Wednesday, September 30, 2015

"عید قربان" و مسئولیتِ پدر بودن و لحافِ مُـلّا

"عید قربان" و مسئولیتِ پدر بودن و لحافِ مُـلّا *
"ریحانه" می‌توانست دختر تو باشد!
=====================
پـــــــــــــــــــــــــــــــدر!
ای خدایِ جعلیِ مِلّتِ قربانی به پایِ اُمّتِ جعلیِ خود، ای خودی الکِرام!
ای ابوبکرِ بغدادیِ، ای ثانیُ البَصیرُ الحَرام!
فرض کن! ریحانه دختری است ایزدی
دختری کوبانی که نمی‌خواهد به زورِ دینِ دنیایِ دونِ سرمدیِ تو، قربانی شود؛
نمی‌خواهد در بازارِ کنیزانِ تو به پنج دلار به نرخ آزاد فروخته شود!
عیدت مبارک است آیا؟!
...
ای که چون پدرانِ درمانده و قربانی به قربانگاهت، نخودی و بیخودی نیستی!
ای که نخودِ هر آشِ معنایی و غیرخودی نیستی!
امسال سال بُـز است، بُـز همان رفیقِ شفیقِ گرمابه و گلستانِ گوسفند و البته خوک است!
خوک همان خنزیر حرام است و خنزیر همان گوسفند و بُـزِ حلال در نرمشِ قاموسِ تو!
همان‌که معنایِ شهوتِ عبادی-سیاسیِ تکثیرِ تناسلِ استراتژیک و هوسِ غیرپاسخگو و بدون مسئولیت را به تو آموخت! خوک همان ربایِ مشروع و ملت قربانی در پای امت جعلی و ولایتِ اسلامیِ موصلِ و دولتِ شام و عراقِ توست!
ای حامیِ حقوقِ بشّار الحرام!
ای نافیِ حقوقِ بشر الحلال!
هر چند کبابِ گوشتِ یکی زیر دندانهایِ تیزَت حلال و دیگری حرام باشد!
هر چند جابجایی‌اَش برای حفظ نظامت که از اوجب واجبات است، چون آب خوردن است و شرابا طهورا.
امروز عید قربان است در بازار مکاره‌یِ کامرواییِ تو و سپاهِ سیاه‌پوشَت... و روزی که یک پدرِ تاریخی به خالِ خیال و خوابِ صادقه‌یِ خدایِ درونِ خوابش، فرزندِ صغیرش را به پایِ قربانگاه برد تا بندگی‌اش را ابراهیم‌وار به خوابش که ایمانِ موروثی و قانونیِ توست اثبات کند، تا تو بر تخت خود وتختخوابِ خلافت و ولایتت، از آن لحافِ مُلّایی به عرضِ ملتی واقعی بدوزی به قامتِ اُمتی جعلی! تا شاهدِ معرفتِ متعالیِ تسلیمِ اسماعیلِ صغیر باشد به شهودی مُقَدّر!...تا صغیران، رشید و کبیر باشند اگر او بخواهد!... وَ کبیران صغیر باشند اگر تو بخواهی.
"تــو" ای پدرِ غصّابِ حقوقِ پدرانِ غیرِخودی،
ای پدرِ قصّابِ حقوقِ پدرانِ خودی! که گوشت ملتِ قربانی را بینِ مزدوران بارگاهت تقسیم می‌کنی، طَبَق طَبَق قربة الی‌الخیالِ غنائمِ الکُبَرا عنِ الصُغَرا به شرطِ چاقویِ حلال.
تو ای آنکه که برایِ اهلِ بیت و نوچه‌هایِ مزدورت، توجیهِ اقتصادی داری! بی آنکه مجبور باشی اگر در ماه حرام به‌دست یک حرامی کشته‌شوی، تنها 200 میلیون بیارزی، که با سودِ قطعیِ 22 درصدیِ بانکِ انصار و اصحابت، ماهیانه 3 میلیون ششصد هزار تومان نقد جرینگی، بدونِ تن دادن به حلالِ پذیرشِ ریسکِ تجارتی که ربا نباشد، در جیبِ میراث‌خوارانت یقینا واریز ‌شود، حراما طهورا...
تا امنیتشان به قدرتِ مطلقه‌ی تو محفوظ بماند!
تا بی‌دغدغه‌یِ سکته‌کردنِ یک پدرِ کارگرِ محبوس در حصارهایت، در حوزه‌یِ رهایِ امنیتِ رحیمانه‌یِ پدرِ اختلاس از ناموسِ ملتی محصور، حسابِ پسران و دخترانت را برای روز مبادا پُـر کنی، و امنیتشان را در صحرایِ وحوشِ بربران تامین‌کنی، تا همچون ابزار و وسایلِ اهدافِ بلندت به جهادالنکاح نپیوندند. و یا برای امنیتِ امیالِ استراتژیکِ تو، به بیزنسِ اطلاعاتی-امنیتیِ فحشاء دخترکانی که پدرانشان چون تو توجیه اقتصادی نداشته‌اند، در دُوَلِ عربی با دکل‌هایِ غیبیِ نفتیِ شقّ و رقِ رفیعشان تن ندهند!
بره‌هایِ صغیر را چوپان تویی، ای غاصبُ القُصَبا!
به قربانگاهِ اراده‌یِ ملی‌اَم!
سفره‌‌یِ "هیـــــــچ‌گاه‌خالی‌اَت"
پر از گوشتِ قربانیانِ حرام باد به کامِ اُمّتِ جعلی‌اَت!
جامت پر از خونِ دختران و پسرانِ مالباخته‌یِ قانونی حرامی، در چشمِ پدرانِ غیرخودی!
تختِ سلطنتِ تزویرِ ربانی‌اَت
بی‌گزند از توافق با صاحبانِ زر و زورِ بانی‌اَت!
مستیِ شهوتِ الوهیت‌اَت مستدام!
لحافِ مُلّایِ ملتِ اسیرت به پهنایِ تَوَهُمِ بلندِ اُمّت
عیدت مبارک است آیا؟!
...
ای که طعمِ تن‌فروشیِ ملتِ فقیر و مالباخته را، با طعمِ قلبِ فاحشه‌یِ امتِ جعلی‌ِ غنایت، تاخت زده‌ای، واجب قربة الی الصهیون فی عبایِ فریب!
ای ابوبکر بغدادی، ای بصیرالثانی!
ای مُلّا عمرِ لحافدوزِ جانی!
ای سلطان سلیم عثمانی!
غروبِ غَربَت، مشرق و
طلوعِ شَرقَت، همواره مغرب باد!
ای مرده‌خوارِ اولیاء و اوصیاء
ای آنکه تریشِ تختِ سلطه را
به رضایتِ ملتی پایِ‌تخت‌ِخوابت نمی‌فروشی!
عیدِ مرده‌خوارانِ اراده و بندگیِ درگاهت،
بر تو و حرامخوارانت، مبارک است آیا؟
...
با هر دم و بازدمت به قربانگاه
پدران سکته می‌کنند قانونی
پایِ قانونی که در غلافِ خنجرِ تو
جایش امن است!
تو را به خونِ شهوت‌ِ قِلمانیِ نمازگزارانت
پایِ سجاده‌ها‌یِ تجاوزِ شرعی قسم!
گورها را مجانی کن!
و به قربانیانِ اعیادت مفروش!
تا دخترانت قربانیِ امنیتِ غلافِ قانونیِ تو نشوند!
"ریحانه" می‌توانست دختر تو باشد!
"ریحانه" می‌تواند دختر تو باشد!
..........................................
خیام ابراهیمی
2 مهر 1394
=================
پی نوشت:
دعوا بر سر لحاف ملاست:
در يك شب سردِ زمستاني، ملا در رختخوابش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد.
زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است.
ملا گفت: به ما چه! بگير بخواب! زنش گفت: يعني چه كه به‌ما چه؟ پس همسايگي به چه درد مي‌خورد؟
سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي‌دانست بگو مگو كردن با زنش فايده‌اي ندارد، با بي‌ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت.
گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود؛ همين‌كه ديد كم كم همسايه‌ها به خانه‌هاشان برگشتند و كوچه خلوت شد، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است. بطرف ملا دويد، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.
وقتي ملا به خانه برگشت. زنش از او پرسيد : چه خبر بود؟
ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سرِ لحافِ من بود.

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...