که شهروندانش در امور حکومتی همچون بادِ بوقند! تا فشاری بر ایشان وارد می‌شود با لگدپراکنی عین وق‌وق صاحاب صدایی از خود دَرمی‌کنند و تا بادشان با سوزنی خالی می‌شود عینِ بادکنکِ زنجموره می‌کشند تا بیصدا و مچاله و چروکیده و محو ‌شوند در کنجی، تا باز به‌علتِ عود کردنِ سندرومِ سادومازوخیسم مقدس و خودخوری و دیگرآزاری، دوباره نیمه شبی باد کنند و فشاری بر ایشان وارد شود و باز روز از نو و روزی از نو!
بنا بر مستندات مسبوقِ تاریخی، روشنفکران این قوم بدوی هم فهمیده‌اند که کی، کجا و چگونه و به چه میزان فشار، این بوقِ بینوا را به صدا درآورند و بادش را آنقدر پر و خالی کنند و کش دهند تا اموراتشان در دو روزه‌یِ عمر فانی به خوش خوشان بگذرد!
بالتبع، پرچمداران مطالبات باد معده‌ایِ چنین ملتِ شعارپرور شعورگریز و بوقی هم، جملگی اهل کنگر خوردن و لنگر انداختن از این ستون تا ستون بعدی‌اند و از مثقالی هوش و ابتکار برای تغییرِ این سنتِ حسنه و روش هیئتی برای ابراز وجود مؤثر در تحولات بنیادی، بی‌بهره‌اند! یعنی فکر می‌کنند راه دو تاست: یا باید سوار شوی و بجنگی! و یا تسلیم‌مآبانه فقط سواری بدهی و کاه و یونجه نشخوار کنی! راه سومی هم به ذهن مبارکِ ماهی‌تبارشان قد نمی‌دهد!
و اکثریت این قومِِ مبادی آدابِ نیمه وحشی، از رئیس قبیله و رهبر گرفته تا مرئوس و عنتر معرکه‌ و تماشاچیان و مشتریان هزلیات فرهنگی، محصور در جبرجغرافیایی-تاریخی، انگار در لجن و گلِ باتلاق گاوخونی وامانده‌اند و جز عربده و فحاشی و ناله و جنگ با زمین و آسمان، روشی صلح‌جویانه و مسالمت‌آمیز برای همگرایی و هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز در حافظه‌ی تاریخی سراغ ندارند و اکثرا معتاد به این روش سنتی، متاثر از مبارزات ملی-میهنی ناشی از آثارِ دوغ آبعلی در ولایتِ اهلِ بوقند!
و البته خوشا به سعادت تماشاچیانی که با سیبیل آلاگارسونی تا کلفت و ریشِ پرفسوری تا داعشی، همواره با سوت و صلوات و فحاشی و متلک و آروغ، برای وحدت ملی در روشهای پارتیزانی مسالمت آمیز از راه دور و از جیب و خونِ دیگران، حسابی از شرمندگی یکدیگر درمی‌آیند و با رضایت تام و تمام، پاکباخته و نشئه می‌شوند... از این ستون تا ستون بعدی... واجب قربة عَنِ‌الگهواره الی‌الگور!
الاحقر: فرزند و نتیجه‌یِ دربانِ گورِ پدرِ صدام حسین (ت)
...
راوی: خیام ابراهیمی
چندم جمادی‌الباقی السنه‌ی عصرِحجر
مطابق با 16 آذر 1397


گنج با کدام نقشه راه؟

گنج، با کدام #نقشه_راه ؟ چرا کسی آدرس را درست نشان نمیدهد؟ مگر می‌شود همه گنج بخواهند اما تنها با تمجید از گنج و با شعر و شعار و ناسزا ...