Monday, March 25, 2019

پسته خندان و #ایران_اینترنشنال


چرا آن پسته‌ی سبزِ خندانِ دهان‌بسته و لال‌مرده، که باغِ اصلاحاتش صنار نمی‌ارزد، در این هرزه‌ بازارِ مکاره، کیلویی نیم میلیون‌تومان خریدار دارد؟ "که" می‌فروشد؟ "که" می‌خرد؟!
شرم‌آور است که در بحرانِ ویرانگرِ اقتصادی و در بن‌بستِ سیاسی-فرهنگی-نظامیِ ناشی از بیعت مزدوران ماله‌کش و ملت‌کش در صندوق رأی مارگیریِ قانون سلطه، ویژه‌خوارانِ سبز با بیعت با حکمِ سرنوشت‌ساز و سیاستهای کلانِ تک‌نفره و فراملی قانونی، برای ملتی صغیر و 80 میلیونی (که برای نوشتنِ سرنوشت به‌دست نسل امروزِ خودش قانونا رشید نیست)، لال مرده‌اند و خمار از امیدهای سبز به تداوم حرامخواری و مستی و ویژه‌خواری، در ویلاهای 2500 متری قانونی لم داده و جیکشان درنمی‌آید! چرا به‌جایِ وِر زدن مفت و چاه‌نمایی روبنایی، از قانون اساسیِ آدمکساز و آدمسوز توبه نمی‌کنند و به‌جای آدرس بنیادی تغییر قانون به نفع تمام ملت، عوامفریبانه آدرس‌های روبناییِ لاستیک و نخود و لوبیا و حقوق معوقه را در کوچه‌پس‌کوچه‌های سرکوب و سرخوردگی تا اتلاف توان ملی، چاه‌نمایی می‌کنند؟!
هر چند از ابتدا، از هیچیک از مسئولین قانونا مفعول و ملتزم به قدرت مطلقه، از جمله از حبابِ فاحشه‌ی بنفشی که در هر شرایطی با خونسردی به ریش یک ملت میخندد توقعی نبود! چرا که با بیعت اکثریتِ فریب‌خوردگان ساده‌دل با قانون سلطه، مشکل از مجریانِ قانون سلطه نیست! وقتی توسط مفعولین قانونی، فعل سرنوشت به فاعل مطلقه تسلیم شده، نالیدن و اعتراض کردن یعنی جرزنی و غلط کردن زیادی! باید مناسبات قدرت به نفع تمام ملت در قانون تغییر کند! نه اینکه یکی را سالار خود کنی و بعد او را پیمانکار خود بخواهی. مشکل از قانون است! فهمش زیاد مشکل نیست!
.
فعلا که تلویزیون (#ایران_اینترنشنال ) خودآگاه در کنار رسانه‌های ولایی و اپوزیسیون و شاهزاده (احیانا ناخودآگاه)، جملگی در میدانِ تاکتیک‌هایِ ارباب سرنوشت‌ساز بازی می‌کنند و با انحراف اذهان‌عمومی، از امکانِ وحدتِ مطالبات بنیادی به روش مسالمت‌آمیز در یک‌زمان و یک مکان امن و با یک زبان مشترک حقوقی (بدونِ خشونت کلامی)، عملا با رفتار و گفتار پارادوکسیکال، در راه پراکندگی و نفله شدن مردم بینوا گام برمی‌دارند! چرا که ادعایِ مسالمت‌آمیزشان با چاشنی فحش و شعار براندازی که منجر به سنگرسازی و سرکوب است، عملا تفی سربالاست! شترسواری که دولا دولا نمی‌شود! چرا مردمسواریِ دیمی می‌کنید؟
من هنوز نمی‌دانم #براندازی_مسالمت_آمیز با فحشِ سنگرساز و با عقوبتِ سرکوب یعنی چه؟ و فرقش با#انقلاب_خونین چیست؟ چرا در #روش_مبارزه نباید با ادبیاتِ پیشاآزادی و #زبان_مشترک_حقوقی بر اساس اولویت حق ابتدایی آب‌وخاک طبیعی و مشترک بر هر حق ثانویه‌ی ایدئولوژیک، صراحتا از درخواستِ فراگیر و دفعتیِ تغییر قانون‌اساسی به نفعِ حضورِ تمام ملت و اراده ملی براندازی‌شده در قانون حرفی زد، تا با نشستن و تحصنِ #اکثریت گردِ همایشِ #اقلیت در #یک_زمان و در #یک_مکان_امن و دارای مجوز حضور، بر هدفی غیرقابل کتمان و قابل مفاهمه توسط تمام مردم پای فشرد؟ شاید چون موجب وحدت ملی و خریدن اعتبار اکثریت و از سکه انداختن مشروعیت اقلیت می‌شود! چون ممکن‌است با استمرار حضور نرم در میادین امن، بتوان قدرت را به صورت نرم به مردم بازگرداند و موجب سلطه‌ی قدرت مطلقه‌ای دیگر، پس از سرکوب و #کودتا برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است نشد!
با خوردن پسته‌ی اقتصاد مقاومتی و ولایی، کیلویی نیم میلیون تومان، یا پسته‌خور، خَرمَسته... یا جانورِ چماقدار خیلی پسته.
وقتی پس از 30 سال چاه‌نماییِ شعار سال اقتصادی، اوضاع چنین است، با فرمایشِ یک دقیقه‌ای امروز به گزمه‌ی بانک‌مرکزی که: "ارزش تومان را بالا ببرید!"، باید تناسب بست که: اوضاع مملکت بدون نظارت ملی، روی جنازه‌ی میلیونها موش بی‌ارزش غیرولایی و ملتِ غیرخودی، قرار است چه شود؟!
کجایند آن جانورانی که به تار مویی تحریک می‌شوند و رهگذران را می‌درند، اما با سنگی که به شکم بسته‌اند با دیدن طلای پسته پشت ویترین آجیل فروشی کنار زباله‌خورها، و در حال سگ‌لرز کنار ایستگاه اتوبوس، با دیدن اتومبیل‌های لاکچری پیمانکاران و دلالان سلطه، تحریک نمی‌شوند و روی سوژه مرتکبِ عملیات انتحاری نمی‌شوند؟! چرا مطالبات ملی حوالیِ ناف ملت می‌چرخد و به مغز راهی ندارد؟
اگر در اقدام انقلابی آتشبیاران متجاوزِ مکتبی، موی زن مقصر است، مگر پسته و چلوکباب بختیاری و اتومبیل لاکچری و آپارتمانهای لوکس خالی و لانه‌های سگهای نگهبان ویلایِ خاتمی و روحانی و بت اعظم در کنار چادر زلزله‌یِ گورخواب‌ها، چه کم از تار مو دارد؟
فکر کنم سگ‌های هار بیابانی تنها در سر گردنه‌های سیاستهای کلان زورگیری حضرت والا چون سگ هار گرد کاخها آماده‌ی دریدنند و در بن‌بستِ کوچه‌پس‌کوچه‌های سرکوب کوخ‌نشینان، برای حفظ نظام سلطه‌ی حضرت که می‌رسند، چون سگِ کتک خورده‌ی درگاه، کاملا عقیم و خانگی‌اند!
ای انقلابیونِ بت‌پرست! در لت‌وپار شدن زنجیره‌ای و 40 ساله‌ی ملت قانونا قربانی، چرا آدرس را درست نشان نمی‌دهید و از قانونِ اساسی زورگیری، یکصدا توبه نمی‌کنید؟ این جان شیرین مگر چقدر طعمِ گه می‌دهد؟
خیام ابراهیمی
20
آذر 1397


گاندی و نلسون ماندلا هم در قانون سلطه عقیمند


توی این هیرو و ویر دروغهای معنویِ #روحانی، حالا عده‌ای فیلشان یاد هندوستان و هوای محمود احمدی نژاد را کرده است! انگار قانونا از دست بندگان انتحاری قرار است کاری بربیاید!
در بهترین حالت، اگر این پرچم توسط نوچه‎ها و کاسبان بیعت بلند نشده باشد، چنین مطالباتی نتیجه‌ی جهل به مناسبات قدرت در قانون اساسی و حماقت است!
عقب مانده‌گی ذهنی آزادیخواهان پفکی؟ یا عقب ماندگی تاریخی؟
گاندی و نلسون ماندلا هم از گور به نجات احمقها ظاهر شوند، قانونا باید به یکی سواری بدهند و با تغییر نوبه ای پالون، معجزه ای درکار نخواهد بود!
فهم این موضوع در هاله‌ی نور توهمات هالوهای بت پرست، سختتر از شکستن بت کیش شخصیت فرعون زمان است!
بدون تغییر قانون ملت زوری برای نظارت ملی ندارد! و از گزمه ها و تیرخلاص زنها برای نجات قربانی کاری بر نمی آید!
بدبختی از این نیست که ذیل سایه آلزایمر عقب ماندگان، تا انقلاب بعدی دجال، برای تنوع خرگرم کنی، هی پالون را عوض کنند، تا ویژه خواری خرسواران دیمی و زورگیران بت پرست تا آخرین قطره ی خون رعایا، #تکرار شود! گیریم پشت کوه دماند و یا زیر پل سیدخندان.
بدبختی از امید و شاد شدن احمقهایی است که بین گزمه های یک ارباب زورگیر، دست به دست میشوند و خیال میکنند چون رعیتند، قانونا تنها نجاتشان به دست یک ارباب و ماله کشان و تدارکاتچیان و آبدارچیان و تیرخلاص زنهای دیروز دلقکان امروز است.
بفرموده: بنا بر حکم حکومتی قانونی به دلگرمی بیعت کنندگان در انتصخابات، حرکت از نو!
در غعیاب نظارت ملی و تنهاخوری لمپنهای هیئتی ژن برتر، کی به کیه؟
تا بینوایان همینطور الکی به شعار مفت دل بسته اند و قدرت فهم مناسبات قدرت در قانون اساسی را ندارند...وطن قربانی جهل صاحبان حقی است که به جهل العارفین معتادند و میمیرند اگر صراختا از قانون اساسی توبه کنند و حتی قدرت انتخاب نوع مرگ خویش را بین گیوتین یا طناب دار ندارند!
حقیقت تلخ است و امید الکی زالوها و کرمها به مرده خواری بهتر از ناامیدی از گوری است که داخلش مرده نیست!


Image may contain: 48 people, people smiling, crowd

ذبحِ ذبیح رحیمی و پرسش از خاتمی و موسوی


#خاتمی
 #موسوی !
بنا بر بند یک اصل 110 قانون اساسی نوشتن سرنوشت و سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی و رهنگی و نظامی برای صدور انقلاب به دیار قدس با ولایت مطلقه فقیه و قادر مطلق العنانی است که قانونا دستی بالای دستش نیست، و تمام مسئولین و اکثریت یک ملت هشتادمیلیونی با بیعت در انتخابات باید تسلیم و ملتزم به او باشند! بر این اساس شما نمیتوانید امنیت مصلحت نظام را برای تعطیل و تغییر و تعویق حقوق اساسی ملی شرایط بحرانی را تعریف کنید! شما نمیتوانید سیاست و سرنوشت ملت را تعیین کنید! چون شما با پذیرش قانون باید به قدرت مطلقه ای تمکین کنید که او مختار است تنها نقد را بشوند اما تصمیم را خودش بگیرد و کار خودش را بکند! او میتواند بر اساس این قانون حتی با تکیه بر اختیارات قانونی قدرت مطلقه، گزینش منتقدین و مسئولین سه قوا را بنا بر مصلحت نظام توسط مسئولینی که خودش برگزیده و از او سفارش میگیرند(نه مردم) هر کاری بکند! حتی برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است هر واجبی را که برای شما محترم است را بنا بر قدرت ولایی خود تغییر دهد!
بنابراین با این قانون مولایتان معمارکبیر، با هر بیعت اکثریتی، اختیار یک ملت برای نوشتن سرنوشت کشک است! چون قانون سالار را یک نفر تعیین کرده و ملت تنها حق دارند یا با سالار خود در انتخابات بیعت کنند و یا نکنند! بنابراین وقتی حضور یعنی بیعت و عدم حضور یعنی عدم بیعت، چرا علیه اراده ی خود و ملت باید تف سربالا شوید و توان ملی را با شعارها و چاه نمایی ها و حرفهای مفت روبنایی تلف و ملتی هشتادمیلیونی را مچل کنید؟ شما با دعوت خود برای بیعت با نظام در واقع آلت مرگِ سلایق ملت و فرمان مدنی هستید!
در گرگ و میشِ فقدانِ قانونی نظارت ملی توسط ملت مستقل از ایدئولوژی، هر چه زودتر از قانون اساسی سلطه توبه کنید و در راه جان گرفتن از مردم قانونا عقیم، اینقدر جان نکنید و برای قانون ذبح اراده ملی، اعتبار و بیعت نخرید! و تا فرصت دارید جبران مافات کنید!
تعیین نرخ وسط دعوی یعنی بدون سند و مدرک سعید امامی را مامور اسرائیل بدانی، اما بر قبرش نام #شهید حک کنی! و تف سربالا شود آن شهروندی که نتوانسته اثبات کند تهدید او سیستماتیک بوده است آغاز دور جدیدِ جرمی به نامِ "تشویش اذهان عمومی"
#ذبیح_رحیمی با دستان بسته آیا ذبح شد و سپس در آتش سوخت؟


Image may contain: 1 person


تف سربالا


تف سربالا

وقتی موسوی در 92 و 96، تف سربالای 88 شد... چرا هیچ هوشمندی به روی مبارک نیاورد؟!
هیچ باهوشی از این گروگان قانون زورگیری عقیدتی نپرسید که چگونه صندوقی که مکانیزم راستی آزمایی اش در 88 دست ملت مستقل و نظارت ملی نبود و تقلب شد میتواند بدون تغییر قانون اساس برای نظارت ملی بر سرنوشت خود در سال 92 و 96 معجزه وار سالم شود؟
سناریو این بود که پاره های ملت پشت سر دو جناح چپ و راست برای ریلهای قطار صدور انقلاب به دیار قدس بیعت بخرند!
دستمریزاد به موسوی و خاتمی که خیانت خود را در تاریخ ثبت کردند! و آفرین به ملت همیشه در صحنه که برای گریز از انفعال آب در آسیاب دشمن قانونی ریختند و در مقابل آن صف نبستند تا ثابت کنند اکثریت میتواند با رفتار معنادار مشروعیت اقلیت را از سکه بیندازد تا بیعت عددی به معنای پذیرفتن قدرت مطلقه ی فراملی یک ابوبکر بغدادی برای نوشتن سرنوشت هشتاد میلیون نباشد تا با امید به قانون اساسی سلطه تف سربالا نشوند!
منطق آن سفسطه این بود که به جای انفعال و نشستن باطل در منزل باید بین بد و بدتر به بیابان زد! حال آنکه نه راه بین این دو بود و نه بد و بدتر در بستر غیردموکراتیک و خوانش صندوق اربابی معنادار بود! همواره راه سومی هم بود! و آن صف بستن در یک میدان امن و دارای محوز حضور مردمی بود، نه چاه‌نمایی در کوچه پس کوچه های سرکوب. یعنی حتی برای حضور بدون مجوز مردم هم، همایش حضور در حواشی نماز جمعه و یا به موازات و برخلاف مسیر و شعارهای رسمی راهپیمایی های حکومتی را انتخاب نکرد و صراحتا تغییر قانون اساسی پارادوکسیکال را به نف حصور تمام ملت در نوشتن سرنوشت خود طلب نکرد تا در این میدانهای امن، اکثریتی اگر هست بتواند اقلیت را در آغوش بگیرد و وطن را برای تمام شریکان بخواهد... تا جهانی که به دوربینهای مدار بسته مجهز است این قیاس اکثریت و اقلیت غیرتعدیل شده در صندوق اربابی را به چشم خود ببیند و زورگیری رهبر اقلیت را در تمام شهرستانها در دفتر ساناد رسمی تاریخ به ثبت برساند!.
هنوز که هنوز است اپوزیسیون مایل است با فحش و خشونت در کوچه پس کوچه ها سرکوب شود و آب و به آسیاب یک انقلاب یا کودتای ناگزیر بریزد!
امان از هوش ملی و این اپوزیسیون دانشمند.
از کوزه همان برون تراود که دراوست!
هنوز هم آقای طبرزدی با اعلام حضور در میادین بدون مجوز آب به آسیاب سرکوب می ریزد تا انقلابِ ویرانگری دیگر... گیریم ملت همیشه زخمی و دریده به جبر جغرافیای و تاریخ، راه دیگری برای مهرورزی ملی بلد نیستند، اما رهبران و روشنفکران اپوزیسیون چرا خود را به جهل العارفین زده‌اند؟
خیام ابراهیمی

Edit or delete this
No photo description available.



ملت دوغی، رهبر بوقی


ملت دوغی، رهبر بوقی
ملت داریم تا ملت...رهبر داریم تا رهبر...قانون داریم تا قانون...میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است! نه هر آنکس که سر تراشد قلندری داند! نه هرکه طُرفِ کلَه کج‌نهاد و تندنشست؛ کلاهداری و آیینِ سروری داند.
وصیتی از یک قربانیِ نسلِ بازیافتی داعش در اپوزیسیونِ موصل تا رَقّه:
بنام خداوندِ یکتایِ پرپر، در رگ‌ِ گردنِ مخلوقاتِ رهبر
من "عبدالحشر تکریتی"، این یادداشت را برای ثبت در تاریخ و عبرتِ دلدادگان و #براندازانِ دولت اسلامی عراق تا شام می‌نویسم:
هرازگاهی بوقی به‌صدا درمی‌آورَد و دوغی متلاطم می‌شود و دیگر هیچ! این است سرنوشتِ هدایت و رهبری موج‌ساز و موج‌سوار و ملتی پریشان که واکنشش چون امتی است پراکنده و زیرآب‌زن و آدمفروش و "گره در پیچ" که به خودزنی میانِ امواجِ برساخته در توهم وحدتِ ملی، در دوری باطل قفل است...
وقتی یک ابوبکر بغدادی که آب از سر جنایاتش گذشته، به حکم قانون ابلیس در لباس خدا، دچار جنونِ ناشی از مالیخولیا، و زوال عقل متوهم به اولیاء، کور و کر و هار می‌شود و به‌روی هر صاحب حق مسلمِ غیرخودی شمشیر از رو می‌بندد و سوزن اوهامش روی سندِ چشم‌اندازِ بلندمدتِ حرامخواری و غیرخودکشی، گیر می‌کند و هرازگاهی زنگِ ناقوس #قتل‌های_زنجیره‌ای را برای یادآوری بصدا در می‌آورد و جنازه‌ی مبارزی را از بالای برج فرعون وگلدسته‌ها تا بیابانها تا ته دره‌ با آتش به اختیاری از حیات زنده ساقط می‌کند، یعنی خودسرانه کمر به قتل خود و پااندازان خود و ایل و تبار خود و یک جهان و یک وطن و ملت بی‌خود بسته است!
در قوم و قبیله‌ی عقب‌مانده‌ی داعش‌پرور ما، متلی هست به این مضمون: "تا رهبر داعش، آروغی از گازِ دوغ می‌زند، امتِ جان‌پرپرش به‌اقتداء و بیهوده هی بوق می‌زند!"
یعنی علائم حیاتی در خونخوارانِ داعشیِ قوم ما، وابسته به تیکِ عصبی_عضلانی و فشارِ خونِ جام زهرِ رهبرِ زورگیرِ قانونی‌شان است! این یعنی مبارز راه آزادی مفت مفت از راه دور انقلاب می‌کند به شرط آنکه خونِ خودی یا غیرخودی رویِ بند کفشش شتک نزند! این یعنی نیاز اجتماعی برای تنظیم باد در ساختار عرضه و تقاضا، با تاکتیک فشارِ استراتژیک از بالا، برای شنیدنِ صدای گیج همهمه از پایین و گرفتن ماهی از میان امواج گل‌آلود... یعنی هیچ شهروندی بصورت اصولی در فکر بازپس‌گیری سرنوشت خود و اختیارِ منابع ملی خود، از تکدستِ غاصبانِ سرنوشت عمومی به روش‌هایِ امنِ مصلحانه نیست! و همه چون مفعولان تاریخی، همواره قربانیِ ویارِ معجزه‌ی بهشت توسط یک سوارِ همه‌کاره و اربابِ قدر قدرت، از پشت کوهند! و در ملک مشترکِ خویش، راضی‌اند به تسلیم حیات و ناموس خود به دست یک فاعل سوپراستار و گزمه‌هایش. چون خود را بعنوان رعیتی صغیر و دون‌عقل، لایق و مالک آب و خاک مشترک نمی‌دانند! و نرانِ این قبیله تنها ملکِ بلامنازع خود را زنِ عاجز و فرزند صغیر می‌دانند و به باجِ حکومتی برای زورگیری نرسالارانه از مایملکِ حیوانیِ خود، به همراهی قضاتِ هیز و متجاوز، تطمیع و نشئه و هار می‌شوند! و اصلا طاقتِ تحمل ذره‌ای حقوق انسانی و اختیار و اراده‌ برای عهد و عیال صغیر خود را ندارند! لذا از لحاظ روانی خود را نیز، به حکمِ تقدیر هپروتی، عهد و عیالِ خفت‌شده‌ی اربابِ فاعل می‌دانند و برای بیعت با قدرتِ مطلقه‌ی او در صفِ صندوقِ بیعتِ اربابی هم می‌ایستند تا برایش اعتبار زورگیری عقیدتی بخرند و بعد بر اثر عقوبتِ سیاست‌هایِ خشونتبار و زورگیرانه‌ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامیِ کلان او، منفعلانه چون بوق ناله کنند و احیانا برای افزایش وعده‌ی آب و یونجه، دو تا لگد هم بپراکنند! و به جایِ طلبِ کل دریا بصورت یکصدا در یک زمان و در یک مکان و با یک زبان مشترک، بصورت پراکنده در کوچه پس کوچه‌های ناامن و بدون مجوزِ سرکوب، مفت مفت شهیدِ راه قطراتِ خونِ یکدیگر شوند!
این روزها دومین رهبر رجزخوان و پریشان‌احوال و پراکنده‌‌گوی ما، به اقتداءِ روش‌های جاهلانه و چاله میدانی عهد بوق، و به تأسی از معمار کبیر داعش "ابوبکر بغدادی(ره)"، باز بینِ نشئه‌گی و خماری و فشار ناشی از پریودِ یُبسی و تعصب و اشداء و آتش‌به‌اختیاری با غیرخودیان و اسهال و تسامح رحماء با بندگان ، نیمه شب مخش بوقیده و دم صبحی وِر زده که ما با توکل به روح پرفتوحِ معمار کبیر ابوبکر بغدادی(ره)، تا چهار سال و سه ماه و دو ساعت و یک دقیقه‌ی دیگر، با جیب خالی و پز عالی، شیطان بزرگ را سوسک و پودر می‌کنیم... فوت کردنش با شما امّتِ خرافه‌پرستِ همیشه خرفت! تو گویی که در قرنی که قدرتمندان توانایی‌های تکنولوژیکشان را رو نمی‌کنند، جهان چاله میدانِ لاتهای آس و پاس است که جز رجز پشیزی در چنته ندارند و به های و هو، دلِ رهگذران را خالی می‌کنند! بینوا در باغ نیست که دوران این لافها و حرفهای مفتِ میدان شوشی و سرگذر لوطی مموشی و تعارفات آبدوغ خیاری لات سرچشمه برای بچه لاتِ سه راه سیروس گذشته و باید بر مبلغ افزود! من تویِ دهنت میزنم! بعد یک مشت توی شکمت میزنم! این هم شد وجناتِ یک رهبر اهل کرامات؟!... و در جهانی که کسی قدرتش را جار نمی‌زند و از روی تدبیر و بصیرت به فکر افزودنِ قدرت اراده‌ی ملی خویش است، او شیره‌ی ملت خود را میکشد تا به بوق و کرنا، هوار و عربده‌ای بکشد و نوچه‌های گنده لات گذر لوطی صالح را بترساند که تو لاتی؟ یا شکلاتی؟!... تعدادیِ مزدور و خونخوارِ عصرحجر و لمپنِ بیسواد و پامنقلی و عربده‌کش و عقب‌مانده هم که به رسم سنتی دلشان به حرف و لیچار و متلک و قپی آمدنِ پای دیوار بیکاری و بی عاری در محله و سر هر سرگذر خوش است و اعتیادی سنتی به شغلِ تیرخلاص‌زنی و قمه‌کشی تا حذف شریک مزاحم مفتخرند، بلافاصله شعار داده‌اند: الموت لامریکا! با صابون و یک ریکا. یا برای سوزاندن آنجای کل اصغر هجویده‌اند که: برو رَدّ کارِت جینگیلی... تا نخوردمتِ فینگیلی!... رهبر هم کلی به ریش امت خندیده و فرموده: جزائما خیرا مع الشیخ الطوسی حشیشی...البته در پرانتز زیرِ کرسی‌های آزادپریشی.
الحمدالله مِنّه، مملکت گل و بلبلی داریم که از گل تا بلبلش در نوشتنِ سرنوشت خود دخیلند، هر چند منافعِ خود را در گرو منافع غیرخود نگیرند! یعنی هر یک به فکر تنبان خودند و شریکِ مخالفگوی خود را با کش زیرشلوار طرف به‌دار می‌کشند! یعنی نه اینکه نخواهند بفهمند، بلکه مدام عقلشان دمِ مشکشان است و رهگذارِ عشوه‌های ملیح و شامورتی‌بازی قبیح هر رهگذر سرسبز و لب شتری و فک بنفش و همیشه خندانند که بر خلاف تاکتیکِ دلالان اشک و گریه، عین هرزه‌هایِ مکتبی مصلحت، در عزا و عروسی هرهر به ریش پامنبری‌ها می‌خندد و مخاطبین هم از خنده ریسه می‌روند و نهایتا فی‌الجمله به پای هم غش می‌کنند! یعنی این جماعت مشنگ، تا یکی با یک جوکِ ناموسی، حوالیِ دل و دینشان را قلقلک دهد، ناموس خود را هم در راه او شَقّه شَقّه و نفله می‌کنند! مملکتی که شهروندانش در امور حکومتی همچون بادِ بوقند! تا فشاری بر ایشان وارد می‌شود با لگدپراکنی عین وق‌وق صاحاب صدایی از خود دَرمی‌کنند و تا بادشان با سوزنی خالی می‌شود عینِ بادکنکِ زنجموره می‌کشند تا بیصدا و مچاله و چروکیده و محو ‌شوند در کنجی، تا باز به‌علتِ عود کردنِ سندرومِ سادومازوخیسم مقدس و خودخوری و دیگرآزاری، دوباره نیمه شبی باد کنند و فشاری بر ایشان وارد شود و باز روز از نو و روزی از نو!
بنا بر مستندات مسبوقِ تاریخی، روشنفکران این قوم بدوی هم فهمیده‌اند که کی، کجا و چگونه و به چه میزان فشار، این بوقِ بینوا را به صدا درآورند و بادش را آنقدر پر و خالی کنند و کش دهند تا اموراتشان در دو روزه‌یِ عمر فانی به خوش خوشان بگذرد!
بالتبع، پرچمداران مطالبات باد معده‌ایِ چنین ملتِ شعارپرور شعورگریز و بوقی هم، جملگی اهل کنگر خوردن و لنگر انداختن از این ستون تا ستون بعدی‌اند و از مثقالی هوش و ابتکار برای تغییرِ این سنتِ حسنه و روش هیئتی برای ابراز وجود مؤثر در تحولات بنیادی، بی‌بهره‌اند! یعنی فکر می‌کنند راه دو تاست: یا باید سوار شوی و بجنگی! و یا تسلیم‌مآبانه فقط سواری بدهی و کاه و یونجه نشخوار کنی! راه سومی هم به ذهن مبارکِ ماهی‌تبارشان قد نمی‌دهد!
و اکثریت این قومِِ مبادی آدابِ نیمه وحشی، از رئیس قبیله و رهبر گرفته تا مرئوس و عنتر معرکه‌ و تماشاچیان و مشتریان هزلیات فرهنگی، محصور در جبرجغرافیایی-تاریخی، انگار در لجن و گلِ باتلاق گاوخونی وامانده‌اند و جز عربده و فحاشی و ناله و جنگ با زمین و آسمان، روشی صلح‌جویانه و مسالمت‌آمیز برای همگرایی و هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز در حافظه‌ی تاریخی سراغ ندارند و اکثرا معتاد به این روش سنتی، متاثر از مبارزات ملی-میهنی ناشی از آثارِ دوغ آبعلی در ولایتِ اهلِ بوقند!
و البته خوشا به سعادت تماشاچیانی که با سیبیل آلاگارسونی تا کلفت و ریشِ پرفسوری تا داعشی، همواره با سوت و صلوات و فحاشی و متلک و آروغ، برای وحدت ملی در روشهای پارتیزانی مسالمت آمیز از راه دور و از جیب و خونِ دیگران، حسابی از شرمندگی یکدیگر درمی‌آیند و با رضایت تام و تمام، پاکباخته و نشئه می‌شوند... از این ستون تا ستون بعدی... واجب قربة عَنِ‌الگهواره الی‌الگور!
الاحقر: فرزند و نتیجه‌یِ دربانِ گورِ پدرِ صدام حسین (ت)
...
راوی: خیام ابراهیمی
چندم جمادی‌الباقی السنه‌ی عصرِحجر
مطابق با 16 آذر 1397


انقلاب فرهنگی دریدن


انقلاب فرهنگیِ دریدن؛ و دریدگیِ آتشبیارانِ معرکه
اغلب شاغلان آزاد، از پزشک گرفته تا دلال و کاسب، با افزایش تورم در تنگناهای #تحریم، خودسرانه بر نرخ خود به قیمتِ دلار اقتصادِ ولایی می‌افزایند و از خون مردمِ قانونا عقیم، می‌نوشند! چون در رقابتِ نابرابرِ مذهبِ شغالان و کفتاران، در نبرد با دینِ حرمتِ انسان، در تنازع بقاء ژنِ غرایزِ حیوان، راهی جز دریدن نمی‌بینند! چون اصلِ دریدنِ غیرپاسخگو، در قانونی تعبیه‌شده که ملتی را بین ویژه‌خوارِ خودی و محذوفِ‌غیرخودی، تقسیم و پاره کرده‌! پس بدیهی است که بتدریج ویروسِ فرهنگی وحدتِ زوری به حکم مناسباتِ فرهنگِ قبیله‌ای و دریدنِ غیرخودی توسط خودی، به هر وسیله در ملتی همیشه خفت‌، اپیدمی شود!
خودخواهی و غریزه‌یِ کفتاران و شغالان و کاسبانِ تجارت با خون‌همنوع، اقتضاء می‌کند که به‌جای نشان دادن آدرس درست و درخواست #تغییر_قانون_اساسی به نفع حضور تمام ملت در نوشتنِ سرنوشت خود، به قدرتِ تک نفره‌ی قانونی تن بفروشند و همواره شریک دزد شوند و قاتلِ قافله. تاریخ خیانت ایشان را در همراهی با زورگیری عقیدتی فراموش نخواهد کرد! حتی اگر به گردنِ غیرانسانِ خویش، کراوات و یا چفیه و یا شال بنفش و دستمالِ سبز گره زنند! ننگ به حرامخواری قانونی ایشان. ننگ به قانونِ اساسیِ غرایزِ بدوی ایشان.
.
40 سال #تحریم کژدارومریز، در سازوکار قانون اساسی و مناسبات قدرتِ نظام موروثی و قبیله‌ای راهزنانِ مقدس، نتیجه‌ی #بیعت اکثریتِ مردم مغبون و آواره، با قانونِ قدرت‌ مطلقه‌ی فراملی یک سلطانِ همه‌کاره، با چماق و خنجر گروگانگیرِ گروگانفروش و بالارفتن از دیوارِهمسایه و آتش‌به‌اختیاری و رجزخوانی و تجاوز و تحریم و لابی و توافق و جرزنی و تحریم مکرر و لاف و دروغ و تهدید و تطمیع و سفسطه و مغلطه و زیرآبی و زورگیری معنوی و مادی از غیرخودی در حریم شریکانِ خاک مشترک، تضمین شده است! حالا راهزنانِ قانونی از خونِ ملت‌ها مایه می‌گذارند، چون اعتبار و پشتوانه‌ و مجوزِ مکر و دزدیِ موجه و تحریم مردمِ غیرخودی را از اعتمادِ ملت‌های خودشان می‌دانند! این یعنی ملتها آگاهانه و یا ناخودآگاه، با رضایت و سکوت و حمایت خود از حکامِ مردمی و غیرمردمی، شریک دزد و رفیق قافله‌اند و متعاقبا مقصر را طرف مقابل می‌دانند! اما آیا ملت ایران در مقابل ملت امریکا که حکومتش را بصورت دموکراتیک و با تضمینِ #نظارت_ملی انتخاب کرده، کماکان حامیِ حکومتِ خویش است که توسط نسل گذشته، بر او تحمیل شده و قانونا نمی‌تواند نظارتی ملی بر صندوق‌های رأی به سرنوشت خود داشته باشد؟ این را باید از بیعت‌کنندگان با قانون‌اساسیِ سلطه‌ی فرد بر جماعت، که نمی‌توانند سیاست‌های کلان ولایت مطلقه فقیه را تغییر دهند پرسید: که آیا مقصر را بیعتِ گنگِ خویش از قانون اساسیِ غیردموکراتیک می‌دانند؟ و یا ملت امریکا را که از قانون و حکومتِ دموکراتیکش راضی است؟
گفتگوی من با نویسنده‌ای که مرگ مادرش را به‌علت خوردن داروی پاکستانی بر عهده‌ی عامل تحریم یعنی امریکا انداخته است:
1) پاسخ: به باورم این منطق، نتیجه‌یِ بدفهمی و وادادن به موج‌سازی قدرت مطلقه برای موج‌سواری و مردمسواری دیمی و هیئتی بواسطه‌ی پرچمداران بیعت با ویژه خواری و تدارکاتچیان و آبدارچیان و راهزنان اعتماد ملی و زورگیران عقیدتی روی دو ریل چپ و راستِ قطار صدورِ زورگیری عقیدتی تا دیار قدسِ ویرانگری است!
وقتی راهزن اعتماد ملی، 40 سال ملتی را به گروگانِ تقلید کورکورانه و جهلشان به علمِ عالم برده‌داری امتِ نسلیمِ خویش گرفته‌اند، چه باید کرد؟ جز اینکه باید آدرس را درست نشان داد و رفیق دزد و شریک قافله نشد!
با باج‌دادن به گروگانگیرهای قانونی که خودسرانه به مصلحت امنیت و حفظ نظام سلطه، از ارز نان و دارو می‌کاهند تا در لبنان و سوریه و یمن با تنش و گروگانگیری و گروگانفروشی، غیرخودیان داخلی و خارجی را به زورگیری عقیدتی قانونی خود مجبور کنند! تنها تن فروختن در صف بیعت عددی انتخابات نمایشی با سیاستهای کلان تک‌نفره‌ی تنها قدرت مطلقه‌ی قانونی است که هشتاد میلیون صفر مقابل یک یکِ قانونی اقرار کنند که بصورت قطره‌چکانی از زهرِ جامِ وجود خویش در ما بریز تا دو روز بیشتر با سرنوشت تحمیلی تو شریک بمانیم. چون ارزش هشتاد میلیون صفر مقابلِ یک حضرتِ یکِ قانونی معنادار می‌شود!
حضرت می‌گوید: در سیاه‌نمایی ضد‌انقلابِ پاانداز و جعلیات انقلابِ سیاه‌باز و سفره‌یِ مشترک سیاهکارانِ مردمباز، ملتِ قانونا عقیم، در خرس‌وسطِ تحلیل نخود و لوبیای یکدیگر و جنگ‌های زرگری و بازیِ زورگیران قانونی، زرِ خود را بزنند و ما کار خودمان را بکنیم: چون عمرِ ما کوتاه است!
در بصیرت و تدبیر و صرافتِ انتخاب بین نان بربری و نان لواش
باید ککِ زردِ انبه با طعم باروت خورد
چون به میزانِ صفرهای جلویِ یک تا 9، جملگی صفرید!
...
قربانی: وقتى نقل و انتقال قانونى ممكن نباشه خريد دارو يا هيچ چيز ديگه ممكن نيست. جمله‌ آخر هم اگر خطاب به من بود، خيلى ممنون!
2) پاسخ:
#صفرید" به معنای به صفر بودن تن‌دادن است... نه اینکه شما حتما صفرید! مخاطب، شما نبودید! جهل به موقعیت قدرتِ صفرِ قانونی خود است!
این یعنی: از کوزه همان برون تراود که دراوست!
ریشه‌ی این عقوبت در صف بیعت عددی در انتصخابات با پرچمداران بی‌اختیار آبدارچی و تدارکاتچی ارباب نهفته است که باید هر چه زودتر از آن توبه کرد! نه اینکه بر آن پای فشرد و ضمنا شاکی بود. این شکایت زنجیره‌ای از جنس ناهنجاری و روان پریشی سادومازوخیسم است.
...
قربانی: من اينجا زندگى مى‌كنم. مادرم از تحريم مرد! تحريم هرگز در هيچ كشورى نتيجه‌اى جز بدبختى مردم نداشته. نفت در برابر غذا يعنى فاجعه. واقعيت خيلى ساده‌ست! منتهى گاهى تعصب نمي‌ذاره ببينيمش.
...
3) پاسخ:
متاسفم! اکثریت ملت از این بلای ملی به شکلی زخمی و آزرده‌اند!
حکومت به پشتوانه‌ی سکوت و رضایتِ من و شما در صف‌های بیعت با قانون ارباب مطلقه، سیاست از دیوار بالارفتن و جنگ و گروگانگیری و گروگانفروشی اتخاذ کرده است و نمی‌توان توقع داشت که غیرخودیانِ جهان، پشت خود را خم کنند و یا قلاب بگیرند که بیائید از کول ما و از دیوار سفارت ما بالا روید و خوش باشید!
این مائیم که باید بفهمیم باید چه بخواهیم تا به این عقوبت دچار نشویم.
...
قربانی: هر اعتقادى داشته باشيد نمى‌تونيد از تحريم دفاع كنيد! چون قابل دفاع نيست. مردم هم كارى نكردن. دارن سعى مى‌كنن زندگى كنن. و حق حيات هم دارن. از نظر ترامپ ما حق حيات نداريم!
...
4) پاسخ:
از کوزه همان برون تراود که دراوست.
خود کرده را تدبیر نیست.
نمی‌توان آب به آسیاب ویرانی ریخت و توقع آبادانی داشت!
خانه از پای بست ویران است.
چه کسی می‌تواند از آتش تحریم زندگی میان آتش به اختیاران بومی و جهانی خوشحال باشد؟
باید نفت به آتش نریخت ....تا آتش فروکش کند!
کس نخارد پشت ما...جز ناخن انگشت ما.
معجزه‌ای در کار نیست و باید آدرس را درست نشان داد.
وگرنه شریک دزدیم و رفیق قافله.
مشکل از صاحب قدرت مطلقه نیست! مشکل از بیعت کننده با قدرت مطلقه است!
...
قربانی:
مادر من نه شريك دزد بود و نه رفيق قافله، معلمى بازنشسته بود كه يك عمر كار كرد. مشكل اين بود: جايى دنيا آمده بود كه انسان كمترين ارزشى در مقابله ها و نزاع‌هاى سياسى نداره!
...
5) پاسخ:
ما انسانِ مختاریم! باید این ارزش را خرید! درست است که شهروند ایرانی در قانون اساسی ارزشی تصمیم‌ساز ندارد! اما می‌تواند با بیعت یا عدم بیعتِ خود با قانونِ سالار مطلقه، سرنوشت محتوم را به رأی دیگری و یا خود بنویسد! و همایشِ حضور در صف انتخابات، و یا در مقابل صفِ انتخابات نمایشی، می‌تواند بیانگر امید دو صف اکثریت و اقلیت باشد! مسلما از قهرکردن و در خانه‌نشستن و یا در صف بیعت ایستادن تره‌ای هم برای ملت خرد نمی‌شود! باید خواست خود را در یک میدان عمومی و در مقابل صفِ اقلیت قانونی، به رخ کشید و اثبات کرد!
من متاسفم که هیجانات و عواطف پاک، در منطق و ریشه‌یابیِ علت اصلی دخالت می‌کند!
اگر این عاطفه راستین و بنیادی باشد، باید به‌پاخاست و خواستِ خود را فریاد کشید و گریبانِ مسئولینی را که سرنوشت ملی را می‌نویسند گرفت و رها نکرد، که: خواست ما این نیست! و باید آدرس را درست نشان داد! با نشان دادن آدرس نادرست تنها به قتل‌های زنجیره‌ای به شکل دیگری دامن خواهیم زد. این از جهل ماست که نوع مرگ خود و دیگری را عوض کنیم طوری که ما دو دقیقه بیشتر از دیگری زنده بمانیم اما به هر قیمت بمانیم.
گذشتن از خون برادر و خواهر و مادر و پدر و شریکان خاک مشترگ... و سنگ به دیوار همسایه زدن موجب این می‌شود که نفر بعدی، شهروندی دیگر مثل خود ما باشد!
بالاخره پس از 40 سال اگر این را نفهمیم، متاسفانه باید بپذیریم که دارای هوش هیجانی متعادل و سالمی نیستیم که جوگیر شعارهایِ روبنایی بی‌بنیاد میشویم! پس باید همچنان بنالیم و به باعث و بانی‌ غیرواقعی‌اش مفت مفت فحش دهیم و خروار خروار نقدا با اعمال شاقه جان بکنیم و از شریکان خاک جان بگیریم. هر که بامش بیش، برفش بیشتر.
این نگاه روبنایی و فرافکنی و انداختن توپ به زمین حریف، از کسی که اهل اندیشه نیست رواست؛ اما از کسی که لباس اندیشه پوشیده پذیرفتنی نیست! هر چقدر پول بدهیم آش می‌خوریم. نمی‌توانیم وقتی آرد و تنور و آب و مالکیت مطلقه و سنگ محک در دست ارباب است، سنگ بزنیم به شیشه‌ی نانوای بینوا که چرا به ما نان مفت نمی‌دهد، چون ما گرسنه‌ایم!...البته می‌توانیم. اما بهای شیشه‌ی شکسته را باید نانوا بدهد و زندان و حصر نصیب ما شود و نانی هم گیر ما نیاید!
اما می‌توان به‌عنوانِ شهروندی که حیوانی باربر نیست و شریک آب و خاک مشترک است، خواست انسانی و مطالباتِ ملی خود را برای تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت برای نوشتن سرنوشت ملی بر اساس صلح یا جنگ، در هر میدان دارای مجوز حکومتی اثبات کرد! نه اینکه در صف ایشان برای زورشان بیعت خرید و... نه اینکه قهر کرد و در خانه نشست! می‌توان بصورت #مسالمت_آمیز تهدید را به فرصت تبدیل کرد! اما نه بصورت پراکنده در کوچه پس کوچه‌های سرکوب برای یک حلقه لاستیک و یا دو برج حقوق معوقه. بلکه در حواشیِ متنِ امنِ مانورهای حکومتی مثل #نماز_جمعه و یا مقابل صفِ بیعتِ #انتخابات و یا در موازات و یا بر خلاف مسیرِ راهپیمایی‌های حکومتی. می‌توان اکثریت را به رُخِ اقلیت کشید و مشروعیت قانونی‌اش را از سکه انداخت! اگر راستی آزمایی اراده ملی از صندوقِ اربابی مقدور نیست پس باید مقابل صندوق اربابی و گزمه‌ها و ریزه‌خوارانش، صفی از رعایایی که صاحب حق مسلمند ساخت و به تحصن نشست و تا نتیجه برنخاست! وگرنه به شهروندی که در صف مرگ تدریجی با اعمال شاقه می‌ایستد باید گفت: خود کرده را تدبیر نیست! بسوز و با درد بمیر!
خیام ابراهیمی
13 آذرستان 97
پی نوشت:
1) #آتش_به_اختیاری_ملی به حکم حکومتی قدرت مطلقه در قانون اساسی، از پزشک تا بقال سرکوچه تا مرد و زن و کودک را در خانه هار کرده است! برای رهایی از تعمیق بیشترِ فرهنگ دریدن باید کاری کرد کارستان.
همنوع‌خوری از خلقیات کفتار است!
شیر بصورت غریزی از کفتار بیزار است! شیر توله‌ی کفتار زخمی را می‌کشد، اما نمی‌خورد! اما مادر کفتار به توله‌ی خود هم رحم نمی‌کند و او را می‌خورد!
در دوران ویرانی اخلاق مدنیت و شهروندی، تنها قاطعیتِ حکمِ قانون دریدن می‌تواند زورمداران را به جان محرومان جامعه به دریدن وادارد!
ایران امروز ما مصداقی از تعمیقِ چنین فرهنگ دریدگی و دریدن در طول 40 سال پس از انقلاب زورگیران عقیدتی است! در روزگاری که دیگر کسی از درندگی و دریدن همنوعان متاثر نمی‌شود!
به چشمان درندگان جامعه خیره شوید! از عاطفه خالی است! چون منطق ایدئولوژیک ملتی واحد را به دوست خودی (مؤمنین) و دشمن غیرخودی (کفار) تقسیم کرده و با حذف غیرخودیان از تصمیم سازی سرنوشت مشترک، اهل یک کشور و اعضاء یک خانواده‌ی ملی را برای دریدن بیشتر یکدیگر به نفعِ قدرتِ مطلقه‌ی سلطان صاحبکرانی که سرنوشت هشتادمیلیون نفر در تکدست اوست، به جان هم انداخته است!
در چنین ساختاری کینه ورزی و مزدور خواندن هموطنان بیمار و آلوده راه نجات نیست! مشکل از میکروب هاری است که همانا قانون اساسی است! برای سلامت و اصلاح راستین جامعه و استقرار صلح و عطوفت راهی نیست جز یکدله شدن برای تغییر قانون اساسی. که مشکل بنیادی از بیمارانی که به هاری مبتلا شده‌اند و می‌درند نیست!
آدرس را درست نشان دهیم.
2) پیوستِ ویدئوی خوردن توله کفتار به چنگ و دندانِ مادر، در بخش پیام‌ها.


علیرضا رضایی


پرت و پلا
نغز و موجز زیست و غریبانه پرکشید...1) شاید هم همان دقایقی که لایِ جرزهایِ طبیعیِ یخچال‌های صنعتیِ ایمان، مرا به طنزِ منطقیِ چپیدن در یقینِ تردیدهایِ قانونی، زیر کرسی‌های آزادپریشی می‌خنداندی و گرم می‌کردی، درست در همان لحظات که قهقمه می‌زدم... تو هق‌هقِ تلخت در غربت و تنهایی به گل نشسته بود و جسم‌ات داشت تنهایِ‌تنها نم‌نم سرد می‌شد، تا غریبانه ترک کنی قفس را و آزاد شوی، علیرضای نازنین! که بی تو چند روز از این پایین با تو می‌خندیدیم هنوز و... تو از آن بالا با ما ...2) گفت#ایران به معنایِ #حکومت_ایران نیست و فرزندان مامِ میهن هم، همه از زناکاری به معنای عرفان و اشراقِ زورچپانی به غیرخودی نمی‌رسند!
گفت: بالاتر از سیاهی رنگی نیست!
گفت: امید سبز و سیب سرخ حوا، داستان شیرین و آبداری است در کام خشکم!
و فهم حکمت #خودکشی و #مقاومت_اقتصادی_فرهنگی_سیاسی زیر چماق و تیر و تبرِ ایمانِ زورگیرانِ لاجانِ جان... کار هر بز نیست خرمن کوفتن...گاوِ نر می‌خواهد و مردِ کهن!
گفت: بازجویی که قهرمانِ پرش از دیوار غیرخودی با فحش و چماق و گروگانگیری و فروشی و تحمیل تحریم بود، پس از گرفتنِ اشک و اقرارِ تلویزیونی و ابراز پشیمانی از دانشجوی 19 ساله به دست‌داشتن در ساخت بمب اتم، پس از خفت و زورگیری و تعزیر به جرم اعتراض و تکثیر شعار آزادی‌خواهانه از طریق موبایل، حکم حکومتیِ آزادیِ محصور را به دستش داد و به‌فرموده برایش رجز خواند: در این بن‌بست امیدهای سبز، و پس از خِفّت و خواری و زاری از عقوبتِ لت‌وپاری از تجاوز به عنف و مردم‌آزاری، مصلحت است یا بروی از این ولایت و گور خود را گم کنی! و یـــا خودت را بکشی! زر زدنِ بی‌جا ممنوع! چون مانعِ کسبِ حرام است! حلال بودن حکمِ خودکشی اما با حضرتِ ما!
خبر: دو روز بعد دانشجو خودسرانه از این قصه خود را کشت و سالِ بعد مادر از غصه دق کرد و چند سال بعد پدر کشاورزش به دلیل فروش نرفتنِ سیب‌های باغش، میانِ تدبیرِ صاحبِ لبخندهای گشادِ خداوندگارِ پسته، تمام درختانِ باغ را با خشمِ فرودخورده‌ی تبر شکست و بعد خانه را با ته مانده‌ی خواهر و برادر، خودسرانه به آتش کشید... در حالی که تلویزیون داشت در استقبالِ استحکامِ غیرتِ آپارتمان‌های مفت ایرانی‌ساز در جنوب لبنان، مولودی می‌سرود و از بی‌مهری مسکنِ ایرانیان بی‌رگ آفت‌زده به‌نوحه می‌نالید: که به نوزادِ یخ‌زده در آغوش مادری زیر چادرهای خیسِ زلزله‌ی پارسال رحم نکردند و مصلحتِ این زلزله‌ی امسال جزایِ پرت و پلا بودن ایشان از مرحله‌ی ایمان به اربابِ قلعه‌های آزادپریشی است!
3)
سونامیِ خودکشانِ کشته‌های بی‌نبرد... میانِ قهمقه‌ی قانونِ ارباب و هق‌هقِ رعایای بی قانون... که مرگ و زندگی در این ولایت، کاملا قانونی است! ما که از صفرهای دونِ ریال در جیبِ دلالِ مقدسِ خیال کمتر نیستیم. خدا را چه دیدی؟...شاید همین روزها ما هم از آن بالا به ریش دنیا، دو تا دوتا در آغوشِ هم، انتحاریدیم و خندیدیم... گیریم تو هم بگویی: "بی‌لیاقت در این شهر حسود از حسادت قلبش تاب نیاورد و بی‌تفاوت پوکید..."
خیام ابراهیمی
8
آذر 1397
#اپوزیسیون_پاانداز_مردمباز
#علیرضا_رضایی



Image may contain: 1 person, smiling, closeup and outdoor


اصلاح جلب و دوغ و دوشاب


گوشت فاسد درون نان ساندویچ سالم.
این از اولین مبانی اصل فریب و مکر با مردم غیرخودی است که دو تا حرف درست را لای زرورق دروغ بپیچند و به خورد مخاطبین ساده دل و مردم دهند!
البته معلوم است که این ویژه خواران قانون اساسی، با این سن و سال و اینهمه ادعا چرا اینقدر سمجند که آدرس را درست نشان ندهند!
مشکل تغییر سیاست خارجی و یا داخلی به چیز دیگری که باز به دست مردم نیست و تضمین ندارد چه باشد، نیست!
مشکل از قانون اساسی است که قدرت تعیین سیاست خارجی و داخلی را به یک قدرت فراملی داده است!
اگر کسی از فهم این گزاره ی ساده ناتوان باشد، وا مصیبتا به حال مردم ومام میهن.
واقعا چرا باید فهمش سخت باشد؟ و باز نفهمند و پافشاری کنند که با تغییر سیاست اقتصاد نجات پیدا میکند؟ چون ایشان اصولا به اراده ملی برای تصمیم سازی کلان باور ندارند و معلوم نیست چرا اینقدر ملت ملت میکنند این مردمسواران حماقت؟


Image may contain: 1 person, text

شتاب و هیجان کور، قاتل تحول معنادار


شتاب سطحی و هیجانی قاتل همزیستی مسالمت آمیز و توسعه متوازن
شاید قضاوت پرشتاب، تا حدودی به عنوان یک عارضه و اپیدمی در جوامع پیرامونی طبیعی باشد! این طبیعی بودن به منزله ی این نیست که باتلاق گاوخونی به اندازه ی دریاچه‌‌ی ارومیه و زاینده رود برای یک زیست بوم اهمیت اکولوژیک دارد!
نمیدانم طرح این نوشته چقدر میتواند مرتبط با متن باشد! اما فکر میکنم شاید زیاد هم بی ربط نباشد!
شهروند و شهر و روستا، قربانیِ جبر جغرافیایی، هژمونیِ قدرتِ تکنولوژیک استعمار و تمرکزگرایی انقلابی است.
دوست بزرگواری از اختلاف پتانسیل جامعه‌ی ناهمگن شهری و روستایی و سوء تفاهم طبقات اجتماعی می‌گوید! اینکه چرا فرهیختگان و الیت جامعه گاه کارشان به جنایت کشیده میشود و تئوریسین جنایت میشوند؟ و از اینکه مطالبات شهری با مطالبات روستایی فرق میکند و نخبگان شهری نمیتوانند راجع به تمام مردم قضاوت درستی داشته باشند و سرنوشت روستائیان را رقم زنند... این تحلیل تا آنجا پیش میرود که چرا یک روستازاده و یا حاشیه نشین شهری هم شاد است و پس از عبادت روزانه خنجر به قلب یک روشنفکر شهری فرو میکند و اینکه چه بسا چنین واکنشی طبیعی باشد!
به این هموطن عرض کردم:
فرمایش شما را در توصیف وضعیت مناسبات قدرت و تفاوت آن بین شهر و روستا می پذیریم و سوء تفاهم شما در این است که گمان میکنید بنده منکر آن هستم. خیر! علاوه بر اینکه سخن شما را می پذیرم اما لازم میدانم که این نکته را متذکر شوم که علت این معلول چیزی جز سطحی نگری و رفتارها و گفتارها و شعارهای روبنایی بر اساس پنداری سنتی و سطحی(که البته میتواند ناشی از جبرجغرافیایی باشد) نیست! بدیهی است که بدون زیربنایی واقع بینانه این عقوبت اکثر انقلابهای دیمی بر اساس شعارهای روبنایی و غیرعلمی است که از مسیر آرمانهای زیبا و البته پارادوکسیکال ابتدایی خود خارج میشوند!
همواره آن علت بنیادی که یک آرمان زیبا و مردمی را به سانترالیسم و تمرکزگرایی توسط قدرت حاکمه تبدیل میکند، گنجاندن اصلاحات بنیادی در جامعه در دامنه ی وسعت عمر کوچک رهبران است! آنها میخواهند مثل یک باغبان عجول محصول زحمت خود را پیش از مرگ بچینند و با شتاب آغاز میکنند به اصلاحات و توسعه ی اقتصادی و افزایش قدرت حاکمیت (احیانا با تصرف قدرت دیگران از داخل تا خارج). پس به دلیل همین تاکتیک وطن و جهان را به دو بخش خودی و غیرخودی تقسیم میکنند! در نظامهای ایدئولوژیک قراردادی به نام علم، چنین تقسیم بندی را تئوریزه میکنند! پس خشت اول توسعه بر جنگ با غیرخودی بنیاد گذاشته میشود.
اولویت توسعه ی اقتصادی بر توسعه ی سیاسی بزرگترین خطای استراتژیک انقلابهای مردمی است!
حال آنکه یک جامعه ی عقب مانده و دارای آرمانهای بلند، نخواهد توانست بدون توسعه ی متوازن بصورت واقع بینانه توسعه یابد! توسعه ی متوازن یعنی وابسته کردن سرعت توسعه ی اقتصادی همراه با توسعه ی سیاسی که مصداق آن تقویت شرکتهای تعاونی و اولویت حق آب و خاک مشترک آحاد شهروندان بر سیاستهای فراگیر و قابل فهم و معنادار ملی است؛ نه سیاستهای آزمایشگاهی و دخمه ای و تک بعدی تمرکزگرای حاکمیت. و از آنجایی که قانون اساسی فعلی دارای چنین ویژگی ویرانگری است بنابراین عقوبت چنین رویکردی جز تحلیل توان ملی و ناهنجاریها و بیماریهای اجتماعی نیست! بدیهی است که این استراتژی از سرعت توسعه میکاهد اما در پروسه ی توسعه آهسته و پیوسته تحکیم می یابد و روح و روان و کالبد جامعه را متناسب بار می‌آورد!
متاسفانه همواره حکومتهای انقلابی تمرکزگرا با عدم تشکیلات مردمی، به جای تضمین آرمانهای راستین مردمی موجب بازتولید دیکتاتوری به نام مردم و به کام سلطه بر مردم میشوند.
عدم وابسته کردن رشد توسعه به حضور و نظارت ملی سیستماتیک مبتنی بر اولویت حق آب و خاک مشترک بر هر حق ثانویه از قبیل ایدئولوژی بسته که بنایش بر آدمکسازی صنعتی است، از مهمترین عناصر رفتارهای سطحی تنش آفرین و اتلاف منابع ملی و نهایتا بیماریها و ناهنجاریهای اجتماعی و ویرانی کشور از چماق تا پاکسازی قومی و نژادی، تا قتلهای زنجیره‌ای فرهیختگان مستقل از قدرت متمرکز است.


No photo description available.
1

اصالت اختیار مسئولین 3 قوا


اصالت اختیار و اراده‌ی مسئولین رده بالای نظام سلطه.
چرا خشم و لبخند روحانی همچون شعارهایش اصالت ندارد! چرا تغییر لحن و موضعش در مقابل امریکا اصالت ندارد؟ چرا هیچ مسئول نظام رقمی نیست جز اینکه توانایی ادای نقش بازیگری در یک سناریو با شخصیتهای متنوع را داشته باشد؟
این نوشته را ذیل پیامی از دوستی نوشتم که استقلال رای مسئولین نظام را در موضوعات استراتژیک باورپذیر میکرد!
موضوع: اصالت پندار و گفتار و رفتار مسئولین 3 قوا، تحت سلطه‌ی قانونیِ قادر مطلقه.
پس از تجربه‌ی دوران خاتمی، اتاق فکر حضرت فهمید که اندکی اراده و سلیقه و خارج نوازی هم مضر است. پس از آن با بصیرت عمل کرد! یعنی از پیش تمام سناریو را با منصوبین به ظاهر منتخب برید و دوخت! بنابراین قیاس دوران خاتمی، با پس از آن قیاسی مع‌الفارق است ( همچون شخصیت خود خاتمی در آن دوران و امروز که این قیاس هم مع الفارق است). نظام امنیتی که همچون ملت صغیر نیست که از یک سوراخ دو بار گزیده شود!
بنابراین پس از خاتمی دیگر هیچ اراده ای اندکی هم اصالت ندارد که بتوان روی آن حساب کرد! این بدان معنا نیست که امروز شعارها و رفتارهای خاتمی اصالت دارد! اصالت مسئولین سابق و فعل نظام تنها وقتی مصداق پیدا میکند که در هر مقام و هر جایی که بیرون و درون نظام هستند به صراحت از قدرت مطلقه در درون نظام سلطه و از قانون اساسی توبه کنند!
از سویی برای باورپذریری چالش استقلال اراده در درون نظام ناگزیرند گاه به مخالف گویی بازیگران با ادبیات مخالفین تن دهند و احیانا مهره هایی را علم کنند که من و شما باور کنیم که در درون نظام استقلال رای ملتزم به مردم وجود دارد! حال آنکه هیچ مکانیزم راستی آزمایی پاسخگو در دست ملت مستقل از طریق تشکیلاتی که وجود ندارد، نیست!
نظام نه روی این پست کلیدی وزارت کشور که روی هر پست کلیدی دیگر این حساسیت را دارد که از یک رده ای به بالا همه باید بازیگرانی انتخاری باشند. اولین بازیگر انتخاری محمود احمدی نژاد بود و دومین بازیگر انتخاری روحانی ( که خود استراتژیست و امنیتی‌ترین حقوقدان امین حضرت نظام و کشور است).
با این همه مطمئن باشید که اینطور نیست که آزادی از حصر موسوی برای ایشان مهم است! خیر...آنچه مهم است وضعیت برزخی است که بتواند توان ملی را در خلاء و ابهام مشغول و غیرمتمرکز نگاه دارد!
موسوی اگر اندکی مفید بود باید از قانون اساسی صراحتا توبه میکرد و خواستار انتقال قدرت قادر مطلقه به برآیند اراده ملی و تمام مردم و تغییر این قانون بسته و تک محور به نفع حضور تمام ملت میشد! این توبه‌ی استراتژیک و بنیادی، نیازمند در حصر بودن و یا آزاد بودن نیست!
بنابراین در حصر بودن موسوی نه از آن بابت که آزادی او خطرناک است بلکه از این بابت که توان ملی را تلف میکند مهم است!
مع الوصف تغییر لحن روحانی در مقابل امریکا و عصبانیتش از جنس عصبایت رهبر است! چون یکی از استراتژیستهای اصلی رفتارهای رهبری در طول 30 سال اخیر همین آقای روحانی است!


Image may contain: 4 people, beard and text
3

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...