Tuesday, July 16, 2019

یک گل سرخ برای امیلی

یک گل سرخ برای امیلی
نه: گل سرخی برای امیلی

تمایز این دو جمله در خاص‌وعام بودن گل است!
تا هر ایرانی زنده، در یک زمان و در یک مکان، با یک شاخه گل، به میهمانی ارباب سنتی و مرده برود، بلکه بتواند شعور و لیاقت خود را برای تحولات بنیادی از سنت به مدرنیته اثبات کند؛ که بدون اثبات میدانی چنین وحدتی با رویکرد ادبیات ایجابی-جذبی (نه ادبیات سلبی-حذفی که از تنش و حذف، مرده‌خواری می‌کند) باز دَرِ قلعه بر همان پاشنه‌ی سنتی خواهد چرخید!
"یک گل سرخ برای امیلی" نام داستانی است از #فاکنر با مضمون دوران گذار از "سنت" و جان کندن در پروسه‌ی "تغییر" ، تنهایی، پذیرش، انزوا و رهایی...
با مرگ "کلنل سارتوریس" که ژنرالی از جنگ جنوب و شمال امریکا بوده، دیگر طالبان قدرت در نظم جدید، تحت تاثیر جذبه‌ی دخترش امیلی قرار نمی‌گیرند! کلنل مرده و مردم و جوانان و نسل جدید، تبختر و تکبر جنوبی دخترش "میس امیلی" را برنمی‌‌تابند؛ هر چند که خود هنوز دارای رگه‌هایی از خلقیات سنتی و جنوبی هستند و معشوقِ شمالی او "هومر" را نیز برنمی‌تابند. از سویی در این بلبشوی فرهنگی، نگاه مردم با تحولات مدرنیته دارای تحول شده و تمایزی بین امیلی و دیگران نمی‌گذارد! او از لحاظ حقوقی با دیگران برابر است، اما وقتی رهبران شهر بر خلاف رسم سنتی که کلنل را یک صاحب حق و مصرف‌کننده می‌دانست، برای اخذ مالیات سراغش می‌روند، او آن‌ها را به سراغ پدر مرده‌اش حواله می‌دهد که ده سال است مرده، اما او مرگش را کتمان می‌کند، چون نمی‌تواند از مناسبات ارزشی قدرت سنتی که به او ارزشی والاتر از واقعیت امروز می‌داد، دل بکند! پس جان می‌کند، اما از هویتِ مرده‌ی سنتی دل نمی‌کند!
به روایت خانم #فرشته_مولوی، امیلی نظم رو به افولی است که محکوم به فناست، اما مرگ پدر معنوی و مادی خود را انکار می‌کند و وقتی پدرش می‌میرد، او را دفن نمی‌کند!
و آن‌گاه که بوی بد جنازه تمام اطراف خانه و شهر را در بر می‌گیرد، وقتی زنان برای عرض تسلیت و پیشنهادِ یاری به خانه‌اش می‌روند، او مردم را راه نمی‌دهد و همه را دمِ در ملاقات می‌کند و به مردم می‌گوید: پدرش نمرده است!
و تنها وقتیکه کار با حضور مردم، به حکم قانون و زور منجر می‌شود، آنگاه امیلی تسلیم می‌شود و مجبور می‌گردد تن به دفن جنازه بدهد!
داستان با مرگ پدر آغاز اما با مرگی دگر پایان می‌یابد! و کشف تار موی خاکستری امیلی بر بالش کنار جنازه‌ی "هومر" رازِ عشقی بیمارگونه را نیز عیان می‌کند!
عشقی یکجانبه به مردی همجنسگرا که مدتها مفقود شده بود و کسی نمیدانست که امیلی او را کشته تا هر شب کنار او ‌بخوابد! چون بصورت واقعی برایش دست نیافتنی بوده، و او در قلعه‌ی خود، ناچار شده که با جنازه‌ی بی‌اراده‌اش لاسِ مجازی بزند، تا احساس بودن کند!
امروز باید از خود بپرسیم که چگونه باید امیلی شهر را (در دو جناح پوزیشن و آپوزیشن) از عشق مجازی در این خواب موروثی بیدار کرد؟
عشقی که همان گل سرخِ هرگز نبوده‌ای بوده که در عنوان داستان آمده و در خود داستان نیامده! حقیقت تار مویی خاکستری که هر چند پذیرفتنش جان کندن دارد! اما می‌تواند به یک شاخه گل رز تبدیل شود!
راوی: ما نمی‌گفتیم که پدرش عمری جوانان را از او دور کرده بود و دیگر کسی برای مهرطلبی(نه مهرورزی) برایش نمانده بود (جز جنازه‌ی هومر همجنسگرا)! پس باید هم به کسی چون پدر که اعتباری برای این زورگیری و جنایت سنتی بود و او را عمری غارت کرده بود، دو دستی بچسبد. همانطور که همه می‌چسبند! چون تنها دارائی‌اش استمرار مشروعیت قوانین سنتی به بازآفرینی این غارت و جنایت زنجیره‌ای بود!
نتیجه: کماکان بر این باورم که راه نجات مردم پراکنده، از راه اثبات وحدتی فلسفی در یک میدان واقعی(نه مجازی) می‌گذرد! و این مقدور نمی‌شود جز با یک فراخوان عمومی توسط #ستاد_مشترک_اپوزیسیون، برای حضور اکثریت مردم، در میهمانی ارباب، با یک شاخه گل سرخ... که بنشینند و برنخیزند تا دفن جنازه‌ای که ذات نفرت و دریدن است، نه کالبد این و آن مرده.
#خیام_ابراهیمی
24 تیر 1398

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...