Friday, September 20, 2019

یک گام تا رهایی و سقوط


یک گام تا رهایی و یا سقوط
چهار سال پیش، این نوشته در رثای #شاهرخ_زمانی قلمی شد و مخاطبش فعالین اپوزیسیون بود تاکنون! اینک، در پی تماس‌های مشکوک، در نوشته‌ی بعدی در یک صفحه، گزارش و برداشت نهایی خود را از "چه باید کردی" بیان خواهم کرد، که در 18 سال گذشته (بویژه در 10 سال اخیر) بارها از هزار زاویه تشریح کردم؛ و سپس این دفتر را خواهم بست! بر این باورم که در این برهه‌ی خطیر تاریخی، مخاطب من و امثال من و هر "شخصیت حقیقی و حقوقیِ خاص"، پیش از گام اول وحدت، هرگز نباید "مردم غیرتشکیلاتی" بصورت عام باشد! هیچ‌گاه شخصا مخاطبم مردم نبود! و هرگز پیش از وحدت اپوزیسیون در رویکرد استراتژیک "همه با هم"، با یک سخنگوی کاریزماتیک برگزیده در یک #شرکت_سهامی_عام_انسانی (نه یک رهبر بلامنازع که اگر گروگان شود همه گروگانند)، نباید با مردم پریشان بصورت پراکنده و انقلابی سخن گفت! فراخوان‌های پراکنده و گنگ و خشونتبار و پارادوکسیکال با ادبیات سلبی-حذفی و نیز دعوت به #نافرمانی_مدنی را در راستای القاء دلخواه نظام سلطه برای استمرار این موقعیت برزخی می‌دانم! هنوز بر این باورم که ما نیازمند یک #فرمان_مدنی از سوی اکثریت میدانی و بر اساس ادبیات ایجابی-جذبی و مسالمت‌آمیز با تعهد به یک مرامنامه‌ی غیرایدئولوژیک بر اساس حق مشترک آب و خاکیم. در نوشته‌ی بعدی عصاره‌ی نگاه دو دهه را در یک صفحه خواهم چکاند و دیگر هیچ.
در شهر اگر کس است یک حرف بس است!

23 شهریور 1398
#خیام_ابراهیمی

در استقبالِ پائیزی دِگر
و برایِ قهرمانیِ #شاهرخ‌زمانی*
که وِرا نرمشِ خدایِ "رحیمی" نبود و بود و پـریـــد؛ تا تو بمانی!
====
هــــــای، ای بت‌پرستانِ پــاک
اِی شاعرانِ بی‌چشم و... ‌بی‌خــــاک
موریانه در عصایِ سلیمانتان افتاده مگر؟!
که اینگونه مجذوبِ پوکیِ توأمانید؟
هـــــای، ای امیدخوارنِ شطرنجِ ترس
ای سیبل‌هایِ بی‌اعتمادی زِ سایه‌هایِ چَرس
از عیدِ قربانِ نگاهتان
تا عاشورایِ چشمانتان
عصایِ موسا، معجزه‌ای ندارد برای بره‌هایِ خیالتان
جُـز تکاندنِ "برگهایی سبز"
که کم‌کم
دل می‌بُـرَند از رؤیایِ آبیِ آسمان و درخت
بر صورتِ سُـــــرخ از سیلیِ آینه‌هایِ بی‌مَرد
تا رسوبی به رنگِ سفالینه‌ بمانَد "مُردِه زرد".
ای سبزهایِ منهایِ آبی،
ای سایه‌یِ کابوس‌هاتان بر زردهاتان، قهوه‌ای!
باز هم تُفی از سقف‌ِتان چکید
تا پشتِ سنگرِ قبله‌هاتان...
تـــا مگر نم نم ببارد
از چشمِ آسمانِ قبیله‌هاتان، بــــاز "شــــعر"
بر خیالِ سایه‌یِ برگهایِ دیروزی ...
بر خاکِ تکراریِ خاوران‌هایِ بی باختران‌ِتان!
...
آخـــــرِ تابستان است و
"آب" رَمَق ندارد به آوندهایِ تقدیر
و جان می‌کَنَند از شاخه‌هایِ خُشک، امیدهایِ پائیزی.
هــــان اِی شاعرانِ کُتَل‌به‌دست
از کـــورترین بندِ این دارِ بی بـــار و بَــر
تدبیرِ خونی چکید امشب بر اُمیدِ فلسطینِ ناموستان
از جــامِ زهــرِ آن سربه‌تو معمار
بَر جــامِ میِ این سربلند آوار
تـا قافیه‌هایِ زربارِ بُلبلانِ عقیمِ گل اندر چمنِ
تدبیرِ اَمنِ "زنده‌به‌گوری مُجاز است در مَجــاز"...
ای همه نانِــتان در روغنِ شعر بـــــاد!
مژده هِـــی هــــای!...هِـــی هــــای!
"قهرمانی از درخت افتاد!"
نوحه سردهید!
ای همه آه‌ِتان در خـــون!
آن "سلیمان" که همواره ایستاده
بَر حریمِ شخصیِ خواب‌هایِ آخرتان
دیـــــــری است، تکیه بر عصـــــا، مـُــرده
در مـــــوُمِ شِـعرِ همیشه اَبترِتان!
خیام ابراهیمی
22 شهریور 1394
"شاهرخ زمانی" کارگر نقاشِ تبریزی، بعد از سه سال ممنوعیت از دیدار خانواده، در زندان، زنده به سکته در افتاد و از قفس پرید!


No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...