سگلَرزی در انقلاب سنگ بر شکم
سگلَرزی در
انقلاب سنگ بر شکم
از این
دنده به آن دنده،... فیلم امشب چیست؟
دست و پا زدن در نخود و لوبیای دیزی ارباب و زاری و گداییِ نان و سراب؟
یا فریـــادِ یک راه مشترک از کامهای تشنه در چــاه خشکِ گورچالهها تا آب؟
سنگها درونِ گورها برای هم روایت میکنند:
عشق دو اسکلتِ گرسنه در گــور مشترک، خیلی شاعرانه و زیباست!
فلشبک ندارد گـور، تا ببینی زخمهای پوستِ سر را زیر ناخنها تا لای دندانها در
دهانی که خیلی زیباست.
یــا: هیاهو در برزخ تا قیامتِ گروگانهای بی گور و کفن در ماه!
یــا: تجدید رفراندوم 58 با نظارتِ تمام زندهها در عرض سه ماه...
برای جبران مافات زندگی 80درصد نسل بردهای که اختیارش 43 سال پیش توسط مردهها
پیشفروش شده
و اظهار وجودش به زیــانِ بویِ کبابِ باربیکیوی تریبونهاست
و به زیــانِ کدورتِ برقِ رنگِ خونِ چشمِ برجامِ شرابهاست!
هر کس یک پاسخ میدهد:
وقتی خانهی مشترک، با مبلمان و بردههای معلولش در حال سوختن است!
"یکی"
از دیزاینِ مبلمان آینده میسراید که نه به بار و نه به دار است
"یکی"
از زشتی و زیبایی شعلههای شهر برای نقاشی نرون بالای تپه... که دست به کار است.
"یکی"
از نخود و لوبیای هضم نشده و دفع شدهی دیزی اربابی که میوهای بودار است.
"یکی"
از روشِ علمی شکستن پیازِ سفرهی ننهی فردین
"یکی"
از ویرگولهای حرفهای یک گزارش علمی در اخباری پر از قید و صفت
"یکی"
هم از غنایِ قوافی و اوزان عروضی احساسِ مستش
در غزلی توپ بر شهادتِ تکراریِ مرگِ آن و این
هر کس پاسخی میدهد:
که ربطی به سگلرز گرسنگی برهها در صف باربیکیو ندارد!
وقتی خون میرود از معدهای که آه میخورد جــای نان و عسل مدام...
و به پای غرورش، سگلرز میزند بی نای و جان!
#انقلاب_سنگ است
انگار، بسته بر شکمها
شهرزاد قصهگوی هر شب یک روایت دارد از قار و قورِ پشتِ سنگها
از این شب تا صبح فردا... تا شب بعدی یلدا... به نیت کش دادنِ دم و باز دم.
کاردی فرو رفته در سیراب و شیردان
دریده دل و قلوه را تا قلب جنینی درونِ زهدان...
نوزادی در کار نیست
در شهر سوخته، دیگر خیمهای بر دار نیست!
و اسکلتهایی که در آغوش هم خفتهاند قرنها...
در آب و خاک مشترک، قصهها در گوشِ هم سفتهاند قرنها
یکی یکی، همه راویِ یک قلهاند!
بی اشاره به سکانسِ آخر یک نقشهیراه
چون هدف نرسیدن و خوشچرانی است بر روایت مردهها
این یعنی مردهخواری سوء هاضمه میآورد
سگ خور!
تا سگلرز نزنی از گرسنگی
سنگ ببند به شکم
پیش از آنکه نوبتاَت فرا رسد در سیخی بر آتشِ آتشبیارها
در راه سبز ترکستان در مغولستانِ آتشبهاختیارها.
فعلا در وصفِ این صف مردهبازی خبر دار و بسرای
فرقی نمیکند نوحه باشد یا مولودی
هر دو را میخرند به زر در این بازار مکارهی زور
تنها کبابپز برقی بیمصرفِ مرا نخریدند
برای تهاتر با یک لقمه نان
از این ستون تا ستون بعدی تا حمام فینِ کاشان.
چون برق نمیزد چون آغاز در پایان.
در هوایِ روزِ تجدید رفراندوم58 با نظارت تمام مردم!
آری یا نه؟
آنگاه: چون که صد آمد نود هم نزد ماست.
آن روز: جایگاه سنگ معلوم میشود
چه در گور باشد و چه در چشم کور
اما بر شکم نیست!
این برای سیراب و شیردان شکم شما بد است!
این خیلی رمانتیک است و اکشن نیست!
گیشه در انحصارِ فیلمهای جنگی است!
میدانم!
گوشهایم معنای هیاهوی قاروقورها را میفهمد
چه در شکم
چه در دهان
دلمشغولی همه این دو گزینه است:
1. سگلرز
نزنم! تا انقلابِ یک شکم.
2. سگلرز نزنیم! در استحالهای نرم...همه با هم.
هراسان و دنده به دنده نشو روی تخت
روی زمین... جا برای هم هست!
این فیلم هم دیدن دارد:
"از
شرابِ سراب... تا نان و آب"
سنگها را باز کن از شکمهای پرتب!
شهرزاد بیقصه است، فردا شب.
خیام ابراهیمی
28 دی 2022
No comments:
Post a Comment