Friday, September 18, 2015

اسرائیلیاتِ ابوبکرِ بغدای

اسرائیلیاتِ ابوبکرِ بغدای
مناجاتنامه‌یِ "قهرمانِ" موصل با خدا (اَندَر بابِ "تحریمِ" شیطانِ بزرگ)
=========================================
ابوبکر بغدای گفت: میخواهم قهرمانِ مسلمینِ جهان باشم!
خدا گفت: فعلا که پهلوانِ دلخواهِ ابلیسی.
ابوبکر بغدادی گفت: پس چرا ابلیسیان دشمن منند و علیه‌م فتنه می‌کنند و تفنگهایشان را بسویم گرفته اند و مرا تهدید و تحریم کرده‌اند؟
خدا گفت: طرف حساب ابلیس، تو نیستی، بلکه مردمند! همواره دعوا دو طرف دارد، یک طرف دعوا متحد و معلوم است: ابلیس و صهیونیسم و فراماسونری، اما طرف دوم هم باید ذیل یک پرچم ایدئولوژیک متحد باشند! در اتحاد همه یکی می‌شوند. تو می‌توانی منافع همه را در مقابل یک نفر قرار دهی. ابلیس بر دشمنی با تو تاکید می‌کند چون به وجود تو به عنوان یک دشمنِ جاه‌طلب و معلوم‌الحال، نیازمند است! تو باید در لباسِ اندیشه‌ای باشی مطلقگرا و بی‌تفسیر، بی‌حقِ مخالفت و اظهار نظرِ بنی‌بشری، تا ابزار و وسیله‌ای شوی که به بهانه‌یِ تو تمام منابع و سمبولهای ملی و اراده ملی مردم تحت سلطه‌ات تضعیف و نابود شوند! فروکاستنِ دینِ موروثی به قالبِ بی‌انعطافِ ایدئولوژی چنین ظرفیتی را از پیش فراهم آورده است. در واقع تو خواسته یا ناخواسته نقشِ رفیقِ زورگیر را در دعوایِ بین او و مالباخته بازی میکنی که ملتی را در دستان خود محبوس میکنی تا زورگیر، مالباخته‌یِ خلع ید شده را آش و لاش کند. تا تو نباشی به کدام بهانه مردم را از هویت و اراده ملی‌شان تخلیه کنند؟ پس تو با فحشهایت روغن را داغ می‌کنی، اما این مردمند که کباب میشوند.
قهرمان پرسید: چرا ابلیس باید ما را از فیضِ خود تحریم کند؟
خدا گفت: چون فیض ابلیس آتش جهنم است. این از فیوضاتِ ما برایِ توانا شدنِ ملتهاست. نمونه: ژاپن و آلمان... اما تو هواها و خرجهای دیگری در سر داری. تو جیبت خالی است و پُزَت عالی... به فکر جهان گشایی هستی. تو اگر ملت را به دریوزگی و فحشاء و دریدنِ یکدیگر هم بیندازی آنها کش می‌آیند، اما این تویی که نمی‌توانی کش بیایی چون مدام باید در سوراخ موش سلطانی پنهان شوی.
قهرمان گفت: بدونِ این فیضِ ابلیس، دنیایمان تنگ می‌شود.
خدا گفت: تنگنا همانا معنایِ دنیاست. به روزِ رستاخیز، گشایش حاصل خواهد شد. اندکی صبر سحر نزدیک است!
قهرمان گفت: تا رستاخیز کی مرده کی زنده است؟ پس کِی در همین عمر ما فرجی حاصل میشود و از این تنگنای تحریم می‌رهیم؟
خدا گفت: وقتی برای ابلیس کمی نرمش به خرج دهی!
قهرمان گفت: حرفی نیست! ما سالها پشت پرده این‌کاره‌ایم... اما اینبار اینها میخواهند ما را روی استیج به نرمش وادارند و غرورمان اجازه نمیدهد! نمیدانیم چگونه باید نرمش کنیم که نه سیخ بسوزد نه کباب؟ یک جوری که سه تا جزیره هم بدهیم، اما روی استیج نرویم. برایمان حرف در نیاورند و رسوای شهر و بدنام نشویم. نمیشود؟!
خدا گفت: به عزیزانم اخم نکن! به بندگانم رحمان شو و رحیم. که ما از رگِ گردن به آنها نزدیکتریم. ما در قلب آنها جای داریم.
قهرمان گفت: اما از بندگان تو، از پاره های تن تو، خیری به من نمی‌رسد که هیچ! بلکه با این بلایی که سرشان آورده ایم، بیت‌المال را هم از من خواهند ستاند و دیگر دوقران کف دستمان نخواهند گذاشت! باز باید برگریدم به دورانِ گدایی و مفلسی و سیگار دود کردن و شاعری.
خدا گفت: امانت را به صاحبان اصلی حق، به پاره های تن من، به سهامداران و خلیفه‌های من بر روی زمین بسپار.
قهرمان گفت: در این صورت کسی از من حساب نخواهد برد و امر تو محقق نخواهد شد و بندگانت پیرو و بنده‌ی من نخواهد شد و از من که خلیفه‌ی توام چیزی بر جای نمی‌‍ماند.
خدا گفت: چه بهتر! آنوقت رو به سوی من خواهند آورد. باور کن من حی و زنده‌ام و کیل و وصی ندارم. نکند ما را مرده فرض کرده ای؟
قهرمان گفت: خودت گفتی اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم! خب من همان اولی الامرم.
خدا گفت: کسی را به رسولِ من راهی نیست مگر از راه و اذنِ من! اول گفتم اطیعوالله... بعد گفتم اطیعو الرسول! یعنی اگر اول خدا را نیابی رسولت سامری میشود. من چنین اذنی به مردم و به رسول نداده‌ام تا ابتدا از تو اطاعت کنند! پیش از هر چیز باید به من رجوع کنند. من در دسترسم! اگر من در قلبشان نشستم به آنها خواهم گفت...وگرنه: پایِ استدلالیان چوبین بُــوَد ...پایِ چوبین سخت بی تمکین بُــوَد!... همچو ملاعمر و
قهرمان گفت: پس من چگونه به این مقام رسیدم؟!
خدا گفت: با راهگشایی و پاندازی و منطق و استدلالِ پیروانِ پنهان و پیدایِ ابلیس در لباسِ من، و با کمک مردمی که پیش از آنکه مرا بیابند از مردمی چون خود تقلید کردند. مردم مشرک بودند و همان خواستند که شد. این ابلیس بود که با شناختِ تو و مردم، میدان را برای تو و پیروانت باز کرد و بر دیگران بست و دور دور تو شد! بمب ساعتی سیار. آبی در لانه‌یِ مورچگان.
قهرمان گفت: اثبات کن! که مردم پیش از یافتن و ایمان به تو در قلبشان، به منطقِ یک مدعیِ عینِ خودشان اعتماد کردند.
خدا گفت: سرانجامِ دموکراسیِ مردمی در "سقیفه بنی ساعده" به ‌نامِ من را به یاد آور! همین تو را بس! تازه آنوقتها هنوز تنور داغ بود! بعد از هزار و چهارصد سال شیاطین انس و جن آنقدر فرصت داشتند که مرا لای عبایِ امثال توی جاه طلب و متوهم جای دهند! در سقیفه عیبش این بود که انتخابات دموکراتیک و آزادشان بی اذن و به نام من بود. و اگر حکومت به نام من حقنه نمیشد، آن دموکراسی مردمی به نام مردم، عیبی نداشت و عین حق بود.
قهرمان گفت: اما حکمِ ولایت (تو بخوان خلافت) به نام دیگری بود!
خدا گفت: پس اگر زورِ من در کار بود، چرا عملی نشد؟! آیا من ناتوان بودم؟ عملی نشدن آن حق، به معنایِ اولویت من به خواست آزادانه‌یِ مردم بود و هنوز هست! مردم باید خود بخواهند.
قهرمان گفت: پس با این حساب امرِ قطعیِ حکومت به نام تو هیچگاه مقدور نخواهد شد! چون مردم همواره صغیرند!
خدا گفت: کی من چنین تکلیفی را برای تو و کل تاریخ حکم کردم؟ هیچ حکومتی به نام من با خواستِ مردمِ ممکن الخطا ممکن نیست! و تو نیز از مردمی. جز این است؟ و یا نکند ادعای ولایتِ با اذن داری؟ که در اینصورت هم باز همان آش است و همان کاسه. انتخابِ مردم و نه به نام من، بلکه به نام خودشان.
قهرمان گفت: این که حکومت سکولار میشود! پس استقرار عدالت چه می‌شود؟
خدا گفت: بنده‌ای که از استقرار قسط و مساوات ناتوان است، عدالت را چگونه خواهد فهمید؟
قهرمان گفت: پس تکلیف چیست؟
خدا گفت: تکلیف ثابت نیست که تو بتوانی آنرا بسنجی. لایکلف الله نفسا الا وسعها. "عالِمِ مطلق"، به وسعتِ وجودی هر کس منم ولاغیر... (از جمله تو)
قهرمان گفت: پس حکومت به نام تو ممکن نیست؟
خدا گفت: چنین حکومتی بدونِ اذنِ بی بیعتِ مردم غصبی است. من چنین امری نکرده ام. کجا دیده ای به مردمی چون تو چنین امری کنم؟!
قهرمان گفت: اما من مدرک دارم! به حکم علماء حق به جانب، عالم به تو هستم.
خدا گفت: این ادعای توست. خلوصِ علم تو و امثالِ تو در رستاخیز معلوم میشود نه توسط امثال خودت ( آن هم با سند و مدرک و منطقِ نسبی). عصای موسا هم بدون مردم چون عصای سلیمان موریانه می‌خوردش! علم تو مطلق نیست نسبی است. علم من مطلق است ولاغیر. چگونه یک دانش آموز میتواند درجات و اصالتِ علم تو را محک زند؟ مگر قرآن من کامل است؟ من پیام دین را با این پیام ختم کردم: لااکراه فی الدین! تا دین تنها در دست پرده دارانِ مرده‌یِ من، به‌نامِ زنده‌یِ من نباشد! این پیامِ تمامِ اوصیاست. مگر قرآن من در اجتماعیات برای تمام زمانها و مکانها نازل شد؟ احکام قرآن من تنها به کار ساختارِ قدرتِ دورانِ بدویِ جامعه‌یِ بربری می آمد ولاغیر. جامعه نیز همچون انسان در زمان و مکان در حال رشد و تغییر است. و من نزد همگانم نه یکی. من از رگ گردن به همگان نزدیکترم. این بود ماموریت پیام آوران من و اطاعت از این پیامِ پیام آوران، فرازمانی-مکانی است. نه اطاعت از فهم محدودی چون تو در تمام زمانها و مکانها. اینگونه است که بت به نام من و حقیقت لایتناهی ساخته میشود. هر "بتی" حتی به نام "من" حقیقت را چون ایدئولوژی در خود محصور میکند و احکام در قالب یک ایدئولوژی بسته، قدرت مرا در نزد بندگانم به نسبت رشد و بلوغشان، محدود میکند! و این عین شرک است. من شریکی ندارم و نزد همگانم.
قهرمان گفت: پس با این حساب، حکومت به نام تو، توسط انسان بی اذن، بی حکومت؟
خدا گفت: آری! حکومت به نام من و به کام تو و امثال تو هرگز. تا رستاخیز بر روی زمین، همواره حکومت به نام مردم است. من نزد همگانم. من همان وجدان آزاد از شر گمان بشرم و از رگ گردن به مردم نزدیکترم. و تکالیف من ثابت نیست و برای مراتب بلوغِ متنوع بندگان یکسان نیست. فراموش نکن: "لایکلف الله نفسا الا وسعها ( تکلیف نمیکند خدا به کسی الا به اندازه وسعت وجودی اش! و این یعنی از زبان من حکم یکسان و مطلقی برای همگان در دسترس بشر نیست! این یعنی سکولاریسم)
قهرمان گفت: حالا چه کنم؟
خدا گفت: هر چه میخواهد دلِ تنگت بکن! ادعونی استجب لکم! بخوان مرا تا اجابت کنم تو را.
قهرمان گفت: من دلم حکومت میخواهد.
خدا گفت: پس این هفت مرحله‌یِ اسفلاالسافلین را طی کن:
1- پس به ابلیس نرمش نشان بده و به همان ابلیس اقتدا کن که به او هم مهلت دادم تا تو و امثالِ تو را به نامِ مرده‌ی من بفریبد! و به زنده بودن من اعتنا نکند! و مسلمین و تسلیم شدگان جهان به قدرتِ بشری به نام جعلی من را، پیرو خویش کند!
2- بر خلاف حق، احکام منسوخِ حقوقِ مرد و زنِ بادیه نشین در مناسباتِ بدویِ خلقیاتِ خشن اعراب و دوران بربریت را بدون در نظر گرفتنِ حقوق ناشی از نقش اقتصادی و اجتماعیِ زن در مناسباتِ تکامل یافته امروز، به امروز تسری بده تا تعادلِ اجتماعیِ خاصِ امروز را به نفعِ تعادل خاصِ دیروز از هم بپاشانی و موجب فسادی نهادینه شوی. بر ریاکاری و دروغ و فحشاء و خیانت بیفزایی.
3- بر خلاف حق، به اراده و صیرورت و مسیرِ بلوغِ بندگانم با آزمون و خطا و به نسبت وسعت وجودی که نسبی است (نه مطلق) میدان نده تا ایمان و اراده و اختیار بی‌معنا و بی ارزش شود!
4- بر خلاف حق، و به نامِ جعلیِ من، تمامِ احکامِ امنیتی و خشنِ اخلاقی زمان منقضی و منسوخ و خاصِ آبائنا و جوامع بدوی دیروزیان را بر امروزیان جاری کن! تا با اجراء احکامِ خشن مخصوصِ دورانِ وحوش، و با مستقر کردن زبانِ خشونت و زور، موفق به سیمولیشن و بازآفرینی مردمی خشن و بدوی و جامعه ای بدوی شود.
5- بر خلاف حق، حقوق زن را بر اساس مناسباتِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعیِ دوران بربریت، به مناسبات متفاوت امروز تعمیم بده. مثلا حکم حجاب را که برای شناخته نشدن زنان پیامبر و آسیب ندیدن خودشان میان اعراب بدخواه و متعرض بود، عینا اجراء کن و به دروغ القاء کن هدف فاسد نکردن مردم است. حال آنکه من هیچگاه و در هیچ آیه ای بی‌حجابی به شکل دوره ای خاص را موجب فساد جامعه ندانستم. که حجاب آن دوران به نفع خود زنان در جامعه ای بدون امنیت قانونی و مدنی بود که امکان فراهم آوردن حمایت از حق آزادی آنان با قوانین و مجریان قانونی فراگیر فراهم نبود. حکمی که در شرایط مدنی امروز بر خلاف دوران بدویت، با وجود قوانین مدنی و امکان پیشگیری از تعرض دیگران به آزادی زنان توسط مجریان قانون فراهم است و شخصِ متعرض قابل پی گیری است.
6- برخلاف حق، نقش اقتصادی محدود زنان چادرنشین قبایل بدوی را در اقتصاد ناامن دوران بدویت، به دورانِ مدنیت که مردم نقش تعیین کننده دارند تسری بده. هر چند مردم این زمان آزادند و بردگان قبایل متعدد نیستند همه در برابر قراردادهای مدنی جامعه میتوانند برابر باشند که زن و مرد برابرند و میزان برتری آنها تقوایِ آزادانه‌ی آنهاست نه تمکین به زور و اجباری که ایمانش ارزش و معرفتی ندارد. من اگر در پی ترویج دروغ وتسری ترس بودم به کن فیکونِ امرم، میکردم آن چه را باید میکردم و امانت اختیار اعمال اراده را به انسان نمی‌سپردم تا خود را با هدایتهای مستقیم من در وجدان بیازماید و به راهبریهای من تربیت شود به امنیت ایمان برسد. مگر فراموش کرده ای که من رحمان و رحیمم. جباریت من برای متعرضین به حریم خصوصی است.
7- مسجدهای ضرار را به نام من ترویج کن و از نام پیامبران و اولیاء به نفع خودت سوء استفاده کن! و به جای اینکه مردم خود از معتمدین خویش چاره چویی کنند، تو خود را با انتشار فهم خود به نام خدا بر آنان تحمیل کن و بترسان تا کاسب شوی! ابلیس در تمام این مراحل تو را یاری خواهد کرد. تو بخواه او در خدمت است. خودم به او اذن داده ام که بدون تصرف در هیچکس در خدمت هوای نفسانی کسانی باشد که از من دورند و من را جز از راه قلب و دورتر از رگ گردنِ خود، در مساجد ضراری می‌جویند که از نام خدا و اولیاء برای ترویج فهم خود کاسه‌ی گدایی ساخته‌اند و بیل زدنِ اولیاء را برای کسبِ روزی فراموش کرده اند و به نام خدا مردم را می‌چاپند.
8- پس با اعمالِ زور و زورگیری و بنده کردن مردم به نام من: به ابلیس "نرمش" کن و "قهرمانِ" او شـــو!... دنیایِ دون از آنِ تـو خواهد شد!
قهرمان گفت: به روی چشم! و اطیعوالله...
...
خیام ابراهیمی
24 شهریور 1394
.........................
بعد التحریر:
و اینگونه شد که با شامورتی بازیِ پیدا و پنهان، توافق بین "ابوبکر بغدادی" و کارگردانیِ ابلیس و بازیِ شیطان بزرگ و سیاهی لشکری شیاطین او حاصل شد. تا پیمانِ سپاه شیاطین به نام حقیقت، برایِ ساده لوحانِ "دو جناح" باور پذیر شود! یا ذوالجناح!
و هر کجا که ابلیس هست، زیر سایه ی مدعیانِ بی اذنِ الوهیت، خدا در اراده ملی ظهور نمی‌کند! و مردمی بت پرست با ایمانی اینچنین که خدایِ نزدیکتر از رگ گردن را در قلب و وجدان و عقل خویش باور ندارند، و هدایت زنده را نزد دیگر عاجزان ممکن الخطاء می‌فهمند که فهمشان از دین، رسومات بدوی و با بادیه آب کشیدن از چاه است و لوله کشی را حرام میدانند، با پیروی از مدعیانِ الوهیت، به فلاکت و فساد و ویرانی در خواهند افتاد! عاقبت مردمی که خدایشان ابوبکر بغدادی و ملاعمر و سلطان سلیم عثمانی و فقهاء و خلفاء طالبانی است جز دروغ و ریا و ترس و فحشاء و فلاکت نیست. چنین مردمی ذهنشان با خدای زنده مشوش میشود و به پوچی در می افتند، چون خدا را در قالبِ بتی نزد دیگران و از زبان دیگران می‌فهمند.
و این است ماجرایِ همیشگیِ "توافقِ ابلیس با خدایانِ زمینی".
به پایان آمد این دفتر...حکایت همچنان باقی است.

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...