Saturday, December 4, 2021

هیچکس مقصر نیست

هیچکس مقصر نیست!
الّا ملکه و اهل تلکه!
اینقدر نگاز مرا
!



هیچکس مقصر نیست! می‌توانی آزاد و رها سقوط کنی! خود را ملامت مکن!... هیچکس مقصر نیست! حتی آقادزده با پوتینش... که وقتی قاپ بچه‌ی آقا رو دزدید، بچه هیچی‌ندار شد و واداد و شد بس عقده‌ای... و به هر دری زد تا تحویلش بگیرن، حتی با وصله‌ی ناجور شعر و پینه‌ی پیپ توی جمع شعرای آوانگارد اما تحویلش نگرفتن آن اهالیِ بی‌انصاف با تحقیر و تمسخری که پاتوق‌شان در کافه‌ی نادری بود که می‌درید... و نه در کافه اسکندری که بِدَرَد... واسه همین آن معلم ناامیدِ درویش‌خویِ سرخورده از "مصدقشاه‌کاشانیِ مردمسوار"، غافل از ترورِ هیئتیِ
#رزم‌آراء گفت: کاوه‌ای پیدا نخواهد شد امید... کاشکی اسکندری پیدا شود!...
از آن پس بود که از زمین و آسمان و از هر چه آدم اتیکت‌دار و دکتر و مهندس باسواد و بیسواد بود کینه به‌دل گرفت تا هر که جز خود را بچزاند و به‌زیر بکشد... تا زیر نماند!
... چون موروثن و وجودن بی‌مایه‌تیله بود، اما خوش قد و بالا... عینِ تمامِ آقادزدا... داستان از روزی آغاز شد که بچه‌دزده، آن حقیرِ بینوای خفت‌شده را دزدید و اول با تیپا بردش یه‌جایِ بد و در خلوت آن کار بدتر کرد و بعدها یک دزد دیگه که متخصص شناخت عقده‌ها و تضادهای درونی بود، با یک "خروس‌قندی" بردش یک جای شیک که مفتکی بهش قدرت تزریق کنن جای دودِ پیپِ خوشتراشِ چرچیل و استالین، عین #پاتریس_لومومبا... و همین شد که حالا دور افتاده دستِ یک شخصیتِ گدا، که شخصیتا افتاده و فقیر نیست در راه خدا. چون شترسواری دولا دولا نمی‌شد و ماهیتن "اخلاقیاتِ دوران گذار" برزخی لنگ در هواست بین سنت و مدرنیته!... همین شد که ما الان لنگ در هواییم و امیدوار به آن درختِ زردآلوی آنسوی دَرِ باغِ سبز در کوره‌راهی پر از لاستیک‌های پنچر...
.
اما اندر باب اخلاق دوران آخرالزمانی، استاد داکتر "شیخ‌محمد‌بن‌عبدالله‌بن‌مارکس" بالای منبر فرمود
:
یک چیز بگویم که اینقدر خودت را ملامت نکنی! پسر جان دختر جان! که چرا از یاری به دیگران اینقدر ناتوانی. یک وقتهایی هم میتوانی شبیه
#غلامحسین_ساعدی باشی. مثل پزشکی آواره در پاریس که پولهایش را خرج الواتی در راه آزادی کرده و حالا باید از یادرفته و مغرور، آنقدر در بحر می فراموش کند که چرا دکتر سمیعی نشده در هانوفر تا دق کند!
همه که زنده یاد
#غزاله_علیزاده نمی‌شوند که میراثا دردش پول نباشد و بدون درمان آویزان درخت شود! برخی هم باید #جمالزاده باشند! که بانک‌های سوییس از دستش در صد و فلان سالگی دِقّ کردند.
بیهوده از آقادزده تا آقازاده متوقع شده‌ای که چه؟
!
که امنیت و آسایششان را رها کنند به پای آرامشِ دیگران و احیانا به راهِ مالیخولیای تو که بهبود یافتنی نیست! "بهنود بافتنی" را ببین که چقدر ترگل وَرگل در
#نصف_جهان وسط مرده‌رود تایمز برای ملکه ابوعطا می‌خواند و ککش هم از خشکی هیچ رودخانه‌ای در رگ #مام_میهن نمی‌گزد! لپ سرخش را ببین و عبرت بگیر مشنگ!
.
شرمندگی در جشن عروسی
:
نمی‌شود که در یک جشن عروسی همه هم‌اندازه باشند. این که میشود پادگان! در میهمانیها حتما یکی باید برلیانش بیشتر بدرخشد و یکی حسرتش... یکی حسادتش... یکی هم غبطه‌اش... و البته یک هم تخم مرغش
.
به قول بزرگی همه به یک میزان درد را تجربه میکنند. یکی درد شرمندگی نخریدن جت شخصی برای فرزندش... یکی هم دردِ شرمندگی نخریدن موبایل برای فرزندش
.
یک مادربزرگی هم باید باشد که هنگام خنده جلوی دهان بی دندانش را بگیرد تا آبروی عروسش جلوی قوم داماد نرود. هیچ هم لازم نیست کسی به فکر دلِ مادر باشد و بیصدا او را ببرد دندانپزشکی تا از یک عمر یواشکی خندیدن و درد سوء هاضمه رهایش کند... تا دلی را شاد و آرام کند! این رؤیاهای امنیت دادن به دیگری تا ناکجا، تا حدودی بیهوده است. به کار خوک و یا سگ می‌آید، اما نه انسان. چون به جایی می‌رسی که می‌فهمی هرگز نتوانسته‌ای به کسی امنیت بدهی. با وجود آن هرجاییِ همه‌کاره تو قادر به استقرار امنیت برای همه نیستی! دندانی که پوسید، نان را باید دیگری بجود بگذارد دهان دیگری! آن مادربزرگ هم روزگاری دندان داشته اما آنقدر دور و برش نان نداشته‌اند و به این و آن نان داده تا به جایی رسیده که برای خودش هم نانی نمانده. یعنی یکجورهایی دلش بزرگتر از عقل معاشش بوده. این شده که نتوانسته اَهمُ‌فی‌الاهم کند و عاقبت نسیه‌ی فرزندانش را فدای فقر نقد نزدیکان دور و نزدیک نکند! و کار به جایی رسیده که حالا خجالت می‌کشد از لباس رنگ و رو رفته‌ی قدیمی و اینکه یک سکه ندارد برای هدیه به داماد و نمی‌تواند جلوی قومش بخندد. و عروس زیبا به پدرش فشار می‌آورد که تو چه جور فرزندی هستی که از دندانِ مادرت غافلی و او را نمی‌بری دندانش را درست کنی؟
نه... هیچکس مقصر نیست
.
پس، از تاریخ عبرت بگیر
.
تو هم می‌توانی عین ساعدی فراموش کنی، اما مثل یک یابو و یا خوک در باتلاق بچری و حالش را ببری و تا دندان داری دق نکنی
...
"و ملکه لمینت را آفرید!"
.
آدم باید منطقی باشد وگرنه میشود یک شوتی مثل علی گدا که همینطور تصادفی با دراگانوف آدم می‌کشد و عین آغامحدخان چشم کور می‌کند تا سایر مردم بدون لگد انداختن جان بکنند و قرار بگیرند توی گورشان تا خاطرش مکدر نشود... تا ذهنِ عروس گلش مشوش نشود! و نیز دختر نانازگلش با آرامش بتواند با دو بال فرشته بین پاریس تا جماران پرواز کند و حالش را ببرد و در "دورهمی" چشم سایر دختران را از حدقه درآورد که ما اینیم... چون بیرقی سرفراز چپانده در همان گوری که کفن نداشتیم
!
یعنی خیالت را راحت کنم
!
هیچکس مقصر نیست
!
حتی #انگلس که بفرموده هی به
#مارکس کمک مالی کرد تا کمی آنورتر از پاریس از بی پولی دق نکند و بتواند مست و پاتیل روی پای خودش تلو تلو بخورد و نظریاتش را در کاپیتال تکمیل کند، تا یک روز #لنین از روی دست او تقلب کند و باز بفرموده یک انگلس‌زاده او را شارژ کند که تو برو کشاورزان را جای پرولتر انگولک کن! ما هم اینجا یکجوری ترتیب دور و وری‌های #تزار را می‌دهیم و حمایتت می‌کنیم تا یک تنه انقلاب کنی و مراقب #ناپلئون و #هیتلر باشی که یکهو رَم نکنند... نصف گربه هم شیتیل تو... برای عاقبت ملکه خوبست.
.
هیچکس مقصر نیست
!
تو می‌توانی پشت
#دیوار_برلین حالت را ببری و با گور دیگران تقسیم نکنی.
زندگی همین است
!
زرنگ باش تا شبیه این چرکینوف‌های پرفسورِ کنار پیاده‌رو نشوی که هی خود را زیر آفتاب می‌خارانند و همینطور جلوی پای مردم یله شده‌اند تا بی‌ یاریِ
#انگلس بمیرند و عین دیوانه‌ها بِرّ و بِرّ به جویِ پر از لجن آب عمر خیره شده‌اند و برخی از رهگذران یابو هم خیال می‌کنند اینها یا دیوانه‌اند و یا گدایند و باید از روی زمین جمعشان کرد تا وجدان کسی الکی درد نگیرد. نه عزیزم! اینها همان گل‌های توی باغچه‌ی مامانشان بوده‌اند که باید نگاهشان کرد و باید بوئیدشان.
لازم هم نیست ته دلت بلرزد و با مالیدن فلانِ فلانی از جیب او مایه بگذاری که یاری کند به فلانی... اگر مرد رهی، خودت بسلف و صدایش را در نیاوَر! آبروریزی که هنر نیست بی‌مایه ی کلاهبردار
!
گدا همان علی بود که موقع زاده‌شدن فریاد زد "الله‌اصغر"! و به همین دلیل است که امروز هم تخت و هم تریبون دارد. گدا تمام این شارلتان‌هایی‌اند که عمر تریبون‌شان وابسته به معلق ماندن همین چرکینوف‌ها در بستر خشکرود و کنار پیاده روهاست. فقیرِ الله باشی، نه خلق الله در بَرَرِه... تا رسی به تخت سلطنتِ
#ملکه_بنت_حسن در مستعمره!
با این حال هیچکس مقصر نیست
!
تو می‌توانی وقتی خر لنگ‌اَت از پل گذشت، پشتِ دیوار غذایِ حاجت در خلوت، قضایِ حالت را بخری و ببری و با گور دیگران تقسیم نکنی. کی به کیه؟
چون انسانی! نه حیوان! که شبیه گربه ای که از دیوار دزد بالا میرود تا لانه‌ی گنجشکی را بی فرزند و مادر کند و وقت پریدن پای دیوار بین زمین و هوا شکار سگی هار شود. تو باید تا صدو بیست سالگی عین خر زنده بمانی
.
انسان تنها موجودی است که میتواند عاطفه را بتراشد و ذخیره کند
.
حتی گربه ها هم گاهی برای دفاع از ناموس خود به سمت دزد چنگ می‌اندازند
!
مراقب دندانهایتان باشید تا آخر عمر برای جویدن استیک تیز بماند... تا موقع لبخند از ته قلب، شرمنده ی عروس و داماد نشوید
.
شبتان خوش
...
این هم یک ترانه‌ی روحوضی هدیه به عروس هزار داماد
.
دَرِ باغ سبز داعش‌بن‌ملکه
آن دَم که بانـویِ لندنی نمـــود نـــاز مرا... داعش بـــزاد که دهد مرغ و هم غـاز مرا
وا داد به عشقِ آزادی و آب و برقِ مُفت... آب را گرفت و نان بریــد و شد نیاز مرا
داعش بیا به جــانِ مادرت بســاز مرا... عمامه را بده بمن! لاستیک نـدهی بــــاز مرا
لاستیکِ کـــارخانه پنچر شود دیر و زود... عمامه کارسازِ من است و چاره‌سـاز مرا
عمامه را اگر وانهی، سَرَت بی‌کلاه شود... دیگر نچاپی زِ کفم مویی از سَرِ نماز مرا
عمامه‌ات ربـود حقِ سرقفلی یک خانه را... کارخانه ورشکسته‌شد و ندادی امتیاز مرا
حالا به‌جایِ کارخانه‌ی لاستیک‌سازی فلان... عمامه وارد کنی زِ چین و گیری گـــاز مرا؟
!
داعش بیــا به‌جــانِ مادرت سوارِ من مشو... من پنچرم زِ وزنِ تو، به‌گور کرده‌ای دراز مرا
لاستیک‌های پنچر به‌جماعت نیاز بَرَند تورا... تو از قفا دعا کنی بهرِ خود و بری نماز مرا؟
آن بــادِ عمامه‌، از چرخ‌ بی‌بادِ من پَر است... با پای پنچر بری از زمین تا آسمانِ ناز مرا؟
از این خرِ نامرادِ دَر گِل‌، لطفا پیاده شو... نعلین به‌پای تو و لاستیک بر سرت، نگــاز مرا
..!.
خیام ابراهیمی
12 آذر 1400 امنیتِ لجنی

   

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...