Wednesday, January 24, 2018

آدمفروشی و قهوه قجری


آدمفروشی و قهوه قجری؟! دور از جان!
از جنم‌دارانِ دارا... تا بی‌جنمانِ ندار
پیمانکاران و دلالانِ #ژن_مرغوب، نشئه از ویژه‌خواری مطلوب، می‌سرایند: ای محرومان تاریخی، به وضع خوب ما در خرج کردن مال دزدی از خودتان، حسودی نکنید! ما خوب می‌چریم، چون زحمت کشیده‌ایم! شما هم در کوهستان چون بُزان خوب بچرید و با هم درآمیزید!
یکی از دوستان فیس‌بوکی، به فرهنگ حقارتبار دروغگویی پناهندگان بی‌جنمی اشاره کرده که وقتی نتوانسته‌اند در داخل برای وطن کاری کنند، به چه خفتی به‌پناهندگی تن در داده‌اند! البته او اشاره نکرده‌ که چرا این هفت‌میلیون جلای وطن کرده (حدود 10 درصد جمعیت ایران) پیش از جابجایی قدرت در سال 57 به اینِ نوع خفت‌ها و حقارت‌ها تن نمی‌دادند! و آیا تمام این مهاجرین از سرِ دل‌سیری دربدر شده‌اند؟ چه بخشی از ایشان مأمورانی گمنام در لباس میشند و #آتش_به_اختیار سرمایه‌های ملیِ مالباختگان؟ و یا بخشی رفته‌اند که کثیف نشوند و یا فروخته نشوند و قربانی؟ و یا اصولا رفته‌اند خرید و فروش کنند غیرخودی را؟ و حیات سبز لجنی‌شان آیا در تهدید ریشه دارد و یا در تطمیع؟ و یا چنین خلقیاتی میوه‌ی ساختارِ انسانسوزیِ هیئتی و انقلابی صدور به عنفِ خود به غیرخودی است؟ و یا ریشه در تاریخ دارد؟ باری این دوستِ دانا که خانمی با کمالات و تحصیلکرده و اهلِ سیاست و تدبیر و بصیرت است، اشاره می‌کند:
{یکی از دوستانم که با کمیساریای پناهندگان سازمان‌ملل همکاری می‌کند، می‌گفت: درخواست پناهندگی پسری، با دلیل همجنس‌گرایی رد شده بود، و این پسر قسم می‌خورد که تا حالا خیلی‌ها ترتیبش را داده‌اند(!) و او کیف کرده است! (به ادبیاتِ تحقیرآمیزِ تعیین نرخ وسط دعوای ایشان توجه کنیم) این پسر مدام با اشک و بُغض تاکید می‌کرده که "آقا به‌خدا ما این کاره‌ایم!"...بعد نتیجه می‌گیرد یکی از تفاوت‌های عمده‌یِ شرق و غرب همین است: در غرب امید هست و در شرق خیالبافی؛ در غرب تلاش برای تغییرهست، و در شرق تن‌پروری. تصویر رؤیایی بهشت از "خارج"، و نبود انگیزه و توان و جنم برای تغییر وضع موجود، موجی از تقلا برای رفتن را به راه انداخته است! گاهی از طریق تغییر دین، گاهی از طریق همسریابی، زمانی از طریق گرفتن حکم بازداشت (حتی با رشوه به دستگاه قضایی کشور) برای سرودن یک شعر و یا نوشتن یک مقاله، گاهی هم از طریق دادن نسبت‌های بی ناموسی (در معنای عوام) به خود، و اصرار بر اینکه "آقا به خدا ما این کاره‌ایم"! نهایتا این خانم محترم حکم می‌کند: که بله "ما همه این کاره‌ایم!"}
خدمتشان گفتم: به نکته‌ی مهمی اشاره کردید که بسیار جای تأمل و واکاوی دارد!
فکر می‌کنم، در این‌که "همه این کاره‌ایم" کمی غلو شده! و حتی نمی‌توان گفت: کافر همه را به کیش خود پندارد! اما به‌جز موقعیت سوق‌الجیشی و جبر جغرافیایی-تاریخی-فرهنگی، چه کسی بیشتر از مرشدان عارف و پرچمداران سبز و بنفش و مدعیانِ اخلاق، که کل قدرتِ تنفس و سرنوشت را در ید مطلقه و در قبضه‌ی ارباب قانونی می‌خواهند، مسئولیت این فلاکتِ فرهنگی و ملی را بر عهده دارند؟ من فکر می‌کنم "قانون"!
قانونی که چنین قدرت فراگیری را به یک مغزِ محدود داده است و بارِ هستیِ هشتاد میلیون نفر را روی کول یکی انداخته است! چون ممکن است به دلیل محدودیتِ عقلِ پیمانکارانِ کارشناس و ویژه‌خوار، بصیرت و درایتشان به درکِ عقوبت این قانونِ ویرانگر نرسد و به همین دلیل است که برای افزودن بر سرعت حرکت به سمت دیار قدس هی لکوموتیوران و خدمه و تدارکاتچیان را در سه قوا عوض می‌کنند و آنها هم برای برخورداری از مزایای امنیت و سوراخ موشی این خدمت ملی و کسب‌وکار در موقعیتِ ویژه‌خواری، با هم سر سرعت بیشتر و تخریب یکدیگر و رد شدن از روی جنازه‌ی محرومان کورس گذاشته‌اند! که اربابِ جان، تالله قسم که ما ملتزم‌تر و سریعتر و پرهزینه‌تر این مسیر را میان دو مارِ غاشیه‌یِ خفته در دو سویِ ریل چپ و راست می‌رانیم! تا از محلِ افزایش بهای تمام‌شده‌ی پیمانکاریِ خدماتِ صدور انقلاب خودی به غیرخودی تا دیار قدس، مخارج پنهانی امنیتی حضرت والا تامین شود! مع‌الوصف در تشریح این ویرانی فرهنگی-اخلاقی آیا سزا نیست لااقل به عامل اصلیِ این فروپاشی -که قانون است- اشاره شود؟!
خب شاید محصولِ استراتژیک صدور انقلاب همین سجایایِ اخلاقی توسطِ طراحانِ اولیه‌یِ رب‌الاربابِ#ژن_برتر_تکنولوژیک و ثروت و ایدئولوژی و قدرت باشد! اما موضوع اصلی این است که غافل از ساختار فرهنگ‌ساز قانونی، آیا فرافکنیِ تمام مسئولیتِ چنین عقوبتی بر سر ملت بینوا، بدون اشاره به مبانی آن درست است؟ به نظر شما، تحقیر کردن صرف مردم بدون اشاره به عوامل اصلیِ توسعه (سقوط) فرهنگی-انقلابی-تاریخی آیا منصفانه است؟
برای دقت بیشتر در فرهنگ ایرانیانِ پناهنده سیاسی یا نفوذی و مقیم و کارمند و پیمانکار و شریک دزد و رفیق غافله و سرِکار و بی‌کار و خفت‌شده در موقعیت مهیا شده توسط زرنگ‌هایِ #ژن_برتر سیاسی-ایدئولوژیک- اقتصادی-امنیتی-اطلاعاتی (در یک کلام کاسبِ زندگی تا حد آدمفروشی) جامعه، باید دید بقایای این ملت تحقیرشده و قربانی در جبرجغرافیایی و تاریخی، در همین 40 سال چه دریافت کرده‌اند که حالا باید از هر یک از ایشان بنا بر منزلت اجتماعیشان توقعی متناسب با رؤیا و یا واقع‌بینی داشت؟
براستی اگر خفت‌شدگان رؤیا پردازند؛ اما مبنای واقع بینیِ کاسبان چیست؟
بگذریم از این‌که بخش مهمی از این قشر خارج‌نشین، پیمانکاران گرگ در لباس میشند که برای اجرای منویات ملوکانه هر حرامی برایشان از حرامِ بی‌حجابی در حدِ دیروزِ ملانیا، تا شرب خمر و قماربازی و فعالیت‌هایِ هنری ادبی و سیاسی و فرهنگی در سطح جزئی تا کلان؛ از #اوجب_واجبات است، تا وقت مقتضی و اجل فرا رسد که همانا آدمفروشی از محلِ پولِ خون شهدای وطن است! لابد بنای این عملیات برون مرزی و نفوذ در اپوزیسیون هم تحت پوشش منافع ملی و وطن است! خب این کلاه شرعی مناسب و خوبی برای طرفین است! اگر برای ملت آب نداشته باشد و موجب خشکی و فقر و فساد شده باشد اما برای هر دو طرف نان دارد! در نهایت اینکه نشر همین موضوع موجب سلب اعتماد ملی میشود! و این هم برای نظام امنیتی مطلوب است! یعنی حتی گفتن از جنایت و شایعه‌های راست و دروغ، این روزها حتی بهتر از قمه‌زنی در راه ناخدا در ملاء عام است! چون در نظام امنیتی هم رفع اعتماد می‌کند و هم آتویی و سندی است در پرونده‌یِ طرف. این یعنی با یک تیر صد نشان زدن! و یا همان تاکتیکِ #تبدیل_تهدید_به_فرصت!
باری در این بلبشوی قانونمدارانِ فراملی، قضاوت سخت است! و صدور حکم کلی و تعیین نرخ وسط دعوا ناممکن است! و نمی‌توان تمام خارج‌نشینان دربدر و مستقر و سیاحتی-اطلاعاتی-امنیتی به خرج ملت را از یک تبار دانست و با یک چوب راند! تنها می‌توان در انتخاب دوست و دشمن، نه بر اساس شایعات و اطلاعات و دروغ‌ها و جعلیات و دامپروری، بلکه بر اساسِ عبرت تاریخی و سوابق و شناخت ساختار قانون و عقل و درایت خود، دقت بیشتری کرد! تا این قهوه که تو را میهمانِ خودی و غیرخودی می‌کنند، قجری نباشد!
در همین رابطه مثلا آیا قضاوت راجع به آدم با کمالاتی همچون #پروفسور_سمیعی (پزشک حضرت شاهرودی) قابل قیاس با آن کُردِ کولبر یتیم و بینوا هست یا نیست؟
آیا رفتارهای چیپ و دون و موذیانه، و تحقیر و توهین و خطا، از سوی یک شخص حقیقی زورگیری شده و تحقیر شده و زخمدیده در تمام عمر و در حالِ یخ زدن زیرِ چادرهای زلزله پذیرفتنی‌تر است؟ و یا از سوی یک مرفه بدون دردهای شکمی و زیرشکمی، در کنار شومینه بین اروپا و امریکا و استرالیا و افریقا و امریکای جنوبی و ...از کنار جویهای عسل در بهشت تا اسفل السافلین؟
به نظر می‌رسد گویا اینجا هم خطای غیرانسانی، حقِ اغنیاست!
یکی از همین پناهندگان بینوایی که اتفاقا کرد است و لابد به قول شما و جناب #رحیم_مشائی جَنَمِ این را نداشته که تغییراتی در داخل به‌عمل آورد، در یک بگو مگو با همسر آقای علی رحیم مشائی (که در انگلیس و مالزی با همسر محترمِ انقلابی‌شان در حال تحصیل و تجارت و اشتغال توأمان در سفارت و یحتمل #ماموریت_برون_مرزی و صاحب زندگی بسیار مرفهی هستند) با بغضی ترکیده توهینی به شیوه‌یِ بازجویانِ مکتبی می‌کند! که این موضوع منجر به خدشه‌دار شدن روحیه‌یِ خانمِ انقلابی غافل از شکنجه‌های تاریخیِ و زنجیره‌ایِ هموطن کُردمان می‌شود! "...که اِی بی فرهنگ! چرا به یک مادر توهین می‌کنی؟! آیا کسی‌که به یک مادر و یک بانوی ایرانی توهین می‌‍کند بویی از انسانیت برده است؟ غافل از اینکه بوی انسانیت را باید از همسرِ سعید اسلامیِ اسرائیلی پرسید!
خب تا اینجای قضیه آدم به همان نتیجه‌ی شما می‌رسد! که یک پناهنده‌ی کرد دربدر که جنم نداشته تغییری در مملکت خودش فراهم آورد، باید آدمِ بی‌وجودی باشد که به یک مادرِ ایرانی توهین کرده است! (بگذریم که این مادر اگر هند جگر خوار باشد برخی نظرشان تغییر می‌کند و او را لایق توهین و بدترین فحاشی‌های مکتبی و تحقیرهای ضد فمنیستی و غیرانسانی خواهند دانست، لابد) و بگذریم که تجاوزِ داعش‌مسلکان به خواهر و مادر و همسر و دخترانِ غیرخودی و کافر در قوم غارت‌شده‌ی خفت شده‌ی معترض به حق آب و خاک، البته با وضو و با نیت فی‌سبیل الله، اندکی با توهین کلامی فرق می‌کند!
این خانم با شرف انقلابی که در پوششی مدرن و بفرموده برای نفوذ، خیلی از زندگی در انگلیس و تحصیلات در مالزی محظوظ و ذوق زده است و احساس بلندمرتبه‌گی میکند، زخمی از تحقیرشدن کلامی، آن هم از سوی یک تحقیرشده‌ی ساختاری و تاریخی (کرد) که تمام هستی و زندگی‌اش ویران شده، در تظلم خواهی (خونخواهی!) با ادبیاتی کاملا انقلابی چنین می‌گوید:
{"با درود به ملت شریف ایران! (الله اکبر)
یک بیمار جنسی کورد تجزیه طلب مدتی هست که در پیج من فحاشی می‌کند! این شخص از عکس‌های من و خانواده‌ام سوء‌استفاده می‌کند و فحش‌های رکیک جنسی می‌دهد که لایق خودش و خانواده خودش است؛ می‌خواهم بگویم بار اول نیست فحش می‌شنویم! بار اول نیست تهدید به تجاوز یا قتل می‌شویم! اگر بخواهیم از چند پناهجوی جنسی مثل احسان فتاحی ترس داشته باشیم که نمی‌توانیم زندگی کنیم؛ درضمن نه من نه همسر بنده مشروب نمی‌نوشیم! از کجا الکل نوشیدنی من یا همسرم رو سنجیدید؟! بنده یک گیاهخوار وگان هستم.
(شما) در خانه یا کمپ‌های کوچک اروپایی زندگی می‌کنید؟ ترحم‌برانگیز است، اما دلیل نمی‌شود هرکس زندگی بهتری داشت به او حسادت کنید! ما زحمت کشیدیم! هم خانواده من و هم خانواده همسرم ۳۹ سال در این کشور زحمت کشیدند که کشور ایران به خطر نیفتد! ما از انقلاب اسلامی سهمی برداشت نکردیم اما هرچه داریم از تلاش خودمان داریم​. اگر سر سفره پدر و مادر بزرگ شده بودید یاد می‌گرفتید "مادر حرمت دارد"! گفتیم و باز هم خواهیم گفت ترس از چند کوه‌نشین و بزچران که شب‌ها با بز و گوسفند هم خوابگی می‌کردند و حالا در اروپا زندگی واقعی را کم کم مزه مزه می‌کنند نداریم!"}
...
خب تا اینجای کار این بانوی مسلمانِ حجاب‌دریده و با حیاء و محترم و با شرفِ انقلابی، تنها به مادرِ شخص هتاک سخن گزاف نگفت اما توانست و این قدرت و توان روحی را در خود سراغ داشت که به فرزند آن مادر به عنوان یک کرد کوه‌نشین و بزچران، تهمت "هم خوابگی با بز و گوسفند" را نسبت دهد!
بعد همسر ایشان(که به گفته خودشان کارمند بخشی از سفارت است) یعنی آقای علی رحیم مشائی هم با ادبیاتی انقلابی، موجبات نقض غرض شده و برای جبران مافات قصور همسر محترمه، به مادرِ هتاک، نسبت همخوابگی با زندانبانان را داده که همین همکاری موجب شده ایشان به این قیمت آزاد شوند و به دولت اجنبی پناهنده شوند! و مثل ایشان نباشند و در انگلیس و مالزی شرافتمندانه به جمهوری اسلامی ایران با آن‌همه خدمات به مادر آن کرد فلک زده، خدمت کنند و تنها از بازو و استعدادِ خویش نان بخورند!
لینک بیانات سرکار خانم (و عکس بیانات حضرت آقای رحیم مشائی در پیوست جهت تحقیقات میدانی بیشتر در روح و روان آنان که بیرون گود نشسته‌اند و به تحقیر ملت خفت‌شده در کنج غارهای بدوی، خرده می‌گیرند، تقدیم می‌شود).
خیام ابراهیمی
29 دی 96

LikeShow more reactions

Wednesday, January 17, 2018

شبی که رؤیا بیوه شد

روزی که "رؤیا" بیوه شد!
یک قطره از استفراغِ آتشفشانِ نیمه‌خاموشِ دماوندِ سرفراز
از ماتحتِ چروکیده‌یِ آن سیه‌چاله‌یِ دهن‌گشادِ سربه‌هوا
از زیر لحافِ آسمان
هبوط کرد بر شاخِ بریده‌ی گوَزنِ بَخت، در سینما رکس و
کمانه کرد و... تِلِپ افتاد در دهانه‌یِ چاهِ زبان‌بسته‌یِ نفت
و به آتش کشید تمامِ رؤیاهای سرخآبی و سرمه‌کشیده‌یِ دخترانِ شین‌آباد را
و رؤیایِ ملکه‌هایِ پرده‌نشینِ انتظار را
از کارگرانِ لانه‌زنبوری‌هایِ پلاسکو
و رؤیایِ قاچاقِ دلارِ بادآورده از قبایلِ آپاچی را
از تبانی و زیرآبیِ نوچه‌هایِ سانچی
به مقصدِ جنوبِ رعیت و... به نیتِ شمالِ ارباب...
حالا در این گردبــادِ دود و گردابِ خون
چـــــاق کن آتش را
و پُکی بزن
به قانونِ ذغال‌سنگِ برافروخته
در شومینه‌های اربابِ معادنِ جزیره‌ها
و ذغالی بر رأس قلیانِ دلشوره و باورها بنشان و ببین
که چگونه بر سرِ دارِ هوَس
به قُل‌قُل وامی‌دارد مرداب را
با حباب‌هایِ بنفشِ ترکیده
در شُش‌های سبزِ جزغاله‌ها
حصر در پشتِ دنده‌هایِ اسکلتِ سینه‌ها
در حیاتِ قهوه‌ایِ بُــزغاله‌هایِ آچمز در قفس...
بر صلیبِ شکسته‌یِ ایمان و امید و عشق
کمی دانه‌ی شبدرِ چهاربرگ بپاش بر سفره‌یِ بختِ سربه‌هوا... اِی مگس!
و حبس کن دود را پشتِ دندان‌ها و دنده‌ها... پشتِ اعتراضِ میله‌ها‌
شاید که هدهد شوی
و باور کنی رؤیایِ سه‌طلاقه را
در کسب و کار مُحلّل‌ها
میانِ دشتِ نشئه‌یِ شقایق‌ها
پوشیده در حریری سرخ و آتشین
در شبِ زفافِ تقدیرِ این تنِ چاک چاک
این وطنِ همیشه‌خواب وهمیشه‌یاغی و سربه‌راه
میان چُرت‌ِ علف‌ها و نشخوار و قیلوله‌‌یِ چوپان‌ها...!
که فراموش می‌کند پی‌درپی مرگی را در روزهایِ عزا
میانِ کشتارِ تصادفی آقایِ بیوه‌ها... در بیغوله‌ها.
ردّ پایِ غولِ چراغ جادو
در جعبه‌ی سیاهِ تاریخِ معجزه‌ها
هرگز پیدا نیست...
تنها، همیشه عجز پیداست و
رؤیایِ بیوه‌ها!
خیام ابراهیمی
25
دی 96

کشتی سانچی


#کشتی_سانچی یعنی عقوبت ملتی در قانون فراملی
به‌ تیرِ غیبِ بازیِ اربابِ خارج‌وداخل و نوچه‌هایشان، تمام محتویات انسانی‌اش، در مقابل چشم جهان، قطره قطره سوخت و فدا شد تا غرق و غبن اراده‌ملی
"کشتیِ سانچی" یعنی امنیت ملی! یعنی ایران! یعنی سرنوشتِ اختیار و اراده و ایمنی ملتی همیشه رها و در حال سوختن از گهواره تا گور
دریغ از شرافتِ چند یدک‌کشِ چینی از زمین و چند هلی‌کوپتر نجاتِ روسی و امریکایی از آسمان! خاک بر سرِ اماتتدارِ خیانتکارِ دریایِ نفتی که باید در خرس‌وسط و تبانی و گدایی از دست این دوستِ کاذب و نفرت از آن دشمنِ کاسب، در برزخی معلق، صاحبانش ذره ذره به جلزّ و ولز بسوزند و ککِ ارباب با آن چشمِ یاقوتی‌ نگزد! این سرنوشت ملتی‌است قانونا بی‌اعتبارواختیار، که بر سر منابع ملی خود، حاضر نیست! چون قانونِ سلطه، ساحرانه جای کارفرما و پیمانکار را عوض‌کرده و دلالان سبز و بنفش هم به‌روی مبارک ویژه‌خوار نمی‌آورند که از اول به قدرت تخریب‌گر غیرخودی "آری" گفتند؛ نه قدرتِ نجاتبخش!
کشتیِ‌سانچی، وطن، موج و شعار...قلبِ چینی، آخرِ خطِ قطار
آیه‌هـا بـارَد زِ چرخِ روزگار...تا که ملت درس گیرد زین عیار
شد "بصیرت" قفل در دستِ نزار...چشمِ من اشکی بریز! خونی ببار!
از چپ و راستم بلا زنجیره‌ای...بارَد و جان را نمانده شیره‌ای
چون‌که کشتیِ وطن را کدخداست...چون‌که سُـکـان، در یدِ یک ناخداست
اوجبِ یک واجبی در کارِ اوست...پس هدف قربانیِ ابزارِ اوست!
تا نباشد این هدف با ملتی...با کژ و مژ شدنش، کو همتی؟
پس که باید منتظر در بحر ماند...تا زوالِ انتظار در حصر خواند:
قدرتِ آتش بیـارِ نیک و بد...کی تواند منجیِ دنیا شود؟
ما که تک تک شده‌ایم در جیبِ او...مؤمنینم یا کافریم در ریبِ او
وحدتی در کـارِ مـا فاعل نشد...مقصدی جز ابتلاء حاصل نشد
این بلایِ رعیت و اربابی‌اَست...سرنوشت با صاحبِ مرغابی‌اَست
ما چو مرغابی میـانِ بحرِ او...جمله‌گی، تک تک، کبـابِ قهرِ او
چون‌که قانون کرده او را اصلِ خویش...پس نجوییم روزگارِ وصلِ خویش
ویژه‌خواران را بگو: "قانون" خطاست!...دوست و دشمن تشنه‌ا‌ی در خونِ ماست
تا قطارِ این ولایت چینی‌اَست...لقمه‌هایِ آخرت در سینی‌اَست:
سرگذشتِ خود ببین، اهلِ بهشت!...در دیارِ قدس همین‌است سرنوشت!
.
40 سال است که پیداوپنهان از چشمِ ملتِ مستقل، اراده و اختیار ثروت ملی، قانونا خرج سیاست‌های کلی تک‌نفره، به‌جایِ تامین استانداردهای سلامت و امنیت و توسعه و ایمنی، فدایِ صدور چیزی باب طبع استعمار به دیار قدس شده! و میوه‌ این آتش‌به‌اختیاری در اموالِ یتیم، از فروش نوزادو کودکان کار آزادو آتش بخاری بر رخِ دختران شین‌آبادو موشک‌های آتش‌فشان جایِ هلی‌کوپترهای آتش‌نشان در پلاسکو، تا خنجر دزدِ امید در مسکن مهر و زلزله‌وسیل در آبپاش ضد‌شورش جای کانکس‌و دانشگاه در زندان معترضان‌و فراموشی گورخواب در آتش اعتیادو سوختن در بحر فاحشه‌یِ نفت و انتظار و توهمِ نجات، همه از بصیرتِ امنیتی و سرنوشت‌سازِ تک‌نفره در دام قانونی ارباب است!
کشتی سانچی یعنی قطره‌یِ صغیرِ عقلِ ملتی قانونا پفکی، فدا و غرقه به دریایِ عقل یکی.
تا قانونا تعیینِ سرنوشت با ملت نباشد، باید در انتظار هر آتشی بود!
فتنه از قانون‌اساسی است! نه از تکلیفِ قانونمدارانِ محدود‌العقلی که مشروعیتِ قدرت امانی خود را از مشارکت در انتخابات و امید و بیعت با قانون گرفته‌اند! آنگاه که به قانونِ تدارکات‌چیانی با بادکنک‌های سبز و بنفش دل‌می‌بندند که به نیش ارباب مطلقه ترکیدنی‌است!
#درخواست_تغییر_قانون_اساسی برایِ حضور تمام مردم
خیام ابراهیمی
24 دی 96

Saturday, January 13, 2018

قانون اساسی یعنی سرنوشتِ وطن

قانون اساسی یعنی سرنوشتِ وطن
وقتی قانون اساسی اختیارِ مطلقه برای تصمیم‌سازی و تعیین سرنوشتِ یک ملت را دربست به یک نفر داده باشد، آنگاه هر چه او بکند قانونی است و مسئولینِ گل‌چین‌شده، مقدمتا ملزم و مکلف به پیروی از قدرت مطلقه‌ی اویند و از پاسخگویی به ملت ناتوانند! مگر آنکه این قدرت به ملت اعاده شود!
راه کج و راست ملت، در امید بستن و بیعت، یا عدم‌ِ بیعت با قانون اساسی و مجریانش، روی ریلی معین و فراملی، یا ملی تعیین می‌شود!
ایران، آباد یا ویران، ظاهرا از راهِ راست و کجِ نمایندگانِ چپ و راستِ برگزیده‌ به‌نامِ صوریِ مردم و ملت، اما به فرمان و به کامِ قادر مطلقه و امتش است، اما در باطن محصولِ سیاست‌های کلی نظام در امور اقتصادی و سیاسی و نظامی و فرهنگی و اجتماعی یک نفر است! هر چه بر ایران می‌رود ناشی از تفویضِ اراده‌ملی به قدرتِ مطلقه‌ی قانونی روی ریلِ فراملیِ سیاستهای کلیِ صدور انقلاب است!
نمایندگانی که ملتزم به اختیاراتِ فراملی و سرنوشت‌سازِ قادرمطلقه‌ از قم تا مسکو و بصره و شام و جنوب لبنانند، نمی‌توانند بر خلافِ این ریلِ ولایی حرکت کنند! اما غالبا به مصلحتِ دروغ و تقیه و مکر و خدعه با شعارهای عوامفریبانه، از مردم سفارشِ ناممکن می‌گیرند و در دل‌ها امید کاذب می‌کارند، تا با یک تیر دو نشان بزنند! هم تیم خود را جاده صاف کن صدور انقلاب کنند و هم برای قانون اساسی و حکومت قادر مطلقه و نظامی بیعت بخرند که بدون آن ایشان نمی‌توانند ویژه‌خوار بمانند! و در این پینگ پنگ قانونی توسط جناح چپ و راست، ملت توپی بیش نیست!
قانونا تعیین سرنوشتِ ملت، رویِ دو خط چپ و راستِ ریلِ قطارِ صدور انقلاب به دیار قدس، با مردم نیست؛ بلکه با پیمانکارانِ کارفرمایِ قانونی، یعنی قدرتِ مطلقه‌یِ نهادینه در قانون اساسی است. واقعیت این است:
جای کارفرما(ملت) و پیمانکار(حاکمیت) برای نوشتن سرنوشت وطن، در قانون اساسی جابجاست و ضروری است که تغییر کند!
.
بندِ یک اصل 110 قانون اساسی‌: وظایف و اختیارات رهبر
1- تعیین سیاست‌های کلی نظام ( سرنوشت ملت) پس از مشورت (نه التزام) با مجمع تشخیص مصلحت نظام (که پیمانکاران منصوب کارفرمایی با عنوان رهبرند) سیاست‌های کلی یعنی ریل گذاری و صرف کردنِ منابع ملی به مقاصد نظامی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای صدور انقلاب به دیار قدس و جنگ جنگ تا پیروزی با ادبیاتِ هیئتی و غیردیپلماتیکِ معمار کبیر (نه صلح صلح برای همزیستی مسالمت‌آمیز)!
2- نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام (بر قوای سه‌گانه که اصل منفک بودنشان با حکم حکومتی ساقط است و جملگی مکلف به فرمانبری‌اند) مسئولین پاسخگویِ امرِ رهبرند، نه خواسته‌هایِ مردم!
3- فرمان همه‌پرسی. (برای استفاده از این حق، ملت ناگزیرند درخواست کنند، نه امر! و به طریقی این خواسته را ثبت کنند که از لحاظ تعداد دارای اکثریت مطلق واجدین شرایط رای باشند!)
نکته: درخواستِ نرمِ تغییر قانون اساسی به‌نفع حضور تمام ملت، براندازی نیست! حق شهروندی است!
راهکار ثبت درخواست تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت برای نوشتن سرنوشت و تعیین سیاستهای کلی نظام توسط خود ملت: یا بواسطه‌یِ نمایندگان ایشان در مجلس قابل طرح است و در صورت امتناع وکلاء مردم (به دلیل التزام به حکم حکومتی) تنها راه باقیمانده به طریق قانونی به دلیل عدم تشکیلات منسجم و غیرقانونی بودن تظاهرات، استفاده از حقِ #بایکوت_انتخابات و #اعتصاب_انتخاباتیو #عدم_بیعت_زوری است! تا بتوانند اکثریت مطلق و یا قاطع را با عدم حضور خود اثبات کنند و سپس آن را تا احقاق حقوق خود پی‌گیری نمایند!
خیام ابراهیمی
9 دی 1396



چرا باید خون گریست


چرا باید خون گریست؟ بر بصیرت و امید ملتی به قانونِ ویرانی ایران!
#باید_خون_گریست بر نقضِ‌غرضِ بصیرت‌بازی که خود را می‌شناسد و 30 سال به جهل‌العارفین می‌زند!
باید خون‌گریست بر قانونِ انقلابیونِ جنگجویِ مناسباتِ خشنِ راهزنانِ بَدَوی، که در دوران مدنیت به‌جای دیپلماسی و همزیستی‌مسالمت‌آمیز و قوانین مدنی، با تقسیم جهان به مؤمن و دوستِ خودی، و کافر و دشمنِ غیرخودی، در مبادلاتِ‌فرهنگی که جنگِ‌نرمی از مصادیقِ جنگِ‌سخت می‌دانند؛ با هر که با من نیست، با زبانِ سیلی و مشت و فحش و مباهته و تهدید و تطمیع و گروگان‌گیری و گروگان‌فروشی، و با نفوذ و تجسس و آتش‌به‌اختیاری و صدور خود به‌غیرخودی و از دیوار این‌وآن بالاروی، برای تغذیه‌‌یِ تنش و تشویشِ اذهان‌ و موج‌سازی و موج‌سواری و موج‌شکنی و منافع قدرتِ استعماری، روح خویش را در کالبد و خلقیاتِ ملی می‌دمند!
کارشان اشتباه است؟ قانون می‌گوید: خیر! هر تصمیمی برای سرنوشت ملی، بموجب بند 1 و 2 و 3 اصل 110 در یدِ‌ اختیارات قدرتِ مطلقه است! حال اگر تسلیمِ این اختیار توسط نسل‌گذشته خطاست، پس باید قانون تغییر کند! وگرنه قوای سه‌گانه مکلف به رعایتِ آنند! پس چرا دو قوا از ملت سفارش می‌گیرند؟ این‌را باید از ملتی پرسید که به ایشان سفارش می‌دهد! چون قوای غیرمنفک سه‌گانه ایدئولوژیکند و به‌عنوان تکلیف، و یا به حکم حکومتی به تقیه باورمندند و قانونا به قادر مطلقه ملتزم و پاسخگویند، نه ملت!
باید خون‌گریست بر بصیرتی که در این سرمای گزنده، به‌جای تامینِ کانکس برای ایمنی زلزله‌زده‌گان، آبپاشِ امنیتیِ ضد‌شورش می‌خرد!
باید خون‌گریست بر بصیرتِ ملتی که به قانونِ یک ارباب بر کل رعایا اعتماد و بیعت می‌کند و به انتخاباتِ ملتزمینش امید می‌بندد و وقتِ تبعیت و سرسپردگی، به خلف‌وعده، علیهِ عقوبتِ قدرت مطلقه‌، شورش و اعتراض می‌کند!
بایدخون‌گریست بر بصیرتِ ملتی که وقت زلزله به‌جای جنگ و صدور انقلاب به دیار قدس، درخواستِ کانکس و نان و پنیر و پوستِ پیاز می‌کند!
باید خون‌گریست بر بصیرتِ ملتی که دودَستی، ثروت و سرنوشت خود را قانونا به یکی تقدیم و بعد یواشکی ناز می‌کند!
باید خون‌گریست بر بصیرتِ برآمده از قانون شبان‌رمه‌گی که به‌روی گرگِ فاجعه دست دراز می‌کند!
آینه چون نقش تو بنمود راست... خود شکن! آیینه شکستن خطاست!
ای مگس حضرتِ سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما می‌داری!
تو به تقصیرِ خود افتادی از این در محروم
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟ (حافظ)
...
اِی تیغ‌ِتان چو نیزه، برایِ ستم دراز
این تـیـزیِ ســنانِ شما نیــــز بگذرد!
در مملکت چو غرّشِ شیران گذشت‌و رفت
این عوعویِ سـگانِ شما نیـــز بگذرد!
بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکشت
هم بر چراغـدان‌و نورِ شما نیـز بگذرد!
بر تیـرِ جـورتِـان، زِ تحمل سِــپَر کنیم
تا سـختیِ کمـانِ شما نیــز بگذرد!
آبی‌‌ست ایستاده دراین خانه، مال و جاه
این آبِ روانِ نـاودان‌ شما نیــز بگذرد!
ای‌تو رَمِـه سپرده به چوپـانِ گرگِ طبع
این گـرگیِِ شبــانِ شما نیــز بگذرد!
(سیف فرغانی)
تصویر:
برج مسکونی تجاری در دوبی، در شمایل و تندیسِ یک قاب عکس عظیم با روکشِ طلا.
15000 کانکس ایمنی برای زلزله‌زده‌گان، به‌جای 15000 آبپاشِ ضد‌ِ شورش.
آبادانی زیرساختهای کشور به‌جای صدورِ انقلاب به قلبِ کودکانِ شیمیایی سوریه و داعش‌پروران و صدور شمش‌های طلا به سلطانِ قونیه و ساخت پایگاه موشکی در مرزهایِ قدس، برای جنگ جنگ تا پیروزیِ حاکمِ قانونِ دیروزی! به جای صلح صلح با حق مسلمِ ملت‌های امروزی.
خیام ابراهیمی
21 دی 1396


قانون اساسی تفرقه یا وحدت ملی

قانون اساسی تفرقه؟ یا وحدت ملی؟
مفاهمه و سوء تفاهم میتواند موجب وحدت ملی و یا تفرقه شود. قانون اساسی به عنوان زبان مشترک حقوقی ملی از مهمترین سندهای تضمین کننده ی وحدت ملی و یا تفرقه و نفاق و فتنه می تواند باشد!
براستی قانون اساسی ج.ا.ا، عامل چاه نمایی است یا راهنمایی در راستای وحدت ملت با ملت؟
چرا توسط جناحین خودی درون نظام، تفاسیر متنوع نسبت به قانون اساسی وجود دارد؟ مگر امکان دارد مدعیان فقاهت و فهم، از یک متن واحد حقوقی نوشته شده به دست انسان(نه خدا) دارای تعابیر مختلفی باشند که ملت به سه شق و گروه اقلیت خودی و یک گروه اکثریت غیرخودی تقسیم شوند و در نزاع بین هم ملت را چندپاره کنند؟
دیالوگ با یم زبان حقوقی نامعین و تفسیرپذیر توسط قدرت مطلقه، بر اساس سوء‌تفاهم! میتواند موجب فریب و غبن و گمراهی شود! قانون اساسی یکی از این بسترهای سوء تفاهم برانگیز است!
1) مجذوب مونتاژ واژه‌های یک صنعتگر ماهر شدن، البته میتواند گمراه کننده باشد!
اما گمراهی در اثر او نیست! در چشم بیننده است! چون مخاطب هشیار به همین راحتی مفتون و مغبون نمیشود!
2) فهم نیازمند درکی تجربی با حواس بیدار و هشیار است!
آنالیز کردن اجزاء و ترکیبات و قابلیتهای فیزیکی و شیمیایی یک میوه ی افریقایی که تاکنون کسی آن را ندیده، شاید بتواند موجب حفظ کردن چند فرمول برای شناخت آن میوه شود اما موجب فهم مزه و نرمی و کیفیت آن در ذائقه و هاضمه نمی‌شود، چون با حواس ما درک نشده است! پس در موقع ضروری به درستی در حافظه ی حس یو ذائقه‌ی ما به یاد هم نمی‌آید و به کار نمی آید مگر با لقلقه ی همان واژه های به کارنیامدنی زودگذر! تازه اگر میوه را که بخوریم، تنها به اندازه ی وسعت وجودی ذائقه به فهمی خاص دست می یابیم که برای مفاهمه یک خشت اولیه است! در غیرانصورت کلا دیالوگ و گفتکو موجب سوء تفاهم است.
ویژگیها و خصائص ماندگار ناشی از درک درست مناسبات قدرت، در میدانِ خاصِ واقعه است! بر این اساس هیچ تجربه ای هم تکرار شدنی نیست! چون انسان زنده و مدام در حال تغییر است!
پس در علوم انسانی توقع دستیابی به قطعیات از انسانِ نسبی، امری محال است!
به همین دلیل است که زبان ریاضی یکی از قابل فهم ترین زبانهاست. چون اصول موضوعه و منطق آن یک قرارداد غیرقابل وزن و تفسیر به رای است!
به همین دلیل با زبان ریاضی نمیتوان انسان را احصاء و مدیریت کرد!
با این مقدمه:
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟!
برای نزدیک شدن تجربیات انسانی و مفاهمه و هم افزایی نسبی، تنها باید بسترش را مهیا کرد و به نظاره نشست تا کسی دیگری را نخورد!
قانون اساسی ج.ا. دارای روح و باطنی است که موجب شده اقلیتی اکثریت را در روز روشن بخورد!
شاهدش: دعواهای جناحی و فساد ویژه خواران و خرج شدن ملت در جیب امت یک نفر.
چنین قانونی در دراز مدت با متلاشی کردن وحدت ملی، توان ملی کشور را در خود محو خواهد کرد! چون وحدت یک ملت با چماق و زورگیری به نفع یک باور حکومتی و رسمی و فراملی، دوام ندارد! چون وحدت بر اساس تفاهم ملی، زاده‌ی همزیستی مسالمت آمیز و هم افزایی ملی بر اساس تعهدات متقابل و پاسخگوست! و قانون اساسی فعلی فاقد چنین عنصر حیاتبخش است تا میوه‌اش امید و بالندگی باشد!
وحدت فعلی نتیجه ی ذوب شدن توان ملی در یک نقطه ی نامعین با قدرت مطلقه است که منطقش زورگیری است! نه معرفت! حکومت چون کارفرمایی است که ملت را پیمانکار خود میخواهد! در حالی که حکومت باید پیمانکار ملت به عنوان کارفرما باشد! وقتی جای کارفرما و پیمانکار عوض شود آنوقت تمام ذرات یک سیستم باید فدای یک نقطه شوند و در آن ذوب شوند.
خیام ابراهیمی

مزرعه تولید زامبی

مزرعه تولید #زامبی و خونِ خشکیده در چشمِ گریان
1) سخنرانی‌های قذافی و صدام شبیه هم بود! لافِ ملتی آگاه‌و همیشه‌درصحنه و ضدّامپریایسم! از افتخاراتشان انتخابات فراملی 90درصدی! اما فساد قانونیشان از این‌ورِ آب کمتر! فرمولِ عدل آن‌ بت‌ها: ظلم بالسّویه!
این‌ورِ آب اما از جیب میلیون‌ها شهروند خفت‌شده در قانون‌ِ زورگیری‌ِ‌باور، چندهزار پیمانکار و آقازاده‌ در پروژه‌های آبکی‌و خرغلت‌زنی در پول مفت مالباختگان اعتماد و دوسه‌میلیون بادیگارد گرسنه‌یِ شاغل با حقوقِ‌هیئتی برای پراندن مگس از زخم‌های رعایا، با پفک‌و چوب‌بستنی‌و بلیط مجانی استخر رادیواکتیو و باشگاه‌ِ خبردارانِ آتش‌به‌اختیاری به شرط تیرخلاص‌زنی و رضایت به‌نان خشک جاسوسی در سفره‌یِ خون شریک و گوشت‌کوب بر سر و نخود و لوبیایِ هستیِ همسایه...
2) سال 74 یکی تعریف می‌کرد: "بت‌پرستی" در محل کارش آنقدر اهل حرام و حلال بود که شماره تلفن شخصی را با خودکار شخصی در کاغذ شخصی می‌نوشت! به او گفته‌بود: سخت نگیر! موقعی که به این شماره فکر می‌کنی از وقت بیت‌المال دزدیده‌ای! او اکنون برای خود یک #سردار_الماس در مالزی است!
چند هفته پیش فرزندِ یک خاورشناس به عنوان موفق‌ترین سرمایه‌گذار خارجی از دولت کانادا لوح تقدیر گرفت! بودجه اپوزیسیون جعلی امید هم به حساب‌هایشان واریز شد! تجارتِ تهدید و تطمیع در ساختارِ کِشت و صنعتِ توسعه‌ی ترس بنیادی، خوب جواب می‌دهد!...موش‌ها و سگ‌های خانه‌گی از محل پاکسازیِ موشها و سگ‌های خیابانخواب و ولگرد، چاق‌تر می‌شوند! پرچم محرومین را هم در یک‌دست می‌گیرند و انگشت جوهری آن دست را پنهان می‌کنند و با شعارهای داغ تر از کاسه‌ی آش، از حالا به فکر نفوذ و صدور خویش در آینده‌اند!
3) دلال و آقازاده، از میانِ جهنم، خیلی شیک و برازنده و چشم نواز از کنارت رد می‌شوند و آتش نمی‌گیرند! آنها شهروندان مدنی موفق و ویژه‌خوار و قوی دارای ژن برترند که قانونی رفتار می‌کنند و جنس نسوز دارند! آب و لوچه‌ی جوانان از شکل قدم زدن ایشان راه افتاده روی لبی که با دستمال سرخ از اشک پدر و مادرها پاک می‌شود... آه از نهادت بلند می‌شود!... هر کسی در کار خویش بند می‌شود!
4) چند ساعت پیش درفکر نزولِ میزانِ هوش عاطفی-هیجانی و رفلکس و حساسیت انسانی جامعه بویژه در سطحِ مسئولین رده‌های مختلفِ نظام‌های ایدئولوژیک و توتالیتر آدمک‌سازِ نسوز بودم و در فکر احوالِ کارگزارانِ بی‌اختیارِ واداده در قوایِ سه‌گانه‌یِ غیرمنفک‌شان؛ که در دراز مدت چگونه یک ساختار حقوقی غیرپاسخگو که کشنده‌یِ استقلال و نبوغ و ابتکار و امیدِ شهروند عقیم است، با مجریانی بر اساس مکانیسمِ اعتمادِ هیئتی و غیرتشکیلاتی و حرف مفت و شعار و بوق و کرنا، می‌تواند روح جامعه‌ای را با رفتارهای خودآگاه و یا ناخودآگاه متحول کنند؛ طوری که میزان واکنش نسبت به یک فاجعه و یا حقوق مسلم پایمال‌شده احساس نشود و آنقدر سطحی باشد که با یک چای تلخ و دو تا حبه خبر شیرین و چند جوک ترش و شور برطرف شود و تسلی یابد و باز در دوری باطل روز از نو و روزی از نو...!
5) در چنین ساختارِ آدمکسازی و آدمکشی، به باورم ما شاهد یک فاجعه‌ی ملی هستیم و در آرامش قبل از طوفان به‌سر می‌بریم! در دقایقِ زنجیره‌ای امید کاذب (تو حرفِ مفت بزن! تا من کار خودم را یکنم)، وقتی این امید عقیم ناشی از تسلیم نهادینه به زورگیریِ‌باور تثبیت شود، آنگاه دمایِ کنش و واکنش معنادار و عاطفی و انسانی "گورکن و مرده"، هر دو سرد و یخ است!
هر چند گریه‌کن‌های اجاره‌ای و عزاداران دورهمی، فقط بدنشان گرم است!...آنها نیز در این بازیِ زنجیره‌ای، یا مدتهاست که مرده‌اند، و یا در حال احتضار و جان کندنند و خود بی خبر!
بیچاره نونهالانی که در این میان پرپر می‌شوند... بینوا نسل بعدی... بینواد اعتماد و مدنیت!
در گیرودار انفجار یک بمب اتمی‌، عمق فاجعه پیدا نیست!
حیوانات به تقلا افتاده‌اند... گویا زلزله‌ای در کار است!
سخنرانی‌های قذافی و صدام شبیه هم بود! سرد و تکراری و تهدیدآمیز، بدون حسی انسانی، با کتمان حق و فرافکنی مسئولیت رهبری بر دوش بازیگران خود و خوانش معکوس واقعیت و دروغ و تصدیقِ این که: "ما همه باهم مستیم!"... بت‌های سنگی پیش از مرگ مرده بودند و "مرده" از "کشته مرده" خوشش می‌آید! مخصوصا که یخ زده باشد!... هیچ امیدی به بت نیست! اما بادیگاردها باید کنار همسایه‌های زنده زندگی کنند... شهر بــو می‌کشد!
#باید_خون_گریست
خیام ابراهیمی
20 دی 1396


ترس از رفراندوم

آیا از رفراندوم می‌ترسید؟
رفراندوم جز یک حق مسلم ملی برای بازبینی مکانیسم نوشتن سرنوشتِ خود و نظام تصمیم‌گیریِ پیمانکار(حاکمیت) از سویِ تصمیم‌ساز و کارفرما(ملت) در قانون‌اساسی نیست! قانونی که با سپردنِ اختیارِ سه‌ قوای قانونا فرمانبرِغیرمنفک و یک ملتِ قانونا تسلیم به‌یک‌ قدرت مطلقه‌ی قانونمدار، وضعیتِ کشور را در فرصت 40 ساله روزبه‌روز بدتر کرده و ناکارآمدیِ خود را اثبات نموده! بدی‌اش تب‌ولرز مدام و خوبی‌اش واکسیناسیون فهمِ شهروندِ مستقل از قدرت.
آیا رفراندوم لولو خورخوره است؟
وقتی یک کامپیوتر با سیستم عامل ورژن یک، کارایی‌اش را از دست ‌بدهد و تا حدّ هنگ‌کردن، کند و بد عمل کند و برنامه‌های جدید را اجراء نکند؛ آنگاه باید هم سیستم‌عامل و هم نرم‌افزارهای متنوعِ آن‌را به‌روز کرد! در گام اول این به‌معنای عوض‌کردن و براندازیِ سخت‌افزار نیست! سخت‌افزار تنها وقتی عوض می‌شود که سی.پی.یو و قسمت پردازش اطلاعات و حافظه و مادربُرد و اجزاء دیگرش بسوزند و یا نتواند به‌علتِ تکنولوژی قدیمی، برنامه‌هایِ جدید امروزی را بخواند و اجراء کند! و عملا کارایی خود را از دست بدهد!
رفراندوم(همه پرسی) یعنی تجدید نظر در مکانیسم تصمیم‌سازی راجع‌به نوشتنِ سرنوشت ملتی که از کارایی کامپیوتر خود و وضعیت سرگذشتِ خود ناراضی است و عملا در چاله‌ای هنگ کرده است!
.
توهّمِ مالکیتِ یک کارگر فصلی‌(حاکمیت)، بر دارایی و سرنوشتِ کارفرما(ملت).
متاسفانه خدمتگزاران و کارگزارانِ حقیقیِ اوامرِ ملت‌(به‌عنوان کارفرما)، در موقعیتِ اشتباهی و واقعیِ مناسبات قدرتِ قانونی شبهه‌برانگیز، آنقدر متوهم شده‌اند که به‌دلیل آچمزشدن و لال‌مردنِ صاحبان‌حق، خود را عملا مالکِ مُسلّمِ کارفرمای خود(ملت) به‌عنوانِ برده‌گانی ملتزم می‌دانند! به لحنِ مونولوگ و تک‌گویی و حرف‌زدن و امر و نهی و احساساتشان توجه کنیم! براستی ایشان به دلیل خوانشِ خطای مردم از قانون اساسی، دچار توهمِ مالکیتِ یک ملت شده‌اند! و لازم است از این توهم بیرون بیایند و یادشان بیاید که بر خلاف نص صریح قانون پارادوکسیکال، لااقل در ادبیات سیاسی خودشان از روز اول قرار بوده ایشان تنها امانتدار، کارگرِ روزمرد و نهایتا پیمانکارِ ملت باشند، نه بیشتر! و اگر قانون مجوزی جز ادعا به ایشان می‌دهد لااقل ادبیاتِ حقوقیِ خود را منطبق با نص صریحِ قانون کنند، تا ملت به تمایز فهم خود از قانون، به نیتِ اصلیِ مجری قانون پی ببرد و از شبهه و توهم درآید و بفهمد که در نظام تصمیم‌سازی هیچکاره است و جز بیعت با صاحبِ قانونی خود، چاره‌ای ندارد! متاسفانه صاحبان کاریزمای ملی شامل اصلاح‌طلبان و بخشی از اپوزیسیون نیز به دلیل منافع ناشی از شترسواری دولادولا، در این خوانش دوپهلو بین تناقضِ حقیقتِ قانون و واقعیت نیت و ادبیاتِ حکومت، یکی به تخته‌‌ی حقوقِ مبهم ملت می‌زنند و دو تا به نعلِ واقعی قدرت حاکمه بر امت. نتیجه این‌که: 40 سال است که منابع ملی توسط مسئولین نظام در راهی خرج می‌شود که تنها چند سال است که ملت عقیمی که در تنگنایِ قانونی، حسابی لگدمال و نمدمال شده است، تنها به بخشی از حجم هنگفت این اجحاف ناشی از اعتماد سنتی خود به حاکمیت و اصلاح طلبان، پی برده است و وقتی شوکه شده است که چیز دندان‌گیری از تاک و تاکنشان باقی نمانده است! و صد البته در این خیانتِ قانونی حاکمیت به اعتماد ملی، اصلاح‌طلبان مصلحتگرا نیز به سهم خود بنا بر آگاهی بر مسئولیت‌های حقوقیِ پیشین خود با هر توانِ عقلانی و به هر نیتی، دخیل بوده‌اند و باید در راستای اثبات برادری خود با ملت صریح باشند! همانطور که نادیده نباید گرفت که آگاهانه یا ناخودآگاه، خودخواهانه در جدال با جناح رقیب و یا صادقانه و ملتخواهانه، در بخشی از تحول و آگاهی ملت به حقوق ملی خود نیز خدمت‌رسانی کرده‌اند! هر چند ناکافی و کژدار و مریز. همچنان‌که اصولگرایان با صداقت به باور خود شمشیر از رو بسته‌اند! در واقع اصلاح‌طلبان با ادعای صداقت، اما با ریاکاری خدمت کرده‌اند؛ و اصولگرایان با باور به ریاکاری با ملت غیرخودی، به باورِ خود صادق بوده‌اند؛ و هر دو جناحِ چپ و راست با گذراندن ملت از فیلترِ خدعه و فریب و مکر، همچون واکسن به شعور سنتی ملت، به پالوده‌شدنِ فهم ملی از شائبه و ناخالصی و نیز به حقوق خود خدمت کرده‌اند! و این خود پیشرفتی است در صیرورت و پروسه‌ی رشد شعور ملی.
خب، وقتی ما شاهد نارضایتی جدی ملت‌(به عنوان صاحبان حق و کارفرمای حکومت) از عملکردِ چندپهلو و غیرشفافِ نظامِ تصمیم‌سازی و قدرتِ فراملیِ قانونی هستیم، و قدرت و اراده ملیِ ملت زنده را در دور باطلِ ملتزمین برگزیده و ویژه‌خوار خودی قفل‌شده و هنگ می‌بینیم و به حکم حکومتیِ قدرتِ مطلقه‌ی قانونی که بنا بر اختیاراتِ بند یک اصل 110، به‌مدت 40 سال تنها تصمیم‌ساز و تنها سرنوشت‌ساز یک ملت در راه صدور انقلاب به اقصی نقاط عالم بوده و فعالیت‌های هزینه‌بار و تعهدآورِ پنهانی داشته که تبعات آن بر دوش حیات ملت است، وقتی کشور را در حال بی‌ثباتی مستمر و در حال سقوط می‌بینیم و منابع ملی را در راه اجرایِ سیاست‌های کلی نظام اقتصادی، نظامی، فرهنگی و سیاسیِ تک‌نفره، بدون نیاز به تصویبِ کل مردم زنده، تقریبا از دست‌رفته می‌بینیم، چه ایرادی دارد که در راستای شفاف‌سازی بار مفاهیم حقوقی و راجع‌به تغییر نظام و ساختار تصمیم‌سازی سرنوشت یک ملت، توسط خود مردمِ زنده‌ی این نسل، همه‌پرسی صورت بگیرد؟! این خواسته به معنای ساختارشکنی نیست! حتی اگر قصد تعدیل، ترمیم و یا تغییر ساختار را داشته باشد! که معنای ساختارشکنی واقعی، اقدام سختِ عملی برخلاف قانون و پیش از اعلامِ درخواستِ تغییر نرمِ قانون است!
مگر پدران می‌توانند سرنوشت فرزندان را رقم زنند؟ (معمار کبیر انقلابیون)
.
اما چه کسانی از رفراندوم می‌ترسند؟
ویژه‌خوارانِ چپ و راست و صنعتگرانِ میانه، با دوره کردنِ مردم می‌گویند: طرح رفراندوم، براندازانه است! و یا درخواستِ رفراندوم زودهنگام است و درخواستِ آن به زمان زیادتری نیاز دارد! آیا این زمانِ زیادتر یعنی بگذارید ما روی جنازه‌های شما تا پایان عمر به ویژه خواری خود ادامه دهیم؟
من نمی‌دانم ایشان با چه استدلالی معتقدند که وقتی ملتی در حال احتضار است؛ رفراندوم یک عمل زودهنگام است؟ رفراندوم که لولوخورخوره نیست!... یا هست؟
منطقا ملت که نباید از سال 57 عقب مانده‌تر باشد! که آنموقع صلاحیتِ رفراندوم را داشت، ولی امروز این کار برایش زود است! تو پنداری ملت در این 40 سال باید صغیرتر شده باشد که صلاحِ کارِ خودش را نداند!
رفراندوم به معنای قلع و قمعِ مسئولین و یا مردم نیست! بلکه برای پیشگیری از خشونت و قلع و قمع منافع مشترک ملی است! و نیز به معنایِ به‌روزرسانی مطالبات تلنبارشده‌ی نسل زنده برای پیشگیری از انفجار و فروپاشی ملت است! در واقع این اراده ملی است که قانونا براندازی شده است و جز بیعت راهی ندارد! رفراندوم یک فرصت بازسازی رابطه‌یِ یکسویه‌یِ دولت-ملت به یک رابطه‌یِ دوسویه و زنده است! برای از بین بردن تهدیدِ ویرانی! رفراندوم به معنای انتقام از حکومتِ سلطه‌گر هم نیست! طبیعی است که هیچکس کامپیوتر مستهلک و ناکارآمدش را با پتک خُرد نمی‌کند! رفراندوم احیاگر نظامِ تصمیم‌سازی و سرنوشت‌ساز است، نه براندازانه! براندازی یک اصطلاحِ مختص به نظام‌های سلطه است نه مردمی! کاربردِ این تفِ سربالا از بیسوادیِ مدعیان است و به نوعی خودزنی است! براستی وقتی کاربران و شهروندان نمی‌توانند از سیستمِ در اختیارِ خود برای اجرای برنامه‌های نوینِ خود بهره ببرند، تبدیل شده اند به یک مصرف‌کننده‌ی صِرف به نشخوارِ سرنوشتی فراملی (نه تولید‌کننده ی سرنوشت)، چه باید بکنند؟ وقتی حتی برای اجرای خواسته‌های ابتدایی خود با زبان برنامه‌نویسی کهنه نمی‌توانند رابطه برقرار کنند و از گهواره تا گور دچار سوء‌تفاهمند، چه باید بکنند؟ رفراندوم به معنای رفع سوء‌تفاهم توسط نسل زنده‌ای است که با نسل قبلی به اندازه‌ی چند گورستانِ خاوران و امامزاده طاهر و بهشت زهرا فاصله دارد! گیریم تمام تصمیمات نسل قبلی در جای خود درست و قانونی باشد؛ اما وقتی ملت به عنوان صاحبان حق مسلم و صاحبِ این کامپیوتر، بخواهد سیستم خود را به روز کند، چه کسی می‌تواند جلوی او را سدّ کند؟ آیا جز آنکس که به حسابِ خویش شک داشته باشد و یا نخواهد عملکردش برملا شود؟!
و نیز: آن‌را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
رفراندوم که حتما نباید پس از انقلاب و شورشی ویرانگر، رخ دهد! ما پس از جابجایی قدرت در 22 بهمن 57، پس دو رفراندوم یکی در فروردین 58 (تعیین نوع حکومت) و آذر 58 (قانون اساسی)، برای سومین و آخرین بار در مرداد 68 هم شاهد یک رفراندوم تجدید نظر در قانون اساسی بودیم که طی آن اختیاراتِ قدرت رهبری بر قوای سه‌گانه افزایش یافت و قید "مطلقه" بر اختیارات و عنوانِ "ولایت فقیه" افزوده شد! و نیز قید "ملی" از مجلس شورا حذف و به "اسلامی" مبدل شد! بدون اینکه به مردم توضیح داده شود و دلایل آن به صورت فراگیر به چالش گذاشته شود که این تغییر برای چیست؟! و با این تمهیدات گنگ، چنین رفراندوم سرنوشت‌سازی چون تمام انتخابات، بدون در دست داشتن "مکانیسم راستی آزمایی" توسط ملت مستقل از قدرت در شمارش آراء، تصویب و اجرایی شد!
نیت چه بود؟!... لابد یکی برای حفظ انسجام قدرت متمرکزِ نظام و برای پیشگیری از پریشانی پس از مرگ خمینی! و علت دیگر برای بهره‌وری از تمرکز قدرت در قوا برای تضمینِ امنیتِ پلیسی در دوران سازندگی پس از ویرانی‌هایِ دورانِ جنگ که خود محصولِ سیاست‌های کلی ناشی از قدرتِ قانونی بود! در یک تقسیم قدرت و شرح وظایف بین رفسنجانی برای توسعه‌ی اقتصادی، و بصیرتِ رهبری برای ایجاد امنیت پلیسی و حبس کردن مطالبات سیاسی.(میوه‌ی استراتژی حقوقیِ این دوران، امنیت برایِ اجرای قتل‌های زنجیره‌ای منسوب به اسرائیل بود) مسلما چون مردم مستقل از قدرت حاکمیت، هیچگاه دارای تشکیلات مستقل برای نظارت ملی نبوده‌اند، تشخیص این نیاز نیز ربطی به مطالبات ملی مردم نداشت! در واقع وکیلانِ موقت ملت (بخوانید امتِ برگزیده‌یِ خودی)، برای کلِ مردم تصمیم گرفتند و خودسرانه سرنوشت نوشتند!
رفراندوم باید یک امکان همیشگی در دست تمام مردم باشد تا در جهانی که به سرعت در حال توسعه است بتواند خود را به‌روز کند؛ وگرنه تا سر حد مرگ عقب می‌ماند!
فرق امروز با دیروز تنها در این است که آن‌موقع معنا و تعبیر و بار حقوقی ناشی از اصول قانون اساسی بر ملتِ ناآگاه پنهان بود؛ ملت آگاه هم که از ابتدا دستشان بریده شده بود! اما امروزه ملت در میدان عمل معنای کلمات و بار حقوق مسلم خود را با گوشت و پوست و استخوان و با قطره قطره‌یِ خونشان می فهمند! خب معرفت و درایت و بصیرت مردم که نباید خطرناک باشد! مگر اینکه خطرناک باشد و ما ندانیم! مسلما ملت از 40 سال پیش آگاه‌تر شده‌است! مگر اینکه نظام آنها را عقب‌مانده‌تر بداند و نیز بخواهد! و این می‌شود نقض غرض! و هر کس در این راه مانع بتراشد، لابد مشتاق حفظ قدرتی فراملی و ضدمردمی است!
بدیهی است که از رفراندوم، تنها قدرت غیرمردمی می‌ترسد!
آیا رفراندوم جنِ بوداده و لولوخورخوره است؟!
اگر پاسخ مثبت است! براستی چه قدرتی را قرار است بخورد؟
آیا برای احیاء و زنده کردن شور حیات و امید در نسل فعلی که در تصمیمات سرنوشت‌ساز نسل قبلی شریک نبوده‌، و برای اثبات و احقاق وحدت ملت با ملت (به‌عنوان قوی‌ترین قدرت حفظ امنیت و ثباتِ ملی و کسب اعتبار و اعتماد ملی و جهانی)، و نیز استقرار اراده‌ملی بصورت زنده و پویا، آیا با برگزاری هر چه سریعتر رفراندوم موافقید؟ اگر نه! چرا؟
خیام ابراهیمی
17 دی 1396

حلقه‌ی مفقوده

حلقه‌ی مفقوده!
آدرس را باید درست نشان داد!
حلقه مفقوده روبنایی نیست! بنیادی است!
با یک قدرت نهادینه روی ریل صدور انقلاب به هر قیمت در قانون است که بازتولیدش با رفتن این و آمدن آن ملتزم به قدرت مطلقه، تغییر نمیکند!
آنچه سه قوا را متصل به ملت میکند اختیارات مطلقه ی ناشی از بند یک اصل 110 قانون اساسی است!
مسئولین سه قوا قانونا ملتزم به جاده صاف کنی ریل صدور انقلاب به دیار قدستند و جملگی تدارکاتچی یک نفر نه مردم زنده!
این رابطه‌ و دیالوگ، بدون این حلقه ی مفقوده که در دست ملت نیست، بی معنا و ناممکن است؛ مگر اینکه حلقه در دست ملت باشد و مردم سالار میهن خود باشند! وقتی قانونا سالار مردم، یک قدرت فراملی به عنوان رهبر باشد، رابطه یک طرفه است و زبان ملی در زبان ولایی الکن و ابتر بوده و صرفا منجر به فرمانبری است نه تعیین و هدایت سرنوشت خود! قانون تعریف حروف الفبای این زبان ارتباطی را تنها به یک قدرت داده است نه تمام ملت! مگر به رفراندومی دیگر. تا آن زمان هر چه مولا بکند قانونی است! و دیالوگ بی معناست چرا بصورت بنیادی موجب سوء تفاهم است. او یک چیز امر میکند و تو چیز دیگر میخواهی! این وسط مسئولین سه قوا هم هی مغلطه میکنند تا مردم خیال کنند فرمانده خودشانند و رای شان مؤثر! همین دور باطل در این بن بست قانونی، موجب اتلاف منابع ملی مشترک و منابع انسانی است!
زبان مشترک حقوق ملی، حلقه‌ی مفقوده ی وحدت ملت با ملت و استقرار اراده ملی است!
ادبیات سیاسی ملی نباید کاهنده و مقابله برانگیز باشد بلکه باید فزاینده و مبتنی بر هم‌افزایی ملی باشد! اما قدرت "هم افزایی" به عنوان یک ارزش ملی باید مبتنی بر واقعیات قابل درک باشد!
"زبان مشترک حقوقِ ملی" همان مهره ی گمشده است!
اولویت "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه" ( که بدون اولی دومی مقدور نیست) میتواند جایگزین حقوق برابر ملی باشد!
فهم اینکه امانتدار و صاحب حق مسلم کشور و ثذوت و منابع ملی مشترک آن، تمام مردمند!
جا انداختن اینکه همه در ثروت ملی شریکیم، و حقمان در دست دیگران است، موجب میشود که انگیزه برای مشارکت ملی پدید آید!
آنچه شما بدان اشاره میکنید مثلا کاریزمای معنوی به انسان، بصورت تئوریک معنادار است و نه بصورت حسی و عملی.
مردم حق "شراکت برابر در مدیریت و برخورداری از ثروت ملی" را بهتر از هر چیزی می فهمند! چون احساس امنیتشان بدان وابسته است!
امید مردم به مشارکت مشتمر در شوراهای بومی و محلی برای ساختن و تولید نمایندگان واقعی خود با استراتژی تمرین "همزیستی مسالمت آمیز" و پاسداشت حقوق یکدیگر، به عنوان "ارزش برتر مدنیت" و مجوز برخورداری از "حقوق ملی" میتواند فرهنگساز باشد!
مشروعیت زدایی نباید بصورت روبنایی موجب اتلاف منابع انسانی و مادی شود.
شما اگر بر حداقل منافع مشترک ملی در ملک مشاع و مشترکی به نام وطن تاکید کنید خودبخود مشروعیت شراکت ملی در مردم پدید خواهد آمد.
زبان مشترک حقوق ملی خودبخود میتواند با تاکید بر "هم افزایی ملی" به عنوان یک ارزش دارای امتیاز شهروندی، زاینده ی اعتبار و مشروعیت آفرین و شکوفایی اراده ملی باشد!
بدون درخواست و اقدام به تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت برای نوشتن سرنوشت، مشکل ملت حل نشدنی است و این گره باز نمیشود!
آنان که بارها و بارها مدت 40 و 30 و 20 سال است که آدرس را درست نشان نمیدهند، در واقع بارها به ملت خیانت کرده اند!
آنچه سه قوا را متصل به ملت میکند اختیارات مطلقه ی ناشی از بند یک اصل 110 قانون اساسی است!
مسئولین سه قوا قانونا ملتزم به جاده صاف کنی ریل صدور انقلاب به دیار قدستند و جملگی تدارکاتچی یک نفر نه مردم زنده!
این رابطه‌ و دیالوگ، بدون این حلقه ی مفقوده که در دست ملت نیست، بی معنا و ناممکن است؛ مگر اینکه حلقه در دست ملت باشد و مردم سالار میهن خود باشند! وقتی قانونا سالار مردم، یک قدرت فراملی به عنوان رهبر باشد، رابطه یک طرفه است و زبان ملی در زبان ولایی الکن و ابتر بوده و صرفا منجر به فرمانبری است نه تعیین و هدایت سرنوشت خود! قانون تعریف حروف الفبای این زبان ارتباطی را تنها به یک قدرت داده است نه تمام ملت! مگر به رفراندومی دیگر. تا آن زمان هر چه مولا بکند قانونی است! و دیالوگ بی معناست چرا بصورت بنیادی موجب سوء تفاهم است. او یک چیز امر میکند و تو چیز دیگر میخواهی! این وسط مسئولین سه قوا هم هی مغلطه میکنند تا مردم خیال کنند فرمانده خودشانند و رای شان مؤثر! همین دور باطل در این بن بست قانونی، موجب اتلاف منابع ملی مشترک و منابع انسانی است!
زبان مشترک حقوق ملی، حلقه‌ی مفقوده ی وحدت ملت با ملت و استقرار اراده ملی است!
ادبیات سیاسی ملی نباید کاهنده و مقابله برانگیز باشد بلکه باید فزاینده و مبتنی بر هم‌افزایی ملی باشد! اما قدرت "هم افزایی" به عنوان یک ارزش ملی باید مبتنی بر واقعیات قابل درک باشد!
"زبان مشترک حقوقِ ملی" همان مهره ی گمشده است!
اولویت "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه" ( که بدون اولی دومی مقدور نیست) میتواند جایگزین حقوق برابر ملی باشد!
فهم اینکه امانتدار و صاحب حق مسلم کشور و ثذوت و منابع ملی مشترک آن، تمام مردمند!
جا انداختن اینکه همه در ثروت ملی شریکیم، و حقمان در دست دیگران است، موجب میشود که انگیزه برای مشارکت ملی پدید آید!
آنچه شما بدان اشاره میکنید مثلا کاریزمای معنوی به انسان، بصورت تئوریک معنادار است و نه بصورت حسی و عملی.
مردم حق "شراکت برابر در مدیریت و برخورداری از ثروت ملی" را بهتر از هر چیزی می فهمند! چون احساس امنیتشان بدان وابسته است!
امید مردم به مشارکت مشتمر در شوراهای بومی و محلی برای ساختن و تولید نمایندگان واقعی خود با استراتژی تمرین "همزیستی مسالمت آمیز" و پاسداشت حقوق یکدیگر، به عنوان "ارزش برتر مدنیت" و مجوز برخورداری از "حقوق ملی" میتواند فرهنگساز باشد!
مشروعیت زدایی نباید بصورت روبنایی موجب اتلاف منابع انسانی و مادی شود.
شما اگر بر حداقل منافع مشترک ملی در ملک مشاع و مشترکی به نام وطن تاکید کنید خودبخود مشروعیت شراکت ملی در مردم پدید خواهد آمد.
زبان مشترک حقوق ملی خودبخود میتواند با تاکید بر "هم افزایی ملی" به عنوان یک ارزش دارای امتیاز شهروندی، زاینده ی اعتبار و مشروعیت آفرین و شکوفایی اراده ملی باشد!
بدون درخواست و اقدام به تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت برای نوشتن سرنوشت، مشکل ملت حل نشدنی است و این گره باز نمیشود!
آنان که بارها و بارها مدت 40 و 30 و 20 سال است که آدرس را درست نشان نمیدهند، در واقع بارها به ملت خیانت کرده اند!
خیام ابراهیمی

روشنفکر ساقه‌خوار

روشنفکر ساقه‌خوار
===========
چون شتری نشسته‌ برابر شاخِ خشکِ گوزنی دریده
نشخوار می‌کند غم و شادی را چهارزانو، لمیده، خمیده
به فرمانِ عزا و مولودی
در صدا و سیمایِ ساربانِ در کویر تفتیده
من عزادارِ یتیمان کشته در روایتِ روشنفکرِ ساقه‌خوار
در اخبارِ گیجِ شایعه، زیرِ کرسی‌هایِ خوابِ آزاد‌پریشی
آیا کسی به تیرِ شایعه کشته شده امشب ای ویژه‌خوار؟
میرزای درباری مشق می‌کند: برای کشته‌ها، سند رو کن!
خمیازه می‌کشم: شرمنده که همراهِ اولِ سردارِ گلوله نبوده‌ام!
آیا سردارِ الماسی دگر در راهِ یک اپوزیسیون جعلی در بن‌بستِ تلاویو است؟
آیا به تدارکاتچیِ این قطارِ یکطرفه باز باید اقتداء کرد؟... فکرم روشن نیست!
آیا من و تو و ما روشنفکریم در صفِ بلیطِ سینمایِ این کاروان و قطارِ قانونی؟
میرزابنویسِ بیتِ دیوان‌سالار، نشئه از ایرانی بودنِ خویش در جشنِ شب یلدا، بینِ پروازِ لندن و مسکو و ژنو و صحرای نوادا، براندازی می‌داند، تنفسِ هر بی‌زور زورگیری‌شده بی‌اذنِ ارباب را
براندازیِ رعایای روشنفکرنمای کینه‌جو می‌خواند بیداری از خواب را
و می‌سراید: "براندازی خودکشی روشفنکرنماهایِ قانون‌گریز است!"
قانونِ ارباب، رمز حیاتِ روشنفکریِ کژدار و مریز است!
می‌گویم: کدام روشن‌فکر؟ "روشنفکر" که حادثه و خبر را با قید و صفت می‌خواند؟!
40 سال است که صدا و سیمایِ "غرض و مرض"، روحِ چشم و چشمه‌ی خبرگزار و خبرنگار و خبردار را از تاریکی مخبر و خبرگذار، گل‌آلود و سیاه و کینه‌جو کرده است!... ماهی بگیر قطار قطار...!
وقتی که حکمِ حادثه از پیش رقم خورده است!... سخن از پرورشِ روشنفکر، بافته‌یِ رؤیای مدینه‌ی فاضله‌ی کیست؟
با چنین ربّ و مربیِانِ زنجیره‌ای، سخن از فکرِ روشن، شبیه روایتی گروتسک است!...
ملغمه‌ای از خنده و رِقّت و ترحم و گریه و زشتی و ادایِ زیبایی... خرافه به نادانی و اعتمادی کور و ادای دانش و علم به لباسی عاریتی...
کین و فتنه و دروغ و آتش‌به‌اختیاری را معمارِ کوزه‌گر دمیده در کالبدِ بی‌مراعاتی قانونِ فتانه‌ی ویژه‌خوارِ خودی-غیرخودی در صفِ انتظارِ غبن و فریب و خدعه و مکر با غیرمن!... این "من" منِ شیطان است؟!...هه!
و از کوزه همان برون تراود که دراوست!
دیگران کاشتند و شما خوردید... شما بکارید تا دیگران بخورند!
آینه چون نقش تو بنمود راست... خود شکن! آینه شکستن خطاست!
با انشاءِ و مونتاژ واژه‌ها، فکری روشن نمی‌شود!
انگِ "براندازی" رفلکسی غریزی_بنیادی به خاری در پاست
میوه‌ی درخت خشک وبی بر و بارِ براندازیِ اراده‌ی توده‌هاست!
در دور باطلِ لوطی و عنترهایش ...لاتهایِ چماق‌خوار از 28 مرداد... تا اندکی فطرت بیدار در 2 خرداد و... بایکوتش در 10 دی و 13 دی... تا 1400؟!... هه!... زهی خیال باطل!
روی آن شاخ خشکِ که نشسته‌ای و به تبر می‌شکنی از بن تا رُم
یک شتر هم بگذار میرزای روشن ضمیر از حجاز تا قُم.
به شکمِ استقلال سنگ بسته‌ایم و شما ختم روزگاران
مست از قانونِ بیت‌المالِ آزادِ آتش به اختیاران
قطره قطره نفت ملتی عقیم را به خونِ کودکانِ شامی خون در قی
عجین کرده به جام زهر می‌زنید پی در پی!
قانون؟... روشن فکری؟!... ... هه!
مگر این خندقِ بلا تا چند طاقتِ هضمِ میوه‌ی زقوم را دارد؟ تا 1400؟!... هه...!!!
تا آن شبِ یلدا، تو هزار تکه شده‌ای بین پینگ‌پنگِ دو جناحِ چپ و راست
به قانونِ داور میانه و ارباب خانه!
شتر در خواب بیند پنبه دانه!
خیام ابراهیمی
15 دی 1396




عزای ملی

عزایِ ملی
چالش: این نارنجک باید در میدانِ مینِ اعتراض، خنثی و یا منفجر شود!
خبر: صدایِ انفجار باید خفه شود!
"نه غزه، نه لبنان، جانم فدایِ ایران"
خون این ندا بر آسفالتِ شهر، حقِ مسلّمِ امانتدارانِ چاه‌هایِ نفت، در شکافِ یتیمِ زلزله‌هایِ بی‌کانکس است!
قطره‌های‌نفت، خون‌بهای کودکانِ یخ‌زده‌ی بی‌شام، در جنازه‌کش‌هایِ هیتلریِ فولکس است!
قانون‌، حافظِ سیاست‌هایِ کلی ارباب برای خریدِ تمامِ آبپاش‌هایِ ضد شورش امنیتی، به‌‌جایِ کانکس‌هایِ ایمنی... در بندر تجارتِ اعتماد، پر از ساعتِ قاچاقِ رولکس است!
ارباب، محتاجِ دعایِ درمانِ پیرانِ قضا در دامنِ شفاخانه‌یِ پیرِ استعمار
عاشق نذوراتِ شفایِ محرومان در صندوقِ امامزاده‌ آلکس است!
بر موج انفجار، خطبه‌ی امروز: "این صدا باید خفه شود!"
صداخفه‌کن پر از دود و قدرتِ مطلقه‌یِ قرص‌هایِ توهم‌زایِ اِکس است!
و من به اشارتِ تدراکاتچیِ این قانون: "رأی می‌دهم؛ پس نیستم!"
من هنوز شریکِ جرمِ یک اعتمادِ کور به جاهل‌العارفینم! براستی من کیستم؟
88 به من نگفت: که من نیستم!
92 و 96، انکارِ 88 بود و تفِ سربالایی که توبه نکرد از ادعایِ قانونِ پابرجایِ صندوقی همیشه سوراخ!
من جاهلی به فهمِ قانونِ سوراخِ پنچرگیری‌نشده زیرِ کلاهِ صندوقِ مارگیرانِ شعبده‌بازم
بین خرگوشی در آستین و کبوتری در مُشت!
اگر در 76 فاصله‌ام با گرگ 50 قدم بود، اما به یمنِ تعدیلِ دامِ اعتمادبازی، فاصله‌ام شده امروز چهار انگشت!
از ذهنِ همیشه مفتونم، پرسش‌هایِ مشوش مپرس، ای فتنه!
من تحریکم به تار مویِ جنازه‌ی دخترکی شش‌ماهه در کفن، در آغوشِ قانونِ پیرِ تفخیذ!
من شهروندِ غیرمدنیِ احکامِ قبایلِ بدوی‌اَم هنوز! مدینة‌النبی کجاست؟
همه اعتمادِ من، به لبخندِ معمارِ قبیله‌یِ کورَم بود
به تار سیبیل دایی‌جان ممدحسین و قسمِ حضرتعباس خانعمو محمودحسن، که یکی گروگانِ دیگری بود و همه گروگان یکی‌و من بی‌خبر!
در هیچ خبری، صندوقِ 88 نگفت: که من نیستم!
تنها امّیـد به قانونِ سلطه‌یِ اربابِ مطلقه بر گزمه‌های‌ ملتزمِ قبیله گفت: که من کیستم!
من رعیتِ مالباخته و سوار در قطارِ صدورِ خودی، غرقه در زوالِ ذهنِ پیر به جهانِ غیرخودی هستم!...نیستم؟!
چه فرقی می‌کند که لکوموتیوران و تدارکاتچیِ قطار مَمّد باشد یا محمود و حسین و ابراهیم و حسن؟ یا یکی از بردارانِ بی‌غمِ دالتون، یکی در میان.
در درازنایِ دو مارِ خفته بر چپ و راستِ ریل‌های از پیش‌ساخته تا دیارِ قدس
من سُربِ گلوله‌یِ درونِ قلبِ کودکانِ شام و عراق
من گنجشکِ داعشیِ رنگ‌شده به سبز و بنفشِ قناری در قفسِ بی‌اختیارِ بن‌بستِ اخترم!... پس هستم!
من اسیدِ پاشیده به رخِ ترانه‌ها به یک آخِ مفت از جیبِ تو و دیگر هیچ
من مخمورِ مرادِ معمارِ خنجرِ مریدانِ زنجیره‌ای به قانونِ مستی از جامِ زهر
جانم به لب آمد از قطره قطره نفتم در شاهرگِ جهان
تنم از خونِ وطن خالی، به‌راهِ عمرِ "قانونی" که ناگزیر به انتخاب لکوموتیورانم؛ بینِ سرابِ بد و بدتری بی‌معنا در سرنوشتِ شامی آغشته به خونِ معنا.
من عزادارِ عقل مچاله در قانونِ هوسِ روشنفکری‌، در اخبارِ گیجِ شایعه، زیرِ کرسی‌هایِ آزاد‌پریشی.
آیا کسی به تیرِ شایعه کشته شده امروز در چاهِ شکایاتِ قانونِ تک‌نفره؟
بی قدرتِ تشکیلات، من مُرده‌ی قانونِ کارفرمای گورستانم به دستِ پیمانکارِ گورکن!
آن‌گاه که به قانونِ گورستان امید بستم!
من عزادارِ اعتماد و اراده‌ی پستم!
گاه که عزادارِ میلیونیِ سردارِ سازندگیِ گورِ خویشم!
چرا کسی برای جنازه‌یِ یتیمانِ قانونا عقیم وطن، عزا نمی‌گیرد؟!
خیام ابراهیمی
15 دی 1396

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...