علت آن معلولی
که معلولان زنده را فلهای در گودال چال میکند جوجهای کمبها و ناتوان از همافزایی
است.
فرجام ایران را دربحرانِ کرونابازان سیاست تاریکی، چگونه باید رقم زنیم؟ آنهم وقتی که زندگی لای دستوپای معماران خدعه، برههای بینوا را سگ و شغال و گرگ کرده! ما از توان منبعِ نورِ زایندهی آئینمهرورزی و همافزاییانسانی بسیار دورافتاده و در سیهچالهای در گور شدهایم؛ گوری که از زهدان تاریکش جز ترسودروغونفرتوخشم وانتقام و حذف نمیزاید. تا مگر #کرونا جسم و جان را از این روح پلید پاک کند و جهانی نو بماند. تو گوئی تنها ناجی و فانی منافزایان، تنها کروناست! نه همافزایی.
بیائیم با پالودن خویش از این تاریکی، جزو ضایعات نشویم! تا کی باید چون بازیچههای موجسازی و موجسواری و موجشکنی دلالان مافیای قدرتی تمامیتخواه سلاخی شد؟ تا کی باید با اعتماد به تارِ سیبیل داییجان ناپلئونها و قسم حضرتعباسِ خانعمو دونکیشوتها قربانی شد؟
بر امواجِ ربودهشده توسط "منافزایان"، مردم ایران حتی مستاجر ملک مشاعِ خود هم نیستند! مالکیت و یا امانتداری این میراث، سرشان را بخورد! چرا که هرگز دارای اختیاری قانونی و سیستماتیک برای تضمین تدوینِ سرنوشت خویش در هر لحظه نبودهاند! حتی پس از 53سال پدرسالاری دلسوزانهی خاندان پهلوی که زیر گرزِ استعمارگران سنتی و در بنبستِ تاریخی، چهبسی عملا گریزی از آن نبود! همان پدرسالاری نهادینه در فرهنگ بیمار موروثی در جبرجغرافیایی-تاریخی خانهها، که طبیعتا دارای مزایا و خطاهای ناگزیر خود هم بود! 41سال پیش "قانوناساسی" یکبار برای همیشه، تمام حیثیت مردم ایران را تسلیم قدرت مطلقه و غیرپاسخگوی نهادینه در خود کرد؛ و این یعنی شهروند ایرانی حتی برای یک لحظهی بعدِ خود نمیتواند برنامه بریزد و از ثبات اختیار و ارادهی خود مطمئن باشد! این یعنی تبدیلِ یک جزیره باثبات به سرزمینی مدام در زلزله با پس لرزههای غیرقابل کنترلی به نام سلطان صاحبکران و ملتزمینش.
فرقی نمیکند نام این سلطان صاحبکران چه باشد! شاه سلطان حسین صفوی یا شکستعلیشاه قاجار و یا خمینی سوارکار. چرا که از درون این جعبهی جادو، اینکه رضاشاه بیرون بیاید و یا کوروش کبیر و یا گداعلیشاه صغیر و یا ملکهای در لباس کالیگولا، وابسته به بخت و اقبال است نه اختیار. اینکه در عصر مدرنیته و رسانهها، ناگهان نادری تبدیل به اسکندر و یا هیتلر شود و یا در یک دامچاله توسط ارباب مافیای روس و لندن و پاریس و حالا پکن، چیزخور و گروگان شود، وابسته به نظارت مستمر و اختیار شهروندان بر بخت خویش نبوده و نیست! بنابراین نه زمانه در مناسبات قدرت 2500 سال پیش درجا زده که به سمیولیشن پادشاه دادگر مطلقالعنان بخت ببازیم، و نه دیگر از چاپار و کبوتر نامهرسان خبری است که جَلدِ این و آن کفترباز باشد! آن هم در روزگاری که مخفیترین تمایلات و نهاد تو را هم در حیاط خلوتت با اینترنت و سیستم مکانیزه و ماهوارهها میخوانند و کافی است آبروی تو را به گروگان بگیرند! آنگاه با به گروگان رفتن یک "پادشاه" و یا "قدرت مطلقه" ملتی در گروگان است. به اختیارات ملکه در بریتانیای کبیری بدون قانون اساسی نگاه نکن! پشت این قدرت یک مافیاست که هدایت نرمش عین هدایت سخت است!
بنابراین برای صاحبان حق و مردم بینوا راهی نمانده جز اینکه، اراده و قدرت خود را در قانون اساسی سرزمین موروثی، احیاء و تضمین کنند! مثل یک گیاه سبز پاسشدارند! که بی نور و آب و خاک و هوای سالم، خواهد پژمرد و خواهد مرد و نباید لحظهای از مراقبت از آن غافل شد. اما برای دستیابی به چنین حیات سبزی باید به حقوق بنیادی خویش آگاه بود و آن را پاس داشت. این یعنی راهی نیست جز اینکه تمام شهروندان را آگاه و سبز خواست.
.
اما آگاهی مردمی چیست؟
وقتی سخن از آگاهی و یا ناآگاهی مردم ایران میشود، منظور چیست؟!
برخی میگویند اکثریت مردم ایران آگاهند و میدانند که فقر بیداد میکند و آخوندها با ستمی ایدئولوژیک، مملکت را در ذهن مطلقگرا و هرزهگرد خود به ویرانی کشاندهاند؛ پس همه آگاهند! پس بهجای آخوند و "خمینی"، سزاست که اینک مردم باز گردِ یک "من همایونی دیگر" متحد شوند! نه گرد یکدیگر.
در حالی که آگاهی مردم، به این معنای روبنایی و عوامفریبانه نیست!
آگاهی باید "حقبنیاد" باشد.
آگاهی راستین در این نیست که مردم بدانند که مورد ستم واقع شدهاند، و یا حکومت فریبکار و دزد و دروغگو و جنایتکار است و عادل و صادق نیست! بلکه آگاهی مردم به معنای فهم مناسبات قدرت و تضمین قانونی حقوق بنیادی همه در یک ملک مشاع به نام وطن است.
فهم اینکه در قانون حاکمه، آیا تمام شریکان این امکان را دارند که در مکانیسم تصمیم سازی برای نوشتن سرنوشت مشترک خود سهیم باشند یا نه؟
اگر چنین تضمینی در قانون اساسی نیست، حتی اگر "حاکمیت" تمام مردم را هم تامین کند و به رفاه نسبی برساند، باز کاری بنیادی و پایدار رخ نداده است! بهترین میوهی چنین نگرشی میشود: همان نظام پهلوی که مردم در آرزوی خوردن ماهی به فن ماهیگیری آگاه و در گسترش دلخواه آن دخیل نبودند و در نظام تصمیمسازی و راستیآزمایی سرنوشت خود، دخالت و مشارکتی سیستماتیک و معنادار نداشتند! بلکه نهایتا مردم در نقش یک پیمانکار بودند! گیریم در تدوین نرم افزارهای بدونتضمین و ساختنِ سخت افزارهای بفرموده. هر چند آن نوع مدیریت ضرورت یک زمان و یک دوره خاص بود! و هر چند نویدِ افقآینده بهمیدان آمدنِ مردم پس از فتحِ دروازههای تمدن بزرگ بود! اما بداندیشان نافرمانی شاه را پیشبینی کردند و توزیع معنادارِ قدرت مؤثر را از آیندهی مردم و کشور دور کردند!
بر اساس چنین عبرت تاریخی اینک ضروری است که در عصر حکومت مدرنیته و بمباران و هدایت نرم رسانهها، هرچه زودتر از مناسبات ارباب و رعیتی و سنتی با روشی علمی و انتقالی در امنیتی تضمینشده گذر کرد. گیریم با بهرهگیری و یاری از پتانسیل وحدتبخشِ شخصیتِ وارسته از قدرتمطلقهای همچون شاهزاده رضاپهلوی در این دوران محدود گذار. و صد البته نه به شیوهی پشت پرده و دفعتی شورای دوران گذار. تا زمانیکه مردم برای تثبیتِ نقشآفرینی از شوراهای بومی-محلی تا مردمی-میهنی، بر سرنوشت عمومی خویش براستی آگاه و مؤثر شوند! تا همافزایی سهامداران آب و خاک مشترک، در یک پروسهی تولید ارزش افزوده، زاینده شود!
مبارزینی که بر این نکته تاکید نکنند، مطمئنا نمیتوانند به نفع مردم کاری کنند کارستان.
چون دلسپردنِ مردم ناآگاه به برنامههای اقتصادی و سیاسی که افقی مرفه را ترسیم کند مهم نیست. مهم این است که مسئولیتپذیری شهروندان در مکانیسم تصمیمسازی و راستیآزمایی، چگونه قرار است تضمین و بهینه شود و میوه دهد؟
#مرامنامه_استقلال_آزادی، گام به گام از فلسفه و استراتژی و تاکتیکهای دستیابی به چنین نقشهی راهی میگوید: با روش تاسیس یک شرکت سهامی عام بر اساس حداقل منافع مشترک مادی، بهجای تسلیم به یک قدرت مطلقه و یا ائتلاف شرکتهای سهامی خاصِ معنوی... از همین حالا در دوران پیشاآزادی تا دوران پساآزادی و تا همیشه.
این است راز شکوفایی: مردم راهی ندارند که به قانونی آگاه باشند که هم کارفرما و هم پیمانکار خود باشند! اپوزیسیون راستین یعنی آنکه چنین بخواهد و برای چنین هدفی نقشهی راهی علمی و گام به گام ارائه دهد و تنها زیر بار هیجاناتِ زلالِ انساندوستانه و کیش شخصیت و اتیکتِ علوم طبیعی و پزشکی و فیزیک و علم لَدُنی، شعارهای دهانپرکنِ سیاسی و اقتصادی و گنگ و رنگینکمانی ندهد و مردم را بهسمت سیهچالهای دیگر گمراه و چاهنمایی نکند!
خیام ابراهیمی
2 اردیبهشت 99
فرجام ایران را دربحرانِ کرونابازان سیاست تاریکی، چگونه باید رقم زنیم؟ آنهم وقتی که زندگی لای دستوپای معماران خدعه، برههای بینوا را سگ و شغال و گرگ کرده! ما از توان منبعِ نورِ زایندهی آئینمهرورزی و همافزاییانسانی بسیار دورافتاده و در سیهچالهای در گور شدهایم؛ گوری که از زهدان تاریکش جز ترسودروغونفرتوخشم وانتقام و حذف نمیزاید. تا مگر #کرونا جسم و جان را از این روح پلید پاک کند و جهانی نو بماند. تو گوئی تنها ناجی و فانی منافزایان، تنها کروناست! نه همافزایی.
بیائیم با پالودن خویش از این تاریکی، جزو ضایعات نشویم! تا کی باید چون بازیچههای موجسازی و موجسواری و موجشکنی دلالان مافیای قدرتی تمامیتخواه سلاخی شد؟ تا کی باید با اعتماد به تارِ سیبیل داییجان ناپلئونها و قسم حضرتعباسِ خانعمو دونکیشوتها قربانی شد؟
بر امواجِ ربودهشده توسط "منافزایان"، مردم ایران حتی مستاجر ملک مشاعِ خود هم نیستند! مالکیت و یا امانتداری این میراث، سرشان را بخورد! چرا که هرگز دارای اختیاری قانونی و سیستماتیک برای تضمین تدوینِ سرنوشت خویش در هر لحظه نبودهاند! حتی پس از 53سال پدرسالاری دلسوزانهی خاندان پهلوی که زیر گرزِ استعمارگران سنتی و در بنبستِ تاریخی، چهبسی عملا گریزی از آن نبود! همان پدرسالاری نهادینه در فرهنگ بیمار موروثی در جبرجغرافیایی-تاریخی خانهها، که طبیعتا دارای مزایا و خطاهای ناگزیر خود هم بود! 41سال پیش "قانوناساسی" یکبار برای همیشه، تمام حیثیت مردم ایران را تسلیم قدرت مطلقه و غیرپاسخگوی نهادینه در خود کرد؛ و این یعنی شهروند ایرانی حتی برای یک لحظهی بعدِ خود نمیتواند برنامه بریزد و از ثبات اختیار و ارادهی خود مطمئن باشد! این یعنی تبدیلِ یک جزیره باثبات به سرزمینی مدام در زلزله با پس لرزههای غیرقابل کنترلی به نام سلطان صاحبکران و ملتزمینش.
فرقی نمیکند نام این سلطان صاحبکران چه باشد! شاه سلطان حسین صفوی یا شکستعلیشاه قاجار و یا خمینی سوارکار. چرا که از درون این جعبهی جادو، اینکه رضاشاه بیرون بیاید و یا کوروش کبیر و یا گداعلیشاه صغیر و یا ملکهای در لباس کالیگولا، وابسته به بخت و اقبال است نه اختیار. اینکه در عصر مدرنیته و رسانهها، ناگهان نادری تبدیل به اسکندر و یا هیتلر شود و یا در یک دامچاله توسط ارباب مافیای روس و لندن و پاریس و حالا پکن، چیزخور و گروگان شود، وابسته به نظارت مستمر و اختیار شهروندان بر بخت خویش نبوده و نیست! بنابراین نه زمانه در مناسبات قدرت 2500 سال پیش درجا زده که به سمیولیشن پادشاه دادگر مطلقالعنان بخت ببازیم، و نه دیگر از چاپار و کبوتر نامهرسان خبری است که جَلدِ این و آن کفترباز باشد! آن هم در روزگاری که مخفیترین تمایلات و نهاد تو را هم در حیاط خلوتت با اینترنت و سیستم مکانیزه و ماهوارهها میخوانند و کافی است آبروی تو را به گروگان بگیرند! آنگاه با به گروگان رفتن یک "پادشاه" و یا "قدرت مطلقه" ملتی در گروگان است. به اختیارات ملکه در بریتانیای کبیری بدون قانون اساسی نگاه نکن! پشت این قدرت یک مافیاست که هدایت نرمش عین هدایت سخت است!
بنابراین برای صاحبان حق و مردم بینوا راهی نمانده جز اینکه، اراده و قدرت خود را در قانون اساسی سرزمین موروثی، احیاء و تضمین کنند! مثل یک گیاه سبز پاسشدارند! که بی نور و آب و خاک و هوای سالم، خواهد پژمرد و خواهد مرد و نباید لحظهای از مراقبت از آن غافل شد. اما برای دستیابی به چنین حیات سبزی باید به حقوق بنیادی خویش آگاه بود و آن را پاس داشت. این یعنی راهی نیست جز اینکه تمام شهروندان را آگاه و سبز خواست.
.
اما آگاهی مردمی چیست؟
وقتی سخن از آگاهی و یا ناآگاهی مردم ایران میشود، منظور چیست؟!
برخی میگویند اکثریت مردم ایران آگاهند و میدانند که فقر بیداد میکند و آخوندها با ستمی ایدئولوژیک، مملکت را در ذهن مطلقگرا و هرزهگرد خود به ویرانی کشاندهاند؛ پس همه آگاهند! پس بهجای آخوند و "خمینی"، سزاست که اینک مردم باز گردِ یک "من همایونی دیگر" متحد شوند! نه گرد یکدیگر.
در حالی که آگاهی مردم، به این معنای روبنایی و عوامفریبانه نیست!
آگاهی باید "حقبنیاد" باشد.
آگاهی راستین در این نیست که مردم بدانند که مورد ستم واقع شدهاند، و یا حکومت فریبکار و دزد و دروغگو و جنایتکار است و عادل و صادق نیست! بلکه آگاهی مردم به معنای فهم مناسبات قدرت و تضمین قانونی حقوق بنیادی همه در یک ملک مشاع به نام وطن است.
فهم اینکه در قانون حاکمه، آیا تمام شریکان این امکان را دارند که در مکانیسم تصمیم سازی برای نوشتن سرنوشت مشترک خود سهیم باشند یا نه؟
اگر چنین تضمینی در قانون اساسی نیست، حتی اگر "حاکمیت" تمام مردم را هم تامین کند و به رفاه نسبی برساند، باز کاری بنیادی و پایدار رخ نداده است! بهترین میوهی چنین نگرشی میشود: همان نظام پهلوی که مردم در آرزوی خوردن ماهی به فن ماهیگیری آگاه و در گسترش دلخواه آن دخیل نبودند و در نظام تصمیمسازی و راستیآزمایی سرنوشت خود، دخالت و مشارکتی سیستماتیک و معنادار نداشتند! بلکه نهایتا مردم در نقش یک پیمانکار بودند! گیریم در تدوین نرم افزارهای بدونتضمین و ساختنِ سخت افزارهای بفرموده. هر چند آن نوع مدیریت ضرورت یک زمان و یک دوره خاص بود! و هر چند نویدِ افقآینده بهمیدان آمدنِ مردم پس از فتحِ دروازههای تمدن بزرگ بود! اما بداندیشان نافرمانی شاه را پیشبینی کردند و توزیع معنادارِ قدرت مؤثر را از آیندهی مردم و کشور دور کردند!
بر اساس چنین عبرت تاریخی اینک ضروری است که در عصر حکومت مدرنیته و بمباران و هدایت نرم رسانهها، هرچه زودتر از مناسبات ارباب و رعیتی و سنتی با روشی علمی و انتقالی در امنیتی تضمینشده گذر کرد. گیریم با بهرهگیری و یاری از پتانسیل وحدتبخشِ شخصیتِ وارسته از قدرتمطلقهای همچون شاهزاده رضاپهلوی در این دوران محدود گذار. و صد البته نه به شیوهی پشت پرده و دفعتی شورای دوران گذار. تا زمانیکه مردم برای تثبیتِ نقشآفرینی از شوراهای بومی-محلی تا مردمی-میهنی، بر سرنوشت عمومی خویش براستی آگاه و مؤثر شوند! تا همافزایی سهامداران آب و خاک مشترک، در یک پروسهی تولید ارزش افزوده، زاینده شود!
مبارزینی که بر این نکته تاکید نکنند، مطمئنا نمیتوانند به نفع مردم کاری کنند کارستان.
چون دلسپردنِ مردم ناآگاه به برنامههای اقتصادی و سیاسی که افقی مرفه را ترسیم کند مهم نیست. مهم این است که مسئولیتپذیری شهروندان در مکانیسم تصمیمسازی و راستیآزمایی، چگونه قرار است تضمین و بهینه شود و میوه دهد؟
#مرامنامه_استقلال_آزادی، گام به گام از فلسفه و استراتژی و تاکتیکهای دستیابی به چنین نقشهی راهی میگوید: با روش تاسیس یک شرکت سهامی عام بر اساس حداقل منافع مشترک مادی، بهجای تسلیم به یک قدرت مطلقه و یا ائتلاف شرکتهای سهامی خاصِ معنوی... از همین حالا در دوران پیشاآزادی تا دوران پساآزادی و تا همیشه.
این است راز شکوفایی: مردم راهی ندارند که به قانونی آگاه باشند که هم کارفرما و هم پیمانکار خود باشند! اپوزیسیون راستین یعنی آنکه چنین بخواهد و برای چنین هدفی نقشهی راهی علمی و گام به گام ارائه دهد و تنها زیر بار هیجاناتِ زلالِ انساندوستانه و کیش شخصیت و اتیکتِ علوم طبیعی و پزشکی و فیزیک و علم لَدُنی، شعارهای دهانپرکنِ سیاسی و اقتصادی و گنگ و رنگینکمانی ندهد و مردم را بهسمت سیهچالهای دیگر گمراه و چاهنمایی نکند!
خیام ابراهیمی
2 اردیبهشت 99
No comments:
Post a Comment