مهندسیِ
فرهنگی* با شلاقِ انقلابی* و بَدَویِ داعش*
============================
دیوانه شده رهبرِ داعش به تب و تــــــاب
هر لحظه کُنَد مَکری، با صد دَف و مضراب
یک روز به قــانـــونِ خـودی غیرِخودی را
سَر میزَنَدَش تا که رسد نـوبتِ اَحبـــــاب
او گشته دچــــارِ هَوَسِ عَـــرشِ خــدایــی
خواهد که بســازد همه را بندهیِ طُــلّاب
بیمــــاریِ ابلیــــــــس گـــرفته زِ عبــــــادت
خود گوید و خود خندد، جایِ همه احــزاب
اندیشه بهچشمِ او: جنگاست و نفـــــوذِ غـیر
بیمــــایه نـــدارَد زور در مَنطـــــق و آداب
چاکِ دَهَنش بـاز است بر مـنـتـقـد و شاکی
جز خود نتوانَد دیــــد، در کُنجِ کـَـجِ قــــاب
دونکیشوتِ دین گشته، رسوایِ دو عالم او
با مِـنـبـَر و شــــلّاق شده جعفـــــرِ کـــذّاب
گویـــا نشنیده سُخَنِ رَبّ به رَســـــولَــش:
"مؤمن نکنی کس را، بی رُخصــتِ اربـــاب!
انــذار و بشـــارت "همهیِ" کـــــارِ تـو باشــد
جز این: رَهِ تو سنگیاست در ظلمتِ پرتاب"
در مکتبِ بتخانه این نکته گـــــران آیــد
با صد دِل کور و کَـر، یک بت شود ارباب
آن مدعیِ جاهل، خود جایِ خدا خوانَد
یککاســـه شود داغتَراَز آشِ دو اربــاب
جز او همـه نـابـابند، حـَقّ نـــــزدِ ولایِ او
دنیا همگی رعیت، حاکم همه را اربـاب
چون باطنِ بُت کور است، در بندِ زر و زور است
ریسمانِ الـــهـــــی بِبَـــــرَد حُجرهیِ زهتــاب*
ترس و دَغَل و کین است، در بطنِ هوایِ او
محدود و محاط است او چون کِرمَکِ شبتاب
دینَش همه پرخاشو، ذکرش همه از تَـقـیِه
لاجانیِ او نقضیدراین منـطقِ کـمـیــــــاب
لاف و دَغَل و شَطح است: آرایشِ وعظِ او
هم مدعیِ مَــــــــکر و هم منکرِ سُـرخـــــاب
شلاق زده خلق را، چون برده نخواهد خویــش
هستی به یَدِ رَبّ است، او ســــایهیِ اربــــــاب
میخاره زِ غصبِ خویش، از ملکِ رعایا مَست
شرمنده شده رهبــــــرِ داعش، چـَـــشم خونـــاب!
شرمندگیاَش را تو بخوان مکرِ الــــــهی
قالب زده کــــــیدِ خویش در کالبدِ ایجاب
گر "شَرم" تو را "دال" است، "مدلول" خدایی نیست!
گر چون من و ما هستی، پس چیست دلیــــلِ ناب؟
...
باری:
یک قطره عرق ریخت زِ پیشانیِ اربـــاب
بر سُرخیِ شـــلّاقِ تـنِ رَعیـتِ نــابـــــــــــاب
یک آااااخ کشید رعیتِ بیکارِ عرقســــــــــوز:
پیچیــد بهخود چون خس و خاشاک به گرداب
گفتا: که "امانت" بهتو دادم، نه خـــــــدایی!
"از بهرِ چه شــــلّاق زنی بندهیِ بیتــــاب؟
"کار از من و دستمزد زِ تو"، عهد بر این بود!
کاین بارِ امانت که تو راست خرجِ خور و خواب!
ما را نه کبـابی، نه رُبـــابی، نه سُـــمـاقی
انصاف نباشد که مرا "بـــــــاد" و تو را "آب"
اموالِ وطن نزدِ "تو غاصب" به گروگــــــــان
هِی بــــــــاد کُنی وَهمِ خودت را به زرِ نـــاب؟
تزریــــــــــق کنی نفتِ مرا در رگِ اَغـــــــیـار
در فکرِ دمشق باشی و لبنــــان و نه میناب*
گر امنیتِ مـــــاه زِ جانبَخشیِ مِـــــــهـر است
آن مِهر:"خدا"، مـاه:"من"و، "تـو" هـمه مهتـاب
"امنیـّـتِ ملّی" که زَنی بَـر سَـــــرَم هَــــر دَم
امنیتِ "بیــــت" است و نـــــه دروازهیِ دولاب*
نابــــاب منم! چونکه: تو بــــــابِ دلِ خَــصمی
این رودِ وطن را "تو" تـوانی کــــرد تــــــــالاب
"تـــو" قُـلدُرِ سَرگردنهیِ خـــاورِ نزدیــــــک
"تـــو" قادرِ مطلق که کنی بَحـــر چو مُرداب
ویرانه نمودی "وطنی"! شَرمِ تو از چیست؟
جز عام فریبی؟ که نمــــــازی بکشی آب؟
در نزدِ تو صد لشکرِ مُــــزدورِ پُـر از غَــــش
اَرجح بُــوَد از یک وطـنِ مُستقلِ نــــــاب.
با وسوسه و خدعهربودی وطــــــن از بــاد
لعنت به تو ابلیــس که کردی وطنی خواب.
خیام ابراهیمی
19 خرداد 1395
.......................
پی نوشت:
1- اخیرا در ولایتِ موصل، یکی از رهبرانِ رنگارنگِ داعش در پیِ تحمیلِ فلاکتهایِ زنجیرهای بر بردگانِ مستعمرهیِ عقیدتی و متصرفهیِ خود، از باب تقیه و فریب و مکر و خدعه، به آب پیازی اشکِ تمساح ریخت و عرقِ شرمی بر زخمهایِ شلاق یکی از قربانیانِ جنون و دیوانگیهایِ عقیدتی خویش نثار کرد و گفت: شرم من کمتر از شرمِ یک مالباختهیِ دست و پا بسته و بیکار و فقیر و عاطل و باطل و منتظر معجزه به دستِ من نیست! (ایشان به کرامت، تعیین نکرده که این شرم برابرِ شرمِ آن برده است یا بیشتر! نتیجهی اخلاقی: شرم برازندهی رعیت و زندانی است نه ارباب و زندانبان)
2-
* ژِنِ "داعشمسلکی" و سَلَفیانِ سنی و شیعه، توسط استعمارگران نوین، حدود پنجاه سالی است که در خاورمیانه کشف شده و از حدودِ چهل سال پیش، در اشکالِ متنوع بدان میدان داده شده است! از همان ابتدا یکی از بهانههایِ عللِ اصلی کشت و نمو این ژن در بسترِ سیاست و اجتماعیاتِ ملتهای منسوب به اسلام، مقابله با قدرتِ اوپک بود که منابعِ نفتِ منطقه را به طریقی غیرمستقیم خرجِ تولیداتِ کارخانه های اسلحهسازی و ویرانی ارادههایِ ملّیِ منطقه کند! این سیاستِ مزورانهیِ استعمار نوین است که به جای تجاوزِ فیزیکی و تصرفِ عدوانی و استعمارِ سرزمینها و استثمار آنها، بصورت غیرمستقیم و بدونِ تحملِ خساراتِ انسانی، همان نتایج را بهدست و ارادهیِ خودِ اهالیِ سرزمینهایِ هدف محقق میکند. اما این سرزمینها نیازمندِ سربرآوردن رهبرانی بودهاند که دارایِ عقاید سلفی و بدوی بوده و ارادههای ملی را به دو شق حق و باطل و خودی و غیرخودی تقسیم و نطفهیِ دو قطبیِ تفرقه و نفاق را بواسطهی آنها در قوانین اساسی آنها نهادینه کرده است که با این موتور ویرانگر با یک تیر دو نشان بزنند!
هم تولیداتِ نظامی و ضایعاتِ صنعتیِ خویش را به مردم متبوعهیِ این سرزمینها قالب کنند و با مکشِ منابع طبیعی و ملی ثروتهایِ کلانِ به جیب بزنند، و هم در جهت تعدیل و پالایشِ جمعیتِ جهان، فرهنگهایِ ناهمخوانِ بومی و مردم سرزمینهایشان را به ویرانی بشکانند تا جای تنفس بیشتری برای حوائج خویش فراهم آورند!
نوشتهیِ موزونِ فوق، به روایتِ احوالِ مشترکِ سلفیگریِ اسلامی (مذهبی – نه دینی) و رهبرانِ مربوطه میپردازد.
3- میناب و دولاب:
میناب شهری است در ولایت پارس و دروازه دولاب محلهای از محلههایِ فقیر نشینِ تهرانِ قدیم! این دو به دلیل تنگ آمدنِ قافیه و ردیف آورده شده و ربطی به مضمونِ شعر که در بابِ ولایتِ داعشیان است ندارد! همانطور که ابوبکر بغدادی از تنگ آمدن قافیه عزمِ تصرفِ کل بلادِ خاورمیانه را دارد!
4- زهتاب*
کسی که با رودهیِ حیوانات زِه میسازد برای تیر و کمان و کمانچه... و مینوازَد احوالِ دلِ بیمارِ خویش را در خال لبِ حضرتِ دوست.
============================
دیوانه شده رهبرِ داعش به تب و تــــــاب
هر لحظه کُنَد مَکری، با صد دَف و مضراب
یک روز به قــانـــونِ خـودی غیرِخودی را
سَر میزَنَدَش تا که رسد نـوبتِ اَحبـــــاب
او گشته دچــــارِ هَوَسِ عَـــرشِ خــدایــی
خواهد که بســازد همه را بندهیِ طُــلّاب
بیمــــاریِ ابلیــــــــس گـــرفته زِ عبــــــادت
خود گوید و خود خندد، جایِ همه احــزاب
اندیشه بهچشمِ او: جنگاست و نفـــــوذِ غـیر
بیمــــایه نـــدارَد زور در مَنطـــــق و آداب
چاکِ دَهَنش بـاز است بر مـنـتـقـد و شاکی
جز خود نتوانَد دیــــد، در کُنجِ کـَـجِ قــــاب
دونکیشوتِ دین گشته، رسوایِ دو عالم او
با مِـنـبـَر و شــــلّاق شده جعفـــــرِ کـــذّاب
گویـــا نشنیده سُخَنِ رَبّ به رَســـــولَــش:
"مؤمن نکنی کس را، بی رُخصــتِ اربـــاب!
انــذار و بشـــارت "همهیِ" کـــــارِ تـو باشــد
جز این: رَهِ تو سنگیاست در ظلمتِ پرتاب"
در مکتبِ بتخانه این نکته گـــــران آیــد
با صد دِل کور و کَـر، یک بت شود ارباب
آن مدعیِ جاهل، خود جایِ خدا خوانَد
یککاســـه شود داغتَراَز آشِ دو اربــاب
جز او همـه نـابـابند، حـَقّ نـــــزدِ ولایِ او
دنیا همگی رعیت، حاکم همه را اربـاب
چون باطنِ بُت کور است، در بندِ زر و زور است
ریسمانِ الـــهـــــی بِبَـــــرَد حُجرهیِ زهتــاب*
ترس و دَغَل و کین است، در بطنِ هوایِ او
محدود و محاط است او چون کِرمَکِ شبتاب
دینَش همه پرخاشو، ذکرش همه از تَـقـیِه
لاجانیِ او نقضیدراین منـطقِ کـمـیــــــاب
لاف و دَغَل و شَطح است: آرایشِ وعظِ او
هم مدعیِ مَــــــــکر و هم منکرِ سُـرخـــــاب
شلاق زده خلق را، چون برده نخواهد خویــش
هستی به یَدِ رَبّ است، او ســــایهیِ اربــــــاب
میخاره زِ غصبِ خویش، از ملکِ رعایا مَست
شرمنده شده رهبــــــرِ داعش، چـَـــشم خونـــاب!
شرمندگیاَش را تو بخوان مکرِ الــــــهی
قالب زده کــــــیدِ خویش در کالبدِ ایجاب
گر "شَرم" تو را "دال" است، "مدلول" خدایی نیست!
گر چون من و ما هستی، پس چیست دلیــــلِ ناب؟
...
باری:
یک قطره عرق ریخت زِ پیشانیِ اربـــاب
بر سُرخیِ شـــلّاقِ تـنِ رَعیـتِ نــابـــــــــــاب
یک آااااخ کشید رعیتِ بیکارِ عرقســــــــــوز:
پیچیــد بهخود چون خس و خاشاک به گرداب
گفتا: که "امانت" بهتو دادم، نه خـــــــدایی!
"از بهرِ چه شــــلّاق زنی بندهیِ بیتــــاب؟
"کار از من و دستمزد زِ تو"، عهد بر این بود!
کاین بارِ امانت که تو راست خرجِ خور و خواب!
ما را نه کبـابی، نه رُبـــابی، نه سُـــمـاقی
انصاف نباشد که مرا "بـــــــاد" و تو را "آب"
اموالِ وطن نزدِ "تو غاصب" به گروگــــــــان
هِی بــــــــاد کُنی وَهمِ خودت را به زرِ نـــاب؟
تزریــــــــــق کنی نفتِ مرا در رگِ اَغـــــــیـار
در فکرِ دمشق باشی و لبنــــان و نه میناب*
گر امنیتِ مـــــاه زِ جانبَخشیِ مِـــــــهـر است
آن مِهر:"خدا"، مـاه:"من"و، "تـو" هـمه مهتـاب
"امنیـّـتِ ملّی" که زَنی بَـر سَـــــرَم هَــــر دَم
امنیتِ "بیــــت" است و نـــــه دروازهیِ دولاب*
نابــــاب منم! چونکه: تو بــــــابِ دلِ خَــصمی
این رودِ وطن را "تو" تـوانی کــــرد تــــــــالاب
"تـــو" قُـلدُرِ سَرگردنهیِ خـــاورِ نزدیــــــک
"تـــو" قادرِ مطلق که کنی بَحـــر چو مُرداب
ویرانه نمودی "وطنی"! شَرمِ تو از چیست؟
جز عام فریبی؟ که نمــــــازی بکشی آب؟
در نزدِ تو صد لشکرِ مُــــزدورِ پُـر از غَــــش
اَرجح بُــوَد از یک وطـنِ مُستقلِ نــــــاب.
با وسوسه و خدعهربودی وطــــــن از بــاد
لعنت به تو ابلیــس که کردی وطنی خواب.
خیام ابراهیمی
19 خرداد 1395
.......................
پی نوشت:
1- اخیرا در ولایتِ موصل، یکی از رهبرانِ رنگارنگِ داعش در پیِ تحمیلِ فلاکتهایِ زنجیرهای بر بردگانِ مستعمرهیِ عقیدتی و متصرفهیِ خود، از باب تقیه و فریب و مکر و خدعه، به آب پیازی اشکِ تمساح ریخت و عرقِ شرمی بر زخمهایِ شلاق یکی از قربانیانِ جنون و دیوانگیهایِ عقیدتی خویش نثار کرد و گفت: شرم من کمتر از شرمِ یک مالباختهیِ دست و پا بسته و بیکار و فقیر و عاطل و باطل و منتظر معجزه به دستِ من نیست! (ایشان به کرامت، تعیین نکرده که این شرم برابرِ شرمِ آن برده است یا بیشتر! نتیجهی اخلاقی: شرم برازندهی رعیت و زندانی است نه ارباب و زندانبان)
2-
* ژِنِ "داعشمسلکی" و سَلَفیانِ سنی و شیعه، توسط استعمارگران نوین، حدود پنجاه سالی است که در خاورمیانه کشف شده و از حدودِ چهل سال پیش، در اشکالِ متنوع بدان میدان داده شده است! از همان ابتدا یکی از بهانههایِ عللِ اصلی کشت و نمو این ژن در بسترِ سیاست و اجتماعیاتِ ملتهای منسوب به اسلام، مقابله با قدرتِ اوپک بود که منابعِ نفتِ منطقه را به طریقی غیرمستقیم خرجِ تولیداتِ کارخانه های اسلحهسازی و ویرانی ارادههایِ ملّیِ منطقه کند! این سیاستِ مزورانهیِ استعمار نوین است که به جای تجاوزِ فیزیکی و تصرفِ عدوانی و استعمارِ سرزمینها و استثمار آنها، بصورت غیرمستقیم و بدونِ تحملِ خساراتِ انسانی، همان نتایج را بهدست و ارادهیِ خودِ اهالیِ سرزمینهایِ هدف محقق میکند. اما این سرزمینها نیازمندِ سربرآوردن رهبرانی بودهاند که دارایِ عقاید سلفی و بدوی بوده و ارادههای ملی را به دو شق حق و باطل و خودی و غیرخودی تقسیم و نطفهیِ دو قطبیِ تفرقه و نفاق را بواسطهی آنها در قوانین اساسی آنها نهادینه کرده است که با این موتور ویرانگر با یک تیر دو نشان بزنند!
هم تولیداتِ نظامی و ضایعاتِ صنعتیِ خویش را به مردم متبوعهیِ این سرزمینها قالب کنند و با مکشِ منابع طبیعی و ملی ثروتهایِ کلانِ به جیب بزنند، و هم در جهت تعدیل و پالایشِ جمعیتِ جهان، فرهنگهایِ ناهمخوانِ بومی و مردم سرزمینهایشان را به ویرانی بشکانند تا جای تنفس بیشتری برای حوائج خویش فراهم آورند!
نوشتهیِ موزونِ فوق، به روایتِ احوالِ مشترکِ سلفیگریِ اسلامی (مذهبی – نه دینی) و رهبرانِ مربوطه میپردازد.
3- میناب و دولاب:
میناب شهری است در ولایت پارس و دروازه دولاب محلهای از محلههایِ فقیر نشینِ تهرانِ قدیم! این دو به دلیل تنگ آمدنِ قافیه و ردیف آورده شده و ربطی به مضمونِ شعر که در بابِ ولایتِ داعشیان است ندارد! همانطور که ابوبکر بغدادی از تنگ آمدن قافیه عزمِ تصرفِ کل بلادِ خاورمیانه را دارد!
4- زهتاب*
کسی که با رودهیِ حیوانات زِه میسازد برای تیر و کمان و کمانچه... و مینوازَد احوالِ دلِ بیمارِ خویش را در خال لبِ حضرتِ دوست.
5- وقتی ابلیس به ظن و گمان، شیاطین انس و جن را متوهم به علم
لَدّنی و رسالتِ من درآوردیِ "دایهی مهربانتر از مادر" میکند!
هر كس از پيامبر فرمان برد در حقيقت خدا را فرمان برده! و هر كس رويگردان شود، ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستادهايم (۸۰) نساء
مخاطب این آیه پیامبر بود و فرمان از او برایِ عدم پیروی از مدعیان الوهیت و انسان جماعت و پرهیز از شرک و پیروی از ندایِ فطرت حنیف (وجدان) و استقلال انسان از غیر... اینک اما، دایه های مهربانتر از مادر و کاسههای داغ تر از آش جایِ خود دارند!
هر كس از پيامبر فرمان برد در حقيقت خدا را فرمان برده! و هر كس رويگردان شود، ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستادهايم (۸۰) نساء
مخاطب این آیه پیامبر بود و فرمان از او برایِ عدم پیروی از مدعیان الوهیت و انسان جماعت و پرهیز از شرک و پیروی از ندایِ فطرت حنیف (وجدان) و استقلال انسان از غیر... اینک اما، دایه های مهربانتر از مادر و کاسههای داغ تر از آش جایِ خود دارند!
هدايت آنان بر عهده تو نيست، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند، ...(272) البقره
لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ ...﴿272﴾ البقره
No comments:
Post a Comment