Monday, March 16, 2020

کباب عشق


کباب مرغ عشق
قصه‌ی شب‌زنده‌دارانِ برزخی #کرونای مقدس(1)

زن گفت: پس ازچند سال توی قرنطینه، تا پولمون تموم شد، باز هم کرونا گرفتیم. غوز بالا غوز... اما نه! این کرونا هر چیش بد بود اما عدالتش خوبه که مرده‌ها رو زنده کرد و ظلم رو بالسویه... اما دیگه من نمی‌ترسم. این دیگرانند که باید ازم بترسند!
.
مرد گفت: شکسته نفسی می‌کنه! می‌ترسه! فکر می‌کنه کرونا یه ویروس آتش به اختیاره تا آخر عمر. هر وقت عشقش کشید بیدار میشه. چون نه خواب داره نه خوراک و نه قرار. من سعی می‌کنم آتیش بیار معرکه نشم، اما بقیه رو نمی‌تونم کنترل کنم. هر زنگی از ساعت گرفته تا خونه تا تلفن امنیت و ایمنیش رو به‌هم میریزه. وسواسش حرفه‌ایه. به خودش دلداری می‌ده! تا هورمونِ کورتیزول هوس نکنه تعادلشو به هم بریزه. و به همین خاطر به عشق آدرنالین هی الکی می‌رقصه و توی خونه ورزش میکنه! و اون وسطها خیلی می‌ترسه دستمال کاغذی بزنه به اشک چشمش. می‌گه دستمال کاغذی و حتی آب لوله کشی می‌تونه عامل پخش کرونا باشه! همه‌چی حساب کتاب داره. تازه دیروز فهمیدیم که دو ماه پیش دوتائیمون یکی بعد از دیگری بدجوری کرونا گرفته بودیم و حالیمون نبود! چطور فهمیدیم؟ وقتی تلویزیون از نشانه‌های کرونا می‌گفت! اولش وحشت کردیم! اما بعدش از اینکه به سلامتی مرگ رو رد کردیم کلی غصه خوردیم. مرغ عشقی بود که از قفس پرکشید!
هر دو تب کرده بودیم. سرفه‌ی خشک داشتیم. هر دو تنگی نفس گرفته بودیم. فکر می‌کردیم باید دو تا بالش بذاریم زیر سرمون. اما سه تا بالش بیشتر نداریم. بی رمق بودیم. تا حدی که زانومون خم می‌شد. لیوان از دستمون می‌افتاد! خود درمانی اثر نکرده بود! نه دفترچه بیمه و نه پول زیادی داشتیم که بریم درمانگاه حماسه‌ی گوش‌بری! میگن خود درمانی بده! اما واسه ما خوبه! پس از سه هفته یکی بعد از دیگری خوب شدیم. خوبه که ما مادرزاد قرنطینه‌ی ولایی هستیم و با کسی رفت و آمد نداریم و گرنه اگه مثل این همسایه بقلی بودیم تا حال چند نفری رو کشته بودیم. خوشحالیم که عید ناچار نیستیم میوه و آجیل رو به قیمت خون باباشون بخریم. چون ممکنه یکی روش عطسه کرده باشه.
.
زن گفت: میوه رو میشه پوست کند! من از بچگی گوشتخوار نیستم. آلرژی حاد دارم و خیلی از میوه‌جات و سبزی‌جات و ادویه‌جات رو هم نمی‌تونم بخورم. اینم به عشق من نمی‌خوره. پدر پول بسوزه. آنتی‌بیوتیک هم نمی‌تونم بزنم! دچار حمله تنفسی می‌شم. زمینه‌ی دیابت موروثی و فشار خون و آریتمی قلبی هم دارم. اما حواسم بویژه گوشهام خیلی تیزه. جوری که صدای پچ پچ اونور دیوار رو می‌شنوم. در حد ابر انسان. یه جور حس ششم و هفتم هم دارم که بهشت رو جهنم میکنه و جهنم رو بهشت. یعنی وقتی آب از سرم می‌گذره. مدام فکر می‌کنم یکی پشت دیوار حواسش به ما هست. و یه وقت‌هایی باد سردی مثل اجنه از کنارم رد می‌شه. دیدن آتیش سوزی توی تلویزیون موجب میشه پوستم کهیر بزنه و به تنگی نفس بیفتم. از صدای زنگ تلفن دچار شوک میشم. از تجاوز به کودکان عقب‌مونده توسط مقدس‌ها 3 روز تب می‌کنم! فکر می‌کنم خبر بدی توی راهه. گوشیمون مدام سایلنته. نمیدونم با چای و عسل و لیمو خوب شدیم یا دوره‌ش طی شد. اما دوباره هفته بعدش من کرونا گرفتم. این نه! تا سه روز به روی خودم نیاوردم. اما داشتم خفه میشدم. موقع رقص سرم گیج رفت، افتادم زمین. ناچار شدم به اصرار عشقم بریم دکتر.
.
مرد گفت: بعد از سه روز تب و تنگی نفس با هم رفتیم دکتر. دکتر از یه دستگاهی استفاده کرد تا اکسیژن خون رو چک کنه. تعجب کردیم. گفتیم عجب دکتری. دکتر درمانگاه، متخصص اورژانش بود. آمپول و دارو و ویتامین ب و ث با ویزیت حدود صد تومن شد. 65 تومن نقد داشتم. 15 تومن توی یه کارت. شانس آوردم 40 تومن یارانه توی کارت یارانه‌م بود. خدا پدراتو بیامرزه دلقک! خوشحال بودیم که دفعه قبل صد تومن بیشتر پیاده نشدیم. فدای سرش. قصد داشتم لیمو شیرین بگیرم. اما بیست تومن بیشتر توی جیبم نمونده بود. یک کیلو سیب زمینی و نیم کیلو پیاز و یه نون خریدیم اومدیم توی غارمون. باید زودتر کتابامو بفروشم به یه بزخر! جهندم و ضرر. دیگه نمیشه قرض کرد. همه گرفتارن.
.
زن: برای بار سوم کرونا گرفتیم. هر دوتامون. قصد داریم امشب با هم یه کم کتاب مقدس بخونیم.
خوشحالیم با کسی رابطه نداریم. چون پذیرایی از یه مهمون هم می‌تونه ما رو بکشه و هم ما باعث قتلش بشیم. ما امیدواریم! چون آسترولوژیستمون میگه: سترن تا 2 جولای پس از 30 سال که غولهای اقتصادی رو شکست و سیاست رو به هم ریخت، باز میاد به آکواریوس تا کارش رو در کپری‌کورن تموم کنه. اون فرزند زمانه و فرزندان پیرخودشو می‌خوره تا همه از تعصب خلاص و متحد بشن. من اگه از دام این بلا جستم، با پای پیاده به صحرا میزنم و میرم از این دیار. چه با یار چه بی یار. ما از کرونا نمی‌ترسیم.
.
مرد: آره... ما با هم هستیم. بهترین ساعت روز وقتیه که می‌خوابیم. و بدترین ساعت، غروبه که بیدار می‌شیم. تا با یه قهوه تلخ داستانمون رو آغاز و یا تموم کنیم. اما هنوز این داستان ادامه داره...
خیام ابراهیمی
25 اسفند 98


No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...