Thursday, October 8, 2015

زن و آزادی

زن و آزادیِ انسان از دامِ افیونِ فحشایِ موروثی
(به بهانه‌یِ استاتوسِ اعترافات خانم ‫#‏شهلا_زرلکی‬")
==========================
پیش درآمد:
فحشاء از دریدگیِ مردِ فاحشه آغاز می‌شود، و در قدرتِ حیوانیِ مرد نطفه می‌بندد؛ و هم زن را بیمارِ خود می‌کند، هم انسانیت را متلاشی. فحشاء یک روح است!
فرق نمی‌کند کجایِ دنیا باشی!
برای مرد و زن، وقتی مردانه و زنانه کنار هم نباشند، و علیه هم قیام کنند، چهار حالت متصور است:
1- مردان علیه مردان و مردانگی
2- مردان علیه زنان و زنانگی
3- زنان علیهِ مردان و مردانگی
4- زنان علیهِ زنان و زنانگی
اما ترحم‌برانگیزترین حالت، قیامِ "زنان علیه زنان و زنانگی" است. چرا که در چنبره‌یِ زورِ تاریخیِ مرد و در میدانی نابرابر، سزا نیست که ستمدیدگان چماق مضاعفی شوند بر سر هم.
واقعیات از قربانی شدنِ هر دو حکایت دارد. مسلما تحقیرِ هیچ قربانی، انسانی نیست! نشان‌دادنِ حقارت و حقیر، می‌تواند به ما در شناختِ هر دو به نفعِ انسانی شدنِ رابطه کمک کند! در این موقعیتِ حقارتبار، کسی که تحقیر می‌کند حقیرتر است. برای این اپیدمیِ ویرانگر باید به فکر چاره بود!... و مسلما تحقیر راهِ درمان نیست!
.
گویا مرد ابتدا خود را آلت دیده، که شانِ زن را به آلت فروکاسته است! چنین آلتی است که به راحتی آلتِ زورمدار می‌شود و مزدورِ زورِ و قدرتِ بیشتر. می‌خواهد این مزدور یک مردِ لمپن و یا روشنفکر مختار باشد، و یا یک زنِ لمپن و روشنفکر ناچار! آنوقت دیگر انگِ روشنفکری هم چاره‌ی تَشَخُصِ فرد نیست! بینِ دانستن تا توانستن یک عمر فاصله است. کسی که قربانی ساختار زور است، ممکن است مستضعفِ فکری شود! از چنین لاجانی توقع نیست! توقع از فاعلی است که بر سرِ مفعولِ معلولی می‌کوبد که معنایِ فعل را نمی‌فهمد! چنین فاعلی علی‌رغمِ نقصانِ اندیشه، مرتکبِ کوتاهی در مسئولیتِ اجتماعی است، و البته قابلیتِ جنایت دارد!
تفاوت آناتومی زن و مرد، دلیلی برای پیشگیری از حق حضوری برابر در جامعه برای مجاب کردن زنان و مردان نیست. چون پیش از هر ویژگی، زن همانند مرد انسان است و حق دارد بخت خویش را در بستری که در آن وجودی مؤثر در تناسل و تربیت دارد بیازماید. توفیق یا عدم توفیقش در برآوردنِ نیازهایِ جامعه بر عهده‌ی خود او و اعتماد جامعه‌ای است که رایِ مردان هم در آن مؤثر است. این حق انسانی به صرف انسان بودن را، کسی نمی‌تواند از زن دریغ کند! برای نمونه "آنگلا مِرکِل" (صدر اعظم آلمان) می‌تواند سمبولِ چنین زنی باشد که توانسته یک جامعه را به تواناییِ خویش مُجاب کند!
.
آزادی و استقلالِ زنان و مردان، بدون آزادی و استقلال انسان از چنبره‌ی قواعد و حقوقی بَدَوی که شاید نسخه‌یِ استحاله و تعادل در دوران بربریت بوده، ناممکن است!
به باورم، در ساختارِ موروثیِ حقوق زن و مرد، موقعیتِ تحقیر آمیز مرد، پست‌تر از زنان است. چرا که زنان با صاحبانِ قدرتی همگامی و مدارا می‌کنند که مردان عاجز از آنند. به‌باورم فراتر از زنان، این مردانند که باید برای حیثیت خود کاری کنند! چرا که آنکس که در این عدمِ توازنِ انسانی همواره از رانتی بَدَوی برخوردار است و در سایه‌یِ آن استعدادهایِ انسانی‌اش برای عادل‌شدن پنهان و رنجور می‌ماند و گمراه می‌شود و هرز می‌رود مردانند! این فخری ندارد که در یک بازیِ ناعادلانه به دروغ پیروز میدان باشی! میدانی که سبقت و پیروزی در آن، در رسیدن به لذت از حالِ محبت و ایثار است، نه رنجِ هـــار شدن و لت و پار شدن از باخت و بردی موروثی در جدالی نابرابر. آن‌چه این همراهی و همدلی را نابرابر می‌کند، چیزی نیست جز تقدسِ جعلیِ حقوقِ مُتِرَتّب بر روابطیِ بَدَوی که نسخه‌ای برای دورانِ مدنیت نیست.
.
نسخه‌یِ حقوقی و موقتی و محدود به زمان‌و‌مکان (نه فرازمانی-مکانی) که برای جامعه‌ایِ بیمار در روابطی بَدَوی که نقشِ اقتصادی-امنیتی و اجتماعی زن و مرد در سیطره و سلطه‌یِ ساختارِ قبایلِ بت‌پرست تعریف شده بود، هر چند مناسب شرایط ابتداییِ درمان بیمار بود اما هیچ تناسبی با حالِ جامعه‌ی امروز نداشته و او را درمان نمی‌کند! آن نسخه شاید مختصِ مردمی بود که دورانِ گذر از جاهلیت و سلطه‌یِ غرایز حیوانی بر درایت و عقل را طی می‌کردند و هنوز به امنیت حریم خصوصی در مدنیتی که همزیستی مسالمت‌آمیز انسان را تضمین کند دست نیافته بودند. بازآفرینی و سیمولیشنِ احکام و قواعد حقوقی چنان دورانی در دوران مدنیت، مسلما به بازآفرینیِ انسانِ وحشی و خشنی منجر خواهد شد که جز مالکیتِ قدرت برتر مادی چیزی نمی‌فهمد. خدایِ چنان جامعه‌ای چون بتهای موروثی مرده است. زنده نیست و نزدیکتر از رگ گردن نیست. در قلب و فطرت‌حنیف و وجدان جای ندارد. در چنان جامعه‌ی استعماری زن و مرد به ساختاری موروثی مُعتادَند و بدون آن تعادل خود را از دست می‌دهند. در چنان جامعه‌ی در حال گذاری هنوز مردم نفهمیده‌اند که مالکِ اصلیِ اراده و اختیار، وجدان است که مستقل از هر خدای خصوصی است، بلکه خدای فراگیر غیرقابل احصائی است که احکامِ فرازمانی-مکانی صادر نکرده است! هنوز مردم نفهمیده‌اند که نسخه‌یِ حقوقی آن دوران، موقتی و برای گذر از اعتیاد موروثی به دورانِ استقرارِ امنیتِ مدنی و آزادی است. پس آن نسخه‌یِ موقتی را الگویی می‌سازند برای تمام زمانها و مکانها... بدیهی است که پس از هزاران سال در همان وضعیت باقی می‌مانند اما با نارضایتی و رضایتی بیشتر در دو سو. به همین دلیل است که چنین جوامع محصور در قواعدِ استعماری، در مواجهه با دورانِ پویایِ مدنیت، در یک پارادوکسِ هویتی، دچار فسادی درونی و روزافزون می‌شوند. چون هنوز بر نسخه‌یِ موقتی جامعه‌یِ قبیله‌ای پایبندند و خودسرانه آن را مقدس کرده‌اند.
مزدوری و فساد از همین تناقض ماهوی زاده میشود. دروغ و خیانت و ریاکاری و حفظ ظاهر و فحشاء روحی و ذهنی مرد و زن، به ناهمخوانیِ حقیقت زن و مرد و وجودِ همین تضاد حقوقی بین دو جامعه‌یِ قبیله‌ای و مدنی، مرتبط است و زاده می‌شود و اپیدمی می‌شود.
.
"غم نان و هویت" در ماشین مزدور سازی، زن را برده‌یِ مرد می‌خواهد و مرد را برده‌ی خود. پس به مرد باج میدهد و از او مزدوری می‌سازد تحتِ سلطه‌ی خود، و برای پاداش به او خروس قندی "سلطه بر زن" را میدهد تا خوش باشد‌!... تا با یک تیر دو نشان زده باشد! هم مرد را برده‌یِ سلطه‌یِ خود کرده باشد و هم زن را برده‌یِ هر دو. بر اساسِ قواعدِ تقدیس‌شده‌یِ چنین استعمارگرانی، زنان و مردانِ جامعه، در یک کارخانه‌یِ مزدورسازیِ مفت و مجانی، همواره کارگران و سربازانِ بی‌جیره و مواجبِ جانِ برکفی خواهند بود!
.
2) شهلا زرلکی (نویسنده کتاب در خدمت و خیانت زنان):
اعترافات (2)
برای حوزه علمیه قم هم کار کرده‌ام؛ فقط به خاطرِ اَداهای دخترانه استقلال مالی و نرفتن زیر منتِ بذل و بخششِ پدر. برای درآوردنِ پول تو جیبی. برای اینکه پول ماتیک و کرم ضد آفتابم را تا سی سالگی از پدرم نگیرم. پول ماتیکم (که) از دخلِ طلبه‌های جوان در می‌آمد، خداپسندانه‌تر بود، تا از دست‌هایِ پینه بسته پدرم! برای انکه ثابت کنم من همه جا آزادانه می نویسم، همه جا. حتا برای مجله‌ای که پولش را حوزه علمیه می‌دهد و یک آخوند مدیرمسوولش است و هزار مرز ممنوعه دارد. تریبون، تریبون است از هر کجا که بیرون زده باشد. باید تمرین می‌کردم و یاد می‌گرفتم از تریبون‌هایِ مختلف حرف خودم را بزنم طوری که هم حرفم را زده باشم و هم تریبون را توی سرم خرد نکنند. اسمش «پیام زن» بود. فرض کن یک «زن روز» مذهبی با گرایش هنری، سینمایی، ادبی و روانشناسی... تا این لحظه، حرفه‌ای ترین نشریه‌ای‌ست که با آن کار کرده‌ام. هیچ وقت آدم‌هایش را ندیدم. تلفنی حرف می‌زدیم و مطالب را می فرستادم روی کاغذهای سفید قشنگ خط‌کشی‌شده که هر بار با مجله از قم برایم پست می‌کردند. جنس خوبی داشت. مثلِ جنسِ کاغذهای مجله شان؛ سفید خارجی. بی‌غلط‌ترین نمونه‌خوانیِ عمرم را آنجا دیدم و خوش وعده‌ترین و دقیق‌ترین و منظم‌ترین و با ادب‌ترین روزنامه‌نویسان و خبرنگاران را. دو روز بعد یا دو روز قبل از رفتنن مجله روی کیوسک، حق التحریرت را می‌ریختند به حسابت و اگر قرار بود کلمه‌ای را تغییر دهند با تو مشورت می‌کردند، با کلی معذرت‌خواهی! سال 82 بود یا 83؛ چه فرقی می‌کند؟ مفصل‌ترین مقاله‌ام را درباره سیمون دوبووار و رمان «ماندارنها» برای آنجا نوشتم. (یعنی اینها اینقدر حرفه ای بودند؟!) اینها را نوشتم که مثلا بگویم نظام‌مند و جدی کار کردن و خوش‌قولی و وجدان کاری، ربطی به نحله فکری و گرایش سیاسی و ایدئولوژی ندارد. اینها را نوشتم که بگویم: اگر دین ندارید لااقل درست کار کنید!
.
3) پیام من به خانم زرلکی (نویسنده‌‌ای که دغده‌اش زنان است و جسارت قلمش میدانِ کافی در میدان نشرِ حکومتی داشته است):
من هم اگر بیت‌المال در دستانم بود همین‌قدر خوش‌قول می‌شدم. بالاخره از روسها احمق‌تر نبودم که ندانم "هدف وسیله را توجیه می‌کند"! باورپذیر کردنِ هر چالشی تنها در حیاط‌خلوتِ حضرتِ دوست معنا دارد، نه در حیاتِ عمومی. مزدوری نیست! رسالتِ پیام است؛ و البته گـــــرگ خــــــــوب بلد است چگونه با پوشیدن لباس میش، میدان را مال خودی کند و برایِ سلطه‌یِ خود اعتبار بخرد. تاکتیکِ ساده ای است: "دانه بپاش! تا در میانِ برف‌هــــا، گنجشک‌ها زیرِ اَلَکِ ما جمع شوند! آن‌وقـت نخِ بسته به اَلَکِ ایستاده را بِکِش و شب که شد ســــورِ آبگوشت با کله‌یِ گنجشک بده." این دردِ نان و هویت است یا شهوتِ قدرت و شهرت نمی‌دانم! اما خـــــوب می‌دانم که در کویـــرِ وحـــوشِ بربری، رنگِ رویِ جلدِ نشریاتِ وَزیــــن از خونِ چه کسانی رنگین است! تـــا نوبتِ من تو و مــــا کی رسد؟! من خوابم نمی‌برد!... و صد البته شریکِ دزد و رفیقِ قافله‌شدن تنها راهِ بالیدن برای رقصِ واژگان و حرف نیست!..هر چند حرفِ مفت و بی‌دردی باشد، که من می‌زنم.
من مُــــــدام کلماتِ موروثیِ این سندِ ملکی و حُکمِ مقدس (که در استاتوس قبلی از آن نام نوشتم) در گوشم صدا می‌کند:
(تفخیذ یعنی رابطه‌یِ جنسیِ بدون دخول، که با دخترِ نوزادِ شیرخواره به عنوانِ همسر، حقی مشروع و مجاز است.) تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12 :-
بر اساس همین یک مورد، می‌توانید به مبانیِ منطقی و مشروعِ بصیرتِ متعلمانِ داعشی و غیرِداعشی در سایر امور پی‌ببرید! "تو خود بخوان حدیثِ مُفَصّل از این مُجمَل"... حتی زنان و مردانی که فرهیخته‌اند، موقعِ لایک کردن و نوشتن ذیل این نوشته، به تقوایی موروثی پرهیز می‌کنند!
درود بر شما.

دوستِ تـفخـیـذیِ من

دوستِ تـفخـیـذیِ من!
(+18 سال/ با عرض پوزش) "طعمِ تلخ و شیرینِ حقیقتِ تقلید از داعشیان"
===========================================
(تفخیذ یعنی رابطه‌یِ جنسیِ بدون دخول، که با دخترِ نوزادِ شیرخواره به عنوانِ همسر، حقی مشروع و مجاز است.) تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12 :-
بر اساس همین یک مورد، می‌توانید به مبانیِ منطقی و مشروعِ بصیرتِ متعلمانِ داعشی و غیرِداعشی در سایر امور پی‌ببرید! "تو خود بخوان حدیثِ مُفَصّل از این مُجمَل"
...
معمولا پس از پستهایی که در باره‌یِ داعشیان و رهبرِ خودسر و خودخوانده‌یِ مسلمینِ جهان "ابوبکر بغدادی" می‌نویسم، "آی دی هایِ" مکتبیِ نفوذیِ متعددی پی‌درپی برایم درخواستِ دوستی می‌فرستند، آن هم با عناوین جالبی که بیانگر فحوایِ بیرقِ مکتب بَدَویِ‌شان است! وقتی به پیج‌شان مراجعه می‌کنم می‌بینم همین دیروز تاسیس شده‌اند و تاکنون یا دوستی نداشته‌اند، و یا دوستانی از تبار خود دارند و احیانا چند نفری هم از ایرانیانِ میهماندوست، که معمولا به سینه‌یِ هیچ سلامی دست رد نمی‌زنند، در خیلِ دوستانشان هستند.
عنوان چند تا از این سینه‌چاکانِ دوستی و تازیانِ پارسی‌زبان نفوذی چنین است:
دندان‌کشیِ رایگانِ خیام
ناخن‌کشیِ سنتی در منزل.
تیزبُرانِ رگِ گردن در خواب
ایمان در یک جلسه (تضمینی)
سبیلِ دودشده‌یِ سالوادُر دالی.
در حیرت بودم که داعشیان را با زبان پارسی چه کــار؟!
تا این‌که آخرین درخواست دوستی، مربوط به یک "آی دی" بود به نام "تفخیذ زاده"!
--------------------------------------------------------------------------------------
سردرِ بیتِ فیس‌بوکش، به این جمله مزین بود:
انتقاد رییس دفتر مقامِ معظمِ فلان، از "ازدواج سفید":
شرم‌آور است یک زن و مرد یا دختر و پسر بدون عقد و ازدواج با هم زندگی کنند.
.
با خود گفتم: شاید این یکی جاسوس دوجانبه باشد! چرا که واژه‌یِ "زاده" پارسی است؛ اما "تفخیذ" دیگر چه صیغه‌ای است؟!
با یک جستجو در گوگل به این نتیجه رسیدم که این کلمه عربی است و عبارتِ مرکبِ "تفخیذ زاده" نتیجه‌یِ ازدواجِ پیروزمندانه‌ و عالمانه‌یِ یک کلمه‌یِ "عربیِ منسوب به اسلام" با جهالتِ یک واژه‌یِ "پارسیِ گبر" است! در واقع در آغاز کمی در اندیشه شدم؛ اما در جستجویِ معنایِ پارسیِ "تفخیذ"، بیشتر که جستجو کردم فهمیدم که هر چند این کلمه در قرآن نیست اما در متونِ مدعیانِ اسلام وارد شده است و نهایتا به این متن رسیدم:
.
معنایِ پارسی و تلویحی "تفخیذ" را میتوان در متنِ فقهیِ ذیل یافت (نوشته‌های داخل پرانتز، بعنوانِ خلاصه‌یِ متن از من است – پیشاپیش از صراحتِ کلام پوزش می‌خواهم-):
.
"کسی‌که زوجه‌اى کمتر از نه سال دارد وطى او براى وى جایز نیست چه اینکه زوجه دائمى باشد، و چه منقطع ، و اما سایرِ کام‌گیری‌ها از قبیلِ لمس به‌شهوت و آغوش گرفتن و "تفخیذ" اشکال ندارد هر چند شیرخواره باشد، (هم‌آغوشی شهوت‌آمیز بدون دخول با دختر نوزادِ شیرخواره جایز است و مانعی ندارد)* و اگر قبل از نه سال او را وطى کند، چنانچه افضاء نکرده باشد بغیر از گناه چیزى بر او نیست (مثل عمل زنا و یا دزدی، حکم و جزایِ شرعی ندارد)، و اگر کرده باشد یعنى مجراى بول و مجراى حیض او را یکى کرده باشد و یا مجراى حیض و غائط او را یکى کرده باشد، تا ابد وطى او بر وى حرام مى‌شود، لکن در صورت دوم حکم بنابر احتیاط است و در هر حال بنا بر اقوى بخاطر افضاء، از همسرىِ او بیرون نمى‌شود (منظور همسریِ همان نوزادِ شیرخواره در آینده است)، در نتیجه همه احکام زوجیت بر او مترتب مى‌شود، یعنى او (نوزاد دختر شیرخواره) از شوهرش و شوهرش از او ارث مىبرد، و (شوهرِ نوزادِ دختر شیرخواره) نمى‌تواند پنجمین زن دائم را بگیرد، و ازدواجش با خواهر آن زن (همان نوزاد دختر شیرخواره) بر او حرام است، و همچنین سایر احکام، و بر او واجب است مادامى که آن (نوزادِ دخترِ شیرخواره‌یِ افضا‌‌شده) زنده باشد باید مخارجش را بپردازد، هر چند طلاقش داده باشد؛ بلکه هر چند که آن زن بعد از طلاق شوهرى دیگرى انتخاب کرده باشد که بنابر احتیاط باید افضا‌کننده نفقه او را بدهد، بلکه این حکم خالى از قوت نیست، و نیز بر او واجب است دیه افضا را که دیه قتل است بآن زن بپردازد (در اینجا زنی که در دورانِ همسری خود در نوزادی و در دوران شیرخوارگی، افضا‌شده، داراری حقوقِ بشری است) اگر آن زن آزاد است نصف دیه مرد را با مهریه‌ای که معین شده و بخاطر عقد دخول به‌ گردنش آمده به او بدهد، و اگر بعد از تمام شدن نه سال (رسیدنِ سنِ نوزادِ شیرخواره به سنِ بلوغِ دختران) با او جماع کند و او را افضاء نماید حرام ابدى نمى‌شود و دیه به‌گردنش نمى‌آید، لکن نزدیکتر به احتیاط آن است که مادامى که آن زن زنده است نفقه‌اش را بدهد، هر چند که بنا بر اقوى واجب نیست (اگر نداد مهم نیست) ."
(منبع: امام خمینی، تحریرالوسیلة، باب النکاح، مسئله 12)
.
یادم آمد:
" وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ‌ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَـٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا " (سوره اسراء / آیه 36)
و از چیزی که بدان علم نداری پیروی نکن؛ زیرا گوش و چشم و دل هریک مورد سوال قرار خواهند گرفت.
اما ضمنا یادم آمد شاید مخاطبِ این آیه، بردگان و فاحشگانِ ذهنی که همواره مزدورِ حق‌به جانبانِ زورگیرند، نباشند! شاید مخاطبِ این آیه احمق‌ها نباشند! احمقها را چه کار به علم و فهمیدن؟! شاید آن‌ها همواره باید از چوپانها تقلید و پیروی کنند!
هر چند از خواندن این متن به خاطر حقوق بشرش تا مدتی متحیر بودم و متاثر شدم، اما وقتی دیدم این دوستِ خیرخواهِ من، "خودی" است، خیالم راحت شد که او از تبارِ خونخواران و جنایتکارانِ داعش‌مسلکِ دورانِ بَدَویت نیست، که احکامی که برازنده‌یِ غرائزِ وحوش و خشونتی نهادینه در ساختارِ اجتماعیِ قبایلِ اعرابِ بادیه‌نشین و بَدَوی بوده‌اند را فرازمانی-مکانی کرده و به دورانِ مدنیت تعمیم‌دهند که در آن امنیت حریم خصوصیِ شهروندان قانونا فراگیر و الزامی است و خشونتِ وحشیانه و پیشگیرانه موضوعیتی ندارد! آنها و پیروانشان در طول تاریخ هیچ‌گاه نفهمیدند که احکامِ خشونتبارِ دورانِ استحاله از جامعه‌یِ بدوی به جامعه‌یِ مدنی، برازنده‌یِ روحیاتِ خونریزِ موقتیِ همان دورانِ خودشان بوده و محترم و قابل اعتناء است، نه تمام زمانها و مکانها. مگر داروی سرماخوردگی و آنژینِ یک نوزاد با یک جوان و یا یک پیرمرد یکی است که دارویِ استقرار امنیتِ جوامع متنوع با مراتب مدنیت متنوع یکی باشد؟ این بت‌پرستانِ مسلمانِ داعش‌مسلک، از تبارِ همان اعرابِ مورد وصفِ قرآنی هستند که به تعبیرِ خودِ قرآن* در کفر و نفاق (دغلبازی و جرزنی) جزو سخت‌جان‌ترین و بَد‌قِلِق‌ترین و یاغی‌ترین جماعتی بوده‌اند که پس از فوت پیامبر مجددا با پوستینی تازه به حال اول آباء و اجدادیِ پدرانشان بازگشته‌اند، و با بدفهمیِ پیامِ حقیقیِ دین، بدونِ اِذن و حکم ماموریت از خدا، بصورتِ خودسرانه به ایرانیان حمله کرده‌اند، و همچون داعشیان به زنانِ متصرفه‌یِ خود تجاوز کرده‌، زنان ایرانی را همچون آلاتِ مصنوعیِ تناسلی جزو غنائم جنگی قلمداد کرده و یا همچون زنانِ کوبانی و ایزدی کنیز خود کرده‌ و لابد به یکدیگر فروخته‌اند؛ و متعاقبا در طولِ تاریخ، داعش‌مسلکان را در ملیت‌هایِ مختلفِ منطقه به عنوانِ عالمانِ ممکن الخطاء و خشک‌مغزِ دین زائیده و بازتولید کرده‌اند. برای اسلامی که شعارش آزادکردن و استقلالِ بردگان از اسارتِ انسان‌ها و بتها بود، و به فطرت حنیف و خدای زنده‌یِ نزدیکتر از رگ گردن حوالت میداد تا هیچ مدعی الوهیت بر آنها سلطه نداشته باشد، خودسرانه خود را بر جای خدایِ حی و زنده نشانده و شبیه همان رؤسای قبایلِ دوران جاهلیت عمل کردند. بنابراین با امید به‌اینکه دوستِ تفخیذیِ من داعش‌مسلک نیست، نَفَسِ راحتی کشیدم و با چشمانِ بــــازِ اشاره شده در نوشته‌یِ قبلی، دوباره خوابیدم.
والله اعلم.
خیام ابراهیمی
12 مهر 1394
----------------------------------
پی‌نوشت:
*در سوره "توبه" به دورویی و خشک‌ذهنیِ اعرابِ بَدَوی در قرائتِ جاهلانه از اسلام راستین اشاره شده است. توجه داشته باشیم که این اعرابِ بَدَوی سمبولِ تمام خشک‌ذهنانِ "بت‌پرستِ تاریخ از دین و اسلامند که مشاهده می‌کنیم (نه الزاما ملتِ فرهیخته و شریفِ عرب).
باديه‌نشينانِ عرب در كفر و نفاق [از ديگران] سخت‌ترند، و به حدودِ آن‌چه را كه خدا بر فرستاده‌اش نازل كرده ناآگاهند، و "خدا" داناىِ حكيم است (97) الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿97﴾
نتیجه: به‌نظر می‌رسد داعش‌مسلکانِ فِرَقِ مختلف اسلام از سلاله‌های همین اعراب‌ِبادیه‌نشین موردِ وصف قرآن باشند؛ آنها با وجود اختلافاتِ فرقه‌ای در برخی از ویژگی‌هایِ بنیادیِ جمودِ فکری و بت‌پرستی مشترکند (از جمله تقلیدِ کورکورانه):
.
1) تقلیدِ کورکورانه و قبیله ای از گذشته، به جایِ تشخیصِ مدنی در زمان حال.
بت‌پرستانِ داعش‌مسلک ( چه منسوب به اهل سنت و چه منسوب به شیعه)، احکامِ موقتِ اجتماعیِ جامعه‌ی بَدَویِ مسلمانان را دَربَست به تمام زمانها و مکانها تعمیم می‌دهند! و به همین دلیل با تقلیدی کورکورانه و جاهلانه، و بدون در نظر گرفتن رشد مناسباتِ اجتماعی و ساختار امنیتی-اقتصادی جوامع مدنی، و بدون توجه به تغییر نقشِ اقتصادی-اجتماعی-فرهنگیِ زن و مرد در جامعه، احکامِ اجتماعیِ موقتِ دورانِ قبیله‌ای بَدَویّت را به دورانِ مَدَنیّت تعمیم داده‌اند، و نامِ این حماقتِ کــور خود را به ریشِ عبارتی سوء تفاهم برانگیز به نام "اسلام" بسته‌اند و با تعمیمِ جاهلانه‌یِ قواعدِ حقوقیِ دوران بربریت، پیامِ استقلالِ رای و وارستنِ شخصیت فردیِ آن‌را تا سطحِ یک ایدئولوژیِ ملحدانه‌یِ اجتماعی که فرازمانی-مکانی است فروکاسته‌اند.
2) بت‌پرستیِ مدرن (اعراب بادیه نشین)
اعراب بدوی سمبول بت پرستی در تمام ملیتها هستند.
در واقع غرض از اعراب بادیه‌نشین تنها ملیت عرب نیست، بلکه روحِ کورِ بت پرستانه و بَدَوی و موروثی در تمام آئین‌هاست ( چه زیر عَلَم صوری بتی به نام الله و چه لات و منات و عزی) .
.
3) مخاطبِ احکام اجتماعی، آیندگان نبود.
مخاطبِ آیاتِ منتسب به خدا، آیندگان نبود.
داعش‌مسلکانی که برای آیات الوهی هیچگاه مخاطبی در آینده نبوده‌اند، دقت نکرده‌اند که مخاطب هیچیک از آیات کتب الهی مردم نسلهای بعدی و آیندگان نبوده‌اند! چون خدا در قلب و وجدان مردم زنده است و خدای دیروز همچون بتی است که به کار خدای مردم فردا نمی‌آید. اسلامی که طبق ادعا، نباید خدایش بُت سنگی و جامدِ احکامِ بدوی پدران باشد، و در همان زمان بسیاری از آیاتش نسخ و منسوخ شده و به نسبت رشد جامعه احکام ناسخ جایگزین شده‌اند، فلذا با فوت پیامبر در آخرین وضعیت سیالِ خود بصورت جامد باقی مانده‌اند. بنابراین منسوخ شدن احکام موقتی به نسبت رشد امنیت و استقرار آراء عمومی ادامه نیافت و این به معنایِ تداوم داستان به دست مردمی است که نباید از گذشتگان تقلید کنند و خود مقررات وضع کنند! (اما نه به نام خدا)
.
4)تفسیر کلام خدای مرده دیروزیان به زبانِ محدودِ هوی و هوسِ امروزیان.
داعش‌مسلکان به دلیل رسو‌بِ روح بت‌پرستی موروثی از پدرانشان، با فوت پیامبران بلافاصله به حال بت پرستی اعاده کرده و احکامِ موقتی آن دوره‌یِ گذرا را همچون حقیقتِ ثابتِ بتهایِ سنگی، به زبانِ هوی و هوس و منطق و استدلال و فهم ناقصِ خود لقلقه‌ی زبان کردند، تا چنین اسلامی به ابوبکر بغدای و ملاعمر و سلاطین عثمانی و سایر مدعیانِ جاهل فقاهت و رهبری دنیایِ اسلام در اقصی نقاط عالم رسید.
.
5) غصب خدای مرده به جای خدای حی و زنده.
داعش مسلکان معنایِ تاکید بر خدایِ حی و زنده را نفهمیدند.
اسلامی که آمده بود بگوید: خداوند، بُتِ موروثیِ پدران نیست! خدا زنده و حی است و از رگ گردن نزدیکتر، و جایش در فطرت حنیف و قلبِ آحاد مردم است، و در وجدانِ عمومی جای دارد و بروز و ظهور و جلوه‌گاهَش، شورای مردمی و برآیند اراده‌هایِ مردم است!
.
6) استفاده ابزاری از شیئی به نام "زن"، پس از نجاتش از زنده به گوری.
اسلامی که از زنده به گوری دختران نوزاد پیشگیری کرد تا با زنده کردن هر "فرد" ملتی را زنده کند، نه آنکه شیراخواران را از گور بیرون بکشد تا پیرمردها در آغوش با او تفخیذ کنند!
.
7) تداومِ مناسبات قبیله‌ای، به جایِ مناسبات مَدَنی
اسلامی که جز پاسداشت "حریم خصوصیِ" پاره‌هایِ اراده‌یِ خدا در قلب مردم نیست و هیچ حکم مطلقِ فرازمانی-مکانی ندارد! و بر این مبنا شاید پیامِ اسلام در دوران پس از فوت پیامبر، همان لیبرال دموکراسی سکولار باشد، تا هیچ قرارداد اجتماعی به نام خدای مرده‌یِ دیروز نوشته نشود. چون خدا در فطرت حنیف و قلب و وجدان آحاد مردم زنده است و نزدیکتر از هر "خیرخواهی" به رگِ گردن هر موجودی است. مسلما استقرار احکامِ موقتیِ جامعه‌یِ قبیله‌ای به هر جامعه ای، به بازآفرینیِ روحِ خشنِ اهالیِ دورانِ بدویت تبدیل خواهد کرد. احکامی همچون قطع کردن اعضاء بدن و سنگسار و رعایتِ نسبتِ حقوق زن و مرد، به هیچ عنوان دلیلی برای فرازمانی-مکانی بودن در خود ندارند، اما می‌توان فهمید که چه بسا احکامِ جاری در آن مناسباتِ بدوی، تنها نسخه ای برای همان زمان بوده ولاغیر. چرا که اگر بنا بر کلیشه بودن احکام حقوقی جامه بود، برای خدای معجزات کاری نداشت که مانیفست و یا قرآن را به عنوان منبع احکام فرازمانی-مکانی بر آسمان مکه در الواح فناناپذیر تثبیت کند تا هم معجزه باشد هم تکلیف بشر معلوم شود. اما خدا این معجزه را نکرد، چون ضرورت نداشت. جنگ هفتاد دو ملت ناشی از بی توجهی به فقدانِ این "معجزه‌یِ ممکن" بود و هست.
.
با این حساب باز باید منتظرِ پیامِ دوستیِ کلاهبردارانِ کاسبِ اسلام و مسلمانیِ جعلی، هم‌چون داعش‌مسلکانِ ملیتهایِ مختلف از اقصی نقاط عالم باشم.
امید که "دوستِ تفخیذی" من، با معرفت به معنایِ رفیعِ "تفخیذ" (که همانا بازی و هم‌آغوشیِ حلال و شهوت‌آمیز بدون دخول با دخترِ نوزادِ شیرخواره است)، در ازدواجِ نوزادانِ شیرخواره‌ی دخترِ اهلِ بیت خود، با داعش‌مسلکانِ پیروِ "ابوبکر بغدادی" تجدید نظر کند، که این قوم از قومِ کلاهبردار و احمق و جانی و مفتخورِ مدعیِ فقاهت و الوهیت، از قومِ یأجوج و مأجوج کثیف‌تر و مشکوک‌ترند و ممکن است کار را در بین نوامیس خودی به افضائی غیرقابل جبران بکشانند! ناسلامتی طفلهایِ معصوم که حق زناشویی مشروع از سویِ پیرمردان مؤمن دارند، در دایره‌ی درون‌گروهی بینِ خودیان، ملکِ مطلقِ خودشانند، نه غیرخودیان و اجنبیانِ شبهه مسلمان داعش‌مسلک.

دست و پازدن در خواب

دست و پازدن در خواب
=============
خود را به خواب زده‌بودم، و یا خوابیده بودم، یادم نیست!
خواب دیدم، می‌گویم: از ده سالی که دوست هستیم، بیشتر از یک‌ماهَش را به‌یاد نمی‌آورم. 
بیدار که شدم، فهمیدم چهل سال است که دوست بوده‌ایم!
یکهو بیدار شده‌ام و می‌بینم چهل سال گذشت!
به یاد نمی‌آورم... چگونه!؟ کی؟!... کجا؟!
هر چه فکر می‌کنم تهمتِ شناسنامه را نمی‌فهمم.
فکر می‌کنم:
در جایِ خالیِ "هویت"، میانِ هوایِ دروغ
انگـــــار زندگی و هویت تنها در "امنیتِ قرارگاه" معنا دارد و
تنها تمامِ آن لحظاتی که توانسته‌ای با چشم نگاه شوی
در جان می‌نشیند و سنگینی دارد و به‌یــــاد می‌آید؛
بیهوده نیست که به یاد نمی‌آید ســــال‌هایِ پرسه در خواب .
از همان زمانِ فراری ناگزیر، از قرارگاهی که دیگر امنیت نیست، خواب و مرگی آغاز میشود که انگار دیگر جزئی از زندگی نیست و عمر را با تمام ماجراهایِ در حالِ گریزش، بی‌هویت می‌کند...
سایه‌یِ سنگینِ یک دروغِ مستمر را بر احــوالِ این سال‌هایِ گریـــــزِ بی‌جان، حس می‌کنم...
تمام این لحظاتِ بی وزن، همچون آنی هستند در مقابلِ خاطراتِ جاندارِ زندگی در قرارگاه.
شاید به همین دلیل است که سال‌هایِ جذابِ کودکی، طول و عرضش بیشتر از سالهایِ گنگِ پس از آن است.
و وزنِ یک فصل کودکی بیشتر از بیست سال این روزهاست.
هویتِ راستین در قرارگاهِ اَمنِ اختیار
چه روی مین، چه زیر آن.
در هوایِ دروغ، "هویت" در نااَمنی گم است.
برای پاسخ به این پرسش که چقدر عمر کرده‌ایم
باید بفهمیم که چقدر امنیت داشته‌ایم.
وای به حالِ کودکی که هیچ‌گـــــاه ایمان نیاورد به امنیت
وای به حال نسلی که مُــــــدام گریخته است
از ناامنیِ واقعی، میانِ جماعتِ قانونی
به امنیتِ مجازی در پستوهایِ غیرقانونی.
فهمیدم:
آن هویت که از من گم شده
"امنیّتِ صـــدق" در هوایِ راستی است؛
چشمانِ بـــــازِ عمرِ من مُـــدام
در تَوَهّمِ خوابِ امنِ آزادی است.
آیا باید هم‌چنان به این خواب تن داد؟
و یا باید برخاست و زندگی کرد؟
... کی و چگونه؟!
"براستی چه باید کرد؟"
چگونه می‌توان با چشم، "نگـــــاه" شد؟
به این فکر می‌کنم.
..........................
خیام ابراهیمی
10 مهر 1394

Wednesday, September 30, 2015

هرزه‌گی

هرزه‌گی
=====
پائیـــــز آخرِ مهر است!
وقتی برگ‌هایِ رنگ‌پریده، به مدرسه‌یِ زمین فرومی‌ریزند
و حَـــــوّا لَـــــخت می‌خوابد در کَفَنِ آدم
و آدم لُــــخت می‌خوابد بر کَفَنِ حَــــــوّا...
عشق همچون دروغِ اولِ مِــــهر، در گوشِ پائیــز
همچو مُهری بر معرفتِ ایمانِ زوری کلاس‌اوّلی‌ها
در ازایِ فروشِ امنیتِ آغوشِ تملک
مُجَوّزی برایِ حضــــــورِ اختیارِ ترس در شب ادراری
عشق همچون کراهتِ دیــــنِ هرزه‌‌گی در آغوشی عمومی
سوء‌تفاهمی بینِ جان‌دادن تـــــــــــــا جان‌گرفتن و جان کندن و بندگی.
...
این‌همه "آه" برایِ عشق، آهِ مشکوکی است!
وجه‌المصالحه‌ای بینِ مالک و مملـــــــوک
این مِلکِ اربابیِ رعیت‌ها، مُلکِ مشکوکی است!
بینِ دلدادگی به تصاحب و وادادِگی
بینِ اسیــــــــدِ مِهر و رسواییِ اختیار
بینِ طلب و بدهی و حیرت و انتظـــار
بینِ مکیدنِ انــــارِ آب‌لمبو تا بی‌مایه‌گی
بینِ اوّل و ظاهرِ تسلیم، تــــــا آخر و باطنِ ایثــــــار
همراهیِ جلودار با پشتِ خود و برعکس
حکومتِ مَجازیِ معشوق بر قلبِ عاشق و برعکس.
دروغِ اولِ مهر، دروغِ شیرین و تُرش
مَلَس
مثلِ دستمزد و هدیه‌یِ یک پـاانـــدازِ عاشق به معشوق
مثلِ انـــارِ گسِ یک شـاگِردِ کـــور به مُلّایِ شَلِ مَکتب‌خانه
مثلِ اقتصادِ ریاضتیِ بقّـــالِ آخ و اوخ در فاحشه‌خانه
گـــــــــاه که قلب می‌تپد در میشیِ چشمانت و
هِـی خون می‌خورَد
هِـی بالا می‌آورَد
تلمبه‌یِ نَفَس از چاهِ نانِ‌خشک...
و سیبی تُف می‌شود رویِ خاکِ بن‌بست
و دانه‌ای در تفاله‌یِ سیب می‌خندد!
مثلِ گریه‌یِ اوّلِ نوزادی بی‌پنـــــــاه
در حرامزاده‌گیِ معصـــــــومِ یک گنـــــاه.
...
پائیـــــز تمامِ ایمانِ برگ‌ها را به جاودانگی
بـرگ بـرگ و
رنگ‌به‌رنگ می‌بارانَد پـــایِ درخت
دانــه بـــــرگ‌ها را می‌خورَد و
پَــرمی‌کشد
تا سیب...
و بادهایِ هرزه‌یِ پائـیــــزی
برخواب‌هایِ یَشمی می‌وَزَند.
...
واداده‌اَم به دَردِ هرزه‌گی
بین کوچه‌پس‌کوچه‌هایِ من‌تووو‌منِ دَرد
تـَـــهِ تمــــــــــــــــــامِ بُن‌بَست‌هایَت وزیده‌ام اِی مِــــــهر
برگ‌هایِ مجنون به جنونِ تو می‌بارَند
حقِ حیات با تـــوست!
دانه‌یِ گندم در سیبِ کالِ تو حَصر است
اِعتماد را می‌کُشی با صورتَک‌هایِ روبنده
بین هویج و چماق
لایِ زیرجامه‌ای که بر سر پوشیده‌ای
در حرمتِ حریمِ خصوصیِ خدا
تــــو کُنِشی و مــــا واکُنِش
تــــو عملی و ما حـَـرف
تولیدی‌و مـــا مصرف
تو می‌کُشی و ما کُشته‌می‌شویم پایِ هم
می‌کِشی و ما کِشته می‌شویم در نان‌هایِ خشخاشی
می‌دزدی و آهِ آبدزدکیم مُـــــــــدام
خنجر می‌سازی و ما زخم تازه می‌کنیم در خارشِ زبان و گلو‌
من به لباسِ میشیِ تو، و بَرعکس
تو به چشمانِ میشیِ من، و بَرعکس.
اینجا آخر خط است:
"در مُـــهر و مـــومِ کتابِ مقدسِ مِهر"
اینجا اوّلِ بیابانی هرز است!
اینجا اوّلِ مِهر است...
اینجا... آخرِ مِهر است!
و جز سقوط با بال‌هایِ شکسته
بر خاکِ زردِ پژمرده
راهی به سبزینه‌گیِ آسمانِ آبی نیست!
.................
خیام ابراهیمی
5 مهر 1394

"عید قربان" و مسئولیتِ پدر بودن و لحافِ مُـلّا

"عید قربان" و مسئولیتِ پدر بودن و لحافِ مُـلّا *
"ریحانه" می‌توانست دختر تو باشد!
=====================
پـــــــــــــــــــــــــــــــدر!
ای خدایِ جعلیِ مِلّتِ قربانی به پایِ اُمّتِ جعلیِ خود، ای خودی الکِرام!
ای ابوبکرِ بغدادیِ، ای ثانیُ البَصیرُ الحَرام!
فرض کن! ریحانه دختری است ایزدی
دختری کوبانی که نمی‌خواهد به زورِ دینِ دنیایِ دونِ سرمدیِ تو، قربانی شود؛
نمی‌خواهد در بازارِ کنیزانِ تو به پنج دلار به نرخ آزاد فروخته شود!
عیدت مبارک است آیا؟!
...
ای که چون پدرانِ درمانده و قربانی به قربانگاهت، نخودی و بیخودی نیستی!
ای که نخودِ هر آشِ معنایی و غیرخودی نیستی!
امسال سال بُـز است، بُـز همان رفیقِ شفیقِ گرمابه و گلستانِ گوسفند و البته خوک است!
خوک همان خنزیر حرام است و خنزیر همان گوسفند و بُـزِ حلال در نرمشِ قاموسِ تو!
همان‌که معنایِ شهوتِ عبادی-سیاسیِ تکثیرِ تناسلِ استراتژیک و هوسِ غیرپاسخگو و بدون مسئولیت را به تو آموخت! خوک همان ربایِ مشروع و ملت قربانی در پای امت جعلی و ولایتِ اسلامیِ موصلِ و دولتِ شام و عراقِ توست!
ای حامیِ حقوقِ بشّار الحرام!
ای نافیِ حقوقِ بشر الحلال!
هر چند کبابِ گوشتِ یکی زیر دندانهایِ تیزَت حلال و دیگری حرام باشد!
هر چند جابجایی‌اَش برای حفظ نظامت که از اوجب واجبات است، چون آب خوردن است و شرابا طهورا.
امروز عید قربان است در بازار مکاره‌یِ کامرواییِ تو و سپاهِ سیاه‌پوشَت... و روزی که یک پدرِ تاریخی به خالِ خیال و خوابِ صادقه‌یِ خدایِ درونِ خوابش، فرزندِ صغیرش را به پایِ قربانگاه برد تا بندگی‌اش را ابراهیم‌وار به خوابش که ایمانِ موروثی و قانونیِ توست اثبات کند، تا تو بر تخت خود وتختخوابِ خلافت و ولایتت، از آن لحافِ مُلّایی به عرضِ ملتی واقعی بدوزی به قامتِ اُمتی جعلی! تا شاهدِ معرفتِ متعالیِ تسلیمِ اسماعیلِ صغیر باشد به شهودی مُقَدّر!...تا صغیران، رشید و کبیر باشند اگر او بخواهد!... وَ کبیران صغیر باشند اگر تو بخواهی.
"تــو" ای پدرِ غصّابِ حقوقِ پدرانِ غیرِخودی،
ای پدرِ قصّابِ حقوقِ پدرانِ خودی! که گوشت ملتِ قربانی را بینِ مزدوران بارگاهت تقسیم می‌کنی، طَبَق طَبَق قربة الی‌الخیالِ غنائمِ الکُبَرا عنِ الصُغَرا به شرطِ چاقویِ حلال.
تو ای آنکه که برایِ اهلِ بیت و نوچه‌هایِ مزدورت، توجیهِ اقتصادی داری! بی آنکه مجبور باشی اگر در ماه حرام به‌دست یک حرامی کشته‌شوی، تنها 200 میلیون بیارزی، که با سودِ قطعیِ 22 درصدیِ بانکِ انصار و اصحابت، ماهیانه 3 میلیون ششصد هزار تومان نقد جرینگی، بدونِ تن دادن به حلالِ پذیرشِ ریسکِ تجارتی که ربا نباشد، در جیبِ میراث‌خوارانت یقینا واریز ‌شود، حراما طهورا...
تا امنیتشان به قدرتِ مطلقه‌ی تو محفوظ بماند!
تا بی‌دغدغه‌یِ سکته‌کردنِ یک پدرِ کارگرِ محبوس در حصارهایت، در حوزه‌یِ رهایِ امنیتِ رحیمانه‌یِ پدرِ اختلاس از ناموسِ ملتی محصور، حسابِ پسران و دخترانت را برای روز مبادا پُـر کنی، و امنیتشان را در صحرایِ وحوشِ بربران تامین‌کنی، تا همچون ابزار و وسایلِ اهدافِ بلندت به جهادالنکاح نپیوندند. و یا برای امنیتِ امیالِ استراتژیکِ تو، به بیزنسِ اطلاعاتی-امنیتیِ فحشاء دخترکانی که پدرانشان چون تو توجیه اقتصادی نداشته‌اند، در دُوَلِ عربی با دکل‌هایِ غیبیِ نفتیِ شقّ و رقِ رفیعشان تن ندهند!
بره‌هایِ صغیر را چوپان تویی، ای غاصبُ القُصَبا!
به قربانگاهِ اراده‌یِ ملی‌اَم!
سفره‌‌یِ "هیـــــــچ‌گاه‌خالی‌اَت"
پر از گوشتِ قربانیانِ حرام باد به کامِ اُمّتِ جعلی‌اَت!
جامت پر از خونِ دختران و پسرانِ مالباخته‌یِ قانونی حرامی، در چشمِ پدرانِ غیرخودی!
تختِ سلطنتِ تزویرِ ربانی‌اَت
بی‌گزند از توافق با صاحبانِ زر و زورِ بانی‌اَت!
مستیِ شهوتِ الوهیت‌اَت مستدام!
لحافِ مُلّایِ ملتِ اسیرت به پهنایِ تَوَهُمِ بلندِ اُمّت
عیدت مبارک است آیا؟!
...
ای که طعمِ تن‌فروشیِ ملتِ فقیر و مالباخته را، با طعمِ قلبِ فاحشه‌یِ امتِ جعلی‌ِ غنایت، تاخت زده‌ای، واجب قربة الی الصهیون فی عبایِ فریب!
ای ابوبکر بغدادی، ای بصیرالثانی!
ای مُلّا عمرِ لحافدوزِ جانی!
ای سلطان سلیم عثمانی!
غروبِ غَربَت، مشرق و
طلوعِ شَرقَت، همواره مغرب باد!
ای مرده‌خوارِ اولیاء و اوصیاء
ای آنکه تریشِ تختِ سلطه را
به رضایتِ ملتی پایِ‌تخت‌ِخوابت نمی‌فروشی!
عیدِ مرده‌خوارانِ اراده و بندگیِ درگاهت،
بر تو و حرامخوارانت، مبارک است آیا؟
...
با هر دم و بازدمت به قربانگاه
پدران سکته می‌کنند قانونی
پایِ قانونی که در غلافِ خنجرِ تو
جایش امن است!
تو را به خونِ شهوت‌ِ قِلمانیِ نمازگزارانت
پایِ سجاده‌ها‌یِ تجاوزِ شرعی قسم!
گورها را مجانی کن!
و به قربانیانِ اعیادت مفروش!
تا دخترانت قربانیِ امنیتِ غلافِ قانونیِ تو نشوند!
"ریحانه" می‌توانست دختر تو باشد!
"ریحانه" می‌تواند دختر تو باشد!
..........................................
خیام ابراهیمی
2 مهر 1394
=================
پی نوشت:
دعوا بر سر لحاف ملاست:
در يك شب سردِ زمستاني، ملا در رختخوابش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد.
زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است.
ملا گفت: به ما چه! بگير بخواب! زنش گفت: يعني چه كه به‌ما چه؟ پس همسايگي به چه درد مي‌خورد؟
سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي‌دانست بگو مگو كردن با زنش فايده‌اي ندارد، با بي‌ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت.
گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود؛ همين‌كه ديد كم كم همسايه‌ها به خانه‌هاشان برگشتند و كوچه خلوت شد، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است. بطرف ملا دويد، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.
وقتي ملا به خانه برگشت. زنش از او پرسيد : چه خبر بود؟
ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سرِ لحافِ من بود.

ژاندارک

ژاندارک*
=====
جـــــوش می‌زند شیطان در پوستینِ خدا، جـــــوش!
کورَک می‌شوی، دَمَل بر رُخِ ریبای دوست، هیهات!
بر پوستِ بشریِ انسان مجـــــوش!
حـــوّا شو اِی آدم
آدم شو اِی حـــوّا!
...
از ولایتِ "فرخنده"*، تا ایالتِ "مَدونا"*
"قطره‌هایِ اشک
راهی به دریــــا ندارند و
در بُن‌بستِ یک خیمه
در تاولِ ولایتِ جعلیِ "گــــاوخــونی"
عفونت کرده‌اند!
...
خـــون می‌بارَد این "گاوِ نُه‌من‌شیر‌دِه"
وقتی زیر عَـبــایِ تو خشک می‌شود
پسـتــانِ اختیارِ خدا،
زیرِ سیـــلیِ سیل‌آســــایِ جنون
در فشارِ خونِ نیــــل تا آمازون.
...
اِی امنیتِ مُرده‌یِ چــــهار مـوش
در اقتصادِ قبیله‌ای وُحـــــــــوش
به رُبعِ مَسکونِ یک آغــــــــوش،
اِی آلتِ قَـتّـاله‌یِ یک گربه‌یِ وحشی
در حماسه‌یِ یک صحـرا خرگـــوش،
حوّا شو اِی آدم اِی چموش
آدم شو اِی همیشه‌خموش!
.....................................
خیام ابراهیمی
29 شهریور 1394
پی نوشت:
*1- ژاندارک دوشیزه‌ای فرانسوی که در جنگ فرانسه و انگلستان (در قرن 15) با لباس مردانه علیه متجاوزین می‌جنگید و مدتی رهبری سربازان فرانسوی را به عهده داشت. در سال 1431 به اتهام کفر و همین‌طور پوشیدنِ لباسِ مردانه در دادگاهی که توسطِ "کلیسا" برگزار شده‌بود محاکمه و به مرگ محکوم شد!
...
یک صحنه از فیلم مصائب ژاندارک (ساخته کارل تئودور درایر، محصول 1928 فرانسه):
تدوین موازی صحنه‌هایی که موهای ژان کوتاه می‌شود تا آمادۀ مرگ شود با صحنه‌هایی که مردم مشغول تفریح و سرگرمی‌اند، گویی به تماشای سیرک آماده‌اند، تاکیدیست بر مردمی بی‌تفاوت. صحنه‌ای که ژان را برای مراسم مرگ و سوزاندن برده‌اند او اعتراف‌نامه را امضا می‌کند (اعتراف‌نامه‌ای که حکم مرگ او را تبدیل به حبس ابد می‌کند). در صحنه‌هایی که موهای کوتاه شده و بر زمین ریخته ژان جارو می‌شود و نگاه او به موهای از دست رفته (تجسمی از زیبایی فناپذیر و مادی) و تاجی که ساخته بود، ژان را به خود می‌آورد؛ قاضیان را فرا می‌خواند و اعتراف می‌کند به گناهی بزرگ، به نادیده گرفتن خداوند و اینکه اعترافش از ترس آتش بوده و هنوز به باورهایش ایمان دارد. صحنه اعتراف پیش از مرگ ژان برای پدر روحانی، در حالی که زانو زنده و با با چهره‌ای آرام مشغول دعاست و صلیبی در پس‌زمینه، گواه آن است که او تطهیر شده و آمرزیده خواهد شد.
.
*2- فرخنده: دختر افغانی که در شب نوروز 1394 در پی اعتراض به رمالی در کابل، ب تهمت سوزاندن قرآن، توسط برخی از مردم به شدیدترین شکل مورد ضرب و شتم قرار گرفت و با اتومبیل از رویش رد شده و نهایتا او را به آتش کشاندند.
.
*3- مَدونا: مَدونا لوییس ورونیکا چی‌کونه، خواننده، ترانه‌سرا، بازیگر و کارآفرینِ بین‌المللی مشهور آمریکایی است که هم‌اکنون 57 سال دارد و ساکن انگلیس است.
.
پوزش از دوستان: در ابتدا به جای نام "مدونا" از "راکول وِلش" استفاده کردم، که به ضرورت آن‌را تغییر دادم.

Friday, September 18, 2015

آزادی، اِی شمعِ خاموش! ای خدایِ در جان فراموش

آزادی، اِی شمعِ خاموش! ای خدایِ در جان فراموش!
===============================
(تقدیم به ‫#‏شاهرخ‌زمانی‬ و تمامِ درخاک‌خفتگانِ راه آزادی برایِ بالیدنِ من و تو... و مــــــــــــایی که خود را بَر خــاک، به‌خـــواب می‌زنیم، چون خاکِ مُرده...)*
...
اِی آزادی!
در حسرتِ تو سوختــــــم، دَردا که دل یـارِ تو نیست!
در دل به جز سودایِ تو، فرصـــتِ دیدارِ تو نیـــــست!
++++++
ترانه: "شمعِ خاموش"
مـــن صــــــــدایِ تواَم،...آشنــــــــایِ تواَم
چــون پـرنده‌یِ صـبح،... در هـــــــوایِ تواَم.
مـــــــــــــن کبــــوترِ بـــــــی‌آشیـــانِ تواَم،
همچــو برگِ رهـــــــی، در خـــــــزان تواَم!
من شمع خاموشم دگــــــــــر
افسوس اِی صــــبحِ سحــــــر...بی وفــــــــایی!
رحمی‌کن ای ابـــــر بهــــــــار
بر شاخه‌هــایِ انتظـــــــــــــار...تو کجــــــــایی؟
...
تو همـــان بــــــویِ بهـــــاری، نفسی پُـر گذری
به شبِ سرد و سیاهـــــــم، چو امـیدِ سحری!
دلم از یادِ تو لبریـــــز...دلم از یــــادِ تو مــــست
غم بیــــــــدادِ تو آخر...دلِ دیــــوانه شکســت!
بیگانه با مهر و وفا...با قهر و بــــا جور و جفــا،... آشنــــــــایــی!
دیوانه‌یِ روی‌اَت منم، سرگشته در کوی‌اَت منم، تو کجـــــایــی؟
...
هرگز دَمــــی، آســان نشــــــــود، دل کنــدن از تــــــــو
مرغِ چمـن، خوش‌خــــــوان نشود، جز خواندن از تـــــــو
در حسرتِ تو سوختــــــم، دردا که دل یــــارِ تو نیـست
در دل به جز ســــودایِ تو، فرصتِ دیــدارِ تو نیـــــست
من شمع خاموشم دگــــــــــر
افسوس اِی صــــبحِ سحــــــر...بی وفــــــــایی!
رحمی‌کن ای ابـــــر بهــــــــار
بر شاخه‌هــایِ انتظـــــــــــــار...تو کجــــــــایی؟!
................................................................
* اگر[چه] بر هدايت آنان حرص می‌وَرزى، ولى خدا كسى را كه فرو گذاشته است هدايت نمی‌كند و براى ايشان ياری كنندگانى نيست (37)
إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي مَن يُضِلُّ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ ﴿37﴾
https://www.facebook.com/navahang/videos/894158947342082
65,455 Views
Navahang.com uploaded a new video: ‎شمع خاموش‎.
نماهنگ جدید "ماندانا خضرایی" برای آهنگ فوق العاده زیبا و گوشنواز "شمع خاموش" به کارگردانی «بهنام مکری» آماده پخش شده که هم اینک برای اولین بار و بطور انحصاری می...
See More

اسرائیلیاتِ ابوبکرِ بغدای

اسرائیلیاتِ ابوبکرِ بغدای
مناجاتنامه‌یِ "قهرمانِ" موصل با خدا (اَندَر بابِ "تحریمِ" شیطانِ بزرگ)
=========================================
ابوبکر بغدای گفت: میخواهم قهرمانِ مسلمینِ جهان باشم!
خدا گفت: فعلا که پهلوانِ دلخواهِ ابلیسی.
ابوبکر بغدادی گفت: پس چرا ابلیسیان دشمن منند و علیه‌م فتنه می‌کنند و تفنگهایشان را بسویم گرفته اند و مرا تهدید و تحریم کرده‌اند؟
خدا گفت: طرف حساب ابلیس، تو نیستی، بلکه مردمند! همواره دعوا دو طرف دارد، یک طرف دعوا متحد و معلوم است: ابلیس و صهیونیسم و فراماسونری، اما طرف دوم هم باید ذیل یک پرچم ایدئولوژیک متحد باشند! در اتحاد همه یکی می‌شوند. تو می‌توانی منافع همه را در مقابل یک نفر قرار دهی. ابلیس بر دشمنی با تو تاکید می‌کند چون به وجود تو به عنوان یک دشمنِ جاه‌طلب و معلوم‌الحال، نیازمند است! تو باید در لباسِ اندیشه‌ای باشی مطلقگرا و بی‌تفسیر، بی‌حقِ مخالفت و اظهار نظرِ بنی‌بشری، تا ابزار و وسیله‌ای شوی که به بهانه‌یِ تو تمام منابع و سمبولهای ملی و اراده ملی مردم تحت سلطه‌ات تضعیف و نابود شوند! فروکاستنِ دینِ موروثی به قالبِ بی‌انعطافِ ایدئولوژی چنین ظرفیتی را از پیش فراهم آورده است. در واقع تو خواسته یا ناخواسته نقشِ رفیقِ زورگیر را در دعوایِ بین او و مالباخته بازی میکنی که ملتی را در دستان خود محبوس میکنی تا زورگیر، مالباخته‌یِ خلع ید شده را آش و لاش کند. تا تو نباشی به کدام بهانه مردم را از هویت و اراده ملی‌شان تخلیه کنند؟ پس تو با فحشهایت روغن را داغ می‌کنی، اما این مردمند که کباب میشوند.
قهرمان پرسید: چرا ابلیس باید ما را از فیضِ خود تحریم کند؟
خدا گفت: چون فیض ابلیس آتش جهنم است. این از فیوضاتِ ما برایِ توانا شدنِ ملتهاست. نمونه: ژاپن و آلمان... اما تو هواها و خرجهای دیگری در سر داری. تو جیبت خالی است و پُزَت عالی... به فکر جهان گشایی هستی. تو اگر ملت را به دریوزگی و فحشاء و دریدنِ یکدیگر هم بیندازی آنها کش می‌آیند، اما این تویی که نمی‌توانی کش بیایی چون مدام باید در سوراخ موش سلطانی پنهان شوی.
قهرمان گفت: بدونِ این فیضِ ابلیس، دنیایمان تنگ می‌شود.
خدا گفت: تنگنا همانا معنایِ دنیاست. به روزِ رستاخیز، گشایش حاصل خواهد شد. اندکی صبر سحر نزدیک است!
قهرمان گفت: تا رستاخیز کی مرده کی زنده است؟ پس کِی در همین عمر ما فرجی حاصل میشود و از این تنگنای تحریم می‌رهیم؟
خدا گفت: وقتی برای ابلیس کمی نرمش به خرج دهی!
قهرمان گفت: حرفی نیست! ما سالها پشت پرده این‌کاره‌ایم... اما اینبار اینها میخواهند ما را روی استیج به نرمش وادارند و غرورمان اجازه نمیدهد! نمیدانیم چگونه باید نرمش کنیم که نه سیخ بسوزد نه کباب؟ یک جوری که سه تا جزیره هم بدهیم، اما روی استیج نرویم. برایمان حرف در نیاورند و رسوای شهر و بدنام نشویم. نمیشود؟!
خدا گفت: به عزیزانم اخم نکن! به بندگانم رحمان شو و رحیم. که ما از رگِ گردن به آنها نزدیکتریم. ما در قلب آنها جای داریم.
قهرمان گفت: اما از بندگان تو، از پاره های تن تو، خیری به من نمی‌رسد که هیچ! بلکه با این بلایی که سرشان آورده ایم، بیت‌المال را هم از من خواهند ستاند و دیگر دوقران کف دستمان نخواهند گذاشت! باز باید برگریدم به دورانِ گدایی و مفلسی و سیگار دود کردن و شاعری.
خدا گفت: امانت را به صاحبان اصلی حق، به پاره های تن من، به سهامداران و خلیفه‌های من بر روی زمین بسپار.
قهرمان گفت: در این صورت کسی از من حساب نخواهد برد و امر تو محقق نخواهد شد و بندگانت پیرو و بنده‌ی من نخواهد شد و از من که خلیفه‌ی توام چیزی بر جای نمی‌‍ماند.
خدا گفت: چه بهتر! آنوقت رو به سوی من خواهند آورد. باور کن من حی و زنده‌ام و کیل و وصی ندارم. نکند ما را مرده فرض کرده ای؟
قهرمان گفت: خودت گفتی اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم! خب من همان اولی الامرم.
خدا گفت: کسی را به رسولِ من راهی نیست مگر از راه و اذنِ من! اول گفتم اطیعوالله... بعد گفتم اطیعو الرسول! یعنی اگر اول خدا را نیابی رسولت سامری میشود. من چنین اذنی به مردم و به رسول نداده‌ام تا ابتدا از تو اطاعت کنند! پیش از هر چیز باید به من رجوع کنند. من در دسترسم! اگر من در قلبشان نشستم به آنها خواهم گفت...وگرنه: پایِ استدلالیان چوبین بُــوَد ...پایِ چوبین سخت بی تمکین بُــوَد!... همچو ملاعمر و
قهرمان گفت: پس من چگونه به این مقام رسیدم؟!
خدا گفت: با راهگشایی و پاندازی و منطق و استدلالِ پیروانِ پنهان و پیدایِ ابلیس در لباسِ من، و با کمک مردمی که پیش از آنکه مرا بیابند از مردمی چون خود تقلید کردند. مردم مشرک بودند و همان خواستند که شد. این ابلیس بود که با شناختِ تو و مردم، میدان را برای تو و پیروانت باز کرد و بر دیگران بست و دور دور تو شد! بمب ساعتی سیار. آبی در لانه‌یِ مورچگان.
قهرمان گفت: اثبات کن! که مردم پیش از یافتن و ایمان به تو در قلبشان، به منطقِ یک مدعیِ عینِ خودشان اعتماد کردند.
خدا گفت: سرانجامِ دموکراسیِ مردمی در "سقیفه بنی ساعده" به ‌نامِ من را به یاد آور! همین تو را بس! تازه آنوقتها هنوز تنور داغ بود! بعد از هزار و چهارصد سال شیاطین انس و جن آنقدر فرصت داشتند که مرا لای عبایِ امثال توی جاه طلب و متوهم جای دهند! در سقیفه عیبش این بود که انتخابات دموکراتیک و آزادشان بی اذن و به نام من بود. و اگر حکومت به نام من حقنه نمیشد، آن دموکراسی مردمی به نام مردم، عیبی نداشت و عین حق بود.
قهرمان گفت: اما حکمِ ولایت (تو بخوان خلافت) به نام دیگری بود!
خدا گفت: پس اگر زورِ من در کار بود، چرا عملی نشد؟! آیا من ناتوان بودم؟ عملی نشدن آن حق، به معنایِ اولویت من به خواست آزادانه‌یِ مردم بود و هنوز هست! مردم باید خود بخواهند.
قهرمان گفت: پس با این حساب امرِ قطعیِ حکومت به نام تو هیچگاه مقدور نخواهد شد! چون مردم همواره صغیرند!
خدا گفت: کی من چنین تکلیفی را برای تو و کل تاریخ حکم کردم؟ هیچ حکومتی به نام من با خواستِ مردمِ ممکن الخطا ممکن نیست! و تو نیز از مردمی. جز این است؟ و یا نکند ادعای ولایتِ با اذن داری؟ که در اینصورت هم باز همان آش است و همان کاسه. انتخابِ مردم و نه به نام من، بلکه به نام خودشان.
قهرمان گفت: این که حکومت سکولار میشود! پس استقرار عدالت چه می‌شود؟
خدا گفت: بنده‌ای که از استقرار قسط و مساوات ناتوان است، عدالت را چگونه خواهد فهمید؟
قهرمان گفت: پس تکلیف چیست؟
خدا گفت: تکلیف ثابت نیست که تو بتوانی آنرا بسنجی. لایکلف الله نفسا الا وسعها. "عالِمِ مطلق"، به وسعتِ وجودی هر کس منم ولاغیر... (از جمله تو)
قهرمان گفت: پس حکومت به نام تو ممکن نیست؟
خدا گفت: چنین حکومتی بدونِ اذنِ بی بیعتِ مردم غصبی است. من چنین امری نکرده ام. کجا دیده ای به مردمی چون تو چنین امری کنم؟!
قهرمان گفت: اما من مدرک دارم! به حکم علماء حق به جانب، عالم به تو هستم.
خدا گفت: این ادعای توست. خلوصِ علم تو و امثالِ تو در رستاخیز معلوم میشود نه توسط امثال خودت ( آن هم با سند و مدرک و منطقِ نسبی). عصای موسا هم بدون مردم چون عصای سلیمان موریانه می‌خوردش! علم تو مطلق نیست نسبی است. علم من مطلق است ولاغیر. چگونه یک دانش آموز میتواند درجات و اصالتِ علم تو را محک زند؟ مگر قرآن من کامل است؟ من پیام دین را با این پیام ختم کردم: لااکراه فی الدین! تا دین تنها در دست پرده دارانِ مرده‌یِ من، به‌نامِ زنده‌یِ من نباشد! این پیامِ تمامِ اوصیاست. مگر قرآن من در اجتماعیات برای تمام زمانها و مکانها نازل شد؟ احکام قرآن من تنها به کار ساختارِ قدرتِ دورانِ بدویِ جامعه‌یِ بربری می آمد ولاغیر. جامعه نیز همچون انسان در زمان و مکان در حال رشد و تغییر است. و من نزد همگانم نه یکی. من از رگ گردن به همگان نزدیکترم. این بود ماموریت پیام آوران من و اطاعت از این پیامِ پیام آوران، فرازمانی-مکانی است. نه اطاعت از فهم محدودی چون تو در تمام زمانها و مکانها. اینگونه است که بت به نام من و حقیقت لایتناهی ساخته میشود. هر "بتی" حتی به نام "من" حقیقت را چون ایدئولوژی در خود محصور میکند و احکام در قالب یک ایدئولوژی بسته، قدرت مرا در نزد بندگانم به نسبت رشد و بلوغشان، محدود میکند! و این عین شرک است. من شریکی ندارم و نزد همگانم.
قهرمان گفت: پس با این حساب، حکومت به نام تو، توسط انسان بی اذن، بی حکومت؟
خدا گفت: آری! حکومت به نام من و به کام تو و امثال تو هرگز. تا رستاخیز بر روی زمین، همواره حکومت به نام مردم است. من نزد همگانم. من همان وجدان آزاد از شر گمان بشرم و از رگ گردن به مردم نزدیکترم. و تکالیف من ثابت نیست و برای مراتب بلوغِ متنوع بندگان یکسان نیست. فراموش نکن: "لایکلف الله نفسا الا وسعها ( تکلیف نمیکند خدا به کسی الا به اندازه وسعت وجودی اش! و این یعنی از زبان من حکم یکسان و مطلقی برای همگان در دسترس بشر نیست! این یعنی سکولاریسم)
قهرمان گفت: حالا چه کنم؟
خدا گفت: هر چه میخواهد دلِ تنگت بکن! ادعونی استجب لکم! بخوان مرا تا اجابت کنم تو را.
قهرمان گفت: من دلم حکومت میخواهد.
خدا گفت: پس این هفت مرحله‌یِ اسفلاالسافلین را طی کن:
1- پس به ابلیس نرمش نشان بده و به همان ابلیس اقتدا کن که به او هم مهلت دادم تا تو و امثالِ تو را به نامِ مرده‌ی من بفریبد! و به زنده بودن من اعتنا نکند! و مسلمین و تسلیم شدگان جهان به قدرتِ بشری به نام جعلی من را، پیرو خویش کند!
2- بر خلاف حق، احکام منسوخِ حقوقِ مرد و زنِ بادیه نشین در مناسباتِ بدویِ خلقیاتِ خشن اعراب و دوران بربریت را بدون در نظر گرفتنِ حقوق ناشی از نقش اقتصادی و اجتماعیِ زن در مناسباتِ تکامل یافته امروز، به امروز تسری بده تا تعادلِ اجتماعیِ خاصِ امروز را به نفعِ تعادل خاصِ دیروز از هم بپاشانی و موجب فسادی نهادینه شوی. بر ریاکاری و دروغ و فحشاء و خیانت بیفزایی.
3- بر خلاف حق، به اراده و صیرورت و مسیرِ بلوغِ بندگانم با آزمون و خطا و به نسبت وسعت وجودی که نسبی است (نه مطلق) میدان نده تا ایمان و اراده و اختیار بی‌معنا و بی ارزش شود!
4- بر خلاف حق، و به نامِ جعلیِ من، تمامِ احکامِ امنیتی و خشنِ اخلاقی زمان منقضی و منسوخ و خاصِ آبائنا و جوامع بدوی دیروزیان را بر امروزیان جاری کن! تا با اجراء احکامِ خشن مخصوصِ دورانِ وحوش، و با مستقر کردن زبانِ خشونت و زور، موفق به سیمولیشن و بازآفرینی مردمی خشن و بدوی و جامعه ای بدوی شود.
5- بر خلاف حق، حقوق زن را بر اساس مناسباتِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعیِ دوران بربریت، به مناسبات متفاوت امروز تعمیم بده. مثلا حکم حجاب را که برای شناخته نشدن زنان پیامبر و آسیب ندیدن خودشان میان اعراب بدخواه و متعرض بود، عینا اجراء کن و به دروغ القاء کن هدف فاسد نکردن مردم است. حال آنکه من هیچگاه و در هیچ آیه ای بی‌حجابی به شکل دوره ای خاص را موجب فساد جامعه ندانستم. که حجاب آن دوران به نفع خود زنان در جامعه ای بدون امنیت قانونی و مدنی بود که امکان فراهم آوردن حمایت از حق آزادی آنان با قوانین و مجریان قانونی فراگیر فراهم نبود. حکمی که در شرایط مدنی امروز بر خلاف دوران بدویت، با وجود قوانین مدنی و امکان پیشگیری از تعرض دیگران به آزادی زنان توسط مجریان قانون فراهم است و شخصِ متعرض قابل پی گیری است.
6- برخلاف حق، نقش اقتصادی محدود زنان چادرنشین قبایل بدوی را در اقتصاد ناامن دوران بدویت، به دورانِ مدنیت که مردم نقش تعیین کننده دارند تسری بده. هر چند مردم این زمان آزادند و بردگان قبایل متعدد نیستند همه در برابر قراردادهای مدنی جامعه میتوانند برابر باشند که زن و مرد برابرند و میزان برتری آنها تقوایِ آزادانه‌ی آنهاست نه تمکین به زور و اجباری که ایمانش ارزش و معرفتی ندارد. من اگر در پی ترویج دروغ وتسری ترس بودم به کن فیکونِ امرم، میکردم آن چه را باید میکردم و امانت اختیار اعمال اراده را به انسان نمی‌سپردم تا خود را با هدایتهای مستقیم من در وجدان بیازماید و به راهبریهای من تربیت شود به امنیت ایمان برسد. مگر فراموش کرده ای که من رحمان و رحیمم. جباریت من برای متعرضین به حریم خصوصی است.
7- مسجدهای ضرار را به نام من ترویج کن و از نام پیامبران و اولیاء به نفع خودت سوء استفاده کن! و به جای اینکه مردم خود از معتمدین خویش چاره چویی کنند، تو خود را با انتشار فهم خود به نام خدا بر آنان تحمیل کن و بترسان تا کاسب شوی! ابلیس در تمام این مراحل تو را یاری خواهد کرد. تو بخواه او در خدمت است. خودم به او اذن داده ام که بدون تصرف در هیچکس در خدمت هوای نفسانی کسانی باشد که از من دورند و من را جز از راه قلب و دورتر از رگ گردنِ خود، در مساجد ضراری می‌جویند که از نام خدا و اولیاء برای ترویج فهم خود کاسه‌ی گدایی ساخته‌اند و بیل زدنِ اولیاء را برای کسبِ روزی فراموش کرده اند و به نام خدا مردم را می‌چاپند.
8- پس با اعمالِ زور و زورگیری و بنده کردن مردم به نام من: به ابلیس "نرمش" کن و "قهرمانِ" او شـــو!... دنیایِ دون از آنِ تـو خواهد شد!
قهرمان گفت: به روی چشم! و اطیعوالله...
...
خیام ابراهیمی
24 شهریور 1394
.........................
بعد التحریر:
و اینگونه شد که با شامورتی بازیِ پیدا و پنهان، توافق بین "ابوبکر بغدادی" و کارگردانیِ ابلیس و بازیِ شیطان بزرگ و سیاهی لشکری شیاطین او حاصل شد. تا پیمانِ سپاه شیاطین به نام حقیقت، برایِ ساده لوحانِ "دو جناح" باور پذیر شود! یا ذوالجناح!
و هر کجا که ابلیس هست، زیر سایه ی مدعیانِ بی اذنِ الوهیت، خدا در اراده ملی ظهور نمی‌کند! و مردمی بت پرست با ایمانی اینچنین که خدایِ نزدیکتر از رگ گردن را در قلب و وجدان و عقل خویش باور ندارند، و هدایت زنده را نزد دیگر عاجزان ممکن الخطاء می‌فهمند که فهمشان از دین، رسومات بدوی و با بادیه آب کشیدن از چاه است و لوله کشی را حرام میدانند، با پیروی از مدعیانِ الوهیت، به فلاکت و فساد و ویرانی در خواهند افتاد! عاقبت مردمی که خدایشان ابوبکر بغدادی و ملاعمر و سلطان سلیم عثمانی و فقهاء و خلفاء طالبانی است جز دروغ و ریا و ترس و فحشاء و فلاکت نیست. چنین مردمی ذهنشان با خدای زنده مشوش میشود و به پوچی در می افتند، چون خدا را در قالبِ بتی نزد دیگران و از زبان دیگران می‌فهمند.
و این است ماجرایِ همیشگیِ "توافقِ ابلیس با خدایانِ زمینی".
به پایان آمد این دفتر...حکایت همچنان باقی است.

در استقبالِ پائیزی دِگر

در استقبالِ پائیزی دِگر...
و برایِ قهرمانیِ ‫#‏شاهرخ‌زمانی‬*
که وِرا نرمشِ "خدایِ رحیمی" نبود و پـریــــــد... تا تو بمانی!
==================================
هــــــــــــــای، ای بت‌پرستانِ پــــاک
اِی شاعرانِ بی‌چشم و... ‌بی‌خـــــــــــاک
موریانه در عصایِ سلیمانتان افتاده مگر؟!
که اینگونه مجذوبِ پوکیِ توأمانید؟
هـــــــــــای، ای امیدخوارنِ شطرنجِ ترس
ای سیبل‌هایِ بی‌اعتمادی زِ سایه‌هایِ چَرس
از عیدِ قربانِ نگاهتان
تا عاشورایِ چشمانتان
عصایِ موسا معجزه‌ای ندارد برای بره‌هایِ خیالتان
جُـز تکاندنِ "برگهایی سبز"
که کَم‌کَم
دل می‌بُـرَند از رؤیایِ آبیِ آسمان و درخت
تا رسوبی به رنگِ سفالینه‌ بمانَد "مُردِه زرد"
بر صورتِ سُـــــرخ از سیلیِ آینه‌هایِ بی‌مَرد.
ای سبزهایِ منهایِ آبی،
ای سایه‌یِ کابوسهاتان بر زردهاتان، قهوه‌ای!
باز هم تُفی از سقفتان چکید
تا پشتِ سنگرِ قبله‌هاتان...
تـــا مگر نَم نَم ببارد
از چشمِ آسمانِ قبیله‌هاتان، بــــاز "شــــعر"
_ بر خیالِ سایه‌یِ برگهایِ دیروزی ...
بر خاکِ تکراریِ خاوران‌هایِ بی باختران‌ِتان! _
...
آخـــــرِ تابستان است و
آب رَمَق ندارد به آوندهایِ تقدیر
و جان می‌کَنَند از شاخه‌هایِ خُشک
امیدهایِ پائیزی
هــــــــان اِی شاعرانِ کُتَل‌به‌دست
از کـــــورترین بندِ این دارِ بی بـــار و بَــر
تدبیرِ خونی چکید امشب بر اُمیدِ فلسطینِ ناموستان
از جـــامِ زهــرِ آن سربه‌تو معمار
بَر جـــامِ میِ این سربلند آوار
تـا قافیه‌هایِ زربارِ بُلبلانِ عقیمِ گل اندر چمنِ
تدبیرِ اَمنِ "زنده‌به‌گوری مُجاز است در مَجــاز"...
ای همه نانِــتان در روغنِ شعر بـــــاد!
مژده هِــــــی هــــــــای!...هِـــی هـــــای!
"قهرمانی از درخت افتاد!"
نوحه سردهید!
ای همه آه‌ِتان در خـــــون!
آن "سلیمان" که همواره ایستاده
بَر حریمِ شخصیِ خواب‌هایِ آخرتان
دیـــــــری است، تکیه بر عصـــــا، مـُــرده
در مـــــوُمِ شِـعرِ همیشه اَبترِتان!
....................................................
خیام ابراهیمی
22 شهریور 1394
........................
*
"شاهرخ زمانی" کارگر نقاشِ تبریزی، بعد از سه سال ممنوعیت از دیدار خانواده، در زندان زنده به سکته در افتاد و از قفس آزاد شد و پرید... (مقایسه کنید با بزرگترین اختلاسکارانِ سیاهکارِ تاریخ ایران، که با سیاه‌بازی بیش از دو هفته در زندان نماندند، تا قصه‌پردازانِ قائله "برملاشدنِ دروغِ عوامفریبانه‌ و پوچِ امانتدار را که"مردم کارفرما‌یند و حکومت کارگزار" بیش از پیش کِش ندهند!)

یک، دو، سه: ولا تَجَسَسوُ!

یک، دو، سه: ولا تَجَسَسوُ!
(نقشِ دروغ و تجسسِ قانونی، در امنیت، ناامنی، و فروپاشیِ مستعمره‌هایِ استعمارگر)
============================
اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، كه پاره‌اى از گمانها گناه است! و جاسوسى مكنيد! و بعضى از شما غيبت بعضى نكند! آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟ از آن كراهت داريد! [پس] به خدا بگروید كه خدا توبه‌پذير مهربان است (12) الحجرات يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ ﴿12﴾
از کشوری که خیانت اِسنودِن به حکومتش، می‌تواند قوانین امریکا را به نفع امنیت ملی و حرمتِ حریم خصوصی مردمش تغییر دهد، تا کشوری که انتقادِ مستند به قوانینش ، می‌تواند سر منتقد را به ضررِ اراده ملی و امنیت حریم خصوصی مردمش بر باد دهد، فاصله‌ای از "خدا" تا "ابلیس" است.
یک) استراقِ سمع در تاکسی:
----------------------------------
زرنگ: گوشیتو عوض کردی؟ این زاقارت چیه خریدی؟ همه پیشرفت میکنن، تو پس رفت؟
پخمه: نه! اون اصلیه رو گذاشتم خونه! این سرکاریه. تازه خریدمش. با یه سیم کارتِ اعتباری بی‌نام و نشون.
زرنگ: واسه چی؟ چیزی قاچاق میکنی؟
پخمه: نه! ولی می‌خوام برم یک جلسه سِرّی، نمی‌خوام ردّم بیفته، تا پس فردا بگن گرافِ رَدّ موبایلت اثبات میکنه در فلان تاریخ در فلان جلسه بودی!
زرنگ: آهان! اونوقت شبو چیکار می‌کنی؟ وقتی که گوشی دومت برمیگرده پیش گوشی اولت، لالا؟ و هر شب تا صبح باهاشه؟
پخمه: زبونش بند اومده بود و هاج و واج زل زده بود به زرنگه.
من به پخمه: مطمئنی دوربینهای راهنمایی رانندگی فیلمتو نمیگیرن؟ جاتون لو نمیره؟ رهبر گروهتون و یا یکی از رفقا نفوذی نیستن؟ و یا لایِ درزِ کیفِ یکی از شماها "جی پی اس" کار نذاشتن؟
راننده تاکسی: لطفا مسافرها کارتهایِ ملیشونو تحویل بدن. برن توی این کافی شاپ! برادرها چند تا سوال میکنن، بعد میرین ردّ کارتون... همه یه نگاهی به هم و به راننده تاکسی میندازیم. راننده میزنه زیر خنده و میگه: نترسین! نترسین! ما همه با هم هستیم!...بعد بلند میگه: عجب جهنمی درست کردن واسه ملت! بر پدرش رحمت، اون که ارتش بیست میلیونی رو جاسوس همدیگه کرد!
من به راننده: پشت سر مرده حرف نزن برادر! همین الان یکی از وُرّاثِش ظاهر میشه، دخلِ امروزت رو یکجا میذاره کف دستت.
زرنگ رو به من: آقا ، فیلم پلیسی زیاد می‌بینید؟!
من با خنده: من توی فضای پلیسی نفس می‌کشم. الان هم دارم یه سریال امریکایی به نام مظنون (Person of Interest) می‌بینم. اگه بفهمین امریکا چه خبره! پناه میبرین به خود شیطون.
پخمه:... عجب!... فکر اینجاشو نکرده بودم. تف به این شانس! یعنی نمیشد ما تویِ هندوستان به دنیا می اومدیم؟
من به پخمه: حالا چیکار میکنین توی زیرزمین؟
پخمه: هیچی بابا! تویِ بَندِ موزیک، من آبدارچی‌شونم. یه وقتهایی هم سِنج می‌زنم. چهارصد، میدن بدون بیمه.
.
دو) استراق سمع در بانک
---------------------------
شماره گرفتم و نشستم.
پشتِ سرم:
مشتری کراواتی به رفیقش: سیّد من میرم دیگه!... پولو واریز کردی برو کامرانیه، ببین آسانسوریه اومده سر ساختمون یا نه! بهش بگو اگه بخوام یه طبقه زیر استخر، آسانسور داشته باشم، این موتورش جواب میده یا نه؟ بعد بیا وزارت، اسنادِ اعتباری رو ببر شرکت بده به زنجانی بگو شب بیاد کاخ. آهان بهش بگو پاسپورتها آماده ست. مهرهایِ جدید رو هم بیاره.
رفیقش: باشه حاجی. اما استخل که خودش توی منفیِ دویِ زیرزمینه! دیگه پائین تر از اون که طبقه ای نداریم.
مشتری کراواتی: حاج خانوم تویِ وَنکووِر یه تریبلکس در همسایه‌گی‌مون دیده، سه طبقه زیر همکف داشته. میگه اِلّا و بلّا یه نیم طبقه زیر استخر لازمه. یه طرحی داره واسه سِرّ مخفی، واسه روز مبادا...(چشمک)
رفیقش: باشه حاجی. اما اینجوری میشه شیش طبقه! یارو قبلنا می‌گفت موتورش جواب نمیده. اینجوری که عمرا جواب بده. راستی اگه آسانسوریه پولشو خواست چی بگم؟
مشتری کراواتی: دفعه قبل موتورو قوی کرد. راجع به پول هم بگو قرار بود بوگاتی رو آب کنه از همون محل پولشو برداره. نمی‌خوام کارت به کارت بهش پول بدم. نمیخوام پول نقد کنم. اما ازش بپرس نتیجه چی شد؟ اصلا بهش بگو به رایتلم بزنگه! یهو زنگ نزنه به شماره قبلیه. میخوام خودش پی‌گیری کنه، نه من!
رفیقش: رو چشام حاجی! راستی شماره حساب جدیدتونو ندارم.
مشتری کراواتی: اول به کارت خودت بریز! بعد از کارت خودت بریز به کارتِ ملیِ دخترم. فراموش نشه! همون کارتی که به اسمِ پاسپورتشه... توی کپی مدارک هست. بگرد پیداش میکنی! اشتباهی نریزی یهو... آهان! راستی بعد از شرکت "بی ام وِ" رو بردار برو، فرهنگسرای اندیشه، وایستا تا جلسه شعر خونیشون تموم که شد، سوئیچ اینو بده ماشینشو بگیر ببر کارواشِ ظفر، باید تمیز تحویلِ دکتر بدیم، به سعید بگو "جی.پی.اس" یادش نره. کارش که تموم شد بعد بیارش بذار پارکینگ منفی دو برجِ قرائتی. سوئیچو بده به واحد 12. اگه کسی نبود وایستا تا بیاد. کارت بنزین رو بگیر. بگو شب ساعت نه بیاد کاخ. دیر نکنی، دیر نکنه (با بشکن)!
رفیقش: بعد از کارواش میتونم برم خونه؟ مادر عباس رام نمیده! (با آه و لبخند...)
مشتری کراواتی: آره، اما سر راهت برو از مسیو سرهنگی، دو سه تا شکلات و یه جعبه شربت آلمانی بگیر بیار کاخ. دیرتر از هفت نشه. بعد برو مسجد یه سر به حاج مَمّد بزن، چکِ انصار رو که صبح بهت دادم بهش بده، بگو نقد نکنه تا بهش بگم. خب دیگه!... بـــــای! سی یو لی‌تِـر. ( در حالِ دور شدن...)
رفیقش: باشه حاجی. کارتِ بنزینو چیکار کنم؟
مشتری کراواتی: آهان!... خوب شد گفتی!... برگشت و یواشکی گفت: بده مسیو سرهنگی... بگو لیست پمپ بنزین‌هایی که ازش بنزین زدن رو از اولِ سال تا امروز در بیاره و فردا با پیک بفرسته شرکت اقدسیه. ایندفعه اشتباهی برام ایمیل کنه، یا بگه هَکَم کردن، چوپوقشو چاق می‌کنم، خودم هَکِرِ اسمی دارم، میدم ردّ عابر بانکها و موبایلها و دوربین مخفی‌هایِ مکانهاشو، نخود لوبیایِ نفس کشیدنشو در بیارن، با هم مقایسه کنن! دودمانشو به هم میریزم. کلی فیلم و عکس مَکس ازش دارم (خبر نداره، دادم هم شنود و هم دوربین کار بذارن توی کارواش، جیک بزنه رو هواست...دارم امتحانش میکنم...ببینم رفوزه میشه یا قبول... نشون به نشونِ جزیره کیش). یابو وَرِش نداره بازَم... همینطوری رُکّ بهش بگو شیر فهم شه. دورم بزنه، دورش می پیچم. ناسلامتی جنگِ سایبریه تعارف معارف نداریم. هنوز دق و دلیِ اون دفعه که دخترها رو تویِ فرودگاهِ دوبی به امون خدا ول کرد و رفت پیِ یَلَلی تَلَلیِ خودش، یادم نرفته ... اگه زرنگیِ "شِری بلنده" نبود پاک آبرومون رفته بود پیشِ عربها... همه گیر میفتادن. ( اخمِ حاجی فرو رفت توی زمین)...
رفیقش: به روی تخم چشام. خیالت راحت!... حاجی التماس دعا...! ( حاجی یهو از خواب پرید)
مشتری کراواتی: کارها رو راست و ریست کن! آخر همین ماه میفرستمت ونزوئلا.
رفیقش: نه....! حاجی سَرِ جَـدّت! آخرین بار نقلِ لندن بود! چه زود یادتون میره...
مشتری کراواتی: خوش اشتها شدی‌ها، شیطون! حالا ما یه چیزی گفتیم... اما اگه با مامانِ عباس خوب رفتار کنی، شاید همه‌تونو بردم ونکوِر کانادا پیش خودم. یه هوا خوری تا آخر عمر... یه دوبلکس کنار خودم برات می‌گیرم. بچه ها تنها نباشن. کارهاشونو راست و ریست کنی، خیالم راحت باشه، محتاجِ غیرخودیها نشن. اوضاع قاراش‌میشه... ببینیم توافق چی میشه! نمیشه!... ( نگاهش میره توی آسمون... آه!)
رفیقش (هاج و و اج – عین برق گرفته‌ها): یا حضرت عباس! چی میگی حاجی؟! یعنی میشه؟! یعنی میشه؟!!...
مشتری کراواتی (با اَدا و لَحنِ ندایِ "من و تو"): چرا که نـــــــــه؟!!...خب من بِرَم، بِرَم... لوس نکن خودتو! ( با لحن آمرانه!) همواره دائم الوضو باش!... ( ... و لنگون لنگون به تندی از بانک بیرون رفت).
...
رفیقش خندون پاشد رفت دمِ باجه‌یِ خالی! چطوری الکی؟!...
کارمند: نوبت گرفتی؟
رفیقش: آره گرفتم، گم کردم... آخه خاله‌م مریض بود حواسم پرت بود... (از پشت گیشه، با صدای بلند): مخلصِ آقای رئیس هم هستیم دربست! آقای رئیس بازم یارانه‌م دیر شد، هنوز به کارتم نریختن، حالا چیکار کنم؟!
رئیس داد زد: شکر خدا...دعای بارون!
رفیقش با صدای نکره‌ش دوباره داد زد: التماس دعا. سَرِت سلامت، رئیس! فکرشو نکن، غصه‌مو نخور! این ماهم یه خاکی می‌ریزم روی سرم.
کارمندا به غیر از آبدارچی همه زدن زیر خنده!
یکی گفت: بازم رسول موجی شده... پس کی به بچه‌ها ناهار میدی، کارلوس سانتافِه؟
...
سه) دروغ و استراق سمع در امریکا، و "سیاه‌نمایی" اِسنودِن
---------------------------------------------------------------
"سیاه نمایی" چماقِ آشنایی برای ماست. چماقی که استمرارش جز فریبکاری و دروغ و اضمحلالِ اخلاقی ملت، در پی نخواهد داشت.
تجسس در حریم خصوصی شهروندان، عاملی ضداخلاق و فسادآفرین در امنیت ملی امریکاست، ولاغیر.
اِدوارد اِسنودن، کارمندِ سابقِ سازمانِ اطلاعاتِ مرکزیِ آمریکا و مشاورِ پیشین آژانس امنیت ملی این کشور، به جامعه امریکا هشدار دارد که امنیت حریم خصوصی مردم امریکا کاذب است و مورد تعرض و تجسس قدرتِ فراقانونی و ناشناخته‌یِ پسِ پرده‌یِ دولتی قرار گرفته است؛ و سیستمِ حکومتِ حاکم بر ملت و دولت امریکا، با خلاء‌ها و باگهای قانونی، حریم خصوصی مردم را ناامن کرده است. او برای اثباتِ ادعایِ خود اسرارِ نظام سایبری و اطلاعاتی دولت امریکا را افشاء کرد! هر چند دولتِ امریکا در ابتدا این اظهارات را "سیاه‌نمایی" اعلام کرد، اما در پی‌گیریِ اصحاب رسانه و نمایندگان واقعیِ مردم، با پی‌بردن به صحت این اظهارات، در جهت رفع نگرانی عمومی، متعاقبا به اصلاح و تغییر قانون اقدام کرد. اگر حکومتِ امنیتیِ پسِ پرده‌یِ نظامِ سلطه‌یِ امریکا به حریم خصوصی مردمش متجاوز است، اما دولتِ امریکا باید پاسخگویِ مردم و رکن چهارم دموکراسی یعنی رسانه‌های مستقل و خبرنگارانِ آزاد باشد. به همین دلیل است که این اصلاحات (هر چند روبنایی) صورت میگیرد.
در بن‌بستِ قانونی، آیا افشاگری اِسنودِن برای امنیت و منافع ملی امریکا کاری درست بود؟
افشاگریِ اسنودن هر چند از دید مقامات دولتی، خیانت محسوب شد، اما نهایتا رهبران امریکا را ناگزیر به اصلاح و تغییر قوانین امنیتی مردم کرد. هر چند زندگی او را نااَمن و او را آوراه‌یِ روسیه کرد.
اتهامِ "سیاه نمایی" به منتقدینِ یک نظامِ تمامیتخواه، به‌منزله‌یِ این است که اوضاع سپید است، اما به دروغ سیاه نمایانده می‌شود. حال آنکه تنها یک قدرت مطلقه قادر است چنین بهتانی را بدون پاسخگویی تثبیت کرده و به عامل ناامنی ملی تبدیل کند! قدرتی که نه رکن چهارمِ دموکراسی، و نه مردم هیچکدام زورشان به او نمی‌رسد، مگر اینکه در امریکا باشی و یک اِسنودن هم باشد و برای امنیت مردم میهنش، به سیم آخر بزند! بدون اِسنودِن‌ها قوانینِ امنیتی امریکا به نفعِ حریمِ خصوصیِ مردمش تغییر نخواهد کرد.
.
نتیجه: دروغ به منظور فریبِ مخاطب، موجب آسیب و ضرر و زیان به مخاطب و فساد است! چه از جانب مردم به حکومت، و چه از جانب حکومت به مردم. بویژه که این دروغ بصورت قانونی و علیه ملتی باشد که راهی به قوای سه گانه نداشته باشد.
هر نظامی که قوانین جاریِ آن، مردمش را به دروغگویی ترغیب کند، مسلما فساد در آن نظام فراگیر خواهد شد؛ چون موتور این دروغگویی نهادینه است. در کشورهایی که بدون دروغ نسبت به باورهای شخصی نمیتوان در ساختارِ دولتی جامعه حضور داشت و در نظام ‌تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیریِ مدیریتِ منابعِ ملیِ جامعه، و در قوای سه گانه‌اش مشارکت داشت، مسلما "دروغ" بنیاد و اساسِ حضور ملی مردمش خواهد شد. استمرار این دروغ همچون موریانه مبانی باارزش فرهنگِ ملی و اخلاق ملی را از درون خواهد پوساند.
احساس امنیت در سیستمهایی که بصورت قانونی و نهادینه دارای باگ امنیتیِ "دروغ" و پنهانکاری هستند کاذب است. انسان در این سیستمها به یک دروغگوی حرفه‌ای و غیرقابلِ اعتماد تبدیل می‍شود، که اگر بخواهد زنده بماند، باید هستی و حیثیت خود را به بهایِ ارزنی بفروشد!
مثل احساس امنیت در سیستم حکومتی امریکا.
مثل احساس امنیت در سیستم حکومتهایی که ایدئولوژیک هستند، و حقوق ملت خارج از ایدئولوژی پایمال است. حال چند پرسش اساسی مطرح است:
1- آیا فرزندانِ شما بدون دروغ نسبت به باورهای دینی و عقیدتی دولتی و قانونی، میتوانند تحصیل کنند؟ میتوانند وارد دانشگاه شوند؟ میتوانند شاغل شوند؟ ازدواج کنند و تشکیل خانواده بدهند و به قوای سه گانه راه پیدا کنند و در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری منابع ملی و سرنوشت خود دخیل شوند؟
2- اگر شما نتوانید بدون دروغ، اراده ملیِ خود را در ملک مشاعی به‌نامِ وطن اعمال کنید؛ اگر نتوانید تحصیل کنید، اگر نتوانید ازدواج کنید، کار کنید و در مدیریت منابع ملی کشور خود مشارکت کنید، پس در میهن خود به چه کار می‌آئید؟ آیا به‌جز دستگاهی دروغ‌ساز و دروغ پرداز؟
3- اگر شما از کودکی به فَنّ دروغگویی احاطه نداشته باشید، چه بر سر شما خواهد آمد؟ و اگر در دروغگویی تبحر داشته باشید چه بر سر یک ملت خواهد آمد؟ چه بر سر یک فرهنگ ملی خواهد آمد؟
طبق قانون اگر شما به ایدئولوژی قانونی و مورد تائید حکومتی متعهد نباشید! نمی‌توانید زندگی کنید! در واقع شما بدون تفتیش عقاید شما نمیتوانید زندگی کنید! حال آنکه اصلِ تفتیش عقاید خلاف قانون است. یکی از پارادوکسها و تناقضات بنیادیِ اصول قانون اساسی همین است. تناقض قانون انتخابات با اصل تفتیش عقاید. تناقض اصل 12 قانون اساسی (در الی‌الابد بودن و ضرورتِ دین دولتی) با اصلِ تفتیش عقاید در کلیه امور زندگی و اجتماعی.
مسلم است که با چنین قانونی، دروغ عاملی است که میتواند به شما حیات بدهد. و راستی میتواند شما را از اعمالِ اراده ملی در ملکی مشاع به نام وطن ساقط کند!
به همین دلیل است که آن قانون اساسی که اصلِ دروغ را برای تداوم حیات شما تضمین کند، نمی‌تواند مانعِ فسادی فراگیر و بنیادی در فرهنگ ملی شود. بلکه با قانونی شدن و نهادینه شدن دروغ، این توسعه‌ی فساد است که نهادینه خواهد شد.
با این حساب شما به کدام گشایش سپیدی که چادر سیاه دروغ بر آن سیطره قانونی نداشته باشد، امیدوار هستید؟
با این حساب آیا شعارِ "امید" به زندگی، یک فریب ملی و یک سیاهکاری حکومتی نیست؟!
به همین دلیل است که استعمار نوین، با میدان دادن و تسریِ ایدئولوژی‌هایِ مرده‌یِ بومی، و با نفیِ اراده ملیِ ملتها، قادر است دیکتاتوری را در مستعمره‌هایِ نامحسوسِ خود قانونی و نهادینه کند، تا به راحتی بتواند در غیابِ نظارت مردمی و با در تنگنا قراردادنِ دیکتاتورهای غیرپاسخگو به ملت خویش، با آنها وارد معامله شود، تا آنها برای بقاء خویش، توافق کنند. کاری که استعمار با اراده‌ی ملی نمی‌تواند انجام د‌هد! اما میتواند با دیکتاتورهایی همچون سرهنگ قذافی، صدام، و بشار اسد انجام دهد.
دیگر دورانِ کودتاهای سخت، علیه آلنده ها با تثبیتِ پینوشه‌ها، و کودتای 28 مرداد علیه مصدق‌ها با تثبیتِ شاه، به سر آمده است.
اکنون دوران تثبیت قوانینی است که میتواند کشورها را از درون بپوساند.
استعمار نوین با میدان باز کردن برای تثبیت قوانین ضدملی، به استعمار ملتها توسط معامله و توافق با دیکتاتورها اقدام می‌کند، تا دیکتاتورها در وهله اول تثبیت شوند و در مرور زمان کشورهایشان از درون نابود شوند!
به همین دلیل است که امنیت ملی مردم در چنین حکومتهای تمامیتخواه و مطلقگرایی،در مرور زمان توسط دیکتاتورها با ابزارِ تعبیت محض، تجسسِ ملی، و دروغ ملی (به منظور حفظ حیاتشان) مخدوش میشود، و فسادی روزافزون و فراگیر در روحِ ملت و فرهنگِ ملی نفوذ می‌کند، تا دیر یا زود آن را از درون بپوساند و نابود و ویران کند... کشورهایی همچون لیبی، عراق، سوریه و ...
همه فدای امنیتِ میلیِ دیکتاتورهایِ قانونی.
امروزه، ابزار نرمِ استعمار نوین، تعبیه‌ی قوانین پارادوکیسکال و غیرملی در قوانینِ ملتهاست. ملتهایی که حریم خصوصی مردمشان در دستانِ دیکتاتوران به ظاهر منتخب و قانونی محصور است، و مردم واقعی به هزار و یک پرونده سازی و موانعِ قانونی، به حکومت خویش راه ندارند. ملتهایی که اراده‌ملی‌شان قانونا ابتر و عقیم است. قوانین پارادوکسیکال، پایه‌ی اساسی ویرانی این ملتهاست که از آن امیدی واقعی برای احقاقِ "اراده ملی" بیرون نمی‌آید.
خیام ابراهیمی
21 شهریور 1394
https://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh/videos/10156037042815416/
2,948 Views
حتما ببینید: جوانی که از آسینب شناسی حکومت دینی در تلویزیون جمهوری اسلامی سخن می‌گوید و در چند دقیقه با جرأت تمام و با استناد به تحقیقات میدانی و آمار و ارقام عمق تأثیرات فانجعه‌بار حکومت دینی ایران را برملا می‌کند.

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...