33 روز خون در چشمان انورالملوک و
برق شادی در چشمان ملکه...
33
روز خون در چشمان انورالملوک و
برق شادی در چشمان ملکه...
ای فخر گمنام
ما!
تاریخ را از تریبونها نخوان! تریبونها مالک دارند و تو رعیتی!
چشمان تو را نه میبیند تکتیرانداز با تیر سوم بر پیشانی
نه میتوانند ببینند میرغضب و ملیجکها خون را با ائتلاف دو تیر بر کتف و رگِ گردن!
نشخوار کن! عُمرِ برقِ چشمانی پیروز را
در گورستانی پیر
که خاموش شد، پایِ گــورِ نوزادی بازنده... در هیـــــچ!
عَلَفاَت را بچَر در کاشانه، ای شاعر
میان لالهها
وقتی همسری کشته شد و
برادری خود را کشت
از شرّ تیرِ پیرِ کینِ مصدقی در مُلک
به دو چشم خونین مام میهن #انور_الملوک
که با تهدید به مرگِ زندگی
هی غش میکرد چون امامی بر جنازهی مردم
مردمی بیسرزمین و بی برادر و همسر...
...
حالا همه در گـــورِ مردمند
کنار گلهایی که دیده نشدند هرگز
و تنها رَستند در کوهستانِ رستگاری
تا در کــامِ بزهایی هضم شدند در تنهایی
که در چنگالِ گرگانی مُردند در خلوت
تا گوشتشان را بخوری مخفیانه
چو مهناز افشار و
نشخوار کنی
علفِ خونین دیروز را به شعر و شعارهای پوشکی
وقتی تو صادقی، در رزمی میان دو بُن بست جبر جغرافیا و تاریخ!
ای گلِ همیشه بهار
که معلوم نیست که منی بر گور
یا شهیدی گمنام
وقتی به یــاد نمیمانی
در یادِ خواهری و همسری
یا مردمی که برایشان کشتی خود را
و مُردی بی مردم
تا نمانی!
علفاَت را بچر
در این رزمِ صادقانه
در لجنزار کورِ کاشانه...
نشخوار کن!
به خوانشی میان خطوط سبز و سرخ
بختِ مردم را و
فخرآورانِ گمنام را...
که تو را نه میبیند قاتل
نه میخواهند که ببینند مرده خواران!
که تاریخ را گرگان مینویسند، نه گوسفندان!
خیام ابراهیمی
اول اسفند 2022
.
پ.ن:
1. به یاد #رزم_آراء و
#صادق_هدایت
به یاد #انورالملوک_هدایت!
.
2. هر دو چشم مام میهن خون است!
که مردم را آگاه و در میدان نمیخواهند بر خویش
مردم را آویزان میخواهند چون امامی در پی خویش
هر دو چشم مام میهن از خون تَر است!
قدرت مافیا هنوز بنایش برابتذال شَرّ است! پادوهایش را خوب میشناسد! هنوز مناسبات
قدرت را خوب بلد است که برای دوشیدن ملتی بینوا و دریدنش به دست یکدیگر، روی چه
عناصری سرسره بازی کند! مردم ما هنوز جان میدرند تا بت سلبریتیهایشان شکسته
نشود! ما هنوز ملتی بتپرستیم! حتی در حکمهایی ایدئولوژیک که به باورمان در کالبد
کیش شخصیت خویش در آمیخته و گره خورده! جهان را میدریم تا شکسته نشویم!
.
اگر بخواهم #مام_میهن را
به کسی تشبیه کنم آن شخص #انورالملوک_هدایت است.
همسر #رزم_آراء و
خواهر #صادق_هدایت...
یکی را کشتند چون دو طرح در دست داشت برای توسعه ی متوازان با تمرین دموکراسی در
انجمنهای ایالتی و ولایتی، همزمان با طرح انتقال تکنولوژی توسط انگلیس در مدت
باقیمانده از قراردادی نفتی و موروثی با بالابردن سهم ایران از 21 درصد به 50
درصد(همچون عربستان) که از مدت قراردادش تنها ده سال باقی مانده بود! او میگفت: به
عوامفریبی شعار میدهند #نفت_ملی #نفت_ملی، #مردم #مردم... نفت ما ملی است! ما یک
قرارداد داریم که باید بواسطهی آن خود را تا پایان مدتش قوی کنیم! فرصت ما برای
زیرساختهای تکنولوژیک و مدنی کم بوده است! بنای رضاشاه بناچار در چنبره ی دو قلدر
روس و انگلیس( و بعد امریکا)، بر توسعهی اقتصادی بوده است! برخی بر اولویت توسعه
ی سیاسی تاکید دارند میان مردمی که شعار صبحشان با شبشان فرق میکند و وقتی تهییج
میشوند سَرِ همسر و همسایهشان را میبرند! آنها قربانیان راهزنانی چون زللقی و
رجبعلیاند اهل غارت... آنها نواله خوارانِ مالکانی قجریاند و پرچمدار سواری بر
مردم! باید به این مردم مسئولیت پذیری و پاسخگویی و مشارکت در حق مسلمشان را در
همان مدتی که در حال توسعه ی اقتصادی هستیم، تمرین بدهیم تا در میدان آگاه شوند
برای تحزب. ما نیازمند توسعه ی متوازنیم. جای تمرین مدنیت در انجمنهای ایالتی و
ولایتی است. مصدق که خود را همچون کاشانی و شاه، امام مردم میخواست و بر خلاف شاه
به اولویت سیاسی معتقد بود، بارها در جلوت و خلوت مجلس او را تهدید به مرگ کرد! و
او تنها با ادب به مصدق تعظیم کرد! مصدق میگفت: با این مردم نمیتوان انجمنهای
ایالتی ولایتی را راه انداخت! او میگفت: اما میتوان حزب و گروه راه انداخت تا بر ج
هلشان سوار شد؟! مصدق میگفت: این مردم به یک رهبر کاریزماتیک، یک امام چون من
نیازمندند! و نفت را باید همین الان ملی کرد. غافل از تحریمی از سوی انگلیس که به
سرکوب و استبداد منجر شد و خودش را زاویه نشین کرد. درایت و متانت و علم #رزم آراء
را تاب نیاوردند و در یک جلسه با حضور کاشانی و فاطمی از سوی مصدق و بقایی و چند
نماینده از اقلیت مجلس، و رهبر فدائیان اسلام که از سوی بازاریان سنتی هیئت مؤتلفه
ی معتبر نزد ملکه تامین میشدند، تصمیم به ترورش را گرفتند. و او را کشتند. نام
تروریست #طهماسبی بود.
مصدق از دولت با کاشانی از مجلس دست بدست هم داده و تروریستی چون #طهماسبی را
آزاد کردند و از او به عنوان #سردار_ملی یاد
کردند! که #سلطنت_شاه را
از کودتایی فرضی نجات داده است! بهانه را ببین! عاشقان سلطنت مصدق بودند و کاشانی!
آنها سوراخ دعا را یافته بودند!
.
یعنی یک تروریست جاهل و لمپن را سردار ملی کردند! و یک سردار ملی واقعی چون رزم
آراء را که 30 سال برای امنیت کشور جنگیده بود و حتی درست در شب مراسم عروسیاش
مراسم را ترک کرده بود تا چند ماه دور از حجلهی عروسی، خطر یاغیان و خانها را از
امنیت مام میهن رفع کند، خائن به مردم جلوه دادند!
همواره این حکم پرچمداران عافیت نشین بوده است که از روی تختخواب و منبر، خود را
امام مردمی صغیر، میخواستند! تا شخصیتهایی را که همواره در میدان رزم بودند و بارها
تا پای مرگ پیش رفتند و زندگی شخصی خود را قربانی مام میهن کردند را از صحنه دور
کنند!
رزم آراء را به دروغ، خطری و خائنی برای کودتا علیه شاه دانستند! چون علم و دانش و
توانش در میدان برای مستقل کردن مردم، چشمشان را در میآورد! آنها مردم را بنده و
پیرو میخواستند! و رزم آراء مردم را با تواناکردنشان، آگاه و آزاد و مستقل... رزم
آرائی که دهها جلد کتاب در باب ژئوپولتیک منطقه نوشته بود و دارای طرح #توسعه_متوازن و
مدیریت صف و میدانی و ستادی بود! عافیت طلبان تمامیتخواه او را دستجمعی ترور
کردند! جلوی چشم مردم...
تا در ائتلافی کاسبکارانه و کاذب میان خود، او را منزوی و تنها بگذارند و خود باقی
بمانند و تا بعد یکی یکی علیه یکدیگر قیام کنند و صحنه را انحصاری کنند!...
بلندگوها اما در شعارهای توخالی دمیدند و مردمی بینوا و زخمی را که سر یکدیگر را
میبریدند را تهییج کردند! همین شد که مصدق و کاشانی و شاه به ترور رزم آراء لبخند
زدند! و بعد یکی یکی بدست هم و ملکهی بالادستی که به دروغ رزم آراء را متهم به
کودتا کرده بود، حذف شدند!
در آن بنبست سیاسی... رزم آراء را کشتند... و برادر زنش #صادق_هدایت هم
میان شخصیتهایی که هر یک آویزان یک قدرت بودند خود را کشت...!
و #انور_الملوک یک
چشمش برای برادر و یک چشمش برای همسر خون گریست.
در این ویرانسرای قجری و عصرحجری که تازه داشت به زور پول نفت مدرنیزاسیون را
تجربه میکرد و هنوز مدرن نشده بود، مافیای قدرت خوب میداند که چگونه با سلبریتیهای
سیاسی و اقتصادی و هنری چون مهناز افشارها، روی خون مردم سرسره بازی کنند تا چشمها
را بفریبند... تا دو چشم پرخونِ انورالملوک را کسی نبیند!
جالب است که
بدانیم یکی از مجریان و مشاورین این طرحهای استعماری از پشت صحنه، یک بانوی پرفسور
بود بنام دوشیزه بانو #لمبتون شرقشناس
که صبح روزی که رزم آراء را ترور کردند همراه با وزیر دربار #عَلَم از
اصفهان حرکت کرده بود تا به محض اینکه علم به تهران رسید به مسجد بازار برود و
وقتی جای خالی رزم آراء را دیده بود که در مراسم ختم یک روحانی حضور ندارد، شتابان
به نخست وزیری برود و سریعا او را به مسلخ بکشاند!
تا با سه شلیک گلوله حذف شود! همانموقع مصدق در کمیسیون نفت مشغول بود و وقتی خبر
ترور رزم آراء به او رسید به اعضاء کمیسیون که متاثر شده بودند، با کمال خونسردی
گفت: خبر مهمی نیست! به کارمان بپردازیم. و در پی اعتراض اعضاء که قصد بیرون رفتن
از جلسه را داشتند، در اتاق را قفل کرده بود... 13 روز بعد نفت را ملی کرد...مردم
تحریم شدند... و دوران سرکوب و استبداد آغاز شد و مصدق هم تبعید...
#بانو_لمبتون که
اکثر روستاهای ایران را با پای پیاده درنوردیده بود تا به فرهنگ بومی آشنا گردد و
به دولت بریتانیا گزارش دهد، حدود ده سال بعد درست پس از رماندن خمینی در سال 42
بواسطهی بازاریهای هیئت مؤتلفه که از بریتانیا اعتبار میگرفتند(تا هنوز) به
اینتلیجنت سرویس نوشت: منافع بریتانیا اقتضاء میکند که در این کشور یک #حکومت_شیعی مستقر
شود... 15 سال پس از این پیشنهاد، آن واقعه محقق و در بهمن 57 تعبیر شد.
به همین سادگی
و زیر چشم مبارزین پیشتاز که همواره با شعارهای روبنایی، مردم بینوای زخمی از
تاریخ شبان رمهگی را در پی خویش میکشانند(بی آنکه به ایشان در شوراهای محلی و
بومی مثل انجمنهای ایالتی ولایتی، تمرین مدنیت بدهند) و البته همواره خود نیز در
وقت مقتضی، قربانی میشوند! تا گوی میدان بماند و ملکه و نواله خواران آویزان چپ و
راستش.
و اینگونه است که باید در این بن بست تاریخی/جغرافیایی میان هشت پای اختاپوس قدرت
که خوب میداند به چه کسانی اعتبار بدهد و چه کسانی را حذف کند، چشمان چپ و راست
مام میهن همواره خون بگرید!
#باید_خون_گریست در
این تنهایی
میان آویزانها از امتیاز #نفت_جنوب و
حالا میدان گازی شمال در چالوس
آویزان به شرق و غرب...
استالین که علی رغم تعهدش پس از جنگ دوم جهانی ایران اشغالی را ترک نمیکرد تا
امتیاز نفت شمال را بگیرد، حالا میتواند در گور به آرامش برسد که پس از دهها سال
بالاخره #پوتین به
یاری ملکه چنین کرد! آن هم تحت سیاستهای استراتژیک مافیای قدرت جهانی و به یاری
سهامداران یک شرکت سهامی خاص در شورای امنیت سازمان دول(نه ملل)
اما آن مافیای استعماری را
تنها یک شرکت سهامی عام(نه خاص)، میتواند ذوب کند در سلولهای مام میهن.
اما با کدام سردار ملی که آویزان و گروگان نباشد؟
در دنیای مدرن اما راه ما از یک قدرت شورایی عام، میگذرد! و بزرگترین مانع بر سر
چنین قدرتی، قانون اساسی است که قدرت را در دستان یک شخصیت ایدئولوژیک متمرکز کرده
است! ما نیازمند یک مشارکت عام مادی در آب و خاک مشترکیم، تا با ترور این و آن
شخصیت و در خلاء قدرت خواص، باز هم چشمان فرزندان مستقل و آزادهی مام میهن خونین
نشود! چنین طرحی در حد یک پروژه روی میز است! میزی بدون قدرت و تریبون! و هنوز
منابع مالی تریبونها در دست ملکه.
.
3. بر #انورالملوک در
طول 33 روز بین مرگ همسر و مرگ برادر، چه گذشت؟
در روز 16 اسفند سال ۱۳۲۹سپهبد حاجعلی رزمآرا در مسجد شاه تهران ترور و کشته شد!
صادق هدایت 33 روز بعد در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس خود
را کشت!
.
4. سه تیر
دو تیر از تفنگ طهماسبی(فدائیان اسلام) به نمایندگی از کاشانی و مصدق و شرکاء، و
تیر سوم بر پیشانی رزم آراء از #ناکجا... براستی
از کجا؟!
No comments:
Post a Comment