.همان بِه، شَوی خواببهخواب!
پاییز و زمستان سال1281، #مام_میهن دو نوزاد زاد و در دامن خود پرورید... یکی به رجّالهها و خنزرپنزریها پرید و خود وَرجَهید... یکی هم میانِ خنزرپنزرها زیرِ بال ملکه به ملکالسمواتوالارض حسابی رید. اولی چون نامش صادق و دومی چون نامش روحالله شد.
1. دیشب از صاحبخانهی سمج و کتکخوردهی طلبکارِ همسایهی بالایی رضایت گرفتیم و
پلیس 110 دستخالی رفت و... بینوای بالاسری با گریه بهم گفت: میذاشتی منو ببره
کلانتری... والله خسته شدم از این دریوزگی و حقارت... یه جور رفتار کرد که انگار
ما کلاهبرداریم... یادش رفته ما کی بودیم خودش کی بود... سری از هم سوا بودیم...
رفیق بودیم... حالا اومده دمِ درِ خونه، اجاره بگیره ...آبرو واسهمون نذاشت...
جلوی در و همسایه و سر و همسر حسابی تحقیر شدم... نمیدونم چرا خیال میکنه من
خوشبختم و زندگی دارم و خودش نداره و خوب نیست زیاد بهم خوش بگذره... نمیدونه زندگی
مثل قدیما شبیه فیلمفارسی و فیلم هندی نیست... بویژه که بدلیل آلوده نشدن پر از
بیماری و بیکاری و بدهکاری و گرفتاری باشه... این روزا زندگی توی این خرابشده یه
زندون با اعمالِ شاقهست... بویژه که عادی و آویزون نباشی... همسرم با تنگی نفس
گفت: این بود دوستم، دوستم...؟ استرس براش کشنده ست... با کوچیکترین بحران روانی
میره زیر چتر اکسیژن... توی مانیتور آتیش مجازی میبینه، پوست واقعیش کهیر
میزنه... کلی مراقبت کردم توی این هیر و ویری کرونا پامون به بیمارستان نکشه...
خرجش جدا... بخاطر آلرژی حاد اگه بگیره تمومه... داغ کردم... مرد حسابی مگه من در
رفتم اومدی خفتم کنی دم خونه؟... میگفت: چرا دو هفتهست زنگ نزدی ابرازِ ارادت
کنی؟...ناسلامتی تو بدهکار منی!... نه من!... نگران شدم...! نمیگه شاید رفیقمون
بیماره... شاید دردمنده و گرفتاره... شاید افسرده و ناکاره... یادش رفته ما کی
بودیم؟... نمیدونه هر شب خوابشو میبینم... خوابِ اونو و بقیه رو... نمیدونه
روزگارم سیاهه... و من از اون آدماش نبودم و نیستم... "مــا" افتادیم
زمین و شکستیم، "اون" تغییر کرده و حالش خراب شده...! ما که اینقدر فلکزده
نبودیم... چند سال نوکریشو کرده بودم... انگار فراموش کرده بود که سری از هم سوا
بودیم!... اون شد صابخونه... مثلا اومد دستمون رو بگیره... پول رهن نگرفت... جاش
اجاره میگرفت خداد تومن... اما... دری به تخته خورد و اون فاتح شد و ما سقوط
کردیم... اون رفت بالا... بالا که بودیم دستشو گرفتیم...رفت بالا، ولمون کرد...
همین مونده بود بیاد با پلیسبازی مچِ ما رو باز کنه جلوی در و همسایه... اجاره
نامه رو آورده بود که مثلا سند نشون همه بده که الان دو ماهه اجاره ندادم... تا با
سند ثابت کنه حق با اونه... انگار ما زده بودیم زیرش... آدم اینقدر حقیر و ترسو
لرزو؟... ورشکست شده بودی؟ گردنت بالای دار بود؟!... یعنی لابد شب خوابش نبرده بود
که نصف شب با دو تا بادیگارد اومده بود، نکنه ما در بریم... اما نمیدونم چرا یهو
ذات خودشو توی ما دید؟... منم به جنون رسیده بودم یکهو صدام رفت بالا... طاقتم تاق
شده بود... تا حالا آزارم به یه مورچه نرسیده... واسهم مامور آورده که این بی
حیاء میخواست منو بکشه... هر نیم ساعت یکبار زنگ میزنه نفس کشیدن رو به آدم گرسنه
و بیمار حرام میکنه... زنم مریض...خودم مریض و بیکار... ما که اینجوری نبودیم...
انگار نه انگار که توی این خراب شده ما اسیر شدیم و اون هموطنیه که دستش به دهنش
میرسه و لااقل امنیت داره و گرسنه نمیخوابه... پیش زن و بچه ش سرش پایین نیست!...
نمیدونه که ما تکون نمیخوریم تا مبادا گرسنهمون بشه و یا بیشتر مریض بشیم و
کارمون به سلاخخونه بیمارستان بکشه. دو روزه برقمون قطع شده... شانس آوردیم هیچی
توی یخچال نداریم... بخدا یک هفته ست نون خشک سق میزنیم... همین الان هم شرمم
میشه اینارو میگم... معلوم نیست مردم چی به سرشون اومده اینقدر هار شدن...هار...
هرگز فکر
نمیکردم اینجوری آچمز بشم و دچار...
بدهکارِ معلولِ بیپولِ بیماردار
که نزدِ کس و ناکسان گشته بیاعتبار
همان بِه شود خواببهخواب و نهبیدار...
.
2. صابخونه
پلیس 110 امروز صبح برگشت و به در خونهش
قفل زد و جنازهی خودش و همسر بیمارش رو نمیدونم کجا برد!
خدا بده شانس!
صبح ناشتا، زنگ زدم به صاحبخونه، پس از عرض تبریک و تسلیت بهش گفتم:
تا میتونین بهجای ناامیدی حال کنین که زندگی خیلی کوتاهه... امید ...امید... خیلی
خوبه. شفا میده... غصه نخورین. جوک بگین. گل و بته... شعر حافظ... موزیک شاد...
اینقدر سیاه نبینین! مرگ حقه... غم آخرتون باشه... ناراحت نباشین.
خیلی آه کشید...خیلی... و آخرش گفت:
ای دنیای بیمروّت!
شکلات قهوه تو دهنم ماسید!
بخشکی شانس... اینم از بخت و مستاجرِ ما!
حالا برق آپارتمان رو قطع کردن؟
گفتم: دو سه روزی میشد که به خاطر بدهی، اداره برق زحمتش رو کشیده بود.
گفت: ای لاکردار... خدابیامرز وسیله مسیله داشت توی خونهش؟... سکوت کردم!
گفت: خب، بازم خدا رو شکر کنتور نمیندازه.
.
3. کشف اسرار:
بعد از تعریف داهیانهی معنای جدید #مستضعف که
مشمول اولیاءالله میشه نه مردم صغیر، در واقع از راز معنای #بنیاد_مستضعفان هم
رونمایی شد؛ که زیاد هم بیمعنا و نابجا نبوده و جمع بودنش تاکید بر میراث جمیع
اولیاء از اولی تا دومی و بگیر برو تا سومی و ... داره.
میبینی حکمت خدا رو؟
.
4. نکته:
#صادق_هدایت همون
سالی بدنیا اومد که4 ماه قبلش #خمینی زحمتاللهعلیه
بدنیا اومد.
یعنی یکی زادهی پاییز 1281 و دیگری زمستان 1281... یکی آواره و بیخانمان، دل
دوستان ناچیزش رو سوزوند! و دیگری مالکِ تمام گهوارهها تا تمام گورها 36 سالِ
بعد، دلِ دو عالم رو سوزوند... البته قبلش حسابی چزوند!
اما عجب صاحبخونهی همسایه بالایی از شرّ مستاجر بدحساب، خلاص شد! امشب هر دوشون
راحت میخوابن.
خدای رحمان هر چی زودتر همه طلبکارها را از شرّ بدهکارهای مفنگی خلاص کنه.
اینجوری دنیا جای قشنگتری میشه.
هر کی از بیل گیتس بپرسه رازش رو توضیح میده:
جهان پاک از کثافت و آلودگی و سبز.
امید که همه سیر بخوابن...گرسنه بلند شن!
نه اینکه با مرگ موش گرسنه بخوابن... و دیگه بلند نشن.
درست حدس زدین: قاتلش گاز شهری نبود.... مرگ موشی تازهبهدورانرسیده بود!
امان از تازه به دوران رسیدگی... امان!
.
5. گم شو:
تازگیها هر کی به هر کی میرسه، اگه زودتر موفق نشه خودشو گم و گور کنه تا رو
در رو نشن، به طرف میگه: خیال نکنی داره خیلی بهمون خوش میگذرهها... اصلا... ما
از همه بدبختتریم.
"ما
بدبخت تریم"... اینم #شعار_سال تولیدی
و غیررسمی این سالهای سیاه و عوضی است.
هر کی از ظرفیت وجودی خودش شک داره... اگه از حال دیگری بیخبر باشه، خیلی
بهتره... تا اینکه به دروغ واسه دیگری مانور بدبختی و خوشبختی بذاره... یه ذره
مروّت واسه خودمون باقی بذاریم... شاید این مروّت، بنزین آپولوی ما در کهکشان بعدی
شد... خدا رو چه دیدی؟ نخوابیم شب درازه... و اگه بخوابیم، شاید خواب به خواب شدیم.
شب خوش.
ساعت 55 دقیقه بامداد(شبِ اهلِ قبور)
خیام ابراهیمی
5 آذر 1400 یقلوی
No comments:
Post a Comment