Friday, February 4, 2022

بزی که کاغذ میخورَدَش

"بزی که کاغذ میخورَدَش"


حالِ رابینسون کروزوئه‌ای را دارم در جنگلی شرجی
که بی‌نای و خسته از فرطِ گمگشتکی و بی‌رمقی
...
کوله‌اش را از بار اضافی کتاب و دفتر و بشقاب و قاشق خالی کرده در ساحلی و
تمام توانش را بر پلک‌های سنگین و سوخته‌ی امید کول کرده و
در خروسخوان یک سحر
...
با پاهای لخت و قاچ قاچ از مرز دریا و ماسه
لنگان لنگان راه افتاده از پی آرزوی بندری
...
و کشان کشان در سرابها یکی یکی مِه شده و
در غروبِ خورشید، پایش به کتابی خورده... که بر زمین رها کرده بود صبح
...
و همانجا روی ماسه‌های خیس از مَـــدِّ دریا
...
سقوط کرده و رهــــا ‌شده از بـال‌بـال زدن و
...
از نفس افتاده
...
... و کفِ امواج به جانش سیلی زده... شاید نوازش ‌کرده... تا نم نمک خوابش بَرَد
شاید در رؤیای آخر
صدای سوتِ یک کشتی... و یا قایق نجاتی بیدارش کند
...
یا نکند
...!
جنون زندگی در آچمز و
پناه به شب‌های شعر و غزل در میانِ ناجیان
...
همهمه‌ی بع بع و جیــــغِ بزهایی که از بی‌برگی درختـــان ترسیده‌اند و
یکی یکی غش می‌کنند و سقوط
...
و جماعتی که به درگـــاهِ غاری در بالای کوهی از لایِ درختان جزیره
به ساحل می‌نگرند
دزدکی... مراقب... هراسان
...
نکند نمرده باشد
!
هزار جستارِ نوشته/نخوانده را مــــوج می‌برد به دریا
...
بـــاد می‌پراکند به جنگل
...
در این دور باطل
گرد جزیره‌ای گمشده
که به هیچ بندری نمی‌رسد، ساحلش
...
حال رابینسون کروزوئه‌ای را دارم
که امیدوار... هی می‌نویسد و
...
گرد خویش هی می‌چرخد. و می‌گردد
...
خیام ابراهیمی
10
بهمن 2022

.
پ.ن
:
بالای تپه
هلهله‌ای به‌پاست
گویا دخترکانِ هار استانبولی
تتلو را خورده‌اند از شوق و شادی
و او هنوز به خوار مادرشان فحش می‌دهد
و می‌خندد به ریش آقایشان
وقتی پسرانِ آقا، بندری می‌رقصند
با خانمشان
!
و در شب‌های شعر نوری‌علاء
#طبرزدی مشغول #جنبش_قابلمه است با چنگال
و
#فخرآور به افتخار رضاشاه
دو رکعت نماز آتش می‌خواند واجب قربة‌الی‌الله... در ساحل
.
و در
#کلاب_هاوس
ملیجک و میرغضب عربی می‌رقصند
.
شب‌جمعه
همه ربابه‌ها به کبابِ بُزهای شهید دعوتند و
شراب
...!
این یعنی
:
حفظ نظام از اوجب واجبات است
!
حالا بی‌دغدغه... می‌توانی بخوابی
...
نترس مادر مقدس
!
یواشکی نفرینم مکن خواهرکم از خفقان بی‌دردی
...
امشب را راحت بخواب... تا شب جمعه
...
ما رفتیم
...
شما هم خواهید آمد
...
دیر یا زود
...
وقتی کمی دیر است
فقط کمی
...
آغوشم اما همـــواره بـــاز می‌ماند
...
تا همیشه
...
تا آخرین موریانه
...
در سوری که سهم تو بود
.

#خیام_ابراهیمی
چندم بهمن سال‌های ستاره

 13  روز نحس مانده به 23 بهمن 1357 

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...