رونمایی از
دریدنِ فحشی برای شاه سلیمان غیرقانونی
===============================
وقتی فحش و دریدنِ چشم و نگاه و تعرض و تجاوز به حریم خصوصی انسان، در تریبون و قانون، رایج و مقدس بشود و برود در کتاب کلاس اول فرزانهگی بنشیند و جای باز کند، آنگاه کم کم ادبیات و فرهنگ و کالبد و روحِ ملتی دریده و فحاش میشود، بیآنکه خود بفهمد!
راستش را بخواهید، ما بسیار ناشکریم و خبر از بازار مکارهی فرهنگِ خاورمیانهای نداریم که چه به روز ملتها آوردهاند. در این امنیتِ گورستانی، خوشی زده زیر دلمان و خبر از ناامنیِ روح و روانِ اعراب و ترکهای منطقه نداریم، که چه میکشند از تحجر و دروغ و جاه طلبی پوشالی سردمداران و به چه روزی به خودکشی و غیرخودکشی دچارند و دچار کردهاند خودی و غیرخودی را برای سرفرازیِ اسلام با هزار روایت که لولویی است برای سرکوبِ رعایا و بندگان و بردگان توسط هزار سلطانِ صاحبقرانِ دیو صفت.
ای کالبدِ قانونیِ سلطانِ قَدَر قدرتِ عالمگیر!
حضرت ابوبکر بغدادیِ مابعدِ اسبق (ماقبلِ اول)
ما میدانیم که شما از اولش زیاد ناهنجار نبودی و هر چه با شما کرد این قانونِ شبهه مکتبی بود! این قانون بود که شما را آنقدر ورز داد تا تبدیل به یک بچه شیطان شدی.
با مکتبِ فحاشِ بَدَوی و روانِ دریدهیِ قبیلهای و بصیرت هیئتی و اَخم و خشم و چماق خانوادگی و ذاتی و لمپنی و کینِ قلبِ بیمارت، بالاخره کارِ خودت را با کالبد و روح و روان مردم کردی.
ای روحِ بلندِ ابوبکر بغدادی در تمام دورانها!
بالاخره آنقدر زور زدی به صدور خویش به عالم و دریدی حریم به درندگیِ مثال زدنیِ پیدا و پنهان و زیرپوستی، که ملتی را میان دریدنها، دریده و گرسنه و بیعاطفه و سنگدل و بیرحم کردی و دزد و خونخوار و زامبی!
دور از جان آن بخشی از ملتِ همیشه در صحنهیِ ما که هنوز چون داعشیانِ حرامخوار مسخ نشدهاند!
دیرگاهی است در دیار عراق و شام، که روزگاری از مستعمرات و ولایاتِ دولتِ اسلامفرارِ جهانگشایِ عثمانی بودهاند، شادی و امنیت از سرای مردم منطقه پرکشیده و فقر مدنی و فرهنگِ زورگیری عقیدتی و تسلیم و دروغ و ریا و رانت و فساد و فحشاء و دریدگیِ بَدَوی از تمام سکنات و وَجناتِ دزدانِ بیتالمال و مزدورانِ تازهبهدوران رسیده و کوچکزادگانِ بارگاهِ داعشمسلکشان میبارد و با اینکه روزگار را به صاحبانِ اصلیِ چاههایِ نفت تیره و تار کردهاند و باز به مکر و خدعه با غیرخودی دم از مستضعفین میزنند و به قدرتِ لایزالِ غنائم و مالِ دزدی و افیونی خویش مینازند و شادی را از سفره و کام مردمِ کوچه و بازار دربودهاند و ملت را عین مور و ملخ به جان هم درانداختهاند؛ که مسلمانی یعنیِ مزدوری و پیمانکاریِ خلیفهیِ مسلمین و شریک مال دزدی شدن و رفیق قافلهی غافل ماندن و تیرخلاص زدن بر هموطنان و کفار غیرخودی. بر همین سیاق آقازادگانشان هم از مال مفت و رانت و پیمانکاریِ خلیفه، یابو برشان برداشته و بیمایهگان با مزارتی و پورشه جلوی کودکان خیابانخواب و گورخوابها که از بدبختی و فقر پوست هم را میکنند و استخوان هم را در چشم یکدیگر فرو میکنند، ویراژ هم میدهند و بستنیِ سالار لیس میزنند که دلتان بسوزد پدران ما چنین پااندازانِ تسبیح بهدستِ ریشو و ضعیفهکشی هستند، که هر یک با چهار زنِ عقدیِ کوفی و چهار کنیز ایزدی و چهار غلمانِ انگلیسی در بهشتند و ما هم چون تخم آنانیم، لذا با چهل دوستِ نر و مادهی صیغهای اهل دیارِ قدسیِ دارندگی و برازندگی هستیم! گوئیا از انفجاری عنقریب در اندرونیِ کاخهایشان ( همین روزها نه دورتر)غافلند! فلذا با نیتِ فروکردن ریشه در زمینهایِ غصبی، هی برای ملتِ هالو دم از قانـــون میزنند و حتی قصدِ برگزاری انتخابات برایِ برگزیدنِ میرغضبِ دستوپابستهی دیگری برایِ اوامر و رهنمودهای داهیانهیِ خلیفهیِ مسلمین جهان دارند (نه ملت)، تا توفیق یابند مگر در اجرای سیاستهایِ کلانِ صدورِ انقلابِ زورگیرانِ عقیدتی، روزی به تصرف جهان و یا مقام رفیع شهادت نائل آیند (دومی انشاءالله تا هر دو سوی ماجرا فیض برند)! در این میانه کارگرانِ جنسی و غیرجنسی و بینوایان دزدی از جیب یکدیگر، گاه مشتی پرتاب میکنند و فحشی حواله به مگس رویِ شیرینیِ زندگیشان ... و سپاهیانِ کاسب و دلال و مزدورِ مرفهشان هم هی تیربارِ روسی و امریکایی و توپ و تانک انگلیسی به برج و باوریِ حلبیآبادها نشانه میروند، که یا ایهالضعفا و ضعیفهها، اگر لال نمیرید، به حکمِ حکومتی شرعی و فراملی و قانونی و فراقانونی، با ناموستان فلان و چنانی میکنیم که قومِ مغول و عرب با ایرانیان نکرد. غافل از اینکه هر تجاوز و ستمی حدی دارد و آب که از سر مال و جانباختگان گذشت، چه یک وجب چه ده وجب! و آنکس که چیزی ندارد چیزی هم از دست نخواهد داد! و این آنهایند که باید از باختنِ امنیتِ خانمان خود بترسند، پس پیشاپیش به تهدید و تحدید و حذف و ضرب و جرح، بینوایی از جماعت را میترسانند، تا موشی شوند در سوراخ! مردم زخمدیده و عاصی و ساده دل و هالو و بینوا هم خود را آماده میکنند تا از میانِ خیار و گوجه فرنگی سواشده، یک هلویِ آبدارِ بهشتی انتخاب کنند برای خلیفه که با شعارهای ناممکن دروغین، خوب بتواند فریبشان دهد چند صباحی، تا یونجه و خیار چنبرِ واکنشی سبز را در خیال نشخوار کنند و چند صباحی ملت را سرکار بگذارند به امید و تدبیر ابلیس و شیاطینش.. تا دوری دگر و روز از نو و روزی از نو.
بفرمودهی اساتیدِ امنیتی روس و انگلس، برای رعایت پرستیژ اربابی، این ابوبکر بغدادی هم با یک اهن و تلپ و اخمی بیمارگون، آنچنان این روزها قانون قانون میکند که انگار این قانونِ حکومتِ مردم بر مردم است، نه قانونِ انحصاریِ وکیلِ دروغینِ خدا بر زمین و انگار نه انگار که همین قادر مطلقِ بینوا تا همین پریروز سکه از گدایان دریوزگی میکرد در کوچهپسکوچههایِ خاکیِ شهر و روستایِ طاعونی به التماس و دعایِ خدمتگزاری و سرایداریِ جهنم و برزخ تا بهشت (و نه زورگیریِ عقیدتیِ این شبها).
پُف نکن برای ما ای یــــوزِ پفکی از پشتِ سایهها
مرد میدانی بیا اینســـویِ دیوارِ میرغضبان و بیمایهها
به منطقِ تفنگِ یوزی و شمشیر دولبهیِ لوچت ننــــاز!
که به مال و منال و امعاء و احشاء بیتِ شریفت قسم
سلیمانِ قانونی هم که باشی، ای گدایِ موذیِ دیروز!
ای دریوزهیِ جیب این و آن و اِی مرموز و ایِ کینهیِ شترهایِ پفیوز*
که علماء و عمامه بهسرانِ نشئهات که حکمِ شرعی و غیرشرعی میرانند برایِ مشروعیتِ تو
نان و خورشتِ اعتبارِ زهدشان بر بادِ هواست و
هر یک در هشت بهشتِ خویش
چهار سوگلی در همکف دارند و
چهار قوچعلی در بالا...
زیر سقفِ آینهکاریشدهیِ خدایِ تو در هشتبهشت
میانِ لنگ و پاچهیِ حوریانِ و غلمانپرستانِ فاحشهیِ هیئتی و درباری
بزرگتر از خدایِ تو آن مـــوشِ کورِ مفلوکی است
که در هزارتویِ سایهها و سوراخِ گورها مخفی است و
جیرجیر میکند به معجزتِ عربده از سلاحِ گنده بلندگــــو،زان بلندایِ تالارِ فرعونی که
جیره بگیران و سربازان گوش به فرمانش پایِ منبر سروری، سودایِ گربهگی دارد
و موشتر میشود هر آینه در پستوهایِ کاخِ رهبری
و تمام هیبتِ دین و آئینَش به کین و زهرِ طاعون است در امنیتِ مردم شهر و
دزدی از انبانِ نان خشکِ بیتالمال و بمال بمالِ گلیمِ جبر و اختیار و اراده بین خودی و غیرخودیِ وحدت شکنِ دشمنِ قرضیِ فرضی و تفرقه بین خودی و غیرخودی...
شکافی اگر هست از قانون توست!
که وحدتِ همه با یکی، عینِ استبداد و بندگی است، نه استقلال.
گره زدهای هشت پایت را
به هشت راه بیداریِ غیرخود ای غدارِ مطلقهیِ وقیــــح
تا برای ذرهای هوایِ بهشت
به خوابهایِ اختگی پناه برند بیکفنان
به راهِ ناموسِ تو و سگهایِ بیمارت
که اگر از ترسِ سستیِ خانمان به دست همسایهگان، در ارادت و بندگی تو آلزایمر بگیرند، کارت تمام است! که کار دنیا بر عقوبتِ خانمان خودت نیز سخت بیبنیاد است.
درد گرسنگیِ نیالودن و پاک ماندن، در بن بستِ هستی خویش، همواره افیون نیست!
در لانههایِ اَمنَت راه خواهند یافت همین روزها و شبهای دنباله دار
به وقتِ طاعون
وقتی که حتی خواب هم در خود نپذیرد گورخوابی را.
تا این مردم بینوا
روزی روزگاری نه چندان دور
خوشی را در کوچه پسکوچههایِ بیشمایان جشن بگیرند
دور نیست! آن روزها...
دور نیست! همین روزها که از دیوارِ امنِ شبِ آئینتان بالا روند و هر چه خوردهاید و میخورید و در سر دارید را
از دماغِ فیلهایِ پفکیتان بیرون زنند تا در غم و شادی هم سهیم باشید دمی
مبادا چنین روزی به غارت و خونریزیِ برادر و خواهر
که اولین قطره در این فضل سردِ تنهاخوریِ دریوزگانِ زور،... دریا خواهد شد!
بگو که نوحه بخوانند چند صباح باقیمانده بر عقوبتِ خویش
که دفترِ حسابهایِ اجنبیتان افشاء و پیداست و... مسیر مافیا یکطرفه است!
مگر پیش از واقعه، چشم بگشایی و اقرار کنی بیداری و خواب نیستی...
بگو، مولودی بخوانند و بنوازند دلقکان با دو انگشت نیمه شادِ موقر
باز به عربده و صدای خشدارِ فحش و دریدگی و تهدیدِ لاتهایِ حرمله و لمپن که سزاست در انتظارِ مختاری بریز و بپاشند و بنوشند
که فراموش نکرده روز واقعه را...
شکر که ما ملتی بی درد و در امنیتم به لطفِ قانون!
ای اهالیِ خاورمیانه!
میدانیم که روزگارتان پر درد و غم و در هراس است
روز و شبتان چون امنیتِ مـــا شاد باد و به رقص و پایکوبی و تدبیر و امید باد!
غبطه بر ما نصیبتان که ما ملتی نرم تن در فقرمقاومتی، معجزه گریم
در روزگارِ ضعیفهگی و خانهنشین کردنِ زنی که باید چهارده خیابانخواب بزاید
در فقری که از تدارکِ یک سقف برای دو نانخور انگشت به دهان است
مــــــــــــــــــا
در تدارکِ رئیسجمهور زنیم این شبهای جمعه به مانورِ رو کمکنی و قهرمانی
زنی که حقوقش با مرد برابر نیست و بر آن میبالد
ارزشش نصفِ بهای رجلیتِ حقِ تابعیت عقیمش است و از آن سرمستِ شرابا طهوراست!
پس بیائید چو ما شوید خوش خیال و برای خوشیمنیِ این وصلتِ مبارکِ باور و خیال
با هم برقصیم و درآمیزیم بیدغدغه و سرخوش
به نیت پنج و هشت و دوازده و چهارده و یکصد وبیست و چهار هزار پیامدار
که در دایرهیِ کوچکِ خاورمیانه آمدند به پرهیز از بت پرستی و رهایی و
به یمنِ وجودِ بتپرستان همیشهی تاریخ
جز فقر و جنگ و استعمار نبود بهرهشان
در این فقرِ ویرانگرِ سرشار از بصیرتِ فرزانهگان روزگار.
خداوندِ عالیمقامان پوتین و اَسَد
ما را اُسویِ شما قرار دهد
و شما را عبرتِ ما.
خیام ابراهیمی
29 دی 1395
-------------
پی نوشت:
*پفیوز:
محض رعایت ادب به محضر ابوبکر بغدادی اولِ گرامی و ریزه خواران و حرامخواران و شریکان دزد و رفیقان قافله ی ایشان و بیت مکرمه، باید عرض کنم:
پفیوز بر خلاف هیبت غلط اندازش، پفی بیش در ابیات خشن ناسزاگویی نیست و ناسزاگویی بی ناموسیِ غیرقابلِ درمانی نیست! راستش اصلا فحش نیست (مثل دیوث که کار وطن فروشان است و وطن فروشی ایضا فروختن خاک وطن به بیگانگان نیست بلکه حراج کردن و خرید و فروش اراده ملی غصب شده بصورت قانونی است و با این حساب باید دید مشمول حال کدام ابوبکر بغدادی در خاورمیانه میشود...حساب کتابش با عاقلان و مردم آگاه و صغیرِ همیشه در صحنه)!
پفیوز دو معنای مفید دارد. که یکی هنجار و دیگری ناهنجار است.
1) معنای هنجار:
پفیوز گاهی یک خصیه ی تیلیغاتی برای رعب و وحشت دشمن است!
پف کردن یــوز(از گربه سانان)برای بزرگنمایی خود و ترساندن حریف، باد کردن خود، خود را بزرگتر از آنچه که هست نشان دادن
2) معنای ناهنجار:
یکجور صفت و احیانا بیماری روانی است که با یکی دو تا حب در هرساعت به مدت شصت هفتاد سال، خودبخود رفع میشود.
معنایش در فرهنگ دهخدا و معین چنین آمده است:
پفیوز: [ پ ُ ] (ص ) در تداول عوام ، سست و ضعیف و بیکاره . پَه پَه . پخمه . چلمن .
پفیوز: (پُ) (ص .) (عا.) بی غیرت ، بی صفت.
توضیح: در قاموس جناب ابوبکر بغدادی ثانی، خرید و فروش اراده ملی، بیانگر بی غیرتی و پفیوزی نیست بلکه مصلحت نظام است. اما این جشن صمیمانه و مردمی دلیل بر پفیوزی داماد است.
مراسم ازدواج ساده و صمیمی و مردمی در خیابان (نه در دخمه و پستو، و در حال پنهانکاری و رعب و وحشت).
===============================
وقتی فحش و دریدنِ چشم و نگاه و تعرض و تجاوز به حریم خصوصی انسان، در تریبون و قانون، رایج و مقدس بشود و برود در کتاب کلاس اول فرزانهگی بنشیند و جای باز کند، آنگاه کم کم ادبیات و فرهنگ و کالبد و روحِ ملتی دریده و فحاش میشود، بیآنکه خود بفهمد!
راستش را بخواهید، ما بسیار ناشکریم و خبر از بازار مکارهی فرهنگِ خاورمیانهای نداریم که چه به روز ملتها آوردهاند. در این امنیتِ گورستانی، خوشی زده زیر دلمان و خبر از ناامنیِ روح و روانِ اعراب و ترکهای منطقه نداریم، که چه میکشند از تحجر و دروغ و جاه طلبی پوشالی سردمداران و به چه روزی به خودکشی و غیرخودکشی دچارند و دچار کردهاند خودی و غیرخودی را برای سرفرازیِ اسلام با هزار روایت که لولویی است برای سرکوبِ رعایا و بندگان و بردگان توسط هزار سلطانِ صاحبقرانِ دیو صفت.
ای کالبدِ قانونیِ سلطانِ قَدَر قدرتِ عالمگیر!
حضرت ابوبکر بغدادیِ مابعدِ اسبق (ماقبلِ اول)
ما میدانیم که شما از اولش زیاد ناهنجار نبودی و هر چه با شما کرد این قانونِ شبهه مکتبی بود! این قانون بود که شما را آنقدر ورز داد تا تبدیل به یک بچه شیطان شدی.
با مکتبِ فحاشِ بَدَوی و روانِ دریدهیِ قبیلهای و بصیرت هیئتی و اَخم و خشم و چماق خانوادگی و ذاتی و لمپنی و کینِ قلبِ بیمارت، بالاخره کارِ خودت را با کالبد و روح و روان مردم کردی.
ای روحِ بلندِ ابوبکر بغدادی در تمام دورانها!
بالاخره آنقدر زور زدی به صدور خویش به عالم و دریدی حریم به درندگیِ مثال زدنیِ پیدا و پنهان و زیرپوستی، که ملتی را میان دریدنها، دریده و گرسنه و بیعاطفه و سنگدل و بیرحم کردی و دزد و خونخوار و زامبی!
دور از جان آن بخشی از ملتِ همیشه در صحنهیِ ما که هنوز چون داعشیانِ حرامخوار مسخ نشدهاند!
دیرگاهی است در دیار عراق و شام، که روزگاری از مستعمرات و ولایاتِ دولتِ اسلامفرارِ جهانگشایِ عثمانی بودهاند، شادی و امنیت از سرای مردم منطقه پرکشیده و فقر مدنی و فرهنگِ زورگیری عقیدتی و تسلیم و دروغ و ریا و رانت و فساد و فحشاء و دریدگیِ بَدَوی از تمام سکنات و وَجناتِ دزدانِ بیتالمال و مزدورانِ تازهبهدوران رسیده و کوچکزادگانِ بارگاهِ داعشمسلکشان میبارد و با اینکه روزگار را به صاحبانِ اصلیِ چاههایِ نفت تیره و تار کردهاند و باز به مکر و خدعه با غیرخودی دم از مستضعفین میزنند و به قدرتِ لایزالِ غنائم و مالِ دزدی و افیونی خویش مینازند و شادی را از سفره و کام مردمِ کوچه و بازار دربودهاند و ملت را عین مور و ملخ به جان هم درانداختهاند؛ که مسلمانی یعنیِ مزدوری و پیمانکاریِ خلیفهیِ مسلمین و شریک مال دزدی شدن و رفیق قافلهی غافل ماندن و تیرخلاص زدن بر هموطنان و کفار غیرخودی. بر همین سیاق آقازادگانشان هم از مال مفت و رانت و پیمانکاریِ خلیفه، یابو برشان برداشته و بیمایهگان با مزارتی و پورشه جلوی کودکان خیابانخواب و گورخوابها که از بدبختی و فقر پوست هم را میکنند و استخوان هم را در چشم یکدیگر فرو میکنند، ویراژ هم میدهند و بستنیِ سالار لیس میزنند که دلتان بسوزد پدران ما چنین پااندازانِ تسبیح بهدستِ ریشو و ضعیفهکشی هستند، که هر یک با چهار زنِ عقدیِ کوفی و چهار کنیز ایزدی و چهار غلمانِ انگلیسی در بهشتند و ما هم چون تخم آنانیم، لذا با چهل دوستِ نر و مادهی صیغهای اهل دیارِ قدسیِ دارندگی و برازندگی هستیم! گوئیا از انفجاری عنقریب در اندرونیِ کاخهایشان ( همین روزها نه دورتر)غافلند! فلذا با نیتِ فروکردن ریشه در زمینهایِ غصبی، هی برای ملتِ هالو دم از قانـــون میزنند و حتی قصدِ برگزاری انتخابات برایِ برگزیدنِ میرغضبِ دستوپابستهی دیگری برایِ اوامر و رهنمودهای داهیانهیِ خلیفهیِ مسلمین جهان دارند (نه ملت)، تا توفیق یابند مگر در اجرای سیاستهایِ کلانِ صدورِ انقلابِ زورگیرانِ عقیدتی، روزی به تصرف جهان و یا مقام رفیع شهادت نائل آیند (دومی انشاءالله تا هر دو سوی ماجرا فیض برند)! در این میانه کارگرانِ جنسی و غیرجنسی و بینوایان دزدی از جیب یکدیگر، گاه مشتی پرتاب میکنند و فحشی حواله به مگس رویِ شیرینیِ زندگیشان ... و سپاهیانِ کاسب و دلال و مزدورِ مرفهشان هم هی تیربارِ روسی و امریکایی و توپ و تانک انگلیسی به برج و باوریِ حلبیآبادها نشانه میروند، که یا ایهالضعفا و ضعیفهها، اگر لال نمیرید، به حکمِ حکومتی شرعی و فراملی و قانونی و فراقانونی، با ناموستان فلان و چنانی میکنیم که قومِ مغول و عرب با ایرانیان نکرد. غافل از اینکه هر تجاوز و ستمی حدی دارد و آب که از سر مال و جانباختگان گذشت، چه یک وجب چه ده وجب! و آنکس که چیزی ندارد چیزی هم از دست نخواهد داد! و این آنهایند که باید از باختنِ امنیتِ خانمان خود بترسند، پس پیشاپیش به تهدید و تحدید و حذف و ضرب و جرح، بینوایی از جماعت را میترسانند، تا موشی شوند در سوراخ! مردم زخمدیده و عاصی و ساده دل و هالو و بینوا هم خود را آماده میکنند تا از میانِ خیار و گوجه فرنگی سواشده، یک هلویِ آبدارِ بهشتی انتخاب کنند برای خلیفه که با شعارهای ناممکن دروغین، خوب بتواند فریبشان دهد چند صباحی، تا یونجه و خیار چنبرِ واکنشی سبز را در خیال نشخوار کنند و چند صباحی ملت را سرکار بگذارند به امید و تدبیر ابلیس و شیاطینش.. تا دوری دگر و روز از نو و روزی از نو.
بفرمودهی اساتیدِ امنیتی روس و انگلس، برای رعایت پرستیژ اربابی، این ابوبکر بغدادی هم با یک اهن و تلپ و اخمی بیمارگون، آنچنان این روزها قانون قانون میکند که انگار این قانونِ حکومتِ مردم بر مردم است، نه قانونِ انحصاریِ وکیلِ دروغینِ خدا بر زمین و انگار نه انگار که همین قادر مطلقِ بینوا تا همین پریروز سکه از گدایان دریوزگی میکرد در کوچهپسکوچههایِ خاکیِ شهر و روستایِ طاعونی به التماس و دعایِ خدمتگزاری و سرایداریِ جهنم و برزخ تا بهشت (و نه زورگیریِ عقیدتیِ این شبها).
پُف نکن برای ما ای یــــوزِ پفکی از پشتِ سایهها
مرد میدانی بیا اینســـویِ دیوارِ میرغضبان و بیمایهها
به منطقِ تفنگِ یوزی و شمشیر دولبهیِ لوچت ننــــاز!
که به مال و منال و امعاء و احشاء بیتِ شریفت قسم
سلیمانِ قانونی هم که باشی، ای گدایِ موذیِ دیروز!
ای دریوزهیِ جیب این و آن و اِی مرموز و ایِ کینهیِ شترهایِ پفیوز*
که علماء و عمامه بهسرانِ نشئهات که حکمِ شرعی و غیرشرعی میرانند برایِ مشروعیتِ تو
نان و خورشتِ اعتبارِ زهدشان بر بادِ هواست و
هر یک در هشت بهشتِ خویش
چهار سوگلی در همکف دارند و
چهار قوچعلی در بالا...
زیر سقفِ آینهکاریشدهیِ خدایِ تو در هشتبهشت
میانِ لنگ و پاچهیِ حوریانِ و غلمانپرستانِ فاحشهیِ هیئتی و درباری
بزرگتر از خدایِ تو آن مـــوشِ کورِ مفلوکی است
که در هزارتویِ سایهها و سوراخِ گورها مخفی است و
جیرجیر میکند به معجزتِ عربده از سلاحِ گنده بلندگــــو،زان بلندایِ تالارِ فرعونی که
جیره بگیران و سربازان گوش به فرمانش پایِ منبر سروری، سودایِ گربهگی دارد
و موشتر میشود هر آینه در پستوهایِ کاخِ رهبری
و تمام هیبتِ دین و آئینَش به کین و زهرِ طاعون است در امنیتِ مردم شهر و
دزدی از انبانِ نان خشکِ بیتالمال و بمال بمالِ گلیمِ جبر و اختیار و اراده بین خودی و غیرخودیِ وحدت شکنِ دشمنِ قرضیِ فرضی و تفرقه بین خودی و غیرخودی...
شکافی اگر هست از قانون توست!
که وحدتِ همه با یکی، عینِ استبداد و بندگی است، نه استقلال.
گره زدهای هشت پایت را
به هشت راه بیداریِ غیرخود ای غدارِ مطلقهیِ وقیــــح
تا برای ذرهای هوایِ بهشت
به خوابهایِ اختگی پناه برند بیکفنان
به راهِ ناموسِ تو و سگهایِ بیمارت
که اگر از ترسِ سستیِ خانمان به دست همسایهگان، در ارادت و بندگی تو آلزایمر بگیرند، کارت تمام است! که کار دنیا بر عقوبتِ خانمان خودت نیز سخت بیبنیاد است.
درد گرسنگیِ نیالودن و پاک ماندن، در بن بستِ هستی خویش، همواره افیون نیست!
در لانههایِ اَمنَت راه خواهند یافت همین روزها و شبهای دنباله دار
به وقتِ طاعون
وقتی که حتی خواب هم در خود نپذیرد گورخوابی را.
تا این مردم بینوا
روزی روزگاری نه چندان دور
خوشی را در کوچه پسکوچههایِ بیشمایان جشن بگیرند
دور نیست! آن روزها...
دور نیست! همین روزها که از دیوارِ امنِ شبِ آئینتان بالا روند و هر چه خوردهاید و میخورید و در سر دارید را
از دماغِ فیلهایِ پفکیتان بیرون زنند تا در غم و شادی هم سهیم باشید دمی
مبادا چنین روزی به غارت و خونریزیِ برادر و خواهر
که اولین قطره در این فضل سردِ تنهاخوریِ دریوزگانِ زور،... دریا خواهد شد!
بگو که نوحه بخوانند چند صباح باقیمانده بر عقوبتِ خویش
که دفترِ حسابهایِ اجنبیتان افشاء و پیداست و... مسیر مافیا یکطرفه است!
مگر پیش از واقعه، چشم بگشایی و اقرار کنی بیداری و خواب نیستی...
بگو، مولودی بخوانند و بنوازند دلقکان با دو انگشت نیمه شادِ موقر
باز به عربده و صدای خشدارِ فحش و دریدگی و تهدیدِ لاتهایِ حرمله و لمپن که سزاست در انتظارِ مختاری بریز و بپاشند و بنوشند
که فراموش نکرده روز واقعه را...
شکر که ما ملتی بی درد و در امنیتم به لطفِ قانون!
ای اهالیِ خاورمیانه!
میدانیم که روزگارتان پر درد و غم و در هراس است
روز و شبتان چون امنیتِ مـــا شاد باد و به رقص و پایکوبی و تدبیر و امید باد!
غبطه بر ما نصیبتان که ما ملتی نرم تن در فقرمقاومتی، معجزه گریم
در روزگارِ ضعیفهگی و خانهنشین کردنِ زنی که باید چهارده خیابانخواب بزاید
در فقری که از تدارکِ یک سقف برای دو نانخور انگشت به دهان است
مــــــــــــــــــا
در تدارکِ رئیسجمهور زنیم این شبهای جمعه به مانورِ رو کمکنی و قهرمانی
زنی که حقوقش با مرد برابر نیست و بر آن میبالد
ارزشش نصفِ بهای رجلیتِ حقِ تابعیت عقیمش است و از آن سرمستِ شرابا طهوراست!
پس بیائید چو ما شوید خوش خیال و برای خوشیمنیِ این وصلتِ مبارکِ باور و خیال
با هم برقصیم و درآمیزیم بیدغدغه و سرخوش
به نیت پنج و هشت و دوازده و چهارده و یکصد وبیست و چهار هزار پیامدار
که در دایرهیِ کوچکِ خاورمیانه آمدند به پرهیز از بت پرستی و رهایی و
به یمنِ وجودِ بتپرستان همیشهی تاریخ
جز فقر و جنگ و استعمار نبود بهرهشان
در این فقرِ ویرانگرِ سرشار از بصیرتِ فرزانهگان روزگار.
خداوندِ عالیمقامان پوتین و اَسَد
ما را اُسویِ شما قرار دهد
و شما را عبرتِ ما.
خیام ابراهیمی
29 دی 1395
-------------
پی نوشت:
*پفیوز:
محض رعایت ادب به محضر ابوبکر بغدادی اولِ گرامی و ریزه خواران و حرامخواران و شریکان دزد و رفیقان قافله ی ایشان و بیت مکرمه، باید عرض کنم:
پفیوز بر خلاف هیبت غلط اندازش، پفی بیش در ابیات خشن ناسزاگویی نیست و ناسزاگویی بی ناموسیِ غیرقابلِ درمانی نیست! راستش اصلا فحش نیست (مثل دیوث که کار وطن فروشان است و وطن فروشی ایضا فروختن خاک وطن به بیگانگان نیست بلکه حراج کردن و خرید و فروش اراده ملی غصب شده بصورت قانونی است و با این حساب باید دید مشمول حال کدام ابوبکر بغدادی در خاورمیانه میشود...حساب کتابش با عاقلان و مردم آگاه و صغیرِ همیشه در صحنه)!
پفیوز دو معنای مفید دارد. که یکی هنجار و دیگری ناهنجار است.
1) معنای هنجار:
پفیوز گاهی یک خصیه ی تیلیغاتی برای رعب و وحشت دشمن است!
پف کردن یــوز(از گربه سانان)برای بزرگنمایی خود و ترساندن حریف، باد کردن خود، خود را بزرگتر از آنچه که هست نشان دادن
2) معنای ناهنجار:
یکجور صفت و احیانا بیماری روانی است که با یکی دو تا حب در هرساعت به مدت شصت هفتاد سال، خودبخود رفع میشود.
معنایش در فرهنگ دهخدا و معین چنین آمده است:
پفیوز: [ پ ُ ] (ص ) در تداول عوام ، سست و ضعیف و بیکاره . پَه پَه . پخمه . چلمن .
پفیوز: (پُ) (ص .) (عا.) بی غیرت ، بی صفت.
توضیح: در قاموس جناب ابوبکر بغدادی ثانی، خرید و فروش اراده ملی، بیانگر بی غیرتی و پفیوزی نیست بلکه مصلحت نظام است. اما این جشن صمیمانه و مردمی دلیل بر پفیوزی داماد است.
مراسم ازدواج ساده و صمیمی و مردمی در خیابان (نه در دخمه و پستو، و در حال پنهانکاری و رعب و وحشت).
No comments:
Post a Comment