Saturday, January 13, 2018

کوچولوها و بزرگ‌ها


کوچولوها و بزرگ‌ها
در آینه به خود می‌گویم: کوچولو! ما بتدریج بزرگ می‌شویم! باور و ایمان، یک پروسه‌ی شخصی به نسبت وسعت وجودی در وقت نامعلوم است، نه یک پروژه در مکان و زمان معلوم!
بابابزرگ نمی‌خواهد باور کند که خانواده رعیت نیست و بالغ است! با سرانگشتان تک‌دستش با دیگران بازی می‌کند! عبرت نگرفته و باز زور می‌زند که مناسبات قانون ارباب و رعیتی زورسازِ بشریِ عصر بیابان در خانه باقی بماند و در جان و هستی همه، هی قبیله تولید شود! یکی تصمیم بگیرد و تمام خانواده را با خود به ته چاه ویل بکشد! او هنوز همه را صغیر و کوچولو می‌داند و از سر خیرخواهی پیوسته به شیوه‌ی دوران قبایل برای امنیت خانه، با ده بالا و پایین سر جنگ دارد، تا همه نجات پیدا کنند! او غافل است که خیمه‌ها هم رشد و تغییر می‌کنند تا برج و همیشه چون کوتوله‌ای درون غار باقی نمی‌مانند! او باید از این فکر نجات پیدا کند، وگرنه همه را قربانیِ ذهنیت و غرورِ خود خواهد کرد و تمام خانه ویران خواهد شد! جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است بابابزرگ! تو بزرگ شده‌ای! خانه را به تمام صاحبانش بسپار تا همه در نوشتن سرنوشت خود سهیم باشند و تصمیم بگیرند!
یکدیگر را به خاطرِ انتخاب‌هایِ احیانا درست و نادرستِ هم تحقیر نکنیم. به هم حسادت نکنیم. یکدیگر را به خاطر توَهُمِ قد و اندازه‌ی خود نفی نکنیم و هستی را به خودی و غیرخودی تقسیم نکنیم. هر پیری روزگاری نوزاد بوده است! برخی به دلایل ناخواسته و ساختار ژنتیک و موقعیت اجتماعی، برعکس زندگی می‌کنند! برخی برعکس‌ِ آن برعکس... بیائیم راجع‌به اندازه‌یِ فهم خود با کولیسِ فرضی، قضاوت قطعی نکنیم و به هم فرصتِ رشد دهیم. این ممکن نمی‌شود مگر این‌که همواره منتظر مجاب‌شدن بینِ نقد خود و دیگری باشیم و در خوف و رَجاء، نه آموزشِ به دیگری با حکم کذا! و خود را پیوسته اصلاح کنیم و براستی اصلاح‌طلب باشیم، نه اصلاح‌گرا. همین حکم‌های ناشیانه و کودکانه است که ما را در پای یکدیگر تلف می‌کند و روز به روز کوچکتر می‌شویم!
کوچولوها خیال می‌کنند که جامعه کارخانه‌ی آدمک‌سازی است!
کوچولوها با گذشت دقایق در مناسبات قدرت محیط و محاط، رشد می‌کنند و بتدریج جای حفره‌ها و جهلشان را عبرت و دانش پر می‌کند!
قرار نیست همه اندازه‌ی هم باشند و درکشان از هستی با هم برابر باشد و مثل هم حس و فکر کنند! اما مهم است که راجع‌به حفره‌های نادیدنیِ دیگران جاهلانه قضاوت نشود! به این حفره‌ها تنها حقیقتی اشراف و احصاء دارد که نزد تو نیست! کل شَیئی اَحصیانهُ فی امام مُبین! هر ربّ و مربیِ گرد، گردو نیست! یکی یپداست و یکی پنهان! عالمِ واقعیِ مدرسه، عالمِ حقیقی نیست! فرق کوچولوها و بزرگترها این است که این دو را اشتباهی می‌گیرند و یکی به حفره‌های خود و دیگری فرصت رشد می‌دهد که با عبرت پرشوند، اما دیگری برای خود و دیگری فرصتی قائل نیست! چون خیال می‌کند در جایگاهِ استاد اعظمی پنهان است، با قدرتِ مطلقه‌ی پیدا! قانونِ سیاه‌چاله همین است! باید این قانون را تغییر داد! بر این باورم که همین قانونِ سیاه‌چاله است که منجر به بازتولید و سیمولیشنِ مناسباتِ ستمگرانه‌ و بت‌پرستانه‌یِ قدرت در جامعه شده‌است.
مهم این است که بدانیم ما شهروندان یک جامعه‌ایم که نباید به حقوق برابر و مراتبِ رشد یکیدگر تعرض کنیم. حق حیات و اختیار و اراده در هستی و زندگی و جامعه، ثبت نام در مدرسه‌ی رسمی نیست! دوران تحصیل ابتدایی و دبیرستان 12 سال است...بعد دانشگاه و بعد تا بینهایت ادامه دارد... این فرصت و موقعیت آزاد را در جامعه برای همزیستی مسالمت‌آمیز کنار یکدیگر پدید آوریم و برای هر رتبه‌ی ناپیدا احترام قائل باشیم و افراد درون کلاس‌ها را واررسی و چهره نمایی نکرده و برایشان کارنامه صادر نکنیم. رفت و آمد در این کلاس‌های اجتماعی با چشم‌پوشی بر شخصیت و رتبه‌یِ هم برای همه آزاد و ضروری است! این‌که چه کسی شاگرد است و چه کسی مستمع آزاد و چه کسی معلمِ کدام کلاس را بگذاریم برای نهاد دورنی خودش و خدای درونی خودش که پروردگار و مربی او در وجدانِ خود اوست! نه الزاما من و نه شما... وگرنه بتخانه‌ها برپا می‌شود و جنگ هفتاد دو ملت! راستی میدانی کجاها جنگ هفتاد دو ملت است؟ همانجاها که سیمولیشنِ ناپیدا، پیدا شده است!
آنچه مهم است این است که در حیاط مدرسه همه برابرند و هر کس با دوستان خودش سرخوش است!
و فرق همزیستی در مدرسه و جامعه‌ی آدم بزرگ‌ها با بچه‌مدرسه‌ای‌ها این است که در یکی شهروندان بدون قضاوت در مورد رتبه‌ی کلاس با رعایت حقوق برابر انسانی و شهروندی با هم برابرند، اما در مدرسه چون در رتبه برابر نیستند ممکن است در طی نمودنِ مراتبِ بدویِ قدرت دچار شوکِ بی‌جنبه‌گی ناشی از بلوغ نورس شوند و احیانا به جان هم بیفتند!
با تداخل و تمایز همین علمِ لَدّنی ناپیدا و علمِ وضعی پیدا و گمانی است که می‌توان همچنان کوچک ماند و به جان هم افتاد و یا بزرگ شد به امنیت رسید!
خیام ابراهیمی
10 دی 1396
آخرین روز سال میلادی 1917


No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...