Monday, March 25, 2019

پیش از نشست ورشو


خطر! از خواب برخیزیم! پیش از نشستِ #ورشو
چرا در غیاب اراده ملی، #ایرانستان زاده‌ی طبیعی و یا سزارینیِ "استعمار نوین" است؟ چرا اربابان بومی‌وجهانی، با بقایای ایدئولوژیک داعش در سوریه، مدارا می‌کنند؟ چرا اروپا به‌عنوان یک تیغه‌ی قیچی استعماری، علی‌رغم اهدافِ نمایشی کنفرانس ورشو توسط تیغه‌ی دوم امریکا، سازوکار مالی خود را با نظام ایدئولوژیک ایران، امروز راه‌اندازی کرد؟ چرا کلاه (نه مکلا) و عمامه (نه معمم) از دانشگاه تا حوزه، هردو به دلالان خائن و لمپن‌پرور نیازمندند؟ پاسخم این است: چون اربابان جهانی‌وبومی برای تداوم سلطه‌ی خود، بصورت کژدارومریز همواره به یک بهانه‌ی ایدئولوژیکِ تنش‌آفرین و بنیادی توسط اربابان بومی نیازمندند!
تاکید بر رویکرد میدانی مشترک، پیش از نشست ورشو نه به‌خاطر ترس از عقوبت مصوباتِ آن است؛ بلکه به‌دلیل تبدیل تهدید به فرصتی تاریخی، با استخدام توجه و نگاه بین‌المللی (از داخل تا خارج) جهت آزادکردن پتانسیل ملی توسط نخبگانِ ملتی است که می‌توانند برای به‌میدان کشیدن تمام مردم گرد حداقل منافع مشترک ملی، به زبان مشترکی دست یابند تا ثابت کنند لیاقت استقلال و آزادی را دارند! ما باید برای خودباوری ملی هم که شده بتوانیم این وحدت دموکراتیک را با تاسیس #ستدا_مشترک_اپوزیسیون و پوزیسیون (گیریم که برخی آن را تحریم کنند) برای اتخاذ یک #زبان_مشترک_حقوقی_فراگیر اثبات کنیم!
.
نگاهی بالینی به "اختلال شخصیت مرزی" و "اختلال شخصیت دوقطبی" جامعه‌ی ایران می‌تواند ما را به ضرورت اتخاذ راهکاری #فوری_فوتی و وحدت آفرین بر اساس منافع مشترک ملی ترغیب کند! که دیر بجنبی #ایران #ایرانستان خواهد شد!
هیچ روشنفکری بدون شناخت "زیست بوم فلات ایران" و بدون شناخت هنجارها و عوارض و ناهنجاریهای ناشی از جبرجغرافیایی-تاریخی توده‌های ایرانی در یک واحد سیاسی-جغرافیایی نمیتواند برای چنین بافتی، نسخه‌ی درمان و تعادل و سلامت برای وحدت ملی فرزندان مام میهنی به نام "ایران" بنویسد.
به همین دلیل بدون شناخت و اولویت‌بندی پارامترهای بنیادی و حیاتی، و فهم مشترک یک#زبان_مشترک_حقوقی بر اساس حروف الفبای مشترک ایران (بعنوان یک واحد سیاسی-جغرافیایی)، ما بازیچه‌ای بیش در دست باهوشِ استعمارگران جهانی بواسطه‌ی دستان بیهوش و نااهلِ استثمار بومی و وطن‌فروشان و خائنین و جناح‌های درنده‌ی قدرت در درون نظام دوقطبی و امنیتی، نخواهیم بود!
ظاهرا سیاست‌نداران حکومتی و سیاسیون و روشنفکرنماهای مبارز ایرانی از اهمیت شناخت اولویت‌بندی مبانی حیاتی برای درمان ناهنجاری‌ها بر اساس هنجارهای مشترک غافلند؛ اما اتاق فکر "استعمار نوین" کاملا از این هنجارها و ناهنجاریها آگاه است!
خشونت نهادینه در گفتگوی مابین روشنفکران چپ و راست جامعه، در دو قطبی "یا با منی" و "یا بر من" ریشه دارد! چون در هر همسفری موضوع کشف حقیقت و هم‌افزایی نیست! موضوع هر حرکت اجتماعی، زور برتر است، که برنده باید رهبر باشد، و بازنده پیرو! چون رابطه‌ای که موضوعیت دارد، تنها در مناسبات لوطی و نوچه‌ها معنادار است!
به همین دلیل است که، در صورت پدید آمدن فضایی بی در و دروازه و در صورت عدم مهار این ویژگی در گستره‌ی قومیت‌ها، همین توده‌های مردمی تحت تاثیر نفوذیها و لابی‌ها و لوطی‌ها، قادرند ایران را در آینده‌ای نه چندان دور، در خطر تبدیل به #ایرانستان قرار دهند!
آن‌وقت بینواترین قشر بازمانده از جامعه‌ی سنتی، همین آخوندها خواهند شد که در قالب یک ایران روشنفکرنمای دارای تاریخ کهن و اهل نرمش قهرمانانه و پیچش ناجوانمردانه و ناگزیر و ساده‌انگار و دارای خشمی فروخورده از زورگیران عرب، قدرت یافتند و در صورت انفجار نارنجکهای درون نارنجهای اقوام غرب‌نشین و تبدیل ایران به ایرانستان، این بینوا روحانیون و ارواح کادوپیچ در لباس سلاطین صفوی، تنها جایشان پیوستن به طالبان در شرق ایران و افغانستان است! چون خوشبخت‌تر از اقوام غربی و بینواتر از اقوام شرقی در ایران نیست و مرکزی‌ها در برزخی مزمن، بیشتر شبیه سوسک مسخ شده‌ی کافکایند!
در ایران هر چه به سمت غرب می‌رویم، انگیزه و شوری درونی برای تبدیل پتانسیل‌های درونی به استقلال و آزادی بیشتر است.
وسط دعوی نرخ تعیین کردم تا بدانیم که: ای رفیق دیروز و امروز من! با جیب خالی و پز عالی نمی‌شود که خلق‌های پریشان وطن و کارگران خفت‌شده‌ی نظام خصولتی، در بستری نابالغ و کال، علیه امپریالیسم متحد شوند!
این مملکت آنقدر دارای #تضادهای_درونی است که تنها کارشناسان مغرضِ "استعمار نوین" از بیرون می فهمند و آن‌ها که وارسته از عوارضِ مهرطلبی و سلطه، مهرورزانه بی‌غرض و مرضند...
حالا باز بخند که هنوز ما چون دایی جان ناپلئون در عهد بوقیم و می‌گوئیم: کار کارِ انگلیس‌هاست!
به همین دلیل است که اگر آخوندها به فکر بقای خودشان هم باشند باید هر چه زودتر به یک نظام ملی با حضور تمام ملت بر اساس اولویت حق مشترک آب و خاک طبیعی و اولیه بر هر حق ثانویه از قبیل ایدئولوژی، و برای تغیییر قانون اساسی و تشکیل شوراهای بومی تا ملی، تن دهند!
ما هنوز منگ و مستیم! در تهران خبری نیست! هر چه قدرت هست در پاره پاره‌های نیمه‌ی غربی، از شمالغربی تا جنوبغربی کشور است!
اگر عرقی برای تبلور و شکوفایی شخصیت حقوقی ایران هست، باید تمام ایراندوستان که شخصیت حقیقی‌شان وابسته به این شخصیت حقوقی است، از خود مایه و دندان بر جگر بگذارند و بگذرند و بجنبند و تمام ملت را در یک #میدان_میلیونی_امن و برای یک خواسته‌ی مشترک مسالمت‌آمیز بر اساس یک زبان حقوقیِ حداقلی، گرد هم جمع آورند و در آغوش مهرورزی، هر گونه سلطه و سلطان را خلع سلاح کرده و آچمز و تسلیم کنند!
که تلنگر بعدی نوشداروی پس از مرگ سهراب خواهد بود و نه از تاک ماند نشان و نه از تاکنشان!
پیش از روز واقعه، از خواب برخیزیم!
خیام ابراهیمی
8
بهمن 1397

چرا نیازی به دشمن نیست

قواره‌ی پرچمِ شعار "مرگ" کجا بریده میشود؟
چرا موضع برخی از چپهای رادیکال مخالف با نظام آخوندی، با سیاست کلان نظام آخوندی مشترک است؟
چون بنای هر دو بر جنگ و نابودیِ سمبولِ دشمنِ ایدئولوژیک است.
و این جدال بنیادی، همان سوخت مورد نیاز ماشین جنگ مورد نیاز دشمن استراتژیکشان را برای کشیدن خون ملتهای زیر سلطه فراهم می آورد!
حدود 100 سال است که استعمار نوین نیازی به کشتی‌های توپدار برای حمله‌ی مستقیم به مناطق و کشورهای مستعمره ندارد.
نارنجکی میکارد درون نارج و تقدیم میکند به با تئوریسینها و باغبانهای نارنجستان و آتشبیارانِ آتش به اختیاریِ خود.
ارباب بزرگ همواره نیازمندِ اربابان بومی است! چرا که با گروگان گرفتن یک قدرت متمرکز، و آلودنش توسط لابی ها در دامچاله‌ها، همواره ملتی در گروگان او خواهد بود!
از کجا میدانید که تخم توسعه ی اتمی پنهان را خود در ذهنهای منگ نکاشتند؟

چرا نیازی به دشمن نیست؟
نقض غرض مدعیان آزادی، ایران را ویران میکند!
وقتی از ایران و ایرانی سخن می‌رانیم، ابتدا باید ایرانیان را گرد هم آوریم.
این یعنی بستری فراهم آوریم که هر کس که ایرانی باشد باید گرد هم آید!
بنای فرمایش آقای ستوده بر ادبیات پساآزادی در تعریف دموکراسی است!
تداخل زمان و مکان از بزرگترین خطاهای مفهمومی مدعیان روشنفکری است!
درک این موضوع بسیار ساده است که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد! اما وقتی کسی متوجه جایگاه بیان نظرات خود در خطیرترین موقعیت تاریخی سرنوشت وطن نباشد، و موجب عدم وحدت ملی شود، بدیهی است که از ابتدا نطفه ی تفرقه را کاشته است!
گیریم که ده نفر هم طالبِ دیکتتاتوری باشند! خب مسلما وقتی در شورای ملی باشند ممکن است رای نیاروند اما چون حضور دارند راه جرزنی و اخلال بسته می‌شود!
آنها که به هر علت عده ای را بیرون از گود قرار دهند، در واقع علیه ادعای خود قدم برداشته اند!
مشکل بخش قابل توجهی از مبارزین؛ از بیقراری ایشان در بیان نظرات در زمان نادرست، آغاز میشود!
حضور ایرانیان هیچ پیش شرطی را نباید داشته باشد! چون هنوز بستر آزادی برای طرح مباحث و اجماع عمومی (پس از حضور برابر تمام شریکان آب و خاک) مستقر نشده است!
اتفاقا همین تناقض در پندار و گفتار و رفتار، و تمایزگذاری آغازین، موجب تناقضات و تمایزات بعدی خواهد شد و متاسفانه سخنان ایشان نقض غرض و عامل اصلی کاشت تخم تفرقه در قالب خشت اولیه است! و اصل تابعیت ایران، تنها شرط هرگونه حضور در هر شورایی است که قرار است راجع به سرنوشت ایران تصمیم سازی کند!
و:... خشت اول چون نهاد معمار کج... تا ثریا میرود دیوار کج.
پیشتر بارها اشاره کرده بودم که: زین اسب را بچسب، مبارز! اسب سواری پیشکش.
داستان صاحب کوزه‌ی روغن است که نقشه می‌کشید چگونه با فروش روغن و خرید دو گوسفند و تکثیرش تا ده سال دیگر روستا را بخرد... که کوزه افتاد و شکست!
خیام ابراهیمی
https://www.youtube.com/watch?v=KLsfKQY0CVs&fbclid=IwAR2dnnzTYI-pTeSB3WNNWt012gGLWUj985GSuVku2eI3xw6wBtb6yMDry1w

واکسن انقلابی تقلید کورکورانه


واکسن تقلید کورکورانه!
یا (اعتماد سنتی به تار سیبیل دایی جان ناپلئون و قسم حضرتعباسِ خانعمو دون کیشوت)
در دهه‌ی بازآفرینی واکسنِ 57 :
همواره تب داشت... شاید تا ظهور آقایی دیگر...
در تمام دوران 40 ساله‌ی این تب زنجیره‌ای، آموختیم که:
1- در حکومت اسلامی دیکتاتوری وجود ندارد... یعنی دارد: ولایت مطلقه فقیه! مطلقه میدانی چیست؟
2- جمهوری اسلامی با حکومت مذهبی تفاوت دارد!...یعنی: ندارد! اولی بیعت را با فریب میگیرد و با چکش تثبیت میکند! و دومی با چکش میگیرد و با فریب تثبیت میکند! نتیجه یکی است!
3- حجاب اجباری نیست!...یعنی اجباری هست! اما با اسید.
4- آب و برق مجانی میشود!...یعنی: نمیشود که هیچ به قیمت خون انسان میشود.
5- این اسلام بود که زنان را وارد صحنه سیاست کرد!...یعنی: با سیاستِ چکشی و فریب، خانه نشین کرد!
6- خانه نخرید، همه را صابخانه میکنیم!...یعنی: نمیکنیم تا همه گورخواب شوند!
7- روحانیون نباید رئیس جمهور شوند!... یعنی آخوندها رئیس جمهور بشوند!
8- محتوای جمهوری اسلامی دموکراتیک است!...یعنی: نیست! به قول خاتمی: مردم ما دموکراسی نمی‌خواهند! آنها مردمسواری دیمی و هیئتی میخواهند! مردمسالاری دینی یعنی مردم سالاری سوار بر خود میخواهند و تنها میتوانند با او بیعت کنند با بمیرند و یا خود را بکشند و یا ترک وطن کنند!
9- مارکسیستها در ابراز عقیده آزادند!...یعنی: آزاد نیستند مگر در خلوت ذهنی خود!
شاید تنها درست در این دامچاله های فریب همین جمله باشد:
حکومت اسلامی حکومت عقیده است! عقیده ای برای سرکوب هر عقیده ای... و آزاد تا ابراز آن... و نه پس از ابراز آن!
آموختیم و سوختیم و ساختیم گور خود را همه عمر...تا مگر خالصانه زنده شویم! اما در گورخوابی هم ویژه خوار و هم مرده‌خوار شدیم.
خیام ابراهیمی


No photo description available.

جنگ یا صلح

جنگ یا صلح؟
فراخوانِ #میدان_میلیونی : فرمان از ملتِ پایدار، اطاعت از اربابِ خدمتگزار
دکتر صالحی (مرئوسِ سازمان انرژی‌اتمی): ما در #برجام آقا، به جهان رَکب زدیم! لوله‌ را که پر از بتن کردند، فقط حضرتِ‌بالا می‌دانست که من لوله‌ی یدک خریده‌ام؛ اما رو نکردم! بتن رآکتور اتمی، تقلبِ فتوشاپ بود! هه‌هه
اگر ترامپ با شمّ اقتصادی‌‌و "دروغ‌سنجی درآستین" و با معرفت به‌ذاتِ اقدسش، زیرِ برجامش زد؛ اما طرف با بصیرتِ سرمدی، برجامش را آتش نزد! چون آنجا ملت پشتِ آقاترامپه! اما اینجا آقا پشتِ ملتِ و ترامپه.
باری، چه اینجا و چه آنجا، اراده‌ی ملت آگاه به حقوق برابر شهروندی (نه ناآگاه) باید حرف اول و آخر را بزند! اما دقیق که به چارت سازمانی نظام اربابی بنگری، متوجه می‌شوی که این مردمِ لوطی‌مسلک و میهمان‌نواز و خاکباز، فقط با توکل به ویژه‌خواری، مالِ مفت مشاع را دو دستی به دیگری تقدیم می‌کنند و البته ککشان هم نمی‌گزد؛ تا با بیعتی در "انتخابات" فوری کنار بکشند و لم دهند تا یکی تصمیم بگیرد که 8 سال بجنگیم یا نجنگیم! آخرالامر هم باید جام شوکران را یکی دیگر سربکشد! او بدمستی کند و دیگران هی بمیرند! آخه، در دیزی بازه... حیای گربه کجاست؟! البته جای مردمِ خاکی، همچون بهشت است زیرِ پای اربابِ افلاکی.
براستی که مردمی دست‌ودل‌بازیم! دنیا را آب ببرد، ما را از سخاوت عمر بی ثمر، تنها خواب می‌برد تا سراب!
با این حساب، همین هفته باید جنبید! که بالاخره: جنگ؟ یا صلح؟ در افتادن با خونِ شاخش؟ و یا دریوزگی شیر از پستانش؟ و یا علف شدن در کامش؟ و یا تصرف حیاتبخش و سلول شدن در جانش؟ چگونه میتوان این گاو نه من شیرده غولتشن را به اندازه‌ی کل زمین بزرگ کرد و گوساله‌ی سامری نشد در دستانش؟!... و یا باز شلاق سرنوشت باید دست اربابان باشد و دلالانِ خون و فشنگ و نفت، در تدارک مردمسواری هیئتی و دیمی دیگری؟
"سرنوشت ملت" با اراده ملی و قانون مردمی تعیین می‌شود که بزرگتر از هر موشک و سلاح اتمی است! با زور انحصاری تک‌نفره، بار سرنوشت می‌افتد روی دوش یکی که باید آن را با خرجِ موشک جبران کند؛ وگرنه بدون نظارت‌ملی و طبق اعتماد سنتی و هیئتی و دیمی، یکهو دیدی از تحمل بار سنگین همه توسط یکی : نه از تاک مانده نشان و نه از تاکنشان!
ولایاتِ لت‌وپارِ اربابیِ مثلِ ونزوئلا و سوریه‌ی فعلی، و بقایای لیبی و عراق و افغانستان سابق، عقوبتِ سال‌ها جنگ تک‌نفره با غیرخودی‌اند! راز گرفتن ماهی از آب گل آلود، همین دوقطبی کردن تحمیلی جهان است! و نقطه‌ی عطف آن، دمیدن در ایدئولوژی‌های حق‌طلبانه مبتنی بر تقسیم جهان به دو نیروی حق و باطل، و جنگ بنیادی سرد و گرم، با امپریالیسم و شیطان بزرگ است. غافل از اینکه امپریالیسم و یا شیطان بزرگ، برای اصلاح و ترمیم و تعدیل نسل‌ها و برای بقاء کوره‌های آدمسوزی خود، از همه بیشتر، به این شعله‌ و بهانه‌ی بنیادی نیازمند است و آگاهانه "خود" در آن می‌دمند و "خود" بستر و زمینه‌های مساعد آن را فراهم می‌آورند (گیریم با پوششِ تئوریک اقناعی مبتنی بر منطق نظری وعلومِ جعلی). راز تداومِ خون‌آشامی استعمار نوین از ملتهای پیرامونی، همین حربه‌ی "دوقطبی مقدسِ بنیادی" است! چرا که در عصر مدرنیته و رسانه‌ها، در دهکده جهانی، دیگر برای جهانخواری و سلطه، دوران حمله با کشتی‌های توپدار برای تصرف سرزمینهای پیرامونی، گذشته است! قرار است که کدخدا گوشت هر کس را که مزاحم سفره‌ی اربابی است را بخورد و استخوانش را پرت کند برای سگ‌های نگهبان! این روح حاکم بر کالبد سرزمین‌های اربابی است! چه در سطح جهانی و چه در سطح جغرافیایی بومی.
منطق و مجوز این جدال بنیادی برای توجیه سگ‌های نگهبان این است که: ما در حال جنگ بین خیر و شرّیم و در این نبرد بنیادی نابرابر، راهی نیست جز گروگانگیری و گروگان‌فروشی و جرزنی و هر هدفی که وسیله را توجیه کند برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است و نجات دادن توده‌های صغیر مردمی به عنوان سپاه انتحاری. پس در این نبرد حیاتی، ممکن است برای حفظ امنیت و جان 80 میلیون شهروند بینوا، چند میلیون نفر احمق هم قربانی شوند... خب بشوند! غافل از اینکه در این نسل‌کُشی غیرخودیان در دو سوی میدان، قتلِ یک "نفر" به معنای قتل نوع انسان است! پس خشت اولیه‌ی نخبه‌کشی و نوچه پروری و مزدورسازی و خودفروشی تا آدمفروشی و غیرخودکشی سربازان انتحاری در این جنگ بنیادی، از پایه خطاست! چون انسان‌ها موش آزمایشگاهی و ابزاری در دست استادکار نیستند و به همین دلیل قتل یک نفر قتل بشریت است! و هیچکس احیاء نمی‌شود جز تبعیت از منطق طبیعت: مهرورزی بی دریغ و فراگیر و رایگان، همچو نور و آب و هوا...
و به همین دلیل است که باید فکری کرد تا بتوان به‌جای جنگ و آتش زدن دشمن، تمام سلول‌ها را با مهر تصرف کرد تا بن‌بستِ دشمنی تبدیل به درگاهِ دوستی شود!
رازِ امنیت و آبادانی، در اعمالِ قانونِ صلح مردم با مردم و با جهان است. اگر ویرانی برقرار است، حتما نیازی به انقلابی نرم در مبانیِ پندار است! انقلاب نرم یعنی، توبه از قانونِ بارگیری وزنِ ملتی 80 میلیونی بر دوش یکی، تا انتقال و توزیع این وزن بر دوش همه، یعنی فروگذاردن پرچم مردمسواری هیئتی، توسط ولی قهری، بواسطه‌ی اپوزیسیون جعلی! پس:
استحاله‌ی مبانیِ ایدئولوژیک در مبارزه، یعنی: صلح مردم دموکراتیک، با مردم دموکراتیک در داخل و خارج است.
ویروس ایدئولوژیک سنتی مبارزه، یعنی: جنگ ارباب با مردم دموکراتیک و غیردموکراتیک است! پس:
این جمعه و هر جمعه در هر شهر و در تمام کشورهای اربابی:
حضور همه در #میدان_میلیونی_امن، برای اعلام صلح ملت با ملت؛ تا یکصدا:
1) قانون اربابی، محو در قانونِ ملت شود! بار سنگینِ نوشتن سرنوشت ملتها، قانونا از دوش ارباب، کم و بر دوش همه تقسیم شود!
2) نه، به جنگِ اربابان از خونِ ملتها / آری به صلح ملتها (دنیا نشود آخرتِ آن هشت سالی که ارباب، یک‌تنه ارتش تکریتی را علیه صدام به مقابله تحریک کرد و هشت سال آزگار ملتی گیر نعماتِ جنگیِ یک دیوانه در هچل شد و خراب و ویرانِ رفاقت، مچل شد!
3) راهِ مرگ مردم در جیبِ زندگی اربابها یعنی: جنگ با غیرخودی در داخل و خارج
4) راهِ زندگی مردم با محو قانون اربابی یعنی: صلح با خودی و غیرخودی در داخل و خارج
5) هر نظام مردمی در صلح و آبادانی است و هر نظامِ اربابی در جنگ و ویرانی.
آیا نظام میهنت اربابی است؟ و یا مردمی؟
اگر نظام مردمی است، که ضروری است با حضور در میدان میلیونی، از صلح حمایت شود! و اگر اربابی است، که بی‌خیال، مسجد که جای کارگری نیست! بهشت مفتخوری است! بینوا ناخدا.
خیام ابراهیمی
6 بهمن 1397
پی نوشت:
و از این روست که کشور کره (جنوبی یا شمالی؟) در تهدید جنگ و فقر و ناامنی غرقه نیست! یا هست؟!


جنگ یا صلح



ضرورتِ تغییر بنیادی "استراتژی و تاکتیک اپوزیسیون" از جنگ به صلح
توان ملی ملتهای جهان سومی درگیر ویروس جنگ و حذف غیرخودی در یک نبرد نابرابر و هزینه بار، بر اساس دوقطبی ایدئولوژیک خودی و غیرخودی و دوست و دشمن است! و این همان ضرورت بقاء و توسعه‌ی توان استعمار نوین، در گردوخاک ناشی جنگی فرسایشی به یاری استثمارگران بومی است! حق به جانبان و مدعیانِ قدرت تمامیتخواه و برتر، به دلایل ماهوی و ایدئولوژیک در سازوکار تولید تکنولوژی و مدرنیته و در راستای دستیابی به منابع طبیعی ملتهای محروم، همواره نیازمند تصاحب مواد اولیه و بازار تولیدات خود هستند، و برای تضمین این نیاز ماهوی نمیتوانند دل به کسب رضایت ملتها ببیندند! همواره ممکن است مصدقی و یا شاهی در مقابلشان بایستد! پس خواه ناخواه نیازمند تصاحب با قدرتند! اما با گسترش رسانه‌ها دیگر دوران روشهای استمعاری قرن هیجدهمی و نوزدهمی گذشته است! آنها از اوایل قرن بیستم به روشهای نوین نرم دست یازیدند! قراردادهای استعماری خروج منابع بدون انتقال تکنولوژی، و نیز انقلابهای ایدئولوژیک مبتنی بر تضادِ منافع از قبیل کارگر و سرمایه دار و مؤمن و کافر و دوست و دشمن و خودی و غیرخودی. تا در این رویارویی ناگزیر کشورهای مقصد را درگیر نبردی نابرابر کنند!و با دمیدن در آتش کوره ی یک کارخانه ی دشمن سازی، آتشبیارانی، برای آتش به اختیاران قدرتمند خودی تولید کنند! ماحصل چنین نبردی البته پیروزی سپاه قدرت است. امریکا تا آخرین سنت مخارج با سودش را بابت تغییر حکومت صددام از عراق ستاند! و این جدای از درآمدهای ناشی از تولیدات کارخانه‌های اسلحه سازی بود. شاید بتوان گفت که این استراتژی نوین از جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه تا هیتلر و جنگ جهانی دوم و تشکیل دولتِ اسرائیل و جنگهای خاور دور و خاورمیانه تا امروز ادامه داشته است. فراموش نکنیم که در تمام این جنگها در یکجا نقش امریکا قطعی و تعیین کننده بوده است!
به همین دلیل بنیادی است که ایران با ونزوئلا هم جبهه‌است و به یاری منابع ملی ملتی قانونا عقیم، در تدبیر استقرار در نزدیکترین سنگر نزدیک به دشمن ایدئولوژیک خود (امریکا) در ونزوئلا بوده است!
به باورم وقت آن رسیده که اپوزیسیون در تغییر استراتژی و تاکتیک در ادبیات خود، از دامچاله ی جدال برای حذف، خود را برهاند و با سوق دادن ادبیات تنش آفرین به مهرورزی، نسبت به تشکی ستاد مشترک اپوزیسیون و پوزیسیون اقدام نماید، تا به نقشه ی راهی برای وحدت ملی و استرداد و استقرار اداه ملی نزدیک شود!
بزرگترین خطای اپوزیسیون نظام، آلوده شدن به دیالوگ با ادبیات خصمانه در نبردی نابرابر است!
همین استراتژی در جنگ فرسایشی بین ارباب بومی با اربابان جهانی جریان دارد!
باید انقلابی کرد در تئوری مبارزه از جنگ به صلح.
این به معنای مصالحه با دشمن بنیادی و خونخوار نیست! این به معنای در بر داشتن اقلیتِ دشمن در حریم اکثریت مصلح، و خلع صلاح کردن او در منظر تاریخ برای دفع بهانه ی سرکوب و خطر و به دست گرفتن ابتکار عمل است!
تا با فراهم آوردن یک میدان مصالحه میان مدعیان ملت: سیه روی شود هر که در اوغش باشد!
چون که صد آمد...نود هم نزد ماست!
بدیهی است که با خلع سلاح استراتژیک دشمن، تاکتیک استرداد اراده ملی، با کمترین هزینه و با تولید سند تاریخی در منظر تاریخ، مقدور خواهد شد! همواره دشمن را نزدیکتر از دوست نگاه دار! عدم حضور او کتمان ادعاست و حضور او شکست ادعا که در هر دو صورت منطص گذار مستدل و مستند و معنادار خواهد شد و اتمام حجت دارای توجیهی ناگزیر خواهد شد!
با امید به این انقلاب استراتژیک در نگاه اپوزیسیون، برای اثبات هوش فرهیختگان در این برهه خطیر تاریخی در راستای گذار نرم از ساختار دیکتاتوری به جامعه‌ای دموکراتیک، با گزینش ادبیات صلح به جای جنگ!
خیام ابراهیمی


No photo description available.


ایرانستان/سزارین یا زایش طبیعی




#
ایرانستان
 زاده‌ی طبیعی یا سزارین توسط "استعمار نوین"
نگاهی بالینی به "اختلال شخصیت مرزی" و "اختلال شخصیت دوقطبی" جامعه‌ی ایران
هیچ روشنفکری بدون شناخت "زیست بوم فلات ایران" و بدون شناخت هنجارها و عوارض و ناهنجاریهای ناشی از جبرجغرافیایی-تاریخی توده‌های ایرانی در یک واحد سیاسی-جغرافیایی نمیتوان برای چنین بافتی نسخه‌ی درمان و تعادل و سلامت برای وحدت ملی فرزندان مام میهنی به نام "ایران" نوشت.
به همین دلیل بدون فهم مشترک یک #زبان_مشترک_حقوقی بر اساس حروف الفبای مشترک، ما بازیچه‌ای بیش در دست باهوشِ استعمارگران جهانی بواسطه‌ی دستان بیهوش و نااهلِ استثمار بومی نیستیم.
ظاهرا سیاست‌نداران حکومتی و سیاسیون و روشنفکرنماهای مبارز ایرانی از این مهم غافلند، اما اتاق فکر "استعمار نوین" کاملا از این هنجارها و ناهنجاریها آگاه است!
خشونت نهادینه در گفتگوی مابین روشفکران چپ و راست جامعه، ریشه در انعطاف پذیری و ساده دلی تاریخی مردم این وطن دارد که مدارا با آن زیر تیغ سلاطین منجر به چنین خشم فروخورده ای شده است که تنها زبانی است. چون روشنفکرند!
اما در واقعیت توده های مردمی، به باورم در صورت عدم مهار این ویژگی در گستره‌ی قومیتها، ایران در آینده‌ای نه چندان دور، ایرانستان خواهد شد!
آنوقت بینواترین قشر چامعه ی دیروزی، همین آخوندها خواهند شد که در قالب یک ایران روشنفکرنمای دارای تاریخ کهن و اهل مدارا و ساده دل و دارای خشم فروخورده قدرت یافتند و در صورت انفجار نارنجکهای درون نارنجهای اقوام غرب نشین و تبدیل ایران به ایرانستان، این بینوا روحانیون و ارواح کادوپیچ در لباس سلطان صفوی، تنها جایشان پیوستن به طالبان در شرق ایران و افغانستان است! چون خوشبخت تر از اقوام غربی و بینواتر از اقوام شرقی در ایران نیست.
در ایران هر چه به سمت غرب میرویم انگیزه و شوری درونی برای تبدیل پتانسیلهای درونی به استقلال و آزادی بیشتر است.
وسط دعوی نرخ تعیین کردم تا بدانیم که رفیق دیروز و امروز من! با جیب خالی و پز عالی نمیشود که خلقهای وطن و کارگران علیه امپریالیسم متحد شوند!
این مملکت آنقدر دارای تضادهای درونی است که تنها استعمار نوین می فهمد و بس.
حالا باز بخند که هنوز ما چون دایی جان ناپلئون در عهد بوقیم و میگوئیم: کار کار انگلیسهاست!
به همین دلیل است که اگر آخوندها به فکر بقای خودشان هم باشند باید هر چه زودتر به یک نظام ملی تن دهند! وگرنه:
نه از تاک ماند نشان و نه از تاک نشان.
ما هنوز مستیم. در تهران خبری نیست! هر چه قدرت هست در پاره پاره های نیمه ی غربی و شمالغربی تا جنوبغربی کشور است!
باگر عرقی برای شخصیت حقوقی ایران هست باید تمام ایراندوستان که شخصیت حقیقیشان وابسته به این شخصیت حقوقی است از خود بگذرند و بجنبند و تمام ملت را در یک #میدان_میلیونی_امنو برای یک خواسته‌ی مشترک مسالمت آمیز بر اساس یک زبان حداقلی، گرد هم جمع آورند و در آغوش مهرورزی هر گونه سلطه و سلطان را خلع سلاح کرده و آچمز و تسلیم کنند!
که تلنگر بعدی نوشداروی پس از مرگ سهراب خواهد بود!
از خواب برخیزیم.
خیام ابراهیمی

بیداری لاکپشت و خواب خرگوش تیزپا


بیداری لاکپشت و خواب خرگوش تیزپا!
======================
چگونه برنامه و همیاری لاکپشتها، بر شتاب خرگوش تیزپا پیروز شد؟
جناب مرزبان گرامی!
در پیوست پیامهای استاتوس قبلی، به عبرت تاریخی در جنگ اول و دوم جهانی اشاره کردید و اینکه:
آنکه نآموخت از گذشت روزگار...نیز نآموزد ز هیچ آموزگار.
متاسفانه تنگ‌نظری برخی از سیاستبازان، ناشی از یک ناهنجاری موروثی و شتابی تاریخی است و البته ربطی به نیت خوب و بد ندارد! یعنی در خوشبینانه ترین حالت اگر سیاستمدار هدف ملی را فدای جایگاه و موقعیت و منافع شخصی و یا خلقیات و کیش شخصیت خویش نکند، به علت شتابی که برای سعادت مردم دارد، هیچگاه به مقصد نخواهد رسید. ماجرا شبیه داستان خرگوش و لاکپشت است!
.
روشنفکرانی که در یک اتاق به روشن بینی دست یافته اند نخواهند توانست با اتحادی تنگ نظرانه، به تنهایی برای جماعت نسخه بنویسند!
باید بتوان این جماعت را با هر اندیشه و سابقه ای گرد هم آورد!
مسلما سرنوشت جمعی ناشی از برآیند خواست و اراده ی جمعی است، نه پرچمداران زورگیر و تمامیتخواه و حق به جانب!
سحن از ایران تنها با تکیه بر حقوق بنیادی ایرانیان امروز ممکن است! نه بر اساس اعمال زور توسط مدعیان کشف فتوحات تاریخی گذشتگان. البته با گردهمایی تمام ایرانیان در زمان حال:
از کوزه همان برون تراود که دراوست!
بدیهی است که با نگرشی جامع: چون که صد آمد، نود هم نزد ماست!
همواره آنانکه با انحصارطلبی در بصیرت و تدبیر تمرکز بیشتر برای سرعت بخشی به امر توسعه بوده اند، موجب توقف در بن بست و اتلاف منابع ملی شده اند!
اولویت قائل شدن برای توسعه ی اقتصادی بر توسعه ی سیاسی و یا بالعکس از همین سنخ است! این حق به جانبان چون امر توسعه را در عمر کوتاه خود میخواهند، لذا برای پرهیز از کم شدن سرعت توسعه، همواره یا از این سوی بام افتاده اند یا از آنسوی... و راضی به توسعه ی متوازن نشده اند!
بدیهی است که توسعه ی متوازن از سرعت پیشرفت میکاهد! اما مزیت آن بر اولویت‌بندی یکی بر دیگری در این است که امر توسعه را مثل یک روح در کالبد ملی همخوان و نهادینه میکند تا ویژگیهای توسعه، شخصیت شهروندان مدنی شود!
حق به جانبان، در تمام امور زندگی مدنی، در حال و هوای رقابت برای زیرپاگذشتن دیگران، حوصله ی مدارا با عقب ماندگی تاریخی را ندارند!
و غافل از اینند که امر رقابت و سرعت در مدرنیته، وقتی همراه با بن بست ناشی از تمرکزگرایی ایشان بشود، شکاف بین جوامع پیشرفته و عقب مانده بیشتر، و سرعت عقب ماندگی با رشدی تصاعدی منفی بیشتر و بیشتر خواهد شد!
نمونه: 40 سال حال و روز ایران و ایرانیان پس از تحولات 57
در تمام این سالها با توقف توسعه سیاسی، تاکید بر توسعه ی اقتصادی بود. نتیجه این شد که با انحصارگرایی جاهلها و لمپنها و بیماران سنتی، اخلاقیات و امنیت روانی-اجتماعی منهدم و جامعه در فقر و فساد و نگرانی و ناامیدی از آینده، غوطه ور، و زیرساختهای ملی پیر و فرسوده شده است. با اینکه این تجربه میتواند به عنوان یک واکسن برای امنیت ملی مفید واقع شود. اما در فقدان تشکیلات مردمی همواره مردمی که در میان جمعاعت تک تک و انفردای زندگی میکنند، متعاقبا دچار آلزایمر تاریخی‌اند و تجربیات از این نسل به نسل بعدی منتقل نمیشود! چقدر باید بگذرد که جبران مافت گردد؟
به همین دلیل است که عبرت از تارخ ناممکن است و به قول شما:
آنکه ناموخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار.
جای تاسف دارد که صاحبان قدرت بخوبی دریافته اند که باید میدان و تریبونهای سیاسی را در اختیار سیاستبازان عقب مانده بگذارند! تا پرچمداران با چاه نمایی بر سرنوشت ملتی سنتی تاثیر بگذارند و بر امواج احساسات ناسیونالیستی سوار شوند و به آنجا سوق دهند که عرب نی انداخت!
براستی، تاکنون تریبونی آزادمنش تر و مستقل تر از تریبون جناب اعتمادی نیافتم. امید که صاحبان تریبون آن را از ایشان نگیرند. خیام ابراهیمی


No photo description available.

قمارباز


قمارباز
چو "بازنده‌ سری" فتاده در خاکِ پایت
که با تو دست داد به روزِ جدایی از هستیِ گرگ‌ و میش و
تو در یورشی شبانه... چهار نعل تاختی به غارتِ کاشانه!
این قمــارِ یکسویه، برنده‌ای نداشت و... تنها یکی باخت!
این بـــود رسمِ عشق و آزادی، در اعتمادی جانانه.
...
میانِ همان دم و بازدمی که کور و کر
در هیاهویِ بازارِ نان و جــانِ جنیّان
در پایِ گرودخاکِ استقلال و آزادی و ایمانِ جانیان
جان می‌کندی
و نگاهی تو را نمی‌دید و نمی‌خواند؛
"
یکی جان‌باخته‌ سربازی" نگاهش به تو دوخته بود و
جان می‌داد و
در هر دم و بازدم
پیدا و پنهان
تو را می‌خواند.
و تو
نه می‌شنیدی
و نه می‌دیدی.
پس جان باختی و
جان به در برد، ایمانی که
جان می‌گرفت.
.
گفتم:
آنکه آزادی و استقلال را فدای نان و جان ‌کند،
خواه ناخواه، هر چهار را بر باد خواهد داد!
اما آنکه نان و جان را فدای استقلال و آزادی کند،
این بخت را دارد که دیر یا زود
هر چهار را در بر کشد!
پس: یا بخت و... یا حرمان!
گفتی:
دلی که برای خدا نجوشد
بگذار کله‌ی ناخدا در آن بجوشد؛
ای ایران!
..
و تو ماندی و
فرقه‌ای سرگردان
این سوی و... آن سوی جهان.
چرا که همواره زامبی‌ها
در کارِ نابودی نور و تاریکی بودند
نه برافروختنِ مهریِ فروزان!
اینک فتاده‌ام بی دست و پــــای، به دامـــانِ پاره پاره‌ی مام میهن.
یک‌ســو خیالِ گهواره‌ای... که گــــور بود همه عمر و
سویِ دگر، گـــوری... به‌ســـانِ گهواره...
خیام ابراهیمی
5
بهمن 1397
پی‌نوشت:
اهریمن یعنی#پندار و #گفتار و #کردار ناهمخوان
یعنی#دریدن_مسالمت_آمیز_فرقه_تبهکار توسط #فرقه_سرگردان
اهریمن یعنی: دروغ در شعار و افراط در شور و تفریط در شعور و جرزنی در میدان

سلطانِ کله‌پاچه


سلطانِ کله‌پاچه
========
کاشکی
ارباب ولایتِ بی‌سامان
هنگام مناجاتِ سحری
در کله‌پزی اخوان پامناری در پاچنار
زیر سایه‌ی آن دارِ سبز و بنفش و خونبار
دمی هم به نی‌نی نگاهِ مردمِ چشمِ کله‌پاچه‌ی صاحبِ مغز و سیراب و شیردان بنگرد!
تا شاید در بازآفرینی خاطراتِ سلاخان
دو رکعت آیاتِ عشق غذا کند با همقطاران
در بَرِ مادری، پدری، خواهری و برادری و فرزند و همسری
زیرِ نگاه هیزِ ساطورِ قصابِ حشری
در دخمه‌ای با خنجری
کنار جویباری
در دامنِ مام میهنی و
در بهاری
که از آنِ همه بود و... دیگر نیست!
دیدن و با زبان دریدن؟
هرگز...!
خیالِ محالی است
کله پاچه بی بناگوش و بی زبان و بی مغز و...البته دعای سحری.
التماس دعا آقای آقایان شعبان بی‌مخ‌هایی
که با فشار خون و چربی و یرقان
شهیدِ راه دل و قلوه‌اند از سحرگهی تا افطاری از خون مش رمضان
با ذکر دائمِ "جانم فدای ایران!"
گاهی پای بساط کله پاچه که می‌آید به میان
از صبحانه تا ناهار ایرانیان فدای فلسطین است و لقمه شامی از ناقِ سوریه تا جنوب لبنان
جمع کن بساطِ کله‌ی خر خوردن خوردن و بچسب به همان کله پاچه‌ی عزیزان و یاران!
"اشداء مع الکفار و رحماء بینهم" یعنی مچل شدن میانِ پوتین روسی و پاتابه‌ی شکستعلیخان قاجار و عصای حضرت سلیمان.
استعمار نوین یعنی:
از هم پاشاندنِ تازه به دوران رسیده‌های زیرخاکی مایه دار، یعنی:
تصرفِ جنوب ایران با گماردنِ متحدان، بواسطه‌ی چین و هند و عربها، در پیمانی پنهان بین روس و انگلیس و امریکا...برای امنیت جهان...
رحماء یعنی: بغل کردن پوتین پاره و پاتابه‌ی مرده و کفش ضدِ مینِ جامانده در دام صیاد و صید تیپاخورده‌ی صدام.
اشداء یعنی: تصرف خون یاران در عراق و پرت شدن از سوریه و فروختن ایران به اسرائیل توسط روس و اتازونی و ملکه (س) و پااندازان.

بیعت زامبی با قانون آدمخواری



#بیعت
 زامبی با قانونِ آدمخواری، در #انتخابات
حس زامبی نسبت به وطن #هیچ و به انسان #پوچ است!
#زامبی محصول 40 سال کشت‌ و برداشتِ تخم جنگ در جان انسان و در شاهراهِ زورگیری و دریدن و ترس و دروغ و بحران است و ساختارِ امنیتی او تنها برای فرصت‌خریدن در راستایِ تبدیل انسان به نوعی حیوان‌درنده در کارخانه‌ی آدمکسازی با سازوکار "زورگیری ایمان" است، که نامش زامبی است، نه انسان! چنین امنیتی، تنها حافظِ قانونِ خلق زامبی است؛ نه محکومان! زامبی آدمخوار است! و به وطن هیچ حسی ندارد!
40 سال است که "آقای امانت" (دزد اعتماد) هیچ حس و عاطفه‌ای به کارفرمای واقعی خود (مردم) ندارد! نه اینکه سنسورهایش از کار افتاده باشد! خیر! چون‌که شاخک‌های حواسش از ابتدا تنها بر آژیر خطر تنظیم شده‌است! حکم، حکم حکومتی برنامه‌نویس در اتاق فکر ایدئولوژیک است و دیگر هیچ! ویروس این است: امانتدار باید خود را مالک بداند! به همین دلیل در تداوم آرمان‌های امنیتی حاکمیت، حاکم هیچگاه قادر نبوده درک کند که "ملت" کرم‌های باغچه‌‌ی او نیستند! استمرار و دمیدنِ چنین روحِ تبداری درآب و خاکِ مشترک و در گلِ وجودیِ یک وطن است که از "حاکم" گروگان‌گیر و از "قاضی" متجاوز و از "پلیس" باج‌بگیر و از "معلم" شکنجه‌گر و از "پزشک" تاجر و از "تاجر" خونخوار و از "وکیل" مرده‌خوار و از "نظامی" جنایتکار و از "لمپن" جنایت‌پیشه می‌سازد و مملکت و جامعه‌ی مدنی را از استاندارد زندگی سالم خارج می‌کند؛ تا جایی که برخی از تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ها را تبدیل به درندگان و چرندگان و خزندگان دوپا کرده است! می‌گوید مگر می‌شود "خزنده" دوپا باشد؟ عرض می‌کنم: بله! وقتی در اتاق فکر و تزویر برای تدوینِ سرنوشت ملتی، لمپن‌های خودعالم‌پندار و مسلح به زر و زور، کارشناسان حرفه‌ای و جنایتکار روسی و ناجیانِ ونوسی را به کار بگیرند، آنگاه چون برای حفظ قدرت مرکزی، هدف وسیله را توجیه می‌کند و حفظ نظام از اوجبِ واجبات خواهد بود؛ و چون سازوکار ساختار بر توزیع قدرت تصمیم‌سازی بین صاحبان حق مسلم نیست، پس بصورت بنیادی، ایدئولوژی نمی‌تواند حق تصمیم‌سازی را به کرم‌ها بدهد! چون صاحب ایدئولوژی، قبلا تصمیم را ساخته و یک‌تنه سرنوشت ملتی را رقم زده است! و این روح و روان و کالبد و تمامیت "قانون اساسی" است، که بدون تغییر بنیادی، هیچکس در استحاله‌ی انسان به زامبی، نمی‌تواند امیدی به آدم شدن داشته باشد!
.
40 سال است که خالق زامبی، با تهدید و ترس در بحرانی که "هر جایی، انگار نیستی" خانه را از استاندارد سلامت و تعادل در هر زمینه‌ای خارج کرده است، تا جایی که دیگر کسی از زندگی میان زامبی‌ها تعجب نمی‌کند! باید خارج از این محیط بوده باشی تا به عمق فاجعه پی ببری که چگونه همه از این غافلند که با تمرین حلقیات یک زامبی، چگونه دارند از شأن انسانی خود دور می‌شوند!
ناهنجاری روانی ناشی 40 سال زندگی در بحران‌های زنجیره‌ای، زاینده‌ی یک فاجعه‌ی فرهنگی و اجتماعی و ملی است! روابط سطحی و دروغین و سرسری و کاسبکارانه و عصبی بین مالک و مملوک، شده زبان جدیدی در روح ملی. یا ملک و ابزار و محصولِ مقبولِ منی؛ یا قاتلِ توان و فعل و فاعل و مفعولِ منی! همین شده که در این کارخانه که امانتدار، به زور و دروغ لباسِ مجازی یک مالک را می‌پوشد، محصولش بدون کنترلِ کیفیت و نظارت ملی، خودسرانه سرهم بندی می‌شود! کسی از خودش حسابکشی نمی‌کند! از شیر پاستوریزه به تاریخ تولید 5 روز بعد بگیر، تا هوای خالی درون پاکت چیپس و آن توجیه شبهه‌علمی ناشی از اقتصاد مقاومتی که خودفریبانه برای عوامفریبی می‌تراشند، تا مرگ کودکی در نمازخانه به علت ضربه مغزی! که طبق هدایت ناظمی که دارای استاندارد رفتاری نبوده، بدون نظارتی بر احساس مسئولیت و واکنشی غیرپاسخگو، به‌جای اعزام دانش‌آموز به بیمارستان و یا تماس با اورژانس، با روش خوابیدن در نمازخانه سرهمبندی شود؛ تا امانت مردم در غربت خانه مظلومانه بمیرد و جنازه‌اش به خانواده تحویل داده شود... بی آنکه کک کسی بگزد... و از فردا باز روز از نو روزی از نو... 40 سال تمرین و تنفس در چنین فضایی است که از ملتی، زامبی می‌سازد!
.
دوستی با خشم انقلابی و کین و نفرت، فحش میداد که چرا هموطنی با تکیه بر ادبیات صلح، دیگر رفیق قدیمی جنگ بنیادی با خلقیات خرده پورژوازی و امپریالیسم نیست!
عرض کردم: چون نطفه‌ی این جنگِ بنیادی را همان امپریالیسمی دامن زده که با قدرت برتر و در جدالی نابرابر، شیره‌ی توده ها را در گردوخاکی سیستماتیک، خودسرانه می‌مکد! و راه از جنگ خانمانسوز نمی‌گذرد! بلکه راه، از تصرف رگهای مشترک با صلح و مهرورزی می‌گذرد! وقتی جهان خانه‌ی تاریک ماست و تنها در برخی از اتاق‌های این خانه روشنایی محصور است، باید چون خورشید بر جهان تابید! نه آنکه با ویرانی اتاقها، موتور برق را دزدید و آن را در اتاقی دیگر محصور کرد!
تاریکی با ویرانی جهان از بین نمی‌رود! تاریکی با تابیدنِ خورشید عالمتاب، خود بخود محو می‌شود! این است راز طبیعی حیات. آنچه به‌عنوان علم تعارض و جنگ منافع بنیادی ساخته‌اند، علم نیست و خود بافته‌ای امپریالیستی است! سوسیالیسم را نمی‌توان بر خشتِ کج بنا نهاد! حالا همین جمله باز خنجر نشود در جان یک پرولتر که برای نگاهش لابد دلیل علمی حقیقی (نه مجازی) دارد!
.
دوست بزرگوار و هنرمندی از دوست دیگری گلایه می‌کرد که: مدتی است ما را به نیش و طعنه و مزاحمت‌های شبانه روزی رها نمی‌کند که چرا از خانم فرح دیبا با عنوان شهبانو فرح پهلوی، و با احترام یاد کرده‌ای؟
عرض کردم:
باید توان ملی را ذخیره کرد و تلف نکرد و آلوده‌ی جدال تحمیلی نشد!
واقعا جای تاسف دارد، که این نوع واکنش مهارگسیخته نسبت به آنچه نمی‌پسندی، به عنوان یک ناهنجاری اجتماعی گسترده و فراگیر، در شهروندانی که شبانه روز در آرمانهای ناممکن خویش تنفس کرده اما زندگی نکرده‌اند، بازتولید شود؛ تا جایی که به درجات متنوعِ زیرپوستی و کم تا حــادّ، بسیاری از شهروندان آرمانگرا (و غیر کاسب) بدان مبتلا شوند و آن را طبیعی بدانند! تا حدی که همانطور که فرمودید قادر باشند یکهو مجسمه‌ی شاهی که تا دو سال پیش قربان صدقه‌اش می‌رفتند را در یک هجمه‌ی شبانه‌ی هیجاناتِ روبنایی پایین بکشند و برای اثبات کیش شخصیت و عزم
ناکام خویش، حتی به مجسمه‌ی روی زمین هم رحم نکنند و ...سایر قضایا!
گمان می‌کنم مشکل ویژه، از این دوست مشترک نیست! مشکل از سرد بودنِ پیوسته‌یِ هوا و ناامنی زنجیره‌ای و تعمیق رؤیای فضایی به‌جای آرمان زمینی است که خیلی‌ها را دچار "آنفولانزای زامبی" کرده! یعنی گاه درمی‌مانم که برای این اپیدمی ملی و مزمن، غمگین باشم یا خشمگین؟ شاید نتوان این ناهنجاری را به این زودی‌ها و با تشریح و نسخه برای این و آن درمان کرد! وطن ما شبیه به یک بیمارستان بزرگ شده که همه در آن به‌سر می‌برند و در مناسبات قدرت آن زندگی می‌کنند! برخی روی تخت و برخی زیر و برخی در حوالی آن پرسه می‌زنند. از دکتر و پرستار گرفته تا ملاقاتی و خدمه و ... تا جایی که دکتر و پرستار و خدمه هم به درجاتی خود بیمارند و البته غافل از این فضای بخوری... کیفیت خدمات بسیار نازل و غیرحرفه‌ای و ماشینی و بی‌حس مسئولیتِ انسانی... برخوردها تماما سطحی و سرهم‌ بندی...عواطف انسانی بی‌معنی... کمتر کسی است که بتواند با تمام وجود و بصورت حرفه‌ای دل به کارش بدهد! چون 40 سال زندگی در ترس از ناامنی و در بحران، دیگر تمرکزی باقی نگذاشته. یعنی همه همواره اینجایند و اینجا نیستند و ضمنا جای دیگرند. وقتی آب می‌خورند در فکر انفجاری دیگرند. البته انسان‌های روئین‌تنی هم هستند که در چنین فضای مسمومی جوگیر نمی‌شوند و توانسته‌اند شأن انسانی خود را حفظ کنند! پس زیاد نمی‌توان توقع داشت که یک آرمانگرای حرفه‌ای که هیچوقت زندگی نکرده بتواند واقعگرایانه با عناصر محیط خود رابطه برقرار کند و تک بعدی به موضوع نگاه نکند و واکنش نشان ندهد!
گاهی باید اگر وقت و حال و حوصله‌ی عیادت از بیماری را نداریم، لااقل آهسته از کنارش رد شویم و به روی مبارک نیاوریم، تا چینی نازک تنهائی‌اش ترک نخورد! آنوقت بیا و پی چینی بند زدن بگرد! این وسط گاهی هم باید یک نگاهی به آینه انداخت و خود را به جای آورد: "نکند من هم زامبی گرفته باشم؟!"
این همه در مورد افراد واقعی است و نه آی.دی‌های فیک و کارگران موظفی که برای کارفرمای جعلی و مجازی، بصورت واقعی مشغول تعمیر جاده‌اند!
خیام ابراهیمی
4 بهمن 1397


ریکاوری ملی بین اپوزیسیون و پوزیسیون/ حول گفتگو با آقای دکتر هرمیداس باوند

پس‌وپیشِ دورانِ گذار به استقرار اراده ملی، و صلح پایدار، پیش از #کنفرانس_ورشو
(قلمکی در راه قدمکی برای یک اقدام ملی تاثیرگذار)
ریکاوری ملی
ملت ایران بین پوزیسیون و اپوزیسیون و اربابان خارجی و داخلی، به یک ریکاوری ملی نیازمند است، پیش از آنکه مام میهن در معرض تحولات تاریخی، زخمی‌تر و هزارپاره شود! این بازسازی قوای ملی پس از پالایش خصومت‌ها، تنگ نظری‌ها و خشم‌های فروخورده‌ی تاریخی، و ترمیم حس انتقام در یک بازه‌ی زمانی یکی دو ساله تا استقرار شورای ملی راستین برآمده از شوراهای محلی، با ضرورت احساس حق برابر و شراکتِ تمام شهروندان و آحاد ملت در پروسه‌ی تصمیم‌سازی برای سرنوشتِ ملی و امانتی به نام وطن، و برای دستیابی به یک وحدت خودجوش ملی، دارای مراتبی است که ابتدا باید عنصر حیاتیِ بیعت ملی، از فرد به جماعت و خردجمعی، در یک #میدان_میلیونی در مقابل چشم همگان و در محضر تاریخ ثبت شود!
در اوسط ماه فوریه سال جاری، کنفرانس ورشو به طراحی امریکا و برای تعیین موضع در مورد مسائل خاورمیانه با تمرکز بر تهدیدی به نام ایران، برگزار خواهد شد! و این تهدیدی است به ضرر و از جیبِ ملت ایران و برای تثبیت سلطه و به کامِ حکومت ایران، با قید 12 شرط و با اولویت 4 شرط!
اما از سویی، چون نقش ملت ایران در این معرکه خالی است، گویا قربانیِ اصلیِ ارباب قلعه‌ها، باز باید توده‌های میلیونی و ملت ایران باشد!
پرسش: چگونه می‌توان، تهدید اولی و دومی را منتفی نمود و هر دو را به فرصتی ملی تبدیل کرد؟
در واقع چگونه میتوان با یک بازیِ "برد_برد_برد"، امنیت منطقه و دو ارباب جهانی و ملی را به همراه مردمی که در این معرکه گوشت قربانی‌اند، حفظ کرد؟
اگر بنای چنین کنفرانسی بسیج علیه حکومت ایران باشد، بالتبع بیشترین آسیب را ملت ایران و منابع ملی کشور ایران خواهد دید؛ بنابراین ملت ایران ناگزیر است، در این برهه‌ی تاریخی، سریعا موضع خود را بصورتی آگاهانه، تعیین و اعلام کند! ملتی که بصورت مستقیم و آگاهانه، مسئول سیاست‌های کلان تنش‌آفرین حکومت خود نیست! چرا که تعیین سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و جنگ و تنش، هرگز با او نبوده است! هر چند که همواره بخشی از این ملت، شعار جنگ جنگ تا محو اسرائیل از عالم را فریاد کشیده باشد، و هر چند ظریفی خود را به استهزاء بشکاند و ادعا کند که ما هیچگاه خواستار حذف اسرائیل از عالم نبوده‌ایم و شعارهای روی موشک‌ها را ایادی نفوذیان اسرائیل و بقایای جاسوسانی چون سعید امامی نوشته‌اند و ما بی‌گناهیم و خواستار محو اسرائیل از عالم امکان نیستیم!
.
ملت مستقل و آزاده‌ی ایران، قیم خارجی و داخلی نمی‌خواهد!
بدیهی است که هیچ ایرانی بالغ و آزاده‌ای، راضی به اعمال زور توسط یک قیم خارجی و یا داخلی نیست، مگر اینکه اکثریت قاطع ملت بموجب یک قرارداد حقوقی و ملی، خود را بلاشرط و یا با شروطی الزام‌آور تسلیم منویات قیم خارجی و داخلی کرده باشد، که تنها در چنین وضعیتی است که بر بردگی خود تا همیشه و یا با احقاق شروطی که بر آن اختیاری ندارد، مهر تائید زده است!
اما اگر این مهر بردگی سرنوشت، به حکم نسل گذشته، همچون قرارداد نفتی دارسی قانونی باشد، چه باید کرد؟ آیا مصدقی و یا شاهی در میدان است که این قرارداد استعماری و استثماری را پاره کند؟!
.
در شرایط فعلی اما، آنچه موجب پیش فروش سرنوشت و اختیار ملتی شده است که به عنوان یک شخصیت واحد جغرافیایی_سیاسی_حقوقی، مثل وصله‌ای ناجور، در قالب قرارداهای بین‌المللی و حقوق بشری و اقتصادی و سیاسی عالم نمی‌گنجد، همانا قراردادِ اجتماعی قانون اساسی ج.ا است! که البته نه می‌توان تبعات 40 ساله‌ی ناشی از اعمالِ سیاست‌های انقلابی آن را کتمان کرد و نه می‌توان عقوبتِ اقداماتِ بین‌المللی آن را منکر شد! پس برای رهایی از عقوبت تحریم و تنگنای بیشتر ناشی از تنش و خطر جنگی که فعلا رهبرش نمی‌خواهد، هر چند ممکن است جهان بخواهد، چه باید کرد؟ فراموش نکنیم که جنگ تحمیلی هشت ساله بین عراق و ایران را هم ملت نمی‌خواست، اما در پی ترغیب معمارکبیر به برای سرکش ارتش عراق از صدام، رهبرانِ دو کشور خواستند!
همچنانکه رفتار غیردیپلماتیک، بالارفتن از دیوار سفارت امریکا را هم بدوا ملت ایران نمی‌خواست! اما با اقدام گروهکی و سپس حمایت گروهکهای انقلابی چپ و راست و بعدتر تقلید بخشی از مردم تحریمی 40 ساله بر ملت ایران تحمیل شد! چون سران حکومت به تبعیت از رهبر مطلقه از سوی ملت ایران به‌عنوان عضوی از جامعه ی جهانی، به رفتار قانونی و دیپلماتیک از طریق دیوان لاهه و یا مراجع حقوقی و قانونی عالم باور نداشتند!
حال اگر شهروندان ایران به قوانین حاکم بر خود باور نداشته باشند آیا باید مرتکب بالارفتن از دیوار حکومت شوند و یا روش مسالمت آمیزی وجود دارد؟ براستی در چنین موقعیت خطیری چه باید کرد؟
.
چه باید کرد؟
جنایت؟! یا احیاء بیعت ملت با ملت و کارگزارانش (نه اربابانش)
حال، وقتی مطالبات و سفارش‌های متنوع و خاص مردمی که دارای تشکیلات حقوقی الزام آوری نیستند، از یک ارباب قدر قدرت صاحب‌اختیار قانونی، به‌معنای سپردن اختیار خود به صاحب قدرتی است که رفتارش با هر عقوبتِ غیرقابل جبران، قابلیتِ پی‌گرد حقوقی و اجرایی ندارد! چون اثبات حقانیت از پایه، مبنای حقوقی نداشته است، چه باید کرد؟
آیا باید کماکان چون 40 سال پیش، سرنوشت ملی را به دستِ گروههای خودسر و یا رادیکال تندروی اپوزیسیون، سپرد که حاضرند برای اهداف عالیه‌ی خود، از جانب کل ملت، از دیوار ملت بالا روند؟
به باورم، تقاضای بخشی از اپوزیسیون ایرانی (به‌نمایندگی فرضی و جعلی از سوی ملت ایران) از امریکا، برای در تنگنا گذاشتن حکومت ایران و احیانا دخالت در ایران، از سنخ همان بالارفتن از دیوار سفارت امریکا و انگلیس است! که نهایتا عقوبتی را بر مردم تحمیل می‌کند که برآوردِ رؤیایش تضمین شده نیست! و این عقوبت حتی می‌تواند با توجه به مطالبات قومی قبیله‌ای و با تحریک اجنبی، و حتی گروههای خودسر و تندروی حکومتی، منجر به جنگ‌های داخلی شده و جنازه‌ی یک ملت را روی دستِ سفارش دهندگان آن بگذارد!
به باورم، مسئول این جنایت کسی نیست جز دلسوختگانِ ساده‌دل و رادیکالی که گمان میکنند امریکا و یا روسیه و یا هر قدر قدرت و نیروی خارجی، منافع ملت ما را بر منافع خود ارجحیت می‌دهد!
(از توطئه‌ی لابی‌ها و کاسبانِ جنگ و اسلحه و مزدورانِ اربابانِ ریز و درشت و دشمنان ملت، صرف‌نظر می‌کنیم)
این داستان تلخ قیمومیت فرد و یا نخبگان بر جماعت عقب‌مانده، از صدر مشروطیت تا کنون شنوندگان و پیروان و دلباخته‌گانی داشته است، که همواره خود را ولی قهری ملتی قانونا عقیم دانسته‌اند! در واقع این گروه نخبگان فرق چندانی با یک سلطان کوته‌نظر و غاصب و ستمگر ندارند که همواره به تشخیص آگاهانه‌ی ملت شک دارد و هیچگاه نیز در پی آموزش او برای تمرین آگاهی و تولید شهروندان مدنی برنمی‌آید، چون نه عمر ایشان به زحمتِ این آزمون و خطای میدانی قد می‌دهد، و نیز با تمایل خود اثبات کرده‌اند که چون به خلوت بروند، قادرند به آن کار بدتر نیز تن دهند! پس همواره ریش و قیچی را حق خود می‌دانند! شاید چون تاکنون در دنیای سیاست در راه راست گام برنداشته‌اند!
.
آزمون ملی و میدانیِ اکثریت ملت آگاه (نه ناآگاه)
مع الوصف، اگر ملتی اختیار و اراده‌ی خود را به یک قیّمِ مطلق‌العنان پیش فروش کند، آنگاه بدیهی است که چنین ملتی دیگر نمی‌تواند در هر لحظه که خواست، بر اساس حق استقلال و آزادی، توقعی برای اعمال اراده ملی خود در راستای حفظ تمامیت ارضی داشته باشد! چون از پیش اختیار خود را برای هر عقوبتی به تشحیص قیّم خود، پیش فروش کرده است! قیمی که میتواند برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است خزر و خلیج فارس و دریای عمان و حتی یک ملت ثروتمند را هم به فقر و فاقه و دریوزگی بکشاند و فدای منویات بلندپروازانه‌ی تک نفره‌ی ارباب سابق و فعلی خود کند... و کک کسی هم نگزد!
40 سال است اما، خودآگاه یا ناخودآگاه، بالاجبار و یا آزادانه، درست یا نادرست، و بر اساس آمار اعلام شده از سوی حاکمیت، قانون اساسی جمهوری اسلامی با واگذاری اختیار کل ملت به یک قیم داخلی (ولایت مطلقه فقیه)، نوشتن سرنوشت یک ملت 40 میلیونی تا 80 میلیونی را تا همین امروز، به یک قیّم مطلق‌العنان واگذار کرده است که در پیچ و تابِ پیچ و مهره‌های انحصاریِ اصول قانونی، و در هر انتخاباتی با خیال تاثیرگذاری بر سرنوشت خود، با اختیارات مطلقه و سرنوشت ساز ناشی از چنین قانونی با چنان قیمی، "بیعت" کرده است و گمان برده است که منتخبین او دارایِ قدرتی فراولایی و تاثیرگذار هستند، لذا هی مفت مفت به ایشان سفارش داده اند و ایشان هم به روی مبارک نیاورده‌اند که ما چه کاره حسنیم؟ ما قانونا پیروِ رهبریم!
در قانون اساسی، آنچه به معنای تفویض اختیار یک ملت برای تعیین سرنوشت ملی است، در واقع همان اختیارات مطلقه‌ی یک قیّم است که بموجب بند یک اصل 110 دارای اختیار مطلقه برای تعیین سیاستهای کلان اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی و در یک کلام تعیین سرنوشت ملتی 80 میلیونی است! هر چند ملت به این تفویض اراده ملی آگاه نباشد و یا باور نداشته باشد، اما عملا به ادعای رهبر و مسئولین نظام، اکثریت مطلق این ملت 80 میلیونی، آگاهانه یا ناخودآگاه با مشارکت خود در آخرین انتخابات، آگاهانه یا ناخودآگاه با چنین اختیارات قانونی، و با ولایت مطلقه فقیه بیعت کرده‌اند و امروز باید تاوان همان تسلیم قانونی را بپردازند!
و "تاوان" یعنی: پذیرفتن هر عقوبتی که بر اساس سرنوشتی که مقام رهبری برایشان رقم زده، کاملا قانونی است و ایشان باید ملتزم به تبعیت باشند! در چنین موقعیت حقوقی، ملت بینوا، هیچ محملِ قانونی مؤثر، برای پاسخگویی رهبری که ناظرانش توسط خود او برگزیده شده‌اند و عرفا و شرعا و به مصلحتِ حکم حکومتی نوشته یا پنهان، به او ملتزمند، ندارد! مگر اینکه ملت به نحوی در این تفویض اختیار تجدید نظر کند و بخواهد اختیار تفویض‌شده ی قانونی توسط نسل‌های گذشته و مرده را، امروز مسترد نماید! اما وقتی تمام راههای قانونی برای تجدید نظر مسدود باشد، آنگاه ملت خفت‌شده توسط نسل دیروزی، در تنگنای بین دو ارباب جهانی و داخلی چه باید بکند، تا مستوجب هر عقوبت غیرقابل جبرانی نباشد؟
از سویی بر اساس بیعت همین مردم آگاه و یا ناآگاه در انتخابات، عملا رهبری به تکالیف قانونی عمل کرده است قانونا نمیتواند مورد بازخواست قرار بگیرد مگر مصلحت نظام و خواست خودش اجازه دهد، چون در واقع از اختیارات قانونی بهره برده و به قیمت تعلیق و تعویق و تغییر و تفسیر و مصلحت حفظ نظام، هر کاری خواسته، کرده است!
بنابراین وقتی که صاحب این اختیارات قانونی، قادر باشد برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است، هر واجب و یا اصل قانونی را، فدای هر اوجبِ مصلحتی نماید و یا قطار صدور انقلاب را روی دو ریل ثابتِ چپ و راست، راهی دیار قدس و جنگ با هر غیرخودی نماید و بدون رعایت پروتکلهای حقوقی و دیپلماتیک پیرامونی، از دیوار هرکه خواست بالا برود و پاسخگو هم نباشد و هزینه‌اش را هم از جیب ملت بپردازد، خب وعلوم است وقتیکه خزانه در راه صدور خود به غیرخودی در اقصی نقاط عالم بر اساس همین سیاستهایِ تک‌نفره، خالی می‌شود، آنگاه ملت باید به تاوان بیعت خود، سنگ به شکم ببندد! و احیانا منتظر تنگناههای بیشتر و خطر جنگ و نابسامانی ناشی از تحریم بیشتر هم باشد!
گیریم که در باد تریبونهای انجصاری رسانه‌ای، دلالان خون ملت از این بساط ولایتی، سیبیلی چرب کنند و بر طبل جنگ و تحریم و اقتصاد مقاومتی، محکم‌تر بکوبند و بدون اختیار فراولایی با عوامفریبی و تحریک مردم با شعارهای پوشالی، برای کشاندن پای مردم به صندوق انتخاباتی دیگر به منظور خریدن بیعتی دیگر برای اختیارات مطلقه و قانونی ارباب سرنوشت ساز خود، لبخند های سرخ و سیاه و سپید و سبز و بنفش بزنند!
.
تکلیف بیعت و تاوانش، و مشروعیتِ نمایندگانِ راستین و کاذب ملت
پرسش: در چنین وضعیت خطیری تکلیف ملت و نمایندگان و یا معتمدین ایشان چیست؟ و اصولا اگر نمایندگان واقعی یا کاذب، به خواست چنین ملتِ غیرتشکیلاتی ملتزم نباشند و دلیلشان هم اولویت تبعیت از حکم حکومتی بر هر خواسته‌ای باشد، آنگاه تکلیف ملت چیست؟ آیا به‌جز اعلام وجود و خواسته در میدانی واقعی راهی دارند؟ به تجربه و عبرت 40 ساله شاهده بوده‌ایم که تاکنون این اختیار به میدان کشیدن مردم هم در مواقع اضطراری که نیاز به اعتبار مردمی هست، با خواست قدرت مطلقه و حکومت بوده است! و به جز موراد نادری در سال 58 و 59، هیچگاه اپوزیسیون از این فرصت بی‌بدیل نتوانسته استفاده کند! آما آیا امروز کماکان و در چنین شرایط خطیری که سرنوشتِ ملتی محذوف در میان است، در گردوخاک نمایشی و سینمایی راهپیمایی‌های حکومتی و در میدان امن و دارای مجوز حضور نماز جمعه‌ها، جای بهره برداری و استفاده از این پتانسیل، برای تبدیل تهدید به فرصت نیست؟
و این فرصت مقدور نیست جز: فراخوان از ملتی محروم که خواستار تغییرات بنیادی در ساختار مناسبات قدرت در قانون هستند و اگر براستی خواستار اعمال قدرت خ ود در نوشتن سرنوشت خود به دست تمام ملتند، باید در چنین موقعیتی با حضور میدانی اکثریت خود را در کنار اقلیت به نمایش بگذارند و در محضر جهان و تاریخ ثبت کنند!
.
فراخونی برای حضور در #میدان_میلیونی_امن
یک تیر و دو نشان!
برای اظهار و ابراز الزام آور خواسته‌ی ملی، با حضور واقعی و عینی اکثریت مردم در یک میدان میلیونی، در کنار اقلیت مشروع، که هر چند حکومت به دلیل فقدان تشکیلات و فقدانِ نمایندگان ملتزم به مردم، به آن مجوز نمی‌دهد، اما میتوان در میادین امن و دارای مجوزِ حکومتی برای حضور عمومی (از قبیل نماز جمعه‌ها و یا راهپیمایی‌های رسمی و دولتی) حاضر شد و خواسته‌ی واحد خود را بیان کرد تا به علت راهپیمایی بدون مجوز، موجب سرکوب قرار نگیرد!
خواسته‌ای که تنها با فراخوانی عمومی قابلیت بروز و ظهور برای خریدن اعتبار دارد!
اعتباری که به اربابان جهانی و بومی این پیام را می‌دهد که ما خواستار به دست گرفتن سرنوشت خود برای صلح با خود و جهانیم!
در واقع ملت با چنین حضوری (در صورت احقاق)، می‌تواند بصورت عینی و در منظر تاریخ و جهان، با یک تیر دو نشان بزند:
1- هم در بیعت سابق خویش تجدید نظر کند و هم با اعلامی صریح خواسته‌ی اکثریت را به ثبت برساند و با از سکه انداختن مشروعیت اقلیت، برای خود اعتبار بخرد! خواسته ای که جز با تغییر مناسبات قدرت در قانون اساسی مقدور نیست!
2- و هم به جهان این پیام را برساند که خطری از جانب ملتی که دارای اختیار سرنوشت‌ساز نبوده متوجه جهان نیست و امروز ما خواهان صلحیم و تضمین آن تغییر قانون به نفع تمام ملت است، نه دخالت خارجی.
در واقع پیشگیری از اقدامات خشونتبار قیم عالم علیه ملت ایران، با چنین اقدامی تنها با اطمینان دادن به جهان میسر خواهد شد، که اگر سرنوشت منطقه تحت تاثیر یک قیم قانونی است اما اکنون ملت ایران برای استقرار اراده ملی خود اقدام به استرداد و استقرار اراه ملی کرده است! و هر گونه اقدام خارجی، علیه اراده‌ی ملتی است که می‌خواهد با تجدید نظر به قانون سلطه‌ی فرد بر جماعت، خودش مهار سرنوشت خود را به دست بگیرد و صاحب نظارت ملی بر سرنوشت ملی خود شود!
چرا که تنها بر اساس چنین نظارت ملی قانونی است، که پاسخگویی و مسئولیت پذیری در مناسبات داخلی و خارجی معنادار خواهد شد!
.
اعلام بلوغِ ملت صغیر به رهبر
با سپاسگزاری ملت از رهبر، و پیام به جهان برای استقلال و آزادی.
ضمن سپاس از رهبر قانونی، برای به‌بار کشیدن زحمت گرانبارِ تصمیم‌سازی و تصمیم گیری 30 ساله به جای ملتی میلیونی، بر اساس بیعت اکثریتی در هر انتخابات، که عملا به شکاف و پریشانی ملت ایران در سلولهای انفرادی منجر شده، امروز ما خواستار تغییر قانون اساسی برای تفویض قدرت مطلقه فردی، به تمام ملتیم تا شاهد راستین استقلال و آزادی تمامی شهروندان با اعمال اراده ملی بر اساس اختیار فردی، در سرنوشتِ عمومی در دامن مام میهن باشیم!
ملتی که باید حق طبیعی آب و خاکش بر هر حق ثانویه از قبیل ایدئولوژی اولویت داشته باشد! تا هیچ شریک خاک مشترک، از نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری برای سرنوشت عمومی و ملی خارج از گود نماند!
بدین‌صورت، خواست اکثریتی مبتنی بر ادبیات صلح، با پایداری هم به گوش جهان خواهد رسید هم به گوش رهبر قانونی. و این یعنی آغاز حضور تمام ملت در یک اقدام همدلانه با حکومت و جهان، برای بازسازیِ امید و شور همزیستی مسالمت‌آمیز و هم‌افزایی مردمی بر بستر ثبات و نظارت ملی.
.
وقت تنگ است!
ترس از تنش و خشونت؟ یا امید به جشن ملی؟
مکانیزم تبدیل تهدید به فرصت:
اما فرصتی نمانده و باید هر چه سریعتر، تهدید را به فرصت تبدیل کرد و از این فرصت ایجاد شده بهره برداری بهینه کرد! ما باید پیش از هر گونه اعلام موضع این کنفرانس این اطمینان را بدهیم که ملتِ بالغ، بر خلاف 40 سال گذشته دیگر صغیر نیست و قیّم نمی‌خواهد تا بتوانیم از تحمیل عمل انجام شده پیشگیری کنیم!
اما با توجه به اینکه منافع حیاتی ایران اقتضاء می‌کند که هر ایرانی مرزی بین ایران و انیرانی بکشد!
اینک در آستانه‌ی کنفرانس ورشو، چه کسی باید از سوی ملت ایران این پیام را ثبت و ارسال نماید!
و چگونه باید، این خردسیاسی واقع‌بینانه و تمامشمول از سوی ایرانیان برای حفظ منافع مردم ایران، اعمال گردد؟
اینجاست که در این برهه‌ی خطیر تاریخی، نقش و مسئولیت‌پذیری پرچمداران و مدعیان مردم را باید به میدان کشد تا تکلیف خود را به مردم ادا کنند؟ اما چگونه؟
کدام شخصیت حقیقی و یا حقوقی باید برای این حضور میلیونی فراخوان بدهد؟
آیا اپوزیسیون دارای تشکیلات منسجم و وحدتی هست که بتواند این نقش را بازی کند؟
چگونه و بر اساس چه مکانیزم مسالمت‌آمیزی می‌توان به جذب و وحدت اکثریتی برای تفاهم ملی دست یافت؟ بدیهی است که در دوران پیشاآزادی تنوع سلایق و تفرقه، هیچ عزم ملی را دارای ضمانت اجرایی نخواهد کرد! پس ضروری است که چنین عزمی دارای یک فلسفه ی بنیادی غیرقابل سوء تفاهم و فراگیر، برای همدلی ملی بر اساس جذب حداکثری در دورانی کوتاه باشد!
بدیهی است که برای چنین مفاهمه‌ی ملی با توجه به مناسبات قدرت در قانون داخلی و خارجی، ما نیازمندیک که بر اساس یک زبان مشترک عاری از خشونت، هر چه زودتر بتوانیم ترس از تنش را به جشن وحدت ملی مبدل کنیم!
ایران را چقدر دوست داریم و آیا آن را برای تمام ایرانیان می‌خواهیم؟ و برای چنین خواسته ای حاضریم چقدر دندان بر جگر بگذاریم؟
بدیهی است که بدون امنیت و تمامیت ارضی ایران، هیچ باوری میدان حقوقی برای شکوفایی پیدا نخواهد کرد! بنابراین دیالوگ بر اساس حقوق ابتدایی شریکان یک واخد سیاسی-جغرافیایی امری ضروری است!
و بدیهی است پالودن زبان دریده خوی و وحدتبخش و ملی برای دیالوگ مشترک ملی از ضروریات هر اقدام ملی است! که بدون اولویت حق آب و خاک طبیعی و اولیه بر هر حق ایدئولوژیک ثانویه مقدور نخواهد شد! این یعنی پرهیز از زبان ایدئولوژیک در دروان پیشاآزادی برای رسیدن به شورای ملی.
بر این مبنا، التزام به زبان مشترک و انقلاب در ادبیات اپوزیسیون ضروری است.
و این مقدور نخواهد شد جز با تشکیل و تاسیس اضطراری یک #ستاد_مشترک_اپوزیسیون و پوزیسیون، که پیشتر در بابِ چگونگی تاسیس یک دفتر ثبت دعوتنامه از تمام اقشار اپوزیسیون با پذیرشِ یک مرامنامه‌ی ملی که فاقد صفات و قیود ایدئولوژیک باشد، پیشنهاد خود را مکتوب کرده‌ام!
استراتژی ستاد مشترک اپوزیسیون و پوزیسیون:
اهم وظایف ملی، پس از تاسیس ستاد مشترک اپوزیسیون (بر اساس دستورالعمل ثبت دعوتنامه با ارسال مرامنامه به تمامی مدعیان و پرچمداران و اشخاص حقیقی و حقوقی صاحب‌نام و صاجبنظر):
1- امضاء مرامنامه ملی برای الزام به ادبیات مسالمت آمیز مبتنی بر زبان مشترک پیشاآزادی در دوران گذار از شرایط بحرانی به شرایط ساختاری تا حصول امنیت ملی.
2- تعیین خط مشی و استایل برخورد با کنش‌ها و واکنش‌های پیرامونی و درونی
3- اعلام موجودیت، و فراخوان عمومی از مردم برای حضور و رساندن پیام اکثریت ملت در میادین امن (پیش گفته)
4- اخذ مهلت از معارضینِ داخلی و خارجی برای طی نمودن مراتبِ استقرار اراده ملی، بموجب مرامنامه‌ی ملی.
5- تدوین نقشه‌ی راه و برنامه‌ی زماندار برای استرداد و استقرار اراده ملی بر اساس وحدت ملی، بموجب راهکاری که پیشتر ارائه شه است!
6- حضور در کنفرانس ورشو، و تنظیم توافقنامه با کشورهای پیرامونی در خاورمیانه و در جهان برای عدم دخالت و ایجاد تشنج در امور داخلی ایران.
تعیین خط مشی برای پیشگیری از اقدامات ضربتی ناشی از تصمیمات اکثریتی و قاطع کنفرانش ورشو.
.
پرسش: آیا جهان حاضر است بر اساس مرامنامه ی ستاد مشترک اپوزیسیون، به رعایت تنش زدایی و طرح اختلافات ملی به اپوزیسیون متعهد شوند؟ و آیا امریکا و اروپا و خاورمیانه حاضر است آن را تضمین کند و با معارضین به تمامیت ملی ایران مقابله کند؟
.
یادآوری: رفتار حکومت ناشی از بیعت مردم با قانون اساسی و اختیارات مطلقه ی آن بوده و ملت باید برای جبرانِ مافات تاوانِ بیعت خود را بپردازد و برای استرداد و استقرار اراده ملی بموجب بصورت مسالمت آمیز و بر اساس ادبیات صلح در میدان میلیونی حاضر شود! و اپوزیسیون نیز باید به عقوبت بیعت مردم با حاکمیت احترام بگذارد و برای دستیابی به صلح ملی و جهانی به انقلابی در ادبیات خود تن دهد و دندان بر جگر بگذارد!
بدیهی است که با حضور تمام ملت برای نوشتن سرنوشت ملی، چونکه صد آمد نود هم نزد ماست!
خیام ابراهیمی
3 بهمن 1397
======
پی نوشت:
الف) دیدگاهی بر پیشنهاد جبهه ملی برای برون رفت از بحران فعلی
با درود مجد به جناب آقای اعتمادی گرامی، و سپاس برای این گفتگوی ارزنده با جناب آقای دکتر داوود هرمیداس باوند نکاتی چند به نظر میرسد که با یک پیش درآمد، تقدیم می‌دارم.
پیش درآمد:
موضوع: بررسی اقدام، هشدار و پیشنهاد آقای دکتر باوند از سوی جبهه ملی.
در وانفسای بحرانی اوضاعِ منطقه و ایران و اقدامات امریکا برای کنفرانس ورشو در ماه آتی، در راستای حفظ تمامیت ارضی و منافع کشور عزیزمان ایران و امنیت و امید هر ایرانی، دیگر فرصتی نیست که در برزخ پرچمداران منتظر بخت سیاهی بمانیم که قیم خارجی و قیم داخلی برای 80 میلیون ایرانی قانونا عقیم در نوشتن سرنوشت رقم زند! در خلاء قانونی و جهانی اراده ملی، یا سریعا نقشه‌ی راهی نشان بده! یا دم فروبند و مانع نشو! به همین دلیل با توجه به وزنه‌ی تاریخی "جبهه‌ی ملی" پیشنهاد ایجابی آقای دکتر باوند، در میان انفعال سلبیِ دیگر وزنه‌های سیاسی مؤثر که منتظر حرکت احتمالی و پراکنده‌ی ملت غیرتشکیلاتی به گشایش بخت و اقبال نشسته‌اند، حائز اهمیت می‌باشد!
اما از یک نکته نباید صرف نظر کرد و آن هم دعوت آقای دکتر باوند از اپوزیسیون پذیرش منشور جبهه ملی است! با عنایت دغده‌ی قابل اعتنای ایشان برای فهم مشترک شرایط واقع بینانه و کوتاه آمدن نیروهای مبارز به مطالبات حداقلی و رعایت ادبیات مشترک برای گذر از بحران فعلی، همانظور که مستحضرید شخصا پیشتر به ضرورت انقلاب در ادبیات اپوزیسیون تاکید داشتم.
با نظری به منشور جبهه ملی مشاهده میکنیم که ادبیات به کار رفته، به عنوان یک منشور علمی بر اساس آب و خاک مشترک، تنظیم نشده و مختص به زمان پیشاآزادی برای دربرگرفتن تمام شریکان خاک مشترکی به نام وطن در این دوران نیست و هنوز با نگاهی سنتی اما تعدیل شده، نظر به سمبولهای فرهنگی دارد! سمبولهای فرهنگی ریشه در تاریخ اجتماعی (نه صرفا طبیعی) دارند و حتی با اشاراتی به سرزمین اهورایی، عملا گام در جای پای ادبیاتی دارند که ریشه در ایدئولوژیهای فرازمینی دارد، که باز گویای تمایزی است بین باورهای تمام شریکانِ آب و خاک، که جزو حقوق ثانویه است ( که ابیته قابل احترام است) اما تاکید میتواند مرتبط با دوران پساآزادی باشد و در دوران پیشاآزادی تاکید بر آن ضرورتی ندارد و میتواند موجب تفرقه و تنش شود! به باورم پالودن زبان مشترک ملی، از هر گونه عناصر فراتر از حقوق طبیعی و اولیه ی ناشی از شراکت در آب و خاک طبیعی و اولیه از ضروریات است! که بدون برخورداری از حقوق طبیعی ناشی از تمامیت ارضی و آب و خاک مشترک، ظهور هر گونه حق ثانویه از قبیل ایدئولوژی مقدور نیست! بنابراین صفات و قیود و گرایشات از حقوق و امورری هستند که باید در تشکیلات حقوقی پس از استقرار آزادی و در شوراهایِ ملی تصویب شود، و ذکر آن در دوران پیشاآزادی تنها عنصری تفرقه‌آمیز و غیرعلمی است! همچنین استفاده از سمبولهای تاریخی (مثل پرچم) و یا عبارات فلسفی و سیاسی از قبیل سکولاریسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم، پادشاهی‌خواهی، فدرالیسم و ... از عباراتی هستند که از مقولات دوران پساآزادی هستند که میتواند به خواست ملت و پس از طی نمودن دوران تمرین مدنی پس از یکسال حضور در کارگاههای شوراهای محلی، و راهیابی نمایندگان آگاه مردم در شورای ملی، در هنگام تدوین و تصویب قانون اساسی لحاظ گردد!
پول سیاه برای روز سیاه
27 آبانماه 1397 "جبهه ملی ششم" اعلام موجودیت کرد!
به باورم، ایراد حقوقی که بر روند منطقی و قانونی انتخاب شورای مرکزی جبهه ملی، مطرح شد البته درست است! اما ایراد سیاسی بر عدم موضع در مقابل شاهزاده رضا پهلوی مورد پذیرش نیست!
چون در شرایط خطیر تاریخی فعلی، در حالی که در برزخی تاریخی و در فقدان تشکیلات مردمی و نیز فقدان عزمی متمرکز برای نجات ایران قرار داریم، ایرانیان آزاده نمیتوانند نسبت به وقایع درونی و پیرامونی خود معطل باقی بمانند؛ لذا به باورم میتوان از هرگونه اقدام شایسته بمنظور دستیابی به انسجام ملی تهدید را به فرصت تبدیل کرد؛ از جمله قائل شدن اعتبار برای شخصیت حقیقی سلطان سابق و امروز به عنوان شخصیتهایی تاثیرگذار و دارای کاریزما و قدرت راستین و یا حتی کاذب! به باورم ملت ایران راهی ندارد جز اینکه با استخدام این دو قدرت واقعی از تعارضات احتمالی آتی پرهیز کند تا بر قدرت انسجام ملی خود بیفزاید، و با تمکین به چنین رویکردی، شاهد باشد که چیزی از قدرت او کاسته نمی‌شود، اما نادیدنش می‌تواند با توجه به جیب خالی ملت غیرتشکیلاتی، از واقعیت و موقعیت و هویت ملی چیزی بکاهد!
به باورم، بدون پیش داوری نسبت به توافقات پشت‌پرده، اقدام جبهه ملی ششم قابل ستایش است! هر چند اگر اقدام ضربتی و غیرحقوقی جبهه ملی ششم، با چراغ سبز نظام باشد!
بنا بر عبرت تاریخی این مجوز شفاهی (غیرقانونی)، می‌تواند عملیات مرصادی جدید برای کنترل اوضاع باشد! بویژه که بر خلاف عرف مسبوق، تاکنون نظام در مقابل موجودیت جبهه ملی ششم، واکنشی از خود نشان نداده است!
به همین دلیل است که عبارتِ سمبولیک"پول سیاه برای روز سیاه" در بیاناتِ آقای دکتر داوود هرمیداس باوند (عضور شورای مرکزی جبهه ملی) از چنین اقدامی در چنین موقعیت خطیری قابل تامل است!
اما چگونه می‌توان در دام عملیات مرصاد سیاسی دیگری درنیفتاد و تهدید را به فرصت بهینه به نفع ملت ایران تبدیل کرد؟ در ادامه از دیدگاه ناچیز خود خواهم گفت که در این تنگنای تاریخی، چگونه میتوان حرکت ایرانیان را برای در دست گرفتن سرنوشت خود، بصورت گام به گام و فورس ماژور تضمین کرد!
.
ب) مراتب ارسال دعوتنامه برای تاسیس ستاد مشترک اپوزیسیون و پوزیسیون.
موضوع: تاسیس دفتر ثبت دعوتنامه و واکنش مدعوین در زمان معین، و اعلام نتایج آن.
با توجه به تنگنای تاریخی، در صورت تعلل اپوزیسیون: نه از تاک ماند نشان و نه از تاکنشان
به باورم، اگر توسط دلسوزان واقعی مام میهن، بصورت فوتی-فوری، با تاسیس یک دفتر ثبت دعوتنامه و پاسخ بدان در یک زمان معین، اقدام جدی صورت نگیرد، تا ادعا و واکنش جدی مدعیان نسبت به سرنوشت وطن در محضر تاریخ ثبت شود، آنگاه سزاست که دم فروبندند و مانع تلاش دیگران نشوند! در چنین صورتی آنها که کاری از دستشان بر می آید و ضمنا منتقدان فعالی هستند بزرگترین مانع بر سر راه وحدت ملی و تاسیس ستاد_مشترک_اپوزیسیون خواهند بود و باید در مقابل این سرنوشت ملی و عمومی، پاسخگو باشند: که چرا با عافیت طلبی و خودخواهی، و با سنگ اندازی، مانعی برای هم‌اندیشی گروهی و تدوین نقشه راه برای نجات وطن شدند!
پرسش کلیدی:
چرا در سیاه چاله و برزخ پیش روی مام میهن، ادبیات وحدت ملی باید عاری از قید و صفت باشد؟
حراست از برزخ ملی با کیست؟ جز آنها که اعتماد و کاریزمای خود را نزد مردم، به گروگان گرفته‌اند!
دل بستن به #عملیات_مرصاد_نظام_سلطه با وعده های سردار الماسی دیگر، ساده اندیشی است!
کش دادن این برزخ، و واگذاری آن به قدرت پس پرده، جز خیانت نامی ندارد!
این حقیقت باید بصورت صریح در طی یک بازه زمانی معین، بیان شود!
آنکه با سکوت خود، یک ملت را سراغ نخود سیاه می فرستد و در برزخ نگاه میدارد، یا گروگان است، یا جاهل و یا خائن.
با این مقدمه باید برگزارکنندگان و طلایه داران این همت ملی برای تاسیس #ستاد_مشترک_اپوزیسیون، در ادبیات خود مراقب باشیم.
ادبیات و زبان مشترک حقوقی وملی، باید بدون قید و صفت باشد!
این باید در #مرامنامه_اپوزیسیون راستین یک میثاق ملی باشد.
پرهیز از قید و صفت و انگ برای سلامت دیالوگ و ایجاد همدلی و امنیت برای حضور.
هنوز بر این باورم که برای وحدت ملی و اتحاد در اپوزیسیون، ضروری است که آن مرامنامه ی وحدت ملی در دوران پیشاآزادی، حتما تدوین و با اتخاذ زبان مشترک و رعایتِ ادبیات اخلاقی و حقوقی یادشده در آن، به امضاء همگان برسد.
باید یکی بتواند نقش یک پدر مهربان را برای فرزندان خود داشته باشد و ادبیات لازم و ضروری را به اعضاء این خانواده تزریق کند. باید همه در مقام اعضاء یک خانواده خود را حس کنند! ما به این حس عمومی نیازمندیم.
در بدترین حالت در نظر بگیریم که یک پدر و مادر دیوانه فرزندان خود را بر لبه ی پرتگاهی در آغوش گرفته اند و قصد سقوط و خودکشی دارند! چگونه و با چه ادبیاتی باید به ایشان نزدیک شد؟
با فحش و خشونت و تهدید؟ یا نرم و گام به گام و با ادبیاتی که برای ناهنجاری پنداری و رفتاری آنها امنیت ایجاد کند؟ فرض کنید شما مامور ناجی این خانواده اید! چگونه به او نزدیک میشوید؟ وسایل امنیتی مثل گستردن تور نجات در پای پرتگاه و شکل نزدیک شدن و گفتگو با والدینی که در لبه پرتگاه ایستاده اند و طفل میهن را در آغوش دارند چگونه باید باشد تا منجر به یک اقدام جبران ناپذیر منتهی نشود؟
به همین دلیل اتخاذ ادبیات سالم برای دیالوگ با این والدین ناهنجار، برای نجات همه، بسیار حیاتی است!
این است نقش سازنده و بالنده و تاثیر گذار در تاریخ ایران.
با سپاس: خیام ابراهیمی
2 بهمن 139


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...