موشها و آدمها
چالشِ ضدِ دروغ، لغوِ تابعیت و تهدیدِ من به مرگ!
در غرب، شناسنامهات را سیاه میکند "دروغ"؛ اینجا "راست"!
در غرب، "گلریز قهرمان" زنِ مسلمانزادهی مشهدی نماینده پارلمان نیوزلند میشود؛ اینجا "سپنتا نیکنام" یک ایرانی اصیل، پس از انتخاب توسط مردم، به حکم شوارینگهبان، از نمایندگی شورای شهرِ خود یزد، محروم میشود، چون تسلیم نیست! و اعتراض بهآن معارضه با نظامی محسوب میشود که رأیِ ایرانی برایش هیچ است!
آیا درخواستم برای سلبِ حقِ تابعیتِ ایران (نظام)، درست است؟
مرا تهدید به مرگ کردهاند و به روی مبارک نمیآوری!
و تو! همین تویِ مهربان، که مثل موش پنیرت را به نیش کشیدهای و کلاهت را سفت گرفتهای به اشعار هپروتی و از کنارم آهسته میگذری و حتی سلامم را پاسخ نمیدهی و از دفترِ شعرِ امید بلند بلند میخوانی: "سلامت را نخواهند گفت پاسخ...سرها در گریبان است...زمستان است!" آیا میدانی که تو یک زامبی شدهای؟ ای رفیقِ نیمهراهِ روشنفکر و واقعگرای ناباب! لااقل کاری بکن که نه سیخ بسوزد، نه کباب!
آقایانِ بنفش و سبز و پااندازانِ ویژهخوارِ نامحترم!
در حوزهیِ استحفاضیِ قانونی و فریب امنیتی و حقوقیِ شهروندی شما، مرا که در ابرِ سوءتفاهم زبانِ نامشترک غیرحقوقی، نه به تظاهرتِ غیرقانونی باور دارم، و به نه فعالیتهایِ تشکیلاتیِ وابسته به منابعِ مالی مشکوک، و نه به تریبون "بی.بی.سی" و "وی.او.ای" و رسانههایِ استعماریِ داخلی و خارجیِ ویژهخواران چاهنما، و نه به فحاشی و نقد به مسئولینِ مکلف به قانونِ مقدستان، و نه حتی به زبانِ فتنه آمیز خودی و غیرخودی و ضدِ وحدت ملی و غیرملیِ قانوناساسیتان ... بلکه خواستارِ نقدِ نرمِ قانونم تا فهم مشترک و تغییر آن به نفعِ حقوق مشاعِ همه،...همین منِ عقیم تک نفره را تهدید به مرگ کردهاند و شما هنوز لبخندِ روبهانهیِ خود را میزنید و با شعارِ عوافریبانه وغیرقانونیِ بدونِ تضمین، تخمِ امیدی پوشالی را در چشمانِ خوشباورِ عقیمها میکارید و با بیعتی که به تردستی از اعتمادِ مردم خریدهاید، در خلوت کار اربابِ خود را میکنید! آیا هنوز بارقهای از "وجدان و غیرت و شرف" در هستیتان باقی مانده که از قانونِ ویرانگر امنیتِ شهروندان عقیم توبه کنید و به جبران مافات برخیزید، تا در روز روشن در حوزهی استحفاظی امنیتِ قانونیتان، باز سعید اسلامیها راست راست نگردند و با ترسی سازمانیافته، امنیتِ روانی ملت را به گروگان نگیرند، تا اگر جنازهای باز لو رفت، باز داروی نظافت نخورند و باز روز از نو و روزی از نو نشود؟!... ای تفو به چرکِ فریبِ ایمان و زبان و نظافتِ اخلاقیتان! آیا نمیخواهید از این تکلیف و مکر قانونیِ تئوریزهشده توبه کنید؟ آیا باز مایلید برایِ صندوقِ مارگیریتان که قانونا نظارت ملی بر آن سلطه ندارد، باز گرگ گرگ و قانون قانون کنید و اعتماد بخرید و جامعه را از اکثریت 80 درصدی در سال 76، بین دو جناح خودی در سال 92 و 96، بین 52 درصد و 48 درصد تعدیل کنید؟! تا در نوبت بعدی یک جابجایی از پیش طراحی شده منطقی جلوه کند؟!
تمام روشنفکرنماهای باشرف در این جنایات و فجایع ملی با عقلِ سفسطهگرِ عافیتطلبِ خود شریکند و اگر خواستار سعادت و ثبت نام خود در تاریخند ناگزیرند تا فرصتی هست در یک حرکت سمبولیک و پیش از تبدیلِ ایران به سرنوشتِ استعماریِ لیبی و سوریه و عراق و افغانستان، از مزدوری در چارچوبِ قانونِ کارخانهیِ استعماری توبه کنند و به جبران مافات بصورت واقعی با قدمهایِ معرفتبار و نه با قلمهای کاسبکار و شبههبرانگیز عمل نمایند!... که نوشداروی پس از مرگِ سهراب کارِ گاندیها نیست! کار قذافیها و صدامها و اسدها و نوچههاشان است!
پس اگر مردِ راهید: این گوی و این هم میدان!... تا نفر بعدی خودت و یا پدر و مادر و خواهر و همسر و فرزندت نباشد! پس بهجای اعتراض به مکلفین به قانونِ ضدِ اراده ملی، از قانون بد توبه کنید! و آدرس را اشتباهی نشان ندهید! و نام خود را در فهرستِ تاریخیِ خائنین به ارادهملی ثبت نکنید! و همچون خاتمی نگوید: درخواستِ تغییر قانون به نفعِ احقاق اراده ملی یعنی دموکراسی ، و قانون دموکراتیک به معنای براندازی نظام است! ما مردمسالاری دینی میخواهیم! ای لعنت بر شما که خودسرانه و به سفسطهی کلامی اصلاحاتی مبهم و ناممکن از درون قانون، خود را وکیل ملت میخوانید و سند این خاکِ مشترک را به حکم حکومتیِ معمارتان بهنام خود و رقبای ویژهخوارتان زدهاید و اگر گروگانید، آنقــدر شهامت ندارید که به جادویِ لبخند و کاریزما و سخنانِ مغلطهآمیز و چاهنمایی و سرابِ امید، لال نمیمیرید؛ تا ملت در سکوتِ وجدان خویش با گریز از دامچالههایِ قانونی شما به سوراخ موش خودش پناه ببرد و اعتبار خویش را در منظر تاریخ ثبت و اثبات کند!
.
میخواهم برای لغو تابعیتم درخواست بدهم! چون قانونا حق تابعیتم عقیم است! میخواهم آن را ثبت کنم و روحم را از زیر بار زورگیری و دروغِ قانونی از گهواره تا گور خلاص کنم، تا زامبی نباشم! شاید سلطهپذیری با دروغهای زنجیرهای برای خیلیها باد هوا باشد! اما برایِ من راستی هم نور است و هم آب و خاک و هوا.
با دروغِ قانونی حمالیِ جنازهام را پذیرفتهام. جنازهای که بصورت نمادین تنها حق انتخابِ گورکنِ خویش را دارد! گورکنی از میان چند گورکن که خود به خوانشِ صندوقِ انتخاب من، قانونا اعتماد ندارد و چون موسوی و گزمههایِ خائنش بین 88 تا 92 و 96، نقضِغرض است! من نمیخواهم غیرقانونی باشم! نمیخواهم عینِ پرچمدارانِ اصلاحطلب و نوچههایِ ویژهخوارِ رسانهایشان عینِ سگ بترسم و هر ایرانی را به جرم قانونِ سگکشیشان بترسانم تا واقعگرا باشم! واقعیت شهروندِ اصلاحطلبِ عقیمی است که برایِ یک لقمه نانِ آغشته به خون، زامبی شدهاست و آب به آسیابِ قانونِ قاتل خود میریزد و لال مرده است و خبر ندارد که نفر بعدی خود اوست! وقتی از کنار جنازهیِ من میگذرد و کلاهِ واقعیِ خود را سفت گرفته و شریکِ دزد میشود و رفیقِ غافله، تا گربه به سوراخش شاخ نزند.
آقایِ #خاتمی! آقای #موسوی! براستی در چارچوبِ امنیتیِ قانون مقدسِ شما، چند قاتل زنجیرهای و#سعید_اسلامی نفوذی اسرائیل در لباسِ #آتش_به_اختیار و خودسر و ذوب در ولایتتان دور و بر شماست و دم فروبستهاید و ملت یتیم را به بیعت با قانونِ آن فرامیخوانید؟
دوستان گرامی!
قصد دارم طی ماه آینده، بموجب یگانه موهبتِ مقدورِ قانون اساسی، با مراجعه به مراجع قانونی، رسما و کتبا از تابعیت ایران استعفاء دهم. چون قانونا تابعیتم عقیم است! امیدوارم با تامینِ امنیتِ من برای نقدِ قانون اساسی، بنا بر حکم حکومتی، به منظورِ تغییر ادبیاتِ زورگیرانهیِ انقلابی توسط دایههای مهربانتر از مادرِ جناحین؛ استعفایم را نپذیرند! یا قانون را به نفع حق تابعیت تغییر دهند و آتشبهاختیارانِ سرنوشت را بیاختیار کنند! و یا عقیم بودنِ حق تابعیت من را ثبت کنند! اگر قانون ایشان بر ضد اختیار نوشتن سرنوشت صاحب حق تدوین شده و قانونمداران از جنازه کشی همچو منی دلشادند، اما من نمیخواهم بر ضدِ ایشان به عملی غیرقانونی رفتار کنم! که اگر بخواهم بر اساس راستی زنده باشم، قانونشان پیشتر مرا بر ضد خود تثبیت کرده! این قانون مرا یک جنازه میخواهد! و من نمیخواهم یک جنازهی قانونی باشم. و نمیخواهم غیرقانونی باشم. پس تنها یک راه میماند که زنده بودن یا مرگِ حقِ تابعیت را با رفتارِ خود معنا کنم: تا به امید زایندهگی دروغین، به عقیمیِ خود دلشاد نباشد! برایِ تکتکتان آرزویِ دلشادی و زایندهگی دارم!
.
چرا درخواستِ لغو تابعیت دارم؟
1) از حق تابعیت موروثی خود، استعفاء میدهم! چون قانون مرا از مواهبِ اعمالِ این حق در نوشتن سرنوشتم منع کرده است و تنها مرا برایِ لغوِ آن آزاد گذاشته است! میخواهم از این تنها حقِ آزادی در قانون بهره ببرم!
اصل 41 قانون اساسی: تابعیت کشور ایران حق مسلم هر فرد ایرانی است و دولت نمیتواند از هیچ ایرانی سلب تابعیت کند، مگر به درخواست خود او، یا درصورتی که به تابعیت کشور دیگری درآید!
2) از حق تابعیت موروثی خود، استعفاء میدهم! با اینکه شخصا به سلطانیِ معمار کبیر باور ندارم، اما برای آنان که به او باور داشتند عرض میکنم که: چون علیرغم اظهاراتِ معمارکبیر در بهشتزهرا مبنی بر اینکه پدران نمیتوانند برای فرزندان قانون و سرنوشت تعیین کنند، و سرنوشت هر نسلی باید به دست خودش باشد، بر اساس بند یک اصل 110 و سایر بندها و اصول دیگر قانون اساسی در دایرهی بستهی سرنوشتسازی به یدِ تنهایِ قادر مطلقه و بواسطهیِ منصوبین ایشان در سه قوا و ارگانهای سایه و همسایه، امکان تغییر قانون اساسی بموجب حق تابعیتِ من مقدور نیست! و عدم امکانِ اعمالِ اراده در نظام تصمیمسازی برای تعیین سیاستهای کلی و کلان تکنفره (همان سرنوشت)، قانونا تابعیتم را عقیم کرده است! و مدام به من حقنه میکند که: تو به عنوان یک ایرانی تابعِ یک نفری! در حالی که این اوست که باید تابعِ ما (ایران) باشد! من به "ما" باور دارم نه "من"! شما را نمیدانم! چاردیواری اختیاری.
اصل 110- وظایف و اختیارات رهبر:
بند 1- تعیین سیاستهای کلی نظام ج.ا.ا پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام. (این مشورت با منصوبین خویش هیچ تکلیفی بر قادر مطلقه بار نمیکند!) یعنی سرنوشتساز کلیِ نظام یک نفر است؛ نه تمام ملت؛ و مسئولین تنها جاده صافکن حدودِ یک شاهراه و سرنوشتند، نه مختار به گرفتنِ سفارش از اختیار و ارادهیِ ملت). ماندهام پس این وعدهها و شعارها برای چیست؟ و باور به این شعارهای غیرحقوقی و غیرقانونی از تشخیص کدام عقلانیت واقعگرا بیرون میزند که شاد و خشنود، به ویژهخواری از قدوم سرنوشتسازی که خودش نیست، به اثر انگشت و قلمِ خود افتخار کند که من تابعیت ایران را دارم، نه تابعیت یک نفر را!
3) از حق تابعیت موروثی خود استعفاء میدهم! چون برخلاف "منعِ تفتیش عقاید" بموجب اصل 23 قانون اساسی، از گهواره تا گور و از مدرسه تا دانشگاه، تا محیط کار و دفتر ثبت ازدواج و ...هیچ فعالیت اجتماعی بدون دروغ ممکن نیست! و بدون اجبار به اظهار دین رسمی به قرائتِ یک نفر، بدون اجبار به دروغ، و بدون زوری بر دقایقِ باور به زورگیری، عملا از هر فعالیت اجتماعی محرومم.
اصل 23- تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد!
4) از حق تابعیت موروثی خود استعفاء میدهم! چون نظارت ملت مستقل بر منابع ملی ملک مشاعی به نام وطن، بر اساس حق آب و گل، برایم ممکن نیست، و در دایرهی ملتزمین به ایدئولوژیِ حکومتی و دولتی، هیچ اعتمادی به ویژهخواران ملتزم به قدرتِ غیرپاسخگو، و نیز هیچ نظارتی بر سرنوشتم در خاک مشترک ندارم.
5) استعفاء میدهم چون علیرغم حکم حکومتی قادر مطلقه بر امکان نقد آزاد از رهبری، امکان اعتراض به سیاستهای کلان برای صدور انقلاب از عراق تا سوریه و یمن و ونزوئلا و اقصی نقاط عالم، از سوی ویژه خواران با عتاب و خطاب و تهدید مواجه شده و عملا به عنوان یک صاحب حق که نمایندهای مستقل از اصلِ فرمانبری ایدئولوژیک حکومتی و قانونی در قوای سه گانه ندارد، باید لال بمیری و مورد زورگیری یکجانبه قرار گیری و دم نزنی و امیدوار باشی! به چه؟ به حرف و شعارِ مفت و غیرحقوقی و غیرقانونیِ پرچمدارانِ سبز و بنفش و سرخ...!
6) از حق تابعیت موروثی استعفاء میدهم، چون با هر نقد به قانون نسل گذشته؛ هیچ تضمین امنیتی از سوی لباس شخصیها و آتش به اختیاران و سربازانِ گمنام و مشهور وجود ندارد!
7) استعفاء میدهم، چون هجمهی ویژه خواران قانونی، از مسئولین تا رسانههای چپ و راست وابسته به منابع حکومتی، عملا حق هرگونه تنفس را در فضای اجتماعی و سیاسی مسدود کرده است! و از #خاتمی گرفته تا #آبدارچی_شریعتمداری، جملگی برای ابرازِ حقوقِ ملی، نفس میبرند و نفسکشند!
چون نقد به رهبری و قانون، نه از سوی خود رهبر نظام، بلکه از سوی دایههایِ مهربانتر از مادرِ قانون، و از سویِ ویژهخوارانِ #اصلاح طلب و اصولگرا، تلاش برای اعلام خواستهی تغیر قانون اساسی، به دلیل نقد به این قانونِ ممکنالخطایِ بشری، #براندازی نام دارد!... حیرتا!
بر اساس دو نمونه از ابراز لطف و تبعیت یکی از بزرگان اصلاحطلب از آقای خاتمی (که چند سال پیش درخواست تغییر قانون اساسی را براندازی نامید)، و نیز عنصری ناشناخته بنام "س.ح" که راپورتِ حقیر را به قادر مطلقه داده است، ظاهرا بنده امنیتِ جای گرمِ ویژه خواران قانونی را آنقدر تنگ کردهام که حتی از بیان آن به خشم میآیند چه برسد درخواست طرح آن توسط خودشان. لذا بزودی برای لغو تابعیتم اقدام خواهم کرد! تا چه در نظر افتد! (برخی از لینکهای مربوطه را در بخش پیامها جهت شناختِ اهداف و قابلیتِ کرسیهای آزاداندیشی، برای خاطر ظریفِ آقای روحانی و آقایان خاتمی و احمدینژاد منتشر میکنم.)
.
آخرین پست: راهکار خریدنِ اعتبار و استقلال با بایکوتِ قدرت برتر!
گوبلز: نظام سلطه باید برای بقایِ حیاتِ خویش دشمن بتراشد! (وای به روزِ ملتی که مکانیسم تولید این دشمن سیسمتاتیک و قانونی باشد!) این حقیقت را وقتی فهمیدم که در سال 78، توسط یک موتورسوار با موتور 1000، گلولهای به دفتر مرکزی حزب کارگزاران تهران، شلیک شد (طوری که کسی مصدوم نشود، اما بازارِ حرفهایِ مفتِ ویژهخواران در آن تشکیلات خودیهای اقتصادی آن روزی داغ شود و از یکسو با شعارهای پفکی سادهدلانِ حقوقدانِ قانوننفهمِ دگرندیش را جذب کنند، و هم برای قانونِ ویژهخواری بیعت بخرند)! این یعنی کشتنِ توسعهیِ سیاسی در دخمههایِ با سعادتِ سعیدانِ اسلامیِ توسعهیِ اقتصادیِ ویژه خوارانِ سازندگی.
.
قهوه تلخ قجری با اصلاح طلبان (تیغ دوم قیچیِ نظامِ سلطه)
این آخرین نوشتهی من در بابِ قدرت توتالیتر و سیاست داخلی در فیس بوک است. تمام سخنان گفته شد! بعد از این نوشته تنها گه گداری از آثارِ مگسهایِ نشسته از دور و نزدیک بر رویِ گلبرگهایِ دلهایِ نرم و سخت خواهم نوشت.
دیگر حتیالمقدور جز به ضرورت با اشاره به نوشتههایِ قبلی، چراغی در کوره راهِ مشترک روشن نخواهم کرد! چاله و چاه حق مسلم هر بنیبشر است!
چون ضمن اثبات اینکه هر دو جناح یکی از دیگری ویژهخوارتر و کاسبتر است؛ برخلاف ادعای پوشالی، با توسل به قدرت برتر، نقدِ ماهوی خویش را از مصادیقِ براندازی میدانند و مبانی براندازی سخت را به نقد تئوریک نرم تسری میدهند و جز پروژهی رسوخ در جهل و کورذهنی مخاطب، و استفاده ابزاری از ملتی به کام امت خویش، و نیاز به چاپلوسی و تائیدِ سلطهگریِ خویش، طاقت شنیدن و مجاب شدن ندارند و در بنبست تئوریک، با نگاه حذفی کار را به برخوردِ سخت میکشانند! در دیالوگ با اصلاحطلبان اثبات میشود که ایشان خودرأیتر و حرفهایتر و خشنتر از اصولگرایان در ضدیت با دگراندیشی و غیرخودی هستند! چون با اینکه ظاهرا در قدرت نیستند، اما با شیوهی انگزدن و تخریبِ هموطنِ منتقدِ خود، با فرافکنی برای حفظ موقعیت و امنیتِ خویش، هرگونه نقدِ تئوریک و حقوقی را در راستای احقاق حقوقِ ملی و استقلال حق تابعیت بمنظور عدم آلودهگی به زورگیریِ قدرتِ استعماری را موجبِ براندازیِ صاحب قدرت قانونی و استعمارگر میدانند و برای مفتضح کردن و همراهی با قدرت، با حذفِ مانع خود، از هیچ رفتار غیراخلاقی و مصلحتاندیشانه ابا ندارند و با چنین باطنی، باز قربان صدقهیِ ملت (شما بخوان امت)ِ خود میروند، تا با یاری ایشان بتوانند برای حمل شمشیر سنگین و حقبهجانبانهیِ اندیشهی خویش، از شریکانِ حقوق ملی سواری بگیرند و کولی ندهند!
البته در این سفر مقادیری هم در حد بخور و نمیر وعدههایِ فراقانونی و ناممکن و بدون تضمین همراه با سفسطه و مغلطه و شیرینیِ لبخندِ مفت تحویل مخاطب و سمپاتهای خود میدهند و شاید هم به شیوهی احمدی نژادی چهار تا لیچار هم به سایرِ ویژهخوارانِ قانونی و همقطارانِ خویش بدهند! دوستان برای توضیح بیشتر میتوانند به نمونهای از دیالوگ با آقای دکتر داوود سلیمانی در پیامهای پیوست مراجعه کنند!...در همین فاصله یک تهدید به مرگ از سویِ یک آی.دی منتسب به اصولگرایان داشتم که با گرفتن اسکرینشات به فیسبوک ریپورتش کردم. به جرأت میتوانم ادعا کنم که برخلاف باور عمومی اصلاحطلبان (به فتنه و فریب و ریاکاری) و اصولگرایان (به باوری شفاف و صادقانه) دو لبهی تیغِ یک قیچیاند و هر دو مخالفِ استقلالِ اراده ملی! و نیز هر دو شعارهایشان سوءتفاهم برانگیز و عوامفریبانه بوده و در راستایِ سواری گرفتن از موج هیجانات کور مردمِ با نهادن هندوانه زیر بغلِ "ملت آگاه و همیشه در صحنه" است! با هر دوستی که مایل باشد در این باره حاضر به دیالوگ و اثبات با مستنداتم. تکلیف ما با دوستانی که مایلند دلشان به مظلومیت سبزینگی آن محصورانِ مظلوم خوش باشد و حوصلهی بحث ندارند و مایلند این آخر عمری را در آرامش طی کنند معلوم است: یک چای داغ قند پهلو و تندادن به زورگیریِ خوردنِ قهوهی تلخشان.
با توجه به بسته بودنِ فضای تنفس و سرابِ امنیتیِ کرسیهای آزاد اندیشی مورد ادعا، با وجود دایههای مهربانتر از مادری که تحت عنوان اصلاح طلب (معنایی گنگ و مبهم و عوامفریبانه و روبنایی و بدون تضمین) به هیچ عنوان طاقتِ نقد حقوقی و بنیادی را ندارد، احتمالا در آیندهی نزدیک از طریق قانونی درخواستِ لغوِ تابعیت خود را به مراجع ذیربط خواهم داد! چون فهمیدم: با وجودِ اصلاحطلبان، این وطن وطن نشود! همچنانکه بیست سال ملت را با لطایفالحیل سرکار گذاشتند! در این باره و در مورد دلایل حقوقی آن کتابی خواهم نوشت و با استناد به چاهنماییها و تناقضات رفتار و گفتار و پندار و کنشها و واکنشهای مستند توسط پرچمدارانِ داخلی و خارجی و مزدوران حقوق بشریشان که جملگی صاحب تریبون و منابع مالیِ مشکوکِ غیرملیاند، اصلاحطلبان را به عنوانِ مؤثرترین سدهایِ ریاکارانه در مقابل حقوق شهروندی، به نقدی اساسی و بنیادی خواهم کشید!
.
نظامِ سلطه و سلطه پرور و نیاز به دشمن!
در شامورتیبازیِ تیم انتحاریِ احمدینژاد و حماسهی "تکرار خاتمی" از پشتِ کوه دماوند تا دامنههایِ شمال تهران، و اعتماد موسوی به صندوق 88 در 92 و 96، و در شامورتی بازیِ قدرت و ثروت و مشروعیتِ حکومت زورگیرانِ استعماری در جهان، راه خریدنِ مشروعیت چگونه میتواند باشد؟ زورگیری به ابزار سخت؟ یا رفتار معناگرای نرم با غیبت در مشارکت با قدرتِ غیرپاسخگو؟ و خالی گذاشتنِ دامچالههای اعتبار صاحبِ زور، تا خودسازی و تولید و خریدنِ اعتبار در پیاده روها؟
بازی استعماری بین اربابان جهانی صاحب حق مشروعِ ثروت و تکنولوژی، با اربابان بومی دارایِ حق مشروعیت ایدئولوژی حذفی، با اراده ملی محصور در #قانون_حصر ارادهیِ ملتها، برای سلطه و ویژهخواری یک بازی جدید نیست!
ویژه خوارِ آگاه و خائن اما، آدرس را اشتباهی نشان میدهد، آن هم با توجیه واقعگرایی! که واقعیت از منظر ویژهخوارِ قدرت، نزدیکترین راه حفظ قدرت برای خودش است! چون در فرصتِ حیات، صبوری از کف داده!
همانطور که مشکل در حصر و تحریم لیبی و روسیه و ایران توسط امریکا نیست! همانطور مشکل در حصر موسوی و خاتمی نیست! موضوع تکرارِ حصرِ قانونی ملتها توسط خودشان با بیعت با #قانون_حصر است!
مگر میشود یک سر داشت و هزار سودا؟
مگر میشود با قانونِ ارباب بیعت کرد، اما به آن مکلف نبود؟ آیا این نفاق و فتنه نیست؟
.
#گوبلز: نظامی که از اراده ملی میترسد، مدام باید یک دشمن را از ذخایر موجود بسازد و در چنته داشته باشد و به شل کن سفت کن حفظ کند برای یک چماق رحمانی از این ستون تا ستون بعدی...! (این همانی- نقل به معنا)
این حرف گوبلز هم برای #هیتلر کاربرد داشت، هم برای #ترامپ کاربرد دارد و هم برای هر سلطهگری که آسمان و ریسمان را به هم میبافد تا مشروعیت یک قدرت برتر متمرکز را به حقی در مقابل باطل (اراده ملی) اثبات کند.
همینکه ده نفر خس و خاشاک گردِ ایشان میتوانند از امنیت میلی برخوردار باشند و هر شعاری علیه هر که خواستند بدهند به نیت معرکهگیری و باورپذیری چالش اراده در درون نظام قانونی، اما خس و خاشاک سه میلیونی نمیتواند در سکوت، برای اعلام یک خواسته در خیابان قدم بزند، میتوان نتیجه گرفت که:
ذات نایافته از هستی بخش...کی تواند که شود هستی بخش؟!
ایشان بازیگران انتحاری لذیذی هستند برای ساده دلان در جنگ زرگری ارباب و بردههایش، در یک حرکت دورانی در ساختار چرخ فلکی قانونی، که به تجربه از 76 تا 96 حرکتی رو به جلو نداشته است و توانسته در انتصخابات زنجیرهای با تولید #امید_کاذب از متن خود، بین دو جناح، درصد بالای 75 درصد تحولخواهان را به 52 درصد در مقابل 48 درصد(اصولگرایان) برساند و حقنه کند! تا در کورس بعدی در 1400 که یحتمل با یک موجسازیِ دیگر بر امواج رسانهیِ انحصاری و میلی، یک جایگزینی منطقی از ملتزمی دیگر با در دست گرفتنِ #پرچم_مخالفین و با ادبیاتِ کاذبِ دیگر رخ دهد! تا با ساختن سوپاپاطمینان برای مطالبات روبنایی تلنبار شده، بتواند تهدید را به فرصت تبدیل کرده و در وقت مقتضی باد فشردهی منبع را تخلیه کند... پیش از انفجار و ویرانی دفعتی!
چون تصفیهی ملت از ناخالصی و غیرخودی با خسته کردنش در بازی اعتماد و غبن و فریب بصورت تدریجی، هم کفر را تضعیف و نابود کرده و هم منافع کارگزاران و ویژهخواران را در ساختار امنیتی و در حیاط خلوت خودی تضمین میکند! گیریم در ساختار قانونی مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی روز به روز و شب به شب دایرهی این خودیها هی تنگتر شود! اما به عبرت تاریخی و بنا شاکلهی روانی جامعه ی بارآمده در جبرِ جغرافیایی-تاریخی و کویری پر از قلعههای زورگیری، دیر یا زود شکمهای گرسنه از سنگهای بسته به پوستینِ بیبنیاد و غیرقانونیِ معده خسته میشوند و دیر یا زود بالاخره وامیدهند خود را در موج سازی و موج سواری برای حتی المقدور پیشگیری از موج شکنی!
لابد بعد از این همه گردوخاک در آخرین سکانس هم کاشف بهعمل میآید که زهرای لاریجان نفوذی بوده، آن هم در یک عملیات امنیتی. برادران دالتون هم سربازان گمنامی بودهاند برای نگاه داشتن قدرت در حیاط خلوت نظام... یک بچهلوطی و بازیچهاش هم بازیگرانی مذابی که اگر کارشان با تصاحب و غصب کاذب پرچم ملت برای کشاندن باور عمومی به بن بستِ اعتماد، به زندان بکشد، سابقهای میشود برای روز مبادا و برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است... وگرنه از ابتدا بر همه معلوم بوده که ایشان ماموران و مکلفین و دلالان رسمی تحریم پیشابرجامی بودهاند! این همه جنجال برای حواسپرتی تماشاچیان و گم کردن سررشته بوده که همانا قانون ویژهخواری علیه اراده ملی است، آن هم در تضاد روبنایی منافع استعمار خارجی و استعمار داخلی برای تصاحب توان ملی در یک خرس وسط با اعتماد ملت خفت شده در قانون فراملی که در هر انتصخابات به امیدی کاذب سیاهی لشکر با آن بیعت کرده و مجوز داده برای حضور از بصره تا شام و ونزوئلا به نیت صدور انقلاب تا نابودی کامل... ولاغیر... اینجوری نه سیخ عموسام میسوزد و نه کباب داییشام! پس زنده باد مکانیسم اعتماد سنتی در فقدان مکانیسم راستی آزمایی قانونی، بر اساس اعتماد سنتی (بدون امکان نظارت ملی) به تار سیبیل دایی جان و قسم حضرت عباس خانعمو. بچرخد چرخ این چرخ فلک قانونی و به قول انقلابیون مقلد سلطان بعدی به سربازان سلطان پهلوی:
"پولِ نفتمونه... یکی دیگه در کن!" ... مال مفت و دلِ بیرحم!... و آقا "کا.گ.ب" این شریک دزد و رفیق غافلهی قجری، به گوش سلطان حقنه کند: امنیت میلی قربانی میخواهد (این حکم تاریخ است) ما میلیونها قربانی دادیم تا تمامیت ارضی را حفظ کنیم!
ایکاش پرچمداران سبز توبه کنند از این قانون استعماری در غیاب اراده ملی ( #توبه_از_قانون_حصر ) تا تغییر قانون به نفع تمام ملت برای وحدت ملت با ملت (نه یک پرچمدارِ اُمتِ ویژه خوارِ خویش)... پیش از اجل در بتشکنی و تسلیم به فطرت پاک...مگر کمی گاندی شوند! وگرنه با هفتهزار سالهگان پس از مشروطیت سر به سرند و این نیز بگذرد تا عبرت نسل بعدی و آلزایمر تاریخی و بازیهایِ بعدی استعمار...!
خیر، پرچمدار!...بازیِ حذفی با بیعت در متنِ #قانون_حصر ممکن نیست! بازیِ نرمِ خریدن اعتبار توسط حذفیها، در تعدادشان و در حاشیه است تا تغییرِ قانون به نفع همه! (به پیام: کل یوم و کل ارض... و فرار از بازیخوردن و بیعت زوری) این یعنی خریدن اعتبار از بیعت با قدمهای خویش و... تهی ماندن و بیاعتباری دامچالههایِ قلمِ استعمارگر در چاه خویش.
#هوش_جلوی_دماغ ، افتخار میلیِ هر ویرانی است به شعار زنده باد ایرانی.
حجت تمام!
ارادت: خیام ابراهیمی
30 مهر 1396
لینک: تماشا کنیم! (خنده و یا گریه آزاد است)
نمایشِ تاخت و تاز و افشاگری بقایی راجعبه دختر لاریجانی و معرکههایِ باند احمدینژاد بین زمین و آسمان در آزادی تصنعی و... خودسانسوری خاتمی در حصری مبهم... مرا دچار تشویش اذهان عمومی در یک سناریوی امنیتی نموده! که دُم خروس را باور کنم یا قسم حضرتعباس را...
نه...! سابقهسازیِ کاذب برای خودیها در حیاط خلوت قدرتِ قانونی، احمدی نژاد را در بخش بعدی سناریوی امنیتی اپوزیسیون نمیکند!
نه...! بدون در دست داشتن مکانیسم راستی آزمایی قانونی در دستِ ملت مستقل، نمیتوان حکم کرد که صاحب برند خس و خاشاک بدون درخواست تغییر قانون ضد اراده ملی، ملی گرا شده! و آیا این بازیها عوامفریبانه است و یا راستین!
نه...! در این آبِ گل آلودِ قانونی و سیستماتیک، این وطن وطن نشود!
https://www.youtube.com/watch?v=ibS6ErITXt4&feature=share
چالشِ ضدِ دروغ، لغوِ تابعیت و تهدیدِ من به مرگ!
در غرب، شناسنامهات را سیاه میکند "دروغ"؛ اینجا "راست"!
در غرب، "گلریز قهرمان" زنِ مسلمانزادهی مشهدی نماینده پارلمان نیوزلند میشود؛ اینجا "سپنتا نیکنام" یک ایرانی اصیل، پس از انتخاب توسط مردم، به حکم شوارینگهبان، از نمایندگی شورای شهرِ خود یزد، محروم میشود، چون تسلیم نیست! و اعتراض بهآن معارضه با نظامی محسوب میشود که رأیِ ایرانی برایش هیچ است!
آیا درخواستم برای سلبِ حقِ تابعیتِ ایران (نظام)، درست است؟
مرا تهدید به مرگ کردهاند و به روی مبارک نمیآوری!
و تو! همین تویِ مهربان، که مثل موش پنیرت را به نیش کشیدهای و کلاهت را سفت گرفتهای به اشعار هپروتی و از کنارم آهسته میگذری و حتی سلامم را پاسخ نمیدهی و از دفترِ شعرِ امید بلند بلند میخوانی: "سلامت را نخواهند گفت پاسخ...سرها در گریبان است...زمستان است!" آیا میدانی که تو یک زامبی شدهای؟ ای رفیقِ نیمهراهِ روشنفکر و واقعگرای ناباب! لااقل کاری بکن که نه سیخ بسوزد، نه کباب!
آقایانِ بنفش و سبز و پااندازانِ ویژهخوارِ نامحترم!
در حوزهیِ استحفاضیِ قانونی و فریب امنیتی و حقوقیِ شهروندی شما، مرا که در ابرِ سوءتفاهم زبانِ نامشترک غیرحقوقی، نه به تظاهرتِ غیرقانونی باور دارم، و به نه فعالیتهایِ تشکیلاتیِ وابسته به منابعِ مالی مشکوک، و نه به تریبون "بی.بی.سی" و "وی.او.ای" و رسانههایِ استعماریِ داخلی و خارجیِ ویژهخواران چاهنما، و نه به فحاشی و نقد به مسئولینِ مکلف به قانونِ مقدستان، و نه حتی به زبانِ فتنه آمیز خودی و غیرخودی و ضدِ وحدت ملی و غیرملیِ قانوناساسیتان ... بلکه خواستارِ نقدِ نرمِ قانونم تا فهم مشترک و تغییر آن به نفعِ حقوق مشاعِ همه،...همین منِ عقیم تک نفره را تهدید به مرگ کردهاند و شما هنوز لبخندِ روبهانهیِ خود را میزنید و با شعارِ عوافریبانه وغیرقانونیِ بدونِ تضمین، تخمِ امیدی پوشالی را در چشمانِ خوشباورِ عقیمها میکارید و با بیعتی که به تردستی از اعتمادِ مردم خریدهاید، در خلوت کار اربابِ خود را میکنید! آیا هنوز بارقهای از "وجدان و غیرت و شرف" در هستیتان باقی مانده که از قانونِ ویرانگر امنیتِ شهروندان عقیم توبه کنید و به جبران مافات برخیزید، تا در روز روشن در حوزهی استحفاظی امنیتِ قانونیتان، باز سعید اسلامیها راست راست نگردند و با ترسی سازمانیافته، امنیتِ روانی ملت را به گروگان نگیرند، تا اگر جنازهای باز لو رفت، باز داروی نظافت نخورند و باز روز از نو و روزی از نو نشود؟!... ای تفو به چرکِ فریبِ ایمان و زبان و نظافتِ اخلاقیتان! آیا نمیخواهید از این تکلیف و مکر قانونیِ تئوریزهشده توبه کنید؟ آیا باز مایلید برایِ صندوقِ مارگیریتان که قانونا نظارت ملی بر آن سلطه ندارد، باز گرگ گرگ و قانون قانون کنید و اعتماد بخرید و جامعه را از اکثریت 80 درصدی در سال 76، بین دو جناح خودی در سال 92 و 96، بین 52 درصد و 48 درصد تعدیل کنید؟! تا در نوبت بعدی یک جابجایی از پیش طراحی شده منطقی جلوه کند؟!
تمام روشنفکرنماهای باشرف در این جنایات و فجایع ملی با عقلِ سفسطهگرِ عافیتطلبِ خود شریکند و اگر خواستار سعادت و ثبت نام خود در تاریخند ناگزیرند تا فرصتی هست در یک حرکت سمبولیک و پیش از تبدیلِ ایران به سرنوشتِ استعماریِ لیبی و سوریه و عراق و افغانستان، از مزدوری در چارچوبِ قانونِ کارخانهیِ استعماری توبه کنند و به جبران مافات بصورت واقعی با قدمهایِ معرفتبار و نه با قلمهای کاسبکار و شبههبرانگیز عمل نمایند!... که نوشداروی پس از مرگِ سهراب کارِ گاندیها نیست! کار قذافیها و صدامها و اسدها و نوچههاشان است!
پس اگر مردِ راهید: این گوی و این هم میدان!... تا نفر بعدی خودت و یا پدر و مادر و خواهر و همسر و فرزندت نباشد! پس بهجای اعتراض به مکلفین به قانونِ ضدِ اراده ملی، از قانون بد توبه کنید! و آدرس را اشتباهی نشان ندهید! و نام خود را در فهرستِ تاریخیِ خائنین به ارادهملی ثبت نکنید! و همچون خاتمی نگوید: درخواستِ تغییر قانون به نفعِ احقاق اراده ملی یعنی دموکراسی ، و قانون دموکراتیک به معنای براندازی نظام است! ما مردمسالاری دینی میخواهیم! ای لعنت بر شما که خودسرانه و به سفسطهی کلامی اصلاحاتی مبهم و ناممکن از درون قانون، خود را وکیل ملت میخوانید و سند این خاکِ مشترک را به حکم حکومتیِ معمارتان بهنام خود و رقبای ویژهخوارتان زدهاید و اگر گروگانید، آنقــدر شهامت ندارید که به جادویِ لبخند و کاریزما و سخنانِ مغلطهآمیز و چاهنمایی و سرابِ امید، لال نمیمیرید؛ تا ملت در سکوتِ وجدان خویش با گریز از دامچالههایِ قانونی شما به سوراخ موش خودش پناه ببرد و اعتبار خویش را در منظر تاریخ ثبت و اثبات کند!
.
میخواهم برای لغو تابعیتم درخواست بدهم! چون قانونا حق تابعیتم عقیم است! میخواهم آن را ثبت کنم و روحم را از زیر بار زورگیری و دروغِ قانونی از گهواره تا گور خلاص کنم، تا زامبی نباشم! شاید سلطهپذیری با دروغهای زنجیرهای برای خیلیها باد هوا باشد! اما برایِ من راستی هم نور است و هم آب و خاک و هوا.
با دروغِ قانونی حمالیِ جنازهام را پذیرفتهام. جنازهای که بصورت نمادین تنها حق انتخابِ گورکنِ خویش را دارد! گورکنی از میان چند گورکن که خود به خوانشِ صندوقِ انتخاب من، قانونا اعتماد ندارد و چون موسوی و گزمههایِ خائنش بین 88 تا 92 و 96، نقضِغرض است! من نمیخواهم غیرقانونی باشم! نمیخواهم عینِ پرچمدارانِ اصلاحطلب و نوچههایِ ویژهخوارِ رسانهایشان عینِ سگ بترسم و هر ایرانی را به جرم قانونِ سگکشیشان بترسانم تا واقعگرا باشم! واقعیت شهروندِ اصلاحطلبِ عقیمی است که برایِ یک لقمه نانِ آغشته به خون، زامبی شدهاست و آب به آسیابِ قانونِ قاتل خود میریزد و لال مرده است و خبر ندارد که نفر بعدی خود اوست! وقتی از کنار جنازهیِ من میگذرد و کلاهِ واقعیِ خود را سفت گرفته و شریکِ دزد میشود و رفیقِ غافله، تا گربه به سوراخش شاخ نزند.
آقایِ #خاتمی! آقای #موسوی! براستی در چارچوبِ امنیتیِ قانون مقدسِ شما، چند قاتل زنجیرهای و#سعید_اسلامی نفوذی اسرائیل در لباسِ #آتش_به_اختیار و خودسر و ذوب در ولایتتان دور و بر شماست و دم فروبستهاید و ملت یتیم را به بیعت با قانونِ آن فرامیخوانید؟
دوستان گرامی!
قصد دارم طی ماه آینده، بموجب یگانه موهبتِ مقدورِ قانون اساسی، با مراجعه به مراجع قانونی، رسما و کتبا از تابعیت ایران استعفاء دهم. چون قانونا تابعیتم عقیم است! امیدوارم با تامینِ امنیتِ من برای نقدِ قانون اساسی، بنا بر حکم حکومتی، به منظورِ تغییر ادبیاتِ زورگیرانهیِ انقلابی توسط دایههای مهربانتر از مادرِ جناحین؛ استعفایم را نپذیرند! یا قانون را به نفع حق تابعیت تغییر دهند و آتشبهاختیارانِ سرنوشت را بیاختیار کنند! و یا عقیم بودنِ حق تابعیت من را ثبت کنند! اگر قانون ایشان بر ضد اختیار نوشتن سرنوشت صاحب حق تدوین شده و قانونمداران از جنازه کشی همچو منی دلشادند، اما من نمیخواهم بر ضدِ ایشان به عملی غیرقانونی رفتار کنم! که اگر بخواهم بر اساس راستی زنده باشم، قانونشان پیشتر مرا بر ضد خود تثبیت کرده! این قانون مرا یک جنازه میخواهد! و من نمیخواهم یک جنازهی قانونی باشم. و نمیخواهم غیرقانونی باشم. پس تنها یک راه میماند که زنده بودن یا مرگِ حقِ تابعیت را با رفتارِ خود معنا کنم: تا به امید زایندهگی دروغین، به عقیمیِ خود دلشاد نباشد! برایِ تکتکتان آرزویِ دلشادی و زایندهگی دارم!
.
چرا درخواستِ لغو تابعیت دارم؟
1) از حق تابعیت موروثی خود، استعفاء میدهم! چون قانون مرا از مواهبِ اعمالِ این حق در نوشتن سرنوشتم منع کرده است و تنها مرا برایِ لغوِ آن آزاد گذاشته است! میخواهم از این تنها حقِ آزادی در قانون بهره ببرم!
اصل 41 قانون اساسی: تابعیت کشور ایران حق مسلم هر فرد ایرانی است و دولت نمیتواند از هیچ ایرانی سلب تابعیت کند، مگر به درخواست خود او، یا درصورتی که به تابعیت کشور دیگری درآید!
2) از حق تابعیت موروثی خود، استعفاء میدهم! با اینکه شخصا به سلطانیِ معمار کبیر باور ندارم، اما برای آنان که به او باور داشتند عرض میکنم که: چون علیرغم اظهاراتِ معمارکبیر در بهشتزهرا مبنی بر اینکه پدران نمیتوانند برای فرزندان قانون و سرنوشت تعیین کنند، و سرنوشت هر نسلی باید به دست خودش باشد، بر اساس بند یک اصل 110 و سایر بندها و اصول دیگر قانون اساسی در دایرهی بستهی سرنوشتسازی به یدِ تنهایِ قادر مطلقه و بواسطهیِ منصوبین ایشان در سه قوا و ارگانهای سایه و همسایه، امکان تغییر قانون اساسی بموجب حق تابعیتِ من مقدور نیست! و عدم امکانِ اعمالِ اراده در نظام تصمیمسازی برای تعیین سیاستهای کلی و کلان تکنفره (همان سرنوشت)، قانونا تابعیتم را عقیم کرده است! و مدام به من حقنه میکند که: تو به عنوان یک ایرانی تابعِ یک نفری! در حالی که این اوست که باید تابعِ ما (ایران) باشد! من به "ما" باور دارم نه "من"! شما را نمیدانم! چاردیواری اختیاری.
اصل 110- وظایف و اختیارات رهبر:
بند 1- تعیین سیاستهای کلی نظام ج.ا.ا پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام. (این مشورت با منصوبین خویش هیچ تکلیفی بر قادر مطلقه بار نمیکند!) یعنی سرنوشتساز کلیِ نظام یک نفر است؛ نه تمام ملت؛ و مسئولین تنها جاده صافکن حدودِ یک شاهراه و سرنوشتند، نه مختار به گرفتنِ سفارش از اختیار و ارادهیِ ملت). ماندهام پس این وعدهها و شعارها برای چیست؟ و باور به این شعارهای غیرحقوقی و غیرقانونی از تشخیص کدام عقلانیت واقعگرا بیرون میزند که شاد و خشنود، به ویژهخواری از قدوم سرنوشتسازی که خودش نیست، به اثر انگشت و قلمِ خود افتخار کند که من تابعیت ایران را دارم، نه تابعیت یک نفر را!
3) از حق تابعیت موروثی خود استعفاء میدهم! چون برخلاف "منعِ تفتیش عقاید" بموجب اصل 23 قانون اساسی، از گهواره تا گور و از مدرسه تا دانشگاه، تا محیط کار و دفتر ثبت ازدواج و ...هیچ فعالیت اجتماعی بدون دروغ ممکن نیست! و بدون اجبار به اظهار دین رسمی به قرائتِ یک نفر، بدون اجبار به دروغ، و بدون زوری بر دقایقِ باور به زورگیری، عملا از هر فعالیت اجتماعی محرومم.
اصل 23- تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد!
4) از حق تابعیت موروثی خود استعفاء میدهم! چون نظارت ملت مستقل بر منابع ملی ملک مشاعی به نام وطن، بر اساس حق آب و گل، برایم ممکن نیست، و در دایرهی ملتزمین به ایدئولوژیِ حکومتی و دولتی، هیچ اعتمادی به ویژهخواران ملتزم به قدرتِ غیرپاسخگو، و نیز هیچ نظارتی بر سرنوشتم در خاک مشترک ندارم.
5) استعفاء میدهم چون علیرغم حکم حکومتی قادر مطلقه بر امکان نقد آزاد از رهبری، امکان اعتراض به سیاستهای کلان برای صدور انقلاب از عراق تا سوریه و یمن و ونزوئلا و اقصی نقاط عالم، از سوی ویژه خواران با عتاب و خطاب و تهدید مواجه شده و عملا به عنوان یک صاحب حق که نمایندهای مستقل از اصلِ فرمانبری ایدئولوژیک حکومتی و قانونی در قوای سه گانه ندارد، باید لال بمیری و مورد زورگیری یکجانبه قرار گیری و دم نزنی و امیدوار باشی! به چه؟ به حرف و شعارِ مفت و غیرحقوقی و غیرقانونیِ پرچمدارانِ سبز و بنفش و سرخ...!
6) از حق تابعیت موروثی استعفاء میدهم، چون با هر نقد به قانون نسل گذشته؛ هیچ تضمین امنیتی از سوی لباس شخصیها و آتش به اختیاران و سربازانِ گمنام و مشهور وجود ندارد!
7) استعفاء میدهم، چون هجمهی ویژه خواران قانونی، از مسئولین تا رسانههای چپ و راست وابسته به منابع حکومتی، عملا حق هرگونه تنفس را در فضای اجتماعی و سیاسی مسدود کرده است! و از #خاتمی گرفته تا #آبدارچی_شریعتمداری، جملگی برای ابرازِ حقوقِ ملی، نفس میبرند و نفسکشند!
چون نقد به رهبری و قانون، نه از سوی خود رهبر نظام، بلکه از سوی دایههایِ مهربانتر از مادرِ قانون، و از سویِ ویژهخوارانِ #اصلاح طلب و اصولگرا، تلاش برای اعلام خواستهی تغیر قانون اساسی، به دلیل نقد به این قانونِ ممکنالخطایِ بشری، #براندازی نام دارد!... حیرتا!
بر اساس دو نمونه از ابراز لطف و تبعیت یکی از بزرگان اصلاحطلب از آقای خاتمی (که چند سال پیش درخواست تغییر قانون اساسی را براندازی نامید)، و نیز عنصری ناشناخته بنام "س.ح" که راپورتِ حقیر را به قادر مطلقه داده است، ظاهرا بنده امنیتِ جای گرمِ ویژه خواران قانونی را آنقدر تنگ کردهام که حتی از بیان آن به خشم میآیند چه برسد درخواست طرح آن توسط خودشان. لذا بزودی برای لغو تابعیتم اقدام خواهم کرد! تا چه در نظر افتد! (برخی از لینکهای مربوطه را در بخش پیامها جهت شناختِ اهداف و قابلیتِ کرسیهای آزاداندیشی، برای خاطر ظریفِ آقای روحانی و آقایان خاتمی و احمدینژاد منتشر میکنم.)
.
آخرین پست: راهکار خریدنِ اعتبار و استقلال با بایکوتِ قدرت برتر!
گوبلز: نظام سلطه باید برای بقایِ حیاتِ خویش دشمن بتراشد! (وای به روزِ ملتی که مکانیسم تولید این دشمن سیسمتاتیک و قانونی باشد!) این حقیقت را وقتی فهمیدم که در سال 78، توسط یک موتورسوار با موتور 1000، گلولهای به دفتر مرکزی حزب کارگزاران تهران، شلیک شد (طوری که کسی مصدوم نشود، اما بازارِ حرفهایِ مفتِ ویژهخواران در آن تشکیلات خودیهای اقتصادی آن روزی داغ شود و از یکسو با شعارهای پفکی سادهدلانِ حقوقدانِ قانوننفهمِ دگرندیش را جذب کنند، و هم برای قانونِ ویژهخواری بیعت بخرند)! این یعنی کشتنِ توسعهیِ سیاسی در دخمههایِ با سعادتِ سعیدانِ اسلامیِ توسعهیِ اقتصادیِ ویژه خوارانِ سازندگی.
.
قهوه تلخ قجری با اصلاح طلبان (تیغ دوم قیچیِ نظامِ سلطه)
این آخرین نوشتهی من در بابِ قدرت توتالیتر و سیاست داخلی در فیس بوک است. تمام سخنان گفته شد! بعد از این نوشته تنها گه گداری از آثارِ مگسهایِ نشسته از دور و نزدیک بر رویِ گلبرگهایِ دلهایِ نرم و سخت خواهم نوشت.
دیگر حتیالمقدور جز به ضرورت با اشاره به نوشتههایِ قبلی، چراغی در کوره راهِ مشترک روشن نخواهم کرد! چاله و چاه حق مسلم هر بنیبشر است!
چون ضمن اثبات اینکه هر دو جناح یکی از دیگری ویژهخوارتر و کاسبتر است؛ برخلاف ادعای پوشالی، با توسل به قدرت برتر، نقدِ ماهوی خویش را از مصادیقِ براندازی میدانند و مبانی براندازی سخت را به نقد تئوریک نرم تسری میدهند و جز پروژهی رسوخ در جهل و کورذهنی مخاطب، و استفاده ابزاری از ملتی به کام امت خویش، و نیاز به چاپلوسی و تائیدِ سلطهگریِ خویش، طاقت شنیدن و مجاب شدن ندارند و در بنبست تئوریک، با نگاه حذفی کار را به برخوردِ سخت میکشانند! در دیالوگ با اصلاحطلبان اثبات میشود که ایشان خودرأیتر و حرفهایتر و خشنتر از اصولگرایان در ضدیت با دگراندیشی و غیرخودی هستند! چون با اینکه ظاهرا در قدرت نیستند، اما با شیوهی انگزدن و تخریبِ هموطنِ منتقدِ خود، با فرافکنی برای حفظ موقعیت و امنیتِ خویش، هرگونه نقدِ تئوریک و حقوقی را در راستای احقاق حقوقِ ملی و استقلال حق تابعیت بمنظور عدم آلودهگی به زورگیریِ قدرتِ استعماری را موجبِ براندازیِ صاحب قدرت قانونی و استعمارگر میدانند و برای مفتضح کردن و همراهی با قدرت، با حذفِ مانع خود، از هیچ رفتار غیراخلاقی و مصلحتاندیشانه ابا ندارند و با چنین باطنی، باز قربان صدقهیِ ملت (شما بخوان امت)ِ خود میروند، تا با یاری ایشان بتوانند برای حمل شمشیر سنگین و حقبهجانبانهیِ اندیشهی خویش، از شریکانِ حقوق ملی سواری بگیرند و کولی ندهند!
البته در این سفر مقادیری هم در حد بخور و نمیر وعدههایِ فراقانونی و ناممکن و بدون تضمین همراه با سفسطه و مغلطه و شیرینیِ لبخندِ مفت تحویل مخاطب و سمپاتهای خود میدهند و شاید هم به شیوهی احمدی نژادی چهار تا لیچار هم به سایرِ ویژهخوارانِ قانونی و همقطارانِ خویش بدهند! دوستان برای توضیح بیشتر میتوانند به نمونهای از دیالوگ با آقای دکتر داوود سلیمانی در پیامهای پیوست مراجعه کنند!...در همین فاصله یک تهدید به مرگ از سویِ یک آی.دی منتسب به اصولگرایان داشتم که با گرفتن اسکرینشات به فیسبوک ریپورتش کردم. به جرأت میتوانم ادعا کنم که برخلاف باور عمومی اصلاحطلبان (به فتنه و فریب و ریاکاری) و اصولگرایان (به باوری شفاف و صادقانه) دو لبهی تیغِ یک قیچیاند و هر دو مخالفِ استقلالِ اراده ملی! و نیز هر دو شعارهایشان سوءتفاهم برانگیز و عوامفریبانه بوده و در راستایِ سواری گرفتن از موج هیجانات کور مردمِ با نهادن هندوانه زیر بغلِ "ملت آگاه و همیشه در صحنه" است! با هر دوستی که مایل باشد در این باره حاضر به دیالوگ و اثبات با مستنداتم. تکلیف ما با دوستانی که مایلند دلشان به مظلومیت سبزینگی آن محصورانِ مظلوم خوش باشد و حوصلهی بحث ندارند و مایلند این آخر عمری را در آرامش طی کنند معلوم است: یک چای داغ قند پهلو و تندادن به زورگیریِ خوردنِ قهوهی تلخشان.
با توجه به بسته بودنِ فضای تنفس و سرابِ امنیتیِ کرسیهای آزاد اندیشی مورد ادعا، با وجود دایههای مهربانتر از مادری که تحت عنوان اصلاح طلب (معنایی گنگ و مبهم و عوامفریبانه و روبنایی و بدون تضمین) به هیچ عنوان طاقتِ نقد حقوقی و بنیادی را ندارد، احتمالا در آیندهی نزدیک از طریق قانونی درخواستِ لغوِ تابعیت خود را به مراجع ذیربط خواهم داد! چون فهمیدم: با وجودِ اصلاحطلبان، این وطن وطن نشود! همچنانکه بیست سال ملت را با لطایفالحیل سرکار گذاشتند! در این باره و در مورد دلایل حقوقی آن کتابی خواهم نوشت و با استناد به چاهنماییها و تناقضات رفتار و گفتار و پندار و کنشها و واکنشهای مستند توسط پرچمدارانِ داخلی و خارجی و مزدوران حقوق بشریشان که جملگی صاحب تریبون و منابع مالیِ مشکوکِ غیرملیاند، اصلاحطلبان را به عنوانِ مؤثرترین سدهایِ ریاکارانه در مقابل حقوق شهروندی، به نقدی اساسی و بنیادی خواهم کشید!
.
نظامِ سلطه و سلطه پرور و نیاز به دشمن!
در شامورتیبازیِ تیم انتحاریِ احمدینژاد و حماسهی "تکرار خاتمی" از پشتِ کوه دماوند تا دامنههایِ شمال تهران، و اعتماد موسوی به صندوق 88 در 92 و 96، و در شامورتی بازیِ قدرت و ثروت و مشروعیتِ حکومت زورگیرانِ استعماری در جهان، راه خریدنِ مشروعیت چگونه میتواند باشد؟ زورگیری به ابزار سخت؟ یا رفتار معناگرای نرم با غیبت در مشارکت با قدرتِ غیرپاسخگو؟ و خالی گذاشتنِ دامچالههای اعتبار صاحبِ زور، تا خودسازی و تولید و خریدنِ اعتبار در پیاده روها؟
بازی استعماری بین اربابان جهانی صاحب حق مشروعِ ثروت و تکنولوژی، با اربابان بومی دارایِ حق مشروعیت ایدئولوژی حذفی، با اراده ملی محصور در #قانون_حصر ارادهیِ ملتها، برای سلطه و ویژهخواری یک بازی جدید نیست!
ویژه خوارِ آگاه و خائن اما، آدرس را اشتباهی نشان میدهد، آن هم با توجیه واقعگرایی! که واقعیت از منظر ویژهخوارِ قدرت، نزدیکترین راه حفظ قدرت برای خودش است! چون در فرصتِ حیات، صبوری از کف داده!
همانطور که مشکل در حصر و تحریم لیبی و روسیه و ایران توسط امریکا نیست! همانطور مشکل در حصر موسوی و خاتمی نیست! موضوع تکرارِ حصرِ قانونی ملتها توسط خودشان با بیعت با #قانون_حصر است!
مگر میشود یک سر داشت و هزار سودا؟
مگر میشود با قانونِ ارباب بیعت کرد، اما به آن مکلف نبود؟ آیا این نفاق و فتنه نیست؟
.
#گوبلز: نظامی که از اراده ملی میترسد، مدام باید یک دشمن را از ذخایر موجود بسازد و در چنته داشته باشد و به شل کن سفت کن حفظ کند برای یک چماق رحمانی از این ستون تا ستون بعدی...! (این همانی- نقل به معنا)
این حرف گوبلز هم برای #هیتلر کاربرد داشت، هم برای #ترامپ کاربرد دارد و هم برای هر سلطهگری که آسمان و ریسمان را به هم میبافد تا مشروعیت یک قدرت برتر متمرکز را به حقی در مقابل باطل (اراده ملی) اثبات کند.
همینکه ده نفر خس و خاشاک گردِ ایشان میتوانند از امنیت میلی برخوردار باشند و هر شعاری علیه هر که خواستند بدهند به نیت معرکهگیری و باورپذیری چالش اراده در درون نظام قانونی، اما خس و خاشاک سه میلیونی نمیتواند در سکوت، برای اعلام یک خواسته در خیابان قدم بزند، میتوان نتیجه گرفت که:
ذات نایافته از هستی بخش...کی تواند که شود هستی بخش؟!
ایشان بازیگران انتحاری لذیذی هستند برای ساده دلان در جنگ زرگری ارباب و بردههایش، در یک حرکت دورانی در ساختار چرخ فلکی قانونی، که به تجربه از 76 تا 96 حرکتی رو به جلو نداشته است و توانسته در انتصخابات زنجیرهای با تولید #امید_کاذب از متن خود، بین دو جناح، درصد بالای 75 درصد تحولخواهان را به 52 درصد در مقابل 48 درصد(اصولگرایان) برساند و حقنه کند! تا در کورس بعدی در 1400 که یحتمل با یک موجسازیِ دیگر بر امواج رسانهیِ انحصاری و میلی، یک جایگزینی منطقی از ملتزمی دیگر با در دست گرفتنِ #پرچم_مخالفین و با ادبیاتِ کاذبِ دیگر رخ دهد! تا با ساختن سوپاپاطمینان برای مطالبات روبنایی تلنبار شده، بتواند تهدید را به فرصت تبدیل کرده و در وقت مقتضی باد فشردهی منبع را تخلیه کند... پیش از انفجار و ویرانی دفعتی!
چون تصفیهی ملت از ناخالصی و غیرخودی با خسته کردنش در بازی اعتماد و غبن و فریب بصورت تدریجی، هم کفر را تضعیف و نابود کرده و هم منافع کارگزاران و ویژهخواران را در ساختار امنیتی و در حیاط خلوت خودی تضمین میکند! گیریم در ساختار قانونی مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی روز به روز و شب به شب دایرهی این خودیها هی تنگتر شود! اما به عبرت تاریخی و بنا شاکلهی روانی جامعه ی بارآمده در جبرِ جغرافیایی-تاریخی و کویری پر از قلعههای زورگیری، دیر یا زود شکمهای گرسنه از سنگهای بسته به پوستینِ بیبنیاد و غیرقانونیِ معده خسته میشوند و دیر یا زود بالاخره وامیدهند خود را در موج سازی و موج سواری برای حتی المقدور پیشگیری از موج شکنی!
لابد بعد از این همه گردوخاک در آخرین سکانس هم کاشف بهعمل میآید که زهرای لاریجان نفوذی بوده، آن هم در یک عملیات امنیتی. برادران دالتون هم سربازان گمنامی بودهاند برای نگاه داشتن قدرت در حیاط خلوت نظام... یک بچهلوطی و بازیچهاش هم بازیگرانی مذابی که اگر کارشان با تصاحب و غصب کاذب پرچم ملت برای کشاندن باور عمومی به بن بستِ اعتماد، به زندان بکشد، سابقهای میشود برای روز مبادا و برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است... وگرنه از ابتدا بر همه معلوم بوده که ایشان ماموران و مکلفین و دلالان رسمی تحریم پیشابرجامی بودهاند! این همه جنجال برای حواسپرتی تماشاچیان و گم کردن سررشته بوده که همانا قانون ویژهخواری علیه اراده ملی است، آن هم در تضاد روبنایی منافع استعمار خارجی و استعمار داخلی برای تصاحب توان ملی در یک خرس وسط با اعتماد ملت خفت شده در قانون فراملی که در هر انتصخابات به امیدی کاذب سیاهی لشکر با آن بیعت کرده و مجوز داده برای حضور از بصره تا شام و ونزوئلا به نیت صدور انقلاب تا نابودی کامل... ولاغیر... اینجوری نه سیخ عموسام میسوزد و نه کباب داییشام! پس زنده باد مکانیسم اعتماد سنتی در فقدان مکانیسم راستی آزمایی قانونی، بر اساس اعتماد سنتی (بدون امکان نظارت ملی) به تار سیبیل دایی جان و قسم حضرت عباس خانعمو. بچرخد چرخ این چرخ فلک قانونی و به قول انقلابیون مقلد سلطان بعدی به سربازان سلطان پهلوی:
"پولِ نفتمونه... یکی دیگه در کن!" ... مال مفت و دلِ بیرحم!... و آقا "کا.گ.ب" این شریک دزد و رفیق غافلهی قجری، به گوش سلطان حقنه کند: امنیت میلی قربانی میخواهد (این حکم تاریخ است) ما میلیونها قربانی دادیم تا تمامیت ارضی را حفظ کنیم!
ایکاش پرچمداران سبز توبه کنند از این قانون استعماری در غیاب اراده ملی ( #توبه_از_قانون_حصر ) تا تغییر قانون به نفع تمام ملت برای وحدت ملت با ملت (نه یک پرچمدارِ اُمتِ ویژه خوارِ خویش)... پیش از اجل در بتشکنی و تسلیم به فطرت پاک...مگر کمی گاندی شوند! وگرنه با هفتهزار سالهگان پس از مشروطیت سر به سرند و این نیز بگذرد تا عبرت نسل بعدی و آلزایمر تاریخی و بازیهایِ بعدی استعمار...!
خیر، پرچمدار!...بازیِ حذفی با بیعت در متنِ #قانون_حصر ممکن نیست! بازیِ نرمِ خریدن اعتبار توسط حذفیها، در تعدادشان و در حاشیه است تا تغییرِ قانون به نفع همه! (به پیام: کل یوم و کل ارض... و فرار از بازیخوردن و بیعت زوری) این یعنی خریدن اعتبار از بیعت با قدمهای خویش و... تهی ماندن و بیاعتباری دامچالههایِ قلمِ استعمارگر در چاه خویش.
#هوش_جلوی_دماغ ، افتخار میلیِ هر ویرانی است به شعار زنده باد ایرانی.
حجت تمام!
ارادت: خیام ابراهیمی
30 مهر 1396
لینک: تماشا کنیم! (خنده و یا گریه آزاد است)
نمایشِ تاخت و تاز و افشاگری بقایی راجعبه دختر لاریجانی و معرکههایِ باند احمدینژاد بین زمین و آسمان در آزادی تصنعی و... خودسانسوری خاتمی در حصری مبهم... مرا دچار تشویش اذهان عمومی در یک سناریوی امنیتی نموده! که دُم خروس را باور کنم یا قسم حضرتعباس را...
نه...! سابقهسازیِ کاذب برای خودیها در حیاط خلوت قدرتِ قانونی، احمدی نژاد را در بخش بعدی سناریوی امنیتی اپوزیسیون نمیکند!
نه...! بدون در دست داشتن مکانیسم راستی آزمایی قانونی در دستِ ملت مستقل، نمیتوان حکم کرد که صاحب برند خس و خاشاک بدون درخواست تغییر قانون ضد اراده ملی، ملی گرا شده! و آیا این بازیها عوامفریبانه است و یا راستین!
نه...! در این آبِ گل آلودِ قانونی و سیستماتیک، این وطن وطن نشود!
https://www.youtube.com/watch?v=ibS6ErITXt4&feature=share
No comments:
Post a Comment