Sunday, July 7, 2019

امامزاده خیام


ماجرای واقعی "امامزاده خیام" در خیابان پیامبر تهران

جسارتا پیشنهاد می‌کنم از مجاب‌کردن اقناعی آتش‌به‌اختیاران و ایدئولوژیست‌های اپوزیسیون و دانشمندانِ مطلقگرایی که ادبیاتشان سلبی-حذفی است و دارای رانتِ تریبون و غرور و تعصب بدوی هستند، پرهیز کنید! چون نه پایگاه قابل توجهی در میان توده‌های مردم دارند و نه رویکردشان علمی است! فقط با پیچاندن موضوع، توان ملی و اپوزیسیون را هدر داده و نهایتا در صورت کم آوردن در یک دیالوگ منطقی، هم طفره می‌روند و هم جرزنی می‌کنند! تعصب و یا عرق جزمی ایدئولوژیک، دودمان بر باد می‌دهد! خودشان به جهنم! پدر غیرخودی را در می‌آورند! گاه که خشونت روانی برخی از این ایدئولوژی‌زده‌های چپ و راست وطنی را می‌بینم، به‌یاد ماجرای خودم در سال‌های نه چندان دور می‌افتم. این‌ها با تئوریسین‌ها و ایدئولوژیست‌های داعشی‌ در پوزیسیون که درکی از نسبی‌گرایی و عدم قطعیت ندارند و حق مشترک مادی زمین را به یکی از طبقاتِ گنگِ آسمان دور پیوند زده‌اند، فرق چندانی ندارند! آنها تمایزی بین دین زنده و مذهب مرده قائل نیستند و دینِ آن‌ها مذهبِ بت و کالبد مرده‌ی دیروزیان است و ربطی به رگ گردن زنده‌ی خودشان ندارد! آنها دین زنده را تا حد مذهبِ گورستانِ کر و کور و برده‌پرور فروکاسته‌اند و با آلت‌ِ سنگی مرده‌ها سر می‌شکنند! بر حذر باش!
.
یک ماجرای واقعی
سال 81 منزلم در طبقه چهارم آپارتمانی در غرب تهران بود و دو سه روزی برای کاری به اراک رفته بودم. وقتی برگشتم، با درِ شکسته اما زنجیر شده مواجه شدم. هنوز متعجب بودم که همسایه آمد و گفت: "می‌بخشید! اما ناچار شدیم در را بشکنیم؛ چون در ظهر عاشورا عزاداران محله زنگِ ما را زدند که آیا شما از پشت‌بام شلنگ آب گرفته‌اید روی سر مردم؟ گفتم: خیر. گفتند: بین مردم اختلاف افتاده.عده‌ای مدعی‌اند که معجزه شده و این باران الهی ظهرعاشورا از آسمان نازل شده و عده‌ای معتقدند آب از سمت ساختمان شما می‌بارد! آن هم درست در وقت اذان ظهر، همانجا که هیأتیان در خیابان برای اقامه‌ی نماز توقف کرده بودند، آن هم در شعاعی دو سه متری ... بالاخره بالا رفتیم و پایین آمدیم و نفهمیدیم این باران فضایی از کجای آسمان نازل می‌شود؟! تا اینکه چند بانوی محجبه وقتی فهمیدند که آبپاشی از پشت‌بام نیست، گریه‌کنان و جیغ‌کشان، تصدیقِ معجزه را به جماعت سینه‌زن ابلاغ کردند و هیاهویی برپا شد دیدنی...که چون نخوری ندانی!
تا اینکه پس از چند ساعت بالاخره من شک کردم که شاید آب از تراس آپارتمان شما بیرون می‌زند! از آسمان پشت بام چیزی معلوم نبود. از طبقه سوم اما روی هوا ذرات آب دیده می‌شد! با خود گفتم شاید لوله‌ای در واحد شما ترکیده باشد! همین شد که ناچار شدم به آتش‌نشانی زنگ بزنم و با شکستن درِ آپارتمان متوجه شدیم که شلنگ کولر درون تراس شما سوراخ شده است! و وقتی این حقیقت را به مسجد محل اعلام کردم، زنی اعتراض کرد که شما می‌خواهید با ایمان مردم بازی کنید و این یک دسیسه است. می‌خواست گروه کارشناسانِ مذهبی را به خانه بفرستد که اجازه ندادم! گفتم خودش یکی دو روز دیگر می‌آید!"
.
غروب داشتم شلنگ کولر را تعویض می‌کردم که صدای زنگ آپارتمان به گوش رسید. دیدم چند خانم محجبه با یک آقای ریشو از مسجد محله آمده و رخصت می‌خواهند که از لوله‌ی ترکیده بازدید کنند که آیا این ماجرا صحت دارد و یا این همسایه‌ی بی‌دین ما، خواسته با ایمان مردم بازی کند؟
وقتی گفتم شلنگ کولر سوراخ بوده و لوله‌ای نترکیده، زنی که سرقفلی و برندِ ثبتِ معجزه به نامش بود و خیلی هیاهو و گریه زاری خرج کرده بود و خیلی‌ها را به اعجاز و گریه واداشته بود و به‌قول نوحه‌خوان‌ها از چشم خشک مردم اشک گرفته بود، ناگهان وا رفت و با تته پته گفت: باور نمی‌کند و اگر توهم من درست باشد، باید خودش به تجربه یقین حاصل کند که آیا شدت و دبی آب آنقدر زیاد بوده که وقتی از سوراخ شلنگ نازک کولر به هوا ‌پاشیده و چهار طبقه در آسمان پایین آمده(شما بخوان هقت طبقه)، اصولا چیزی از آن باقی می‌ماند یا نه... یک‌جور حرف می‌زد که دیدم عزمش جزم است که حتما با آزمایش علمی اثبات کند که آیا معجزه رخ داده و یا لابد توطئه‌ی ضد انقلاب و عوامل اجنبی درکار است؟! فهمیدم آبرویش در خطر است، و اگر ماجرا معجزه نباشد، اوضاع خیت می‌شود! به شکل عصبی از اصرارش برای اثبات خود خنده‌ام گرفته بود، اما قاطعانه از ورود ایشان به خانه مانع شدم؛ که دیدم کم کم دارم تکفیر هم می‌شوم. گفتم: اصلا شما در نظر بگیر معجزه شده است! آنکه ایمانش را از عصای موسا گرفته باشد، با گوساله‌ی سامری از دست می‌دهد! شنید؛ اما نفهمید چه گفتم! انگار کر و کور بود! و ادامه داد: پس لطف کنید بیایید به شوهرم بگویید که لوله نترکیده بوده و شلنگ لاجان هم دارای چنین غیرتی نیست! چون بین ما اختلاف افتاده و مسخره‌ی عام و خاص شده‌ام و همه به من می‌خندند!... دیگر به التماس افتاده بود که من بروم اعتراف کنم که شلنگ لاغرمردنی، دِبیِ لازم و کافی را برای چنان بارشی ندارد.... با هر بدبختی بود آن زن و معتمدین مسجد را روانه کردم، بروند! گفتم: حالا که مردم ایمان آورده‌اند با ایمانشان بازی نکنید! اصلا هر چه می‌خواهید بگوئید! چون ظاهرا کار به خون و خونریزی می‌کشد و نه شما و نه من خون زیادی در رگ نداریم...
وقتی ماجرا را برای همسایه تعریف کردم، او گفت: اشتباه کردی بدون راستی‌آزمایی آنها را روانه کردی. باید به ایشان عملا و عینا اثبات می‌کردی که یک سوراخ روی شلنگ کولر هم می‌تواند آب را به خیابان برساند! گفتم: عزیزم، شلنگ را عوض کرده‌ام؛ یعنی باید برای ازبین بردن ایمان امت اسلام، یک سوراخ روی شلنگ جدید ایجاد کنم. خب این چه کاری است؟ خسارت دنیا و آخرتش را که می‌دهد؟
گفت: از من گفتن! برو به مسجد و متولی و معتمدین محل را بیاور تا خود به چشم خویشتن آزمایش علمی کنند! چون ممکن است از این پس اینجا امامزاده خیام شود.
اما من نرفتم که نرفتم. از آن روز تاکنون هی از خود می پرسم، آیا کفر و ایمان آنان به پای قصور و تنبلی من است؟ یا خودشان؟
البته: کسی را که خود را به خواب زده، نمی‌توان بیدار کرد!
نتیجه: شخصیتی به نام اپوزیسیون وجود ندارد! همه عضو یک قوم تبهکارند! چون هویتِ وحدتشان به مرگ و حذفِ دیگری وابسته است و با ادبیات ایجابی-جذبی بیگانه‌اند! درست مثل راهزنانِ صحرایِ حجاز.
ای که در کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری... بر حذر باش؛ که سر می‌شکند دیوارش (حافظ)
ارادت: خیام ابراهیمی
15 تیر 1398
پا نوشت:
اپوزیسیون فراری و پناهنده و صادراتی محترم، به حریم غیرخودی!
وقتی خانه را موقتا ترک می‌کنید، فیوز برق را قطع کنید و شیرفلکه آب و گاز را ببندید! وگرنه تا ابد گروگانِ معجزاتِ سوراخ‌های ناخودآگاهید!


No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...