Thursday, January 13, 2022

پرفسور بانو صاد.صاد یا مرصاد

راز موفقیت و #غبن #بانو_مرصاد... از شعر و شعار، تا طلا در بــاد!
زندگیِ رنگی و شاد؟ یا: خاکستری و غمباد؟


شادی و رشد در بسترِ آتش و مناسباتِ سلطه، همانقدر میتواند دروغ باشد، که میوه دادنِ یک درخت سبز در آتش... اما تجربه‌ی بانو صاد.صاد(مرصاد) چیز دیگری می‌گوید!
راز شادی و آرامش میان آتش و تندباد، و یا رمز موفقیت بانوی هنرمند صاد.صاد:
"
به آتش و به مشکل بگو برو! انرژی مثبت بیا!" آنوقت هر پشکلی طلا خواهد شد! من تجربه دارم!
فنّ اولِ راهزنان لمپن، دروغ است و گرفتنِ یک مثقال خیالِ کرِه از هوا، البته به پشتوانه‌ی یک دریا خون برای تنازع بقاء.
فنّ بعدی: گروگان گرفتن آبرو و مال و جان در خلوت، و ترور شخص در جلوت! با تهدید و تطمیع و صنعت. همه ظاهرا به نیّت خیر!
"
عاشقی" به نیّت عشق، مثله می‌کند معشوق را، تا تکه‌پاره‌‌های بی‌جانش را مالِ خود کند و به امنیت برسد! با هزار ترفند و رندی و پلیس‌بازی و عملیاتِ ویرانگرِ حراست از عشق (تو بخوان عملیات مرصاد)!
تثبیت و تشدید مناسباتِ آتشین، مبتنی بر #تضاد_منافع، به نسبت استعداد دو نوع شخصیتِ واداده و درنده، دو شخصیت تاریخی را بازتولید میکند: 1. ملیجک.... 2. میرغضب.
در مناسباتِ مستقرِ سلطه، مبتنی بر زور و زر و تزویر، باقیِ مردم به نسبت تسلط آگاهانه بر شخصیت انسانی و استعدادهایشان در جبرِ موقعیت، میان این دو شخصیت اسیر و اثیری، آنقدر پرسه می‌زنند و زخمی می‌شوند، تا دیر یا زود تمام شوند! مگر آنکه این مناسبات ستمگرانه توسط مردم مهار و به نفع همه متحول شود تا استقلال و رهایی و هم افزایی.
.
زندگی و تحوّلِ بانو صاد.صاد(مرصاد):
چگونه بانو پرفسور صاد.صاد بیسواد، در بستری از جنایات مافیایی، در عرض یک چشم بر هم زدن، از یک کارمندِ اتوبوس‌سوارِ خسته و عصبی و بد زبان، ناگهان تبدیل می‌شود به یک سلبریتی دانشمند و هنرمند و طناز و جهانگرد(عاشق رنگ و هنرِ دیزاین در حیاط دلبری) و البته آلتِ دلخواه جهادِ دانشگاهی ارتش نفوذی سایبری در دانشگاههای استنفورد و مریلند؟!... تا جایی که صبح‌ها در استودیوی اختصاصی هنری خود در خیابان پهلوی، و عصرها در پنت هاوس شخصی خود در #ونک اتراق دارد و یک‌شب‌درمیان در پنت هاوس همسر مؤمنِ دو زنه‌ی مؤمنه‌اش در #الهیه؟! و آخر هفته در #ازمیر و... ماهی دو بار هم در #نیویورک و #ونکور... خودش می‌گوید: بهره‌مندی از #انرژی_مثبت و سوارشدن بر #فرکانس_زمین_نو... (برای تبدیل انسان به گهی خوش آب و رنگ در یک شوی کمیک و جنایی)

در واقع قانونا و بموجب قدرت مطلقه ناشی از سه اصل 5+110+177، در گام دوم چلّه‌ی انقلاب، سوار شدن روی پتانسیل‌های بالقوه‌ی جامعه در تمام عرصه‌های استراتژیک اقتصادی و سیاسی و نظامی و فرهنگی، و در پشت تمامِ تپه‌ها، به تمام بسیج مفلس و گرسنه‌ی آویزان، این امکان را می‌دهد که با یکی از تاکتیک‌های #روسی از محل خون ملتی هشتاد میلیونی، جزو امت برخوردار ده میلیونی شوند!... البته بقیه به بوق صوراسرافیل. بروند با #اکبر_خوشکوشک در #کلاب‌هاوس کل‌کل کنند که آیا #سعید_امامی به روایت ولایتمداران یک ولایتمدار دو آتشه‌ی شهید بوده؟ و یا بفرموده‌ی ولی امر، یک جاسوسِ اسراییلی شهید؟!
.
1. راز خوشبختی وسط آتش
: #انرژی_مثبت با استاد بانو صاد.صاد:
شنیده بودیم که آتش بر ابراهیم گلستان بود! اما ندیده بودیم تا اینکه سر و کله‌ی بانو مرصاد از زیر #حجاب_کمتر معلوم شد!
چگونه یک کارمند درمانده‌ی اتوبوس‌سوار که عمری از دروازه غار بالاتر نرفته و زندگی را خاکستری می‌زیسته، در عرض یک هفته، یک سلبریتی جهانگرد دارای چند آپارتمان لوکس و زندگی لاکجری و رنگی می‌شود؟! توانایی او در چه بوده است؟
دیزاینر، نقاش و استاد هنرمند اکتیویست در هنرهای رزمی ذهن شاداب و انواع و اقسام هنرهای تجسمی زنده و مرده‌ی معاصر، و یک همه فن حریفِ مکش‌برمایِ برادرکش و چشم دربیار از خواهرها، یعنی پرفسور نقاش و بیسواد بانو "مرصاد" می‌گوید
:
" ارزش رنگ را دستِ کم نگیرید! سفر رفتن جزء علاقمندی‌های من است. هر دفعه که به جایی سفر کرده‌ام که رنگ عنصر مهمی در آن بوده، به این مسئله فکر می‌کنم: که ای‌کاش در شهرِ من هم "رنگ" نقش پررنگ‌تری را ایفا می‌کرد..." ( یعنی از رنگ سرخ هم پررنگ‌تر؟ شما که همه را از جمله گنجشک را مثل قناری رنگ کردید).
ایشان در فرازی دیگر از بلندی‌های بادگیر(تپه سیخی سنتی) با رنجی جانسوز می‌افاضَد
:
"چرا شهر من خاکستری است؟!... زمانی که در شهر قدم می‌زنم، همیشه بابت خاکستری بودن آن و نبود رنگ‌های شاد در جداره‌های اصلی شهر، خیابان‌ها، کوچه‌ها و در نهایت خانه‌ها، غصه می‌خورم."
*گزاره هایی درست، در بستری آش و لاش و نادرست، یعنی: #سفسطه، گاهی بر اساس چند #مغلطه!
.
مافیای آنیما و آنیموس
ظاهرا ایشان که مثل همه دو نیمه دارد و در پی گمشده‌اش می‌گردد، برخلاف ونگوک که سلوکی داشته در فقر تا معنای رنگ را در زندگی خاکستری خود ثبت کرده و به جهان رسانده، یکشبه هنر طراحی و نقاشی در
#زمین_نوآباد به او الهام شده و برای انتقال تجربیات خود به همیاری پرموت کنندگان انتحاری، با تاکتیک #هدایت_نرم اذهان عمومی و شناسایی استعدادهای درخشان، کلاس درسی هم برای ده تا بیست نفر در دنیای مجازی برگزار می‌کند تا گردش مالی و درآمدهای میلیاردی‌اش را از محل این ده بیست میلیون تومان فرضی( همان هم به یاری سربازان گمنام و قاقازاده‌ها)، یکجوری پوشش دهد که نه سیخ بسوزد نه کباب! البته در این راه اعتبار گالری‌داران شهیری هم با او همراه میشوند که نیمه پنهان آنیمایشان در گالری "لام.گلستان" ایران است و لنگ دیگر آنیموسشان در گالری مای.دین باغداشلو در ونکور و امریکا... کار اصلیشان هم تطهیر دخترکان هنرمند توسط استاد اعظم، و فرستادن به بازار کار مقدس. برو کار می‌کن و مگو چیست کار.
.
استعداد بانو مرصاد از طراحی تا نقاشی و فلسفه هنر و زندگی و تبدیل آن به پول خون
:
تکنیک بدیع هنر نقاشی ایشان این است که یک تیوب رنگ وینزور زبان بسته‌ی یک ملیون تومانی را که آرزوی هر ونگوک بینوایی است را یکهو خالی می‌کند روی بوم(فرض کن نیم کیلو تاپاله را) و بعد با پشه‌کش و تشتکِ نوشابه، روی آن اثرهایی می‌گذارد و نهایتا جاروی سنتی را بصورت اریب می‌کشد روی آن... بعد با یک سشوار آنرا خشک می‌کند و بعد یک فیکساتیو چند صدهزارتومانی روی آن #پیف_پاف می‌کند و بالاخره در کمتر از سه دقیقه اثری خلق می‌کند در حد #پیشوا. و بعد تابلوهای مربوطه را با پیک موتوری می‌رساند به گالری لام.گلستان که یا در داخل به قیمت میلیونها تومان توسط سربازان گمنام دوتیغه خریداری می‌شود و یا به زور به پیمانکاران مافیای خون، فروخته می‌شود و نهایتا همراه چیزهای دیگری به خارج از کشور صادر می‌شود! این سازماندهی یک #بیزنس مبتکرانه‌ی انحصاری و جنایی و قابل ستایش ارزپدردرآور است که توسط یک تیم حرفه‌ای صادر می‌شود به دیار کفر. نام این عملیات مرصاد میشود" #خودکفایی_اقتصادی با #انفال.

در این بیزنس، متاسفانه برخی از اساتید و هنرمندان بی‌عرضه و مستقل، از سر حسادت یا دشمنی، این بانوی انتحاری را یک #بوزینه‌_خودفروش می‌نامند(نه یک قربانی)! حال آنکه کار صنعتی ایشان از تبدیل تاپاله به یک اثر هنری قابل عرضه به ارباب منابع مالی خودشان، غیرقابل کتمان است و کار هر بز نیست خرمن کوفتن! این بینوا آلت قتاله روزی حذف خواهد شد! دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد! این اصل بنیادی روشهای کسب و کار #هیئت_مؤتلفه در دستانِ #لیاخوف_بن_ملکه است!

از این دوستان مغبون و فریبخورده باید پرسید:
اساسا آیا هنرمند مستقل غیرسازمان‌یافته یافت می‌شود؟ یا نه؟
!
بانو صاد.صاد، ضمن رد تهمت‌های غیرمقدس، معتقد است: بله! یافت می شود! کافی است فرکانس‌های کهکشان را دریابید و با انرژی مثبت به زمین نو بپیوندید
.
و به سیاهی بگوئید: برو!... آنگاه نور خواهد آمد و شما را در بر خواهد گرفت و شما را از ته چاه به قله بالا خواهد برد! تا جایی که تابلوهای مرا به میلیون میخرند! و من از پول و ثروت انباشته شده‌‌ام تا جایی که نیازی به درآمد بیشتر ندارم
.
اگر راهش را میخواهید بدانید و بیاموزید، هر روزه به من گوش فرا دهید
!
البته برای هر ترم دو میلیون تومان به این حساب واریز کنید! این پول برای نیاز من نیست! بلکه برای ارزشی است که شما برای آنچه میخواهید دریابید باید قائل شوید
.
این یعنی: کسیکه بدون آموزش و رایگان و یکشبه از ته چاه رفته بالای منبر قاقاخوری، میخواهد به شما آموزش دهد
!
استفاده ابزاری از هر پتاسیل نیک و بدی برای اعتباربخشی به شما توسط آن انرژی کهکشانی، ردخور ندارد
!
.
2. اعتباربخشی بانو
#نسرین_ستوده/ دلالی گالری لام.گلستان و مای.دین باغداشلو
در ولایتِ غریب شهید
#بکتاش_آبتین
دیدیم مبارز نستوه خانم نسرین ستوده با حضور غریب خویش در نمایشگاه نقاشی‌های این سلبریتی سفارشی و شگفت‌انگیز، به برند ایشان کلی اعتبار بخشیدند تا خواه ناخواه، جوانان ایشان را باور کنند! و پس از این حضور ثبت شده، آن تصویر مونتاژ شده بین حقیقت و واقعیت را برادرن وزارت پروژه‌های هنری برون مرزی و درون مرزی، حسابی پروموت کردند! یک سرقفلی با برند سیاسی برای جوانان مشتاق و تشنه ی هنر زندگی (نه مفتخوری و بندگی).

هنرنشناسان نیویورکی در امریکای نمک‌نشناس، تابلوهای ایشان را که از طریق گالری دار شهیر و مورد اعتماد تجار امنیتی یعنی لام. گلستان(دخت آن ابراهیم در آتش) بواسطه‌ی هنرمند رنگباز و زیباپسند مای.دین باغداشلو در کندا به امریکا بود به جرم تقلبی بودن تابلوهای صنعتی و فله‌ای و تَرَک‌هایِ عمیق کویری بانو صاد.صاد، مصداق کلاهبرداری هنری دانسته و تمام اعتبار هنری مام میهن را بر باد دادند! و خیلی رُک و نامحترمانه گفتند: بهتر است اینها بروند به‌جای رنگین‌کردن انسانیت و تپه‌های هنر و تصاحب مقدس تمام مناسبات قدرت در تمام عرصه ها(از جمله اقتصاد و سیاست و هنر در عصر گرسنگی بشر)، آن باند نفوذیِ صدور دلقک‌های امنیتی هنربندشان را جمع کنند و برخی از تپه‌ها را بدون گل بته باقی بگذارند! این‌ها هم زرتی پول دادند و یک صداخفه‌کن با فن آوری دانشگاه عمام‌راصد خریدند و دهان عوامل کفر را در دیار کفر دوختند! و باز هم پول دادند و بواسطه‌ی چند پرفسور قالپاق‌دزدی حوالی شوش، چند پروژه‌ی تحقیقاتی میلیاردی را در کرسی‌های آزادپریشی دانشگاههای مریلند و امثالهم خریدند و یک گروهان از جوانان علاف و مشتاقان پذیرفته شده در آزمون سراسری دانشگاه عمام راصد را در معیت مای.دین‌ باغداشلو و لام.گلستانی به آنجا فرستادند و هی آمار جعلی ساختند که ملت مبداء ایشان خوشبختند و نیازی به جامعه ی مقصد(یعنی امریکای کلاهبردار) ندارند! با اینهمه آنها پرسیدند که: پس چرا هیچکدام از این قالپاق دزدهای هنرمند، مثل #بکتاش_آبتین #خندان نیستند؟
.
فلسفه هنر ( هنر برای هنر؟ هنر برای قدرت؟... و یا هنر برای انسان؟)
همین پرسش حیاتی موجب شد، بانوی هنرمند صاد.صاد به فلسفه‌ی هنر علاقمند شود و در عرض چند ساعت یک تخصص ارزنده بگیرد و آن را قاب کند بگذارد بالای حجره‌ی اینستاگرامی
!
از آنجا که با هدایت نرم برادران روسی/انگلیسی با محللی و دلالی جانداران هیئت مؤتلفه، نابغه‌ی قرن بانو صاد.صاد اینک قادر است با سوار شدن بر امواج زمین نو، از هوا هم کره‌های هنری بگیرد، اخیرا بفرموده ناگزیر شده کتاب "راه هنربند" اثر مشهور یک نویسنده‌ی خارجی را خط به خط برای آویزانهای بینوا بخواند و فضای آموزشی را زرد قناری کند، البته نه مفت و رایگان...بلکه برای باورپذیری به قیمت هر هنرآموز دو میلیون تومان با امید مفتِ خوشبختی
.

دور از جان قاقازاده‌های تازه‌به‌دوران‌رسیده، برخی از بینوایان و هنرآموزانِ آویزان محترم هم که دوست دارند در عرض نیم ساعت شبیه پرفسور بانو صاد.صاد شوند، اما پول توجیبی ندارند تا با ناله سودا کنند، با لب و لوچه‌ی آبچکان، جیب بابایشان را زده‌اند تا بروند و در کلاس‌های آنلاین مشارکت کنند و با هجی و روخوانیِ متن آن کتاب عاریه(دزدی بدون حق کپی رایت)، بصورت اسلوموشن از روی متن، خیلی تند، زود، سریع، هنرمندی خوشبخت شوند، از حاشیه تا متن!
***
تقدیم به #کلاب_هاوسیان هیئت مؤتلفه
این شعرگونه هم تقدیم به تمام هنرمندان هنردوست مستقر در بی.بی.سی و جدیدا پای ثابت #کلاب_هاوس از جناب #عباس‌باده تا #امیرعباس_زرجرآور تا #همایون_اشانتیون و این روزها #ف.میم.خفن و پرفسور خوشگوشت اندر لجن؛ که خواه ناخواه جملگی تنها مشغول به بازی در میدانی با قواعد خشونت و فحش و انگ و تهیه آتش و آتشبیاری برای هیئت مؤتلفه‌ی آتش‌به‌اختیاران سازمانیافته هستند خوشا به احوالِ اربابِ اجنبیِ رهبرِ آتش‌‌به‌اختیاران مقیم کرملین و لندن و منهتن
!
با این وصف، هیچکدام جز اربابِ خارجیِ اربابِ بومیِ خوشگوشت، دارای الگوریتم یک نقشه راه علمی و عملی از گام اول تا سکانس آخر یک سناریو نیستند، که البته بازیگرانش همین شهرام و بهرام و علی و اکبر و اصغرهای شبانه روزی‌اَند از جیب مشتریانِ بینوای بازاریان سنتی در هیئت مؤتلفه...
!
سناریویی که می‌تواند از هر بانوی زخمی، یک بانوی مرصادی پرورش دهد: برای مسخ کردن و مست کردن زخمیان دیگر در نبردی نابرابر بر اساس تضاد منافع در ملک مشاع(نه مناقع مشترک در آب و خاک مشترک)! نبردی که در دوران پیشاآزادی، تنها یک پیروز میدان و یک بازنده دارد: پیروزش ارباب میدان و بازنده اش
: سهامداران برابر یک شرکت سهامی عام(نه خاص) به نام ایران.
تخصص این هیئت مؤتلفه(بازاریان سنتی اعتبار گرفته از پوتینِ ملکه)، تولید و پروموت ادبیات سلبی/حذفی در زبان آلتهای قتاله و آدمک‌هایی در قالب یک
#آقای گروگان و هرزه و یک #بانو_مرصاد اهل غمزه است!
.
3. هنر زندگی با ده دلار
به مشکل بگو برو، انرژی مثبت بیا
!
من باد خوش معده‌ی صبای سفری‌ام از جانب خوارزم
شَرّ را می‌دهم به بـــادی و خیر می‌گیرم... زور می‌زنم زر می‌گیرم
من جنّ‌گیرم... خود را زِ امواج پلیدِ جنیان کافر بشور و بپوش کفن را
!
نان ببُر، کباب ببر معشوقانِ خفن را ... یعنی: جن ده و جان بدر و ببر تا باغِ عدن را
!
آغشته به هنر زیستن و درآمدهایِ زیرآبیِ درون لجن را
مبتکر روش خندیدن را
به مشکل بگو برو!... بروووووو عزیزم
!
من در فکرِ پروازم
!
برای #انرژی_مثبت همواره در یک آغازم
برای دلار سبز می‌میرم و در دَم جان می‌گیرم
!
من شریکِ زندگیِ یک پروژه‌بگیرِ قاتل در ازمیرم
کاسه‌یِ آش فنگ‌شویی میفروشم به گاگول‌ها، قاشقی 800 هزارتومان
می‌فروشم ته کاسه را به لفت و لیس زدن به قاقازادگان
از گلزارِ #خاوران تا #پارک_لاله در باختران
در یک پرفورمنس اتاق ذکرِ سرداران
لهیده در اتاق فکر پااندازان و بقایایِ اهل بیتِ تزاران
من باد معده‌ی صبای سفری‌اَم در شیشه به تیراژ هزاران
شیشه‌ای صد دلار به عبارتِ سی تومان تا بکند سه میلیون تومان
به مشکل می‌گویم: برو... برو
!
به انرزژی مثبت می‌گویم: بیا... بیا
!
من در فکر پروازم
!
هر صبح به دنیا می‌خندم؛ چون در یکی از صدها پنت‌هاوس برادران در ازمیرم
شب در #ولنجک، در آغوش برادرِ یک خواهر هنرمندم آرام می‌گیریم
استاد روش‌های نوینِ کسب لذت هنگام دریدن
...
مشکلات را یکی یکی زیر پاهایم می‌گیرم
پرفورمنس فردا در پارک شطرنج عصرهای کشمیری
باد معده‌یِ صبح ازمیری... شیشه‌ای ده دلار
بـــــادِ شب‌های کارون شیشه‌ای صد دلار
.
نتیجه: بــاد را جای خون در شیشه کنی و بفروشی و یا نفروشی... با این فرمان عمومی خواص که می‌رانی به مــزدِ خون، بر بــادی! دیر یا زود
!
ای بانوی مرصادِ پوتینِ انگلیسیِ گروگانی بنام #نظام_آقای رابینهود
!
که رنگ می‌کنی بوم و بری را که نه تـــار مانده برایش نه پـــود
...
خیام ابراهیمی
22 دی 2022

.
پ.ن
:
مرثیه‌ای بر سفر جاودانه‌ی #بکتاش_آبتین

  

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...