ملت دوغی، رهبر بوقی
ملت داریم تا ملت...رهبر داریم تا رهبر...قانون داریم تا قانون...میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است! نه هر آنکس که سر تراشد قلندری داند! نه هرکه طُرفِ کلَه کجنهاد و تندنشست؛ کلاهداری و آیینِ سروری داند.
وصیتی از یک قربانیِ نسلِ بازیافتی داعش در اپوزیسیونِ موصل تا رَقّه:
بنام خداوندِ یکتایِ پرپر، در رگِ گردنِ مخلوقاتِ رهبر
من "عبدالحشر تکریتی"، این یادداشت را برای ثبت در تاریخ و عبرتِ دلدادگان و #براندازانِ دولت اسلامی عراق تا شام مینویسم:
هرازگاهی بوقی بهصدا درمیآورَد و دوغی متلاطم میشود و دیگر هیچ! این است سرنوشتِ هدایت و رهبری موجساز و موجسوار و ملتی پریشان که واکنشش چون امتی است پراکنده و زیرآبزن و آدمفروش و "گره در پیچ" که به خودزنی میانِ امواجِ برساخته در توهم وحدتِ ملی، در دوری باطل قفل است...
وقتی یک ابوبکر بغدادی که آب از سر جنایاتش گذشته، به حکم قانون ابلیس در لباس خدا، دچار جنونِ ناشی از مالیخولیا، و زوال عقل متوهم به اولیاء، کور و کر و هار میشود و بهروی هر صاحب حق مسلمِ غیرخودی شمشیر از رو میبندد و سوزن اوهامش روی سندِ چشماندازِ بلندمدتِ حرامخواری و غیرخودکشی، گیر میکند و هرازگاهی زنگِ ناقوس #قتلهای_زنجیرهای را برای یادآوری بصدا در میآورد و جنازهی مبارزی را از بالای برج فرعون وگلدستهها تا بیابانها تا ته دره با آتش به اختیاری از حیات زنده ساقط میکند، یعنی خودسرانه کمر به قتل خود و پااندازان خود و ایل و تبار خود و یک جهان و یک وطن و ملت بیخود بسته است!
در قوم و قبیلهی عقبماندهی داعشپرور ما، متلی هست به این مضمون: "تا رهبر داعش، آروغی از گازِ دوغ میزند، امتِ جانپرپرش بهاقتداء و بیهوده هی بوق میزند!"
یعنی علائم حیاتی در خونخوارانِ داعشیِ قوم ما، وابسته به تیکِ عصبی_عضلانی و فشارِ خونِ جام زهرِ رهبرِ زورگیرِ قانونیشان است! این یعنی مبارز راه آزادی مفت مفت از راه دور انقلاب میکند به شرط آنکه خونِ خودی یا غیرخودی رویِ بند کفشش شتک نزند! این یعنی نیاز اجتماعی برای تنظیم باد در ساختار عرضه و تقاضا، با تاکتیک فشارِ استراتژیک از بالا، برای شنیدنِ صدای گیج همهمه از پایین و گرفتن ماهی از میان امواج گلآلود... یعنی هیچ شهروندی بصورت اصولی در فکر بازپسگیری سرنوشت خود و اختیارِ منابع ملی خود، از تکدستِ غاصبانِ سرنوشت عمومی به روشهایِ امنِ مصلحانه نیست! و همه چون مفعولان تاریخی، همواره قربانیِ ویارِ معجزهی بهشت توسط یک سوارِ همهکاره و اربابِ قدر قدرت، از پشت کوهند! و در ملک مشترکِ خویش، راضیاند به تسلیم حیات و ناموس خود به دست یک فاعل سوپراستار و گزمههایش. چون خود را بعنوان رعیتی صغیر و دونعقل، لایق و مالک آب و خاک مشترک نمیدانند! و نرانِ این قبیله تنها ملکِ بلامنازع خود را زنِ عاجز و فرزند صغیر میدانند و به باجِ حکومتی برای زورگیری نرسالارانه از مایملکِ حیوانیِ خود، به همراهی قضاتِ هیز و متجاوز، تطمیع و نشئه و هار میشوند! و اصلا طاقتِ تحمل ذرهای حقوق انسانی و اختیار و اراده برای عهد و عیال صغیر خود را ندارند! لذا از لحاظ روانی خود را نیز، به حکمِ تقدیر هپروتی، عهد و عیالِ خفتشدهی اربابِ فاعل میدانند و برای بیعت با قدرتِ مطلقهی او در صفِ صندوقِ بیعتِ اربابی هم میایستند تا برایش اعتبار زورگیری عقیدتی بخرند و بعد بر اثر عقوبتِ سیاستهایِ خشونتبار و زورگیرانهی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامیِ کلان او، منفعلانه چون بوق ناله کنند و احیانا برای افزایش وعدهی آب و یونجه، دو تا لگد هم بپراکنند! و به جایِ طلبِ کل دریا بصورت یکصدا در یک زمان و در یک مکان و با یک زبان مشترک، بصورت پراکنده در کوچه پس کوچههای ناامن و بدون مجوزِ سرکوب، مفت مفت شهیدِ راه قطراتِ خونِ یکدیگر شوند!
این روزها دومین رهبر رجزخوان و پریشاناحوال و پراکندهگوی ما، به اقتداءِ روشهای جاهلانه و چاله میدانی عهد بوق، و به تأسی از معمار کبیر داعش "ابوبکر بغدادی(ره)"، باز بینِ نشئهگی و خماری و فشار ناشی از پریودِ یُبسی و تعصب و اشداء و آتشبهاختیاری با غیرخودیان و اسهال و تسامح رحماء با بندگان ، نیمه شب مخش بوقیده و دم صبحی وِر زده که ما با توکل به روح پرفتوحِ معمار کبیر ابوبکر بغدادی(ره)، تا چهار سال و سه ماه و دو ساعت و یک دقیقهی دیگر، با جیب خالی و پز عالی، شیطان بزرگ را سوسک و پودر میکنیم... فوت کردنش با شما امّتِ خرافهپرستِ همیشه خرفت! تو گویی که در قرنی که قدرتمندان تواناییهای تکنولوژیکشان را رو نمیکنند، جهان چاله میدانِ لاتهای آس و پاس است که جز رجز پشیزی در چنته ندارند و به های و هو، دلِ رهگذران را خالی میکنند! بینوا در باغ نیست که دوران این لافها و حرفهای مفتِ میدان شوشی و سرگذر لوطی مموشی و تعارفات آبدوغ خیاری لات سرچشمه برای بچه لاتِ سه راه سیروس گذشته و باید بر مبلغ افزود! من تویِ دهنت میزنم! بعد یک مشت توی شکمت میزنم! این هم شد وجناتِ یک رهبر اهل کرامات؟!... و در جهانی که کسی قدرتش را جار نمیزند و از روی تدبیر و بصیرت به فکر افزودنِ قدرت ارادهی ملی خویش است، او شیرهی ملت خود را میکشد تا به بوق و کرنا، هوار و عربدهای بکشد و نوچههای گنده لات گذر لوطی صالح را بترساند که تو لاتی؟ یا شکلاتی؟!... تعدادیِ مزدور و خونخوارِ عصرحجر و لمپنِ بیسواد و پامنقلی و عربدهکش و عقبمانده هم که به رسم سنتی دلشان به حرف و لیچار و متلک و قپی آمدنِ پای دیوار بیکاری و بی عاری در محله و سر هر سرگذر خوش است و اعتیادی سنتی به شغلِ تیرخلاصزنی و قمهکشی تا حذف شریک مزاحم مفتخرند، بلافاصله شعار دادهاند: الموت لامریکا! با صابون و یک ریکا. یا برای سوزاندن آنجای کل اصغر هجویدهاند که: برو رَدّ کارِت جینگیلی... تا نخوردمتِ فینگیلی!... رهبر هم کلی به ریش امت خندیده و فرموده: جزائما خیرا مع الشیخ الطوسی حشیشی...البته در پرانتز زیرِ کرسیهای آزادپریشی.
الحمدالله مِنّه، مملکت گل و بلبلی داریم که از گل تا بلبلش در نوشتنِ سرنوشت خود دخیلند، هر چند منافعِ خود را در گرو منافع غیرخود نگیرند! یعنی هر یک به فکر تنبان خودند و شریکِ مخالفگوی خود را با کش زیرشلوار طرف بهدار میکشند! یعنی نه اینکه نخواهند بفهمند، بلکه مدام عقلشان دمِ مشکشان است و رهگذارِ عشوههای ملیح و شامورتیبازی قبیح هر رهگذر سرسبز و لب شتری و فک بنفش و همیشه خندانند که بر خلاف تاکتیکِ دلالان اشک و گریه، عین هرزههایِ مکتبی مصلحت، در عزا و عروسی هرهر به ریش پامنبریها میخندد و مخاطبین هم از خنده ریسه میروند و نهایتا فیالجمله به پای هم غش میکنند! یعنی این جماعت مشنگ، تا یکی با یک جوکِ ناموسی، حوالیِ دل و دینشان را قلقلک دهد، ناموس خود را هم در راه او شَقّه شَقّه و نفله میکنند! مملکتی که شهروندانش در امور حکومتی همچون بادِ بوقند! تا فشاری بر ایشان وارد میشود با لگدپراکنی عین وقوق صاحاب صدایی از خود دَرمیکنند و تا بادشان با سوزنی خالی میشود عینِ بادکنکِ زنجموره میکشند تا بیصدا و مچاله و چروکیده و محو شوند در کنجی، تا باز بهعلتِ عود کردنِ سندرومِ سادومازوخیسم مقدس و خودخوری و دیگرآزاری، دوباره نیمه شبی باد کنند و فشاری بر ایشان وارد شود و باز روز از نو و روزی از نو!
بنا بر مستندات مسبوقِ تاریخی، روشنفکران این قوم بدوی هم فهمیدهاند که کی، کجا و چگونه و به چه میزان فشار، این بوقِ بینوا را به صدا درآورند و بادش را آنقدر پر و خالی کنند و کش دهند تا اموراتشان در دو روزهیِ عمر فانی به خوش خوشان بگذرد!
بالتبع، پرچمداران مطالبات باد معدهایِ چنین ملتِ شعارپرور شعورگریز و بوقی هم، جملگی اهل کنگر خوردن و لنگر انداختن از این ستون تا ستون بعدیاند و از مثقالی هوش و ابتکار برای تغییرِ این سنتِ حسنه و روش هیئتی برای ابراز وجود مؤثر در تحولات بنیادی، بیبهرهاند! یعنی فکر میکنند راه دو تاست: یا باید سوار شوی و بجنگی! و یا تسلیممآبانه فقط سواری بدهی و کاه و یونجه نشخوار کنی! راه سومی هم به ذهن مبارکِ ماهیتبارشان قد نمیدهد!
و اکثریت این قومِِ مبادی آدابِ نیمه وحشی، از رئیس قبیله و رهبر گرفته تا مرئوس و عنتر معرکه و تماشاچیان و مشتریان هزلیات فرهنگی، محصور در جبرجغرافیایی-تاریخی، انگار در لجن و گلِ باتلاق گاوخونی واماندهاند و جز عربده و فحاشی و ناله و جنگ با زمین و آسمان، روشی صلحجویانه و مسالمتآمیز برای همگرایی و همافزایی و همزیستی مسالمتآمیز در حافظهی تاریخی سراغ ندارند و اکثرا معتاد به این روش سنتی، متاثر از مبارزات ملی-میهنی ناشی از آثارِ دوغ آبعلی در ولایتِ اهلِ بوقند!
و البته خوشا به سعادت تماشاچیانی که با سیبیل آلاگارسونی تا کلفت و ریشِ پرفسوری تا داعشی، همواره با سوت و صلوات و فحاشی و متلک و آروغ، برای وحدت ملی در روشهای پارتیزانی مسالمت آمیز از راه دور و از جیب و خونِ دیگران، حسابی از شرمندگی یکدیگر درمیآیند و با رضایت تام و تمام، پاکباخته و نشئه میشوند... از این ستون تا ستون بعدی... واجب قربة عَنِالگهواره الیالگور!
الاحقر: فرزند و نتیجهیِ دربانِ گورِ پدرِ صدام حسین (ت)
...
راوی: خیام ابراهیمی
چندم جمادیالباقی السنهی عصرِحجر
مطابق با 16 آذر 1397
ملت داریم تا ملت...رهبر داریم تا رهبر...قانون داریم تا قانون...میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است! نه هر آنکس که سر تراشد قلندری داند! نه هرکه طُرفِ کلَه کجنهاد و تندنشست؛ کلاهداری و آیینِ سروری داند.
وصیتی از یک قربانیِ نسلِ بازیافتی داعش در اپوزیسیونِ موصل تا رَقّه:
بنام خداوندِ یکتایِ پرپر، در رگِ گردنِ مخلوقاتِ رهبر
من "عبدالحشر تکریتی"، این یادداشت را برای ثبت در تاریخ و عبرتِ دلدادگان و #براندازانِ دولت اسلامی عراق تا شام مینویسم:
هرازگاهی بوقی بهصدا درمیآورَد و دوغی متلاطم میشود و دیگر هیچ! این است سرنوشتِ هدایت و رهبری موجساز و موجسوار و ملتی پریشان که واکنشش چون امتی است پراکنده و زیرآبزن و آدمفروش و "گره در پیچ" که به خودزنی میانِ امواجِ برساخته در توهم وحدتِ ملی، در دوری باطل قفل است...
وقتی یک ابوبکر بغدادی که آب از سر جنایاتش گذشته، به حکم قانون ابلیس در لباس خدا، دچار جنونِ ناشی از مالیخولیا، و زوال عقل متوهم به اولیاء، کور و کر و هار میشود و بهروی هر صاحب حق مسلمِ غیرخودی شمشیر از رو میبندد و سوزن اوهامش روی سندِ چشماندازِ بلندمدتِ حرامخواری و غیرخودکشی، گیر میکند و هرازگاهی زنگِ ناقوس #قتلهای_زنجیرهای را برای یادآوری بصدا در میآورد و جنازهی مبارزی را از بالای برج فرعون وگلدستهها تا بیابانها تا ته دره با آتش به اختیاری از حیات زنده ساقط میکند، یعنی خودسرانه کمر به قتل خود و پااندازان خود و ایل و تبار خود و یک جهان و یک وطن و ملت بیخود بسته است!
در قوم و قبیلهی عقبماندهی داعشپرور ما، متلی هست به این مضمون: "تا رهبر داعش، آروغی از گازِ دوغ میزند، امتِ جانپرپرش بهاقتداء و بیهوده هی بوق میزند!"
یعنی علائم حیاتی در خونخوارانِ داعشیِ قوم ما، وابسته به تیکِ عصبی_عضلانی و فشارِ خونِ جام زهرِ رهبرِ زورگیرِ قانونیشان است! این یعنی مبارز راه آزادی مفت مفت از راه دور انقلاب میکند به شرط آنکه خونِ خودی یا غیرخودی رویِ بند کفشش شتک نزند! این یعنی نیاز اجتماعی برای تنظیم باد در ساختار عرضه و تقاضا، با تاکتیک فشارِ استراتژیک از بالا، برای شنیدنِ صدای گیج همهمه از پایین و گرفتن ماهی از میان امواج گلآلود... یعنی هیچ شهروندی بصورت اصولی در فکر بازپسگیری سرنوشت خود و اختیارِ منابع ملی خود، از تکدستِ غاصبانِ سرنوشت عمومی به روشهایِ امنِ مصلحانه نیست! و همه چون مفعولان تاریخی، همواره قربانیِ ویارِ معجزهی بهشت توسط یک سوارِ همهکاره و اربابِ قدر قدرت، از پشت کوهند! و در ملک مشترکِ خویش، راضیاند به تسلیم حیات و ناموس خود به دست یک فاعل سوپراستار و گزمههایش. چون خود را بعنوان رعیتی صغیر و دونعقل، لایق و مالک آب و خاک مشترک نمیدانند! و نرانِ این قبیله تنها ملکِ بلامنازع خود را زنِ عاجز و فرزند صغیر میدانند و به باجِ حکومتی برای زورگیری نرسالارانه از مایملکِ حیوانیِ خود، به همراهی قضاتِ هیز و متجاوز، تطمیع و نشئه و هار میشوند! و اصلا طاقتِ تحمل ذرهای حقوق انسانی و اختیار و اراده برای عهد و عیال صغیر خود را ندارند! لذا از لحاظ روانی خود را نیز، به حکمِ تقدیر هپروتی، عهد و عیالِ خفتشدهی اربابِ فاعل میدانند و برای بیعت با قدرتِ مطلقهی او در صفِ صندوقِ بیعتِ اربابی هم میایستند تا برایش اعتبار زورگیری عقیدتی بخرند و بعد بر اثر عقوبتِ سیاستهایِ خشونتبار و زورگیرانهی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامیِ کلان او، منفعلانه چون بوق ناله کنند و احیانا برای افزایش وعدهی آب و یونجه، دو تا لگد هم بپراکنند! و به جایِ طلبِ کل دریا بصورت یکصدا در یک زمان و در یک مکان و با یک زبان مشترک، بصورت پراکنده در کوچه پس کوچههای ناامن و بدون مجوزِ سرکوب، مفت مفت شهیدِ راه قطراتِ خونِ یکدیگر شوند!
این روزها دومین رهبر رجزخوان و پریشاناحوال و پراکندهگوی ما، به اقتداءِ روشهای جاهلانه و چاله میدانی عهد بوق، و به تأسی از معمار کبیر داعش "ابوبکر بغدادی(ره)"، باز بینِ نشئهگی و خماری و فشار ناشی از پریودِ یُبسی و تعصب و اشداء و آتشبهاختیاری با غیرخودیان و اسهال و تسامح رحماء با بندگان ، نیمه شب مخش بوقیده و دم صبحی وِر زده که ما با توکل به روح پرفتوحِ معمار کبیر ابوبکر بغدادی(ره)، تا چهار سال و سه ماه و دو ساعت و یک دقیقهی دیگر، با جیب خالی و پز عالی، شیطان بزرگ را سوسک و پودر میکنیم... فوت کردنش با شما امّتِ خرافهپرستِ همیشه خرفت! تو گویی که در قرنی که قدرتمندان تواناییهای تکنولوژیکشان را رو نمیکنند، جهان چاله میدانِ لاتهای آس و پاس است که جز رجز پشیزی در چنته ندارند و به های و هو، دلِ رهگذران را خالی میکنند! بینوا در باغ نیست که دوران این لافها و حرفهای مفتِ میدان شوشی و سرگذر لوطی مموشی و تعارفات آبدوغ خیاری لات سرچشمه برای بچه لاتِ سه راه سیروس گذشته و باید بر مبلغ افزود! من تویِ دهنت میزنم! بعد یک مشت توی شکمت میزنم! این هم شد وجناتِ یک رهبر اهل کرامات؟!... و در جهانی که کسی قدرتش را جار نمیزند و از روی تدبیر و بصیرت به فکر افزودنِ قدرت ارادهی ملی خویش است، او شیرهی ملت خود را میکشد تا به بوق و کرنا، هوار و عربدهای بکشد و نوچههای گنده لات گذر لوطی صالح را بترساند که تو لاتی؟ یا شکلاتی؟!... تعدادیِ مزدور و خونخوارِ عصرحجر و لمپنِ بیسواد و پامنقلی و عربدهکش و عقبمانده هم که به رسم سنتی دلشان به حرف و لیچار و متلک و قپی آمدنِ پای دیوار بیکاری و بی عاری در محله و سر هر سرگذر خوش است و اعتیادی سنتی به شغلِ تیرخلاصزنی و قمهکشی تا حذف شریک مزاحم مفتخرند، بلافاصله شعار دادهاند: الموت لامریکا! با صابون و یک ریکا. یا برای سوزاندن آنجای کل اصغر هجویدهاند که: برو رَدّ کارِت جینگیلی... تا نخوردمتِ فینگیلی!... رهبر هم کلی به ریش امت خندیده و فرموده: جزائما خیرا مع الشیخ الطوسی حشیشی...البته در پرانتز زیرِ کرسیهای آزادپریشی.
الحمدالله مِنّه، مملکت گل و بلبلی داریم که از گل تا بلبلش در نوشتنِ سرنوشت خود دخیلند، هر چند منافعِ خود را در گرو منافع غیرخود نگیرند! یعنی هر یک به فکر تنبان خودند و شریکِ مخالفگوی خود را با کش زیرشلوار طرف بهدار میکشند! یعنی نه اینکه نخواهند بفهمند، بلکه مدام عقلشان دمِ مشکشان است و رهگذارِ عشوههای ملیح و شامورتیبازی قبیح هر رهگذر سرسبز و لب شتری و فک بنفش و همیشه خندانند که بر خلاف تاکتیکِ دلالان اشک و گریه، عین هرزههایِ مکتبی مصلحت، در عزا و عروسی هرهر به ریش پامنبریها میخندد و مخاطبین هم از خنده ریسه میروند و نهایتا فیالجمله به پای هم غش میکنند! یعنی این جماعت مشنگ، تا یکی با یک جوکِ ناموسی، حوالیِ دل و دینشان را قلقلک دهد، ناموس خود را هم در راه او شَقّه شَقّه و نفله میکنند! مملکتی که شهروندانش در امور حکومتی همچون بادِ بوقند! تا فشاری بر ایشان وارد میشود با لگدپراکنی عین وقوق صاحاب صدایی از خود دَرمیکنند و تا بادشان با سوزنی خالی میشود عینِ بادکنکِ زنجموره میکشند تا بیصدا و مچاله و چروکیده و محو شوند در کنجی، تا باز بهعلتِ عود کردنِ سندرومِ سادومازوخیسم مقدس و خودخوری و دیگرآزاری، دوباره نیمه شبی باد کنند و فشاری بر ایشان وارد شود و باز روز از نو و روزی از نو!
بنا بر مستندات مسبوقِ تاریخی، روشنفکران این قوم بدوی هم فهمیدهاند که کی، کجا و چگونه و به چه میزان فشار، این بوقِ بینوا را به صدا درآورند و بادش را آنقدر پر و خالی کنند و کش دهند تا اموراتشان در دو روزهیِ عمر فانی به خوش خوشان بگذرد!
بالتبع، پرچمداران مطالبات باد معدهایِ چنین ملتِ شعارپرور شعورگریز و بوقی هم، جملگی اهل کنگر خوردن و لنگر انداختن از این ستون تا ستون بعدیاند و از مثقالی هوش و ابتکار برای تغییرِ این سنتِ حسنه و روش هیئتی برای ابراز وجود مؤثر در تحولات بنیادی، بیبهرهاند! یعنی فکر میکنند راه دو تاست: یا باید سوار شوی و بجنگی! و یا تسلیممآبانه فقط سواری بدهی و کاه و یونجه نشخوار کنی! راه سومی هم به ذهن مبارکِ ماهیتبارشان قد نمیدهد!
و اکثریت این قومِِ مبادی آدابِ نیمه وحشی، از رئیس قبیله و رهبر گرفته تا مرئوس و عنتر معرکه و تماشاچیان و مشتریان هزلیات فرهنگی، محصور در جبرجغرافیایی-تاریخی، انگار در لجن و گلِ باتلاق گاوخونی واماندهاند و جز عربده و فحاشی و ناله و جنگ با زمین و آسمان، روشی صلحجویانه و مسالمتآمیز برای همگرایی و همافزایی و همزیستی مسالمتآمیز در حافظهی تاریخی سراغ ندارند و اکثرا معتاد به این روش سنتی، متاثر از مبارزات ملی-میهنی ناشی از آثارِ دوغ آبعلی در ولایتِ اهلِ بوقند!
و البته خوشا به سعادت تماشاچیانی که با سیبیل آلاگارسونی تا کلفت و ریشِ پرفسوری تا داعشی، همواره با سوت و صلوات و فحاشی و متلک و آروغ، برای وحدت ملی در روشهای پارتیزانی مسالمت آمیز از راه دور و از جیب و خونِ دیگران، حسابی از شرمندگی یکدیگر درمیآیند و با رضایت تام و تمام، پاکباخته و نشئه میشوند... از این ستون تا ستون بعدی... واجب قربة عَنِالگهواره الیالگور!
الاحقر: فرزند و نتیجهیِ دربانِ گورِ پدرِ صدام حسین (ت)
...
راوی: خیام ابراهیمی
چندم جمادیالباقی السنهی عصرِحجر
مطابق با 16 آذر 1397
No comments:
Post a Comment