#خمینی
و چند پرسش ماهوی برای شناخت امنیت تمام فرزندان مام میهن
یک قدرتمطلقه برای تداوم سلطه میتواند
با هدایت نرم مافیای پشت صحنه، گروگانِ جیرهبگیران خود باشد! در چنین موقعیتی چگونه
میتوان مردم را از زندان هر دو آزاد و مستقل کرد؟ در ویدئوی پیوست، آن #چاه_نمایی
و مغلطه که #خمینی آن را مثل نرخی وسط دعوی، موذیانه در پوستین شعار آزادی بعدها اثبات
کرد، ایناست که خدمتگزار مردم، اربابی با قدرتمطلقه است و حق سرنوشت مردم، آزادی
برای جابجایی سلطان صاحبکران است! و آن منم! در صورتیکه تلقی از آزادی و استقلال در
عصر مدنیت این است که با گذر از نظام ارباب و رعیتی مردم دیگر رعیتی سنتی نیستند که
ارباب عوض کنند، و شهروندان باید بصورت مستمر ناظر بر سرنوشت خود و خدمتگزاران حکومت
خویش باشند! اما خمینی هرگز توضیح نداد که منظورش از آزادی مردم، آزادی در تعیین سلطان
صاحبکران است! نه اینکه قانون، خدمتگزار دیروز را به یک مالک با قدرت مطلقهی غیرپاسخگو
تبدیل کند که قادر باشد در روز روشن دروغ بگوید و هر اعتراض صاحبان حق را به حساب اقدام
علیه امنیت ملی(میلی) واریز کند و بهانهی سرکوب را ناشی از قانون اساسی بداند! چنین
قانونی به دلیل غبن مردم در بیعت با یک قرارداد اجتماعی که ناشی از جهل به اختیارات
فراملی خدمتگزاران حکومتی است، عملا از اعتبار و #مشروعیت ساقط است! و نمایش انتخابات
دامچاله ای برای تجدید این بیعت است! پس سزاست که اکثریت ملت بتواند با یک روش و نقشهی
راه منسجم، با اثبات عدم بیعت خود با قانون سلطه، برای خود اعتباری مؤثر بخرد تا بتواند
این تهدید را به فرصت تبدیل کند! اما با توجه به بن بست قانونی و اقدام به تقلب سیستماتیک
حاکمیت، راه قابل اندازه گیری شکستن بیعت با قانون سلطه و اعمال خواست اکثریت چیست؟
.
.
1) یارکشی
و سندروم "درد زیبایی و قدرت" و ایمونولوژی سلبریتی
الگوی میدانی و عملی جذبِ کارگر(کارمند)
توسط کارفرمایان، کسب زیبایی و قدرت با ویژگیهای غربی است! این حکم حکومتی اختاپوس
استعمار جهانی بر آلتهای میدانی خود یعنی استثمارگران و اربابان بومی است! مغز متفکر
اختاپوس فهمیده که برای تامین چنین سوختی به کارگزاری یک فلسفه ی دوقطبی مبتنی بر تضاد
منافع بین خودی و غیرخودی(مؤمن و کافر) در نظام مدیریتیِ سوژههای خود نیازمند است.
پس رسانههای وابسته به منابع مالیاش، چنین بستری را برای جوامع هدف فراهم میآورند.
و انقلاب ایران یکی از این میادین دلخواه، با هدایت نرم لابیهای استعمار جهانی، بواسطهی
دلالهای استثمار بومی بود!
در این بلبشو، جوری همه درگیر موقعیت تحمیلی
قدرت مسلطند، که اینک درک حالِ دیگری بس ناممکن است.
هر لحظه شکاف بین موقعیت انسانی شهروندان،
ژرفتر و گستردهتر میشود تا جایی که میزان همدلی و فهم دیگری، هر لحظه کمرنگتر و
کمتر میشود و انسانها چون کرمهای درون پیلهها و کلونیهایی اختصاصی در بیت خود
از تودههای مردمی و سهامداران سهم برابر، دورتر و دورتر میشوند! و به پاسداشت این
فاصله بین اربابان و رعایا در تمام لایه های اجتماعی همت میگمارند و برای حفظ مناسبات
استعماری و استثماری قواعد بازی خود را بر جوامع انسانی تحمیل میکنند!
اقشار محروم و متوسط، برای حضوری مؤثر در
جامعه، و برای کسب قدرت استقلال و آزادی، ناگزیرند خود را با قواعد تحمیلی و فراگیر
توسط رسانهها، همخوان کنند! تا جایی که برای کسب جایگاه در مناسبات قدرت حاکم و نیز
معنادار شدن هویت شخصی در سیستم بهرهکشی مافیای قدرت جهانی، رؤیای بازآفرینی یک جنیفرلوپز
در هر خانه اپیدمی شده است. تنها پرشکان تاجر و مهندسین بیزنسمن میتوانند از یک زندگی
لاکچری امن بهرهمند باشند! سندروم و درد زیبایی و قدرت با قواعد جهانی، از ابزارهای
تعمیق آن شکاف هویتی و انسانی است.
دنیا بین دو سیستم آدمکسازی یارکشی کرده،
تا نخودیهای غیرخودی در کشورهای پیرامونی را قربانی و سوخت شهوت قدرت خویش کند و در
این غارت خویش با شل کن سفت کنی هدایت شده، سهمی هم برای بقای اربابان بومی بگذارد!
ارباب بومی هم در میدان امن رسانه ها، برای بقاء خویش، از ملت خود قربانی میگیرد.
و این آدمفروشی و خیانت و جنایت، در روز روشن و تنها با تکیه بر قانون و بیعت اکثریت
مردم صورت میگیرد.
یک طرف سیستمهایی با مدیریت متمرکز اجتماعی
از انواع دیکتاتوری تا انواع ایدئولوژیهای مطلقگرا، و یکسو نظام قدرت سرمایه مبتنی
بر حق انحصاری مالکیت تکنولوژیک، که رهبری آن را سردمداران نئولیبرالیسم در یک مافیای
جهانی پشت پرده، برعهده دارد.
هر لحظه بر تنوع محرکهای احساسی الگوهای
سلبریتی، انسان را از باطن انسانی خویش دورتر میکند! تفاخر به داشتههای محدود با
حفظ فاصله یین انسانها حتی در یک فامیل، جای زندگی واقعی میان مناسبات انسانی و اجتماعی
را میگیرد. مهر و محبت تا حد علاقه به داشتن روز به روز بیشتر رنگ میباز. دیوارهای
قلعه های فردی و کلونی های لاکچری هر روز بلندتر و قطورتر میشود و نفوذ به آن سخت تر
میگردد. تنها جوامعی که آلت سیستم حاکم گردند میتوانند به نفع کارفرما و به ضرر اکثریت
قشر محروم، در زندگی خصوصی خویش موفق باشند! جامعه برای این سلبریتیهای سیاسی و اقتصادی
و فرهنگی و نظامی ارزش انسانی خود را از دست میدهد. انسان برای سلبریتی های سیاسی ارزش
خود را از دست میدهد و کاربردش در حد لقلقهی زبان برای عوامفریبی مبدل میشود! و این
یعنی اضمحلال جوامع پیرامونی در دامچاله های مافیای پشت پرده ی قدرت برتر در جهان.
در چنین موقعیت فروپاشی چه باید کرد و چه میتوان کرد؟ وقتی حساسیتهای کسب قدرت و موانع
پیش روی آن روز به روز موجب آلرژی جسم و جان و روانی میشود که دیگر دارای تعادل و
امنیت و ایمنی آرامشبخشی نیست!
پزشکان تجویز میکنند که نسخه ی این درد
در درمان ایمونولوژی بصورت جسمانی است. ایمونولوژی یعنی تعویض خون بدن. یعنی جسم را
درمان میکنند تا روان کمتر آسیب ببیند. اما در این درمان لاکچری هرگز روان درمان نمیشود.
راز گل سرخ
شش سال پیش همچنان چون ده سال پیش از آن
فکر میکردم، کاری که می کنم، در راستای کاستن از مشکلات ایران است؛ و البته مشکلات
ایران ریشه در مشکلات منطقه و جهان دارد. آن هم در دوقطبی تحمیلی بر عالم.
یک طرف سیستمهایی با مدیریت متمرکز اجتماعی
از انواع دیکتاتوری تا ایدئولوژیک، و یکسو نظام قدرت سرمایه و حق مالکیت تکنولوژیک
که رهبری آن را نئولیبرالیسم برعهده دارد.
فکر میکنم استقلال رای معناداری بین حزب
دموکرات و جمهوریخواه نیست. کار این دو با جهان غیرخودی، شل کن سفتکن نوبهای تا تبدیل
بخض به درد به خور به خودی ااست. آن تفاقله ی به درد نخور جهان غیرخودی هم اگر نتواند
در کورس سرعت برای کسب قدرت اختاپوس، سوخت بشود، به درک اسفل السافلین.
همین سازوکار در اندازه ی کوچکتر در تمام
دیکتاتوریها با سیستم مدیریت متمرکز و در نظامهای ایدئولوژیک، تکرار میشود... یعنی
زور زدن برای افزودن بر خودیها با سوخت کردن غیرخودیها...
آنچه موجب شده فکرکنم میتوانم برای ایران
کاری کنم، همواره این بوده که تبیین کنم نباید در زمین قدرت حاکم بر جهان و با قواعد
او بازی خورد و آتشبیاری شدن برای آتش به اختیاری ایشان. بازی خوردن یعنی این که با
مبانی فلسفهی بازی قدرت ایشان و در نبردی نابرابر بازی کرد چون در نهایتا روز به روز
ناگزیری از مایه فرزندان مام میهن را به عنوان غیرخودی و حتی خودی بخوری و هر لحظه
ضعیف تر و ضعیف تر شوی.
زمان اثبات کرد که پیش بینی ام در مورد
عقوبت وضعیت ایران در 17 سال پیش درست بوده است. ما نمیتوانیم با قواعد ایدئولوژیک
برای کسب قدرت در تنازعی تحمیلی در جهان بازی کنیم چون مبانی ایدئولوژیک جامعه را به
خودی و غیرخودی تقسیم میکند و رقابتی ایجاد میکند برای مهره شدن در سیستمی که ما را
از شان انسانی خود دور کرده و آن وحدت حدااکثری قدرت را متلاشی میکند! همینطور هم شده
است.
خظای کشورهای ایدئولوژیک همچون اتحاد جماهیر
شوری این بود که بنای حرکت و توسعه ی جامعه را بر تضاد منافع بین صاحبان ابزار تولید
و سرمایه داری و کارگر قرار داده بودند...هنوز این ایده طرفدارانی دارد... و موضوع
این است که این جنگ نرم و سخت بر اساس تضاد منافع کاپیتالیسم و امپریالیسم نمیتواند
ایشان را موفق کند! نه به این دلیل که نظام سرمایه داری بر حق است. به این دلیل که
اصل تحمیلی توسط قدرت برتر تحمیل شده است تا یار تمرینی رایگانی برای تولیدات قدرت
خود بخرند! منابعه طبیعی و انسانی هزینه میشود در نبردی که برنده نهایی با شل کن سفت
کن قدرت برتر است...این سیمولیشن و بازآفرینی قدرت در اندازه ی کوچکتر در همین کشورها
در بین مردم خودشان است...هر چه بیت سرمایه بزرگتر است و در حد کشور خودشان است...بیت
اینسو در حد کمیته مرکزی حزب کمونیست و یا بین رهبری در جماران است.
نهایتا اینکه: نسخه در تشدید تضاد منافع
در کارخانه ی آدمکسازی نیست! سیستم آدمکسازی علاوه بر اینکه انسانسوز است از سویی موجب
اضمحلالی تدریجی در سطح کلان میشود... و بر شکافهای ارزشی غرب و شرق خواهد افزود.
نکته اینجاست که حق برتر ایدئولوژیک، یار
تمرینی حق برتر تکنولوژیک و سرمایه است.
مردم بینوای ایران و جهان پیرامونی راهی
ندارند جز اینکه تضاد منافع بین خودی و غیرخودی ( مؤمن و کافر) را تبدیل به هم افزایی
بر اساس حق آب و خاک کنند. این یعنی استحاله ی امر معنوی به مادی... این یعنی تنزل
تنش سوء تفاهم برانگیز به امری غیرقابل انکار و زبانی که موجب تفاهم است. این میتواند
موجب وحدت شود. و میتواند الگویی شود برای دیگر کشورهای پیرامونی برای ذوب کردن قدرت
غرب در خویش... چگونه؟! تنها با این روش که برای رهایی از تنشهای بیمورد باید بر قدرت
انسجام مردمی بدون استفاده از زر و زور تزویر و بدون استعمال وحدت چکشی و تنها بر اساس
منافع مشترک دست یافت. این یعنی هم افزایی شهروندان و سهامداران یک واحد سیاسی-جغرافیایی
در یک شرکت سهامی عام انسانی...این بزرگترین قدرتی است که میتواند از هر تنشی که بستر
کاسبی غرب جهانخوار است، به نفع تقویت خود بکاهد.
نام این رویکرد را کشف راز سرخ مینهم.
عطر و زیبایی و طراوتی که از فطرت حنیف
گل برمیخیزد، جذاب است.
بله ما به جای ادبیات سلبی-حذفی در استراتژی
و تاکتیک و نقشه ی راه توسعه ی جامعه به ادبیات ایجابی-جذبی نیازمندیم. ادبیاتی که
زبان مشترک حقوقی باشد از شوراهای بومی محلی تا ملی میهنی...تا کشورهای همسو و تا جهان.
این راه سختی است نه به دلیل اینکه ناممکن
است.
راه سختی است چون عناصر انسانی مؤثر آن،
در مناسباتی سنتی معتادند. وگرنه اکثریت ملت با زایش امید با پتانسیل قدرتی بالقوه
همواره از کسب قدرت در پروسه ی چنین پروژه ای استقبال میکنند. چون زبان منافع مشترک
و مادیات، برایشان قابل مفاهمه است.
یک طرف سیستمهایی با مدیریت متمرکز اجتماعی
از انواع دیکتاتوری تا انواع ایدئولوژیهای مطلقگرا، و یکسو نظام قدرت سرمایه مبتنی
بر حق انحصاری مالکیت تکنولوژیک، که رهبری آن را سردمداران نئولیبرالیسم در یک مافیای
جهانی پشت پرده، برعهده دارد و سلبریتیها در جستجوی امنیت وقتی در هویت خویش دارای
ایمنی نیستند، آلتهای آنند!
آیا میتوان این خون کثیف را عوض کرد تا
ایمنی جان را تامین کرد؟
.
2) واکسن
دروغ و ریا با ادبیات سلبی-حذفی
در اجتماعیات بدون زبان مشترک نمیتوانیم
به تفاهم برسیم. تا زمانی که در سوء تفاهمی سنتی بر اساس ادبیات خصوصی و تجربی خود
دیالوگ کنیم همواره در آسیاب آنکه در فکر روغن کشی از جان مردم است آب خواهیم ریخت.
یعنی حتی سخن درست را با زبان خود بیان کردن آب ریختن در سوء تفاهمات ایدئولوژیک محسوب
میشود. بنابراین به نظر میرسد، باید امر معنوی را که سوء تفاهم برانگیز است را، به
امر مادی و منافع مشترک که غیرقابل کتمان است، تبدیل کرد! این زبان مشترک همان زبان
اتوپیای
تمام مدعیان مردم میتواند باشد که البته
غیرقابل سوء تفاهم است و منحرف نخواهد شد! چون زبانی زنده است! و قدرتی که زنده است
پیروز میدان خواهد بود! بنابراین روایت راویان خدای مردم، علیه خودش عمل میکند! اما
میدان دادن به وجدان بیدار و پاک بر اساس حق مشترک مادی، آن خدای درونی را احیاء میکند!
راز فریب خوردن پرچمداران مدینه فاضله در نادیدن حرکت خودسرانه و بدون اذن و مشروعیت
موجه و قابل اثبات عمومی است و به همین دلیل در دام فریبکاری و دروغ و ریا درمیافتند!
چون خود را وکیل وجدان عمومی(خدای زنده) جا زدهاند اما به زعم خود از خدای مرده یاد
و روایت میکنند و مجری حکم "و مکرو مکرالله والله خیرالماکرین"! و نیز با
پاره کردم مردم(ناس) بین مؤمن به خویش و کافر به ایدئولوژی خویش، خودسرانه مجری
"اشداء مع الکفار و رحماء بیهنم!" میگردد! #خمینی از این تبار بود که استعمار
او را شناسایی کرد و میدان داد و در دامچالههای خود، او را آلتِ ویرانی ایران به نفع
منافع خود کرد. چون او عامل تنازع بقاء بر اساس تضاد منافع بود! و این همان حقیقت استالینیسم
است!
#خمینی
منافقی است که در پیش و پس پاریس، همچون واکسن دروغ و ریاکاری، در فرهنگ ارباب و رعیتی
این قوم سرگردان مایه کوبی شد تا استعمار بتواند بواسطه ی او از آب گل آلود ماهی بگیرد!
اما با تزریق نوبه ای این واکسن در طول این مدت، تب آن 41 سال تداوم داشته است! بدیهی
است که اگر فرزندان مام میهن در اپوزیسیون و پوزیسیون به خود نیایند و کماکان در دو
قطبی تنازع بقاء برای حذف یکدیگر، پیرو راه او باشند، این قوم سرگردان سامان نخواهد
گرفت و لقمهی چرب و نرمی برای اختاپوس استعمار حاکم بر جهان باقی خواهد ماند و تا
آخرین قطره ی خون خود را بواسطهی دلالان و زامبیها در شیشه خواهد کرد!
واکسن دوره دارد... تکرار آن چند نوبت محدود
دارد... اما استمرار آن موجب مرگ خواهد شد! راز آبادانی این ویرانی در این حقیقت است!
باید بتوان پیش از نابودی کامل، ادبیات
سلبی-حذفی را پیش از پریشانی و متلاشی شدن کامل تن این وطن، به ادبیات ایجابی-جذبی
تبدیل کرد که زاینده است!
آیا عزم ما چنین است؟
و برای اثبات میدانی این عزم فراگیر، آیا حاضر به رعایت مراتب یک وحدت مبتنی بر منافع مشترک در میان خویش هستیم؟ آیا حاضر به تاسیس شرکت سهامی عام با تحول امر معنوی به مادی بر اساس حق مشترک آب و خاک تمام سهامداران هستیم؟ و یا هنوز بموجب روشهای سنتی، در بصیرت وحدت همه گرد خویش و تاسیس یک شرکت سهامی خاصیم؟
و برای اثبات میدانی این عزم فراگیر، آیا حاضر به رعایت مراتب یک وحدت مبتنی بر منافع مشترک در میان خویش هستیم؟ آیا حاضر به تاسیس شرکت سهامی عام با تحول امر معنوی به مادی بر اساس حق مشترک آب و خاک تمام سهامداران هستیم؟ و یا هنوز بموجب روشهای سنتی، در بصیرت وحدت همه گرد خویش و تاسیس یک شرکت سهامی خاصیم؟
خیام ابراهیمی
13 بهمن
1398
No comments:
Post a Comment