به: #شاهزاده_رضا_پهلوی
موضوع: "وحدت رویه" در یک خانه مشترک، با #یک_شاخه_گل_سرخ در شرکت سهامی عام ایران
پیش درآمد:
درود هموطن!
این همه گفتگوی تکراری بر سر تفاهم و وحدت
در راه هدفی مشترک و گیجی روزافزون، آیا از کندذهنی اپوزیسیون و مردم ماست؟ آیا باید
کماکان منتظر ماند تا این ملت سرسبز، خودش از بیآبی خشک شود و از شاخه بیفتد؟ آمدیم
تا 1400 سال دیگر این ملت تشنه نتوانست به آب دست یابد! آیا نباید آب را به او رساند؟
نقشه راه درست، حکم همین آب را دارد که ملت پریشان در کویر، ناتوان از تامین آن است،
چون نیازمند دلگرمی و امید بر اساس وحدت پرچمداران و اندیشمندان در اپوزیسیون است.
این وحدت را اندیشمندان در اپوزیسیون باید با تبادل آراء و البته بر اساس یک فلسفهی
واحد پدید آورند، وگرنه خودش زاده نمیشود! این به معنای سزارین در شش و یا هشت ماهگی
نیست! بلکه به معنای یاری برای زایش طبیعی در نه ماهگی است!
وحدت با شعار و دعوت پراکنده حاصل نمیگردد!
مبانی چنین وحدتی نیازمند داشتن فلسفه، استراتژی، تاکتیک و نقشه ی راهی شفاف است که
آن را در #مرامنامه_امید_استقلال_آزادی آوردهام.
اما بنای شاهزاده همچون سایر طیفهای مطرح
در اپوزیسیون، بر شعارهای پارادوکسیکال و دعوت میان ابر و باد و مه است! نه تصمیم سازی
علمی با تشکیل #ستاد_مشترک_اپوزیسیون!... باید
پرسید: چرا؟
آیا اصرار بر تکروی ناشی از تبعیت از روش
سنتی مبارزه مبتنی بر #کیش_شخصیت است؟
و یا کل آنچه به عنوان اپوزیسیون مشهور
است، وابسته به منابع مالی مشکوک و #گروگان امنیت و ایمنی شخصیت خویش است؟ حال آنکه
اپوزیسیون واقعی اکثریت مردم قانونا عقیم و غیرتشکیلاتی ایرانند که نیازمند وحدت و
امنیت و دلگرمی از اتحاد کل اپوزیسیونند تا ایشان را با شریکان آب و خاک مشترک و شهروندان
دیگر، دچار تنش و زخمهای جدید که ریشه در زخمهای مزمن تاریخی دارد، نکند! آیا فهم
این نکتهی حیاتی خیلی سخت است که در عصر مدرن روشهای مبارزان سنتی و ارباب و رعیتی،
دیگر کارایی ندارد؟ و آیا بدون شناخت پشت صحنه و بستر #بهار_عربی قیاس ملت ایران با
عربها قیاسی سطحی و سادهانگارانه و معالفارق نیست؟ براستی چه کسی این قیاس دیمی را
بصورت علمی آنالیز کرده است؟
.
بر جوانان حرجی نیست اگر در پیچ و خمِ سفسطههای
کشدار کلامی گم شوند، اما چرا از دست متفکرین کاری برای طراحی و ترسیم و تشریح نقشهی
راه برنمیآید؟ و چرا چنین نقشهی راهی بر اساس یک مشارکت عمومی بین اندیشمندان، و
بصورت گروهی و علمی تدوین نمیشود، تا موجب دلگرمی حضوری میدانی برای تمام اقشار مردم
شود، تا چشمان یک جامعهی پریشان و سرگردان که مثل هوا به وحدت مؤثر نیازمند است،
بین پریشانی این شخصیت و احساسات منفی آن شخصیت، خرد و سرخورده نشود! مگر فراموش کردهایم
که شرایط بحرانی نیازمند مدیریت بحران با واکنشهای سریع اما هوشمندانه است؟ البته
که درک شرایط بحرانی برای الیت اپوزیسیون خارجنشین که قابلیت تصمیمسازی تشکیلاتی
در شرایط امن دارند اما از آن تفره میروند، ناممکن است! وگرنه اینهمه گریهی پراکنده
بر سر گور مردم غیرتشکیلاتی چه معنا دارد؟
بدیهی است که نمیتوان توقع داشت که با
رفتارهای متفرق و متنوعِ حزبی که مختص دوران پساآزادی است نه دوران پیشاآزادی، با چند
میزگرد خصوصی، ملتی رنگینکمانی را اقناع کرد! بدیهی است که پیروان چنین روشی با شعارهای
پارادوکسیکال و گنگ مردمی، نهایتا ناگزیرند که به کودتایی نرم با پشتیابنی عناصر خارجی
متوسل شوند و یا دامچالههای نظام سلطه، یکی یکی همان مردم سادهدل را بدون دستآوردی
قربانی کنند! این همان روش مسبوق سنتی است که 113 سال پس از مشروطیت پاسخ نداده است
که با یک اعلامیه و دو سخنرانی ملتی بصورت معرفتبار گرد منافع مشترک متحد شوند! با
اقناع چند هزار نفر هم نمیتوان مطمئن بود که آنها بر اساس رسالت تاریخی خود دیگران
را اقناع خواهند کرد! اینجاست که نقش یک رهبر در اپوزیسیون مهم و تعیین کننده است که
چگونه در یک پروژهی واقعی، پروسهی مفاهمه و وحدت را بصورت علمی (نه سلیقهای و گمانی)
آغاز کند، تا هدف مشترک ملی-میهنی با اقدامات سوءتفاهمبرانگیز جناحهای متنوع در
اپوزیسیون، و با عملیات ضدتبلیغاتی تخربیچیان پوزیسیون در اپوزیسیون، ملتی از مسیر
وحدت منحرف نشود. بدیهی است که بدون در دست داشتن یک تئوری علمی، تنها با بیان حدس
و گمان و سلیقه و باورهای فردی، چنین رسالت مهمی را نه میتوان به زایش طبیعی تاریخ
واگذار کرد و نه میتوان به تلاش پراکنده بر سر اهداف و روشهای منتوع توسط بدخواهان
و مبارزین صادق با دوستیهای خالهخرسه دل بست!
.
فلسفه، استراتژی و تاکتیک یک رهبر فراجناحی
بدیهی است که یک رهبر سیاسی و فراجناحی
دارای کاریزما، باید به فلسفه، استراتژی، تاکتیک و نقشهی راهی شفاف بر اساس زبانی
حقمدار و وحدتبخش (مثل حق مشترک مادی آب و خاک) مجهز باشد! رهبران سیاسی که جناحی
عمل میکنند خواه ناخواه گرایشات ایدئولوژیک خود را بر دیگران ارجحیت خواهند داد و حتی
اگر دارای پرهیزکاری سیاسی باشند همواره مورد تردید واقع خواهند شد. مهمترین ویژگی
رهبران خودمحور این است که هیچکس را شایستهی هم اندیشی نمیدانند! ابراز ویژگی ملی
بودن و فراجناحی بودن کفایت نمیکند! این گفتار باید در میدان رفتار مصدق پندار باشد
و اثبات شود و تضمین شود. وگرنه مقاومت در مقابل چنین مشارکتی، همواره دارای پتانسیل
تهدید و اختلال خواهد بود که عملا ضد وحدت عمل میکند!
بنابراین برای پیشگیری از تحمیل چنین حس
و اختلالی در مسیر وحدت، ضروری است که رهبر سیاسی کاریزماتیک، بتواند این بستر فراجناحی
را بصورت میدانی فراهم آورد، تا در عمل، موجب شکوفایی وجه مشترک تمام اقشار و بروز
شوق همیاری ایشان و تحریک و تضمین اهداف مشترکشان شود! وگرنه بدون جلب همیاری جناحها
و اقشار دیگر، با تکیه بر تصور فراگیری محبوبیت و بر اساس آمارهای میدانی پیروان، همواره
خطر قدرتی اخلالگر بصورت بالقوه درپروسهی وحدت میتواند موجب آسیب به اهداف عالیه
شود، تا آن همیاری عمومی مورد نیاز محقق نشود! بنابراین ضروری است که الیت اندیشمندان
از جناحهای مختلف، در پروسه و مکانیسم تصمیمسازی برای تدوین نقشهی راه واحد، مشارکت
داشته باشند! اندیشمندانی که با التزامی تشکیلاتی به #مرامنامه و زبان مشترک، هرگز
از زبان خاص و دلخواه خود بهره نبرند! این ویژگی باید بصورت مشترک اتخاذ و تضمین شود،
نه به تنهایی و انحصاری. چرا که در صورت انحصار هموراه امکان گروگانگیری از قدرت متمرکز
وجود خواهد داشت!
.
تضمین علمی وحدت در ادبیات مبارزه
متاسفانه اکثریت اپوزیسیون فعلی(در اغلب
طیفها و گرایشها) به دلیل عادت به روشهای سنتی(ارباب-رعیتی)، بصورت علمی و بنیادی
به ماهیت مبارزه و روش رسیدن به هدفی فراگیر و مشترک نمیپردازند و جز تکرار شعارهای
روبنایی و نهایتا تاکید بر ضرورت وحدت و تشویق به خیزش مردم بر اساس روش خاص خود، آنهم
با ادبیاتی متنوع(عمدتا سلبی-حذفی)، بصورت جدی به شناخت علمی مسئله و کشف روش حل آن
طی نقشهی راهی به اجماع رسیده اقدام نمیکنند! و این همان ویروسی است که در دوران
مدرن، مانع از دستیابی به آزادی و استقلال بصورت بهینه و بصورت مسالمتآمیز خواهد شد!
شناخت مسئلهی مشترک:
در ادبیات متنوع اپوزیسیون، یکی سخن از
براندازی می راند و یکی سخن از انقلاب و دیگری سرنگونی و یکی هم استرداد اراده ملی...یکی
از لفظ ملی استفاده میکند و یکی مردم و تودها و خلق و دیگری از وطن و میهن. یکی با
فحش و دشنام و دیگری مبادی آداب... یکی با نفرت و دیگری با مهر...
بیائیم برای یکبار هم که شده، مسئلهی مشترک
را در یک گزاره بصورت واژه واژه شناسایی و آن را برای مفاهمه ی عمومی ساده کنیم، تا
شاید به راه حلی شفاف و سریع و کم هزینه دست یابیم.
اشخاص مختلف برای یک کار واحد از لحنها
و عبارات مختلفی استفاده میکنند که هر یک باری مخصوص به خود را دارد! برای نمونه هنگام
دعوت و هدایت شخصی برای نشستن پشت میز غذا و یا پشت میز محاکمه و یا صندلی الکترونیکی
اعدام کلمات و لحن های مختلفی به کار میرود:
1- بفرما!...
2- بنشین!...3 - بتمرگ!
در صورت تمرد از نشستن، گاه دست او را با
لبخند و به نرمی میگیری تا روی صندلی بنشیند، و گاهی هم او را هل میدهی... و گاهی
هم به زور و تحقیر متوسل میشوی. در یک کار گروهی کم هزینه و مسالمت آمیز، همه باید
بدانند ادبیات مشترک و لحن واحد کدام است تا بتوان برآورد کرد که با کدام هزینه به
اهداف تعیین شده توسط تصمیم سازان رسید یا نرسید!
شما باید بدانید که در یک دعوی، اولین سیلی
را شما باید بزنید و یا تحت هیچ شرایطی نباید سیلی بزنید! و تا کی باید دفاع کنید؟
.
پندار و گفتار و رفتار واحد
بنابراین در یک کار گروهی و برای رسیدن
به یک هدف مشترک، نمیتوان اعضاء گروه را به حال خود رها کرد که هر شخص به روش خود رفتار
کند! بدیهی است که اگر پندار یکی نباشد، گفتار و رفتار هم یکی نخواهد بود و در یک حرکت
عمومی رفتار دیگری موجب پرداختن هزینه توسط دیگری خواهد شد و چنین مکانیسم دیمی، هزینهها
را بالا میبرد و گاه اهداف مشترک را ناکام میگذارد.
یک رهبر باهوش سیاسی باید بداند که نباید
پیروان خود را در بلاتکلیفی و ابهام به حال خود رها کند!
بنابراین تاسیس ستاد مشترک اپوزیسیون، برای
بهینه کردن مبارزات مردمی و وحدت رویه و تمرکز بر ادبیات مشترک مبارزه، ضروری است.
چون هزینه با مردم است نه عافیت نشینان.
.
مسئله چیست؟
شناخت مسئله بدون طرح کلی آن ناممکن است!
آیا مسئله این است که چه نمیخواهیم؟ یا مسئله این است که چه میخواهیم؟ طرح مسئله
با شکل سلبی اول دارای روشهای سلبی است؛ و طرح مسئله با روش ایجابی دوم، دارای روشهای
ایجابی است.
برای روشهای سلبی باید به حذف متوسل شویم.
و برای روشهای ایجابی باید به روشهای جذبی.
هر دو روش نیازمند وحدت مردم است. وحدت
مردم بدون چشماندازی قابل لمس و فراگیر ممکن نخواهد شد! حال موضوع این است که باید
برآورد کنیم که چگونه میتوان پس از تعریف مسئله به صورت سلبی یا ایجابی با کمترین
هزینه به تولید چشم اندازی ملموس، برای حل مسئلهای عمومی نائل شویم.
در روش سلبی باید دارای توانایی کسب قدرت،
خارج از توان مردمی باشیم.
برای روش ایجابی میتوان برای تجمیع و تمرکز
قدرت، از توان مردمی بهره برد!
پتانسیل توان مردمی با در خواستی اکثریتی
و به روشی ایجابی، باید فراگیر و مقدور باشد.
با این مقدمه بیائیم مسئله را با اشکال
متنوع طرح کنیم:
1- بازپسگیری
وطن و استقرار ارادهی مردمی از طریق مسالمتآمیز؟ (در بن بست قانونی؟ و یا در آچمزی میدانی؟)
2- بازپسگیری
وطن و براندازی حاکمیت و انقلاب از طریق خشونتبار؟
3- شعار
شاهزاده: براندازی مسالمتآمیز فرقه تبهکار با میدان میلیونی.
4-شعار
بخش عمدهای از اپوزیسیون: براندازی با جیب خالی و پز عالی!
40 سال
است که بین پوزیسیون و اپوزیسیون، به دلیل تثبیت و استبناط از قانون اساسی و شکل اعمال
ستمگرانهی آن دعواست! ستمی فراگیر به بخش قابل توجهی از مردم (صاحبان حق)، که موجب
انحراف و خارج شدن سرنوشت وطن از دست تمام مردم شده است! نظام معتقد به اعمال قانون
اساسی مردگان 40 سال پیش است که افسار سرنوشت را به یک قدرت مطلقه تسلیم کردهاند!
و اپوزیسیون معتقد به نادرستی قانون سلطه که ناشی از غبن و زندانی شدن ملت در دست حکومت
تمامیتخواه و ستمگر که 40 سال در بن بست قانونی، ظالمانه و خودسرانه با حیثیت یک ملت زنده و امروزی به حکم
اختیارات مطلقهی قانون سوء تفاهم آمیز و مردهی دیروزی، بازی کرده و حاکمیت را مرده
خوار کرده است تا جایی که نظام با تکیه بر عِدّه و عُدّه و با حریدن و حذف و تهدید
امنیت شهروندان، ملتی را با شریکان خود به گروگان گرفته است!
و هر چند شاعر گفته باشد: چو پرده دار به
شمشیر میکشد همه را... کسی مقیمِ حریم حرم نخواهد ماند. اما به شهادت تاریخ اپوزیسیون
بر این باور است که نظام از جیب اکثریت به نفع اقلیت و بقاء خود، از هیچ رفتاری برای
جنایت دریغ نمیکند، چون معتقد است هر کاری با ایران و ایرانی میکند، قانونی است!
با چنین قانون و قانونمداری چگونه باید
برخورد کرد؟ بویژه که بخش عمدهای از مردم از فهم حقیقت قانون ناتوان باشند و با یک
کیسه برنج و دو تا روغن و چند شعار مفت گزمهها، مثل رعایا با ارباب فریبکار و مطلقالعنان
و زبانباز بیعت کنند و باز روز از نو روزی از نو...!
.
مسئله چه بود؟
بدوا، بنای طرح گزاره را بر وجه مشترک آن
خوانشهای متنوع از مسئله قرار میدهیم:
مسئله: چگونگی استقرار اردهی مردمی.
مسئلهای که از دید حاکمیت موضوعیت ندارد!
چون نظام معتقد است اکثریت مطلق مردم در آخرین انتخابات با مناسبات قدرت مطلقه در قانون
بیعت کرده و با ارادهی خویش به تبعات آن باور دارند.
اما اپوزیسیون معتقد است که مردم به عقوبت
قانون آگاه نیستند!و نمیدانند که قانون اساسی یک بن بست مطلق در دست ولایت مطلقه فقیه
است که اگر خودش نخواهد هیچ گشایشی در کار مردم نیست!
اگر بخواهیم بنای یک پندار را بر گفتار
و رفتاری مسالمت آمیز گذارد، راهی نیست جز آنکه را در یک میدان عینی آزمود. و برای
چنین آزمونی راهی نیست جز جذب جشم و گوش و عقل و دل مردم. که این ممکن نخواهد شد جز
فهم نیازهای اجزاء فهم در مردم. بدیهی است که مردم خواستار تغییرات وضعیت، بدون هزینه
و بصورت امن هستند.
بنابراین آنچه مهم است باید در یک اکت و
رفتار فراگیر اقتاعی، به نظام فهماند که خواست
مردم او را از مشروعیت ساقط کرده است و چنین سقوطی به درک عمومی ثابت شود. و این مقدور
نخواهد شد جز شناخت روش و نقشهی راهی فراگیر، بر اساس ادبیاتی ایجابی-جذبی، بر اساس
وحدتی در اپوزیسیون.
.
تبدیل پندار(تئوری) به رفتار(عمل)
در چنین موقعیتی برای رابطه با مردم و اطمینان
از فهم مشترک عمومی و عدم سوء تفاهم در روش حل مسئله چه باید کرد؟ آیا سخنرانی متفرقه
از طریق ماهواره و اینترنت کفایت میکند؟ آیا فرمان پراکندهی به مردم که بهپاخیزید
کفایت میکند؟ مردم غیرتشکیلاتی چگونه باید بصورت فراگیر و همگن بهپاخیزند تا موجب
تحولی بنیادی گردد؟
چگونه میتوان از فهم مشترک یک پندار مشترک
مطمئن بود؟ جز واکنش درگفتار و رفتار.
چگونه میتوان یک پندار مشترک بدون سوء
تفاهم را به گفتار و رفتار تبدیل کرد؟
.
روش بازپسگیری خانه مشترک:
راه بازپسگیری خانهای مشترک توسط شریکان،
یا به شکل سلبی و با خشونت و ابزارش ممکن است، یا بصورت ایجابی و مسالمتآمیز و ابزارش.
و چنین امری ممکن نیست جز با وحدت شرکاء در یک نقشهی راه مشترک. بدیهی است که هدف
مشترک جدا جدا نمیشود! و چنین وحدت مؤثری در پریشانی مهیا نمیشود.
پس باید در پی روش و نقشهی راهی بود که
اولا این وحدت اکثریتی و مؤثر محقق شود! و چنانچه خواست اکثریت بصورت کتمان ناپذیر
اثبات نشود، این دعوای شکآفرین در میدانی نابرابر، بین مشروعیت و عدم مشروعیت ادامه
خواهد داشت.
آنچه مهم است، این است که بازپسگیری خانهی
مشترک، موجب امنیت و ثبات شود و منجر به پریشانی و آسیبهای جبران ناپذیر نشود!
.
به یمن وجود دو تیغ قیچی وحدتناپذیر، یکی
متانت و یکی خشونتی آشتیناپذیر، در اپوزیسیونی که بازیچهی پوزیسیون است، اینجا چون
میدان جنگی سرمدی، شبانهروز بمباران و تکه تکه میشویم و در راه تنازع بقاء(نه هم
افزایی) پیوسته و آهسته هی پازلی گروتسک را ناجور میچسبانیم و هی باز میکنیم تا شاید
جورچین شما جمع و جور شود... اما نمیشود که نمیشود! بفرموده ما هر لحظه از درون در
حال انفجاریم... آن هم بین قطع ناهماهنگِ آب و برق و نان در ساعات مختلف بدون هشداری
سیستماتیک، بیبرنامه در بیثباتی ناشی از نوسانگیری سیستماتیک، بین ریال و دلار در
این خاک سوخته با آتشی زیر خاکستر که عین قلبی تپینده هی فوت میشود و خاموش میشود!
درک میکنید چه میگویم؟ خیر درک نمیکنید چون خوش نشین دنیای مجازید و در دنیای واقعی
حس نمیکنید تا بفهمید چه میگویم!
اولین پیش فرض هر اصل حقیقی: فهم و مفاهمه
ناشی از درک مشترک با حواس مشترک است، نه مونولوگ و حتی دیالوگ بین واژههای نامأنوس
در دو فضای نامتناجس، بر سر تشریح تکلیف شب اول و دوم!...
گروگانگیر مادر، در اتاق فکر رهبر نظام،
شبانه روز و بصورت سیستماتیک، انسجام روانی مردم را با قطع آب و برق و نان و نوسانگیری
از تن فروشی ریال به دلار بمباران میکند، تا این قوم سرگردان را پریشان تر و بی سمت
و سوتر و لمستر و خستهتر و لاجانتر و وادادهتر وتسلیم کند... تا مثل کرم و زالو
به زیر خاکِ مردگانمان پناه ببریم و به نیت 14 تن براندازِ پفکیِ آل آقا، پیوسته سربازان
مستاصل و دریوزه و انتحاری بسازیم برای ایران 150 میلیونی بین دو سپاه کفر و ایمان
تا انقلاب بعدی اربابان. وحدت فرمان از راه دور نیست! نافرمانی مدنی درمان نیست! ما
نیازمند فرمان مدنی بصورت مسالمت آمیز در یک میدان امنیم.
این است راز دلگرمی مردم برای حضوری یکپارچه
و ضربتی، با فراخوانی عمومی برآمده از وحدتی در شخصیت حقوقی ستاد مشترک اپوزیسیون،
از زبان یک شخصیت حقیقی کاریزماتیک!
اما شما همه را تشنهی خویش میخواهید!
اما این همه تنشنهی پراکنده، گرد گروگانهای داخلی، در فشایی مافیایی، دلگرم و منسجم
نمیشود، مگر به دعوتِ شما. شمایی که باید برای چنین وحدتی سخنگو، شوید نه رهبر.
.
گفتید: اگر شاه فیلسوف مستقل و دانا داشت،
به "وِز وِز" آرمانگرایان ویرانگر ایران، پاسخی اقناعی میداد و با واکنشی
حذفی موجب ویرانی ایران نمیشد!
حالیا نوبت شاهزاده است، که با ادبیاتی
پارادوکسیکال و برزخی، بین "بهشتی جذاب" و "دوزخی حذفی" شاهد استمرار
ویرانیِ ایرانستان نباشد!
پس به عبرت تاریخی، بشنوید از فیلسوفان
آزاد و مستقل؛ نه از فیلسوفان بستهبندی شده و وابستهی صادراتی و درباری!
.
هفت طبقه از آسمان فیروزهای:
1-
"وحدت" میوهی دانایی و توانایی در جمع اضدادی است که گر به حال خود رها
شوند علت نابودی قوم سرگردانند! پس از پیروان فلسفهی انتظار مباش!
2- اگر
دانا و توانایی، مجری "وحدت" ایران شو! و با فلسفهی وحدت بپاخیز و منشین.
3- اگر
بالقوه نادان و ناتوانی، پس بالفعل منتظر و خوشهچینِ ویرانی ایرانستانی! کماکان گرد
فیلسوفان تفرقه و ویرانی، به انتظار معجزه بنشین!
4- نادانی:
حروف الفبای سنتیِ #براندازی، موجب ادبیات سلبی-حذفی است و آثارش "کتاب قتلها
و زخمهای زنجیرهای".
5- دانایی:
حروف الفبای "وحدت"، تنها احقاق حق مشترک آب و خاک است و موجب ادبیات ایجابی-جذبی
و اثرش: "هم افزایی شورایی سهامداران، در شرکت سهامی عام ایران". فراخوانی
بده برای ثبت نام از تمام سهامداران در هیات مؤسس، برای تشکیل ستاد مشترک وحدت.
6- ناتوانی:
اگر گاندی و ماندلا نیستی، خاموش شو! ایران نیازمندِ خوشهچین نیست!
7- توانایی:
پتانسیلِ گاندی و نلسون ماندلایی در میدان نیست، مگر "تو".
.
شاهزادهی گرامی!
ای پرستوی بالشکسته بهدست انیران و ای
گروگانِ دلیران و ای الگوی وحدت ایران پریشان و ای بهانهی ضدوحدت این قوم تبهکار و
سرگردان!
میدانید که چرا راه از ضدیت با نظامِ ناپاک
و کاسبانِ نایاک و اعتماد به سردارانِ گروگان نمیگذرد؟
چون "نور" گروگان قانونِ تاریکی
است! چون کبوتر آزادی در سیهچالهی تاریخی است!
چون "شاهزاده نور" و نوریعلاء
و نوریزاد و نوریزادهها اسیر کیش شخصیتاند و تو در میانه تنهایی!
جای تعجب ندارد که چرا کاریزمای موروثی
را با سکولاردموکراسی و قدرت مطلقه در بقچهای گره زدهای و گروگان گرفتهای و در صحرای
کربلا خود گروگانِ گروگانگیران و راهزنانِ حرفهای شدهاید!
چون همچو من، تنها و بیقدرت و بیپولی
و قفل در شخصیتی حقیقی (نه حقوقی) بیامنیتی و بال و پر تنهاییات بسته و اهل شهادت
هم که باشی، قربانیِ فراموشیِ تخریبچیانِ زلزله و سیل و توفانی!
هر چند زبانت باز باشد و زبان بسته هم نباشی!
شاهزاده اِی پرستوی مهاجر به ماه و ای کبوتر
چاهی بال و پر بسته!
اینک همچو فیلسوفی گروگان با جام شوکران،
آینهات میشوم در تاریخ این قوم گروگان و سرگردان!
که همانگونه که فیلسوفان بهیاری شاه نیامدند
تا هشدار دهند که حزب رستاخیز برای ملت ما نان و آب نمیشود! امروز هم نه #فرشگرد ضدِ
نایاک در گرد جهان و نه حزب سکولاردموکرات مقیم فرانسه و آلمان و نه حزب دو نفرهی
کمونیست کارگری مقیم امریکا در دیار از ما بهتران، و نه پادشاهیخواهانِ جزایر هونولولو
در هر سامان، و نه چریک فدای خود در لندن و نه مجاهد خلق از آلبانی تا منتهن، و نه
نفوذیان در بیانهی 14 تن نارنجک براندازان در نارنج ایران، برای این ملت نه آب میشوند
نه نان!
چون عملا نه ایشان دارای توان وحدتی بنیادی
در آغوش مام میهناند، نه شما!
چرا که جملگی با فرافکنی شعارهای سلبی-حذفی
منتظرید تا کرمها و زالوها بصورت هیئتی آنقدر از تن مام وطن ارتزاق کنند، تا خود بخود
به وحدت مرگ و نیستی در گورستانی برسند که تنها ادبیات ایجابی-جذبیاش مولودیخوانیِ
مرثیهخوانان است!
چون هر چند جایتان در قفسی تنگ، نرم است،
اما نغمهخوانی ملتی را در موقعیتی آچمز کردهاید که به خواست افسران جنگی ولایی که
خود گروگانند و یکی یکی حذف میشوند، نرم نرمک بادشان خالی شود و چون بادکنکی مچاله
از آسمانت در باختران سقوط کنند در چاه جمکران و خاوران.
چه انتظار کوری و چه اعتمادِ کری.
این بستن امید به شل کن سفت کن اربابان
جهان و ارباب بومی، نه حکم حکومتی رهبر نظام است، بلکه امرِ محللِ ملکه عمو سام است!
که همواره ملتها را در چنبرهی یک سلطان صاحبکران تنشآفرین و بومی آچمز میخواهد و
به همین دلیل اینک شما به یاری فیلسوفان درباری شدهاید "سرداری تکنفره، نگاهبانِ
شورای نگهبان".
.
گاندی اگر تو نباشی در وطن، کس نیست!
لخوالسا به چنگال روبهان، بجز ناکس نیست!
.
چرا شما نباید گاندی باشید؟
گفتید برای فراخوان وحدتبخش و مؤثر:
"ایران میتواند لخ والسا، نلسون ماندلا و گاندی خودش را داشته باشد و ظرفیت اتحاد
باید تا کف خیابان برسد! ملت بپاخیزید!... راه بیفتید!..."
اگر ملت راه بالارفتن از دیوار قلعهها
و پادگانها را بلد باشد، دیگر نیازی به نلسون ماندلا ندارد تا خشم فروخورده و پریشانیاش
را در میدانی امن به وحدت مبدل کند!
و اگر رهبرانی چون گاندی داشته باشد، دیگر
نیازی به خوشهچین ندارد که فرشگردی گردِ شما گردِ و مچاله شوند!... آیا فیلسوفان بهشما
نگفتهاند که: این چاهنمایی یعنی: متلاشی کردن ملتی غیرتشکیلاتی که بصورت قانونی دارایِ
سندیکاهای مستقلِ کارگری و ان.جی.اوها و احزاب و گروههای مستقل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی
نیست، و در جستجوی هزار نخودسیاه سباهکار، همواره در سیهچالهها بلعیده و سرخورده
و جنازه و محو میشود؟
گاندی اگر به اعتبار اندیشه و کاریزمای
تاریخی شما نباشد، پس در کجای زمان و مکان و در کدام فرصت باید زاده شود و نضج یابد؟
تا آیا میوه دهد یا ندهد؟
چرا باید نقد را رها کرد و نسیه را چسبید؟
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم...
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
ما را سراغ نخود سیاه نفرستید! که شهر بی
کلانتر است و شمشیرهای سوءتفاهمبرانگیز ایدئولوژیک گرد سمبولهای تنش آفرین تاریخی
آخته و پرداخته است، از هر سو!
اصولا امکان وجود گروههای رنگارنگ نیست
که ضرورت یک وحدت پدید آید! این از ادبیات دوران پساآزادی است نه پیشاآزادی. در این
دوران یکی باید تک تک مردم پراکنده و این قوم سرگردان را گرد حق آب و خاک متحد کند!
و چه کس بهتر از شما میتواند سخنگوی نمایندگان چنین ملتی باشد؟
که این درد مشترک جدا جدا درمان نمیشود!
یک پزشک باید برای درمان درد را بشناسد!
اما مگر بدون معاینه، شناخت درد ممکن است؟
و مگر در سیاست میتوان بدون فهم درد، به
همدردی همراه شد؟ که کار سیاستمدار بدون درد مثل کار پزشکی میماند که به جای درمان بیماری، بیمار را ملامت میکند
که چرا بیمار است و خود را نجات نمیدهد؟! براستی ترغیب ملت به برخاستن یعنی چه؟ ملت
در کدام تشکیلات خانه گزیده که باید با هماهنگی با یکدیگر بداند که فردا وقت بالارفتن
از کدام دیوار و به مقصد کدام هدف است؟ آیا این ترغیب گنگ و گیج کننده نیست؟ و آیا
اصولا باید از دیوار بالا رفت؟ آیا باید برای احقاق حق دریده بود و فحش داد؟ آیا باید
انتقام گرفت؟ آیا باید حتما بصورت غیرقانونی در یک میدان ناامن و بدون مجوز حضور نافرمانی
مدنی کرد؟ و چرا نباید با یک شاخه گل، در یک میدان امن، به مدعیانِ خدمتگزاری، فرمان
مدنی نداد؟
پرسش: اصولا توقع واکنش مناسب(گنگ) داشتن،
از مردمی جدا جدا و در حال سوختن و با خشم فروخورده در بستری ناامن، و بدون درک موقعیت
ایشان از راه دور، آیا ممکن است؟!
چگونه میتوان حال یک جوان عاصی و آشفته را با جوانی متمکن یکی دانست تا توقع
رفتاری واحد از ایشان داشت؟ و مگر میتوان با احوال و رفتارهای متنوع، از جماعتی بصورت
گنگ توقعی یکسان داشت؟
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
.
شرح حال زندانیان بمباران شده در بیثباتی
سیسماتیک وطن:
این شبها و روزها، اینجا میان شکافهای طبقاتی
زمین، زیر پوست شبِ این انتظار فلسفی، هر روزمان در حواشی شهرهای بزرگ، آب و برقمان
همراه با نان قطع میشود و کرمهای گرسنه آموختهاند که به زیر خاک پناه برند به مردهخواری
از هموطن، تا رطوبتِ عواطفِ تنِ مرطوبشان بیشتر تبخیر نشود و از این خنجر و چماق، تا
خنجر و چماقی دیگر همچو زامبیهای کارگردانانِ فیلمهای هالیوودی، هارتر نشوند.
پس همچون بازیگران و سلبریتیها، جام شرابت
را میان افتخارات تاریخی و سالگردها سربکش و به سرخوشی فراموش کن وحدت آسمانی را در
بسترِ کویریِ این جبرجغرافیا! و در هیاهوی هزاررنگ این قوم تبهکار که جملگی قابلیت
گروگان شدن و قربانی شدن و جاسوسی و آدمفروشی دارند، گهگاه شعارهای پارادوکسیکال بده
برای براندازی مسالمت آمیز این فرقه تبهکار. که اتفاقا مبارزه با انتظار رو به زوال
و شعارهای رادیکال و براندازی پارادوکسیکال، استمرار همان "وز وز" زنجیرهای
و تاریخی فرزندان خلف پدر تاجدار و سلطان صاحبکران است در گوش مام میهن!
حالا وقت آن است که با پیروی از رسمی سنتی
و تاکتیکی تخریبی، به زبان سلبی-حذفی، و بهجای فهم محتوی و پاسخگویی با زبانی ایجابی-جذبی،
رو به دشمن و پشت به ملت، به من بگویی: اصلا تو کیستی؟ آیا تو هم مزدوری؟!
و نپرسی وقتی هر شهروندی در داخل و خارج،
در دامنِ ارباب بومی و عالم، کلاه خودش را دو دستی چسبیده تا شناسنامه و پاسپورت آب
و نان و منافع شخصی و امنیتش رنگی نشود، مردم گرد کدام شخصیت مطمئن، و در کدام امنیت
عام که قابل ردیابی و غیب شدن بی سروصدا ندارد، باید گردهم آیند و به قدرتی مؤثر برای
هدف براندازی تبدیل شوند؟ راستی چگونه باید نظام را انداخت؟ نظام بالای کدام درخت است؟
.
قیاس مع الفارق و الگوی براندازی و فرمان
مدنی به جای نافرمانی مدنی.
راستی براندازی چیست؟ چگونه باید نظام را
انداخت؟ نظام بالای کدام درخت پنهان است؟ آیا تاکنون از خود پرسیده اید که تصویر براندازی
مسالمت آمیز چگونه است؟ آیا میتوانید یک تصویری به مردم بدهید تا معنای این عبرت را
درک کنند که به پا خاستن باید برای چه خواسته ای باشد؟ شعارش چه باید باشد؟ باید فحش
داد و سنگرسازی کرد؟ و یا باید در پی دو جفت لاستیک و سه برج حقوق معوقه بود؟
وقتی شما حتی در مطالبات روبنایی و متفرقه، حتی شاهد یک مورد موفق در اعمال روش #نافرمانی_مدنی
توسط یک گروه و قشر و صنف خاص نیستید، چگونه از تمام مردم متوقعید که بصورت فراگیر
برای مطالبات بنیادی و براندازی برخیزند؟ و کی برخیزند؟ و چرا جز شعارهایی که در دیماه
96 روی موج نارضایتی مردم، سیستم امنیتی-اطلاعاتی بر زبانها کاشتند و خود آن را در
100 شهر آغاز کرده و ترویج دادند و خود غائله را خواباندند، در این چند مدت ملت ترسیده،
هرگز برای مطالبات بنیادی برنخاستند؟ چرا مردم نمیدانند که قانون اساسی سند بردگی است؟
و انتخابات تنها حکم بیعت با قدرت یک سوزنبانِ بالای سر یک لکوموتیوران را دارد که
جز دیار قدس روی دو ریل ثابت چپ و راست، مسیری دیگر را نمیتواند برود؟ و چرا نباید
به بیعت چنین مردم جاهلی احترام گذاشت؟ و یا لااقل ایشان را آگاه کرد و سپس بازخورد
آگاهیشان را در میدانی امن به آزمون و خطا سنجید؟ پس کی باید در یک میدان واقعی معرفت
مردم را به آزمون گذاشت تا بیشتر برای حقوق معوقه و سکه و لاستیک شهید نشوند؟ بلکه
برای استرداد اراده مردمی با تجدید قانون اساسی شادی کنند.
کجای این دوران امنیتی اطلاعاتی با دوران
پدر تاجدار و یا با شرایط کشور سودان و لیبی و مصر قابل قیاس است که نظام ایران را
با ایشان مقایسه میکنید؟ آیا فیلسوفان به شما نگفتهاند که اگر نتوانید دو بستر را
نعل به نعل سیمولیشن کنید قیاستان قیاسی مع الفارق است؟
.
چوب دو سر سوخته!
با چنین نقدی است که چوب دو سر سوخته میشوی!
چون در جنگی سنتی، برخلاف شعار وحدت، هیچکس خود را ملتزم به ادبیات ایجابی جذبی نمیداند!
چرا که حتی رهبران و پزشکانش با سیلی و تهدید و تهمت و توهین با بیماران یک بیمارستان
رفتار میکنند و کاری با بیماری ندارند!
و به دلیل همین ادبیات حذفی است که همواره
میان گزمههای دو ارباب، وقتی بر قتلی ناموسی نقدی میکنی، فرق چندانی با نقد سازنده
به روش هبری در اپوزیسیون نمیکند، چون هم توسط اصلاحطلبان صفحهی لاجان فیسبوکات
ریپورت میشود هم توسط اصولگرایان و هم پادشاهیخواهان و هم سکولاردموکراتها و هم چریکها
و مجاهدین و چپهای دو آتشه در امریکا... تا به عنوان یک ناهنجار شناسنامهات را در
لیستِ مخالفین ارباب بومی و جهان قرار دهند، تا همواره از داخل تا خارج ناامن و در
وضعیت #آچمز باشی و ندانی که چرا باید کماکان در چنین وضعیت ناامنی که کار ایرانیان
تحریکپذیر از زخم و حسرت قدرت را به نیم امنیتکی به آدمفروشی کشانده، خون ملتی در
خرس وسطی بین استعمار و استثمار دوشیده و در شیشه شود، تا برای خونآشامیِ لوطی و عنترهایش
و سلبریتیهایِ خوشنشین و خوشهچین از پوزیشن تا آپوزیشن که رسم خریدن اعتبارِ مؤثر
وحدتی اکثریتی را گرد اقلیتی مشروع در میدانی امن و دریک زمان و یک مکان در تمام شهرها
میدانند، اما نمیخواهند! چون سرقفلی خونبازی ایدئولوژیک را میان خودی و غیرخودی،
مفت به دست نیاوردهاند و اعتبارشان وابسته به حفظ آن در دوران پیشاآزادی است!
گیریم که تو عمری را در غاری پناهنده باشی
و اجرهای خانه را بفروشی و بخوری تا مگر کسی
مرامنامه ات را بخرد تا جانی داشته باشی برای ادامه... اما هیچکس جز یک نفر نخرد! و
ندانی که چرا همان یک نفر این مرامنامه را خریده؟! که چه شود؟ آیا قلب این قوم تبهکار
برای درک مسئولیت بیعت و پذیرش عقوبت جهل خویش و جبران مافات نسبت به یکدیگر، در این
خانهی مشترک منصف و مهربان میشود؟
و یا باید همواره به فراکنی یکدیگر را بدرند
و براندازند،... اما نداند چگونه؟
جهل که شاخ و دم ندارد! اولین عارضه اش
قدرنشنانسی است.چون این قوم تبهکار را که به براندازی فرامیخوانید، هنوز از بقایای
همان امتِ 57 است، کم و بیش با همان ویژگیها و با همان ادبیات سلبی-خذفی.... البته
کمی ناهنجارتر و آب زیرکاهتر و فریبکارتر و مردهخورتر و ترسوتر و البته تا بخواهید
سلبریتیتر... جوری که حالا چریکهایش در امریکا و از پشت مانیتور فحش میدهند تا سیخ
استیلشان نسوزد... حالا اگر کبابِ جان مردم سوخت، مفتِ چنگشان. اصلا مفت باشد و کوفت
باشد! چپی که تنها وِز وِز کند، لابد باید وزوز کردن را از ژن آریاییان زخمدیده از
تجاوز، به ارث برده باشد!
فیلسوف کیلویی چند؟ اگر قرار باشد که کسی
گوش نکند! لابد دلیلی دارد که گوش نمیکند! چه شیخ و چه شاه و چه شاهزاده.
برای وِز وِز نکردن کافی است که لاادری
بود! چه سوسیالیست و چه لیبرال و چه دموکرات و البته: چه دینمداری سوسیالسکولاردموکرات.
#مرامنامه
نوش جانتان!
راستی شما هم که چون من متولد آبان 39 هستید،
چرا نباید گاندی باشید؟ چرا نباید همه را با یک شاخه #گل_سرخ به میهمانی ارباب دعوت
کنید تا با آغوش اکثریت در کنار اقلیت، بصورت مسالمت آمیز و با پندار و گفتار و رفتار
مسالمتآمیز و ادبیات ایجابی-جذبی (نه فحش
و انتقام و خشونت) خواستار تجدید قانون اساسی و انتقال قدرت سرنوشت از یک نفر
به تمام مردم شوند و بنشینند و برنخیزند تا نتیجه!
من به وجود یک #گاندی عادی افتخار میکنم!
اما به یک شهروند تمامیتخواه، هرگز!
به پایان آمد این دفتر... حکایت همچنان
باقی است.
#خیام_ابراهیمی
28 تیر
1398
========
.
پانوشت:
الف) ویدئوی پیوست کار اصلاح جلبان گروگان
و صادراتی است! آن را به حکم مشورتِ کارشناسانی که فیلسوفند از قبیل #سرداران_اطلاعاتی_امنیتی
همچون سردار الماس ( #محمدرضا_مدحی ) جدی نگیرید! و کار خودتان را بر اساس فهم خودتان
بکنید! نه اعتماد سنتی به تار سیبیل دایی جان ناپلئون و "قسم حضرتعباس خانعمو
دون کیشوت".
.
ب) بازپسگیری خانه ی مشترک در عرض 4 هفته
بدون درد و خونریزی
1- عفو
عمومی (هوش میدانی رهبر اپوزیسون):
میتوان یک دیوار امنیتی برای تمام مامورین
آتش به اختیار، از داخل تا سراسر جهان بوجود آورد تا در یک سیستم مافیایی که آلوده
شده اند، یکی یکی توسط ارباب بالایی نفله نشوند! چون پوست اندازی رسم سیستمهای مافیایی
است! دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!
بنابراین:
2- هوش
سمپاتها و مبارزین
برای بازپسگیری خانه ی مشترک، علیه نیروهای
دشمن، سنگر نسازید! صاف و زلال باشید!
برای فتح یک قلعه که در تصرف دشمن شماست،
روش پراکنده و ادبیات متنوع شما میتواند به نفع صاحبان زور و زر و اتاق فکر، سنگرساز
باشد و از پشت سنگرهای مختلف توسط نفوذیها و گرواگنگیرها و تخریبچیان آتش به اختیار، لت و پارتان کنند!
"ادبیات
وحدتبخش" ضامنِ تحول بنیادی در #شرکت_سهامی_عام_ایران
بفرما! بنشین! بتمرگ! یک نتیجه دارد اما
با سه هزینه!
چرا بجای شعار #سرنگونی و #براندازی که
سنگرساز است، نگوئیم: بازپسگیری قدرت به نفع تمام مردم! سنگرسازی یعنی صدها هزار نفر
پرسنل مسلح نظام با یاری پیمانکاران و دزدان و ویژه خواران و خانواده هایشان، مجهز
میشوند برای سنگرسازی و ایجاد تفرقه و سرکوب با اتحاد با جنایتکاران.
3- راز
وحدت رهبر اپوزیسیون
راز وحدت و پیروزی با الگوی: #شرکت_سهامی_عام_ایران
#هر_ایرانی_یک_سهم_برابر
در نظام تصمیم سازی سرنوشت.
آتشبیار زخمی شده و میگوید: من با عوضیها
وحدت نمیکنم!
بینوا نمیداند که با چنین هیجانی ویران
است! و شاید هم خودش عامل نظام سلطه است و رو نمیکند!
چون که صد آمد نود هم نزد ماست!
بستگی دارد وحدت گرد چه عنصری باشد؟ حق
یا ایدئولوژی؟
فرض کنید یک زمین مشاع بین 10 نفر دارید
که 2 نفر آن هم نایاکی باشند که زر و زور را غصب کرده اند.
شما اگر احساسی برخورد نکنید اول باید بستر
امن را بوجود آورید تا در امان باشید و این ممکن نمیشود جز انگشت گذاردن بر حقیقتی
غیرقابل کتمان. آن حقیقت حق تابعیت و حق برابر است!
وقتی اولویت با احقاق حق و سهم برابر در
این زمین مشترک باشد، بگذار آن 2 تن هم میان جمع باشند تا با تصمیم سازی مشترک بر اساس
حکم اکثریت، منکوب و زبان زورگیرشان قطع شود. چرا از پیش با جیب خالی در زمین ایشان
بازی میکنید؟
درایت یعنی این! یعنی اول بستر امن را ایجاد
کنید...خودبخود ناخالصیها و زورمداران و زورگیران و ویژه خواران در قدرت اکثریت ذوب
میشوند! اما آنها میخواهند پیش از ایجاد بستر امن شما را به میدان بازیهای نابرابر
خود بکشانند! و بازی ایشان همین عدم وحدت بر اساس سهم برابر است. چون زورشان فعلا بیشتر
است و شما جیبتان خالی است.
#فکر_کنیم
تا به جای هوش هیجانی از هوش منطقی خود بهره بریم!
.
4- راهکار فلسفی در یک نقشه راه 4 هفتهای:
"ادبیات
وحدتبخش" ضامنِ تحول بنیادی در #شرکت_سهامی_عام_ایران است!
بدون ادبیاتی واحد بر اساس حق آب و خاک
مشترک(نه ایدئولوژی) که کسی نمیتواند منکر آن باشد، چنین تحولی ممکن نخواهد شد! نه
با نفی دین و مرام دیگران بلکه با تاکید بر حق برابر در یک شرکت سهامی عام به نام ایران.
کاربرد هر گونه ادبیات سلبی-حذفی، بازی
در میدان دشمن است.
به شرط تاسیس یک #ستاد_مشترک در اپوزیسیون
با انتخاب یک سخنگو و #شخصیت_کاریزماتیک:
1) لینک
خوانش رایگان مرامنامه:
2) آگهی
فروش مرامنامه:
3) لینک
دانلود مرامنامه امید و نقشه راه تا استقرار اراده مردمی پس از خرید:
No comments:
Post a Comment