Tuesday, January 17, 2017

شـهـریـار

شـهـریـار
=====
به تماشا نشسته اختیار
چو شهریار
خیره در تلاشِ موری از ثروتِ سفره‌یِ خرده‌نانِ خشکِ اجبار
در خیالِ منی که زندانیِ خویشم‌.
طاقتِ استریپ‌تیز ندارد "افتخار"
بینِ "مفتخر" و رسواییِ روزگار
وقتِ افشاء بی‌‌همه‌چیزیِ یک ندار
افتخاری ندارد بصیرتِ صدقه‌یِ آی‌کیو
در مَنگیِ مونگولی که گندمِ مهر است، نه تفاخرِ کشتزار
بر مرده‌یِ یک تصادفِ تصادفی میانِ یک قبیله کروموزومِ اتفاقی.
به میراثِ هـوش... افتخار نمی‌کند مهندسِ توفیق
به زورِ خنجرِ نیشِ مگسکِ منطقِ جعلی
در گوشتِ زندگی به پایِ لنگِ همسرِ مرده‌ای که جالیز است
در کارزارِ سازندگی و بازندگی
به خیالِ استعاره‌هایش که از شطرنجِ ناکجا باریده بر هیروشیمایِ دفاع در دشتِ غریزه
به لبِ پروتزی یا مادرزادیِ‌ آلتِ استعمارِ موروثی در جهلِ گورستانِ جسارتِ انتری تیزهوش
به پورشه یا معده‌یِ الاغش که سنگِ تسبیح را آب می‌کند در نخِ نگاهِ حساب‌ِ خالی یارانه‌یِ من
به ژرفایِ عبادتش که گـُهِ امنیت را تویِ حلقِ اسیری بخوراند برایِ بالا آوردنِ ایمانِ دیگری
به شعر یا داستانش
در آچمز کردنِ آلزایمرِ فیلی میانِ موریانه‌هایِ ناامید از پوکیِ درختِ سیب.
...
به نگاهِ مهربـــاز و حتی مهربارَش چه افتخاری است؟‌!
به اشک‌هایِ عطوفتِ عرفانش در معنایِ هپروت در حسِ کورِ فهمِ من
به ایثارش
به پایپِ فرزانگیِ توبه از سیگارَش
پیش از رانندگی در بزرگراهِ سرنوشت و آئینِ رَمِه‌گی
می‌داند که آدم‌ها داستانی ندارند برای فهمِ بیچارگی
می‌داند که "احساسِ فَخر" آغازِ ویرانیِ مُرده خوار است
رویِ جنازه‌یِ توانِ همراهی و تکلیفِ روبوت‌هایِ ورزشگاه
_حالا روی صندلی‌هایِ پلاستیکی_
رویِ بازآفرینیِ اقتصادی-امنیتیِ موجِ مکزیکی
هنگامِ گلِ برتری در دروازه‌یِ تازه به دوران‌رسیدگی!
تنها بلد است گدایی ‌کند (تو بخوان کیف‌قاپیِ عقیدتیِ)
در حسابِ صدِ امام که دای‌وِرت شده در کارتِ اعتباریِ من از کارتخوانِ تـو
تا بچکاند سکه‌ها را قطره قطره از لوله‌یِ تفنگِ استغنایِ فرمایشی به بختِ خویش
نشسته است و شیشلیک تعارف می‌کند به سگی که ای‌کاش تو بودی و
نماز میگزاردی پشتِ پشت‌ترین عقبه‌اش در صفِ پیشگامی
تا بگذار را نه "بذار" بلکه "بــزار" بنویسی در دستورِ زبانِ من‌اََش
نرخی سربی میانِ کلماتِ مقدسِ آیاتِ فرزانه‌گی.
نشسته‌ام به تماشایِ شرمِ آخرین سکه‌های یک‌صفره از ترسِ باختنِ دو صفر
در ضیافتِ کرم‌هایِ ساقه‌خوار
در سفره‌‌یِ پاهایم
وقتی می‌خندم از گرسنگی میانِ قبیله‌یِ شما
و فلسفه می‌بافم میانِ دو صفر
چو شهریاری که خود را اخته کرده
با یک نانِ بربریِ خشک
که لاغر می‌شود نم نمک بعد از گرانی
به تیزیِ تیزی در پشتِ رفیق
در دوری رَبّانی.
می‌پرسم از یار:
"آیا کسی شماره حسابم را دوست دارد، شهبانویِ من؟
تا برایش فخر ببارم از آسمانِ رفاقت؟"
حسرت بر لب می‌خنداند و می‌سُراید:
"جیب‌هایِ پاپانوئل مبارک!
امشب سـال تهی می‌شود از پارسال
چو شهریاری محتضر و آزاد
که یاری نمی‌بیند بالایِ صلیب
جز کرم‌هایِ منتظرِ بـــاد
با نیش‌هایِ یکبارمصرفِ شـاد
میخی در دست و
قطره اشکی در چشم."
خیام ابراهیمی
(9+1) دی  1395
LikeShow more reactions
Comment

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...