Saturday, October 30, 2021

کوروش و آغامحمدخان و خمینی

از #کوروش تا شاهان شیعه‌ی قجری تا #خمینی : کبوتر افعی نزاید!
تنازع بقاء سنتی قبیله‌ای؟ یا هم افزایی طبیعی و انسانی و مدنی؟


آغامحمدخان شیعه، پس از وضو با چنگال خودش، حدقه چشمان لطفعلیخان زند شیعه را درآورد، و با حکم حکومتی به میرغضبی شیعه امر کرد به آن جوان زیبای وطنخواه و #مردمدوست_شیعه که در صرافت ساختن جاده و سد بود، #تجاوز کنند!(نه با بطری نوشابه)؛ بعد او را چون #فریدون_فرخزاد درید و کشت! کمی پیش‌تر امر به معروف کرده بود که فرزند نوباوه‌ی لطفعلیخان را #اخته کنند.( در خوانشِ غیرخودکشی کفار، در عمقِ استراتژیک سُنّتِ جنایتبار ختنه، حالِ کودکِ دست و پابسته را دریاب تا آخر عمر گرانبار!).

چهل سال پیش، یک جانوری خودش را اخته و #عقیم کرده بود! این عقده و کینه و نفرت زنجیره‌ای و #خشم_انقلابی و قساوت قلب و سنگدلی آغامحمدخان، زبانزدِ عام و خاص است! او با همین درندگی، با معجون #نیت_خیر و عقده گشایی، ایران را یکپارچه کرد و به دست برادرزاده اش فتحعلیشاه سپرد تا از هم بپاشاند و در دو جنگ با روسیه با دو قرارداد #گلستان و #ترکمانچای سرزمین‌های شمالی ایران را بر باد دهد. #تنازع_بقاء سنتی از #فتحعلیشاه یک #شکستعلیشاه ساخت!
#فتح_علی عنوانی بود پوشالی و کاغذی، که آدم را یاد #رجز با #بمب_هسته‌ای می‌اندازد و از چاه خشک آغامحمدخان درنده، آب می‌خورد!
نه هر آنکس که نامش
#علی باشد... کله‌داری و آیین سروری داند!

و این آبِ خیالی در سرابی موقتی، همان نان واقعی و پیوسته‌ی پیمانکاران اربابان و فرصت‌طلبانی است که فخر ملی و تاریخی را کاغذی و پفکی می‌خواهند! درست مثل کف امواج خروشانی که کشتی‌ها را در هم می‌شکند و غرقه می‌کند و در ساحل عافیت و نجات، به چشمزدنی در ماسه‌ها فرو می‌رود و... دیگر هیچ!... خرت که از #پل_پیروزی گذشت، مفت مفت هی وِر بزن و پشیزی نَسُلف! اقتصادی نیست!
سیمولیشن این سرگذشت، بازآفرینی سرنوشت احوال امروز مردم ماست
.
چون هنوز بنا بر کسب قدرت در تنازع بقاست... نه هم افزایی انسانی و مدنی
.
در بستر سنتی و سازوکار عصرحجری و قجری در حکومت‌رانی سلاطین مطلق‌العنان، نیک سرشتی و یا درنده خویی یک
#قدرت_مطلقه تضمینی ندارد! چون همواره از گردونه‌ی بختِ یک #لُپ_لُپ، #کوروش بیرون نمی‌آید!
چون همه کوروش نمی‌شوند، که پس از تامین امنیت در سرزمین‌های ستمدیده، برقراری حکومت خویش را به مردم همان دیار واگذارند! غالبا
#آغامحمدخان می‌شوند و #خمینی!
اما در دوران مدرن، دیگر سازوکار سنتی قدرت مطلقه‌ی سلاطین به سر آمده
!

امروزه، دوران هم افزایی شوراهای مردمی آگاه در میدان است! نه روزگار موریانه‌ها و کرم‌ها و زالوهایی #اتمیزه و #هرزه در سوراخ موش #کفتارعلیشاهانی عصر حجری در لباس شکستعلیشاه عهد قجری...
.
ادبیات تطبیقی شاهان نیکسرشت و توانا، و سلاطین خودسر
دوستان لطفا خودتون رو معرفی کنید! اینجا پلِ صراطه
:
1. منم کوروش... شاه جهان...شاه بزرگ... شاه دادگر... شاه ایران، شاه بابِل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان
.

2. منم روح الله... امام امت... معمار کبیر... ولی مطلقه فقیه... رهبر امارات اسلامی انیران، رهبر عراق، رهبر سوریه، رهبر یمن، رهبر افغانستان، رهبر لبنان و مصر و اردن و سودان، و رهبر کل مسلمین کل جهان در لامکان... تا ناقِ کهکشان!
.
1. منم کوروش،
... پسر کمبوجیه...نوه‌ی کوروش بزرگ ایران.
2. منم روح الله،... پسر مشهدی مصطفی،... نوه سید احمد هندی
.
.
1. منم کوروش، از دودمانی که همیشه شاه بوده‌اند و فرمانروای‌اش را مردم "بل" و "نبو" گرامی می‌دارند و با
#دل_خوش پادشاهی او را خواهانند.
2. منم روح الله، از دودمانی
#هندی که همیشه ملا بوده‌اند و ولایتش را حتی در #قم و #نجف هم گرامی نمی‌دارند و با دلی چرکین از یک من که "#منِ_شیطان_است" یاد می‌کنند!
.
1. منم کوروش، آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابِل شدم و همه‌ی مردم #مقدمِ مرا با شادمانی پذیرفتند
.
2. منم روح الله، آنگاه که با توپخانه و موشک روسی وارد #سوریه شدم و همه مردم با قدمم خانه‌خراب و آواره شدند و با غم از دست دادن دخترکان و پدران و مادران لعنم کردند
.
.
1. منم کوروش، که در بارگاه پادشاهان بابِل بر تخت شهریاری نشستم .(خدایم #مزدا بود) اما #مردوک خدای بزرگ بابل دل های مردم بابل را به سوی من گردانید! زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم
!
2. منم روح الله، که در بارگاه پادشاهان تره هم برایم خرد نکردند و دنیا تحریمم کرد و مردم را در تنگنایی جانکاه قرار دادم و #ارتش_صدام را آنقدر تحریک و #انگولک کردم و به شورش دعوت کردم تا به سرزمینی که کوروش در صلح نگاهداشت و حفظ کرد، حمله کردند و از خرمشهر یک #خونین_شهر ساختیم که هنوز هم ویران و تشنه‌لبان و محروم است! #الله خدای بزرگ صدام، مردم خودش را علیه الله من شوراند! زیرا من الله ایشان را ارجمند و گرامی نداشتم که هیچ... حتی وجدان و خرد گروهی و خدای مردم خودمم را هم به غنیمت گرفتم و مالِ خود کردم. چون "لله ملک السموات و الارض" و مافیهایش واس ماست... نه تمام مردم مفتخور
.
.
1. منم کوروش، که او(مردوک خدای بابل) بر منی که ستایشگر او هستم و بر #کمبوجیه پسرم، و همچنین بر کَس و کار و همه سپاهیان من، برکت و مهربانی #ارزانی_داشت و ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم
!
2. منم روح الله، که هم الله عراق و هم الله ملاهای نفوذی و مامور روسیه، بر من، روح الله که منکر او بودم و بر #سید_احمد پسرم، و همچنین بر اهل بیت و همه سپاه پاسداران من، با میگ روسی بمب شیمیایی و خوشه‌ای #ارزانی_داشت و با یک الله مشترک دهانِ یکدیگر را سرویس کردیم و با غم و نفرت و کینه‌ی شتری میلیون‌ها خانواده مسلمانزاده و شهروندان مستقل و آزاده را به جان هم انداختیم و البته هر دو به یاری ابلیس در لباس الله، مقام بلندش را به زیر کشیدیم
.
.
1. منم کوروش، که به فرمانِ مردوک (خدای بابل)، همه شاهانی که بر اورنگ پادشاهی نشسته‌اند از دریای بالا تا دریای پائین و همه‌ی مردم سرزمین‌های دوردست، از چهارگوشه جهان، همه‌ی پادشاهان "آموری" و همه چادرنشینان مرا خراج گذاردند و در بابِل روی پاهایم افتادند و بوسیدند
!
2. منم روح الله، که به حکم حکومتی خودم(نه الله دژمن و نه الله دوست)، همه رهبران دموکراتیک نماینده ی مردم جهان را از دریای بالا تا پایین و از سرزمینهای دور دست شرق تا غرب در چهار گوشه جهان را #تکفیر کردم و از آب کپرنشینان و شیر و خون چادرنشینان دوشیدم و نوشیدم تا به جملگی پیسی افتادند و مرا لعن و نفرین کردند و آخرسر که دیدم هوا پَسِه، به #خدعه و ناراستی و مکرِ الهی غصبی، خودم را جای ایشان #مستضعف غالب کردم، تا دلشان برای من بسوزد و طلبکارم نباشند و بدهکارشان کنم! لذا آنها هم عین حضرت کوروش مرا به زور و ضرب ده برابر خراج گذاردند و در بابُل(شمال ایران) و در سومار و کرند و پیشتر #قنات_جهرم و نقده برای دفاع در مقابل چماقداران من، علیه من #مبارزه_مسلحانه کردند و من هم رفیقان اسیرشان را در زندان #قتل_عام_عمومی کردم چون بر #سر_موضع ماندند و به پایم نیفتادند و ناخنِ شستم را هم #نبوسیدند! فقط آنها که ختم خاتمین متنعم در بیت‌المال و اهل حال بودند، همان اولش دستم را بوسیدند و برخی از مستضعفین نگهبان صدر انقلاب هم زورکی بوسیدند! بعدش که پرده برافتاد همانها بهم فحش‌های بد بد دادند
!
.
1.
 منم کوروش، که از آشور و #شوش و شهرهای آگاده ، اشنونا ، زمبان ، متورنو ، دیر ، سرزمین گوتیان و همچنین شهرهای آنسوی #دجله که ویران شده بود را از نو ساختم . فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم . همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم .
2. منم روح الله، که از #میدان_فوزیه یا #امام_حسین تا #شوش و انقلاب و آزادی و شهرهای آباده و اشنویه و سنندج و مهاباد و ترکمن صحرا را قتل عام کردم، بعدها هم 130 شهر را...اما تا آنسوی #دجله و فرات و جنوب لبنان را من هم آباد کردم! (البته اول خراب کردم! بعدش هم که آباد کردم باز هم خراب کردم) و هی از خون شهرهای خودم با سرنگ کشیدم به رگهایشان تزریق کردم تا بروند برای عملیات تروریستی بزنند با بقیه هم همین کار را بکنند: اول لت و پار کنند بعد با سرنگ از میلیونها نفر خون بکشند و در رگ دهها نفر تزریق کنند و هی ترور کنند با اخلاق حسنه‌ی بزن و در رویی جهاد کنند تا جانشان درآید... و اگر مؤمنین سپر کفار شدند بزنند در هم تمامشان را بکشند...به نفع مومنین در بهشت و کفار در جهنم
!
فرمان دادم تمام نیایشگاههای غیرخودی را که قبلا باز بود را ببندند! برای همه خدایان این نیایشگاهها حکم تعقیب دادم و پیروانشان را که در امنیت بودند پراکنده و آواره کردم و فرستادم به اسقل السافلین که جایگاه اصلیشان بود و خانه های آباد را مصادره کردم دادم به امثال رفیقدوست بین قاتلان و دزدان و اختلاسگران و راهزنان به نسبت وابستگی هزارفامیل و قربت به خودم، تقسیم کنند! آنها هم تا توانستند هستی غیرخودیان را به حکم #اشداء_الی_الکفار ویران کردند و نیستی خودیان را به حکم #رحماء_بیهنم آباد کردند
!
.
1. منم کوروش: که پیکره خدایان سومر و اکد را که "نبونید"(پادشاه ظالم) را بدون هراس از خدای بزرگ به بابل تعبید کرده بود، برای خشنودی مردوک "خدای بزرگ" و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم. باشد که دل‌ها شاد گردد! چه بسا سخنان نیکخواهانه‌شان برایم برکت بیاورد و به مردوک بگویند کوروش پادشاهی است که تو را گرامی می‌دارد و پسرش #کمبوجبه نیز
!

2. منم روح الله، که به هر باوری که پیشتر بر آن ظلمی نرفته بود، به حکم "به مرگ بگیر تا به تب راضی شوند"، ظلم کردم و چون بهائیان و کمونیستها اعدام و آواره شان نمودم، برای خشنودی دل خودم! باشد که دلشان خون شود! به جهنم که دعایم نکنند و به فرزندم #سد_احمد و فرزندانم، فحش دهند! آنها خودشان ختم روزگارند و از پس دنیا و مافیها برخواهند آمد و بهترین حال‌ها را از شمال تهران و #لواسان تا #ونکور_کانادا خواهند کرد! گیریم به قیمت خانه‌خرابی بیوه زنان با لودر شهرداری و یک ملت صغیر و نادان (آگاه) همیشه در صحنه و داغان.
.

1. منم کوروش:... و اینک که به یاری "اهورا مزدا" تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای چهارگوشه جهان را بر سرگذاشته‌ام، اعلام می‌کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می‌دهد دین و آئین و رسوم ملت هائی را که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من دین و آئین و رسوم ملت هائی که من پادشاه آنها هستم یا ملت‌های دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند.

2. منم روح الله:... و اینک که به یاری صنفِ شریکانم در حوزه، عمامه بر سر گذاشته‌ام، اعلام میکنم که تا روزی که زنده ام نخواهم گذاشت که به جز آیین خودم، یک قطره آب خوش از گلوی هیچ دین و باور و آئین و رسوم مردمی که من بر آنها سوارم، پایین رود و باید فرماندهان سپاه و زیردستان من، تمام غیرخودیان من را به عنوان دژمن من تحقیر کنند و با توهین و مباهته و تجسس و انگ و تهمت و تهدید و ترور با ایشان رفتار شود! تا هر باور مخالف باور انقلابی من، از درون زندان گرفته تا هر جای کشور تا اقصی نقاط جهان، یک لحظه در امان نباشند!
.
1. منم کوروش، و از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد
.

2. منم روح الله، و از همان روزی که عمامه بر سرم نهادند تا زنده هستم و ملکه بریتانیا توفیق سلطانی را به من میدهد، همواره سلطنت خود را بر هر ملت و به هر کسی تحمیل و انقلاب خود را به زور و زر و تزویر صادر کنم! به قول یکی از سردارانم، حسن رحیم پور ازغدی، من تخم تنشم و هر جا که آرامشی بدون خواست من باشد، من آنجا را دچار آشوب خواهم کرد!
.

1. منم کوروش: و اعلام میکنم، هر ملتی آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند یا نکند و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد.

2. منم روح الله: و امر میکنم، هیچ ملتی آزاد نیست که مرا به رهبری مسلمین جهان قبول نکند و هر گاه نخواهد مرا ولی امر خود بداند، من برای نابودیش مبادرت به جنگ خواهم کرد. همچنانکه ارتش عراق را در زمان صلح به جنگ و قیام علیه صدام تحریک کردم و اولین سیلی را زدم تا جنگ آغاز شود!
.
1. منم کوروش
! من تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به طریق دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.

2. منم روح الله: من تا روزی که هستی بندگان را زیر شمشیر کفر و ایمان دارم، نخواهم گذاشت کسی بدون اذنِ من نفس بکشد و گر کسی گردِ دامچاله‌ی کرسی‌های آزادپریشی حرفی اضافه زد که به تریش قبایم برخورد، روی ترش کرده و با اشارت یک ابرو به چماقدرانِ دَرَم، چماقی خواهم کوفت بر سرش و او را به زیر کرسی خواهم کشاند و ظلمش را به تعزیز مجازات خواهم کرد! من تا روزی سوارِ کار هستم، نخواهم گذاشت هیچ مال غیرمنقول و منقول نابی از تصرف عدوانی پیروان راهم، در امان بماند و با هر موجود و جانور و شیئی چون غنیمت سپاه مومنین برخورد خواهم کرد و اگر دانشمند و دانشجوی نخبه‌ای به بندگی و بردگی در راه سیاستهای کلان من درنیاید، او را به سیاه چال خواهم انداخت و با وی آن کار دیگر خواهم کرد و نهایتا به خودکشان واخواهم داشت و آبرو و حیثیت برایش باقی نخواهم گذارد که بر باد دادن آبروی هر برده یک تکلیف شرعی در جنگ با کفار غیرخودی است!
.
1. منم کوروش: من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغلی را که میل دارد پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند. هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد .من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم
.
من تا روزی که به یاری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد
.
از مزدا خواهانم که مرا در را فراهم کردن آسایش برای مردم ایران، بابل و چهارگوشه ی جهان یاری دهد
.

2. منم روح الله: من امروز اعلام می‌کنم همه آزادند در هر اندیشه‌ای و فردا زندانشان میکنم و میزنم زیرش! آزادی یک بهایی دارد که هر کس که از آ« استفاده میکند باید بهایش را بپردازد!
این بهترین راه برای شناسایی کفار و نفله کردنشان است.
 این بهترین راه برای گول‌زدن و دست به جیب پول مردم زدن است! که اندیشه‌ای که ستون بتخانه‌ام را بلرزاند و اذهان بردگانم را مشوش کند، غصب جان و مالش حلال است! هر بنده حق ندارد هر کجا که خواست سکونت کند مگر به حکم من! هر برده‌ای حق ندارد به هر شغلی که خواست بپردازد و مال خود را که امانت من از محل غنیمت خودم است به هر ترتیبی که خواست خرج کند؛ مگر به امر من و در پوستین اختلاس برای هپلی کردنش و برای صدورِ امیال و آلات خودم در ناموسِ جهان!
هر کسی که با بیان اندیشه‌های قوی و مستدل، ذهن علیل مرا مشوش و مرا تحقیر کند، و یا بر جهاد یواشکی من نام فساد بگذارد، خاندان و ایل و تبارش در امان نیست! و چنانچه شهروندی خطاها و دیوانه بازی‌های مارا نقد کند، ما فرزندان و خانواده‌اش را تهدید به تجاوز و مرگ و شکنجه کرده و می‌دریم.
 کین و نفرت آتش درون من، آتشبیار می‌خواهد در یک آتشبازی سنتی و تنازع بقاء با آتش‌به‌اختیاری، طبق اختیارات مطلقه‌ی قانونی و لایتغیر، قانون اساسی من قانونِ گرگی است مقدس، در لباس میش.
من آغامحمدخان شیعه‌ام! نه کوروش در آیین مهر! جانشینم شسکت "علی" شاه شیعه
.
.
و پیام آخر آن منی که مَنَش مَنِ شیطان و آتشِ جنگ جنگ برای زندگی دلالان جنگ بود و هست همچنان:
منم فرزندِ روح الله: که با نفرت و  قُدبازی کور و غیرقابل تصور(موسوم به بصیرت)، در هر میدان نابرابر و در دامچاله‌های مافیای قدرت، برای بقاء اهل بیت خود، از محلِ خونِ بردگان و غنایمی که از این سرزمین باستانی غصب کرده‌ایم، آنقدر در تمام عرصه‌ها شکست می‌خوریم، تا کور شود هر آن‌که نتواند دید! نه برای پیروزی با موشک پوشکی... بلکه برای مرده خواری از جنازه‌ها، با شعار دون کیشوت(ص): تا مگر زیرزمین پادشاهان کل ممالک جهان را مسجد کنیم!
گور پدر آزادی و اختیار انسان و انسانیت و خدایشان. انسان برده‌ی با معرفت و کور و گیج و گنگ و فرمانبر خودِ ما باید باشد که تنها امام هپروتی و بی‌مردمِ جهانیم! و آنقدر از جانِ رعایای خود خون می‌کشیم و در شیشه میکنیم و مالشان را تلف می‌کنیم تا شاید به زور و زر و تزویر و شمشیر، جهان را اگر مسجد ضرار خود نکردیم، اما زندگی را بر همه جهنم و بر اهل بیت خود بهشت کنیم!
گیریم در این درندگیِ حشری/معنوی، نه از تاک مانَد نشان و نه از تاکنشان
.

***
و این‌چنین است که از کوزه همان برون تراود که در اوست!
روزگاری در آیین بخشش و دین مهر روزگارمان آن بود و روزگاری هم در آیینِ غنیمتِ دینِ شمر، روزگارمان  چنین.
در آیین مطلق‌العنانی سلاطین خودسری که به مردم ملتزم نیستند و استقلال و آزادی وجدان بیدار مردم و خدا را در زندان فندوق عقل خود کرده‌اند و امنیت فندوق خود را بر امنیت کل مردم ارجح میدانند البته که باید شاهد پیمانهای گلستان و ترکمانچای باشیم تا قرارداد روسپوتینچین‌! آنهم لای بازوان یک اژدهای هفت‌سر و بی شاخ و دم در پروژه‌های زنجیره‌ای شرکت‌های چندملیتی سهامی خاص در شورای امنیت سازمان دُوَل(نه ملل) جهان!...
این یعنی مردمسواری دیمی و هیئتی... آن هم به سعی قانونی که قانون گرگ است در لباس میش و نه حتی انسان! و گرفتاری آنجاست که بخشی از مردم با چاه‌نمایی دلالانِ روشنذکری و دروغ گفتگوی بدویتها(بنام تمدنها)، جاهلانه و بدون فهم معنای اصل لایتغیر 177، تا ابد اختیار و آزادی انسانی خویش و نسل بعدی را به مشتی راهزن صاحب زر و زور و تزویر، پیشفروش کرده‌اند و نمی‌دانند که تا ابد گروگان راهزنان و یک مافیایند
.
حالا تو برو اثبات کن که: هر قرارداد اجتماعی بر اساس #غبن از لحاظ حقوقی باطل است
!

چگونه؟ و با کدام نقشه راه؟... نقشه راه آماده و روی میزی است شکسته که جارچیان دو ارباب بیرون و درون، آن را نمی‌خواهند بخوانند! چرا که تریبونداران ارباب استعمار جهانی و استثمار بومی ،در دریدن مردم مشترک‌المنافعند و هم عهدند که به نقشه راه آزادی و استقلال، بدلیل قابلیت تولید قدرت فراگیر مردمی، میدان ندهند!... قدرت شبکه‌ای مردمی راز تعدیل و توزیع قدرت در میان مردمی واقعی است! اما ایشان مردم را در شبکه های مجازی و در سوراخ موش می‌خواهند!
حالا برو در معرکه‌های تنازع بقاء، با نقض غرض هی شعارهای صلح آمیز و عقیم بده
! بی آنکه توجه کنی تنازع و نزاع گرد تضاد منافع در میدانی نابرابر، یعنی: جنگ، جنگ تا نابودی ضعیف‌تر... و نه صلحی پایدار برای مردم.
تا میتوانی بصورت مجازی هی شعار بده: زنده باد کوروش... مرده باد علی شاه! ... تا خون از جونت بزنه بیرون، در سوراخ‌های موش و جنگ‌های زرگری گردِ حقوق ثانویه‌ی نخود و لوبیا تا لاستیک کامیون و بنزین و خون آبان در شیشه‌ی قاقازادگان پوزیسیون پوشکی/موشکی و اپوزیسیون پفکی! تا هرگز نتوانی گرد حق اولیه در اب و خاک مشترک(ملک مشاع) برای خاموش کردن آتش خانه مشترک، مشترک المنافع و یکپارچه شوی و کاری کنی کارستان
!
#هم_افزایی ممنوع!... فقط شعار بده درود بر #فردوسی... درود بر #کوروش! مرگ بر ستمگر... در میدانی نابرابر.

حالا بگو: درود سرکار! ما با قواعد آتشین تو در میدانی نابرابر بازی می‌کنیم! گاه در سوارخ موش و گاه در میدان... تا هستی هست!... هم افزایی در شرکت سهامی عام(نه خاص) ممنوع! چون هم افزایی گرد #منافع_مشترک_مادی در آب و خاک مشترک(نه تضاد منافع ایدئولوژیک)، اقلیتِ صاحبان گلوله‌های بیشمار جنگی را، در حلقه‌ی فراگیر اکثریت گلستان اهل صلح، آچمز می‌کند! بی آنکه خونی از بینی کسی بریزد!... اما آن‌ها به شمیم بوی خون معتاد و کاسبند و خون واقعی می‌خواهند! و ما اهل شعر و شعارهای آتشین و بهانه‌های رایگانیم و بهانه برای خون حیاتیِ اربابان #تنازع_بقاء. نه عمل به #هم_افزایی و #منافع_مشترک در گلستان.
چون: #منافع_مشترک سهم میرغضبان و ساحل نشینان عافیت و کاسبان هیئت مؤتلفه را از بازار تهران تا آنتالیای ترکیه و لندن ملکه تا نایاک امریکا و کانادا، کم می‌کند
!
و ما از جنسِ #فتح_علی زیاده خواه و تمامیتخواهیم! فقط در دو سوی یک ناندانی و یک سنگریم
.
کبوتر با کبوتر، باز با باز... کند همجنس با همجنس پرواز
.
و سخن آخر: از #ایران تا #ایرانستان هیچ کبوتری افعی نزاید!(و بالعکس).
خیام ابراهیمی
7آبان 1400 اُمَوی


Tuesday, October 26, 2021

تست انسان و حیوان


آغاز و پایان امنیتِ انسان؟
(آزمونی برای کلاهبرداران عاطفی)


کشته‌سازی کار مرده خواران #آبان است...
مرده‌خوار، سیمولیشنی از تقلب در ذاتِ انسان است
!"
این است حکمِ حکومتی مافیای قدرت از صدر تا ذیل کرمها و زالوها
....
وقتی آمار
 #تریتا_پارسی اعتبار #آلت_قتاله را بیشتر از #تقلب_قاتل نشان دهد
خریدارِ کرسی
 #دانشگاه_مریلند، مشروعیت می‌تراشد برای آلتهای قتاله در بنگاه گالوپ
و کاسبان زندگی، هار می‌شوند به جانِ کنیزان و بردگان در پوستین انسان
در جدال امنیت بینِ مالکان و مملوکها
...
چون
 #امنیت یعنی برنده شدن در قلب عواطفِ کاغذی...
و مهارت در تجارتِ بورسِ جنین
مستند به شناسنامه و عکس و خاطره
...
تاجرانِ پوستِ انسان
جنین‌ها را ارزان میخرند... گران میفروشند
!
"پوستینِ میش" هیچ گرگی را انسان نمی‌زاید!
حتی اگر مالک‌اَش باشی، به اقساطِ مادام‌العمر
...
با عکسِ زهدانی که دریده و در سطلِ زباله لمیده
...
میانِ لبخندهای وَرپَریده
...
آن دورها
...
در آلبومِ عکس‌ها
امیدهایی بود که هنوز آرزویند
...
غافل از دم و بازدمِ جنینی زنده که در بطنِ ماجرا، جفتش را می‌بلعد
!
هنوز هم چشمان پُر امید
...
یا نزدیک‌بین است؛ یا دوربین
...!
هنوز هم عکس می‌گیرند از دور و نزدیک
...
هنگامِ سقطِ جنین
آن چنان و
این چنین
...
آن‌ها در مناسباتِ حشری
بدون التزاماتِ قانونی، جرزنی می‌کنند
...
از اثر انگشت‌ها در سندِ دامچاله‌ها، گروگان می‌خرند
!
ترور می‌کنند
با تطمیع و تهدید، متلاشی می‌کنند
با تجزیه و ترکیب آلت قتاله می‌سازند
چون هیچ تضمین عینی در مجاز، بدونِ تعاملِ لابی‌هایِ زر و زور و تزویر، موجود نیست
...
آنها پای برده‌ها را زنجیر به اعتبار سرقفلی‌ها میکنند
و با این جنایت، نسل خود را باقی میگذارند... تا برنده باشند
!
حرف اول و آخر را تنها مالکِ تک تیرانداز
 #دراگانوف می‌زند!
به همین تلخی
آن‌ها شیرین‌کامند میان دلالان دله‌دزد
در پریشانیِ ما
...
میانِ عکس‌های پاره پاره
...
لبخند میزنند... تا بازنده نباشند
!
آلبوم را ببند
!
در خونِ جنینِ ما، جنونِ جن‌ها می‌دَوَد
یکی یکی
دوتا دوتا
...
کلاهبردارانِ عاطفی
!
نوزاد انسان را به قیمت ده دلار از زهدانیِ می‌خرند
ده سنت، ده سنت، هر وقت در میان، قسطش را می‌پردازند..نمی پردازند
...
کشش میدهند
...
تا مدیون نمیرند!... اما میمیرند
!
گرگی است آدمک، در کسب و کار انسان
که با هیچ لبخندی رتوش نمی‌شود
!
کلاهبرداران عاطفی، از گرگ‌ها درنده‌ترند
چون ذره‌ای پوست را بر هیچ استخوانی باقی نمیگذارند
تا شغالی و یا کفتاری بلیسد
!
آنها نوزاد انسان را به ده دلار می‌خرند
به اقساط مادام‌العمر
زهدان متلاشی را می‌اندازند در زباله‌دان
برای گربه‌ها
...
آنها حیوان‌دوستند
و زبان حیوانات را نیک میدانند
...
جان میکنند... جان میدرند... جان میدهند
...
اما انسان نمی‌شوند
چون راه جبران مافات را نمی‌دانند
و یا نمی‌توانند
!
چون انسان نشده‌اند!... یا گروگانند
!
چون بازنده‌اند و گمان می‌فروشند که برنده‌اند
!
چون از آغاز حقیقتِ تاریکِ یک پایانند
!

خیام ابراهیمی
4آبان 1400

 


افتخارات ملی

افتخاراتِ تاریخیِ کشور پرپکانیای عوضی
و چسناله‌های تلخ و شیرینِ لاشه‌های بی‌کس... زیرِ چنگالِ لاشخوران و بازان و کرکس



توی کابین #مترو یارو داشت از پشت سرم، واسه دوستش تعریف می‌کرد:
((... دیشب در سایت لاشخورها، یه جوونی اهل کشور پرپکانیا، توی ویدئوکنفرانس می‌گفت: خوش به‌حالِ شما ایروونیا!... برخلاف مردم کشور شما که همه رفیق‌بازند و بامرام و به فکر همند و یارِ غارِ دورانِ بینوایی و گرمابه و گلستان، اما ما ملت عقب‌مونده و بدبختی داریم؛ غالبا دلقک و خالی‌بند و دروغگو و شارلاتان... البته جملگی اهل هنر و ادب و شعر و شعار و فخرفروشی از جیبِ مُفتِ نیاکانمون که معلوم نیست چه ربطِ نقدی به حال نسیه‌ی امروزِ بازماندگانِ بینوا داره، در پوز زنی خیلی خَفَنیم! احوالِ فرزندانِ نقد در میدان و زنده‌یِ مفاخر واقعی و عینی رو وِل کردیم و اندر خمِ مرده‌های بی خرج، در کار و کسبِ خودزنی و خودکشی و دیگرکشی و روزمرگی و مرگ تدریجی با اعمالِ شاقّه، در بصیرتِ مُردَنیم... گیر کردیم در زندانِ این دنیای بی‌ پدر و مادر و تا مرزِ بینی اَندر لجنیم... و اسیرِ چنگ و دندانِ چند قبیله‌ی وحشی و یک مُشت راهزنِ مرده‌پرست و جانی و شوت و دیوانه‌ و بی‌وطنیم! یکی‌درمیان در ساحلِ امن و گله گله از فرط فقر و بینوایی در حال گندیدن در کفنیم.

مثلا همین بابایِ خَرمردِرندِ خود من، که یه موشِ قلدر و چلمن و پفیوز و دیوونه‌ی زنجیری و پرت و پلاییه واسه خوش، که مَگو و مپرس!... خوش به حالِ شما ایرونیا که سرزمینتون عین قلبتون بزرگه و ثروتمندین و خیلی با فرهنگ و با کلاس و لارجید و با افتخاراتِ رایگانِ ملی شبانه روز حال میکنین و در وقتِ بی‌کسی حسابی به دادِ هم میرسین... از بس که عاطفه و عِرق ملی دارین!

اما ما چی؟ یه مشت مگس مفتخور دورِ شیرینی و میرینی تا اَنیم؛... سگ و شغال و کفتارانی دور لاشه‌ی شیرانِ شرزه در خیالِ خوشه‌چینی از خالِ حوالیِ ناف و دهنیم و مفبونِ فاعلِ مفعولانی به معانی عرفانیِ قارقارِ کلاغ روی کلاه مترسک و مفتونِِ بَه‌بَهِ روباهِ قنبرباز در بصیرتِ پنیرِ منقارِ زاغ و طعمه‌یِ موش و باز و زَغَنیم!
.
(همینجا یاد دوستی کهن و واقعی افتادم که پس از مدتها وقتی از #امریکا در کاروانسرایِ مجازی با هم تماس داشتیم، بهم گفت: بی معرفت! دیگه حالی از ما نمی‌پرسی؛ که زنده‌ایم؟ یا مُرده‌؟ بهش گفتم: اینجوری نگو رفیق! تا قبراق بودم، فدایی بودم! مدتهاست که گرفتارم و بیمار و درمانده از مبارزه با یه اپیدمی ملی در چاره‌ی کار... و همین الان هم چهار روزه که نخوابیدم به خاطر دردِ کشدار
#میگرن آن یار وفاداری که بدلیل آلرژی حاد (آنا فیلاکسی)، تنها مُسَکّنی که براش آلرژی‌زا و کشنده (تا زیر چتر اکسیژن) نیست، قرصِ #ادویل امریکایی هست، که نیست! ... چون به یُمنِ وجودِ بی‌وجودِ یک بیمارِ بی‌عارِ بی‌دردِ انیرانی، مدتهاست که از #امریکا وارد نمیشه و تخمش رو ملخ خورده... تماس قطع شد و حاجی‌ حاجی مکّه، تا همین امروز که دارم میرم داروخونه‌های پایتخت رو هم یکی یکی رَصَد کنم برای کشفِ آن رؤیای امریکایی... که اگر گیرم نیاد و دوره‌ی میگرن تموم نشه، معلوم نیست کار باید به کجا ختم بشه...؟! این یه نخودش بود و هست در آش همیشه شور ما! و البته همین لازم و کافی است برای مرگِ شعار #امید به نجات در روزمرگی و زنده‌به‌گوری با این فرمان دوست و دشمن...)...

اَلو... اَلو؟... آیا هنوز امیدی هست؟ یا نیست؟... بوق بوق...
*به #سکانس_آخر "پروژه نجات" در ویدئوی مورچه‌ها، در بخشِ کامنت‌ها مراجعه می‌کنم!
.
طرف ادامه داد
:
در "پرپکانیا" اما خبر از این افسانه‌ها و حماسه‌های جوانمردی و دستگیری و یاری و
#هم‌افزایی نیست! هر چه هست: نامرادی است و جوانمرگی...
اینجا پدر به فرزند رحم نمی‌کنه! بلکه پاش بیفته، خِرخِره‌شو هم می‌جوِه تا روی جنازه‌ی همه، در صد و بیست سالگی، آخرین شیره‌های نخورده‌ی زندگی نکرده رو بچشه... گیریم همه به دَرَک واصل بشن
!

مردَکِ دیوانه، ما رو توی یه اتاق حبس کرده، میگه #کفیل جون و مالکِ خونِ ماست! و پیوسته در آرزوی ظهورِ "آقا صددام" وِرد و رَجَز میخونه و شب و روز دعا بلغور میکنه تا "صددام کبریتی" از حجابِ کبرا بیرون بیاد و بره تو نخِ عریانیِ صغرا... تا همه رو از اکبر و اصغر، جز خودش ناکام بذاره و نابود کنه. اینجوری بافته که: بعد از انقلابِ حقیر دژمن علیهِ آقایِ من، اشقیاء اونو نکشتن و یه ملکه‌ای از پشت کوه اومد و برگردوندش توی همون چاهی که پیداش کرده بود و در هفت سوراخِ مگوی پنهانش کرد، تا امروز...بخوابه در آب نمک برای هر چکش و چماقی تا روزِ مبادا.

طرف می‌گفت: پنج کاخ و چهار طبقه‌ی دو واحده آپارتمان رو بعلاوه‌ی سه تا ویلا و دو خونه‌باغ و دهها هکتار زمین کشاورزی و سه تا کارخونه و تمام حساب‌های بانکیش رو باج داده به قاتل‌ها و جاهل‌ها و لات‌ها و لوطی‌ها و لباس شخصی‌ها و قالتاق‌ها، تا دژمن فرضی رو داغون کنن! کدوم دژمن؟ هنوز معلوم نیست! لابد همونکه شبها چون #شبح و بختک توی تخت‌خوابشه...یه بهانه و یه مالیخولیای مزمن برای خفه کردن هر نفس‌کشی... تا کسی گولش نزنه و دست به جیب پولش نزنه؛ و کسی انگشتشو توی سوراخ مار و موشش نکنه، تا قانونا در امنیتِ میلی‌ش تا ابد آزاد و مستقل بمونه و هیچ مالباخته‌ای متعرضش نشه.

یارو گفته: کدوم دژمن؟!

طرف گفته: هیچی بابا... گفتم که: دژمنی در کار نیست! در کار هم که باشه، اساسا می‌خواد چه عسلی بخوره؟ اگه کندوی عسل هشتادمیلیون نگهبان داشته باشه! همه‌ش بهانه و تَوَهُمِه! یه جورایی برای جبرانِ مافاتِ دردها و تجاوزات زنجیره‌ای، عقده‌ترکانی با روش پرپکانی و خودمهم‌پنداریِ مُزمنِ یه چُلمنه (یحتمل گروگان) که نیازمندِ آرامش به زور و ضربِ قرص و دَواست... دُکون کسب و کارشه... گفتم که روانیه و در جستجویِ تراشیدنِ معنای زندگی، از سایه‌ش وحشت داره... تا احساس کنه مُهمّه. همین!

یارو گفته: خب، چرا نمی‌برینش تیمارستان؟

طرف گفته: اولا به حکم حکومتیِ بقالی که ماستش هرگز ترش نیست، میگه از من عاقل‌تر در عالم امکان امکان نداره وجود داشته باشه و یافت می نشود! و به من تزریق شده که تمام دنیا جز من، متجاوز و دژمن و دیوونه‌ن و من باید بشم رهبرِ کلِ عالم و دنیا هم غلامم... تا شفاشون بدم... دوّما تا سَرِت رو از اتاق بیرون کنی، چند تک‌تیراندازِ پاانداز و دیوونه‌تر از خودش، به نیّتِ تامین و امنیتِ قاقاشون، زرتی شلیک میکنن توی مُخت بصورت دفعتی...، اونم با شور و حالِ هیئتی... به ازایِ هر مخِ پاشیده به دیوار، یه سکه‌ی خلاء، بدونِ هیچ مِنّتی.

یارو گفته: مگه زندانی هستین؟ خب ولش کنین برین سراغِ کارِ خودتون توی گرگ‌بازارِ آزاد... و یا اَزَش شکایت کنین!

طرف گفته: به کی و کجا شکایت ببریم؟ به آلت‌های قتاله‌ی خودش؟!... زندون چیه؟ ما توی خونه‌ی خودمون ساندویچ‌پیچ شدیم و داغون! کلِ خونه رو کرده زندون... و حتی خروج ما رو از این زندون ممنوع کرده، چون خون داریم و خون ارزشمنده... شیشه‌ای یک پوند و دو پنی... ما چارتا فرزند نَرّه‌خرِش رو عقیم و خلعِ ید کرده و سالهاست از بیکاری توی یه اتاق زندونی شدیم و خودش با چارتا زنش تویِ یه اتاقِ سه درچار روی زیلوی زربافت در هم می‌لولند و هر کدومشون هم برای رضایت "آقا صددام" و ارتش رهایبخشِ خیالیش، شش قلو حامله‌اند و هر شب صدای آخ و اوخ و عرعر و گریه و زاری و خنده و دعاهای ناقله‌ش رو از اتاق بغلی می‌شنویم و خواب و قرار نداریم، از بس که در تمام عرصه‌ها ساز ناکوک و قاطی میزنه، تن لرزه رفته و لقوه رفته توی خونمون... مَردَکِ حقیر توی سولاخ موش، واسه خودش فرش  قرمز و عنابی پهن کرده، فرت و فرت غزلِ انقلابی با تِمِ رَجَزِ قلّابی می‌خونه؛ خجالت هم نمی‌کشه با 100 سال سن، در 70 سالگی بابای ما شده... یکی هم نیست به تقلید از خودش بزنه مخش رو بترکونه و روی آسفالت بپاشونه، تا هم اهل بیتش رو و هم یه قومِ سرگردون رو نجات بده. بی‌شرفِ بی‌ناموس تنها مزیّتش ادعایِ بابا بودن ما به زور و خفت‌گیریه. می‌گه قانونا کفیل و ولی مطلقه‌ی ماست. می‌گیم کدوم قانون؟... میگه قانونِ سرمدی و بلاتغییرِ آقام صددام!

یارو گفته: عجب عواطفی دارین شماها... این حرفا چیه؟ ناسلامتی روی کاغذ که باباتونه!... بینوا تکی و خودسرانه داره جورِ اختیارِ همه رو می‌کشه و و اسه همین کمرش شکسته و راه برگشت نداره! اما اگه بیماریش علاج نداره و جنون داره و وحشی شده، خب چرا چاره نمی‌کنین و خیلی محترمانه ترتیبشو نمی‌دین؟ مثلا برای عیادت دسته گل دستتون بگیرین و بعد دوره‌ش کنین و بپرین روش! اگه راه اومد که فبها ولی اگر نیومد و لگد پروند، خب مرگ یه بار، شیون یه بار... یه فکر بکری بکنین و با تیر همون دراگانوف، همه رو خلاص کنین!... تمام!

طرف گفته: دستمون کوتاهه... پاش تویِ پوتینِ رییسِ هفت‌تیرکش و متجاوز یه کازینو و یه سلاخ‌خونه و سه تا فاحشه‌خونه‌ست! به اون پااندازهای لات و لمپنش پول خونِ ما رو داده تا بعنوان #تک_تیرانداز، به محض اینکه سرمون رو از پنجره بیرون کنیم با #دراگانوف بزنَن ناکارمون کنن. الان به لطف موجی‌ها و خرس‌های وحشی ارتش رهایبخش صددام، اوضاعمون مثل قدیما نیست که پدرها قاتل نبودن و اسلحه نداشتن و لااقل یه فندوق ناموس توی وجودشون داشتن. الان پدرها همه یه پا #اکبر_حرامدین شدن واسه خودشون.

یارو گفته: اکبر حرامدین دیگه کیه؟
طرف گفته: همون سرکاری که قبلا یه دخترش و دامادش رو مثله کرده بود و بعد با کنیزش شربت داده بود به گل‌پسرش و بیهوشش کرده بود و بعد با چاقوی کُندِ آشپزخونه، تیکه تیکه‌ش کرده بود و بعد توی چند تا کیسه زباله ریخته بودش و خیلی زحمت کشیده بود تا در چند سطل زباله‌ی دور از هم مخفی و پراکنده‌ش کنه ... الان هم به دلیل مقام رفیع و مقدسِ ولایت و کفالت پدری، داره میاد مرخصی تا ترتیب اون دختر باقیمانده‌ش رو هم بده(تا آپارتمانش به کسی نرسه) و بموقع برگرده زندون بقیه حبسش رو با خوش‌خدمتی به قانون گرگ‌ها ترتیب سایرِ زندانیا رو بده، تا مشمولِ عفو رحمانی بشه و برگرده آپارتمانش، یه صد و بیست سال دیگه بچه پس بندازه تا بتونه تیکه تیکه‌شون کنه و حالشو ببره! این شده تمام معنا و معرفتِ والایِ زندگیش! لامصب ذاتا از توی دل ننه‌ش یه تخریبچی موجی و یه آتش‌به‌اختیار جنایتکار بدنیا اومده، به خودش میگه سردار مام میهن!

یارو گفته: عجب پدر دیوثیه این بابای جنایتکار و دیوونه‌ت... و چه مزدورها و تک تیراندازهای دیوث‌تر از خودش داره که از این دیوانه فرمان می‌بَرَن تا شاید یه روزی به افتخار قربانی کردن فرزندشون در راه هپروت زندگی، رستگار بشن!

طرف گفته: کشورِ پرپکانیاست دیگه! همه جا که عینِ کشور شما #ایران، پر از سلحشوران از جان و مال گذشته نیست و گل و بلبل نمی‌شه! اینجا خبری از #هم_افزایی نقد نیست و یاری در حد حرفِ مفت و نسیه‌ست(تا مگر ادعاش موجب ارزش افزوده و سرقفلی و اعتبار بشه)... اینجا واسه یه #دلار خون بیشتر، میرن توی روز روشن، وسط میدون شهر جار میزنن و آبروی بدهکار رو می‌بَرَن و شب در خوابِ طرف جن یاجوج و ماجوج می‌فرستن و کابووس میشن در دم و بازدم طرف، تا ناکام از دنیا نرن و دِقّ نکنن یواشکی!
.
یارو گفته: الحق که این مملکت شما رو باید با خاک یکسان کرد، تا تر و خشک با هم بسوزین! چون شما هم بدجوری آلوده و لت و پار از توهماتِ نیاکانتون شدین، و هم دیگه اونقدر سالم و استاندارد نیستین که به کار انسانیت بیاین؛ و واسه امنیت جهان خطرناکین
!

طرف گفته: حرفی نیست! حرفت منطقیه! چون توی بن بست وقتی کسی زورش نرسه کسیو بکشه، از حرص هم که شده باید خودشو بکشه، اما ایکاش قبلش آقام صددام از توی چاهش دربیاد و لااقل دهنِ بابایِ دیوونه‌م رو با دَهنِ باعث و بانیش، آسفالت کنه!

یارو گفته: باعث و بانیش کیه؟
طرف گفته: فرشته نجات یا همون کفتار پیر استعمارِ استثمارگرانِ گلستان، یعنی: ملکه زنبورها...)).

...***...

به ایستگاه آخر #مترو که رسیدیم... سرمو برگردوندم، به یارو گفتم:
داداش ببخشید، این کشور پرپکانیای خراب‌شده، کجای نقشه‌ست؟
یارو با رفیقش هرهر خندیدند و گفت: اونورِ دهاتِ طرقبه... سر چهارراه... سمتِ چپ... دَرِ سوم... زنگ دوم... منزلِ خرخاکی... و باز خندید
.
بعد زد پشتِ کتفم و گفت: مفت مفت بردیمت به سیاحتِ یک فیلمِ هندیا، ناقلا!... اون قدیما مفتخوانی از روزنامه بالای سر مسافرها مد بود... الان استراق سمع از پشت سر... تا تهِ داستان صدات در نیومد و کیفشو بردی و سرگرم شدی! توی این هیر و ویر که همه شپش توی جیبشون قاپ میندازه و از بی‌پولی و بدهکاری و لاجونی و بیماری و درد و رنج و غصه و نگرانی از دو دقیقه بعد، زرت زرت سکته میکنن، یه کم فکرتو مشغول کردیم تا توی این سفر کوتاه، فکر و خیال پاره‌ت نکنه... اصلا نفهمیدی کی رسیدی. بگو دمم گرم
!

هاج و واج، به مغزم خون دوید و این ندا رسید:
گه‌گــــاه که کسی به سیم آخر می‌زنه
و تماشاچیان هم با نوایِ گوشخراشِ زنگِ هر زخمه‌اش، دست‌اَفشانی می‌کنند و کنش و واکنش نشون میدن
باید به خود شکیبایی داد و نشست و تماشا کرد و به امیدِ آخر داستان شعر و شعار خواند و دید که آخر شاهنامه چی میشه
گیریم که در فرجام، جان از جاندانِ هر دست‌افشان بی دردی دربیاد
و گیریم که سیم آخر پاره شه... یا نشه
...
مهم اینه که آخر خط این سفر، همه توی گور به هم میگن: نگفتیم بالاخره همه روزی به مقصد می‌رسیم؟
پس همواره باید امیدوار بود و گرسنه و آواره در امنیت پفکی، به ریش مرگ خندید
!
چون زندگی سگی در کنار فخرِ آبکیِ نیاکان، همچنان در خیال و هپروت ادامه داره
...
تاس بعدی رو بریز... نوبتِ توست رفیق! تا مفتخر به افتخار پدران بشی... یا نشی
!
تا در انتظار ظهور آقا صددام در ساحلِ امنِ آسمانِ هپروتی پرپکانیا
به منقارِ لاشخوری لاشه‌خوار
در جنگاوری میانِ رفیقانِ رجزخوان، به چنگ چنگاوران لت و پار نشی
!
راستی: در واکاویِ اشعارِ عروض و هنر نقاشی مینیاتورِ خالِ لبِ بیمار، یه مَن ماست، چند مَن کره میده؟
راستی، در فراغتِ گورستانی، هیچ پژوهش کرده‌ای که آیا برای کدام فرزندان نیامده در آب و خاک مشترک، می‌تلاشی؟ تا بگی: براستی فخر پدران در میدانِ عمل، چه بود که تو را از آن یال و کوپال، این پر مگس مانده اکنون؟... اِی رفیق و هموطنِ رزم‌آور و بزم‌آرا؟
پر کن پیاله را
...

خیام ابراهیمی
3آبان 814003 ولایت مطلقه‌ی پادشاهی

.

پ.ن:

1. عکسِ پیوست، تزئینی است!

2. ویدئوی مورچه‌ها(در کامنت):

#آخرین_سکانس: دو شاخ در هوا

حماسه‌ی نجات در کشور پرپکانیای عوضی.

این روزهای آبانی، خانوم بزه، شنگول و منگولشو خوردن و هضم کردن و یه جام زهر هم روش بالا کشیدن...، بینوا هنوز امیدواره به یاری رسانی کی؟!... به قانونمدارانِ قانونِ گرگ؟!

منم منم، یک بُزِ زنگوله به‌پا

وَر می‌جَهَم، دوپا دوپا

چهار سُمّ دارم به زمین

دو شاخ دارم در هوا...

چارشاخ موندم تُـــــوُ هوا...

 

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...