Saturday, January 13, 2018

مزرعه تولید زامبی

مزرعه تولید #زامبی و خونِ خشکیده در چشمِ گریان
1) سخنرانی‌های قذافی و صدام شبیه هم بود! لافِ ملتی آگاه‌و همیشه‌درصحنه و ضدّامپریایسم! از افتخاراتشان انتخابات فراملی 90درصدی! اما فساد قانونیشان از این‌ورِ آب کمتر! فرمولِ عدل آن‌ بت‌ها: ظلم بالسّویه!
این‌ورِ آب اما از جیب میلیون‌ها شهروند خفت‌شده در قانون‌ِ زورگیری‌ِ‌باور، چندهزار پیمانکار و آقازاده‌ در پروژه‌های آبکی‌و خرغلت‌زنی در پول مفت مالباختگان اعتماد و دوسه‌میلیون بادیگارد گرسنه‌یِ شاغل با حقوقِ‌هیئتی برای پراندن مگس از زخم‌های رعایا، با پفک‌و چوب‌بستنی‌و بلیط مجانی استخر رادیواکتیو و باشگاه‌ِ خبردارانِ آتش‌به‌اختیاری به شرط تیرخلاص‌زنی و رضایت به‌نان خشک جاسوسی در سفره‌یِ خون شریک و گوشت‌کوب بر سر و نخود و لوبیایِ هستیِ همسایه...
2) سال 74 یکی تعریف می‌کرد: "بت‌پرستی" در محل کارش آنقدر اهل حرام و حلال بود که شماره تلفن شخصی را با خودکار شخصی در کاغذ شخصی می‌نوشت! به او گفته‌بود: سخت نگیر! موقعی که به این شماره فکر می‌کنی از وقت بیت‌المال دزدیده‌ای! او اکنون برای خود یک #سردار_الماس در مالزی است!
چند هفته پیش فرزندِ یک خاورشناس به عنوان موفق‌ترین سرمایه‌گذار خارجی از دولت کانادا لوح تقدیر گرفت! بودجه اپوزیسیون جعلی امید هم به حساب‌هایشان واریز شد! تجارتِ تهدید و تطمیع در ساختارِ کِشت و صنعتِ توسعه‌ی ترس بنیادی، خوب جواب می‌دهد!...موش‌ها و سگ‌های خانه‌گی از محل پاکسازیِ موشها و سگ‌های خیابانخواب و ولگرد، چاق‌تر می‌شوند! پرچم محرومین را هم در یک‌دست می‌گیرند و انگشت جوهری آن دست را پنهان می‌کنند و با شعارهای داغ تر از کاسه‌ی آش، از حالا به فکر نفوذ و صدور خویش در آینده‌اند!
3) دلال و آقازاده، از میانِ جهنم، خیلی شیک و برازنده و چشم نواز از کنارت رد می‌شوند و آتش نمی‌گیرند! آنها شهروندان مدنی موفق و ویژه‌خوار و قوی دارای ژن برترند که قانونی رفتار می‌کنند و جنس نسوز دارند! آب و لوچه‌ی جوانان از شکل قدم زدن ایشان راه افتاده روی لبی که با دستمال سرخ از اشک پدر و مادرها پاک می‌شود... آه از نهادت بلند می‌شود!... هر کسی در کار خویش بند می‌شود!
4) چند ساعت پیش درفکر نزولِ میزانِ هوش عاطفی-هیجانی و رفلکس و حساسیت انسانی جامعه بویژه در سطحِ مسئولین رده‌های مختلفِ نظام‌های ایدئولوژیک و توتالیتر آدمک‌سازِ نسوز بودم و در فکر احوالِ کارگزارانِ بی‌اختیارِ واداده در قوایِ سه‌گانه‌یِ غیرمنفک‌شان؛ که در دراز مدت چگونه یک ساختار حقوقی غیرپاسخگو که کشنده‌یِ استقلال و نبوغ و ابتکار و امیدِ شهروند عقیم است، با مجریانی بر اساس مکانیسمِ اعتمادِ هیئتی و غیرتشکیلاتی و حرف مفت و شعار و بوق و کرنا، می‌تواند روح جامعه‌ای را با رفتارهای خودآگاه و یا ناخودآگاه متحول کنند؛ طوری که میزان واکنش نسبت به یک فاجعه و یا حقوق مسلم پایمال‌شده احساس نشود و آنقدر سطحی باشد که با یک چای تلخ و دو تا حبه خبر شیرین و چند جوک ترش و شور برطرف شود و تسلی یابد و باز در دوری باطل روز از نو و روزی از نو...!
5) در چنین ساختارِ آدمکسازی و آدمکشی، به باورم ما شاهد یک فاجعه‌ی ملی هستیم و در آرامش قبل از طوفان به‌سر می‌بریم! در دقایقِ زنجیره‌ای امید کاذب (تو حرفِ مفت بزن! تا من کار خودم را یکنم)، وقتی این امید عقیم ناشی از تسلیم نهادینه به زورگیریِ‌باور تثبیت شود، آنگاه دمایِ کنش و واکنش معنادار و عاطفی و انسانی "گورکن و مرده"، هر دو سرد و یخ است!
هر چند گریه‌کن‌های اجاره‌ای و عزاداران دورهمی، فقط بدنشان گرم است!...آنها نیز در این بازیِ زنجیره‌ای، یا مدتهاست که مرده‌اند، و یا در حال احتضار و جان کندنند و خود بی خبر!
بیچاره نونهالانی که در این میان پرپر می‌شوند... بینوا نسل بعدی... بینواد اعتماد و مدنیت!
در گیرودار انفجار یک بمب اتمی‌، عمق فاجعه پیدا نیست!
حیوانات به تقلا افتاده‌اند... گویا زلزله‌ای در کار است!
سخنرانی‌های قذافی و صدام شبیه هم بود! سرد و تکراری و تهدیدآمیز، بدون حسی انسانی، با کتمان حق و فرافکنی مسئولیت رهبری بر دوش بازیگران خود و خوانش معکوس واقعیت و دروغ و تصدیقِ این که: "ما همه باهم مستیم!"... بت‌های سنگی پیش از مرگ مرده بودند و "مرده" از "کشته مرده" خوشش می‌آید! مخصوصا که یخ زده باشد!... هیچ امیدی به بت نیست! اما بادیگاردها باید کنار همسایه‌های زنده زندگی کنند... شهر بــو می‌کشد!
#باید_خون_گریست
خیام ابراهیمی
20 دی 1396


ترس از رفراندوم

آیا از رفراندوم می‌ترسید؟
رفراندوم جز یک حق مسلم ملی برای بازبینی مکانیسم نوشتن سرنوشتِ خود و نظام تصمیم‌گیریِ پیمانکار(حاکمیت) از سویِ تصمیم‌ساز و کارفرما(ملت) در قانون‌اساسی نیست! قانونی که با سپردنِ اختیارِ سه‌ قوای قانونا فرمانبرِغیرمنفک و یک ملتِ قانونا تسلیم به‌یک‌ قدرت مطلقه‌ی قانونمدار، وضعیتِ کشور را در فرصت 40 ساله روزبه‌روز بدتر کرده و ناکارآمدیِ خود را اثبات نموده! بدی‌اش تب‌ولرز مدام و خوبی‌اش واکسیناسیون فهمِ شهروندِ مستقل از قدرت.
آیا رفراندوم لولو خورخوره است؟
وقتی یک کامپیوتر با سیستم عامل ورژن یک، کارایی‌اش را از دست ‌بدهد و تا حدّ هنگ‌کردن، کند و بد عمل کند و برنامه‌های جدید را اجراء نکند؛ آنگاه باید هم سیستم‌عامل و هم نرم‌افزارهای متنوعِ آن‌را به‌روز کرد! در گام اول این به‌معنای عوض‌کردن و براندازیِ سخت‌افزار نیست! سخت‌افزار تنها وقتی عوض می‌شود که سی.پی.یو و قسمت پردازش اطلاعات و حافظه و مادربُرد و اجزاء دیگرش بسوزند و یا نتواند به‌علتِ تکنولوژی قدیمی، برنامه‌هایِ جدید امروزی را بخواند و اجراء کند! و عملا کارایی خود را از دست بدهد!
رفراندوم(همه پرسی) یعنی تجدید نظر در مکانیسم تصمیم‌سازی راجع‌به نوشتنِ سرنوشت ملتی که از کارایی کامپیوتر خود و وضعیت سرگذشتِ خود ناراضی است و عملا در چاله‌ای هنگ کرده است!
.
توهّمِ مالکیتِ یک کارگر فصلی‌(حاکمیت)، بر دارایی و سرنوشتِ کارفرما(ملت).
متاسفانه خدمتگزاران و کارگزارانِ حقیقیِ اوامرِ ملت‌(به‌عنوان کارفرما)، در موقعیتِ اشتباهی و واقعیِ مناسبات قدرتِ قانونی شبهه‌برانگیز، آنقدر متوهم شده‌اند که به‌دلیل آچمزشدن و لال‌مردنِ صاحبان‌حق، خود را عملا مالکِ مُسلّمِ کارفرمای خود(ملت) به‌عنوانِ برده‌گانی ملتزم می‌دانند! به لحنِ مونولوگ و تک‌گویی و حرف‌زدن و امر و نهی و احساساتشان توجه کنیم! براستی ایشان به دلیل خوانشِ خطای مردم از قانون اساسی، دچار توهمِ مالکیتِ یک ملت شده‌اند! و لازم است از این توهم بیرون بیایند و یادشان بیاید که بر خلاف نص صریح قانون پارادوکسیکال، لااقل در ادبیات سیاسی خودشان از روز اول قرار بوده ایشان تنها امانتدار، کارگرِ روزمرد و نهایتا پیمانکارِ ملت باشند، نه بیشتر! و اگر قانون مجوزی جز ادعا به ایشان می‌دهد لااقل ادبیاتِ حقوقیِ خود را منطبق با نص صریحِ قانون کنند، تا ملت به تمایز فهم خود از قانون، به نیتِ اصلیِ مجری قانون پی ببرد و از شبهه و توهم درآید و بفهمد که در نظام تصمیم‌سازی هیچکاره است و جز بیعت با صاحبِ قانونی خود، چاره‌ای ندارد! متاسفانه صاحبان کاریزمای ملی شامل اصلاح‌طلبان و بخشی از اپوزیسیون نیز به دلیل منافع ناشی از شترسواری دولادولا، در این خوانش دوپهلو بین تناقضِ حقیقتِ قانون و واقعیت نیت و ادبیاتِ حکومت، یکی به تخته‌‌ی حقوقِ مبهم ملت می‌زنند و دو تا به نعلِ واقعی قدرت حاکمه بر امت. نتیجه این‌که: 40 سال است که منابع ملی توسط مسئولین نظام در راهی خرج می‌شود که تنها چند سال است که ملت عقیمی که در تنگنایِ قانونی، حسابی لگدمال و نمدمال شده است، تنها به بخشی از حجم هنگفت این اجحاف ناشی از اعتماد سنتی خود به حاکمیت و اصلاح طلبان، پی برده است و وقتی شوکه شده است که چیز دندان‌گیری از تاک و تاکنشان باقی نمانده است! و صد البته در این خیانتِ قانونی حاکمیت به اعتماد ملی، اصلاح‌طلبان مصلحتگرا نیز به سهم خود بنا بر آگاهی بر مسئولیت‌های حقوقیِ پیشین خود با هر توانِ عقلانی و به هر نیتی، دخیل بوده‌اند و باید در راستای اثبات برادری خود با ملت صریح باشند! همانطور که نادیده نباید گرفت که آگاهانه یا ناخودآگاه، خودخواهانه در جدال با جناح رقیب و یا صادقانه و ملتخواهانه، در بخشی از تحول و آگاهی ملت به حقوق ملی خود نیز خدمت‌رسانی کرده‌اند! هر چند ناکافی و کژدار و مریز. همچنان‌که اصولگرایان با صداقت به باور خود شمشیر از رو بسته‌اند! در واقع اصلاح‌طلبان با ادعای صداقت، اما با ریاکاری خدمت کرده‌اند؛ و اصولگرایان با باور به ریاکاری با ملت غیرخودی، به باورِ خود صادق بوده‌اند؛ و هر دو جناحِ چپ و راست با گذراندن ملت از فیلترِ خدعه و فریب و مکر، همچون واکسن به شعور سنتی ملت، به پالوده‌شدنِ فهم ملی از شائبه و ناخالصی و نیز به حقوق خود خدمت کرده‌اند! و این خود پیشرفتی است در صیرورت و پروسه‌ی رشد شعور ملی.
خب، وقتی ما شاهد نارضایتی جدی ملت‌(به عنوان صاحبان حق و کارفرمای حکومت) از عملکردِ چندپهلو و غیرشفافِ نظامِ تصمیم‌سازی و قدرتِ فراملیِ قانونی هستیم، و قدرت و اراده ملیِ ملت زنده را در دور باطلِ ملتزمین برگزیده و ویژه‌خوار خودی قفل‌شده و هنگ می‌بینیم و به حکم حکومتیِ قدرتِ مطلقه‌ی قانونی که بنا بر اختیاراتِ بند یک اصل 110، به‌مدت 40 سال تنها تصمیم‌ساز و تنها سرنوشت‌ساز یک ملت در راه صدور انقلاب به اقصی نقاط عالم بوده و فعالیت‌های هزینه‌بار و تعهدآورِ پنهانی داشته که تبعات آن بر دوش حیات ملت است، وقتی کشور را در حال بی‌ثباتی مستمر و در حال سقوط می‌بینیم و منابع ملی را در راه اجرایِ سیاست‌های کلی نظام اقتصادی، نظامی، فرهنگی و سیاسیِ تک‌نفره، بدون نیاز به تصویبِ کل مردم زنده، تقریبا از دست‌رفته می‌بینیم، چه ایرادی دارد که در راستای شفاف‌سازی بار مفاهیم حقوقی و راجع‌به تغییر نظام و ساختار تصمیم‌سازی سرنوشت یک ملت، توسط خود مردمِ زنده‌ی این نسل، همه‌پرسی صورت بگیرد؟! این خواسته به معنای ساختارشکنی نیست! حتی اگر قصد تعدیل، ترمیم و یا تغییر ساختار را داشته باشد! که معنای ساختارشکنی واقعی، اقدام سختِ عملی برخلاف قانون و پیش از اعلامِ درخواستِ تغییر نرمِ قانون است!
مگر پدران می‌توانند سرنوشت فرزندان را رقم زنند؟ (معمار کبیر انقلابیون)
.
اما چه کسانی از رفراندوم می‌ترسند؟
ویژه‌خوارانِ چپ و راست و صنعتگرانِ میانه، با دوره کردنِ مردم می‌گویند: طرح رفراندوم، براندازانه است! و یا درخواستِ رفراندوم زودهنگام است و درخواستِ آن به زمان زیادتری نیاز دارد! آیا این زمانِ زیادتر یعنی بگذارید ما روی جنازه‌های شما تا پایان عمر به ویژه خواری خود ادامه دهیم؟
من نمی‌دانم ایشان با چه استدلالی معتقدند که وقتی ملتی در حال احتضار است؛ رفراندوم یک عمل زودهنگام است؟ رفراندوم که لولوخورخوره نیست!... یا هست؟
منطقا ملت که نباید از سال 57 عقب مانده‌تر باشد! که آنموقع صلاحیتِ رفراندوم را داشت، ولی امروز این کار برایش زود است! تو پنداری ملت در این 40 سال باید صغیرتر شده باشد که صلاحِ کارِ خودش را نداند!
رفراندوم به معنای قلع و قمعِ مسئولین و یا مردم نیست! بلکه برای پیشگیری از خشونت و قلع و قمع منافع مشترک ملی است! و نیز به معنایِ به‌روزرسانی مطالبات تلنبارشده‌ی نسل زنده برای پیشگیری از انفجار و فروپاشی ملت است! در واقع این اراده ملی است که قانونا براندازی شده است و جز بیعت راهی ندارد! رفراندوم یک فرصت بازسازی رابطه‌یِ یکسویه‌یِ دولت-ملت به یک رابطه‌یِ دوسویه و زنده است! برای از بین بردن تهدیدِ ویرانی! رفراندوم به معنای انتقام از حکومتِ سلطه‌گر هم نیست! طبیعی است که هیچکس کامپیوتر مستهلک و ناکارآمدش را با پتک خُرد نمی‌کند! رفراندوم احیاگر نظامِ تصمیم‌سازی و سرنوشت‌ساز است، نه براندازانه! براندازی یک اصطلاحِ مختص به نظام‌های سلطه است نه مردمی! کاربردِ این تفِ سربالا از بیسوادیِ مدعیان است و به نوعی خودزنی است! براستی وقتی کاربران و شهروندان نمی‌توانند از سیستمِ در اختیارِ خود برای اجرای برنامه‌های نوینِ خود بهره ببرند، تبدیل شده اند به یک مصرف‌کننده‌ی صِرف به نشخوارِ سرنوشتی فراملی (نه تولید‌کننده ی سرنوشت)، چه باید بکنند؟ وقتی حتی برای اجرای خواسته‌های ابتدایی خود با زبان برنامه‌نویسی کهنه نمی‌توانند رابطه برقرار کنند و از گهواره تا گور دچار سوء‌تفاهمند، چه باید بکنند؟ رفراندوم به معنای رفع سوء‌تفاهم توسط نسل زنده‌ای است که با نسل قبلی به اندازه‌ی چند گورستانِ خاوران و امامزاده طاهر و بهشت زهرا فاصله دارد! گیریم تمام تصمیمات نسل قبلی در جای خود درست و قانونی باشد؛ اما وقتی ملت به عنوان صاحبان حق مسلم و صاحبِ این کامپیوتر، بخواهد سیستم خود را به روز کند، چه کسی می‌تواند جلوی او را سدّ کند؟ آیا جز آنکس که به حسابِ خویش شک داشته باشد و یا نخواهد عملکردش برملا شود؟!
و نیز: آن‌را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
رفراندوم که حتما نباید پس از انقلاب و شورشی ویرانگر، رخ دهد! ما پس از جابجایی قدرت در 22 بهمن 57، پس دو رفراندوم یکی در فروردین 58 (تعیین نوع حکومت) و آذر 58 (قانون اساسی)، برای سومین و آخرین بار در مرداد 68 هم شاهد یک رفراندوم تجدید نظر در قانون اساسی بودیم که طی آن اختیاراتِ قدرت رهبری بر قوای سه‌گانه افزایش یافت و قید "مطلقه" بر اختیارات و عنوانِ "ولایت فقیه" افزوده شد! و نیز قید "ملی" از مجلس شورا حذف و به "اسلامی" مبدل شد! بدون اینکه به مردم توضیح داده شود و دلایل آن به صورت فراگیر به چالش گذاشته شود که این تغییر برای چیست؟! و با این تمهیدات گنگ، چنین رفراندوم سرنوشت‌سازی چون تمام انتخابات، بدون در دست داشتن "مکانیسم راستی آزمایی" توسط ملت مستقل از قدرت در شمارش آراء، تصویب و اجرایی شد!
نیت چه بود؟!... لابد یکی برای حفظ انسجام قدرت متمرکزِ نظام و برای پیشگیری از پریشانی پس از مرگ خمینی! و علت دیگر برای بهره‌وری از تمرکز قدرت در قوا برای تضمینِ امنیتِ پلیسی در دوران سازندگی پس از ویرانی‌هایِ دورانِ جنگ که خود محصولِ سیاست‌های کلی ناشی از قدرتِ قانونی بود! در یک تقسیم قدرت و شرح وظایف بین رفسنجانی برای توسعه‌ی اقتصادی، و بصیرتِ رهبری برای ایجاد امنیت پلیسی و حبس کردن مطالبات سیاسی.(میوه‌ی استراتژی حقوقیِ این دوران، امنیت برایِ اجرای قتل‌های زنجیره‌ای منسوب به اسرائیل بود) مسلما چون مردم مستقل از قدرت حاکمیت، هیچگاه دارای تشکیلات مستقل برای نظارت ملی نبوده‌اند، تشخیص این نیاز نیز ربطی به مطالبات ملی مردم نداشت! در واقع وکیلانِ موقت ملت (بخوانید امتِ برگزیده‌یِ خودی)، برای کلِ مردم تصمیم گرفتند و خودسرانه سرنوشت نوشتند!
رفراندوم باید یک امکان همیشگی در دست تمام مردم باشد تا در جهانی که به سرعت در حال توسعه است بتواند خود را به‌روز کند؛ وگرنه تا سر حد مرگ عقب می‌ماند!
فرق امروز با دیروز تنها در این است که آن‌موقع معنا و تعبیر و بار حقوقی ناشی از اصول قانون اساسی بر ملتِ ناآگاه پنهان بود؛ ملت آگاه هم که از ابتدا دستشان بریده شده بود! اما امروزه ملت در میدان عمل معنای کلمات و بار حقوق مسلم خود را با گوشت و پوست و استخوان و با قطره قطره‌یِ خونشان می فهمند! خب معرفت و درایت و بصیرت مردم که نباید خطرناک باشد! مگر اینکه خطرناک باشد و ما ندانیم! مسلما ملت از 40 سال پیش آگاه‌تر شده‌است! مگر اینکه نظام آنها را عقب‌مانده‌تر بداند و نیز بخواهد! و این می‌شود نقض غرض! و هر کس در این راه مانع بتراشد، لابد مشتاق حفظ قدرتی فراملی و ضدمردمی است!
بدیهی است که از رفراندوم، تنها قدرت غیرمردمی می‌ترسد!
آیا رفراندوم جنِ بوداده و لولوخورخوره است؟!
اگر پاسخ مثبت است! براستی چه قدرتی را قرار است بخورد؟
آیا برای احیاء و زنده کردن شور حیات و امید در نسل فعلی که در تصمیمات سرنوشت‌ساز نسل قبلی شریک نبوده‌، و برای اثبات و احقاق وحدت ملت با ملت (به‌عنوان قوی‌ترین قدرت حفظ امنیت و ثباتِ ملی و کسب اعتبار و اعتماد ملی و جهانی)، و نیز استقرار اراده‌ملی بصورت زنده و پویا، آیا با برگزاری هر چه سریعتر رفراندوم موافقید؟ اگر نه! چرا؟
خیام ابراهیمی
17 دی 1396

حلقه‌ی مفقوده

حلقه‌ی مفقوده!
آدرس را باید درست نشان داد!
حلقه مفقوده روبنایی نیست! بنیادی است!
با یک قدرت نهادینه روی ریل صدور انقلاب به هر قیمت در قانون است که بازتولیدش با رفتن این و آمدن آن ملتزم به قدرت مطلقه، تغییر نمیکند!
آنچه سه قوا را متصل به ملت میکند اختیارات مطلقه ی ناشی از بند یک اصل 110 قانون اساسی است!
مسئولین سه قوا قانونا ملتزم به جاده صاف کنی ریل صدور انقلاب به دیار قدستند و جملگی تدارکاتچی یک نفر نه مردم زنده!
این رابطه‌ و دیالوگ، بدون این حلقه ی مفقوده که در دست ملت نیست، بی معنا و ناممکن است؛ مگر اینکه حلقه در دست ملت باشد و مردم سالار میهن خود باشند! وقتی قانونا سالار مردم، یک قدرت فراملی به عنوان رهبر باشد، رابطه یک طرفه است و زبان ملی در زبان ولایی الکن و ابتر بوده و صرفا منجر به فرمانبری است نه تعیین و هدایت سرنوشت خود! قانون تعریف حروف الفبای این زبان ارتباطی را تنها به یک قدرت داده است نه تمام ملت! مگر به رفراندومی دیگر. تا آن زمان هر چه مولا بکند قانونی است! و دیالوگ بی معناست چرا بصورت بنیادی موجب سوء تفاهم است. او یک چیز امر میکند و تو چیز دیگر میخواهی! این وسط مسئولین سه قوا هم هی مغلطه میکنند تا مردم خیال کنند فرمانده خودشانند و رای شان مؤثر! همین دور باطل در این بن بست قانونی، موجب اتلاف منابع ملی مشترک و منابع انسانی است!
زبان مشترک حقوق ملی، حلقه‌ی مفقوده ی وحدت ملت با ملت و استقرار اراده ملی است!
ادبیات سیاسی ملی نباید کاهنده و مقابله برانگیز باشد بلکه باید فزاینده و مبتنی بر هم‌افزایی ملی باشد! اما قدرت "هم افزایی" به عنوان یک ارزش ملی باید مبتنی بر واقعیات قابل درک باشد!
"زبان مشترک حقوقِ ملی" همان مهره ی گمشده است!
اولویت "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه" ( که بدون اولی دومی مقدور نیست) میتواند جایگزین حقوق برابر ملی باشد!
فهم اینکه امانتدار و صاحب حق مسلم کشور و ثذوت و منابع ملی مشترک آن، تمام مردمند!
جا انداختن اینکه همه در ثروت ملی شریکیم، و حقمان در دست دیگران است، موجب میشود که انگیزه برای مشارکت ملی پدید آید!
آنچه شما بدان اشاره میکنید مثلا کاریزمای معنوی به انسان، بصورت تئوریک معنادار است و نه بصورت حسی و عملی.
مردم حق "شراکت برابر در مدیریت و برخورداری از ثروت ملی" را بهتر از هر چیزی می فهمند! چون احساس امنیتشان بدان وابسته است!
امید مردم به مشارکت مشتمر در شوراهای بومی و محلی برای ساختن و تولید نمایندگان واقعی خود با استراتژی تمرین "همزیستی مسالمت آمیز" و پاسداشت حقوق یکدیگر، به عنوان "ارزش برتر مدنیت" و مجوز برخورداری از "حقوق ملی" میتواند فرهنگساز باشد!
مشروعیت زدایی نباید بصورت روبنایی موجب اتلاف منابع انسانی و مادی شود.
شما اگر بر حداقل منافع مشترک ملی در ملک مشاع و مشترکی به نام وطن تاکید کنید خودبخود مشروعیت شراکت ملی در مردم پدید خواهد آمد.
زبان مشترک حقوق ملی خودبخود میتواند با تاکید بر "هم افزایی ملی" به عنوان یک ارزش دارای امتیاز شهروندی، زاینده ی اعتبار و مشروعیت آفرین و شکوفایی اراده ملی باشد!
بدون درخواست و اقدام به تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت برای نوشتن سرنوشت، مشکل ملت حل نشدنی است و این گره باز نمیشود!
آنان که بارها و بارها مدت 40 و 30 و 20 سال است که آدرس را درست نشان نمیدهند، در واقع بارها به ملت خیانت کرده اند!
آنچه سه قوا را متصل به ملت میکند اختیارات مطلقه ی ناشی از بند یک اصل 110 قانون اساسی است!
مسئولین سه قوا قانونا ملتزم به جاده صاف کنی ریل صدور انقلاب به دیار قدستند و جملگی تدارکاتچی یک نفر نه مردم زنده!
این رابطه‌ و دیالوگ، بدون این حلقه ی مفقوده که در دست ملت نیست، بی معنا و ناممکن است؛ مگر اینکه حلقه در دست ملت باشد و مردم سالار میهن خود باشند! وقتی قانونا سالار مردم، یک قدرت فراملی به عنوان رهبر باشد، رابطه یک طرفه است و زبان ملی در زبان ولایی الکن و ابتر بوده و صرفا منجر به فرمانبری است نه تعیین و هدایت سرنوشت خود! قانون تعریف حروف الفبای این زبان ارتباطی را تنها به یک قدرت داده است نه تمام ملت! مگر به رفراندومی دیگر. تا آن زمان هر چه مولا بکند قانونی است! و دیالوگ بی معناست چرا بصورت بنیادی موجب سوء تفاهم است. او یک چیز امر میکند و تو چیز دیگر میخواهی! این وسط مسئولین سه قوا هم هی مغلطه میکنند تا مردم خیال کنند فرمانده خودشانند و رای شان مؤثر! همین دور باطل در این بن بست قانونی، موجب اتلاف منابع ملی مشترک و منابع انسانی است!
زبان مشترک حقوق ملی، حلقه‌ی مفقوده ی وحدت ملت با ملت و استقرار اراده ملی است!
ادبیات سیاسی ملی نباید کاهنده و مقابله برانگیز باشد بلکه باید فزاینده و مبتنی بر هم‌افزایی ملی باشد! اما قدرت "هم افزایی" به عنوان یک ارزش ملی باید مبتنی بر واقعیات قابل درک باشد!
"زبان مشترک حقوقِ ملی" همان مهره ی گمشده است!
اولویت "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه" ( که بدون اولی دومی مقدور نیست) میتواند جایگزین حقوق برابر ملی باشد!
فهم اینکه امانتدار و صاحب حق مسلم کشور و ثذوت و منابع ملی مشترک آن، تمام مردمند!
جا انداختن اینکه همه در ثروت ملی شریکیم، و حقمان در دست دیگران است، موجب میشود که انگیزه برای مشارکت ملی پدید آید!
آنچه شما بدان اشاره میکنید مثلا کاریزمای معنوی به انسان، بصورت تئوریک معنادار است و نه بصورت حسی و عملی.
مردم حق "شراکت برابر در مدیریت و برخورداری از ثروت ملی" را بهتر از هر چیزی می فهمند! چون احساس امنیتشان بدان وابسته است!
امید مردم به مشارکت مشتمر در شوراهای بومی و محلی برای ساختن و تولید نمایندگان واقعی خود با استراتژی تمرین "همزیستی مسالمت آمیز" و پاسداشت حقوق یکدیگر، به عنوان "ارزش برتر مدنیت" و مجوز برخورداری از "حقوق ملی" میتواند فرهنگساز باشد!
مشروعیت زدایی نباید بصورت روبنایی موجب اتلاف منابع انسانی و مادی شود.
شما اگر بر حداقل منافع مشترک ملی در ملک مشاع و مشترکی به نام وطن تاکید کنید خودبخود مشروعیت شراکت ملی در مردم پدید خواهد آمد.
زبان مشترک حقوق ملی خودبخود میتواند با تاکید بر "هم افزایی ملی" به عنوان یک ارزش دارای امتیاز شهروندی، زاینده ی اعتبار و مشروعیت آفرین و شکوفایی اراده ملی باشد!
بدون درخواست و اقدام به تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت برای نوشتن سرنوشت، مشکل ملت حل نشدنی است و این گره باز نمیشود!
آنان که بارها و بارها مدت 40 و 30 و 20 سال است که آدرس را درست نشان نمیدهند، در واقع بارها به ملت خیانت کرده اند!
خیام ابراهیمی

روشنفکر ساقه‌خوار

روشنفکر ساقه‌خوار
===========
چون شتری نشسته‌ برابر شاخِ خشکِ گوزنی دریده
نشخوار می‌کند غم و شادی را چهارزانو، لمیده، خمیده
به فرمانِ عزا و مولودی
در صدا و سیمایِ ساربانِ در کویر تفتیده
من عزادارِ یتیمان کشته در روایتِ روشنفکرِ ساقه‌خوار
در اخبارِ گیجِ شایعه، زیرِ کرسی‌هایِ خوابِ آزاد‌پریشی
آیا کسی به تیرِ شایعه کشته شده امشب ای ویژه‌خوار؟
میرزای درباری مشق می‌کند: برای کشته‌ها، سند رو کن!
خمیازه می‌کشم: شرمنده که همراهِ اولِ سردارِ گلوله نبوده‌ام!
آیا سردارِ الماسی دگر در راهِ یک اپوزیسیون جعلی در بن‌بستِ تلاویو است؟
آیا به تدارکاتچیِ این قطارِ یکطرفه باز باید اقتداء کرد؟... فکرم روشن نیست!
آیا من و تو و ما روشنفکریم در صفِ بلیطِ سینمایِ این کاروان و قطارِ قانونی؟
میرزابنویسِ بیتِ دیوان‌سالار، نشئه از ایرانی بودنِ خویش در جشنِ شب یلدا، بینِ پروازِ لندن و مسکو و ژنو و صحرای نوادا، براندازی می‌داند، تنفسِ هر بی‌زور زورگیری‌شده بی‌اذنِ ارباب را
براندازیِ رعایای روشنفکرنمای کینه‌جو می‌خواند بیداری از خواب را
و می‌سراید: "براندازی خودکشی روشفنکرنماهایِ قانون‌گریز است!"
قانونِ ارباب، رمز حیاتِ روشنفکریِ کژدار و مریز است!
می‌گویم: کدام روشن‌فکر؟ "روشنفکر" که حادثه و خبر را با قید و صفت می‌خواند؟!
40 سال است که صدا و سیمایِ "غرض و مرض"، روحِ چشم و چشمه‌ی خبرگزار و خبرنگار و خبردار را از تاریکی مخبر و خبرگذار، گل‌آلود و سیاه و کینه‌جو کرده است!... ماهی بگیر قطار قطار...!
وقتی که حکمِ حادثه از پیش رقم خورده است!... سخن از پرورشِ روشنفکر، بافته‌یِ رؤیای مدینه‌ی فاضله‌ی کیست؟
با چنین ربّ و مربیِانِ زنجیره‌ای، سخن از فکرِ روشن، شبیه روایتی گروتسک است!...
ملغمه‌ای از خنده و رِقّت و ترحم و گریه و زشتی و ادایِ زیبایی... خرافه به نادانی و اعتمادی کور و ادای دانش و علم به لباسی عاریتی...
کین و فتنه و دروغ و آتش‌به‌اختیاری را معمارِ کوزه‌گر دمیده در کالبدِ بی‌مراعاتی قانونِ فتانه‌ی ویژه‌خوارِ خودی-غیرخودی در صفِ انتظارِ غبن و فریب و خدعه و مکر با غیرمن!... این "من" منِ شیطان است؟!...هه!
و از کوزه همان برون تراود که دراوست!
دیگران کاشتند و شما خوردید... شما بکارید تا دیگران بخورند!
آینه چون نقش تو بنمود راست... خود شکن! آینه شکستن خطاست!
با انشاءِ و مونتاژ واژه‌ها، فکری روشن نمی‌شود!
انگِ "براندازی" رفلکسی غریزی_بنیادی به خاری در پاست
میوه‌ی درخت خشک وبی بر و بارِ براندازیِ اراده‌ی توده‌هاست!
در دور باطلِ لوطی و عنترهایش ...لاتهایِ چماق‌خوار از 28 مرداد... تا اندکی فطرت بیدار در 2 خرداد و... بایکوتش در 10 دی و 13 دی... تا 1400؟!... هه!... زهی خیال باطل!
روی آن شاخ خشکِ که نشسته‌ای و به تبر می‌شکنی از بن تا رُم
یک شتر هم بگذار میرزای روشن ضمیر از حجاز تا قُم.
به شکمِ استقلال سنگ بسته‌ایم و شما ختم روزگاران
مست از قانونِ بیت‌المالِ آزادِ آتش به اختیاران
قطره قطره نفت ملتی عقیم را به خونِ کودکانِ شامی خون در قی
عجین کرده به جام زهر می‌زنید پی در پی!
قانون؟... روشن فکری؟!... ... هه!
مگر این خندقِ بلا تا چند طاقتِ هضمِ میوه‌ی زقوم را دارد؟ تا 1400؟!... هه...!!!
تا آن شبِ یلدا، تو هزار تکه شده‌ای بین پینگ‌پنگِ دو جناحِ چپ و راست
به قانونِ داور میانه و ارباب خانه!
شتر در خواب بیند پنبه دانه!
خیام ابراهیمی
15 دی 1396




عزای ملی

عزایِ ملی
چالش: این نارنجک باید در میدانِ مینِ اعتراض، خنثی و یا منفجر شود!
خبر: صدایِ انفجار باید خفه شود!
"نه غزه، نه لبنان، جانم فدایِ ایران"
خون این ندا بر آسفالتِ شهر، حقِ مسلّمِ امانتدارانِ چاه‌هایِ نفت، در شکافِ یتیمِ زلزله‌هایِ بی‌کانکس است!
قطره‌های‌نفت، خون‌بهای کودکانِ یخ‌زده‌ی بی‌شام، در جنازه‌کش‌هایِ هیتلریِ فولکس است!
قانون‌، حافظِ سیاست‌هایِ کلی ارباب برای خریدِ تمامِ آبپاش‌هایِ ضد شورش امنیتی، به‌‌جایِ کانکس‌هایِ ایمنی... در بندر تجارتِ اعتماد، پر از ساعتِ قاچاقِ رولکس است!
ارباب، محتاجِ دعایِ درمانِ پیرانِ قضا در دامنِ شفاخانه‌یِ پیرِ استعمار
عاشق نذوراتِ شفایِ محرومان در صندوقِ امامزاده‌ آلکس است!
بر موج انفجار، خطبه‌ی امروز: "این صدا باید خفه شود!"
صداخفه‌کن پر از دود و قدرتِ مطلقه‌یِ قرص‌هایِ توهم‌زایِ اِکس است!
و من به اشارتِ تدراکاتچیِ این قانون: "رأی می‌دهم؛ پس نیستم!"
من هنوز شریکِ جرمِ یک اعتمادِ کور به جاهل‌العارفینم! براستی من کیستم؟
88 به من نگفت: که من نیستم!
92 و 96، انکارِ 88 بود و تفِ سربالایی که توبه نکرد از ادعایِ قانونِ پابرجایِ صندوقی همیشه سوراخ!
من جاهلی به فهمِ قانونِ سوراخِ پنچرگیری‌نشده زیرِ کلاهِ صندوقِ مارگیرانِ شعبده‌بازم
بین خرگوشی در آستین و کبوتری در مُشت!
اگر در 76 فاصله‌ام با گرگ 50 قدم بود، اما به یمنِ تعدیلِ دامِ اعتمادبازی، فاصله‌ام شده امروز چهار انگشت!
از ذهنِ همیشه مفتونم، پرسش‌هایِ مشوش مپرس، ای فتنه!
من تحریکم به تار مویِ جنازه‌ی دخترکی شش‌ماهه در کفن، در آغوشِ قانونِ پیرِ تفخیذ!
من شهروندِ غیرمدنیِ احکامِ قبایلِ بدوی‌اَم هنوز! مدینة‌النبی کجاست؟
همه اعتمادِ من، به لبخندِ معمارِ قبیله‌یِ کورَم بود
به تار سیبیل دایی‌جان ممدحسین و قسمِ حضرتعباس خانعمو محمودحسن، که یکی گروگانِ دیگری بود و همه گروگان یکی‌و من بی‌خبر!
در هیچ خبری، صندوقِ 88 نگفت: که من نیستم!
تنها امّیـد به قانونِ سلطه‌یِ اربابِ مطلقه بر گزمه‌های‌ ملتزمِ قبیله گفت: که من کیستم!
من رعیتِ مالباخته و سوار در قطارِ صدورِ خودی، غرقه در زوالِ ذهنِ پیر به جهانِ غیرخودی هستم!...نیستم؟!
چه فرقی می‌کند که لکوموتیوران و تدارکاتچیِ قطار مَمّد باشد یا محمود و حسین و ابراهیم و حسن؟ یا یکی از بردارانِ بی‌غمِ دالتون، یکی در میان.
در درازنایِ دو مارِ خفته بر چپ و راستِ ریل‌های از پیش‌ساخته تا دیارِ قدس
من سُربِ گلوله‌یِ درونِ قلبِ کودکانِ شام و عراق
من گنجشکِ داعشیِ رنگ‌شده به سبز و بنفشِ قناری در قفسِ بی‌اختیارِ بن‌بستِ اخترم!... پس هستم!
من اسیدِ پاشیده به رخِ ترانه‌ها به یک آخِ مفت از جیبِ تو و دیگر هیچ
من مخمورِ مرادِ معمارِ خنجرِ مریدانِ زنجیره‌ای به قانونِ مستی از جامِ زهر
جانم به لب آمد از قطره قطره نفتم در شاهرگِ جهان
تنم از خونِ وطن خالی، به‌راهِ عمرِ "قانونی" که ناگزیر به انتخاب لکوموتیورانم؛ بینِ سرابِ بد و بدتری بی‌معنا در سرنوشتِ شامی آغشته به خونِ معنا.
من عزادارِ عقل مچاله در قانونِ هوسِ روشنفکری‌، در اخبارِ گیجِ شایعه، زیرِ کرسی‌هایِ آزاد‌پریشی.
آیا کسی به تیرِ شایعه کشته شده امروز در چاهِ شکایاتِ قانونِ تک‌نفره؟
بی قدرتِ تشکیلات، من مُرده‌ی قانونِ کارفرمای گورستانم به دستِ پیمانکارِ گورکن!
آن‌گاه که به قانونِ گورستان امید بستم!
من عزادارِ اعتماد و اراده‌ی پستم!
گاه که عزادارِ میلیونیِ سردارِ سازندگیِ گورِ خویشم!
چرا کسی برای جنازه‌یِ یتیمانِ قانونا عقیم وطن، عزا نمی‌گیرد؟!
خیام ابراهیمی
15 دی 1396

وضعیتِ "آچمز" هم بیهوده نیست


وضعیتِ "آچمز" هم بیهوده نیست!
یک سنگِ کنار راه هم می‌تواند، به کار آید... در دست و در معرضِ چشم بسته و باز و تیپایِ تو، برایِ اثباتِ بی‌ثمری و بی‌اعتنایی و یا دفاع، و یا جنگ و سلطه، و یا صلح و همزیستی... تا تو تبدیل به چیزی شوی که نبوده‌ای! این کنش و واکنش و انتخاب توست، که تو را تعریف می‌کند؛ تو را زخمی می‌کند؛ و یا صیقل می‌دهد و به تو شکل و شخصیت می‌بخشد!
ساختارِ بسته و بن‌بست، از تو چیزی می‌سازد که دیگر آن شخصِ دیروزی نیستی.
"آلبر کامو" نشان داد که سنگ سیزیف در دورِ به‌ظاهر باطل غلطاندن و فروغلطیدن از دامن کوه، عامل ارضاء او از عادتش به درکِ خود از هستی بود! اما آیا این بودن تنها غریزی و تکراری و بیهوده بود؟
"امید" یعنی بیهوده نیست! "ناامیدی" یعنی بیهوده است!
یک انسانِ امیدوار می‌تواند کوچکتر و یا بزرگتر از یک فردِ ناامید باشد و بالعکس! تشخیصش اما با کیست؟ جنگ و صلح از حکم‌کردنِ قطعی و نسبی تا نمی‌دانم، از همین‌ نقطه‌ی عطف، آغاز می‌شود!
تغییر مکانیسمِ حل مسئله و طرح و ساخت مسائل نو از ورودی و خروجی چشم و گوش و زبان و حواس و بازتاب آن (عاطفی؟!) در مرکزِ پردازش عقل و بده بستانش در خود و بیرون از خود... خستگی و توانایی و صبوری در تکروی و همراهی و جامانده‌گی و رقابت و حذف و هم‌افزایی، هر بار با میزانی از احساس معلولیت و ناتوانی و توانایی، از این ایستگاه تا ایستگاه بعدی که ویژه‌یِ نقشِ انحصاریِ من است -نه دیگری-، بالابردن سنگ را تا نوک قله تکراری نمی‌کند! حتی اگر تا ابد ادامه یابد!
تبدیل انسان از مهرطلب به مهرورز شاید بزرگترین دستآورد سفر سیزیف باشد که می‌تواند به زندگیِ ‌ناگزیرِ اجتماعیِ خود با کشف و شهود و تجربه، معنایی ناشی از حرکتی متفاوت با احساسی پر و خالی‌تر و عمیق و سطحی و گسترده‌تر، سنگین‌تر و یا سبک‌تر بدهد... حس بار هستی از این نقطه‌ی تاریک به بارقه‌ی بعدی...
خب اگر رسوبِ این ورودی‌ها و خروجی‌ها توانست به مکانیسم تولید مهر سامان دهد، شاید برنامه نویس کارش تمام شده باشد و حال باید این نرم‌افزار نهادینه و فشرده در سخت افزار را شاید بلوتوس کرد در هستی دیگری تا به کار آید... شاید!
در این سفر ناگزیر این را فقط خود شخص احساس می‌کند که آیا این سیستم بسته است یا احتمال باز بودنش برای کشف و تجربه‌های بیشتر هستی هست... کنجکاوی کشف آخر دنیا و اینکه کارکردش در کجاست؟... با این مقدمه، احوالِ آن محاطی که می‌خواهد محیط باشد را، شاید بتوان شبیه حال ماهیِ سیاه کوچولو دانست!
خیام ابراهیمی
13 دی 1396



بحران بی‌اعتمادی

وقتی خدا در بحرانِ بی‌اعتمادیِ قانونی، در وجدان زنده‌ی مردم منفجر می‌شود!
شکاف طبقاتی بیانگر فاصله بین حفظ منافع طبقات خودی و برخوردار از قدرت فراملی، با ملت غیرخودی، در چارچوب قانون اساسی است! تنها هنگام انفجار این خشم فروخورده است که مرز بین پیمانکاران و گزمه‌ها و کارگزارانِ قدرتِ قانونی با حاشیه‌نشین‌های قانونا غیرخودی، عیان می‌شود! و این تاولِ چرکین سرباز می‌کند و دیگر هیچ پرچمدار سبز و بنفشی قادر نخواهد بود در استیج‌هایِ حکومتی-انتخاباتی، با لطایف‌الحیل و مصلحت خودسرانه (گیریم به نیت خیر) توده‌های حاشیه‌نشین از قدرت قانونی را به بن بست‌هایِ عقلانیتِ محدودِ خویش، در پشت کوه دماوند بکشاند و در صندوقِ بیعتِ قانونِ ارباب، خفت کند!
شکاف طبقاتی در بحران اعتماد ملی، ناشی از چنبره‌ی امنیتی-اطلاعاتیِ مکر بشری، برای حفظ قدرت و سیطره بر منابع ملی مشترک مردم است! بی آنکه حتی مؤمنِ متدین به دین مشرکان بت‌پرست، گمان برد که نمازش در ملکِ غصبی (گیریم قانونی) باطل است!
وقتی نقش نفوذی در اپویسیون جعلی و واقعی ناپیداست! وقتی تو دیگر حتی به همسایه‌ و برادر و رفیق خودت هم اعتماد نداری! وقتی‌که در مناسباتِ جامعه‌ی مدنی، شهروند مدنی تنها باید در تشکیلاتِ پاسخگویِ مردمی برای خود نماینده بسازد، نه آنکه او را یک شبه از صندوقِ شعبده‌ی امنیتی-حقوقی لوطی و ارباب از زیر آستین بیرون آورند و با دو تا شعار پفکی دلِ رعیت خفت شده را ببرند! تا دیگر مکانیسم اعتماد سنتی به تارِ سیبیل دایی‌جان و قسمِ حضرتعباس خانعمو پاسخ ندهد و صیدها مغبون و قربانی طعمه‌های صیاد شوند! در این بلبشو و بازار مکاره‌ی اعتمادِ غیرمدنی و سنتی، آن‌چه در این بی‌اعتمادی ملی و مدنی موفق بوده است، قانونمداری بازیگرانِ خودی و خودفروخته، مبتنی بر تقدم تاخرِ صنعتگرانِ "قانونِ اساسی" است! و به همین دلیل است که دشمنِ مردم و اراده ملی، در واقع خود "قانون اساسی" است، نه گزمه‌های فرمانبردار. فرق قانون مدنی با قانون اساسی ارباب و رعیتی در همین است! به همین دلیل منطق و قانون مورد اشاره‌ی پرچمداران سبز و بنفش، تنها به درد خودشان و دلالان خودی و خودفروخته‌ی اپوزیسیون جعلی می‌خورد! باید از این سربازانِ انتحاری ولایت و مکارانِ مؤمنِ سبز و بنفش پرسید:
"مردم پراکنده و مستضعف، در کدام تشکیلات مدنی و پاسخگویِ قدرتمند، قادرند که درخواست‌ها و مطالبات ملی خود را در قوه‌یِ قضائیه‌ی فرمانبر قدرت مطلقه ثبت کنند و بتوانند آن را در چارچوبِ امنیت قانونی پی‌گیری کنند و به تطمیع و تهدید از دور حق‌طلبی حذف نشوند؟ بچه و ملت صغیر را با لبخند و قاقالی‌لی می‌فریبی، مکار؟!
تنها در همین بحرانِ اعتماد و عدم تعبیه‌یِ مکانیسم علمیِ راستی آزمایی در قانون اساسی است که شکاف طبقاتی در مناسبات قدرت قانون اساسی زاده و بازتولید می‌شود. در واقع "قانون اساسی" ام‌الفساد چنین شکاف طبقاتی و بحران اعتماد در فقدان تشکیلات مستقل قدرتِ وحدت ملی و مردمی است که صاحبان حق مسلمند! مردمی که در فرصت مقتضی و در شوراهای محلی و بومی و ملی برای تمرین همزیستی مسالمت‌آمیز بر اساس حق برابر مالکانه از ملک مشاعی به نام وطن آموزش داده نشده و امیدشان برای نوشتن سرنوشت زنده‌ی خود و نسل‌های بعدی، عملیاتی و میدانی نشده است، مسلم است که چنین مردم پراکنده و لاجانی را می‌توان در هر پستویی خفت کرد و سند اراده و اختیار و حقشان را به نام خود و پرچمداران و مولای خود زد و فرصت بلوغ و رشد آزاد را که حق مسلم ایشان است را 40 سال پیدا و پنهان از قم تا بصره تا شام و جنوب لبنان تا دیار قدس؛ از ایشان غصب و مصادره و خرجِ موشک‌های جنگ به جای صلح و دیپلماسی و هم‌افزایی ملی کرد!
مفتی‌ها و مدعیانِ تفقه و داعش‌مسلکان به نیت حفظ امنیت جیب و تعقلاتِ مادیِ خود در لباسِ معنویت و لمس کردن خیال مردم برای تبدیل کردنشان به کرم‌های بی‌آزار و بی‌معرفت و تولید صنعتی پیچ و مهره‌های نظامِ اجتماعی بت‌پرست و مقلد در کارخانه‌ی آدمسوزی، سالهاست که در حواشی حکومت و در بطن حکومتهای مشرکِ صفوی و قجری چنین می‌کنند، آن هم به نیت خیر که جز شر ثمری نداشته است! این را می‌توان از باطن فاسد ریاکاری و جنگِ هفتاد دو ملت در بینِ پیروانِ تمام ادیان، بویژه مسلمانانِ بت‌پرستِ خاورمیانه براحتی شاهد بود و پی‌برد!
مدعیان خودسر الوهیت، باوری به زنده بودن ندای وجدانِ مردم ندارند و دین آزاد را به شریعت دیروزی نزول داده و بر اساس احکام زمانی-مکانی که مرتبط با مراحل ابتدایی مناسبات قدرت در جامعه‌ی مدنی بوده است، به یک ایدئولوژی دربسته و زمان منقضی فروکاسته‌اند، بی‌آنکه حجّتی محکم در دست داشته باشند که این احکام، فرازمانی-مکانی آیا قابل تعمیم است یا خیر؟! یکی از عوامل ایجاد شکاف طبقاتی و عدم توسعه در جوامعِ منتسب به شریعتِ بت‌پرستان، سد شدن در مقابل وجدان بیدار مردم و عدم اعتماد به خدایِ زنده در ربوبیت و پرورشِ حی‌القیومی یک قادر مطلقه‌ی نزدیکتر از رگ گردن به تمام بشر است! آنها باور ندارند که قادر مطلقه تنها یک قادر مطلقه‌ی همیشه زنده و در دسترس است! پس به‌جای اینکه در تداوم بت‌شکنیِ رسولان منادی آزادی برده‌ها از نظام ارباب و رعیتی و سلطانی رؤسای قبایل و جناح‌حهای قدرت اجتماعی، پرچم را از دست صاحبان قبایل و قدرت گرفته و بین مردم توزیع کنند و آنها را در شوراهای مردمی جمع کنند تا جمع جبری ایشان حکمِ همان خدا برای آن لحظه از رشد زمانی-مکانیِ ایشان شود (نه در تمام زمان‌ها و مکان‌ها)، خودسرانه خود این پرچم را به دست می‌گیرند و با ایدئولوژیک کردن دین زنده به بازتولید بت‌پرستی در لباس صوری و من‌درآوردی خدا اقدام می‌کنند و پله پله مراتب این چاه ویل را به وسواسِ ابلیس و شیاطین نفس تئوریزه می‌کنند و گمان می‌برند که این مراتب حقیقی علم است! آنگاه خود بر خود نام عالم می‌نهند که دیگر علی رغم سفارشِ اصل "ولاتجسسو"، لابد حق تجسس را در زوایایِ جان و نفسِ زنده (که حق حیات و اختیار دارد) در آزمون و خطای بلوغ شهروندان برای کسب معرفت تدریجی و حصولی، برای خود به عنوان یک حق از پیش رقم خورده می‌تراشند! تو گویی جهان کارخانه‌ی تولید پرولترانِ استالین است! این در صورتی است که غافل می‌شوند که پیش‌تر جایی خوانده‌اند که: ظن و گمان راهی به حقیقتِ پنهان از نظر نمی‌برد! که اولین گام حقیقت، وانهادنِ انسان به امانت حق قدرتِ خودش به امر فطرت حنیف و وجدان خود اوست (که الزاما فطرت حنیفِ تو نیست)، که جای امام زنده آنجاست، نه شریکِ خودخوانده‌یِ قدرتِ او بر زمین! و کل شیئی احصیاناهُ فی امام مبین! آیا کلِ اجزاء و مناسباتِ هستی در آنکس که بصورت جعلی نام امام را بر خود نهاده احصاء شده است؟ آیا این بازی با واژه‌یِ امام جعلی، نهادِ درونیِ من را می‌خواند و بر وسعت وجودی آحادِ مردم اشراف دارد؟ البته که در سیمولیشن و بازآفرینی این بازی جعلی، باید گفت که ایشان سعی در احقاق همین امر دارند! به همین دلیل است که فیلترشکن‌ها در چنین روزهایی از کار می‌افتد! همان فیلترشکن‌هایی که در روزهای قبل کار می‌کرده است! این یعنی حتی فیلترشکن‌ها حیاط خلوت جاسوسی شده‌اند و تو بیهوده به شکستن مرزها دل خوش کرده بودی! این را یکبار در جریان 88 بیان کردم.
خب! با این جهاد برای شناختن کرم‌های صغیر و پیچ‌ومهره‌ها به من بگو این دیگر چه صیغه‌ای است؟
لا یکلف الله نفسا الا وسعها (خدا بر هیچ‌کس تکلیفی ندارد! الا به اندازه‌ی وسعت وجودی او)
چرا گمان نمی‌بری که "سربازانِ گمنام امام زمان‌اَت" چه بسی همین حاشیه‌نشین‌های منفجر شده باشند که علیه طاغوتی به‌پا خاسته‌اند که تنها ساحران دربار فرعون او را به جای می‌آورند که خود دستی بر آتش دارند!
براستی آن داعش‌مسلکِ جاهلی که هنوز نمی‌داند چرا بدون اعلام جانشین پیش از مرگ (عبدالله فرزند امام جعفر و نوه‌ی امام حسین) امام نبود، اما فرزندِ آن کنیز مغربی امام موسا شد، چگونه می‌تواند خود را شیعه‌ی دوازده امامی معتقد به امام زمان فرضی در خیال خود بداند، که حالا خود بر خود نام سرباز امام زمان نهاده است؟! بی آنکه نه بصورت شهودی بدان معرفت دارد و نه عقلا می‌تواند او را اثبات کند و تنها بر خلاف هشدار آیه، اگر قرار است مؤمن باشد، نباید از پدران و آبائنا کورکورانه تقلید کند و خود را تسلیم کند! که این تسلیم مسلمانیِ مشرکانه است! که لابد مدعیان مشرک و منافق و بت پرست، در کارخانه‌های تئوری‌سازی خود و رفقا، برای آن نام شرکِ خفی تراشیده‌اند! البته تو چه بدانی! تو تقلیدت را بکن!
اما عزیز من! ای آنکه گمان برده‌ای که به امام زمان باور داری! تا فرصت هست خود را برهان، که: نه هر آنکس که سر تراشد قلندری داند!
لااقل وقتی بر سر کسی چماق می‌کوبی، کمی آرامتر بکوب! شاید او همان امام زمان فرضیِ تو باشد!
.
شکاف طبقاتی در خوش‌بینانه‌ترین شکل یعنی مدعیان بصیرت و درایت و تدبیر عِدّه و عُدّه و قلدران هیئتی و خودسر و فندوق‌مغز شمشیر به دست، برای سرنوشتِ ملت محروم و فرهیخته و مستقل؛ تصمیم بگیرند و حق به جانبانه در یک جاده‌ی یکطرفه مصلحت بتراشند که امنیت وطن و منافع ملی این است که ما اندیشیده‌ایم و وابسته به احقاق اراده ملی و تصمیمات مردم مستقل صغیر نیست!
شکاف طبقاتی نتیجه‌ی عاقل دانستن خود و صغیر دانستن مردمی است که از لحاظ شکلی بالغ دانسته میشوند و حق تشکیل زندگی دارند! که وجدان زنده‌شان نزدیکتر از رگ گردن است! شکاف طبقاتی ناشی از بت کردن خود به نام خدا بر اساس منطق وضعی و ذهنیت خطاپذیرِ عده‌ای است که خود گویند و خود خندند و در مناسبات قدرت به یکدیگر باج می‌دهند ( باز به نیت خیر مردم 
:) )! شکاف طبقاتی بازتولید تمامِ پیروان دین که صاحب قدرتند پس از مرگ رسولان است، که بنا بر فهم محاط و محدود خود هر بار بساط بتخانه و بت‌پرستی را به نام خدا علم کردند! شکاف طبقاتی نتیجه‌ی نگرش داعش‌مسلکانه در لباس‌ها و دستارهایِ رنگارنگ علم و خرافات و بت‌پرستی است! و هر قانونی که حق سرنوشت‌ساز را از مردم زنده به نام قوانین مردم مرده ی دیروزی بگیرد بت پرستانه است! و قانون اساسی، از همین قبیل است که دست ملت مستقل را از نظام تصمیم سازی کشور خود کوتاه کرده است!
بی دردان بهشت نشین و مجاهدین داعش‌مسلکِ انتحاری، و گزمه‌هایِ خودی ارباب قانونی، خبر از حال گرسنگان و رعایای غیرخودی ندارند! آنها فرعون‌وار، در هاله‌ای از تقدس خودساخته، مردم را موش آزمایشگاهی خود می‌پندارند!
قانون اساسی دیوار بلندی است بین مؤمنین خودسر و کفار فرضی، بین خودی و غیرخودی که حق آب و گل طبیعی و اولیه را به دلیل حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه از مردم مصادره کرده است! و در چنین بن بستی و ملت محروم راهی به قوای سه گانه‌ی کشور خود ندارند! در چنین وضعیتی، در مسالمت آمیزترین وضعیت، تنها می‌توان در اولین فرصت فهم این حقیقت، دست از ستم و ابزار و آلوده شدن در مناسبات مشرکانه برداشت و پای خویش را از حادثه بیرون کشید و سریعا درخواست تغییر قانون اساسی به نفع تمام مردم را نمود، تا قدرت ملی به رأی و تصمیم واقعی مردم توزیع شود نه پرچمدارانِ سبز و بنفشی که خود را به هیبت بت تراشیده‌اند! در چنین موقعیتی توجیهات امنیتی و رنگ تقدس بر باورهای موروثی توسط ویژه خواران قانونیِ قدرت، تنها به تن کردن پوستینی است برای حفظ قدرت و حلال کردن حرام در رگ خاندان و هیئت و بیت و تشکیلاتِ کاذبِ اپوزیسون و پوزیسیونِ زورگیر خود... این سربازان سپاه کفر و نفاق و شرک، وقتی با جهل خود بر ناآگاهی مردم از اطلاعات و حقوق ملی خود، رنگ تقدس می‌پاشند، در وقاع دارند گنجشک را رنگ کرده و جای قناری به ملت می‌فروشند!... گیریم که خریدار فریب خورد!
واقعیت این است که: جای پیمانکار و کارفرما در قانون اساسی تغییر کرده و هیچ صاحب امنیتِ اجنبی نشین به رویِ مبارک نمی‌آورد تا همچنانکه به دنیای دونش رنگ معنویت می‌زند، احساس قدرتش را از دست ندهد!
فرض کن! چرا گمان نمی‌بری که شاید امام زمان‌ات همین فقیری باشد که کنار راه نشسته و تو امروز با پتک بر سرش کوفتی! چرا گمان نمیبری که شاید امام زمان‌ات گوشه‌ای از فضای مجازی، هم اکنون دارد تو را می‌نگرد که آیا ندای وجدانت را می‌شنوی، یا نه؟! آن را به روی مبارک نیاورده و چال می‌کنی! اگر در زبان عرب چال کردن یعنی کفر، پس این تویی که کافری!
دروغ بس است!... اگر غافل از درد محرومین و مستضعفین خوابتان می‌برد، شما چیز خور شده‌اید! محرومین، دیر یا زود در بن بست دنیای شما بر جنگ زرگری شما حرامخواران پیروز خواهند شد! و آنوقت دیگر خیلی دیر است! تا فرصت هست خود را نجات دهید! این رفاه حکومتی و پیمانکاران دست اول و دوم و سوم و... دلالان بهشت حوری و غلمان و شرابا طهورا نیست! به خود دروغ نگوئید! لااقل مرام داشته باشید و تغییر قانون را برای توزیع عادلانه ی قدرت در نظام تصمیم سازی با صدای بلند طلب کنید و بخواهید! خون مردم تاوان دارد!...باور نمی‌کنید؟...پس ثانیه‌ها را بشمارید تا ساعت فرا رسد!... تا فرصت هست فرصت را از خود نگیرید! وگرنه پس از نوشداروی سهراب خون محرومان باید از دماغ شما بیرون بیاید! باور کنید ندای وجدان زنده است!... و این نیز بگذرد! دم را غنیمت بدان!
خیام ابراهیمی
12 دی 1396

آلترناتیو میان دوست و دشمن


آلترناتیو میان دوست و دشمن!
در نبود مکانیسم راستی آزمایی و عدم اعتماد ملی و چهره‌هایِ نفوذی بین اقشار مردم غیروابسته، بدیهی است که نقابها یکی یکی از چهره ها فروخواهد ریخت! نقابهایی که بر چهره‌ ی بازیگران و بر زبان ادبیات سیاسی صد ساله‌ی پس از مشروطیت (بویژه جابجایی قدرت در 40 سال اخیر) همواره موجب انحراف و موج سواری بر مطالبات ملی بوده است!
به باورم ما در مقطعی گام بر میداریم که ناگزیریم مرزها را تبیین کنیم تا موجبات سوء تفاهم بیش از پیش به مردم این دیار بلازده، آسیب نزند! برای رسیدن به چنین شناختی باید بدانیم که در حال حاضر جه باید بکنیم؟ و یا چه باید بخواهیم؟ و این خواسته را ابتدا از که بخواهیم! و در صورت بن بست تمام راهها چه باید بکنیم و به کدام مقصد حرکت کنیم. برای قربانی نشدن ما با شناخت دو ماهیت جدی برای پرداختن حداقل هزینه با بیشترین فایده مواجهیم. مهمترین فایده طی نمودن مراتب شناخت راه و مقصد و چگونگی حصول به مقصد با همراهان راستین است!
1-
تعیین مراتب یک آلترناتیو.
2-
شناسایی دوست از دشمن.
.
1)
آلترناتیو:
مسلم است که بدون شناخت و اولویت بندی در منشاء مشروعیتِ حق شهروندان نمیتوان به یک آلترناتیو معنادار بر اساس زبان مشترک حقوقی ملی، دست یافت تا ادبیات ملی و حقوقی متبوعه بر آن پایه شکل گیرد!
نگرشهای روبنایی ره به مقصود نمی برند!
برای دوختن یک لباس در قامت یک ملت، ابتدا به پارچه نیاز است! بعد اندازه گیری و طرح و برش و دوخت و پرو کردن...
به باورم همین مراحل و اولویت بندی در تعیین مراتبِ دوختن یک ساختار حقوقی در مورد تحولخواهان به عنوان یک آلترناتیو باید رعایت شود.
نمیتوان پیش از تهیه ی پارچه و طی نمودن مراحل مقدماتی آن را پرو کرد!
بنابراین اگر بخواهیم در مورد ملت ایران، گام اول را تببین کنیم به باورم تعریف ساختار جغرافیایی-سیاسی است به عنوان یک ظرف است!
کشور ایران، جدای از ویژگیهای فرهنگی و درونی و محاط و محیطی آن در خشت اولیه ی وجودی خویش یعنی مرزهای معین خاکی و زمینی با تمام منابع آن که به تمام ملت تعلق دارد!
پس گام اول در زبان مشترک ایرانیان برای طی نمودن سایر مراحل دوحت لباس حقوقی و یک آلترناتیو مردمی، این میتواند باشد:
اولویت حق آب و گل طبیعی و اولیه بر حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه... که بدون اولی دومی محقق نخواهد شد!
این تنها شرطی است که میتواند بستری برای طی نمودن سایر مراحل در موعد مقرر فراهم آورد!
.
2)
شناخت دوست از دشمن:
راه نجاتِ مسالمت‌آمیز
اینک جای آن است که مدعیان اصلاح طلبی ناممکن، برای اثبات برادری خود به ملت، حتی بصورت کلامی هم که شده موضعِ خود را بین ملت و امت خویش، معین کنند! و دست از سفسطه برای واریز حقوق ملت به جیب امت خود بردارند! این یک فرصت است که هر کس میتواند آنرا کتبا به اصلاح طلبان در صفحات مجازی پیشنهاد دهد! تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
پیام به اصلاح طلبان!
===========
هر اصلاح طلبی از خود آغاز کند!
نترسید! درخواست تغییر برای یک حق مسلم ساختاری، به معنایِ ساختارشکنی سخت و براندازانه نیست! احترام به خواست ملت است!
اصلاح طلبان از خونریزی بیشتر به نفع تثبیت ویژه خواری قانونی پیشگیری کنند، و مرز خود را با نظام مردمی روشن کنند!
اصلاح طلبان، خود را تازه کنند و به کل ملت بپیوندند! وگرنه می گندند!
اصلاح طلبی یک روح است... یک دارایی جاری است! کالبدی در چارچوب قانون اصلاح ناپذیر و یا یک دارایی ثابت با شناسنامه‌ی ثبتی و با استهلاک معین نیست!
از کالبدها و ساختارهای کهنه که اراده ملی را مرعوب قدرت مطلقه میخواهد هر اصلاحی را قانونا مانع است، میتوان عبرت گرفت و از آن توبه کرد! اما همواره اصلاح‌طلب واقعی ماند!
آب وقتی جاری باشد تازه می‌ماند... وگرنه با فرایکنی و پافشاری در چارچوب و گودالِ قوانینِ دیروزیِ چاله، آب زلال هم می‌گندد! حرف مرد یک کلام نیست! به اندازه‌یِ کشفِ جهل و اقرار به حقیقت است!
اصلاح طلبان خود را از نگاه جزمیِ قانونِ اعتماد سنتی به یک سالار بر مردم، نجات دهند!
با درخواستِ یکصدای #تغییر_ قانون_اساسی_به_نفع_حضور_همه!
با استقرار قانونِ اساسی فراگیرِ #ایران_برای_ایرانیان!
گام اول#توبه_از_قانون_اساسی
گام دوم: جبران مافات با درخواستِ #رفراندوم و پی گیری مستمر و فراگیر مطالبات (بصورت قانونی به پیشنهاد روحانی با ثبت دادخواست و طرح در مجلس) و بصورت رسانه‌ای تا حصول نتیجه!
خیام ابراهیمی

چاش وحدت ملت با ملت


چالش "وحدت ملت با ملت"!
تبدیل تهدید سلطه به فرصتِ وحدت!
در بازیهای پشت پرده‌ی ویژه‌خواران ثروت و اسلحه و قدرت، بوی خوشی برای تمام ملت نمی‌آید!
گویا ویژه خواران راه وحدت همه با قدرت را در نظام پادگانی دیده‌اند! دست پیش بگیریم پیش از آنکه خیلی دیر شود!
فکر می‌کنم تئوریها بیشتر به کار متخصصین می آید و در فقدان تریبون ملی، ملت حاشیه نشین از آن محروم است! اما ملت معنای حق برابر و شراکت در حق مشاع و مشترک ملی را می فهمد!
بیائیم این میدان را قابل درک و قابل مفاهمه برای همه کنیم تا در این فهم مشترک قدرتی زاده شود انکار ناپذیر. بیائیم مدعیان ملت را با پرهیز از اصطلاحات باردار، با زبان مشترک حقوقی ملی، در میدان عمل به چالش بکشیم.
دعوت از اصلاح طلبان و سپاه از همین لحظه در هر جا.
در زمان رادیکال شدن شرایط به نفع استعمار داخلی و خارجی، برای تبدیل تهدید به فرصت، غیرت و صداقتِ ایرانیان غیور، را محک زنیم.
با حفظ وحدت ملی، و ایران برای ایرانیان!
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
درخواستِ نرمِ تغییر قانون سلطه به نفع همه، به معنای براندازیِ سخت نیست!
همه میان ملتتند! مرز قانونی خودی و غیرخودی، استمرار حرامخواری از حقوق مشاع تمام ملت است! سپاه ویژه خوار راضی به آلوده کردن خون خاندان خود به خون ملت محروم و محذوف از مدیریت منابع ملی مشترک نباشد! تاریخ به قضاوتِ هم میهنانِ یک سفره‌ی مشترک نشسته است! آنانکه به قانون این مرزبندی قائلند ریشه در ویژه خواری و تمایل به حفظ قدرتِ انحصاری برای تقویتِ جناح خویش دارند! جناح اصلی تمام ملت است! به نفع وحدت ملت و احقاق اراده ملی، مرزهای جدایی را از قانون اساسی بخواهیم. دشمنان اصلی مردم آنهایی هستند که این وحدت ملت با ملت را به نفع اقلیت خود میخواهند! و قانون اساسی پاسدار این ویژه خواری است!
دعوت از اصلاح طلبان کاذب و راستین، راه نجاتِ مسالمت‌آمیز است!
اصلاح طلبان راستین، صداقت خود را اثبات کنند!
به هم یاری رسانیم که تا ممکن است از تبدیل مطالبات بر حق ملت در دام رادیکالیسم و سرکوب نیفتیم.
در تضاد مطالبات سوء تفاهم برانگیز در عصر شکافهای معنوی و مادی، رفتارهای رادیکال عقوبتی بدتر از سابق میتواند داشته باشد!
اینک جای آن است که مدعیان اصلاح طلبی ناممکن در چارچوب قانون اساسی با اختیارات فراملی قادر مطلقه بموجب بند یک اصل 110، برای اثبات برادری خود به ملت، حتی بصورت کلامی هم که شده موضعِ خود را بین ملت و امت خویش، معین کنند! و دست از سفسطه برای واریز حقوق ملت به جیب امت خود بردارند! این یک فرصت است که هر کس میتواند آنرا کتبا به اصلاح طلبان در صفحات مجازی پیشنهاد دهد! تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
پیام به اصلاح طلبان!
===========
هر اصلاح طلبی از خود آغاز کند!
نترسید! درخواست تغییر برای یک حق مسلم ساختاری، به معنایِ ساختارشکنی سخت و براندازانه نیست! احترام به خواست ملت است!
اصلاح طلبان از خونریزی بیشتر به نفع تثبیت ویژه خواری قانونی پیشگیری کنند، و مرز خود را با نظام مردمی روشن کنند و ملت را در ملت تعبیر کنند نه در امت خویش!
اصلاح طلبان، خود را تازه کنند و به کل ملت بپیوندند! وگرنه می گندند!
اصلاح طلبی یک روح است... یک دارایی جاری است! کالبدی در چارچوب قانون اصلاح ناپذیر و یا یک دارایی ثابت با شناسنامه‌ی ثبتی و با استهلاک معین نیست!
از کالبدها و ساختارهای کهنه که اراده ملی را مرعوب قدرت مطلقه میخواهد هر اصلاحی را قانونا مانع است، میتوان عبرت گرفت و از آن توبه کرد! اما همواره اصلاح‌طلب واقعی ماند!
آب وقتی جاری باشد تازه می‌ماند... وگرنه با پ‌فشاری در چارچوب و گودالِ قوانینِ بسته‌ی زمانی-مکانیِ دیروزیِ چاله، آب زلال هم می‌گندد! حرف مرد یک کلام نیست! به اندازه‌یِ کشفِ جهل و اقرار به حقیقت است!
اصلاح طلبان خود را از نگاه جزمیِ قانونِ اعتماد سنتی به یک سالار جناحی بر مردم، نجات دهند!
با درخواستِ یکصدای #تغییر_ قانون_اساسی_به_نفع_حضور_همه!
با استقرار قانونِ اساسی فراگیرِ #ایران_برای_ایرانیان!
گام اول: #توبه_از_قانون_اساسی سلطه‌ی یک جناح بر تمام ملت.
گام دوم: جبران مافات با درخواستِ #رفراندوم و پی گیری مستمر و فراگیر قانونی به پیشنهاد مدعی اعظم (روحانی) با ثبت دادخواست و طرح در مجلس و بصورت رسانه‌ای و تظاهرات قانونی تا حصولِ نتیجه!
گام سوم: درآغوش کشیدنِ هم افزایی وحدت ملت با ملت وحدت ملی با حضور تمام ملت در مقابلِ دشمنانِ قانونی و استعماری داخلی و خارجی.
ارادتت را به ملت، در میدانِ عمل اثبات کن! نه در شعارهای عوامفریبانه و دروغین از این ستون سلطه تا ستون بعدی سلطه‌! به باورم نتیجه ی گذر از این چالش ملی، ناخالصی ها را به نفع زلالی وحدت ملی می‌زداید! و این خود یک گام معرفتبار به پیش است که امید زیاد دارم که به بار خواهد نشست!

ولی نعمت

 ولی نعمت
***
مردم ولی نعمتِ تواَند؟ بیـــا نعمتم را پس بده!
این خاکِ مشترک را، وطن را، هویتم را پس بده!
بازی چه می‌کنی؟ با ملت و قــانـونِ لقمه‌یِ خویش
ملت بدونِ تشَکّل پفی است؛ آن هیبت‌اَم را پس بده!
وقتی تو پیکر وطن را زِ هــم کرده‌ای دو تـــا
قانونِ شهروندی‌ ارزانی‌اَت، وحدتم را پس بده!
گر ملت است ولیِ نعمتِ تو و دولتِ ولایتِ تو
لطفــــا کلیدِ سبز و بنفش و سیاهِ ولایتم را پس بده!
گفتی که رشدِ اقتصادِ سپاهِ شام، شش درصد است
لعنت به این سفسطه، که مُرد ملتی؛ قدرتم را پس بده!
گفتی که بین ما قراری و قانونی و عهدی، حَکَم است
بر عهدِ مرده‌گان چه توافقی است؟ ارادتم را پس بده!
قانون اگر که حجتی میانِ مردم و وکیلان است
آن بیعتِ خداییِ مطلق و وکـــــالتم را پس بده!
گفتی که زنده منم، انتخابات "خود" بیعتی است
من‌که به‌دامِ صندوقِ مولا نبودم، بیعتم را پس بده!‌
گفتی به‌جز چو منی، به صندوق‌اَت اُمّتند خود ضامن
اصلاح‌طلب، اصولگرا ضامنِ بت‌اَند، ضمانتم را پس بده!
آنها به حرفِ مفت گزمه‌یِ بی‌اختیــار سپرده‌اند دل را
مغبونِ دل، چه بداند حُکمِ تعدیلِ رأی، حکومتم را پس بده!
گفتی که صاحبِ اختیارِ مطلقه بوده‌ای زِ جانبِ من
مهرم حلال و جانم خلاص، قفلِ اسارتم را پس بده!
با من بگو که گر وطن امانت است به تکدستِ مـــولا
با تو که گفت که امانت به بصره بری؟ امانتم را پس بده!
در بـــاد و بودِ تَوَهُمِ قدرت زده‌ای به اَبـر ولایِ خـدا
آز آسمـــــــان به رویِ زمین بیا و ولایتم را پس بده!
آنقدر زِ خونِ من و نفت من، تو کرده‌ای تاخت و تاز
در رگ نمانده خونِ تازه‌ای و ســـــلامتم را پس بده!
تا چند دروغ و تقیه به دیــــنِ بت‌پرستِ صغیر شدی؟
آتش زدی به مــالِ یتیمِ مام وطن، حضانتم را پس بده!
گفتی ز منطقِ قانونِ اربــــاب و اعتـــراضِ رعیت‌ها
مشکل زِ حکمِ قانونِ اربابیَ اَست! رعیتم را پس بده!
هستی تو و مجلس و قضا از فضائلِ حــکمِ گزمـه‌هــــا
مجلس کجـا؟! فضائلِ رعیت کجـا؟! حکمتم را پس بده!
داستانِ سرنوشتِ ملت، به‌زیرِ نعلِ قانونِ سلطه شـــد
از اســـب بیا پایین و اسبــــابِ حکـــایتم را پس بده!
آنکس که به‌رأی‌‌وفریبِ این گزمه تا آن گزمه دل‌‌خوش است
باشد شــریک دزد و رفیـــقِ غـــافله، رفــاقـتـم را پس بده!
تا حکمتِ صدور خود به همه، از منطقِ امنِ خودی است
صلحی زِ جنگِ خود‌خواسته نیست، اَمنـیّـتـم را پس بده!
قانـــونِ سلطان و بنده شده: حکمِ خون و زخــمِ وطن
این ذلت از قبضِ مردم است و بسطِ ملتم را پس بده!
دیگر فریب هیـچ گزمه‌ی سالارِ سلطه را نمی‌خورم
میهن ســرایِ ایـرانیـــان است و سلطنتم را پس بده!
خیام ابراهیمی
11 دی 1396
#بایکوت_قانون_اساسی = توبه از قانونِ سالاریِ اربابِ ویژه‌خوارانِ چپ و راست بر مردم
تا:
#درخواست_تغییر_قانون_اساسی برای حضور و سالاریِ تمام مردم ( فارغ از مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی) ! برای استرداد "صندوق رأی" به دست ملت مستقل از ویژه خواران خودی.

بد و بدتر

ان‌در حکایت بد و بدتر
بد و بدتر (یا بخت یا اقبال؟) و یا ...؟
گزینش بد و بدتر در سیستم غیرموکراتیک حتی امیدی بر مبنای شانس و بخت و اقبال هم نیست! چون بین دو احتمال لابد باید یکی درست در بیاید! اما در چنین مکانیسمی علی‌رغم اینکه امکان راستی آزمایی خوانش و شمارش در دستِ مردم مستقل از قدرت نیست، با توجه به عبرت تاریخی و سوابق و عملکرد التزام کاندیداتورهای ذوب در ولایت قادر مطلقه در ساختار قدرت، و نیز سنجش ظرفیت غیرقابل اعتماد قانونی، هیچ ارزشی جز تسلیم مطلقه و بیعت با مجری انتخابات (سوزنبان قطار) روی ریلی از پیش طراحی و ساخته شده برای رسیدن یا نرسیدن به هر مقصدی ندارد! در واقع مشارکت کننده در این بازی دو سر سوخت، یا آگاهانه خود را سپرده است و یا مجوز داده است جاهلانه مورد سوء استفاده قرار گیرد. بر این اساس خودکرده را تدبیر نیست!
دام و مغلطه و سفسطه‌ی گزینش بین "بد و بدتر" در سیستم غیردموکراتیک( فاقد نظارت ملت مستقل از قدرت)
نادیده نباید گرفت که ماهیتِ تاکتیکِ "انتخاب بین بد و بدتر" اصولا در یک بستر و سیستم دموکراتیک با نظارت ملی(ملت مستقل از قدرت رانت ایدئولوژی و تعهدات حکم حکومتی و تقیه و مکر و حفظ نظام از اوجب واجبات است و هدف وسیله را توجیه میکند و مصلحت نظام و ...) معنا دارد که تمام مردم از مکانیسم راستی آزمایی(شمارش صندوق های رای) مطمئن باشند! نه اینکه به تعداد و ترکیب همان شمارش آراء نیز در جهت تعدیلِ رای کاندیداتورها و درصد بیعت کنندگان (برای تعیین نرخ وسط دعوی) اطمینان نداشته باشند!
در واقع علی رغم وجود قانون برای حذف کاندیداتورها به دلایل سلیقه ای و ایدئولوژیک و الزامات به قدرت فراملی اسدئولوژیک با توجیهات پیش گفته، این روش در یک سیستم غیردموکراتیک بی‌معناست!
اما بر فرض، اگر سیستم دموکراتیک باشد و نظارت ملی و ملت مستقل از قدرت وابسته به تشکیلات پاسخگو با مکانیسم راستی آزمایی علمی و ملی هم جاری و حاکم و ناظر بر مکانیسم سالم انتخابات باشد، مشارکت کنندگان باید به نتایج انتخاب خود ملزم باشند! خود کرده را تدبیر نیست!
با این وصف، این نوع گزینش در چارچوب قانون اساسی فعلی با توجه به اختیارات و سازوکار فراملی و غیرپاسخگوی نهادینه در قانون اساسی، از پایه خطاست و مطمئن نیست و بر پایه ی مکانیسم سنتی و هیئتی "اعتماد به تار سیبیل دایی جان و قسم حضرتعباس خانعمو" استوار است. از کوزه‌ی چنین روش حسینقلی خانی و قجری، همان برون تراود که دراوست!
سفسطه و مغلطه و موج سواری و دعوا و خیانت و جرزنی بر اساس گمان و خیال و شک و تهمت و ادعای دو طرف ماجرا.
بر همین مبنا کسی که در صندوق 88 و در چنین سیستم معیوب و نامطمئنی مدعی تقلب بوده است، بدون تغییر قانون و مکانیسم شمارش آراء (با نظارت ملت مستقل از قدرت فرماندهی و تکلیف فرمانبری به دلایل شرعی و مصلحت نظام و امر و نهی به مصلحت و حکم حکومتی)، نباید در انتخابات بعدی در سال 92 و 96 شرکت میکرده است! و شرکت ایشان به نوعی تف سربالاست و معامله برای بیعت!
چنین مکانیسم رای گیری در چارچوب قانون اساسی تنها میتواند بر تعداد مشارکت کنندگان ( بالای 50 درصد واجدین شرایط) که به اجرای قانون اساسی تحت حکم حکومتی ولایی و فراملی قادر مطلقه امیدوار است و اعتماد میکند، تنها به کار بیعت و اعتبار چنین قانون و نظامی منجر شود، ولاغیر.
انتخابات در چارچوب حقوقی قانون اساسی فعلی تنها کارکرد بیعت با نظام دارد! و بیعت با نظام به معنای صدور مجوز از سوی مشارکت کنندگان به قدرت ولایی برای هر عمل مصلحت آمیز برای حفظ نظام است.... از مکر و خدعه با غیرخودی (کفار داخلی و خارجی) گرفته تا هر عقوبتی...صدایش نیاید بویش را چه میتوان کرد؟!


کوچولوها و بزرگ‌ها


کوچولوها و بزرگ‌ها
در آینه به خود می‌گویم: کوچولو! ما بتدریج بزرگ می‌شویم! باور و ایمان، یک پروسه‌ی شخصی به نسبت وسعت وجودی در وقت نامعلوم است، نه یک پروژه در مکان و زمان معلوم!
بابابزرگ نمی‌خواهد باور کند که خانواده رعیت نیست و بالغ است! با سرانگشتان تک‌دستش با دیگران بازی می‌کند! عبرت نگرفته و باز زور می‌زند که مناسبات قانون ارباب و رعیتی زورسازِ بشریِ عصر بیابان در خانه باقی بماند و در جان و هستی همه، هی قبیله تولید شود! یکی تصمیم بگیرد و تمام خانواده را با خود به ته چاه ویل بکشد! او هنوز همه را صغیر و کوچولو می‌داند و از سر خیرخواهی پیوسته به شیوه‌ی دوران قبایل برای امنیت خانه، با ده بالا و پایین سر جنگ دارد، تا همه نجات پیدا کنند! او غافل است که خیمه‌ها هم رشد و تغییر می‌کنند تا برج و همیشه چون کوتوله‌ای درون غار باقی نمی‌مانند! او باید از این فکر نجات پیدا کند، وگرنه همه را قربانیِ ذهنیت و غرورِ خود خواهد کرد و تمام خانه ویران خواهد شد! جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است بابابزرگ! تو بزرگ شده‌ای! خانه را به تمام صاحبانش بسپار تا همه در نوشتن سرنوشت خود سهیم باشند و تصمیم بگیرند!
یکدیگر را به خاطرِ انتخاب‌هایِ احیانا درست و نادرستِ هم تحقیر نکنیم. به هم حسادت نکنیم. یکدیگر را به خاطر توَهُمِ قد و اندازه‌ی خود نفی نکنیم و هستی را به خودی و غیرخودی تقسیم نکنیم. هر پیری روزگاری نوزاد بوده است! برخی به دلایل ناخواسته و ساختار ژنتیک و موقعیت اجتماعی، برعکس زندگی می‌کنند! برخی برعکس‌ِ آن برعکس... بیائیم راجع‌به اندازه‌یِ فهم خود با کولیسِ فرضی، قضاوت قطعی نکنیم و به هم فرصتِ رشد دهیم. این ممکن نمی‌شود مگر این‌که همواره منتظر مجاب‌شدن بینِ نقد خود و دیگری باشیم و در خوف و رَجاء، نه آموزشِ به دیگری با حکم کذا! و خود را پیوسته اصلاح کنیم و براستی اصلاح‌طلب باشیم، نه اصلاح‌گرا. همین حکم‌های ناشیانه و کودکانه است که ما را در پای یکدیگر تلف می‌کند و روز به روز کوچکتر می‌شویم!
کوچولوها خیال می‌کنند که جامعه کارخانه‌ی آدمک‌سازی است!
کوچولوها با گذشت دقایق در مناسبات قدرت محیط و محاط، رشد می‌کنند و بتدریج جای حفره‌ها و جهلشان را عبرت و دانش پر می‌کند!
قرار نیست همه اندازه‌ی هم باشند و درکشان از هستی با هم برابر باشد و مثل هم حس و فکر کنند! اما مهم است که راجع‌به حفره‌های نادیدنیِ دیگران جاهلانه قضاوت نشود! به این حفره‌ها تنها حقیقتی اشراف و احصاء دارد که نزد تو نیست! کل شَیئی اَحصیانهُ فی امام مُبین! هر ربّ و مربیِ گرد، گردو نیست! یکی یپداست و یکی پنهان! عالمِ واقعیِ مدرسه، عالمِ حقیقی نیست! فرق کوچولوها و بزرگترها این است که این دو را اشتباهی می‌گیرند و یکی به حفره‌های خود و دیگری فرصت رشد می‌دهد که با عبرت پرشوند، اما دیگری برای خود و دیگری فرصتی قائل نیست! چون خیال می‌کند در جایگاهِ استاد اعظمی پنهان است، با قدرتِ مطلقه‌ی پیدا! قانونِ سیاه‌چاله همین است! باید این قانون را تغییر داد! بر این باورم که همین قانونِ سیاه‌چاله است که منجر به بازتولید و سیمولیشنِ مناسباتِ ستمگرانه‌ و بت‌پرستانه‌یِ قدرت در جامعه شده‌است.
مهم این است که بدانیم ما شهروندان یک جامعه‌ایم که نباید به حقوق برابر و مراتبِ رشد یکیدگر تعرض کنیم. حق حیات و اختیار و اراده در هستی و زندگی و جامعه، ثبت نام در مدرسه‌ی رسمی نیست! دوران تحصیل ابتدایی و دبیرستان 12 سال است...بعد دانشگاه و بعد تا بینهایت ادامه دارد... این فرصت و موقعیت آزاد را در جامعه برای همزیستی مسالمت‌آمیز کنار یکدیگر پدید آوریم و برای هر رتبه‌ی ناپیدا احترام قائل باشیم و افراد درون کلاس‌ها را واررسی و چهره نمایی نکرده و برایشان کارنامه صادر نکنیم. رفت و آمد در این کلاس‌های اجتماعی با چشم‌پوشی بر شخصیت و رتبه‌یِ هم برای همه آزاد و ضروری است! این‌که چه کسی شاگرد است و چه کسی مستمع آزاد و چه کسی معلمِ کدام کلاس را بگذاریم برای نهاد دورنی خودش و خدای درونی خودش که پروردگار و مربی او در وجدانِ خود اوست! نه الزاما من و نه شما... وگرنه بتخانه‌ها برپا می‌شود و جنگ هفتاد دو ملت! راستی میدانی کجاها جنگ هفتاد دو ملت است؟ همانجاها که سیمولیشنِ ناپیدا، پیدا شده است!
آنچه مهم است این است که در حیاط مدرسه همه برابرند و هر کس با دوستان خودش سرخوش است!
و فرق همزیستی در مدرسه و جامعه‌ی آدم بزرگ‌ها با بچه‌مدرسه‌ای‌ها این است که در یکی شهروندان بدون قضاوت در مورد رتبه‌ی کلاس با رعایت حقوق برابر انسانی و شهروندی با هم برابرند، اما در مدرسه چون در رتبه برابر نیستند ممکن است در طی نمودنِ مراتبِ بدویِ قدرت دچار شوکِ بی‌جنبه‌گی ناشی از بلوغ نورس شوند و احیانا به جان هم بیفتند!
با تداخل و تمایز همین علمِ لَدّنی ناپیدا و علمِ وضعی پیدا و گمانی است که می‌توان همچنان کوچک ماند و به جان هم افتاد و یا بزرگ شد به امنیت رسید!
خیام ابراهیمی
10 دی 1396
آخرین روز سال میلادی 1917


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...