عزایِ ملی
چالش: این نارنجک باید در میدانِ مینِ اعتراض، خنثی و یا منفجر شود!
خبر: صدایِ انفجار باید خفه شود!
"نه غزه، نه لبنان، جانم فدایِ ایران"
خون این ندا بر آسفالتِ شهر، حقِ مسلّمِ امانتدارانِ چاههایِ نفت، در شکافِ یتیمِ زلزلههایِ بیکانکس است!
قطرههاینفت، خونبهای کودکانِ یخزدهی بیشام، در جنازهکشهایِ هیتلریِ فولکس است!
قانون، حافظِ سیاستهایِ کلی ارباب برای خریدِ تمامِ آبپاشهایِ ضد شورش امنیتی، بهجایِ کانکسهایِ ایمنی... در بندر تجارتِ اعتماد، پر از ساعتِ قاچاقِ رولکس است!
ارباب، محتاجِ دعایِ درمانِ پیرانِ قضا در دامنِ شفاخانهیِ پیرِ استعمار
عاشق نذوراتِ شفایِ محرومان در صندوقِ امامزاده آلکس است!
بر موج انفجار، خطبهی امروز: "این صدا باید خفه شود!"
صداخفهکن پر از دود و قدرتِ مطلقهیِ قرصهایِ توهمزایِ اِکس است!
و من به اشارتِ تدراکاتچیِ این قانون: "رأی میدهم؛ پس نیستم!"
من هنوز شریکِ جرمِ یک اعتمادِ کور به جاهلالعارفینم! براستی من کیستم؟
88 به من نگفت: که من نیستم!
92 و 96، انکارِ 88 بود و تفِ سربالایی که توبه نکرد از ادعایِ قانونِ پابرجایِ صندوقی همیشه سوراخ!
من جاهلی به فهمِ قانونِ سوراخِ پنچرگیرینشده زیرِ کلاهِ صندوقِ مارگیرانِ شعبدهبازم
بین خرگوشی در آستین و کبوتری در مُشت!
اگر در 76 فاصلهام با گرگ 50 قدم بود، اما به یمنِ تعدیلِ دامِ اعتمادبازی، فاصلهام شده امروز چهار انگشت!
از ذهنِ همیشه مفتونم، پرسشهایِ مشوش مپرس، ای فتنه!
من تحریکم به تار مویِ جنازهی دخترکی ششماهه در کفن، در آغوشِ قانونِ پیرِ تفخیذ!
من شهروندِ غیرمدنیِ احکامِ قبایلِ بدویاَم هنوز! مدینةالنبی کجاست؟
همه اعتمادِ من، به لبخندِ معمارِ قبیلهیِ کورَم بود
به تار سیبیل داییجان ممدحسین و قسمِ حضرتعباس خانعمو محمودحسن، که یکی گروگانِ دیگری بود و همه گروگان یکیو من بیخبر!
در هیچ خبری، صندوقِ 88 نگفت: که من نیستم!
تنها امّیـد به قانونِ سلطهیِ اربابِ مطلقه بر گزمههای ملتزمِ قبیله گفت: که من کیستم!
من رعیتِ مالباخته و سوار در قطارِ صدورِ خودی، غرقه در زوالِ ذهنِ پیر به جهانِ غیرخودی هستم!...نیستم؟!
چه فرقی میکند که لکوموتیوران و تدارکاتچیِ قطار مَمّد باشد یا محمود و حسین و ابراهیم و حسن؟ یا یکی از بردارانِ بیغمِ دالتون، یکی در میان.
در درازنایِ دو مارِ خفته بر چپ و راستِ ریلهای از پیشساخته تا دیارِ قدس
من سُربِ گلولهیِ درونِ قلبِ کودکانِ شام و عراق
من گنجشکِ داعشیِ رنگشده به سبز و بنفشِ قناری در قفسِ بیاختیارِ بنبستِ اخترم!... پس هستم!
من اسیدِ پاشیده به رخِ ترانهها به یک آخِ مفت از جیبِ تو و دیگر هیچ
من مخمورِ مرادِ معمارِ خنجرِ مریدانِ زنجیرهای به قانونِ مستی از جامِ زهر
جانم به لب آمد از قطره قطره نفتم در شاهرگِ جهان
تنم از خونِ وطن خالی، بهراهِ عمرِ "قانونی" که ناگزیر به انتخاب لکوموتیورانم؛ بینِ سرابِ بد و بدتری بیمعنا در سرنوشتِ شامی آغشته به خونِ معنا.
من عزادارِ عقل مچاله در قانونِ هوسِ روشنفکری، در اخبارِ گیجِ شایعه، زیرِ کرسیهایِ آزادپریشی.
آیا کسی به تیرِ شایعه کشته شده امروز در چاهِ شکایاتِ قانونِ تکنفره؟
بی قدرتِ تشکیلات، من مُردهی قانونِ کارفرمای گورستانم به دستِ پیمانکارِ گورکن!
آنگاه که به قانونِ گورستان امید بستم!
من عزادارِ اعتماد و ارادهی پستم!
گاه که عزادارِ میلیونیِ سردارِ سازندگیِ گورِ خویشم!
چرا کسی برای جنازهیِ یتیمانِ قانونا عقیم وطن، عزا نمیگیرد؟!
خیام ابراهیمی
15 دی 1396
چالش: این نارنجک باید در میدانِ مینِ اعتراض، خنثی و یا منفجر شود!
خبر: صدایِ انفجار باید خفه شود!
"نه غزه، نه لبنان، جانم فدایِ ایران"
خون این ندا بر آسفالتِ شهر، حقِ مسلّمِ امانتدارانِ چاههایِ نفت، در شکافِ یتیمِ زلزلههایِ بیکانکس است!
قطرههاینفت، خونبهای کودکانِ یخزدهی بیشام، در جنازهکشهایِ هیتلریِ فولکس است!
قانون، حافظِ سیاستهایِ کلی ارباب برای خریدِ تمامِ آبپاشهایِ ضد شورش امنیتی، بهجایِ کانکسهایِ ایمنی... در بندر تجارتِ اعتماد، پر از ساعتِ قاچاقِ رولکس است!
ارباب، محتاجِ دعایِ درمانِ پیرانِ قضا در دامنِ شفاخانهیِ پیرِ استعمار
عاشق نذوراتِ شفایِ محرومان در صندوقِ امامزاده آلکس است!
بر موج انفجار، خطبهی امروز: "این صدا باید خفه شود!"
صداخفهکن پر از دود و قدرتِ مطلقهیِ قرصهایِ توهمزایِ اِکس است!
و من به اشارتِ تدراکاتچیِ این قانون: "رأی میدهم؛ پس نیستم!"
من هنوز شریکِ جرمِ یک اعتمادِ کور به جاهلالعارفینم! براستی من کیستم؟
88 به من نگفت: که من نیستم!
92 و 96، انکارِ 88 بود و تفِ سربالایی که توبه نکرد از ادعایِ قانونِ پابرجایِ صندوقی همیشه سوراخ!
من جاهلی به فهمِ قانونِ سوراخِ پنچرگیرینشده زیرِ کلاهِ صندوقِ مارگیرانِ شعبدهبازم
بین خرگوشی در آستین و کبوتری در مُشت!
اگر در 76 فاصلهام با گرگ 50 قدم بود، اما به یمنِ تعدیلِ دامِ اعتمادبازی، فاصلهام شده امروز چهار انگشت!
از ذهنِ همیشه مفتونم، پرسشهایِ مشوش مپرس، ای فتنه!
من تحریکم به تار مویِ جنازهی دخترکی ششماهه در کفن، در آغوشِ قانونِ پیرِ تفخیذ!
من شهروندِ غیرمدنیِ احکامِ قبایلِ بدویاَم هنوز! مدینةالنبی کجاست؟
همه اعتمادِ من، به لبخندِ معمارِ قبیلهیِ کورَم بود
به تار سیبیل داییجان ممدحسین و قسمِ حضرتعباس خانعمو محمودحسن، که یکی گروگانِ دیگری بود و همه گروگان یکیو من بیخبر!
در هیچ خبری، صندوقِ 88 نگفت: که من نیستم!
تنها امّیـد به قانونِ سلطهیِ اربابِ مطلقه بر گزمههای ملتزمِ قبیله گفت: که من کیستم!
من رعیتِ مالباخته و سوار در قطارِ صدورِ خودی، غرقه در زوالِ ذهنِ پیر به جهانِ غیرخودی هستم!...نیستم؟!
چه فرقی میکند که لکوموتیوران و تدارکاتچیِ قطار مَمّد باشد یا محمود و حسین و ابراهیم و حسن؟ یا یکی از بردارانِ بیغمِ دالتون، یکی در میان.
در درازنایِ دو مارِ خفته بر چپ و راستِ ریلهای از پیشساخته تا دیارِ قدس
من سُربِ گلولهیِ درونِ قلبِ کودکانِ شام و عراق
من گنجشکِ داعشیِ رنگشده به سبز و بنفشِ قناری در قفسِ بیاختیارِ بنبستِ اخترم!... پس هستم!
من اسیدِ پاشیده به رخِ ترانهها به یک آخِ مفت از جیبِ تو و دیگر هیچ
من مخمورِ مرادِ معمارِ خنجرِ مریدانِ زنجیرهای به قانونِ مستی از جامِ زهر
جانم به لب آمد از قطره قطره نفتم در شاهرگِ جهان
تنم از خونِ وطن خالی، بهراهِ عمرِ "قانونی" که ناگزیر به انتخاب لکوموتیورانم؛ بینِ سرابِ بد و بدتری بیمعنا در سرنوشتِ شامی آغشته به خونِ معنا.
من عزادارِ عقل مچاله در قانونِ هوسِ روشنفکری، در اخبارِ گیجِ شایعه، زیرِ کرسیهایِ آزادپریشی.
آیا کسی به تیرِ شایعه کشته شده امروز در چاهِ شکایاتِ قانونِ تکنفره؟
بی قدرتِ تشکیلات، من مُردهی قانونِ کارفرمای گورستانم به دستِ پیمانکارِ گورکن!
آنگاه که به قانونِ گورستان امید بستم!
من عزادارِ اعتماد و ارادهی پستم!
گاه که عزادارِ میلیونیِ سردارِ سازندگیِ گورِ خویشم!
چرا کسی برای جنازهیِ یتیمانِ قانونا عقیم وطن، عزا نمیگیرد؟!
خیام ابراهیمی
15 دی 1396
No comments:
Post a Comment