Friday, February 4, 2022

دو داستان کلیله و دمنه: الم الخطا

دو داستان از کلیله دمنه در خوابِ 1440 سال بعد
(چگونه فرقه‌ای از انسان کفتار شد؟)
(عکس‌ها تزئینی است و در مثل مناقشه نیست
! #اینترنت_ملی من از امروز مختل و چینی‌است! مافیای ارباب گروگان بومی، با پول و خون مردم، مافیای دنیا را خریده... دیدار به قیامت)


#داستان اول:
انسان؟ یا معجونِ خوک و سگ‌سانان؟... و یا کدام حیوان؟
در مثل مناقشه نیست! گاهی اسامی شبیه همند و این دلیل نمیشود که هر که کله کج نهاد و تند نشست...کله داری و آیین سروری داند
!
منظور اینکه علم‌الهدای داستان ما با هر علم‌الهدای دیگری اشتباه نشود! هر علی که شاه و سلیمان نمیشود! برخی هم از هنگام زایمان گدایند و تا آخر عمر گدازاده میمانند! گیریم نامشان حضرت سلیمان باشد
!
در زمان قدیم، که یکی بود و یکی نبود و از خدا هم خبری نبود، و بت سنگیِ الله از بتخانه بیرون نیامده و بین فالُوِرهایِ پرده‌دار کعبه تکثیر نشده بود، جانوری بود از تبار خوک و انسان، بنام الم‌الخطا که توسط شیاطین اجنه گمراه شده بود و خیال کرده بود هدایت شده رفته بود در جلد انسان و بر خود نام علم‌الهدی نهاده بود! یکی از نوادگان او که بالاخره پس از 2880 سال آدمکی خواهد شد، در آینده تعریف خواهد کرد
:
در زمانی که هنوز جنگل بود، روزی یکی از اجداد دوجنسه‌ام از هیئتِ انسانی خود دور می‌افتد و مثل خوک هیجانزده شده و تعرض کرده بود به خرگوشی
...
خرگوش شکایت برده بود به شیر و... خوک را آورده بودند به بارگاه شیر
...
شیر به خوک گفت: چه شد که قوانین جنگل را زیر پا گذارشتی و بر خلاف طبیعت گیاه‌خوار و لجن‌خوارَت، به حریم دیگر حیوانات تعرض کردی؟ کبوتران را دریدی و به خرگوش‌ها که خودشان اهل بخیه‌اند تجاوز کردی! چرا اینقدر بیقراری؟ حالا اگر من درنده باشم و تو را بدرم، به حکم غریزه باز یک چیزی... خودت بگو! کدام عضو بیقرارت را باید قطع کرد، ای خوک؟
!
خوک در بارگاه شیراوندی، ناگهان ترسید و به خود آمد و به گه خوردن افتاد و گفت: بخدا الان دیگه انسانم!... شیر غرّیده بود: خفه شو! پدرخوکِ مادرحیوان
!
هُدهُدی دانا پا در میانی کرد و از حضرت شیر مهلت خواست تا شاید بتواند با وعظ و خطابه او را هدایت کند! هد هد گفت
:
براستی تو از کدام کتگوری جانوران هستی؟
الم‌الخطا که از ترس شیر عین سگ می‌لرزید، با تته پته گفت: از تبار انسانهای عصر حجر غارنشین که یکی از اجدادم گول شیطان را خورد و یک روز که از غار به باغی یورش برده بود، با خوکی همبستر شد و نوادگانش بین خوک و انسان، در وقتِ عافیت و امنیت در حوالی پایین نافشان چون شهوتِ خوک می‌شدند و در بالای نافشان شهوت گرگ درنده؛ و در وقت فقر و گرسنگی و ترس و لرز هم چون موش و کرم خزنده و البته گاه روباه میشدند در قبای آدم! که یکهو به یاری یک گرگ و چند شغال و سگ و یک خرس گنده تحت هدایت نرم
#روباه_پیر، کودتایی شد(موسوم به انقلاب) و فرقه‌ی فقیر و عقده‌ای ما، یکهو از دل سیاه تاریخ پرت شدیم به عصر نورانی و مدرن...
هدهد آنقدر با استدلال و نرم با او سخن گفت که الم‌الخطا دور گرفت و دوباره هار شد
...
هدهد، هر چه سعی کرد، گرد
#کرسی_آزاداندیشی با او گفتگو کند تا او را رام کند اما او هر لحظه هار و هارتر شد، تا اینکه نزدیک بود روی هدهد بپرد و میدان را تبدیل به کرسی آزادپریشی کند!
هدهد ناامید به درگاه شیر بازگشت و گزارش داد: سروَرَم! نیشِ عقرب نه از رهِ کین است! اقتضای طبیعتش این است
!
این بابا با یک اشاره، یکهو حالی به حالی میشود و جامعه مدنی را با جنگل اشتباه می‌گیرد و خون داغی توی کاسه‌ی سر و اعضاء و جوارح و چشمانش می‌دَوَد و یکهو انسان را با خوک و خرگوش و گرگ اشتباه می‌گیرد... البته این برمی‌گردد به رفتار بخشی از اجدادش که روزی از غاری به باغی زدند و دریدند و سوزاندند و بردند و خوردند و غنیمت گرفتند و حسابی حال کردند... و زان پس فهمیدند که چقدر تخریب و دزدی و راهزنی و مصرفگرایی و سرگردنه‌بگیری به کامشان خوش نشسته... و بدین سیاق کلا تبدیل به جانورانی در لباس انسان شدند و ناخلف... برای همین، اندکی میزان آنند و اندکی موزون این... و دائما یکسان نباشد حالشان
.
فلذا: هر کسی از ظنِّ خود میشود یارِ چوپانشان... یکی دریوزه و یکی میرغضب و درنده
.
این بابا اساسا، بین سردی و گرمی، هی غوره میشود و هی مویز و شهر را با غار و آغل و مزرعه‌ی دامپروری اشتباه می‌گیرد... با یک زبان می‌گوید من انسانم! اما در شرایط انسانی خوشی میزند زیر دلش و یابو میشود و یکهو رَم میکند و ادعای شیری می‌کند... و به نظر میرسد اصلا بویی از انسانیت نبرده
!
شیر گفت: کمی با منطق مشاء ابوعلی سینایی و استدلال و استقراء با او سخن می‌گفتی! شاید یک بویی از اصالتش در مشامش، به یادش می‌آمد
!
هدهد دانا گفت: سلطانا! اتفاقا بیماری این بابا ناشی از سوء هاضمه و سوء تفاهم همین منطق‌های من‌درآوردی و جعلی است که قاطی کرده و نمیتواند مسئله را حل کند! اتفاقا به او گفتم که انسان با تقوا و پرهیز و پیروی در رعایت حقوق بنیادی و حریم شهروندان مدنی، انسان است نه با دریدنش! وگرنه فرقی با وحوش نمی‌کند که حواس و غرایزشان تا تحریک شد فوری لباس منزلت خود را بکشند پایین و الهی به امید تو
...!

گفتم: یعنی باید بوی کباب باشد و تو پرهیز کنی! یعنی باید تو چلوکباب ببینی و نپری رویش.... یعنی باید چشمت باز باشد و ببینی و ندَری... نه اینکه چشم ببندی و بی‌گزینشی صفرکیلومتر و پاکیزه بمانی... وگرنه چطور مشخص میشود و چگونه میتوان فهمید که تو حیوانی و دربست وابسته به غریزه و یا متقی و انسان شده‌ای و آدم شدن را میتوانی؟
بالاخره یک بهانه‌ای باید جور شود، تا تو برگزینی و امتحان بشوی یا نه؟
!
آیا باید در میدان عمل دنیا، یک آزمونی بدهی یا نه؟!! وگرنه با خوکچه‌های هندی و موش‌های آزمایشگاهی چه فرقی میکنی؟
!
.
جانور گفت: به حضرت ابلیس قسم که دست خودم نیست! اگر راستش را بخواهید علاوه بر خوکچه بودنم که داستانش را عرض کردم، من یکجورهایی هم گرگ‌بچه‌ام و توله سگزاده هم هستم! یعنی جد بزرگم که فرزند خوک و انسان بود، روزی توسط یک سگ تازی مورد تجاوز قرار می‌گیرد و بعد که نسل او همه را می‌درند، یک مدتی هر روز توسط شغالانی از جانب خوارزم مورد تجاوز می‌گیرند و زان پس از شرق و غرب و شمال و جنوب توسط گرگان و روبهان فقط به اجدادمان تجاوز شده تا پس از انقلاب که شروع کردیم به عقده گشایی... و الان با دیدن هر عنصر قدرتی خون در رگها و جوارحم می‌دود و فیل‌اَم یاد خوکچه‌های هندوستان و شترم یاد صحرای عربستان می‌کند و کف می‌کنم و با شدت احوالم شورانگیز میشود و هیجان زده می‌شوم! بعد که خرسانِ سفید قطبی و گرگان چشم آبی اسکاندیناوی از بالا و پایین ما را دریدند، یکجورهایی تبعمان روسی/انگلیسی/اسکاتلندی هم شده
.

مثلا پول مول ببینم اگر توی گاوصندوق هم باشد، قفل ضریح را می‌شکنم؛ بلکه رمز داشته باشد حفاظش را هم می‌درم و پول‌ها را هاپولی میکنم. برای همین رفته‌ام جایی که مردم برای شفا گرفتن با دست خودشان پول می‌ریزند در گاوصندوقی در املاکِ خدادادی تحت تصرفم. و یا وقتی نر و ماده‌ی خوشگلی میبینم، فوری کف می‌کنم! فرقی نمی‌کند دوست باشد یا دشمن. محرم باشد یا نامحرم. دست خودم نیست. چه غلمان باشد چه حوری پری، چه طفل شش ماهه یا نه ساله‌ی هر خری، و چه پیرکفتارِ نود و نه ساله‌ی حشری، افسار خر از کفِ نفسم در می‌رود و دریده می‌شود و خیلی فوری فوتی و زود می‌پرم رویشان و حالا نَدرّ کی بِدَرّ...! یعنی یک‌جوری می‌دَرّم که یک عضو سالم برایشان نمی‌گذارم تا دگر عضوها را نماند قرار. سپس همینطور خشک خشک استخوانشان را به نیش می‌کشم. بعد غش میکنم به قیلوله و چُرت و خیال، سویِ شعر و شاعری و رجزخوانی محال تا باز به هوش آیم، به قیل و قال... روز از نو و روزی از نو... که این روش و منش، راه کسب درآمد و رزق من است... و "هذا من فضل ربی"!
.
(هُدهُد ادامه داد...) به او گفتم
:
خب همانطور که وقتی کسی با دیدنِ پول‌های دزدی در جیب تویی که با یک روش دزدی با منطقِ مشائی گیر نیفتاده‌ای، مثل خودت هار شود و پولت را بدزدد و گیر بیفتد؛ تو فوری دستش را قطع میکنی! یعنی تو با این رفتارت، مجوز می‌دهی به دیگران که اگر تو هم که با هر عضوت هیجان‌زده شده‌ای و بیخود از خود، به خودی و غیرخودی تعرض کرده‌ای، با تو همانگونه رفتار کنند و آن عضوِ متجاوز را ببرند! چه دست باشد، چه پا و چه زبان... و یا آن عضو مقدسِ شریف.... اوکی؟!... گرفتی چی شد؟ یا نیفتاد؟
!

در واقع این تویی که برای اینکه اعضاء بدنت را لایقِ بریدن و مثله نکنی و توان و پتانسیل‌شان را نسوزانی، باید اقتصادی رفتار کنی و پرهیزگار باشی... وگرنه چطور مشخص میشود، که تو آیا حیوانی درنده‌ای؟ و یا بشر و انسانی هستی که باید با جهاد اکبر، مدیریت نفس کند، تا مگر آدم شود یا نشود؟
وقتی این موضوع ساده را نفهمی، در واقع تو را یا باید بستری کنند؛ و یا پوستین‌اَت را درآورند و لخت و عور وِلَت کنند در جنگل و دشت و صحرا، برای خودت بچری
.
حالا به من بگو آیا دوست داری جنگلی باشی و توسط قلدتر از خودت خفت شوی و دریده؟ و یا مایلی که شهروند مدنی باشی و به فرمان ایشان کار کنی و پسندیده؟
.
جانور یا همان الم‌الخطا گفت: با من از کار برای غیر مگو! طرف حساب من تنها ابلیس بن‌ خداست! او خودش گفته که از خدا قول و مهلت گرفته در هر لباسی از جمله لباس خدا ما را تا پیش از قیامت یاری کند! هر جا که دوست دارید مرا وِل کنید ول کنید! اصلا از پشت‌بام بیندازید توی کوچه... من یکجور جانوری‌ هستم دوجنسه، که عینِ گربه‌ی مرتضی‌علی بصورتِ چار دست‌و‌پا فرود می‌آیم و زرتی می‌روم سرِ اصل مطلب... یعنی از یک سوراخ مار هم نمی‌گذرم! چون طبق روایات رسیده، ما جد اندر جد، از هنگام تجاوز صدرِ ایامِ راهزنی تا کنون، همینجوری اهل حال بوده‌ایم و اوامر مفت غیرپاسخگو به کس و ناکس: دمدمی مزاج و هار و بی‌ثبات و آتشین‌مزاج و... گاه که از تک و نــا می‌افتادیم، اهل بساط شعر و شاعری تا حدّ
#رجزخوانی_مقدس به نیّت راهزنی و غنیمت و دریدنی عبث... و اساسا تغییرناپذیریم!... خشت اول چون نهاد معمار انقلاب کج... تا ثریا می‌رود دیوار انقلاب کج.
.
هُد هُد گفت: فکر کنم با این جعلیات روایی فرقه‌ای توسط امثال خودت، یکجوری گول‌اَت زده‌اند و الان خودت داری خودت را و ایضا دیگران را خر می‌کنی تا خزعبلات خودت را یکجوری به عالم بچپانی تا احساس بودن کنی! چون جز این چپاندن و صدور خود به دیگری تولیدات کارآمد و هنر به دردبخورِ دیگری نداری... چون انسان به خاطر استقلال و اراده و اختیار و انتخاب خودش انسان است و رفتارش ارزشمند میشود! اما ظاهرا تو جانوری جز انسانی... فکر کنم چوپان تو را اشتباهی در این طبیعت تقسیم کرده و با این هویت دوگانه، احتمالا سهمیه‌ی کهکشانِ دیگرانی
!
چون با این فرمان که تو میرانی، در واقع به دیگران این حق را میدهی که بپرند روی اموالت و خانمانت؛ و زندگی لاکجری‌ات را با محتویات انسانی و حیوانی‌اش از دَم بدرند و ببرند... درست مثل اجداد منحرفت که از سرچشمه‌ی انسانی خود دورافتادند و نیمچه خوک شدند
...
فکر کنم چوپان باید تجدید نظری بکند و پس از کنترل کیفیت، دوباره تو را در یک کتگوری مناسب در طبیعت تقسیم کند
!
خوک انسان‌نما که عین گرگ تهییج شده بود، ناگهان پرید روی شیر و... البته شیر او را درید
!
.
درس اخلاقی برای 1440 سال بعد
:
ای خوک گرگ‌صفت انسان‌نما! حالا خود دانی! فعلا تاخت و تاز میکنی چون شیری در کار نیست و هر چه هست گرگ و خوک و موش کور است دور و برت. اما امان از روزی که شیران و یوزان به جامعه‌ی تصرف شده توسط حیوانات وحشی و حشری و درنده، بازگردند و جامعه‌ی مدنی را به دست صاحبانش یعنی انسان بسپارند
!
اگر یک نخود مغز جای لجن و فاضلاب در مغزت باشد، باید از آن روز بترسی! ای حیوان درنده و هار انسان‌نمایی که معلوم نیست از آنِ کدام کتگوری جانورانی و از ذات اصلی‌ات گمراه و دور شده‌ای و حیرانی و موجبِ بدنامیِ اجدادِ انسانی
!
.
نتیجه بالینی
#آزمایشگاه:
این جانور
#کفتار است!
این‌جور که تو از تاریخچه‌ی فتوحات متجاوزانه به خودت و دیگران روایت کردی، در واقع تو تیره‌ای نادر از
#کفتارانی(ترکیبی از #خوک و #شتر و #فیل و #گرگ و #شغال و #سگ و #روباه و عقرب و ...)... که برای اینکه به اصل انسانی خودت برگردی باید در یک تمرین مدنی، مثلا کندن 1440 چاه آب منتهی به نفت در کویر، با همکاری و #هم_افزایی اراذل و اوباش، با تمرین و ممارست تدریجی، خونت پالایش شود! شاید بازگشت تو به اصل‌اَت، پیش از #رستاخیز محقق شود! وگرنه یکی از همین نیمه‌شب‌ها، در کوچه‌ای، پس‌کوچه‌ای و در یک بن‌بست تاریخی، به‌دستِ نوادگانِ قربانیانِ تروریست‌های مستی از تبارِ آلِ #نواب (که ظاهرا مخالفین خود را از لولوی او ترسانده‌ای)، دریده خواهی شد!... این خط ____ این هم نشان!... بیا و تا دیر نشده، خودت #آدم شو! از هر زخم که میزنی ده زخم زاده خواهد شد و کافی است هرازگاهی یکی از میلیون‌ها زخم، دامانِ تیره و تبارِ خاندانتان و کاسبان و پیمانکارانِ بساطِ خونخوارتان را در یک #سوراخ_موش در جهان بگیرد! امنیتی که برای تمام مردم به عنوان شریکان آب و خاک مشترک نجوشد، بگذار کله‌ی سگ در آن بجوشد!
.
#داستان دوم:
"الکی میگه!... خرکی میگه... ملا پولکی"
شنیدیم که باز "اَلَم‌الخطا" رجزخوانده تا ملتی را دودَره کند!
که ما ترور می‌کنیم چو نوّاب، هر که را با "ما" مذاکره کند
!
اَلَم‌الخطا! چرا رَجزخوان مقدسَت! یکهو در منعِ مذاکره پُکیـــد؟
!
چگونه در جامِ زهر سمّی، ناگهــان جملگی "موز و کره" شُـدیـد؟
اَلَم‌الخطا! رجزخوانیِ نجس اما مقدسِ امـــامِ صغیر و کبیر؟! یعنی چه؟
مگر به نقابِ نام‌است "هدی"؟ رجز به زور و زر و تزویر؟ یعنی چه؟
الم‌الخطا! رجز خواندی که هرکه مذاکره کند، سگ است و این است حکم من
:
"در خونِ قاسم شریک است"و کنون دانستیم که خودت شریک بودی ای خفن!
تغییرِ استراتژی بود و حفظِ نظامِ پوتین که خروج از شام اوجب‌ِواجبات است
او گرا داد به ترامپ‌و تو نوشاندی جام‌ِشهادتی را که‌از حکمِ انتحارات است
!
الم‌الخطا! رجز خواندی مذاکره بدونِ زیرآبی، شعارِ مسجد ضرار است
قرارداد ناموس‌فروشیِ
#چین اگر رو شود، استخر فرح در انتظار است!
الم‌الخطا! هر چه رجزخواندی از هپروت، در انتها برعکس شد! دیدی؟
!
دالِ مدلولَت مگر "را" شد، که خودت را زِ فضله‌ی سپـاه ابابیل چیدی؟
آیا تو نگفتی که لشکرِ یزیــــد با وضـــو، حسین‌بن‌علی را کشت؟
یا نگفتی معاویه بر نیزه و عَلَم‌اَش قرآن نهاد و به علی زَد مشت؟
پس چرا همچو شمر شده بابات و زیرِ عَلَمِ علی و حسین مرا کشت؟
!
یا چرا قاسم سلیمانت با پوتین زد و زنان و کودکانِ سوریه را کشت؟
گفتی که سپاه یزیــدیان همه، تخمشان از عقرب و شیطان بود؟
تو ثابت کن که کین شتریِ کژدم‌اَت نیامده تو را از صد پشت؟
بی بته! بر تخت سلطنت، هرزه گویی و رجزخوانی هنر نیست
!
با ادعا و خدعه، رجزپرانیِ کوران از جنسِ نورانی خبر نیست
!
الم‌الخطا! تو چرا بی مایه، با منطقِ حوزه و طلابِ اُمَوی
کرده‌ای خود را ترویستِ مؤتلفه‌ و اهل بیتِ نَوّاب صفوی؟
تو چرا بی ثبات و مشنگ و پر تب و تاب و اینقدر مغرضی
به بیرقِ اُمَوی عَلَم کرده‌ای شعـار عَلَوی و هی می‌رَجزی؟
گفتا: که پاره کنند اگر جزایِ برجام را، به آتش می‌کشیم و... نکشید
!
گفتا: که مذاکره سَمّ است و خیانت و حماقت است و... حالا چشید
!
گفتا به ملیجکان! که با شعر و شعار، هی رجز بسرایید؛ یا اُمّتی
!
ما درنده به رجزهای عصر حجریم، دریده‌ایم جـــان و مال ملتی
.
ما آتش به اختیاریم و حقوق میدهیم به آتش به اختیارانی که گدای نواله‌اند
!
که گفته عیال خدا و جان ومالش ملک توست و ملتزمین ولایت آلت قتاله‌‌اند؟
که عصر رجز و عربده گذشت! زمانِ خرد جمعی است و منطق مدنی
و رجزخوانی هپروتی غاصبانِ تخت و دین، مراست به قیمت کفنی
!
کلاهبردار ژن برتر!... لطفا سوراخ موش بخر و تا قیامت بگو: زوووووو
!
بیا پایین از حجره‌ی تجارتِ رجزخوانی و بیش از پیش، گنده مگو
...!
زِ بده
!
راوی
:
خیام ابراهیمی
8 بهمن 2022

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...