#بیعت زامبی با قانونِ آدمخواری، در #انتخابات
حس زامبی نسبت به وطن #هیچ و به انسان #پوچ است!
#زامبی محصول 40 سال کشت و برداشتِ تخم جنگ در جان انسان و در شاهراهِ زورگیری و دریدن و ترس و دروغ و بحران است و ساختارِ امنیتی او تنها برای فرصتخریدن در راستایِ تبدیل انسان به نوعی حیواندرنده در کارخانهی آدمکسازی با سازوکار "زورگیری ایمان" است، که نامش زامبی است، نه انسان! چنین امنیتی، تنها حافظِ قانونِ خلق زامبی است؛ نه محکومان! زامبی آدمخوار است! و به وطن هیچ حسی ندارد!
40 سال است که "آقای امانت" (دزد اعتماد) هیچ حس و عاطفهای به کارفرمای واقعی خود (مردم) ندارد! نه اینکه سنسورهایش از کار افتاده باشد! خیر! چونکه شاخکهای حواسش از ابتدا تنها بر آژیر خطر تنظیم شدهاست! حکم، حکم حکومتی برنامهنویس در اتاق فکر ایدئولوژیک است و دیگر هیچ! ویروس این است: امانتدار باید خود را مالک بداند! به همین دلیل در تداوم آرمانهای امنیتی حاکمیت، حاکم هیچگاه قادر نبوده درک کند که "ملت" کرمهای باغچهی او نیستند! استمرار و دمیدنِ چنین روحِ تبداری درآب و خاکِ مشترک و در گلِ وجودیِ یک وطن است که از "حاکم" گروگانگیر و از "قاضی" متجاوز و از "پلیس" باجبگیر و از "معلم" شکنجهگر و از "پزشک" تاجر و از "تاجر" خونخوار و از "وکیل" مردهخوار و از "نظامی" جنایتکار و از "لمپن" جنایتپیشه میسازد و مملکت و جامعهی مدنی را از استاندارد زندگی سالم خارج میکند؛ تا جایی که برخی از تازهبهدورانرسیدهها را تبدیل به درندگان و چرندگان و خزندگان دوپا کرده است! میگوید مگر میشود "خزنده" دوپا باشد؟ عرض میکنم: بله! وقتی در اتاق فکر و تزویر برای تدوینِ سرنوشت ملتی، لمپنهای خودعالمپندار و مسلح به زر و زور، کارشناسان حرفهای و جنایتکار روسی و ناجیانِ ونوسی را به کار بگیرند، آنگاه چون برای حفظ قدرت مرکزی، هدف وسیله را توجیه میکند و حفظ نظام از اوجبِ واجبات خواهد بود؛ و چون سازوکار ساختار بر توزیع قدرت تصمیمسازی بین صاحبان حق مسلم نیست، پس بصورت بنیادی، ایدئولوژی نمیتواند حق تصمیمسازی را به کرمها بدهد! چون صاحب ایدئولوژی، قبلا تصمیم را ساخته و یکتنه سرنوشت ملتی را رقم زده است! و این روح و روان و کالبد و تمامیت "قانون اساسی" است، که بدون تغییر بنیادی، هیچکس در استحالهی انسان به زامبی، نمیتواند امیدی به آدم شدن داشته باشد!
.
40 سال است که خالق زامبی، با تهدید و ترس در بحرانی که "هر جایی، انگار نیستی" خانه را از استاندارد سلامت و تعادل در هر زمینهای خارج کرده است، تا جایی که دیگر کسی از زندگی میان زامبیها تعجب نمیکند! باید خارج از این محیط بوده باشی تا به عمق فاجعه پی ببری که چگونه همه از این غافلند که با تمرین حلقیات یک زامبی، چگونه دارند از شأن انسانی خود دور میشوند!
ناهنجاری روانی ناشی 40 سال زندگی در بحرانهای زنجیرهای، زایندهی یک فاجعهی فرهنگی و اجتماعی و ملی است! روابط سطحی و دروغین و سرسری و کاسبکارانه و عصبی بین مالک و مملوک، شده زبان جدیدی در روح ملی. یا ملک و ابزار و محصولِ مقبولِ منی؛ یا قاتلِ توان و فعل و فاعل و مفعولِ منی! همین شده که در این کارخانه که امانتدار، به زور و دروغ لباسِ مجازی یک مالک را میپوشد، محصولش بدون کنترلِ کیفیت و نظارت ملی، خودسرانه سرهم بندی میشود! کسی از خودش حسابکشی نمیکند! از شیر پاستوریزه به تاریخ تولید 5 روز بعد بگیر، تا هوای خالی درون پاکت چیپس و آن توجیه شبههعلمی ناشی از اقتصاد مقاومتی که خودفریبانه برای عوامفریبی میتراشند، تا مرگ کودکی در نمازخانه به علت ضربه مغزی! که طبق هدایت ناظمی که دارای استاندارد رفتاری نبوده، بدون نظارتی بر احساس مسئولیت و واکنشی غیرپاسخگو، بهجای اعزام دانشآموز به بیمارستان و یا تماس با اورژانس، با روش خوابیدن در نمازخانه سرهمبندی شود؛ تا امانت مردم در غربت خانه مظلومانه بمیرد و جنازهاش به خانواده تحویل داده شود... بی آنکه کک کسی بگزد... و از فردا باز روز از نو روزی از نو... 40 سال تمرین و تنفس در چنین فضایی است که از ملتی، زامبی میسازد!
.
دوستی با خشم انقلابی و کین و نفرت، فحش میداد که چرا هموطنی با تکیه بر ادبیات صلح، دیگر رفیق قدیمی جنگ بنیادی با خلقیات خرده پورژوازی و امپریالیسم نیست!
عرض کردم: چون نطفهی این جنگِ بنیادی را همان امپریالیسمی دامن زده که با قدرت برتر و در جدالی نابرابر، شیرهی توده ها را در گردوخاکی سیستماتیک، خودسرانه میمکد! و راه از جنگ خانمانسوز نمیگذرد! بلکه راه، از تصرف رگهای مشترک با صلح و مهرورزی میگذرد! وقتی جهان خانهی تاریک ماست و تنها در برخی از اتاقهای این خانه روشنایی محصور است، باید چون خورشید بر جهان تابید! نه آنکه با ویرانی اتاقها، موتور برق را دزدید و آن را در اتاقی دیگر محصور کرد!
تاریکی با ویرانی جهان از بین نمیرود! تاریکی با تابیدنِ خورشید عالمتاب، خود بخود محو میشود! این است راز طبیعی حیات. آنچه بهعنوان علم تعارض و جنگ منافع بنیادی ساختهاند، علم نیست و خود بافتهای امپریالیستی است! سوسیالیسم را نمیتوان بر خشتِ کج بنا نهاد! حالا همین جمله باز خنجر نشود در جان یک پرولتر که برای نگاهش لابد دلیل علمی حقیقی (نه مجازی) دارد!
.
دوست بزرگوار و هنرمندی از دوست دیگری گلایه میکرد که: مدتی است ما را به نیش و طعنه و مزاحمتهای شبانه روزی رها نمیکند که چرا از خانم فرح دیبا با عنوان شهبانو فرح پهلوی، و با احترام یاد کردهای؟
عرض کردم:
باید توان ملی را ذخیره کرد و تلف نکرد و آلودهی جدال تحمیلی نشد!
واقعا جای تاسف دارد، که این نوع واکنش مهارگسیخته نسبت به آنچه نمیپسندی، به عنوان یک ناهنجاری اجتماعی گسترده و فراگیر، در شهروندانی که شبانه روز در آرمانهای ناممکن خویش تنفس کرده اما زندگی نکردهاند، بازتولید شود؛ تا جایی که به درجات متنوعِ زیرپوستی و کم تا حــادّ، بسیاری از شهروندان آرمانگرا (و غیر کاسب) بدان مبتلا شوند و آن را طبیعی بدانند! تا حدی که همانطور که فرمودید قادر باشند یکهو مجسمهی شاهی که تا دو سال پیش قربان صدقهاش میرفتند را در یک هجمهی شبانهی هیجاناتِ روبنایی پایین بکشند و برای اثبات کیش شخصیت و عزم
ناکام خویش، حتی به مجسمهی روی زمین هم رحم نکنند و ...سایر قضایا!
گمان میکنم مشکل ویژه، از این دوست مشترک نیست! مشکل از سرد بودنِ پیوستهیِ هوا و ناامنی زنجیرهای و تعمیق رؤیای فضایی بهجای آرمان زمینی است که خیلیها را دچار "آنفولانزای زامبی" کرده! یعنی گاه درمیمانم که برای این اپیدمی ملی و مزمن، غمگین باشم یا خشمگین؟ شاید نتوان این ناهنجاری را به این زودیها و با تشریح و نسخه برای این و آن درمان کرد! وطن ما شبیه به یک بیمارستان بزرگ شده که همه در آن بهسر میبرند و در مناسبات قدرت آن زندگی میکنند! برخی روی تخت و برخی زیر و برخی در حوالی آن پرسه میزنند. از دکتر و پرستار گرفته تا ملاقاتی و خدمه و ... تا جایی که دکتر و پرستار و خدمه هم به درجاتی خود بیمارند و البته غافل از این فضای بخوری... کیفیت خدمات بسیار نازل و غیرحرفهای و ماشینی و بیحس مسئولیتِ انسانی... برخوردها تماما سطحی و سرهم بندی...عواطف انسانی بیمعنی... کمتر کسی است که بتواند با تمام وجود و بصورت حرفهای دل به کارش بدهد! چون 40 سال زندگی در ترس از ناامنی و در بحران، دیگر تمرکزی باقی نگذاشته. یعنی همه همواره اینجایند و اینجا نیستند و ضمنا جای دیگرند. وقتی آب میخورند در فکر انفجاری دیگرند. البته انسانهای روئینتنی هم هستند که در چنین فضای مسمومی جوگیر نمیشوند و توانستهاند شأن انسانی خود را حفظ کنند! پس زیاد نمیتوان توقع داشت که یک آرمانگرای حرفهای که هیچوقت زندگی نکرده بتواند واقعگرایانه با عناصر محیط خود رابطه برقرار کند و تک بعدی به موضوع نگاه نکند و واکنش نشان ندهد!
گاهی باید اگر وقت و حال و حوصلهی عیادت از بیماری را نداریم، لااقل آهسته از کنارش رد شویم و به روی مبارک نیاوریم، تا چینی نازک تنهائیاش ترک نخورد! آنوقت بیا و پی چینی بند زدن بگرد! این وسط گاهی هم باید یک نگاهی به آینه انداخت و خود را به جای آورد: "نکند من هم زامبی گرفته باشم؟!"
این همه در مورد افراد واقعی است و نه آی.دیهای فیک و کارگران موظفی که برای کارفرمای جعلی و مجازی، بصورت واقعی مشغول تعمیر جادهاند!
خیام ابراهیمی
4 بهمن 1397
No comments:
Post a Comment