آلت قتاله
آلت قتاله
نه از قاتل
گریزی دارد؛ نه از مقتول
گریزی نیست
گریزی نیست، که خواجهگان را در برزخِ خیمههایِ خونین
تکه تکه ببینی همچو #بابک_خرمدین .
از رأسِ تـــاجِ ملکه، تا زیرِ آجهایِ پوتین
همواره راهزنانِ بیابانگرد و بربر و خوشهچین
با یک مترسک خشکیده و نخراشیدهی آویزان و ببو
چون آلتِ قتالهای که خود قاتل نیست
در پی شهروندان آبادی بو میکشند، بــو...
با یک خدای یتیم آبدیده
آبادی به آبادی از ولایت علیا تا سفلی
کنار هر مزرعه بو میکشند
حتی اگر به غاری پناه بری...
پس از غارت و ویرانیِ شالیزار
باز سراغت را میگیرند...
تا با آن تیزی آبدیده در ولایتِ بالا
نامِ خویش را حک کنند بر خاکِ مزارَت در ولایتِ پایین
تا با قارقارِ هزار کلاغِ بلندگو
یک پشه را سیمرغ کنند بر بامت
تا به جبرانِ مافات
ملخی را مرغ کنند در کامت؛
چون دل دارند!
و دلشان یک مزه برای سرمستی... یک بنده میخواهد
تا بگویند مهربانترین مهربانانند
و تو تشویقشان کنی... که آری مهربانند
و هرگز بخت و باخت خود را رویِ تختِ کسی تخلیه نکردهاند
تا ذهنِ پردهدارِ پردهنشینانِ خدایان، مشوش نشود میانِ قنداقِ حریرِ خونینِ بتبچههای
اصغرشان
وقتی پتک واقعه را در دستانِ لمسِ بتِ اکبر نهادهاند!
گریزی نیست!
در این خرابآبــــاد
365 ضربدر 40 سال، کافی است آیا؟
تا 14هزار و ششصد بارِ دیگر بخوابی و بیدار شوی...
روزی سه بار زخم "خورده نخورده" میانِ خواب و بیداری در مبالِ خیالی،
تیمار شوی...
از شهر به بیابان بگریزی و منزوی در غـــار شوی...
در جدالِ میکروبها و ویروسهای آزمایشگاهی، یکهو بیمــــار شوی...
...
آن خدایـــانِ خوشهچین اما با مترسکهایشان
رهایت نخواهند کرد...
نیمهشبی بیقرار
همچو بختکی... چون آلتِ قتالهای سرد و بیروح به سراغت خواهند آمد...
در دستانی که هرگز پیدا نیست
اما خـــونِ گرمِ جوشانی در رگهایشان میجوشد
چون دل دارند...
دلی که سند ندارد
و مثل زمین بایری میتوان تصرفش کرد و
هی آباد و خرابش کرد...
تا هر وقت مقتضی...
تا پایان بازی.
خیام ابراهیمی
دوم تیر 1400 نان بربری...
.
پ.ن:
رادیو زهرمار
1. اپیزود سی و سه "رادیو زهرمار": خانِ خیّام
https://anchor.fm/zahre-mar-radio/episodes/ep-eq0pu7
.
2. اپیزود
بیست و چهارم "رادیو زهرمار": بُن بَست
https://anchor.fm/zahre-mar-radio/episodes/ep-eirqc9?fbclid=IwAR29XXhk3qKzl4C6eWxaGlt1BJNaVyLkWpUpFQz8epgfpRrJ34fGvbA8VAc
No comments:
Post a Comment